باقی سمندر

جون 2007-06-18

جوزای 1386

ساعت هشت شام روز دوشنبه .

نگاه ای ژرف  به

 

" حاتم بخشی های حافظانه و نوازش های دوستانه "

سلطان جان عزیز پور

 

 

 

سلام به سلطان جان عزیز پور و سایر عزیزان !

نبشته شمار ا خواندم و مانند همیشه شما را بانام کوچک بدون نام خانوده گی یاد مینمایم ، زیرا در بین ما هیچگاهی پرده ای یا خط فاصلی وجود نداشته است که باهمدیگر دور ساخته شویم.

من ناگذیر م تا خاطر نشان سازم که همه ای متن شمارا در پایان اقتباس مینمایم و هیچگاه از کنارش تیر نخواهم شد وبرآن برخورد مینمایم ، زیرا سخن از  زبان مادری ماست. این زبان ملیون ها انسان است. من میتوانم نام خودم را تغییر دهم. لقب و کنیت  ام را تغییر بدهم . خود و ذهنم و پیرامونم را تا حد توانائی تغیر بدهم اما بخود این حق را نمیدهم که به زبان مادری ام بی التفات باشم و بخاطر هردلیلی که باشداز نام مادرم و از نام زبان مادرم بگذرم.

من در کابل بودم ومیدیدم و میشنیدم که عده ای بخاطر  که دل سردمداران راولپندی دیروزی و اسلام آباد امروزی  را بدست می آوردند، از هر چه داشتند چشم میپوشیدندوفقط بفکر حفظ قدرت و بدست |آوردن بیشتر قدرت بودند.

در طرف دیگر بازهم عده ای بخاطری که از رقبا پس نمانده باشند ، به مالیدن پاهای دولت مردان رسمی و غیر رسمی ری دیروزی و تهران امروزی مشغول بودند.

من که در فکر و ذکر دیگر بودم و سالها در غربت بسر برده بودم ، چهره های پناهنده های سیاسی هر دو کشور که تعداد شان از ملیونها نفر میگذرد و با صد ها دلیل سیاسی از کشور فرار کرده اند، در برابر چشمانم مجسم میشد ند و همچنان نا نوشته بایست نگذارم که میلیونها آ واره از سر زمین فغانستان به کشورهای همسایه ایران وافغانستان سرازیر شدند ودیدم که گسیل کردن حساب شده پناهنده ها به شکل فجیع آن چگونه استیضاح وافتضاح را در پارلمان افغانستان به هم گره زد و بازی های روی پرده و پشت پرده راهم از نزدیک شاهد بودم.

از این رو در این شب و روز هر پیشنهاد  راولو بسیار بیطرفانه باشد، بامحک منافع ملی خود ،منافع آنی و آتی خود آنرا میسنجم و اگر دوستانی, عزیزانی آزرده خاطر میگردند باکی ندارم.

من نه آنم که آب هیرمند را به کسی بخشیده باشم و نه نام مولا نا جلال الدین را به کسی میبخشم ونه هرگز نام نعمان بن ثابت و فقه و آثارش را به گل روی کسی بخشیده ام و نه از ابو سعید ابوالخیر ولو در مهینه عشق آباد  خوابیده است، از هیچکدام نمیتوانم چشم بپوشم.

همانطور پرو ین اعتصامی را خوانده ام و به اشعار فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی به دیده احترام نگریسته ام واز خواندن آنها لذت میبرم .

همانطوریکه به حافظ شیرازی، سعدی شیرازی و صائب تبریزی عشق ورزیده ام و عاشق دیرینه آثار شان میباشم ، به آثار دلنواز شاملو و اخوان ثالث هیچگاهی نگاه بیگانه   و یا دیگری  نداشته ام.

اما هیچکدام از این بزرگان ادب مرا از مولوی خسته یا  مولانا حنیف بلخی  یاعشقری دور نساخته اند.

 همانطور که در گوشه از کابل چند روز پیش  به شنیدن شعر های دلنواز دکتور حمیرا نگهت دستگیر زاده در کنار درختان پدرام گوش میدادم و لذت میبردم، هما نگونه گوشم به سخنان دلنواز/ بهار جان سعید و اشعارش و محمد شاه واصف باختری وفاروق فارانی و مسعود قانع و آثارشان است. اگر تاهنوز سخنان نغز شاعران فرهیخته افغانستان بگوش هوش مرا بیدار میسازند ، در گذشته ها نیز درد غربت را فقط با ادبیات دیروز وپریروز و امروز افغانستان وایران و تاجکستان و خراسان قدیم وپار دریا نیز میکاستم

 

.

