اقتباس از برگنامه فانوس

 

 

یادی از هفتم ثور۱۳٥٧

 

روزی که  "حزب موکراتیک خلق" افغانستان را به ویرانی سوق داد

دوکتور لطيف طبيبی

 

 

در بسیاری از کشور های جهان گرامی داشت از روزهای صورت می گیرد که در آن روز ها مردم به سرافرازی هایی رسیده اند. مثلآ درافغانستان روز چهاردهم فبروری که روز اخراج ارتش شوروی از افغانستان است و یا روزاستقلال افغانستان از استعمار انگلیس وامثالهم.

 

در اکثر کشور ها مثلآ در آلمان از برخی روز های سیاه یاد آوری صورت می گیرد، که در آن روز ها جنایاتی از جانب نازی ها صورت گرفته است. شهر های  "برلین و نورنبرگ" خاطرات تلخی از روز ها و جا های دارند، که ناشی از اعمال حزب نازی ها است. در اوسط دهه هفتاد میلادی در برلین بنآء بزرکی بنام  " اشپورت هاله برلین " موجود بود که درآنجا چندین گردهمایی بزرگ حزب نازی صورت گرفته بود. ولی بعد ها شهرداری برلین آن را از ریشه خراب کرد تا مردم با دیدن آن بنآ، خاطرات تلخ حزب نازی را بیاد نیاورند.

 

 بزرگداشت از روز تیرباران " گراف اشتئفونبرگ " که در تابستان هر سال در محلی که بنام  وی در برلین نام گزاری شده، روز تلخ دیگری است که همه ساله گردهمایی درآنجا صورت می گیرد. داستان اشتئفونبرگ که یک صاحبمنصب بود از این قرار است که او با دو نفر ازهمفکران خود در صدد قتل هتلر و برخی از رهبران نازی برآمده بود.  بمبی را در زیرمیز محل ملاقات رهبران نازی در رستنبورگ جای گزاری کرده بود، ملاقات صورت گرفت و بمب هم انفلاق کرد، لاکن هتلر و رهبران نازی از این حادثه جان بسلامت بردند. فردای آن روز اشئفونبرگ و یاران وی دستگیر شدند و نازی ها آن ها را تیر باران نمودند. بعد ها دولت آلمان به خاطر گرامی داشت از گراف اشئفونبرگ از این روز یاد می کند.

 

در نیم قرن اخیر در افغانستان چندین حادثه سیاسی ناگواری رخداده، که یکی از آن روزها  "هفتم ثور" است. اکنون گزارشاتی که در باره کشف قبرهای دسته جمعی بچاپ رسیده است، ثابت می کند که قتل های دستجمعی دردوران زمامداری خلق و پرچم صورت گرفته است. همانطوریکه پیش بینی میشد، دیده شد و ثابت گردید که حزب دموکراتیک خلق و پرچم نتوانستند در جهت بر آورده ساختن خواست مردم گام بر دارند، و برعکس درمسیر تجربه تاریخی خود در جهت ضد مردم قرار گرفتند. با اعمال خائنانه و نوکر صفت خویش سبب بزرگترین ویرانی در این سر زمین گردیدند. از آنجائکه روشن شدن قضایای تاریخی از طریق نگرش خردمندانه و عقلانی یگانه راه آموزش و باز بینی گذشته است، از همین خاطر باور این قلم در زندگی براین عقیده استوار بوده، تا با یاد بود از حادثات روز های سیاه تاریخ کشور، گوشه های از جنایات احزاب سیاسی این سر زمین را که با اجحاف و ستم براین مردم بیگناه همراه است، روشن نمایم.

 

در تاریخ معاصر افغانستان هفتم ثور1357 خورشیدی، روزسیاهی است که  ثبت تاریخ گردیده است. در این روز حزب دموکرات خلق و پرچم با پشتبانی نظامیان شوروی و دستگاه های اطلاعاتی آن با یک کودتای خونین، قدرت سیاسی را بدست گرفتند و منشاء آغاز حرکت سیاسی یی شدند که تا امروز کمر دو نسل را خم کرده است. خلق و پرچم بعد از کسب قدرت، برنامه یی جز سرکوب، ترور و خفقان نداشت. خلقی ها و پرجمی ها با کشتار جمعی قشر نوپای تحصیلکردگان افغان، که يکی از تلخترين رويداد های تاريخ معاصرافغانستان است، جامعه را در آستانه از هم ‌پاشی، در نااميدی و ظلمت مطلق فرو برد و در نتیجه اثرات این دوران سیاه، با توجه به فرهنگ سياسی حزب دست نشانده، هیچ چیزی به جز از تقویه " تنظیمی" های مذهبی و حیات بخشیدن به اسلام سیاسی، در افغانستان به ارمغان نیاورد..

