معشوق رحیم    

14.05.07

 

 

مکثی بر مقاله ً ... دین افیون ملت ها است؟

 

اخیرا ً مقاله ً را تحت عنوان " آیا راستی هم دین افیون ملت ها است؟ " که در صفحه انترنتی گفتمان به نشر رسیده بود خواندم که در نگاه نخست جالب و علمی به نظر میرسید اما تا پای این نوشته که رسیدم بر علاوه ً آن که  دیگراز آن جالبیت و علمی بودن خبری نبود،سوالاتی را هم در ذهنم ایجاد کرد تا     نا گزیر این چند سطر رادرجواب نوشته ً این دوست دانشمند بنویسم.

 

نخست اینکه نمیدانم چرا این نوشته که به گفته ً نویسنده ای آن سال ها قبل در دوران حاکمیت " شبه مذهبی" طالبان به نشر رسیده بود ، در این زمان و در این صفحه ً انترنتی دو باره به نشر میرسد. در زمانیکه گروه طالبان از یک طرف و تنظم های اسلامی، رژیم اسلامی ایران و همدستان مزدورش  زیر نام اسلام  افغانستان را برای مردم به جهنم مبدل ساخته اند و هر روز و هر لحظه این چماق اسلام را بر فرق مردم میکوبند، چرا نویسندهً محترم ما حمله ً خود را متوجه کسانی نموده اند که با حسن نیت و صداقت نظر خود را ، شاید هم غلط ، برای یک راه حل اساسی جامعه و مردم خود بیان میکنند.  گرچه نخست قصد نداشتم در رابطه با این نوشته عکس العمل نشان ندهم چون از این نویسنده ً محترم نوشته های زیادی در صفحه ً گفتمان به نشر رسیده که همه فقط  همان یک هدف را به صورت بسیار زیرکانه تعقیب مینماید ، اما در این نوشته ً ایشان چندین بار از ایدیولوژی اسلام و ایدیولوژی ساختن اسلام صحبت میکنند، که به نظرم قابل غورو تا ًمل میباشد.

 

قبل از اینکه به محتوای این نوشته بپردازم میخواستم با تمام احترامی که به نویسنده ای این مقاله دارم  

عرض کنم که با آنکه دوست محترم ما همه را شبه روشنفکر و مقلد و... میخوانند، من تا کنون هیچ چیز تازه ای در نو شته ایشان نیافتم که تازه باشد و سخن خود شان باشد و بوی تقلید از آن به مشام نرسد. تمام آنچه من در این و نوشته های دیگر این محترم میخوانم، کلمات و جملات ایست که حدود چهل سال قبل  دکترعلی شریعتی، جلال آل احمد و مهندس بازرگان به خورد مردم ایران داده اند و خرده و چکیده اش به دهن کسانی در کشور های همسایه و منطقه هم افتیده است،که نتیجه اش هم همان خردجال جمهوری اسلامی و آدم های کودن و لوده ای چون آحمدی نژاد میباشد که بویی از انسانیت به مشام شان نرسیده است. و مطمًن هستم که اگر دکترشریعتی امروز زنده میبود سخنان خود را دو باره میگرفت. بنا ًمیخواهم خاطر نویسنده ای محترم این مقاله را راحت بسازم که دیگراین گونه سخنان نه بازاری دارد و نه هم خریداری.

 

در جواب این سوال که " آیا راستی هم دین افیون ملت ها است؟" باید بگویم که طرح همچون سوالی خود سوال برانگیزو نا مفهوم است و فقط کسانی میتوانند به این سوال جواب بلی یا نه بگویند که به مطلق اندیشی خو کرده باشند  و در توانائی و دانش خویش هیچگونه شک و تردیدی ندارند و آفتاب را با دو انگشت میتوانند پنهان کنند. چرا که دین یک شی یا پدیده ً ساده نیست بلکه مرکب ایست از عناصرمختلف تشکیل دهنده ای چون اخلاق، سیاست،اقتصاد، فلسفه، فرهنگ و ده ها و صد ها عنصر دیگر. و اما یک چیزی که بسیارواضح و روشن است و تاریخ هم گواهی برآن میدهد این است که دین و هرمکتب سیاسی وایدیولوژی تمامیت خواه که دعوای حق بودن و داشتن حقیقت را دارد نه تنها به مثابه ً افیون توده ها میتواند مورد استفاده قرار بگیرد، بلکه میتواند مانند باروت هم عمل کرده توده هارا بشوراند وبه انقلاب بکشاند، همچنان که میتواند مانند شراب مورد استفاده قرار گرفته  روشنفکران را مست و بیخود و بیگانه از زمان و زمین بنماید ویا کسانی را هم به مرتاضی و دنیا گریزی و یا هم وحشی گری و بربریت سقوت بدهد. و از اینجاست که باید درک کرد که چرا عده ای از روشنفکران تا ً کید بر جدایی دین از حکومت دارند. چون دین همان طوری که در بالا ذکر کردم یک سیستم بسته ً از ارزش هاست که  قابل تفسیر و یا تفسیربردار میباشد و هر فردی میتواند آنرا به نفع خویش تفسیر نموده ومانند گرز آنرا بر سر دیگران بزند.