کوه بکوه ختلان و سغد و کولاب رفته ام. در بدخشان ومرغاب پامیر آنسویای دریا رفته ام. به ترکستان روسی و چینانی تا ختن و کاشغر رفته ام و در همه جا چشم به جگر پاره پاره ذلیخا داشته ام که بخاطر سیاست پیش از زمان بازی بزرگ و اینک در بازی بزرگ نوین زیر پاها له شده است.

از اینرو هر تغیر در مورد زبان مادری ام را  هرچند دلسوزانه باشد ، دور از امیال سیاسی نمیدام.

زادگاه من کابلستان است و زبان رسمی و غیر رسمی کابلستان دری بود و است وخواهد بود. اینک نگاهی به نوازش های دوستانه شما مینمایم وباهم میخوانیم و بعد چند جمله را تیز نویسی کرده پیش کش عزیزان مینمایم.

 

" حاتم بخشی های حافظانه و نوازش های دوستانه "

 

در گام نخست از دوست فرزانه و دیرینه سپاسگزارم از رویکردی که نسبت به مقالت نگارنده زیر عنوان " اندر باب نام های مختلف ... داشته اند .

فشرده نکته یی که در این نوشتار بر آن درنگ شده است . پیشنهاد نام" فارسی " بر یک زبان واحدی که بنام های مختلفی چون : دری ، تاجیکی ، فارسی دری یاد می شود .

 

هر چند این اصل در بسیاری از زبان ها ی دیگرنیز چنین است . از باب مثال : دویچ که زبان رسمی کشور المان است . بنام زبان جرمنی و المانی نیز یاد می شود . برهمین بنیاد، یاد کرد یک زبان بنام هایی گونه گونه دلیل بر چند زبان بودن یک زبان نیست .

 

از سوی دیگر یاد کرد یک زبان بنام های مختلف رسم دیرینه است که در میان بزرگان ما نیز ریشه داشته است . از باب مثال : حافظ ، فردوسی ، ناصر خسرو ، طبری و دیگران از زبان فارسی ، دری به مفهوم زبا ن واحد ویگانه داد سخن داده اند . برای آگاهی بیشتر دراین گستره می توانید به کتاب هایی مانند : پارسی ستیزی در افعانستان و پژوهشی در گستره ی زبان مراجعه نماید .

 

دوست فرزانه ام جناب سمندربا هر نام ِ که این زبان را می خواند ، مختارند . پشنهاد نگارنده آماج پژوهشی داشته نه قصد ریختن آب به آسیا دوستان ویا دشمنان و یا به تعبیر دوست دیرینه ام حاتم بخشی های حافظانه !

 

در پایان سپاس بی پایان از دوست مهربانم که مرا با نام کوچکم خطاب کرده است .

 

 

 

 

 بازهم سلام به خواننده های  ارجمند !

 

سلطان عزیز پور دوست دیرینه ام زیر عنوان

پژوهشی اندرباب نامهای مختلف زبان فارسی : برای هواداران زبان و ادبيات فارسی

 مقاله ای سیاسی ای نوشته بودو من کوشیدم تا برداشت های خودم را از زبان مشترک مان یا به افاده بهتر زبان مادری سلطان عزیز پور و باقی سمندر  بیان نمایم.

 بازهم هیچ شک و تردیدی ندارم که بیشتر از نود یا صد ملیون انسان در دنیا با داشتن هزاران واژه در ذهن شان به کمک واژه های همین زبان می اندیشند و به همین زبان سخن میگویند و مینویسند. هنگامی که از زبان سخن میگویم ، منظورم زبان گوشتی میان دو لب به تنهائی نیست. همین زبان مادری مشترک ما چه نام دارد ؟

 دری یا فارسی ؟

برداشت های متفاوت ما از چند وچون زبان چیست ؟

شما در نخستین بخش فرجامین جمله ای  راخواندید که :

 

 «  شاعر دری گوی بایدکه در این ابواب تقلید قدما نکند و در آنچه گوید از جاده دری مشهور متداول عدول جایز نشمرد..»

