باقی سمندر

جوزا 1386

 

جون 2007-06-16

 

 

حافظ بخشی سلطان عزیزپور

 

 

سلام به خواننده های  ارجمند !

 

سلطان عزیز پور دوست دیرینه ام زیر عنوان

پژوهشی اندرباب نامهای مختلف زبان فارسی : برای هواداران زبان و ادبيات فارسی

 مقاله ای سیاسی ای نوشته است و من میکوشم برداشت های خودم را از زبان مشترک مان یا به افاده بهتر زبان مادری سلطان عزیز پور و باقی سمندر بیان دارم.

هیچ شک و تردیدی ندارم که بیشتر از نود یا صد ملیون انسان در دنیا با داشتن هزاران واژه در ذهن شان به کمک واژه های همین زبان می اندیشند و به همین زبان سخن میگویند و مینویسند. هنگامی که از زبان سخن میگویم ، منظورم زبان گوشتی میان دو لب به تنهائی نیست. همین زبان مادری مشترک ما چه نام دارد ؟

 دری یا فارسی ؟

برداشت های متفاوت ما از چند وچون زبان چیست ؟

من خودم زبان های بسیاری را دوست دارم و از زبان های زیادی به معنی اصلی کلمه لذت برده ام. اگر انسانها به زبانهائی زیادی سخن میگویند و من ای هیچ مدان تصادفا کدام کلمه یا واژه آنرا بدانم، احساس خشنودی یا خشونت مینمایم.

 اگر من در این نبشته کوتاه  نمیخواهم ازنوام چامسکی و یا بسا زبان شناسان نام آور گیتی  واژه های را در داخل ناخو نک یا گیومه به عاریت و یا قرض بگیرم، هیچگاه منظورم کم بها دادن به تحقیقات آنها نیست . فقط و یا محض میخواهم بدون صغرا و یا کبرا چیدن در اینجا برداشت خودم را از دری در جای خودش و فا رسی در جای خودش بیان دارم و اینکه بازار مکاره استفاده جویان سیاسی گرم میگردد، قصد ریختن چاشنی ای در توفان پیاله چای آ نها را هرگز ندارم.

شما حتما بارها  اصطلاح " حاتم بخشی " را شنیده اید و بگمان شنیده اید که گقته اند :

اگر خرچ از کیسه مهمان بود

حاتم طائی شدن آسان بود

پس بدون اینکه شما را در مورد حاتم طائی درد سر بدهم ، فقط همین قدر مینویسم که من بجای حاتم  بخشی از حافظ بخشی سخنم میگویم و نه تنها شما بلکه خود سلطان عزیزپورنیز بهتر از من میداند که حافظ گفته بود :

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

بخال هندویش بخشم سمر قند وبخا ر را

اکنون من نمیدانم که سلطان عزیزپور این دوست سخن فهمم بخال هندوی کی زبان ما-  دری مشترک ما یا زبان  دری خود را با ترک شیرازی و قند پارسی میبخشد ؟

سلطان عزیزپور بار دیگر بازهم مینویسد که :

«  زبان فارسی، زمانی که تنها زبان گفتار بود، به آن دری می گفتند نه فارسی ؛ ولی پس از آن که درميانه سده سوم هجری به جای زبان فارسيک، زبان نوشتار گرديد، نام فارسی و فارسيک هم بدان داده شد و لذا اين زبان دارای سه نام گرديد : فارسی، دری، فارسی دری.

ولی روشن بود که چند نام برای يک زبان واحد، توليد سوء تفاهم نيز خواهد کرد. ميماند تاجيکی گفتن اين زبان ـ بااينکه تاجيکان زبان فارسی را تاجيکی می گويند ادعای نامشروع و نادرستی نيست در واقع درست ترين سخن است که گفته اند چرا که زبان فارسی زبان بومی اين تباری از تبار تاجوران بوده است. اما برای رفع سوء تفاهم بهتر است به همان يک نام « فارسی » بسنده شود تا در گستره ی « پژوهشهای علمی » دچار چند گانگی نشده باشيم. »

من میکوشم نه با تعریفی ازنوام  چامسکی بلکه با تعریفی از یکی از کسانیکه با وی هزاران وجه اختلاف دارم، در سخن را با سلطان عزیزپور و سائر عزیزان بازتر بگذارم تا سو تفاهمی اگر وجود داشته باشد در جریان و دوران بحث رفع گردد.