 

اسلام تعقل ، اسلام تعبد ، اسلام راستین ، دین طاغوت ، دین توحید ، قرائت انسانی دین، دین شرک ، دین زور پرستی ، دین مُلا و عالم بی عمل،  ویکی را هم من به آن اضافه میکنم یعنی دین روشنفکر، که اینها همه به جز بازی با کلمات و خاک زدن به چشم مردم چیزیدیگری نمیتواند باشد. دین اسلام همان یک دین است و همان یک اسلام را داریم و بس. اسلام طاغوطی و اسلام ناب و... همه ساخته و پرداخته ای کسانی است که آرزوی به قدرت رساندن حکومت اسلامی را ،بخوان حکومت خود را ، داشته اند ودارند. این همه حکومت و سلطنت و خلافت وامارت جمهوری اسلامی و... که در طول هزاروچهارصد سال به نام اسلام به وجود آمده است ، همه تفسیر ها و برداشت های مختلفی بوده اند که از اسلام شده است. اما اینکه چرا ما در طول این مدت در هیچ یک از سرزمین های اسلامی آن حکومتی  را که در زمان پیامبر اسلام و خلفای راشدین وجود داشت نداشته ایم بسیار واضیح و روشن است. چون هیچ حادثه ای حتی کوچکترین عملی در جهان ،  البته در جهان که ما میشناسیم ،وجود ندارد که دو بار تکرار شود. اینکه گاهی حکومت های اسلامی نسبتا ً خوبی داشته ایم ،  گاهی هم بد و گاهی هم بدتر و منافق مانند رژیم اسلامی ایران مربوط میشود به نیت و عملکرد افراد بر سر اقتدار،  شرایط اقتصادی ،  سیاسی ، اجتماعی ،  جغرافیه یی و ده ها و صد ها علت دیگر، نه خوب بودن یا بد بودن اسلام یا هر دین دیگر.

 

مشکل بر سر خوب بودن و یا بد بودن دین نیست. مشکل این است که چگونه باید جلو افتادن دین و یا هر ایدیولوژی دیگررا در دست قدرت مندان و قدرت طلبان گرفت وچاره ای باید سنجید تا از روی کار آمدن ملا عمر ها وخمینی ها و سیاف و ... جلو گیری شده بتواند.  که به نظر من راه چاره همان تفکیک کردن دین و حکومت از یکد یگر میباشد. خواب و خیال خواهد بود اگرما فکر کنیم که با تعویض کردن فلان شخص و یا گروه خاصی با شخص یا گروه دیگری  مشکل ما حل خواهد شد وما یک حکومت "راستین وناب" اسلامی و دل خواه روشنفکران را خوهیم داشت. چون که انسان در هر لحظه ً میتواند به اشتباه برود و اسلام ناب را به اسلام طاغوتی تبدیل نماید.

 

 نکته ً عجیب و در عین حال کهنه ً که در این نوشته آمده ، این است که نویسنده به تکرار از ایدیولوژیک ساختن دین اسلام و ایدیولوژیک بودن اسلام یاد میکنند. نمی دانم منظورشان از این ایدیولوژی سازی چه است. آیا نویسنده ای محترم راستی به اسلام و آسمانی بودن آن معتقد هستند و یا این که بر اساس همرنگ بودن با جماعت این چنین مینمایند. چرا که درغیر آن دین را تا سطح ایدیولوژی پائین آوردن و یا هم بالا بردن خود بیدینی است. به دیلیل اینکه سعی در ایدیلوژیک ساختن دین خود پیام عدم کمال و آسمانی بودن دین را میرساند. و الی چه ضرورتی است به ادیولوژیک ساختن دین مگر این که بگوئیم عطش قدرت در پس این طرح و پیشنهاد نهفته است. و این هم در حال ایست که این دوست محترم ما از یک سو صحبت از دموکراسی میکنند واز جانب دیگر خواهان حکومت دینی اند. بد نخواهد بود در اینجا یکی د و تعریفی که از ایدیولوزی شده است بیاو ریم تا ببینیم نویسنده عزیز منظور شان از ایدیولوژی همین است و یا چیز دیگری؟

 

فيلسوف آلمانى كارل ياسپرس (۱۸۸۳-۱۹۶۹) ایدیولوژی را چنین تعریف میکند: ”ايدیولوژى يعنى مجموعه‌اى از انديشه‌ها يا تصورها كه فرد انديشه‌ورز در تبيين جهان و موقعيت وى در اين جهان، آن را حقيقتى مطلق ترسيم مى‌كند، بدين گونه، كه او با اين كار خود به يك خود‌گمراهى در جهت توجيه، لاپوشانى، طفره رفتن به هر معنايى به نفع موقعيت كنونى خود دست مى‌زند.

