قدرت  سه بعدی تفکر پست مدرن

 

 

 نویسنده: ایفرت جان اونیل  

ترجمه: معشوق رحیم

21.06.07

 

 

مقولهً پست مدرن در حال حاضر چنان عام گشته و روی زبان ها افتاده ا ست که سخن تازه گفتن در مورد آن کاریست  دشوار و مشکل. اما با آن هم آقای  فان دن بریمبوس فیلسوف هالندی سعی نموده  تا از زاویهً دیگری به این مقوله بنگرد و چیزهای تازهً برای گفتن ارایه نماید.

به نظر او مقولات  پست مد رن و پست مدرنیسم به صورت عموم در سه عرصهً مختلف  به اشکال مختلف استفاده  میشود : در جامعه شناسی این مقوله  اشاره  به  یک جامعه ء دارد که متفاوت از جامعه ء مد رن میباشد.  د رفلسفه به عنوان نوع تازه ء از دا نش در مقابل دا نش مد رن نشا نده میشود و د ر د نیای هنرپست مد ر نیسم صحبت از یک جریان یا جنبش جد ید مینماید.

اما توجه باید داشت  که این اصطلاح د رهر سه زمینه کاربرد یکسان ندارد.  پست مد ر ن در د نیای هنر د قیقاً همان چیزی نیست که در فلسفه یا د ر جامعه شناسی است. بنأ  همیشه معانی مختلف را بخود می گیرد جالب اینکه در هیچ یک  از این سه بخش  پست مد رن به معنی کلمه نمی توا ند پست مدرن نا مید ه شود. د ر هیچ یک چیز تازه نیا مده است که مد رن را به عقب  زده و یا از ان سبقت جسته با شد. د ر جا معه شنا سی با آنکه با پساصنعتی سرو کار داریم اما هنوز هم صحبت از  یک د یمو کراسی مد رن و سرمایداری مد رن در میان است.  در فلسفه  بخصوص ییشترین انتقا دا ت از  ادعا های  بزرگ و بی نها یت زیاد دانش صورت میگیرد  و د ر  د نیای هنر  خا صتا ً صحبت از یک مقاومت شد ید و جدی در مقابل اید یال  ها وادعا های  بلند با لا ی  هنر مد رن می با شد.  این هر سه بخش از دانش  پست مدرن مولود سالهای شصت  میلادی میباشد که ما بیشتر در اینجا خود را برکاربرد اصطلاح پست مد ر ن در فلسفه متمرکز خوا هیم کرد  .یعنی اینکه راز موفقیت  این تفکر در چه است و قدرت آن در کجا نهفته است.                                                                                                                                 

هسته مرکزی تفکره پست مد رن

تفکر پست مد رن در واقع  یک نوع دانش  یا آگاهی از ندانستن است. اند یشمندان پست مدرن بسیار خوب از محدود یت عقل و قدرت د رک بشر اگا ه اند.  انها د ر وا قع  می خوا هند  چیزی را بپذ یرند که انسا نها از دو هزار و بنجصد سال قبل سعی در نپذ یرفتن آن داشته  اند. یعنی اینکه دا نستن حقیقت د ور از د سترس ا نسانها میبا شد. هیچ کس در چنان وضعیتی قرار ندارد که یکبار وبرای همیشه نشان  بدهد که جهان و هستی چه و چگو نه است. به دلیل اینکه نه جهان و نه هم انسان را میتوان باد لیل و برهان به صورت مطلق شناخت  و گذ شته از آن هیچ یک از ما  قا د ر نیست که جهان را به صورت ابژکتیف  و یا یک شی از یک فا صله دور  بتواند مشا هده نماید.  ما انسانها همه مو جودات وا بسته و غیر مستقل و متأ ثر از فاکتور های هستیم که د ر د سترس خود ماقرار ندارند. پس بهتر است این ادعا ً های خدایی و همین قسم اد عای  اینکه کلام خدارا در اختیار داریم  از سر خود دور بیندازیم.  چرا که حتی اگر خدا هم حقیقت را برای ما فرستاده با شد  این ما هستیم که آنرا تفسیر می نما ییم. .یعنی با تفسیر های مختلف  از حقیقت موا جه هستیم لهذا بهتر است پس از این همه  قر ن ها خود فریبی قبول  نماییم که حقیقت مطلق دور از دسترس ما می باشد.