 

 آزادی و مبارزه در کشور فقیر افغانستان

 

در تاریخ معاصرافغانستان درباره آزادی، مفهوم اجتماعی و حدود کیفیت استفاده و توزیع آن سوء تفاهمات زیادی وجود داشته است. برای اینکه ساختار اقتصادی و اجتماعی افغانستان به سبب وجود نظام های سلطه جو و سرکوبگر از نگاه تکامل تاریخی خود در سده حاضر طوری رشد نموده بود که آرایش جامعه دهقانی و قبیلوی افغانستان، دو گروه خاصی را نشان می داد. یک عده بسیار محدودی از مالکین و رهبران قبائل و انبوه از مردم  که فاقد همه چیز بودند.

 

از آنجایکه طبقه متوسط با فرهنگ شهری و تجاری که از نگاه اقتصاد سیاسی بهترین وسیله تنظیم کننده بین بهره گیرنده و بهره دهنده می باشد در سرتاسر افغانستان بطور منظم موجود نبوده است،  لذا وظیفه بهره کشی  بدست اقلیت ناچیزی که گروه اولی را تشکیل می داد، افتاد. این اقلیت ناچیز براکثریت وسیع گروه  دومی حکمفرمائی می کرد. چون فاقد فرهنگ پیشرفته بود، و در محدوده خود حیات بسر می برد، سبب ستیزه درونی و سدی علیه ارتقا نیروهای تولیدی در جامعه گردید.

 

گروه اولی که با تعداد معدودی قدرت را در دست داشتند، از آزادی به مفهوم وسیع کلمه بر خوردار بودند. به خاطر داشتن رفاه مادی، انسان های بودند که خوب می خوردند، خوب می پوشیدند و خوب تفریح میکردند. بخاطر قدرتی که داشتند در استفاده از امکانات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی از آزادی بر خوردار بودند.

 

گروه دوم طبقات وسیع پائین جامعه بودند که از برخی آزادی ها برای فعالیت اقتصادی و جمع آوری مال و بهره برداری از نیرو های انسانی و منابع طبیعی محیطی خود بهره مند نبودند. این طبقات پائین جامعه به همین نسبت به آزادی های معمولی که از چهار چوپ بهره دهی و تلاش  روزانه آن ها  بیرون می رفت، دسترسی نداشتند.

 

روشنگران افغانستان این عدم تعادل در سیستم، و رجحان غیرمنصفانه اقتصادی را احساس میکردند، و از وجود آن رنج می بردند. تاثیر ناگوار آن را در آهنگ رشد و توسعه اقتصادی و اجتماعی خود درک میکردند. شاهد رنج توده های بی نظم از انسان های بودند، که در فقر و بی خبری کامل زندگی میکردند و هنوز مسائل و نیاز های آنها در چهار چوپ خصوصیات ملی شکل نگرفته بود. از جهت دیگر قدرت های حاکمه افغانستان در مقابل این توده های وسیع مردم تماشا بینی بودند، که هیچ اشتیاق و تمایلی برای درک این عدم تعادل بین زندگی مردم و شرایط اقتصادی کشور نداشتند.

 

از ذکر گفتار پیش، به این نتیجه می رسیم که ساختار ناهمگون اقتصادی و اجتماعی افغانستان فرق عمده با جوامع دیگر داشته و دارد. در بستر ساختار اقتصادی و اجتماعی افغانستان برخی از مایه های ضد آزادی که تحصیل کرده گان هم بودند، درسطوح بیورکراسی دولتی بوجود آمده بود. اما حزب دموکراتیک خلق و پرچم هنر آن را نداشتند که ذهنیت عدالت خواهی و آزادی را توسط قشر روشنگر که به آگاهی سیاسی رسیده بود، دریک پروسه طولانی، درسطوح پائین جامعه انتقال دهد. برخلاف، این حزب شعار سیاسی سرنگونی دولت وقت را که از اندیشه انترناسیونالسیم روسی به عاریت گرفته بود، بدون شناخت از روند تولیدی و نیرو های فعال جامعه بلند کرد، برای عملی کردن این شعار، خود را در خدمت شوروی ها قرارداد، و داخل عمل شد.