 در پایان  این بخش یکبار دیگر بعد از بیست ودو سال بازهم دوست ارجمندم سلطان عزیز پور را به خواندن همان کتاب قیس رازی دعوت میکنم . اگر من زیاد نمینویسم فقط بخاطریست که  نمیخواهم باعث ملال خاطرخواننده های گرامی گردم. در مورد فارس و فارسی  هم در بخش دیگر خواهم نوشت.

   اگرچشمم امروز صبح به مقاله دوست ارجمندم نمی افتاد ، ممکن این نبشته پیش چشم شما قرار نمیگرفت و بر پژوهش دوست گرانقدر این مژوهش خرده نمیگرفت.

  یار زنده و صحبت باقی  »

شما بخاطر دارید که عزیز پور نازنین نوشته بود که :

«  زبان فارسی، زمانی که تنها زبان گفتار بود، به آن دری می گفتند نه فارسی ؛ ولی پس از آن که درميانه سده سوم هجری به جای زبان فارسيک، زبان نوشتار گرديد، نام فارسی و فارسيک هم بدان داده شد و لذا اين زبان دارای سه نام گرديد : فارسی، دری، فارسی دری.

ولی روشن بود که چند نام برای يک زبان واحد، توليد سوء تفاهم نيز خواهد کرد. ميماند تاجيکی گفتن اين زبان ـ بااينکه تاجيکان زبان فارسی را تاجيکی می گويند ادعای نامشروع و نادرستی نيست در واقع درست ترين سخن است که گفته اند چرا که زبان فارسی زبان بومی اين تباری از تبار تاجوران بوده است. اما برای رفع سوء تفاهم بهتر است به همان يک نام « فارسی » بسنده شود تا در گستره ی « پژوهشهای علمی » دچار چند گانگی نشده باشيم. »

اینک توجه شما را به مطالب بیشتر جلب مینمایم و تمنا دارم تا همه آنهائیکه در این زمینه پژوهش نموده اند ،در این بحث سهم بگیرند.  من در نخستین بخش این نبشته پرسیدم که :

 «همین زبان مادری مشترک ما چه نام دارد ؟

 دری یا فارسی ؟ »

اینک توجه شما را به سخن دکتر حسین خطیبی که در سال 1344 یا 43سال پیشتر از امروز تحقیقات ای در مورد « تاریخ تطور نثر فنی  - قرون ششم وهفتم هجری » نموده بودند ، جلب مینمایم. مجموعه تحقیقات دکتر خطیبی را باید بارها خواند و در انتشارات دانشگاه تهران   شماره 1044 میتوان به این اثر دست یافت.

زیر عنوان « آغاز دوره ء تطور نثر فنی فارسی و مختصات آن تا اوائل قرن ششم هجری » میخوانیم که :

  « در تاریخ تطور نثر فارسی ، معمولا قرن چهارم وپنجم « دوره نثر ساده » شمرده میشود. و آغاز دوره ء « نثر فنی » از ابتدای قرن ششم محسوب میگردد. این تقسیم بطور کلی صحیح است ، اما اگر خواسته باشیم با توجه به جمیع جهات ، شروع دوره« نثر  فنی » را در زبان فارسی تعیین نمائیم ، باید قرن چهارم وپنجم را را نیز به دو دورهء مشخص ، تقسیم کنیم که عبارت است از:

1       : دوره نثر ساده -  كه از ابتدای نثر نویسی بزبان دری یعنی - تا آنجا که دردست است – از اواخر نیمهء اول قرن چهارم شروع میشود و تا آخر نیمه اول قرن پنجم – صد سال بیش وکم – بطول میکشد.

2- آغاز دوره نثر فنی – که فقط شامل « نیمه دوم قرن پنجم هجری» است و این دوره در تاریخ تطور نثرفارسی ، درست مشابه است با « نیمه  دوم قرن پنجم هجری » در نثر عربی.

زبان دری که بعد از اسلام زبان شعر و نثر فارسی شد ، متعلق به قسمت مشرق ایران و یکی از لهجات همدوش زبان پهلوی بود که البته از حیث آثار بپایه ئ آن نمیرسید.

