بخش سوم

______

نورماه

 

نورماه درد سوخته ای را به دلش ريخته با تأثر جواب داد :

n                -- بعدش وضع بدتر شد ، همه مردم ، سنگ و چوب و دار و درخت به قيام ضد رژيم برخاستن ، زن ، مرد ، پير و جوان ، حتا نوجوانان ، اطفال و کودکان شيرخوارگاه ميگن : چوچه های کودکستان ده ضديت با رژيم و بادارشان شوروی شير روسی را نميخوردن ، ايتور گپ ها بود .  و رژيم هم تا تانست مخالفين خوده کشت و زندانی ساخت ، حتا نوجوانان و طفل های ده ، دوازده ساله ره ، کسی او روز هاره فراموش کده نميتانه  ،  مه دروغ نمی گم  ،  مردم هر روز توسط شبنامه ها به پايداری و مبارزه با شوروی متجاوز و نوکرهایيش دعوت میشدن . 

نرگس استفهام آميز پرسيد : 

-- مادر ! شبنامه چيس ؟ 

-- شبنامه .  مردم چون نمی تانستن هدف و مرام خوده واضع بيان کنن اونمو گپ هاره مثل اخبار نوشته ميکدن و از طرف شو ده خانه ها می انداختن ، پدرتام يگان دفه که از عسکری رخصتی خانه ميامد ازی شبنامه ها ره کتی خود مياورد ، مام اونهاره ميخاندم و به جرآت نويسنده هايش آفرين می گفتم و يک کمی هم می ترسيدم  ،  خو دگه دوران ترس و وحشت بود . چون دولت دست نشانده از سايه خود هم می ترسيد و هرکسه هدف قرار ميداد ،   ده اینمی گيرودار پدرتام به جرم ضد انقلاب گرفتار و زندانی ساختن ، ده او وقت تو شش ساله بودی و از سوسنک خواهرت  که دو سال داشت مراقبت ميکدی و حميد ده شکمم بری خود جای ميساخت ، روزگاری بدی بود ، وقتی خبر زندانی شدن پدرته برم آوردن بری پاليدنش برآمدم ، به تمام رياست های خاد ، رياست تحقيق ، صدارت و کجا و کجا  سر زدم ، ده هيچ جای نبود ، ميگفتن ما به ای نشانی بندی نداريم . حيران به دربار خدا ماندم که چتور کنم ، خاله سيما تمام روز پای به پايم ميدويد و ژاله واری گريان ميکد ، بالاخره سيما خواهرم به ای نتيجه رسيد که موضوع ره به پدر و مادر جميل پدرت بگوييم و از اونها کومک بگيريم ، پدرکلان و مادرکلانت ده پلخمری زندگی ميکدن ، اصلاً از همونجه بودن .   

خاله سيما کتی بچه خود رفت به پلخمری و قصه کد که چقدر زحمت ديده تا اونهاره پيدا کنه و گپ بندی شدن پدرت و وضع خراب مره برشان بگويه ، آخر اونها خبر نداشتن ،  سالها بود که سر کدام موضوع از پدرت خفه بودن ، به هرصورت اونها کابل آمدن و بری ما بيچاره ها غنيمت بزرگی شدن . 

وختی بری اولين دفه بری پايوازی پدرت به زندان پلچرخی رفتم زياد گريان کدم ، تو کتيم بودی و نافاميده کتی مه گريان ميکدی ، تو نمی فاميدی که چه مصيبت بزرگی سر ما آمده و مه بخاطر بی پدری تان خون ميخوردم ، ده ای بدبختی مه تنها نبودم کل مردم افغانستان مثل مه بودن ، هر زن ده

 

 

 

پشت ديوال زندان بری پدر ، شوهر ، بيادر و بچه خود گريان ميکد ، ای که ده پشت زندان لت و کوب می شديم ، توهين و تحقير می شديم و چتور خوده تا پلچرخی ده زمستان های سرد و ده تابستان های سوزان می رسانديم  قصه دگيس . 