د ر ادامهً این گفتار توجه خود را به یکی از جنبه های بسیار مهم تفکر پست مد رن  مبذ ول خواهیم داشت.  یعنی اینکه ما از شناخت خویشتن خویش هم عاجز میباشیم.  بد لیل این که ما نمی توانیم خود را به عنوان یک شی از یک فاصله دور از خویش مشاهده نماییم. به طور مثال چطور می توانیم تمام کوچه هاو پس کو چه های یک شهر را بر روی نقشه بیاوریم در حالیکه که خود ما در مرکز آن شهر قرار داشته  باشیم.  هیچ کس قاد ر نیست که خود را از خویشتن خود بیرون نماید.

 پس تمام چیز های را هم که برای گفتن داریم همه ذهنی ( سوبژکتیف)  اند. یعنی بستگی به شخصیت ومو قعیت ما در جا معه دارد.  هیچ کس نمیتواند یکباره و برای همیش اد عا نماید چه چیز انسا نی و چه غیر انسا نی میباشد .وبه همین تر تیب در رابطه با عدالت اجتماعی هم هیچکس حقیقت مطلق را در گرو خویش نمی تواند داشته با شد .فقط چیزی که ما در حال حاضر در مورد انسان میدانیم اینست که  انسان زمانی خطر ناک میشود که بطور مطلق در حق بود ن خود ا یمان پیدا کند.

 

رازموفقیت  تفکرپست مدرن در چیست؟

 

اگر شما جمعی از افرادی را د ر د ور و برخود بپرسید که آ یا ایمان به حقیقت مطلق دارند شا ید بدون درنگ به این واقعیت  پی ببرید  که ا ین اند یشه تا چه اندا زه در عمق جا معه غرب ریشه زده است.  تعدادبسیار اند ک از  مرد م در غرب پیدا خوا هد  شد که به جر عت ادعای داشتن و یا دا نستن حقیقت مطلق را نما ید.  مسلما ً افرادی هم هستند که در حقانیت  با ورهای خود پا فشاری میکنند.  اما بطور حتم این ادعا را ندارند که د یگران هم باید بپذ یرند که به چیزی که انها معتقد اند  حتما ً حق است. این شکسته نفسی پست مد رن همچنان بصورت  بسیار گسترده د ر بین مسیحت هم نفوذ نموده است  امروزه همه آنهای که  به عنوان مسیحی تلاش  در متقاعد ساختن دیگران برای پذ یرش د ین مسیحی دارند. د یگر نه راه و روشهای منطقی و عقلانی بلکه بیشتر شیوه های پراگماتیستی را بکار گرفته وبه  جنبه های مثبت آن در زند گی روزمره انسانها اشاره می  نمایند.  بنا ً د ین مسیح برای او به خاطر ارزشش د ر زند گی  روزمره ارزش و حقیقت دارد و حق است.

بعد از سالهای شصت میلادی ما غر بی ها نه میخواهیم ،  نه  میتوانیم  و نه هم مجبور هستیم که خود را مصروف شناختن  ذات و یا حقیقت انسان بسازیم. که علت آن هم کشمکش  های اید یو لوژیک قرن گذ شته میباشد  ویا هم  بخاطر دلایل مختلف  فلسفی  روان شناسی  و جامعه شناسی  و یا هم در اثر یک خود محد ود سازی  یا فروتنی که با  وارد شد ن فر هنگ های گوناگون در جامعه ما بوجودآمده است.  این نخواستن،  نتوانستن و مجبور نبود ن یک قدرت سه بعدیً را بوجود میاورند که عبارت اند از:

 

الف- نخواستن به مثابه یک قدرت اخلاقی

 به نظر متفکرین پست  مدرن انسان بطور بسیار بیر حمانه سعی می نماید که جهان را با یک مشت افکار روی هم کرده ومحدود خویش   مطابقت دهد .                     .  