پس از حمله و نفوذ عرب ، در مغرب و جنوب ایران ، یعنی کانون و مرکز زبان پهلوی ، این لهجه قوت گرفت و چون نخستین جنبش و نهضت برای حفظ زبان و آثار ایران و تشکیل حکومتی مستقل از حدود خراسان وترکستان برخاست و اصولا این ناحیه از ایران ، بواسطه دوری از مرکز خلافت ، کانون جنبش های ضد عرب بود و اولین حکومتی مستقل ایرانی نیز بعد از اسلام ، در این ناحیه تاسیس شد ، طبعا لهجه دری که زبان این ناحیه بود ، نضج وقوام گرفت و زبان ادب پارسی شد.، و نخستین آثار نظم و نثر فارسی بعد از اسلام ، باین لهجه و بوسیله شاعران و نثر نویسان این ناحیه بوجود آمد .

لهجه دری طبعا در آغاز کار از هرگونه نفوذ لغوی زبان عربی ، برکنار بود ، هم بواسطه دوری از کانون این زبان و هم از نظر تعصب ایرانیان  در آن ادوار ، به حفظ آثار زبان و ادب خویش ، تاحدی که در ابتدای این دوره ، ایرانیان از استعمال اصطلاحات دینی نیز که ناچار بزبان عربی بود و معادلی در زبان پارسی نداشت ، یر باز میزدند و چنانکه نرشخی در تاریخ بخاررا مینویسد  نماز را نیز بفارسی میخواندند.

آغاز دوره نثر فنی نیمه دوم قرن پنجم هجری

   تاریخ تطور نثر فنی و آغاز تاثیر اسلوب عربی در نثر فارسی ، تقریبا از این دوره شروع میشود ومقدمات تغییر سبک در این فاصله فراهم میگردد. علت این تحول بدو موضوع اساسی باز میگردد:

  نخست از میان رفتن موانعی که در دوره ئ سابق وجود داشت و زبان فارسی را محدود و تاثیر عربی را در آن ، خارج از اندازه معینی که بیان داشتیم ، متوقف میساخت.

   دوم وجود مقتضیاتی که این تحول را ایجاب میکرد و مهمترین آن تکامل نثر دری در اسلوب ساده بود، و البته این نثرکه مراحل تکامل خود را در دوره ء اول در اسلوب ساده پیموده بود، نمیتوانست در مقابل سدی که در برابر داشت متوقف گردد وسیر خود را دامه ندهد، به ویژه که آثار شعری کاملی نیز در مقابل خود میدید و مجال آن داشت که بتقلید بپردازد، میدانیم در این دوره شعر پارسی که از نظر تاریخ  یک قرن بر نثر مقدم بود ، این تقدم زمانی خود را با پذیرفتن مختصات اسلوب فنی همچنان حفظ کرده و آثار فنی کاملی در آن بوحود آمده بود . بسوی کمال فنی سبک عراق میرفت...........

مختصات لفظی   

رشته سخن در فصل سابق باینجا کشید که در نثر فارسی ، از نیمه دوم قرن پنجم هجری بعللی که ذکر شد ، مقدمات تحول و تغییر سبک پدید آمد و از آغاز قرن ششم نثر با پذیرفتن مختصاتی جدید ، از سیر طبیعی خود منحرف گشت و بطریقی دیگر افتاد و در طی دو قرن ششم وهفتم بکمال رسیدو در این تحول از صورت نثر سادهء عادی جدا شد و به نثر فنی متکلف پیوست.

... بطور کلی آثار منثور این دوره را بدو دسته میتوان تقسیم کرد ودر هر دسته با توجه به مشخصات لفظی و معنوی و کیفیت و کمیت آن ، انواع مختلفی تشخیص داد:

نخست -  آثاری که در آن نثر فارسی با پیوستگی کامل بآثار ادوار قبل تحول یافته و مشخصات جدید را باندازه ای پذیرفته است که رشته تطور طبیعی آن قطع نشود.

نمونه این نوع نثر بیشتر در قسمت مشرق ایران یعنی مرکز قدرت زبان دری دیده میشودزیرا در این ناحیه هنوز هم ، حد فاصلی بین زبان عربی و پارسی وجود داشت و مانع از آن بود که سیل لغات و ترکیبات و سایر مختصات نثر تازی ، یکباره بر نثر فارسی هجوم کند...