خو بچيم حال ما امتور بود ، ميگن وختی روزگار خراب شوه مصيبت از هر طرف ميايه ، مصيبت دگه ماه های آخر حملم بود ، به کار رفته نمی تانستم و حميد بيادرت ده يک روز بسيار سرد زمستان به دنيا آمد ، زن همسايه که تصادفاً بسيار دلسوز و مهربان بود به ياری ما رسيد ، ما زياد به تکليف بوديم ، سردی هوا ، فقر ، تنگدستی ، قحطی و قيمتی ، نبود مواد سوخت بری گرم کدن اين ها بدبختی های زندگی ما بود ، آدمها ده تلاش پيدا کدن دو نان جور دونانه می کشيدن  ... حتا شفاخانه ها گرم نبود ، مه ده زايشگاه بودم ، آدويه ، خون ، وسايل طبی و متخصص پيدا نميشد ، داکترها و متخصص ها فرار کده بودن ، کشته يا بندی شده بودن . 

دوران داکتر نجيب بود ، همسايه های وطن ما هم از موقع استفاده کده بری تکه تکه کدن مُلک ما تلاش داشتن اونها افغان های بی وجدانه شکار ميکدن تا اونهاره غلام خود ساخته و مرام خوده ده مُلک ما پياده کنن ، مردم يگانه اميد شان پيروزی مجاهدين بود و ازی همی خاطر صبح و شام دست های شانه به نياز و دعا بلند ميکدن و از خدا ميخاستن تا  مصيبت خلقی ها و پرچمی هاره از وطن گم کنه و مجاهدينه کامياب بسازه و بالاخره همتورشد ،  مردم افغانستان ، مردم شريف و وطنپرست افغانستان بعد سالها مبارزه و کشته دادن پيروز شدن ،  شوروی هاره شکست دادن و نوکرهای شانه تار ومار کدن ، ای کاره براستی بچه های ای مُلک کدن ،  مگر پيروزی بنام شش کلاه پشاوری تمام شد ، اما بچيم نرگس بايد بفامی که تاريخ ایره روشن خات ساخت که کی ده راه آزادی خون داد و مبارزه کد  و کی بوطن و مردم خود خيانت کد ... قشون متجاوز شوروی به کشور خود برگشتن گرچه خاک ما گور بسيار جوان های شان شد مثل انگليس ها که ده مُلک ما تجاوز کده بودن ، امو بود که شکست شرمسار عساکر سرخ شوروی ره بازگشت مسالمت آميز نام ماندن ای کاره ده  شار ( ژينوا ) کدن و ده روی زرد امپريالزم شوروی رنگ حرمت پاشدن .

داکتر نجيب الئه ريس دولت ده صدد سازش و معامله با نيرو های مخالف برآمد ، اما دگه ناوقت شده بود و کسی به ای دولت ده حال سقوط اعتبار نداشت ، گرچه چال های زيادی زد تا بيشتر عمر کنه مثل اعلان مصالحه ملی ، ساختن جبهه پدروطن ، تغيير نام حزب وغيره و غيره مگر همه بی فايده بود و ده جان مردم نخورد ، پس همو بود که بفکرفرار شد و فيلش ياد هندوستانه کد ، مگر هنگام فرار کتی سه ، چهار همرای ديگيش ده ميدان طياره از طرف پالوان های دوستمی که ميگن يک پرچمی خاين بنام جنرال نبی عظيمی اونهاره از شبرغان آورده بود گرفتار شدن يعنی فرار کده نتانستن و به نمايندگی دفتر ملل متحد ده کابل پناهنده شدن که باز ده وخت طالب ها بوضع بسيار رقتبار و افتضاح آميز ده چوک آريانا کتی بيادرش به دار کشيده شد ، اينه بچيم آخر خيانت و ظلم به مردم هميس ، ميگن " ای کشته کی ره کشتی که کشته شدی زار " جزای عمل حق اس بچيم . 

 

 

 

 

ای کلش طرح ها و پلان های سياسی شرق و غرب بود که توسط غلام های شان يکی بعد دگه پياده ميشد و وطن عزيز ماره به خاک و خون می کشيد .  