 داکتر اسد الله حببیب سه سال پیش کتابی نوشته بود بنام  دستور زبان دری . در همان اثر میخوانیم که :

«

تعریف زبان

زبان سیستم نماد ها یا سمبولهای قراردادی آواییست که در یک جامعه لسانی برای مفاهمه بکار می رود.» 1

اسد الله حبیب از سرگذشت زبانها سخن گفته و مینویسد که :

« در جامعه بشری تاریخ پیدایش زبان را 150 هزار سال پیش گمان می برند که از آن شمار در باره زمان شش هزار ساله که خط یا دبیره پیدا شده است میتوان

روشنتر سخن گفت. زبان شناسان با مطالعه تطبیقی و در یافت پیوند و خویشاوندی، زبانها را به خانواده هائی تقسیم کرده اند، بدین گونه :

« خانواده زبانهای هند و اروپائی

خانواده سام و حامی

خانواده اورالی یا فین و اوگریائی

خانواده آلتایی ..»2

 در زیر عنوان زبان هندو ایرانی یا آریائی میخوانیم که :

« یک شاخه از زبان هندو اروپائی زبان هند و ایرانی نامیده شده است.... مهاجرتها زبان هند و ایرانی یا آریائی را به دو بخش هندی و ایرانی جدا کرد . از باستانی ترین زبانهای بخش هندی زبان هند و آریائی از دو زبان اسنادی در دست است:

نخست، زبان سانسکریت که فصیح و پیراسته معنی میدهد .

دوم ، زبان پراکریت که زبان عامیانه معنی دارد.

همچنان همو از :

پارسی باستان

زبان اوستائی

زبان ماد

زبان سکائی باستان

زبان پارتی باستان و

بازمانده زبان پارتی باستان، زبان پهلوی اشکانی نیز نام میبرد. 3

   نا ننوشته نه میگذارم که اسد الله حبیب زیر عنوان  زبانهای دوره میانه  در 250 سال پیش از میلاد مینویسد که :

« زبانهای آریائی میانه به دو گروه بخش کرده میشوند ، بدین گونه :

گروه شرقی :

مانند سغدی ، طخاری ، ختنی ، سکائی میانه و خوارزمی

گروه غربی :

گروه غربی زبانهای ایرانی را بصورت عموم پهلوی نامیده اند. 4

در جائی میخوانیم که :

زبان پهلوی اشکانی را پهلوانیک نیز می  نامند که با زبان دری نزدیکیهایئ دارد و گمان میبرند این زبان خود دنباله زبانی بوده باشد که نامش را پرتوی باستان فرض کرده اند . زبان پهلوی جنوب غربی را که در زمان ساسانیان با جای زبان پهلوانیک زبان دربار گردید زبان پارسیک یا پارسی میانه نامیده اند. 5

   اما در مورد زبان دری :

« ابن الندیم در الفهرست از نوشته عبد الله ابن مقفع ضمن بحث بر زبانهای دوره ساسانی می نویسد که:

« و دری لغت شهر های مداین است و در باریان پادشاه بدان زبان سخن میگفتند و منسوبست به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق ولغت مردم بلخ بر آن غالبست . و اما فارسی کلامیست که موبدان و علما و اشباه ایشان بدان سخن کنند. آن زبا ن مردم اهل فارس باشد....»6

«  زبان دری در نیمه دومین سده نزدهم چونان زبان رسمی وکتابت در سراسر ایران پذیرفته شد.( برتلس ، سر سخن صفحه 42 )

در سالهای اخیر دولت افغانستان با توجه به آن که دیگر زبان دری با شبکه فراخ لهجه های خود و شماری ساختارهای دستوری ، وامواژه گان و دگر گونی واژه گان زبان با همه همانندیهای خود  که با زبان رسمی ایران کنونی  دارد زبانی جداست ، نام تاریخی « دری» را در قانون اساسی و نامه ها و اسناد رسمی برگزید.