ب-  مجبور نبود ن به مثابه قدرت سیاسی

با پا یان  یافتن مبارزه  برای  آزادی  و عدالت اجتما عی در جامعه ما ضرورت آن حس نمیشد که حقیقت مطلق را در رابطه  با ذات  انسان  تبلغ  کرد .                                                                                                               

ج- نتوانستن به  مثابه قدرت رو شنفکری

اکتشافات گوناگون علمی در ار تباط  با  قوانین طبیعت و یا نسبی بودن دانش انسان باور داشتن به دا نش مطلق را غیر قا بل قبول ساخت .                                                                                                                         

حال این سه قد رت را به طور جداگانه مرور می نماییم:                                                         

الف- نخواستن

آنها ییکه تفکر پست مدرن راصرف در جنبه های مثبت آن بررسی می نمایند.  باید توجه دا شته با شند که این اند یشه در زمان جنگ سرد و بعد از کشتارهای جنگ د وم جهانی بوجود آ مده است. اند یشمدان پست مد رن از یک طرف به گذشته  و وحشی گری های که صورت گرفته بود نگا ه میکرد ند و از طرف دیگر نگران  تحدید ابر قد رتهای بود ند که با قوای نظانی  بی سرو پای خود حقا نیت ایده های خودرا بر جهان تبلیغ و تحمیل می کردند.  بنا ً با در نظر داشت این همه خشونت ها و زور گویی ها ی اید یو لو ژیک  فریا د می زنند   هیچ کس حقیقت را در گرو خود ندارد.  تمام دستگاهای عظیم و بی سرو پا که ذات و حقیقت انسان را تشریح میکنند و به ما می آموزا نند که چطور می توانیم انسان تر بشویم،  تمام افسانه های دنباله دار و طولانی که آزادی کامل را غایت و هد ف نها یی  تاریخ میدانند. هیچ ارمغانی به جز خشونت و رژیم های  همه گیر به بار نیاورده اند پس حال زمان یک شکسته نفسی بنیادی فر ارسیده است.

                 

این آگاهی بر ندانستن را  لیوتارد در این پرسش خلاصه می نماید:   چه کسی تصمیم می گیرد که دا نش چیست؟  و چه کسی  میداند  چه چیزی برای تصمیم گرفتن مناسب است؟  حقایق بسیار زیا دی تو سط این و یا آن فرد در شرق و یا در غرب تولید و یا تبلیغ می شود . اما کی باید این تصمیم را بگیرد که کدام یک را د ر کدام زمان میتوان حقیقت نا مید؟ آن یکی که ادعا دارد حقیقت را می گو ید  به لیبرالیسم می رسد. د یگری که  ادعا ی داشتن حقیقیت را دارد  به فا شیزم میرسد وسومی  هم به کمونیسم خاتمه مییابد.  پس چه کسی  در اینجا این حق را دارد که تصمیم بگیرد.  واقعیت برای مامی آ موزاند که فقط  خشونت و زور تصمیم گیرنده است.  فقط حق آنهایی که قوی اند مد نظر گرفته میشوند.  البته نه توسط قوانین که از عقل سر چشمه گرفته باشد بلکه توسط قانون جنگل است که این حق اعتبار بیدا میکند.  و گیریم که مردم خود به شخصی این حق تصمیم گیری را بدهد، آ یا این شخص میتواند  بداند تصامیمی را که اتخاذ می نماید  د رست  اند .واگر میداند  به کدام اساس؟

    

ب- مجبور بودن

با انکه بین شرق و غرب همیشه  اختلاف  نظر بنیادی  در رابطه با  آزادی  حقیقی  و برابری انسانها  وجود داشته  است،  جوامع غربی بعد از سال های شصت  بسیار کمتربا استبداد و نا برابری مواجه بوده است،  آخرین بقایای استبداد و استثمار با اعلام حقوق برابر سیاه پوستان با سفید پوستان  در سال 1964   در امریکا بر چیده شد و سیستم کاستی که در تعلیم و تربیه  وجود داشت با عمومی شد ن تعلیم وتربیه و بیمه های احتماعی برای همه از میان برداشته شد.  و با برابری حقوق زنان با مردان  شکستاند ن تابوی مسایل جنسی و از اعتبار انداختن رهبر قد رتمند وپد ر سالاری به پایان خود رسید.                       