خلاصه ده سال هفتاد و دو مجاهدين قدرت سياسی ره گرفتن و رهبرهای شان با نماينده های استخباراتی پاکستان و ايران داخل خاک ما شدن ای تاريخ منحوس و سياه هشت ثوره مثل تاريخ سياه هفت ثور هيچ افغان درد رسيده ابداً فراموش نخات کد ، توبه ، توبه چی حال و روز بود ، آدم آدمه ميخورد ، جنجال های زيادی سرتقسيم بوجود آمد ، اونها به اصطلاح رهبران مجاهدين نظر به دستور بادار های شان هرصبح با يکی دگی خود عروسی ميکدن و شام طلاق می گرفتن و ده ای معامله جنگ و آشتی شان شار ها خراب و هزارها انسان بی گناه کشته ميشد هر روز هر روز ، گلم ماتم و فاتيا جم نميشد  ، اونها بخاطر منافع خود مردمه هلاک و دربدر ساختن ، همی مردمه که بری کاميابی و آمدن شان شو و روز دعا ميکدن ... ميفامی بچيم خدا کسه نشان نته از کشته ها پشته ها جور شد ، آرزو های مردم گوله خورد ، نه خانه ماند و نه زمين ، نه جای ماند و نه باغ

موسسه ها ، فابريکه ها ، مکتب ها ، بندهای برق ، پُل و سرک و خلاصه هيچ چيز از دست راکت های کور ای مسلمان نما های تيکه دار دين آباد نماند ،  ده پالوی ای چيزها چور و چپاولام شروع شد ، موزيم ها ، آرشيف ها ، دفترها ، بانک ها ، معدن ها ، دارايی های عامه و سرمايه های شخصی ره چور وتاراج کدن ، کتابخانه هاره ، ميز و چوکی و الماری های مکتب ها و دفتر هاره سوختاندن ، فقط ميگفتی لشکر چنگيز ده مُلک داخل شده ، شايد همو چنگيزام که يک بيگانه بود ايقه ظالم نکده باشه که ای خاين های از خود بنام جهاد و اسلام کدن ، حتا به ناموس مردم تجاوز کدن و زنهای بيوه ره به شيخ های عرب فروختن ، توبه ، توبه . 

نرگس با بسيار تعجب سوال کرد :

-- مادر چرا ايقه ظلم می کدن ؟ چرا وطن خوده خراب ميکدن ؟؟

-- از خاطری که جاهل و حريص بودن . 

-- خومادر باز چتو شد ؟ 

-- دولت به اصطلاح اسلامی يک تعداد زندانی هاره هيلا کد تا نشان بته که بشر دوست اس ؟!

پدرتام ده همی جم بود او به خانه آمد ، بسيار لاغر و خسته مالوم ميشد ، او عصبی بود و ميگفت : وضع ازی بدتر ميشه بری ازی که اينها کدام برنامه مشخص ندارن و اينها نمی تانن زمامداری کنن فهم و سواد سياسی ندارن ، يک مشت آدم مريض ، خود خواه ، جاطلب ، گوش به فرمان ، اجير و خدا ناترس استن ... براستی هموتور بود و هموتور شد ، کسی مرده خوده گور کده نمی تانست ،  ديوال ، سرک و گذر ، خانه ، دکان ، ماجد و مکتب از خون هزارها شهيد بيگناه رنگ شده بود ، ما ده جهنم زندگی ميکديم ، جهنمی که صدبار سر او خاين ها پيشتر شکر ميکدی ، هر روز با صدای راکت بيدار ميشديم و خميده خميده از کوچه ها و پسکوچه ها ، از کنار پوسته های مردان مسلح ريشدار بری بدست آوردن روزی تير ميشديم و شو ها ره ده ترس از تاراج عفت و ناموس خود ده

 

 

 

 

پرتو شمع لرزان و نيمه جان با آواز مرمی ها به خو ميرفتيم . 