  گویشهای عمده زبان دری در افغانستان اینها اند :

دری کابلی که لهجه مرکزی و معیاری شناخته میشود.

بدخشانی ، کوهدامنی و کوهستانی ، پنجشیری، هزاره گی ، لوگری ، سیستانی ، هراتی ، غزنیچی و بلخی. 7

 اینک برای سلطان عزیرپور که او نیز هزار ها فرسخ از اسد الله حبیب فاصله داشته است، خاطر نشان میسازم که چرا :

 « برای رفع سوء تفاهم بهتر است به همان يک نام « فارسی » بسنده شود تا در گستره ی « پژوهشهای علمی » دچار چند گانگی نشده باشيم. »

  من به مثابه یک کابلی بیان میدارم که دوست عزیز و ارجمندم سلطان عزیز پور مخیر است که به کدام نام بسنده میکند تا پژوهشهای علمی اش گسترده تر گردد و دچار چند گانگی نگردد اما من به هیچ وجه از این نوع سو تفاهم ها ناراحت نمیگردم .

 

   من توجه شما را به  نوشتار کسانی جلب مینمایم که هیچ نوع اعتنائی به این سو تفاهم ها نداشتند.

  حافظ شیرازی گفته بود که :

   طفیل هستی عشقند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

زمن به حضرت آصف که میبرد پیغام

که یاد گیردومصرع زمن به نظم دری 8

اگر حافظ  در پایان قرن هشتم هجری  پیش از آنکه  دیده براین عجوزه دهر بربندد ، از نظم دری سخن میگفت ، ببینیم که فردوسی پیشتر از او چه می سفت ؟

نبشتن یک نه که نزدیک سی

چه رومی چه تازی و چه پارسی

چه سغدی چه چینی و چه پهلوی

نگاریدن آن کجا بشنوی-9

  کجا بیور از پهلوانی شمار

  بود در زبان دری ده هزار – 10

حافظ از نظم دری سخن میگفت و هیچ باکی از سو تفاهم نداشت و فردوسی که از قندهار تا کابلستان را میشناخت از زبان دری یاد مینماید و پروای سو تفاهم های هزار سال بعد از خود را نداشت ولی چرا تمایلات سیاسی نوسانات فکری گوناگون را در مخیله ذهن پرورش میدهند ؟

میرویم به سراغ ناصر خسرو بلخی و از او  در بحر تقارب سالم  - فعولن فعولن فعولن  فعولن میخوانیم که :

درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر  آوری چرخ نیلو فری را

...

 من آنم که در پای خوکان نریزم

مرین قیمتی در لفظ دری را - 11

---------

ای عزیز  من سلطان جان !

میدانی که بخاطر امیال سیاسی لفظ دری را بپای کی ها میریزی وچرا میریزی ؟

سلطان جانم میدانی که همین ناصر خسرو در سفر نامه اش نوشته بود که :

 « شب پنجشنبه هفدهم ربیع الاول سنه اربع و ثلاثین . اربعما ئه ( بخوان سال  434 هجری قمری – تذکر از باقی است) و در ایام مسترقه بود ، پس از نماز خفتن ، بعضی از شهر خراب بود ، و بعضی دیگر را آسیبی نرسیده بود . و گفتند چهل هزار آدمی هلاک شده بود ند.

 ودر تبریز قطران نام شاعری را دیدم ، شعر نیک میگفت ، اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش من آمد . دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند . و هر معنی که او را مشکل بود از من بپرسید . باو بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود برمن بخواند. 12

من میدانم که سلطان میداند که برضد پارسی ستیزان تلاش می نماید اما نمیداند که در دری را مفت و رایگان بر دیگران میبخشد و بپای خوکان میریزد.