دوم – آثاری که مانند دسته نخست بآثار دوره قبل پیوستگی ندارد . در این دسته مواد لغوی زبان عربی ، بشدت دخالت کرده و هیچگاه در حد معینی متوقف نشده است و باین ترتیب در مقابل نثر خراسانی – که در دوره قبل با مقایسه با مختصات کلی شعر در آن دوره ، تعبیری درست به نظر میرسد – در این دوره نیز نثر عراقی با همان ممیزات لفظی و معنوی که شعر عراقی را از خراسانی متمایز ساخته است ، بوجود می آید با این تفاوت که میتوان گفت وحدت سبک بین شعر و نثر عراقی از حیث مواد و ترکیبات عربی در همان حد متوقف نیست که در شعر و نثر خراسانی ، زیرا پایه نثر عراقی بر تفنن بدون قید و حد لفظی قرار دارد وبواسطه وسعت مجال ، از این حیث مراحلی چند از شعر پیشتر رفته است....» 1

  شاید این بحث برای سلطان عزیز پور و سایر دوستان جالب باشد یا نباشد اما آنچه بنظرم مهم جلوه میکند همانا اذعان داشتن به قسمت مشرق ایران در این مقاله است که همانا خراسان دیروزی و بسا ساحات افغانستان امروزی را در بر میگیرد. علل مادی تطور زبان در نثر و نظم ودیالکتیک موضوع را میتوان در اینجا دید.

اینک بر سلطان عزیز پور و دیگر پژوهشگران است تا بر مژوهش من اعتننا نکرده و علل اصلی و مادی این تغیر در افکار را که ایله کردن و پشت پا زدن به زبان دری است، جستجو نمایند. بگمان من این علت ها بیشتر سیاسی اند تا زبان شناسانه.

من برای مدتی بیشتر از هفت ماه در افغانستان سفر کردم و در همین تازه گی ها یعنی بروز یازدهم جون به اروپا برگشتم. شما در کابل مرکز و پایتخت افغانستان وقتی به نشرات نگاه مینمائید ، به سیل ای پر از خس وخاشاک برمیخوریدکه حکایت از ورود سیل آسا و خت آلود در زبان دری است. شما دیگر نمیتوانید در زبان کابلستان همان زبان کابلی را که با ری معیار سنجش زبان دری بود، بیابید.

در یک ساعت صحبت با یک نفر متوجه میشوید که از اردو تا پشتو ، از انگلیسی تا فرانسوی و روسی و سایر زبانها واژه ها ورد زبان شان میباشد. این زبان را نمیتوان دری نامید. نه میتوان پارسی نامید. نه میتوان فارسی نامید . ونمیتوان روسی و یا انگلیسی یا پشتو خواند.

معجون و مرکبیست از همه واژه ها توام با پامال کرده عفت کلام از همه زبانها.

کافیست شما به لوحه های روی کراچی ها و یا با لای دکانها نگاه نمائید. حتما در مییابید که چه بلائی بر سر زبان کابلستان باریدن گرفته است. ملخ های گوناگون بجان زبان کابلستان افتیده اند و نیم جانش کرده اند.

اگر فردوسی برای نگهداری زبان دری شهنامه را نوشت ، حکیم نظامی گنجوی ، سنائی وجامی و عبد الله انصاری و بیهقی و شیخ فرید الدین عظار همه بنوبه خویش کوشیدند تا از زبان دری پاسداری کنند و اینک در آغاز قرن بیست ویک و در گیر ودار جهانی شدن یا گلوبالیزم نه از زبان مادری خود میتوانیم چنانچه شایسته و بایست است بهره مند گردیم و نه از زبانهای دیگر در دنیا.

اگر این زبان  شکسته وریخته خود را هم بر زمین بزنیم و به سراغ زبان دیگر برویم ، جریان از خود بیگانگی اجتماعی ما به از خود بیگانگی زبانی نیز گره خواهد خورد و آنوقت نمیدانم با کدام زبان با مردم افغانستان سخن خواهیم گفت.

من بگوش خودم شنیده ام که جوانا نی که از ایران برگشته اند ، با خود لهجه های شیرازی، اصفهانی، گیلکی، تهرانی ، بندری و... آورده اند و همچنان جوانانی که از پاکستان و هند برگشته اند ، در کلام شان لهجه های پشاوری، پنجابی و بنگالی و حید ر آبادی وملتانی

وسندی را میتوان شنید. هر یک از اینها واژه هائی را ناخود آگاه وارد ادبیات منثور ومنظوم نیز مینمایند.

جوانان ایکه  از اروپا و یا امریکا برگشته در کابل اعم از دختر وپسر و یا پیر وجوان با تما م حرکات و سکنات شان دراز خود بیگانگی بسر میبرند. بیگانه با خود، بیگانه با محیط ، بیگانه بازبان و بیگانه با فرهنگ معجون و مرکب در کابل.