دولت اسلامی حلقه دار شده هنگامه ای عجيبی بود ، احزاب اسلامی بخاطر بدست آوردن سهم بيشتر و چوکی های زياد تر ده يک نبرد بودن ،   وحدت  فرق  اتحاده  می شکستاند و اتحاد کمر شورای نظاره ، جمعيت اسلامی پراگنده زير منطق حزب اسلامی خرد ميشد و دوستمی های شمال با يکی سازش کده استوغان های دگه ره ميده ميده ميکد ...  دولت عملاً وجود نداشت ، ارود ازهم پاشيده بود و قوای امنيتی امنيته می کشت ، خلاصه مور و ملخ ده جان مردم و وطن افتاده بود ن ده سراسر کشور آتش در گرفته بود ، هرکی قدرت و سلاح بيشتر داشت زياد تر ظلم کد ، زندان ها پُر وخالی ميگشت و زندان های شخصی ده ساحه سلطنت هر کدام شان وجود داشت ، آدم ها زياد هر روز ده سيال بيداد گم می شدن ، جناح های درگير بری زجر دادن مخالفين خود و يا اسير های بيچاره جزا های عجيبی ره ابداع می کدن ابتکارات شان آنقدر وحشتناک بود که تاريخ ستم جهان بخاطر نداره .  

نرگس در حاليکه يک ترس گنگ دل کوچکش را ميلرزاند پرسيد : مثلاً چه قسم جزا ها ؟

نورماه آهی پُر دردی کشيده پاسخ داد : مثلاً رقص مرگ ، حبس ده کارتينر ها ، بريدن اعضای بدن وضع حمل دادن زنان بزور برچه ده محضر عام ، چشم کشيدن ، سينه بريدن زن ها ، زنده بگور کدن ، ميخ زدن ده سر ، مدفوع ره به انسان خوراندن ، تجاوز کدن به صورت گله يی وهزار ها عمل شنع و زشت دگه .... 

آرامش نبود بچيم ، هرکی بفکر نجات خود بود ، پدرت ماره به پلخمری برد ، اونجام چندان آرامی نبود ، خو باز نسبت به کابل خوب بود ، چند وخت اونجه مانديم ، شما آهستا آهستا ده سايه های هول وهراس کلان می شدين ، پدرت يک شو تصميم خوده که گرفته بود با ما ده ميان گذاشت ، او گفت دگه ده وطن جای زندگی نيس تا ای کرگس ها و لاشخور ها باشن ، بياين که کل ما بريم ده پاکستان يا ايران گرچه از مُلک دل کندن سخت اس و زندگی ده مُلک بيگانه سخت تر ازو مگر چاره چيس ، پدر و مادرش مخالفت کدن و گفتن ده ای پس پيری خوده گور ده گور نمی کنن ، خاله سيما هم به رفتن دل و نادل بود مه ميفاميدم او نمیخاست زيادتر ازی سربار ما باشه ، او مرد نداشت و دستش خالی بود و هنوز بچيش مرد زندگی نشده بود .  مه کتی پدرت فيصله کدم که منتظر باشيم تا بری سيما يک زندگی بسازيم ، کتی خودش گپ زديم و راضيش ساختيم که کتی بچه عمه پدرت عروسی کنه او بيچاره زنش مرده بود و سه طفل خرد بدبخت ده گردنش مانده بود ، محفل عروسی مثل يک فاتيا واری بود ، خوب دگه چاره نبود از يکطرف سرپرست بچه های يتيم ميشد از طرف دگه به او دو آدم پير درمانده میرسيد که کل شان ده خانه پدر جميل زندگی ميکدن  ، چند وخت بعد که خاله سيما ده يک کارخانه قالين بافی مشغول کار شد و خاطر مه و پدرت از هرسو جم شد به تصميم رفتن به پاکستان به طرف کابل حرکت کديم ، يک سفر پُر از درد و گريه ، مه واضع و پدرت پنهان ده تمام طول راه گريه می کديم بخاطر همه چيز های عزيزی که از دست ميداديم و مجبور ما ساخته بودن که از اونها جدا شويم . 