  به اجازه و رخصت همه عزیزان میکوشم اینک چند صفحه را از کتاب قیس رازی که بنام المعجم فی معاییر اشعار العجم صد ها سال پیش به رشته نبشته در آمده است ، پیش دیده گان باز شما بگذارم. من یک نسخه بسیار قدیمی این کتاب نفیس را بیست و دو سال پیش از امروز در اسلام آباد به دوست ارجمند و گرامی ام سلطان جان عزیز پوربا صد ها صفحه  تحقیقات و ده ها جلد کتاب فلسفی ، سیاسی و اقتصادی  از کتابخانه شخصی خودم به  دوستان عزیز و ارجمندی سپردم تا مورد استفاده قرار دهند.

اینک ناگذیرم بعد از بیست و دو سال بازهم توجه سلطان عزیز پور را به نبشته قیس رازی جلب نمایم.

 قیس رازی نوشته بود که :

«.. عزیمت اقامت را تصمیم دادم و دل بر خواندن فرزندان و نقل خانه از خوارزم وخراسان بنهاد......و عاقبته الامر آوازه هجوم کفار و نجوم فتنه تتار که از دو سال باز منتشر بود، محقق گشت و خبر استیلا ایشان بر بلاد ماوراالنهر و استیلا بر عساکری که به حفظ آن نواحی منصوب بودند متواتر شد. و.....تا قریب پنجاه وشصت هزار سوار شمشیر زن برگستوان دار ، که به ظاهر  بلخ در حلقه.....بر مقدار پنج فرسنگ خیمه در خمیمه زده و طناب در طناب کشیده و پیش ا ز آن هر فوج از ایشان به تاختنی ملکی گرفته و به حمله ای لشکری شکسته ....  در هیچ دولت ، بر اهل هیچ ملت ... مثل این واقعه شنیع و باقعه فظیع ، در هیچ تاریخ نیاورده..

مرا باری از کثرت تقلب احوال عراق ، و تغلب خیال  مراجعت تتار آبی خوش به گلو فرو نمیشد ونفسی آسوده از سینه بر نمی آمد.... یک دو کرت در دست بعضی از شحنگان ری افتاده بودم و ذل استخدام گماشتگان ایشان کشیده و از آن جهت دل از جان شیرین سیر بر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده چه هیچ حال از آن شدت و محنت وجه خلاصی . مناصبی نمیدیدم ، و از آن اذیت وبلیت مفر و محیصی نمی دانست.

ناگاه بخت خفته بیدار گشت و طلوع کوکب سعدی از افق تطلعم روی نمود. اطراف فراهم گرفتم و علایق منقطع گردانید ، و با غموض مسالک و نا ایمنی راه ها خود را به مامن پارس انداختم و به حصن خدمت خداوند پادشاه سعید اتابک سعد بن زنگی انا ر الله و برهانه و اعلی فی علیین مکانه التجا ساخت.«13 »

 با خواندن متن بالا متوجه میشویم که قیس رازی چه روزگاری را پشت سر گذاشته و از یورش لشکر چنگیز جان سالم بدر برده است. در همین اوضاع و حالات است که وی شعری را چنین نقل میکند که :

اگر مملکت را زبان باشدی

ثنا گوی شاه جهان باشدی

ملک بو المظفر که خواهد فلک

که مانند اوکامران باشدی

رهی گر تو صد دهان داردی

که در هر دهان صد زبان باشدی

بدان هر زبان صد لغت گویدی

که در هر لغت صد بیان باشدی

  بنان گرددی موی ها بر تنش

دو صد کلک در هر بنان باشدی

پس آ ن کلک ها و آن زبان ها همه

به مدحت روان و دوان باشدی

نوشته چو با گفته جمع آیدی

وگر چند بس بی کران باشدی

ز صد داستان کان ثنای تست

همانا که یک داستان باشدی ....