کامل شد ن این آزادی ها با رفاه ناگهانی و بی نظیر و بیمه های اجتماعی چنان یک جوی را بوجود آورد که د یگر کمتر ضرورت به یک دانش انسان شناسی حس میشد. کمتر صحبت از حقیقت انسان و انسان کامل به عمل میامد.  و چنان یک فضای  بوجود آمده بود که مردم خود را بصورت بسیار آرام تسلیم این اند یشه مینمود ند که هیچ چیز را نمیدانند. 

      

یک تو ضیج کوتاه :

  تا زمانیکه یک گرو ه از افراد د ر جامعه ما به این نظر اند  که از حقوق برابر با همه بر خوردار نیستند و تا زمانیکه  گروه استثمارگر  استثماررا بر اساس نظرو عقیده خود قانونی و قابل اعتبار میداند صحبت از یک مبارزه برای یک تصویرحقیقی از ا نسان همیشه محل خواهد داشت و مهم خواهد بود.  حقیقت چیست و حقانیت با کیست؟  با استثمارگر یا استثمارشونده.  با  مردان ، سفید بوستان ، سرمایه داران و یا زنان ، سیاه  پوستان و کارگران؟  دراینصورت هیچ جایی برای دانش ندانستن  پست مد رن باقی نمیماند.  در چنین حالتی استثمار شونده نخواهد گفت  هیچ کس حقیقت را در گرو خود ندارد.  تازمانیکه انسانها خودرا تحقیرشده حس میکنند و استثمارگر د ست از استثمار برنمی دارد فضا برای حقیقت و مبارزه برای آ ن وجود خواهد داشت.  و برای اعتبار بخشید ن به این مبارزه نا گزیر د ست به ایجاد دستگاها ی فکری خواهند  زد که در آن به مبارزه برای بد ست آوردن حقوق پایمال شده  خویش جنبه  قا نونی بدهد.   تقریبا ً تمامی د ستگاهای فکری که بعد از دوره روشنگری در قرن هجدهم بوجود آمد ه اند. همه مبارزه  برای  آزادی  و برابری انسانها را اعلام داشته و سعی وتاکید در ان داشته اند تا انسان بتواند انسان باشد.  یعنی آزاد باشد.  بعد از سالهای شصت و بخصوص سالهای نود مبا رزه برای آزادی و عدالت تقریبا به بایان  خود رسیده است.  د و تن از اند یشمندان پست مد رن  لیو تارد  و دریدا (3) بصورت بسیار واضح بیان نموده اند  که به عنوا ن  فیلسوف چیز تازهً  در زمینه سیاست برای گفتن ندارند.    

دریدا در شماره 13  جنوری 1982  لیموند چنین میگو ید: معمولا چنان واقع میشود که من چیز مهمی برای گفتن ندارم بنا ً  نظر و رای خود را مید هم، بدون توقع  هیچ نوع قد رت  سود و یا افتخار که معمولا مردم  آنرا شرط فیلسوف بودن  یا روشنفکر بودن میدانند  به همین قسم  لیو تارد نوامبر 1993 در مجله فلسفه چاپ هالند چنین اظهار نظر مینماید. "من نمی توانم چیز بیشتری  در باره سیاست بگویم غیر ازآن چیزی که هر انسان دارای عقل سلیم میداند ومیتواند بگوید. یعنی  نباید جنگ صورت  بگیرد.  کوشش شود که همه مردم یک شغل و کاری داشته باشد.  وقت کار د ر همه نقاط چهان کا هش یابد.  سعی د ر محد ود ساختن تولدات صورت بگیرد.  و این مسایلی اند که هر ادسان احمق د ر ظرف چند دقیقه میفهمد و فهم ا آن ضرورت به فیلسوف بود ن ندارد.                                                     