 

 

 

هرکی هرطرف رفت و خوده و فاميل خوده از آتش جنگ برون کشيد ، آمريکا ، اروپا ، آستراليا خلاصه هر پنج قاره به اساس طرح و پلان افغان هاره رفوجی نمودن و بسيار سخاوتمندانه دروازه های خوده بروی افغان ها گشودن که در واقع تمام دروازه های معنوی افغانها بسته شد ، آنها ده منيار سياست های شرق و غرب غرق شدن ، خوده فراموش کدن ، اکثراً رشته هاره بريدن ، اولاد های ده سراسر دنيا بوجود آوردن که بکلی با فرهنگ و کلچر خودی بيگانه بودن و کمتر ده مورد وطن خو ميدانستن ، بعضی از اونها ده پرتو شهر های چراغانی و زيبا زبان ، کيش و هويت خوده فراموش کدن و محو آسمانخراش ها دريوزگی ره تمرين کدن يا ده ماشين سيستم های سرمايداری تفاله گشتن ، نقشه ها خوب طرح شده بود که دايه مهربانتر از مادر مغز های متفکر و سازنده ماره ده ماشين توليد سرمايه پرزه بسازه و يا نيروی کار ارزان بری آينده های خود توسط نسل نسل  

افغان تهيه کنه ، همو بود که سياست فرار مغز ها تداعی شد ، و با دريغ و درد آنکه متانست بری آزادی و آبادی کشور خود مفيد واقع گردد ده دگه کشور ها منزوی ، بی تحرک ، يأسگرا ، راحت طلب ، خاموش وتسليم پذير شد ، متاسفانه هنوزهم ای سلسله ادامه  داره ، بيشتر کسا به او طرف اقيانوس ها فکر ميکنه نه به آشيانه اصلی شا ن افغانستان و نمی دانن که هيچ کس عاشق گل روی افغان روزگار زده نيس . به ای ترتيب هيچکس بفکر رهايی و نجات افغانستان از کام هيولای جنگ نشد و ناجی وارسته از ظلمت نازل نگرديد ،  هرکی بنام خدمتگار مردم و وطن آستين بر زد کمر بری بربادی و هلاکت شان بسته نمود ،  فقط ضجه های بيمار گونه ده اشکال مختلف سينه روزنامه ها و جرايد آنطرف مرز هاره خراشيد و هنگامه ای وای وطن و وای ميهن بمثابه برف زير حرارت سوزان آفتاب آب شد ، نشست ها ، گردهمايی ها ، شوراها و چهای دگه هيچ کدام مشکل افغان ها و افغانستانه حل نکد و بری زخم ناسور شان مرهم نشد ، ملل متحد ممثل بسيار ناکام فقط بی عرضه گيشه به تماشا گذاشت و هميشه قبل از ختم نمايش از صحنه خارج شد  و افغانستانه ده همو آتش خانمانسوز تنها ماند . 

و اينه وضع ما ايتور بود ، ما از ترس مرگ و دهشت جنگ پيوسته از سوراخی به سوراخی پنهان می شديم ، وختی به کابل رسيديم خانه و جای نداشتيم ، پدرت ماره به خانه کدام دوست خود ده مکرويان برد ومه مخصوصاً او روز های ره که ده زير زمين مکرويان مخفی بوديم هرگز فراموش نمی کنم ، جنگ بين شورای نظار و دوستمی ها بود ، يکی از کوه تلويزيون ميزد و دگيش از تپه نادرخان ما ده مابين مانده بوديم ،  چند فاميل باهم ، آب نبود ، نان نبود و يا به بسيار مشکل تهيه ميشد ، کسی مريض بود و بدون دوا جان ميکند ، سيستم آبرسانی تخريب شده بود و مرد ها از چاههای کم عمق که مقابل بلاک ها کنده بودن خم خمک و ترسيده ترسيده آب مياوردن ، برق نبود و ده تاريکی ها همه مقابل هم رفع حاجت ميکدن  ، چيزی بنام شرم وجود نداشت ، بی شرمان تاريخ از ما شرمه گرفته بودن ،

بوی بد ، رطوبت ، چرک و کثافت لباس ها و بدن ها ديوانه کننده بود ، تلخی آنروز ها ابداً از کامم نميره .