اقتباس از وبلاگ کاظم کاظمی

 

سخرانی دکتر یوسف اباذری

دوستان عزیز.  آنچه می‌خوانید متن سخنرانی دکتر یوسف اباذری استاد دانشگاه تهران در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است که در همایشی با موضوع عدالت ارائه شده است. دانشجویی که این استاد از او سخن می‌گوید من نیز دورادور می‌شناسم. او اسد بودا است و از همکاران قلمی ما در فصلنامه خط سوم.


زماني كه از من خواسته شد در اين همايش سخنراني كنم تصورم بر اين بود كه چيزي براي گفتن درباب عدالت ندارم. به ميزبان همايش گفتم من واقعا چيزي درباره عدالت نمي‌دانم. از او اصرار و از من انكار كه حرفي براي گفتن ندارم.

به هر حال دعوت او را پذيرفتم و محتواي بحث را به دست تصادف سپردم. خاطرات دو سه هفته اخير را كه با خود مرور مي‌كردم ديدم شايد بهتر آنست كه درباره تجربه شخصي خودم در باب عدالت سخن بگويم.

چندي پيش با يكي از دانشجويان افغاني به نمايشگاه كتاب رفته بودم. در حين صحبت با او متوجه شدم كه هرچه صدايش مي‌كنم چيزي نمي‌شنود. از او پرسيدم چرا جواب نمي‌دهي؟ گفت مرا به اردوگاه افغان‌ها برده‌اند و مورد اذيت و آزار قرار گرفته‌ام به همين جهت نمي‌توانم خوب بشنوم.

با خود فكر كردم كه اين دوست عزيز من شيعه است و دانشجوي شيعه افغاني را گرفته‌اند و هر چه كارت‌هاي مربوطه را نشان داده وقعي ننهاده‌اند و او را به اردوگاه برده‌اند و پس از يك روز رهايش كرده‌اند. اينجا بود كه موضوع بحث امروز خود را پيدا كردم. ياد حرف كوندرا در كتاب «‌جهالت‌» افتادم.

در ابتداي اين كتاب كوندرا از شخصيتي صحبت مي‌كند كه از خانه خارج مي‌شود، مي‌جنگد، به تبعيد‌گاه مي‌رود و زن او در خانه در محاصره خواستگاراني قرار مي‌گيرد كه هر روز منتظرند او يكي از آنها را انتخاب كند. زن روزها چيزي را مي‌بافد و شبها آن را باز مي‌كند چراكه به خواستگاران قول داده هرگاه بافتني او تمام شود يكي از آنان را به عنوان همسر خويش انتخاب كند.

با اين حال زن هنوز معتقد است كه مرد او باز خواهد گشت. پس از مدتي مرد بر‌مي‌گردد و خواستگاران زنش را مي‌كشد و با اجتماع اطراف خود آشتي مي‌كند. در اينجا كوندرا ايده به خانه باز‌آمدن را مطرح مي‌كند. بخش زيادي از فلسفه، متافيزيك غربي، رمان و ادبيات، ماجراي به خانه باز آمدن است. در هگل روح سفري را آغاز مي‌كند و سپس مانند قهرمان داستان كوندرا باتجربه‌تر به خانه باز مي‌گردد.

يا در بسياري از رمانها معمولا قهرمان سفري را شروع مي‌كند و با تجربيات بيشتري به خانه باز‌ مي‌گردد. اما در ادامه كتاب جهالت كه تازه قصه كوندرا شروع ‌مي‌شود داستان اينگونه ادامه نمي‌يابد. پيشتر كوندرا در كتاب «‌سبكي تحمل‌ناپذير هستي‌» نيز اين تم را دنبال كرده بود: هنگامي كه قهرمان داستان (‌ترزا) به زوريخ مي‌رود، فضاي آنجا را تاب نمي‌آورد و به چكسلواكي بر‌مي‌گردد.

يعني كوندرا در كتاب اول خود «‌به خانه باز‌آمدن‌» را طبق همان سنت قبلي ادامه مي‌دهد اما در كتاب جهالت زماني كه داستان شروع مي‌شود و جلو مي‌رود مي‌بينيم قهرمان كتاب كه پس از آزادي چكسلواكي و فروپاشي كمونيسم به كشور خود باز مي‌گردد، ديگر احساس در خانه بودن نمي‌كند. وقتي كه شرايط را تغيير يافته مي‌بيند؛ پدرش مرده، برادر بزرگش ضعيف شده و .... حس مي‌كند كه اينجا ديگر خانه او نيست.