این نوع اظهار نظرها بخاطری مهم اند که آنها می پذ یرند که دوران اید یولوژی ها به پایان رسیده است. اکنون هیچ نوع نابرابری بنیادی  ارزش و حقوق انسانی باقی نماند ه  پس  نظریه پردازان  و متفکرین هم چیز تازه برای گفتن ندارند. مسلما ً مبارزه در غرب هم بین لیبرالیسم  وکمو نیسم  بعد از سالهای 1989  به پایان رسیده  است  و مجبور نیستیم که بفهمیم ذات و حقیقت انسان چیست.

 قد رت اخلاقی  دانش یست مد رن نهفته در خود این تفکر میباشد. حتی در قلب یک مبارزه آزادی خواهانه  لیو تارد   میتواند  " حقانیت محتاتانه" خود را اعلام  نماید  مثلا  " با احتیاط باید روشهای برای مبارزه بر ضد بی عدالتی  و استبداد جستجو شود.  اما بدون یک اید یولوژی  شفاف و با اطمینان کامل و با گذاشتن علامت سوالیه در مقابل تمام باورها. "  چنین چیزی را میتوان از جنبه اخلاقی آن برای صلح و آرا مش اد عا کرد که در آن صورت میشوداز اینکه یکی حقیقت خود رابالای د یگران  بخواهد تحمیل نماید جلوگیری  نمود.  اما تا زمانیکه انسان مانند کالا د ر بازارهای برده فروشی خرید و فروش میشود "سوالیه گذاشتن درمقابل  تمام باورها" محال  خواهد بود.  درچنان حالتی باید انسان با اطمینان کامل گفته بتواند این عمل غیر انسانی است.  حقانیت محتاطانه  لیوتارد دارای قدرت اخلاقی بوده  اما همزمان عاری از یک نقش  تصمیم گیرنده  یا ایمان  کامل  در یک مبارزه  داغ آزادی خواهانه  میباشد.  اینکه بعد از سالهای شصت ، بخصوص نود  اند یشه پست مدرن{دانش ندانستن} به چنان راحتی به آغوش کشیده شد  بیشتر  مد یون موقعیت لوکس ایست که انسان غربی در ان قرار گرفته  تا یک چرخش اخلاقی در طرز فکر او. ما کاملاء با هم موافق هستیم که وارد یک مبارزه طبقاتی  نشویم.  در حال حاضر چیزی راکه باید  بدانیم  میدانیم. حالا از یک زیر بنای سیاست قابل اعتماد  یک فضای بی اطمینانی و شک بوجود  آمده است و همین اعتماد سیاسی و وحدت بنیادی در باره ارزش انسان  قدرت سیاسی تفکر پست مد رن را تشکیل میدهد که رابطه نزد یک با قد رت اخلاقی همین اند یشه دارد.

 

قهر اخلاقی ما د ر مورد خشونت های ایدیولوژیک قرن گذشته  شامل تمام نیروها و جنبش ها سیاسی میشود  که به ارزش های بنیادی ً که ما ارزش قا یل هستیم کم اهمیت داده اند.  ما خودرا متعهد به یک اصل  مشخص  میدانیم  و مخالف با هر آنچه  روی  آن  اصل یا زیر ساخت تعمیر شود نخواهیم بود

. ما چنین میگوییم  : تو نظر خودرا بگو و من از خودم را و در یک فضای تساهل و برد باری با هم زیست می نماییم اما اگر این اصل زیر پا گذاشته شود وما نشانه های از عد م تساهل وخشونت را مشاهده کنیم . یس قهر اخلاقی ما انفجار خواهد کرد. آنگاه  نرمش و بی اطمینا نی ما به بایان خواهد رسید و احساسات ما در باره حقیقت و ذات  انسان  دو باره فوران خواهد کرد.