...و چون به فر دولت این پادشاه دیندار ، ولایات ایمن است و از سرحد ها فراغت حاصل و از این جهت در بیشتر اوقات دارالملک شیراز معسکر میمون شده است و مرکز رایات منصور گشته ، مرا در این مدت با افاضل فارس که فوارس میدان فضل و اماثل اعیان هنرند ، هریک در تفنن علوم ، بحری زاخر و در تبرز آداب ، شمسی طالع , عمر الله رباع العلم بفضب مثلهم و این لهم فی فضل ، اختلاطی اتفاق افتاد و در خدمتشان از هر نوع بحثی میرفت . مگر شنیده بودند که پیش از این در فن علم و معرفت معاییر آن ، آغاز تالیفی کرده ام و بنیاد موامره یی نهاده ، از من استکشاف این حال میکردند و مسوده آن میخواست. . و من به حکم آنکه در تحریر آن تاءنقی نکرده بودم و بیشتر از سر پراگندگی خاطر و کوفتگی طبع در قلم آورده و با آنکه در صدمت هجوم کفار و هزیمتی که حشم سلطان و سلطان زادگان را از جمادی الاول سنه سبع عشره ، به پای قلعه فرزین افتاد جمله آن اجزا را با سایر متب نفیس که پیوسته مستحب آن بودمی ، ضایع شده بودو بیرون از جزوی چند متبرکه که بعد از مدتی مدید بر دستی بعضی از مزارعان کوه پایه ها به دست من باز رسیده بود , نداشتم آن را از بیشتر اهل فضل پنهان میداشتم و به اظهار آن بر هر کسی دلیری نمی نمود ، تا اگر در آنچه منشات طبع است غلط و تقصیری رفته باشد یا در آنچه نقل محض است تحریف و تغییری افتاده بود ، پیش اصحاب صناعت به قلت بضاعت مطعون نگردم .و به نزد ارباب براعت به زبان شناعت منسوب نشوم . اما از کثرت الحاح آن عزیزان بقیت آن اجزا در میان مسودات دیگر طلب کردم و بعد ار تمهید عذر و التماس اغضا بدیشان نمود.

و ایشان از آنجاکه غریب دوستی اهل هنر  و عیب پوشی ارباب فضل است ، آن را به عین الرضا ملحوظ داشتند و از تحسین و آفرین خویش محظوظ  داشتند ، اما جمعی دیگر از طائفه ظرفا و حلبه شعرا که در اعجاز نظم پارسی و در ابراز آیات معانی دری ید موسوی نمایند ، به حکم آنکه بنائ این تالیف بر لغت تازی است بر آن دقی گرفتند و در قدحی کرد و گفتند دو تصنیف در یک سلک کشیدن و دو لغت را به یک عبارت شرح کردن که فایده آن بر یک قوم مقصور باشد و هر یک از اهل آن دو لغت ، استیفا حظ خویش از آن ممکن نگردد وجهی ندارد. و معهود ارباب تصانیف آن است که در تالیفات پارسی ، اشعار تازی نویسند و فصولی عربی که بدان احتیاج افتد درج کنند ، نه آنکه در مصنفات تازی اشعار پارسی آورند و شرح و نقد لغت دری کنند. و هم از این جهت خود امام رشید کاتب چون خواست تا دقایق صناعت اشعار تازی و پارسی بیان کند و در حقایق اصناع آن تالیفی سازد، بنا کتاب حدایق السحر فی دقایق الشعر بر لغت پارسی نهاد و دیگر صناعات شعری و شرح بدایع کلامی در آن جمع به لغت دری آورد ، چه دانست که فایده آن عام تر باشد و رغبت اکثر مردم به مطالعه آن بیشتر بود ، از بهر آنک هر مستعرب را قوت ادراک لغت پارسی باشدو هر شاعر پارسی گوی را پایه مهارت در لغت عرب نبود.

 پس بنا برین قضیت ترا از آن مطول هرچه نصیبه ماست انتخاب باید کرد و به سیاقت پارسی در عبارت آورد که عروض و قوافی پارسی هم به پارسی بهتر و شرح اشعار دری هم به دری خوشتر ، تا ما نیز از فائده آن مائده محروم نمانیم............. 14

شمس قیس رازی نوشته بود که :

  « کافه اهل عراق را از عالم و عامی و شریف ووضیع به انشا و انشاد ابیات فهلوی مشعوف یافتم و به اصغا و استماع ملحونات آن ، مولع دیدم ، بلکه هیچ لحن لطیف و تالیف شریف از طریق اقوال عربی و اغزال دری و ترانه ها معجز و دستانها مهیج ، اعطاف ایشان را در نمی جنبانید....15