زن داستان هم كه از فرانسه برگشته (‌و اين دو قبلا در جواني عاشق هم بوده‌اند و همديگر را پس از مدتها ملاقات مي‌كنند) در پايان داستان به فرانسه باز خواهد گشت. بنابراين سوال اينست كه خانه كجاست؟

براي يك افغاني خانه كجاست؟ آيا بنا به تصوري متافيزيكي بايد به خانه خود، يعني افغانستان، برگردد؟ يا اينكه در عصر جديد وضع به گونه‌اي ديگر است. اصلا به عصر جديد هم كاري نداريم. در اسلام هم خانه‌ به اين معنا وجود ندارد. همه جهان خانه ماست به خصوص كه ما در مورد يك كشور برادر ديني صحبت مي‌كنيم.

ما از افغاني‌هايي كه بعد از جنگ به ايران آمدند استقبال خوبي به عمل نياورديم. استقبال ما عادلانه نبود. شايد غربي‌ها به مراتب بهتر از آنها استقبال كردند. ما از كساني كه شيعه بودند يا سني يا مسلمان و هم‌كيش و مهم‌تر از آن هم‌زبان حتي به اندازه غربي‌ها استقبال نكرديم.

يادم هست اوائل كه افغاني‌ها آمده بودند اسطوره‌هايي درباره آنها رواج داشت از جمله اينكه اينها جيب‌برند، سر مي‌برند، هم‌جنس‌بازند و از اين قبيل افسانه‌ها. اما به هر رو اينها به اينجا آمدند، ازدواج كردند، حتي با ايراني‌ها وصلت كردند و ايران به خانه آنها مبدل شد.

متاسفانه در طول يك ماه اخير زماني كه رفتاري خشونت‌آميز در اخراج افغان‌ها شروع شد، آنها به نحوي از انحاء احساس كردند جايي كه بدان پناه آورده‌اند و شايد حتي خانه خود مي‌دانند به شدت مورد بي‌عدالتي قرار گرفته است. افغان‌ها در ابتداي ورود به ايران و در طول جنگ ايران و عراق به ما كمك كردند. پس از جنگ به جرات هشتاد درصد ايران را افغان‌ها ساختند

. كارگر ايراني تنبل‌تر از آن بود كه در امور عمراني و غير آن بتواند اينچنين به بازسازي كشور مشغول شود. به همين تهران خودمان كه نگاه كنيد تمام ساختمان‌ها با نيروي كار كارگر افغاني ساخته شده‌اند. و خب پاسخ همه اينها با بي‌عدالتي همراه بوده است.

ممكن است گفته شود كه مسائل امنيتي در ميان است. من اين سخن را مي‌پذيرم اما اكثر افغان‌هايي كه در ايرانند مخالف همان القاعده‌اي هستند كه ما هم مخالف آنيم. يعني حتي اگر پاي مسائل امنيتي وسط باشد بايد عادلانه‌تر برخورد كرد. نيازي به اين همه خشونت و تشكيل اردوگاه و زنداني كردن و اخراج نيست.

يادم هست وقتي از چند افغاني‌ پرسيدم اگر طالبان مجددا در افغانستان پيروز شود شما چه خواهيد كرد؟ پاسخ داد: زماني كه آنجا بوديم و طالبان در راس حكومت بود، با چاقوي كند سر ما را بريدند. اما اگر باز هم چنين اتفاقي رخ دهد ما احتمالا تا مرز ايران خواهيم جنگيد و از برادران ايراني‌مان مي‌خواهيم كه به ما كمك كنند.

مي‌دانيد بعضي كلمات هست كه بايد زمان بگذرد تا در لحظه‌اي خاص معناي خود را پيدا كند. وقتي آن افغاني به من گفت منتظر برادران ايراني‌ مي‌مانيم، در آن لحظه احساس كردم كه كلمه برادر معناي خود را براي من پيدا كرده است. بگذاريد شرايط امروز افغانستان را مرور كنيم. اتفاقي كه الان در افغانستان افتاده جالب است. مي‌دانيد كه كرزي به همراه عده‌اي دموكرات و بوروكرات تحصيلكرده افغاني قدرت را در دست گرفته ‌است.