اگر نگاهی به کتابهای درسی در کابل بیندازی میدانی که این نسل را چگونه به سراب میبرند. دیگران رو به آینده دارندو لی کتابهای درسی افغانستان گذشته گرا و بسیار خشک و بی جان است.

 اگر در بازار کتاب فروشان سری بزنی ، هنوزهم با کتابهای ترجمه ای برمیخوری که تاریخ مصرف شان گذشته است. کتابی که در سالهای 1990 نوشته شده است، درسالهای 2000 در ایران ترجمه شده و در سال 2007 در بازار کابل فروش میشود.

هنوز بازار  کتاب پر از کتابهای تاریخ تیرشده و مصرف شده بازار های دیگر است. میتوانی سطح فکری روشنفکران افغانستان را از روی خواندن کتابهائی که به دسترس دارند، حدس بزنی. در نشرات و مجله های کابل اگر نظر بیفگنی ، متوجه سطح بسیار ابتدائی تفکر تقلیدی میگردی. هنوز کسانیکه با مغز خود بیاندیشند و با پای خود بروند ، بسیارنادر اند.

نسخه برداری از هر جا و بیجا در افغانستان و بویژه در کابل تهوع آور است. کافیست به نسخه برداری در تعمیرات نگاه نمائی و خانه هائی را میبینی که بیشتر به زندانهای پاکستان وفیصل آباد شباهت دارند تا خانه و کاشانه رهایشی.

اگر به تلویزیون نگاه مینمائی و به برگردانی زبانها گوش فرامیدهی، فقر فرهنگی در دو وجه پیش چشمانت مانند سخره کوها بلند ایستاده میشوند.

فیلم های دور و دراز هندی یا امریکائی از بام تا شام در شهر بیخبران تماشاچی های خود را دارند. وقتی به سخنان گوش میدهی، متوجه میشوی که سطح ترجمه یا دوبله تاچه حد نازل است. بگذریم از فرهنگی که فیلم آن را پخش مینماید.

اگر تلاشهای دری زدائی و دری ستیزی یک مشت کور مغز ان تمامیت خواه و عظمت طلب ای خزیده در دولت و بیرون آن را هم به گپ هائی بالائی بیافزائی ، آن وقت به ژرفای فلاکت و بد بختی کابلستان متوجه میشوی. کابلستان ایکه در آن کابلی را با زره بین هم نمیتوانی پیدا کنی. یعنی انسان شهری کابل و همان شهروند کابل را که در دامان کابل صد ها سال پرورش یافته بود، دیگر در کابل یافته نمیتوانی.

هرکه را ببینی ، تعجب مینمائی که این دیگر چه ؟ از کجا آمده و بکجا میرود؟

درهمین وضع و حال است که من برای سلطان عزیز پور و همه عزیزان فرهیختته و پژوهشگر هشدار میدهم که صد ها بند را سیل برده است. با ساختن بند های ریگی نمتوانید زبان را نجات دهید. امروز مردم در گرداب ای گیر مانده اند که ساحل نجات برایشان نا معلوم مینمایاند.

آنهائیکه به شکل رسمی سخن از بازسازی میزنند، از بام تا شام مشغول جیب سازی اند. اگر سخن از مقاومت است ، چه مقاومت فرهنگی و یا سیاسی ، اقتصادی می بایست این مقاومت سنجیده شده و دور نگر و بسیار دقیق باشد. نمیتوان خود را با شعار های فریبنده دلخوش ساخت و شکم خود را با نان فردا و پس فردا سیر نمود.

شایسته و بایسته نیست که به مردم وعده سر خرمن بدهیم. تا هنوز دها خرمن باد شده است و ده ها نفر کاه بیدانه باد کرده اند.

پیشنهاد مشخص من اینست تا برای ستره گی و پاکی زبان دری تاحد توان بکوشیم واین در دری را از آلوده گی های گوناگون تاحد توان پاک وصاف نگهداریم.

 

 تا ریشه در آب است امید ثمر دارم

به نظر من هنوز باوجودیکه در کابلستان امروزی  کابلی ها ی قدیم یا نیستند یا جا ندارند و تازه به کابل آمده ها هنوزهم  از فرهنگ شهری بسیار فاصله دارند و در برزخ شهری و روستائی زندگی مینمایند و باخود شان فرهنگ های گوناگون دوران غربت را آورده اند و در سر دستر خوان یا صفه سماوار بّه نمایش میکذارند ، در همین وضع میتوان در مورد ایجاد کانون های فرهنگی اندیشید.