>>« حماد بن ابی لیلی که مدار روایت بیشتر اشعار عرب بر اوست چند قطعه تازی از اشعار بهرام مشتمل بر تفاخر و تکاثر از اهل حیره روایت میکند. و آنچه عجم آن را اول اشعار پارسی نهاده اند و به وی نسبت کرده اند اینست:

منم آن پیل دمان و آن شیر یله

نام من بهرام گور و و کنیتم بو جبله

و در بعض کتب فرس دیده ام که علماء عصر بهرام هیچ چیز از اختلاف احوال او مستهجن ندیده اند الا قول شعر.» 16

قیس رازی در نخستین صفحه باب دوم در ذکر حروف قافیت و اسامی آن مینویسد که :

« و به حکم آن که قوانین لغت دری را مقیاسی درست نیست که معرفت صحیح و فاسد از او طلبند و در شرح خطا و صواب کلام پارسی اصلی معتمد علیه نه که به وقت حاجت بدان مراجعت کنند ...»  >>«  پس صواب آنست که در این فصل از حروف تهجی  بر ترتیب  ا ب  ت ث  هر آنچه در لغت دری مستعمل است برشمارم و زواید مفرد و مرکب آن را که به اواخر کلمات لاحق گردد و در این لغت به منزلت حروف تصریف و کلمات ادوات باشد بیان کنم.....»17

در زیر حرف ذال قیس رازی مینویسدکه :

«..و بدان که در صحیح لغت دری ماقبل دال مهمله الا  رای ساکن چنان که درد ومرد یا زای ساکن چنان که دزد ومزد و یا نون ساکن چنان که کمند و بلند و گزند نباشد. ..

شاعر دری گوی بایدکه در این ابواب تقلید قدما نکند و در آنچه گوید از جاده دری مشهور متداول عدول جایز نشمرد..» 18

 در پایان  این بخش یکبار دیگر بعد از بیست ودو سال بازهم دوست ارجمندم سلطان عزیز پور را به خواندن همان کتاب قیس رازی دعوت میکنم . اگر من زیاد نمینویسم فقط بخاطریست که  نمیخواهم باعث ملال خاطرخواننده های گرامی گردم. در مورد فارس و فارسی  هم در بخش دیگر خواهم نوشت.

   اگرچشمم امروز صبح به مقاله دوست ارجمندم نمی افتاد ، ممکن این نبشته پیش چشم شما قرار نمیگرفت و بر پژوهش دوست گرانقدر این مژوهش خرده نمیگرفت.

  یار زنده و صحبت باقی 

  

رویکردها :

1:کتاب دستور زبان دری نوشته اسدالله حبیب   صفحه 3

2: به  همان کتاب از  صفحه 4 تا  صفحه 13 مراجعه گردد.

3 : به صفحه های 4 تا 10 همان کتاب مراجعه گردد.

4: به صفحه های 10 و11 همان کتاب مراجعه گردد.

5: همان متاب صفحه 13

6: همان کتاب صفحه 14

7 : همان کتاب صفحه 27

8: صفحه 427 دیوان خواجه حافظ شیرازی  به اهتمام سید ابو القاسم انجویشیرازی

9:شهنامه فردوسی صفحه بیست/  پادشاهی تهمورس ..جلد یکم چاپ سال 1312 که به کوشش ده ساله رشید یاسمییعنی از سال 1302 تا سال 1312 در طهران چاپ گردیده بود.

10: شهنامه فردوسی –داستان ضحاک با پدرش – صفحه 25 جلد یک  

11:دیوان ناصر خسرو تاریخ نشر 1372 – چاپ چاپ خانه مهدی – صفحه 14

  12 : سفر نامه ناصر خسرو قبادیانی  - بکوشش محمد دبیر سیاقی – صفحه 9

13: کتاب شمس قیس رازی – المعجم فی معاییراشعار العجم

14: همان کتاب – قیس رازی

15 : قیس رازی – همان کتاب  بخش عروض

16 : قیس رازی – بخش قافیه – همان کتاب

17 : قیس رازی – بخش قافیه 0 همان کتاب