بسياري از پروژه‌هايي كه سازمان ملل متحد داده بود و بنا بود كه به نفع همه مردم افغانستان اجرا شود در دست اين افراد بود و اينها شايد بنا به عادت مذموم شرقي پروژه‌ها را زودتر تمام كردند و پول را بالا كشيدند و بعضي به كشورهاي غربي رفتند و در نتيجه همچنان افغانستان از پروژه‌هاي ناتمام است. اما نكته جالب اينست كه اگر به صحنه روشنفكري افغانستان نگاه كنيد اتفاقا آن كساني كه در ايران بوده‌اند (تحت تاثير افكار و جريان‌هايي كه در ايران باب شده بود) الان به نوعي رهبري روشنفكري افغانستان را در دست گرفته‌اند؛ همان افرادي كه وقتي در ايران بودند ما چندان توجهي به آنها نداشتيم و تازه هنگامي كه طالبان سقوط كرد، به سراغ آنها رفتيم و به دانشكده‌ها از جمله همين دانشكده علوم اجتماعي آورديمشان.

اكثر نيروهاي فكري جامعه افغاني در دست كساني است كه به شدت متاثر از حال و هواي ايران هستند در نتيجه ما يك هژموني قدرتمندي به دست همان افغان‌هايي كه در ايران بوده‌اند ساخته‌ايم.

حال آيا لازم است كه با اين همه خشونت رفتار كنيم و آنها را به اردوگاه بفرستيم و رفتاري انجام دهيم كه شايسته نيست. سپس در اينجا بنشينيم و درباره عدالت و ريشه‌هاي آن در سنت و عصر جديد بحث‌هاي انتزاعي كنيم. آيا اين رفتاري كه ما مي‌كنيم رفتاري است كه با اين حرف‌هاي فلسفي سازگار است يا اينكه اين رفتار نشان‌دهنده انديشه ما است؟

آيا ما به اين همه بحث درباره عدالت عمل مي‌كنيم يا اينكه اصلا عصر جديد عصري است كه همه سخنان جذاب مي‌گويند ولي در عمل كسي چون ساركوزي آمده كه سياهان و آسيايي‌ها را بيرون كند؟ و ما هم مي‌خواهيم افغان‌ها را اخراج كنيم؟

بنابراين بسياري از پرسش‌هاي نظري در عمل جواب خود را پيدا مي‌كند و من اميدوارم كه حداقل اين حرف‌هايي كه در باب عدالت خوب خودمان در برابر عدالت بد غربي مي‌زنيم در رفتارمان با كساني كه سالها به ما كمك كرده‌اند جلوه كند. بنابراين سخنراني خود را به دانشجويان افغاني اين دانشكده تقديم مي‌كنم و اميدوارم اين سخنراني اداي ديني باشد به آنها كه به ايران علاقمندند و عاشق اين كشورند؛ متاثر از فرهنگ ايرانند، بعضي‌شان حتي در قم تحصيل مي‌كنند. بنابراين گمان مي‌كنم بتوانيم با آنها رفتار مهربان‌تري داشته باشيم
.

بابراين حرف‌هاي خود را اينگونه به پايان مي‌برم؛ عدالت مساله‌اي نيست که فقط درباره آن فلسفه‌بافي کنيم. عدالت مساله‌اي نيست که ساعتها درباره آن بحث انتزاعي کنيم. عدالت مساله‌اي نيست که بر مبناي آن غرب را متهم کنيم آن هم درست هنگامي‌که با مردماني که به ما پناه آورده‌اند اينگونه برخورد مي‌شود و کساني که در جمهوري اسلامي متولد و بزرگ شده‌اند در چنين وضع اسفباري به سر مي‌برند.

مهم نيست که چه تعريفي از عدالت مي‌کنيم بلکه مساله بر سر تحقق عدالت است. مهم آنست که عدالت را با هر تعريف و هر منشايي متحقق کرد تا بتوان از خشونت ناشي از نابرابري‌هاي اجتماعي و ابزارانگاشتن انسان‌هاي ديگر جلوگيري کرد.

بايد متوجه باشيم که زمان به نفع ما نمي‌گذرد. هر چه بيشتر به بخشي از جامعه توجه کنيم مجبوريم جاي ديگري را با خشونت رها کنيم. چنانکه گفتم در برزيل در جنگ داخلي دهه 60 و 70 پولدارها ازطريق پليس خصوصي و پول هنگفتي که صرف کردند توانستند خود را حفظ کنند اما قشرهاي ديگر در معرض خشونت باقي ماندند.

اميدوارم مسولان متوجه شوند که حتي اگربرای این برادران امنيت اجتماع را به خطر انداخته‌اند، اينگونه طرح‌هاي کوچک شبانه پاسخگو نيست و طليعه بسيار شومي است