در اینجا یک تضاد و یا کشمکش اخلاقی  دیده  میشود که  آنهم  نتیجه خود همین تفکر میباشد. یعنی انسان غربی تازمانی این تفکر را به  آغوش  باز مییذ یرد  و یک د رجه بالای از تساهل را از خود نشان میدهد که چنان یک  فضای  سیاسی  وجود داشته با شد که او در آن مطمًن  بوده  بتواند.  و تمام  آن دلایل  روشنفکری وجود داشته  باشد که او خود را براساس آن پابند یا متعهد به یک حقیقت مطلق  در مورد انسان نمیتواند  بداند.   

                                                                                      

 ج - نتوانستن                                                                                                                             

 قبل از سالهای شصت دلایل کافی برای ایمان نداشتن به شناخت  کامل حقیقت انسان وجود داشته  است. بعد از دوره  رو شنگری  یک بروسه اجتناب نا بذ یرو دوامدار شک و بی اعتمادی  در مقابل قد رت د رک انسان  در حال رشد بوده است. هیگل نشان داد  که دانش بشر خودرا  در طول تاریخ   کامل نموده است  و بنا ً موً قت و د ر حال تغییر میباشد. مارکس نشان داد که تیوری ها و اید یولوژی ها  محصول وضعیت  اقتصادی و اجتماعی میباشد و این تیوری ها همچنان غیر قا بل اعتماد و مستبدانه میباشند.   نیچه و فروید به این نظر بودند که قد رت د رک انسان ها توسط یک خواست یا تمایل به زند گی که از نا خود آگاه سر چشمه میگیرد هدایت میشود.                                            

بنا ً  بسیار پیش  از سالهای شصت انسانها قاد ر به د رک این مطلب بود ند که انسان کاملاعقلانی نیست. بد ین معنی که: چیزی که ما میتوانیم بدانیم یکی نیست یا چیزی که ما می خواهیم بدانیم.  اما این آگاهی از ندانستن  زمانی تقویت یافت که جوامع غربی  با فرهنگ های متنوع  که نتیجه دوران استعمار و دعوت ومهاجرت کارگران خارجی به این جوامع  میباشد مواجه  شدند. که در نتیحه ً آن عیسویت  تسلط  خود را از دست داد  و د ر کنار آن اد یان اسلام  و بود یسم قد علم کردند.  ایمان داشتن به برتری فرهنگ و مذهب خویش  نه تنها خطرناک  شد بلکه یک نوع کوتا ه فکری و عیب شناخته میشد. مردم به مسایل فلسفی و مذهبی پشت گشتاند ند و زند گی بصورت تعجب  آوری به یک جریان از تساهل و کشاده  فکری تبد یل شد.  با سقوط د یوار برلین در 1989 و با پایان مبارزه  بین لیبرالیسم و کمو نیسم  آخرین مانع  ندا دستن  پست مد رن از میان بر داشته شد. اتفاقی نیست که ما می بینیم چطور این تفکر در سالهای نود یکمرتبه و همزمان یک جهش بی نظیر مینماید و همزمان به یک اند یشه مود روز، بی محتوا و میان خالی تبد یل می شود.                                                          

 پیام های متکفرین پست مدرن که بصورت بسیار د قیق و کامل اما محتاطانه بیان می شد ند تبد یل به یک سلسله کالاهای مصرفی شدند که توسط تمام  قشرهای  جامعه  قابل  مصرف باشند .یعنی فقط اینکه  بدانیم  که نمیدانیم .            

 ما نه میخواهیم،  نه میتوانیم و نه هم مجبور هستیم که ازاین بیشتر در جستجوی یک حقیقت مطلق از انسان باشیم. این سه نیرو جهش موفقیت آمیز  اند یشه پست مد رنیسم را بعداز سالهای شصت و بخصوص سالهای نود توضیح میدهد . اما تا چه وقت حاکمیت این تفکر دوام خواهد کرد ؟ انکشاف و اختراعات جد ید ما نند بیو تکنو لوژی شاید مارا  دوباره  وادار به فکر نمود ن د و باره در باره جقیقت انسان نماید.