می باید کانون های کتابخوانی را بوجود آورد. میباید به نثر و نظم کلاسیک زبان دری  یک بار دیگر روی آورد. می باید به جوانان اعم از دختران وپسران گفت که عمر کابل زیاد تر ازعمر  واشنگتن دی سی و پاریس و برلین ولندن است. وقتی کابل وجود داشت و نظم ونثر در آن رواج داشت و از ادبیات در آن خبری بود ، بسیاری از پایتخت های موجود دنیا نبودند.

اینک که در گرداب هستی ونیستی غوطه ور مان ساخته اند ، باید برای بودن تلاش کرد . باید برای زنده بودن کوشید. زنده بودن و باشرف و عزت و افتخار و وقار زنده بودن بدون درد سر نیست.

باید تلاش ورزید تا ریشه های زبان ما خشک نگردند.

همین اکنون که من این جمله ها را مینویسم دلم به حال انسانهائی میسوزد که دراثر حادثه بم گذاری در موتر کشته شدند. بازهم بیشتر از سی نفر به توته های گوشت تبدیل شده و استخوان هایشان به روی جاده و در ودیوارها پاشیده شدند. من در هفت گذشته شاهد پارچه های گوشت آدمیزان به درخت ها و دیوار ها و گوشه وکنار جاده ها بودم وبارها در مورد امیال سیاسی کسانی می اندیشیدم که در فکر رفتن به بهشت برین انسانها را به خاک وخون میکشند ولی خودشان خارا در پای خود نمی خلانند.

بازهم بیشتر از صد زن بیوه گشتند و بازهم بیشتراز صد پدر و مادر پسران و دختران خود را از دادند و بازهم صد ها کودک یتیم و یسیر شدند.

هنوز هم در مورد خون انسانها در سرزمین افغانستان  تجارت های بزرگ سیاسی جریان دارد.

اما من امیدوار به زندگی بودم واستم و تا ریشه در آب است ، امید ثمر دارم. زادگاه من کابلستان است و زبان مادری ام نیز دری. این در دری را مادرم به من سپرده و مانند شیر مادرم به آن ارج قایلم. با شیر خشک هالندی و یا کدام شیر چرب دیگر  این زبان شیرین ، این در دری را تعویض نمی نمایم.

  من شمارا در پایان این نبشته ناتراش وناخراش بازهم به خواندن دعوت مینمایم .

وقتی حکیم نظامی گنجه ای مخزن الاسرار- خسرو وشیرین – لیلی ومجنون- هفت پیکر – اسکندر نامه را بزبان شیوای دری مینوشت ، خود ش میگفت که :

بدو رهبان فرهنگی چنین گفت

بوقت آنکه درهای دری سفت

.....

سر از البرز برزد جرم خورشید

جهان را تازه مرد آیین جمشید

پگه تر ز آن بتان عشرت انگیز

میان در بست شاپور سحر خیز

برآن سبزه شبیخون کرد پیشی

که با آن سرخ گلها داشت خویشی

خجسته کاغذی بگرفت در دست

بعینه صورت خسرو در او بست

بر آنصورت چون صنعت کرد لختی

بدوسانید بر ساق درختی

وز آنجا چون پری شد ناپایدار

رسیدند آن پریرویان پری وار

بسر سبزی برآن سبزه نشستند

گهی شمشاد و گهی گلدسته بستند

گه از گلاب گلها انگیختندی

گه از خنده طبر زدریختندی

عروسانی زناشوئی ندیده

بکابین از جهان خود را خریده

بنشسته هریکی چون دوست با دوست

نمیگنجید کس چون غنچه در پوست

.... 2

آیا نظم بالا ئی چه عیبی دارد که من این بخش از فرهنگ دری را نادیده بگیرم و بدنبال  ترجمه های ناقص دون ژوان و معشوقه های خیالی و غیر خیالی  اش خیا ل پردازی نمایم ؟

 

                              ________________________________________

                                رویکردها :

                                 1: تاریخ تطور نثر فنی  قرون ششم وهفتم هجری / دکتر حسین خطیبی / به صفحه های 44 تا 56 مراجعه گردد.

                   2: نظامی گنجه ای – خسر وشیرین  - در نژاد شبدیز و  نمودن شا پور صورت خسرو  را بار اول