 

 در فرهنگ مفاهیم دینی-علمی ایدیولوژی چنین تعریف شده است: ”ايدیولوژى يعنى دستگاهى از تصورات كم يا بيش همساز حقوقى، سياسى، دينى، هنرى و يا حتا فلسفى، كه نه به ضرورت هر يك بطور جداگانه، ولى در مجموعه‌ى خود يك آگاهى كاذب اجتماعى را انتقال مى‌دهد. يك ايده‌ئولوژى مى‌تواند از انسجام منطقى برخوردار باشد، مى‌تواند از درجه‌اى بالا از عقلانيت علمى و يا برهان عملى را دارا باشد تا پيرو آن به هواخواهان و پويندگانش ميزان بالايى از امنيت و يقين را عرضه كند. كاذب از اين جهت كه علايق بسيار تعيين‌كننده، نيروهاى رانشى يا انگيزه‌‌ها در فرآيند شكل‌گيرى و بروز ايدیولوژى مسكوت گذاشته شده و يا سركوب مى‌شوند و از اين رو از حوزه‌‌ى توجه آگاهى مقيد به ايدیولوژى بطور موقت يا مستمر دور شده و ناشناخته مى‌ماند.

 

 به هر ترتیب مشخصات دیگری را که میتوان به ایدیولوژی نسبت داد عبارت اند از: حذف انديشه‌ و باورهاى رقيب و دگر اندیشی؛ تحریف و وارونه نشان دادن واقعیت های اجتماعی به نوعی که با ایدیولوژی حاکم سازگاربوده و در تضاد با آن  واقع نشود ؛   توهين و تحقير دگر اندیشان و آزادی خواهان  ؛  حقانیت بخشیدن به نیرو های بر سر اقتدار توسط تبلیغ و ترویج  باورها و ارزش های این گروه و بدیهی جلوه دادن و جهانی ساختن و ابدی ساختن و بلاخره  دست هر گونه مخالفت و انتقاد را از سر آن دور ساختن است. حال این به انتخاب نویسنده ای محترم گذاشته میشود تا تصمیم بگیرند که آیا میخواهند از دین اسلام برای مردم بد بخت افغا نستان همچون معجونی را ساخته هم دین را و هم مردم را  بد بخت تر بسازند ویا اینکه تعریف دیگری از ایدیولوژی دارند؟

 

در جای دیگری از این نوشته میخوانیم که هر فرد مسلمان میتواند بدون واسطه با خدای خود ارتباط برقرار نماید؛ که اگر راستی به این گفته ً خود مومن باشند پس چه ضرورتی است به یک حکوت مذهبی واین ترس جدایی دین از حکومت در چه است؟ به هر صورت به دلیل اینکه محتوای این مقاله بسیار سطحی ؛ پراگنده وگاهی هم بسیار مبهم میباشد؛ نمیشود به تمام مطالب آن پرداخت. به گونه ًمثال نویسنده ً محترم هر آنچه در چانته داشته اند در اینجا آورده اند؛ از زبان شناسی گرفته تا فلسفه و جامعه شناسی و الهیات و تاریخ و سیاست و... همه در این نوشته دیده میشود.  از دموکراسی صحبت نمودن اند و از جدایی دین از سیاست و حکومت دینی و مسائل زیاد دیگری. بدون اینکه در باره ً یکی هم توضیح بدهند. والبته این یکی از مشکلات بسیار جدی ایست که به خصوص در میان ما افغان ها بسیار زیاد رایج است. یعنی اینکه ساعت ها و هفته ها با هم بحث و گفتگو میکنیم اما بدون اینکه بفهمیم در مورد چه چیزی حرف میزنیم. به گونه ای مثال امروز از چپ ترین چپ تا راست ترین راست و مرتجع ترین و تاریک ترین اشخاص سنگ دموکراسی، آزادی و... را به سینه میکوبند اما معلوم نیست که آیا همه همان یک درک و برداشت واحدی از این ارزشرا  هم دارند؟ که به عقیده ای من مسلما ً چنین نیست.