 

از نگاه فلسفۀ اجتماعی، رشد فرهنگی جوامع عقب مانده هیچگاه  ساختار همسان و یکسانی نداشته است.  یکسانی مفاهیم و اصطلاحات نزد همه ملل اگر در علم سیانس سودمند باشد، اما در علوم اجتماعی جوامع مختلف بسیار زیان آوراست. متوجه باشید که حزب دموکراتیک خلق و پرچم بدون در نظر داشت گفتار پیش نظر به وابستگی یی که  با انترناسیونالیسم روسی داشت، تن به عمل داد، و مرتکب بزرگترین جنایات تاریخی در افغانستان شد. اکنون از نگاه اقتصادی و اجتماعی ویرانی افغانستان نمونه برجسته برای آن کسانی است که بدون توجه به سنت های درونی جامعه به کمک مفاهیم منجمد ذهنیت چپ وابسته به جهانمداری یا انترناسیونالیسم روسی طرح دگرگونی اقتصادی را می نمودند. (رجوع شود به مضامین نگارنده :" موانعی فرهنگی مرحلۀ گذار در افغانستان بخش1 و2 "دربرگنامه فانوس) ازنگاه سیاسی تاثیرات احساسات  "انقلابی بدون آگاهی " حزب خود فروخته خلق و پرچم ، سبب آن گردید که کلیت جامعه زیر سلطه نیرو های ضد تاریخ  قرار  گیرد.

 

 

 دهه چهل آغاز جنبش های کمونیستی در افغانستان

 

افغانستان از جملۀ کشور های آسیائی است که در اوان به اصطلاح  انقلاب  اکوتبر روسیه از یک جریان روشنگری مشروط خواهی اول در چهار چوپ  ناسیونالیستی و فرهنگ خود مختاری افغانی بر خوردار بود. همزمان با استحکام رژیم  بلشویکی سومین  جنگ این  کشور علیه استعمار گران انگلیسی خاتمه یافت و استقلال کامل خود را حاصل کرد. اما با همسایه مرز شمال خود بر سر موضوع  بخارا در کشمکش بود و آنهم به سود سیاست استعماری بلشویکی پایان یافت.

 

لویز دوپری هL.Dupree به این باور است که ریشه های جنبش کونیستی افغانستان در دهه 1330 و 1340 خورشیدی با سهم شوروی در برنامه های اقتصادی و فرهنگی آغاز شده است. فرید هالیدی یکی از جمله روشنفکران انگلیسی است که در اوائل کودتای خونین ثور کتابی بنام " انقلاب در افغانستان "  نوشته، او آغاز جنبش کمونیستی افغانستان را از برخی اعضای جنبش " ویش زلمیان " می داند. به باور "هالیدی"   جنبش کمونیستی افغانستان به همت عده از جوانان جنبش ویش زلمیان در میدان سیاسی عرض اندام کرده است. نکته که "هالیدی" به آن تکیه می کند، همانا شمول نورمحمد ترکی در جمعیت "جوانان بیدار" میباشد. غلام محی الدین زرملوال در دیباچه یی که تحت نام "جمعیت ویش زلمیان" و یا "جوانان بیدار" نوشته است  چنین می نگارد :

 

 "... روز به  روز  به  تعداد "جمعیت ویش زلمیان"  افزده می شد، این مسأله بشدت توجه دولت را بخود جلب کرد، فلهذا دولت در قدم اول برای از هم  پاشیدن "ویش زلمیان"  به دلجوئی پرداخته و دست استعانت خود را بطرف جمعیت دراز و عده ئی را به اخذ امتیازات دعوت نمود و از همه اولتر نورمحمد تره کی  و مرحوم عبدالروف بینوا این دعوت را پذیرفته و هر دو توبه نامه خود را از سیاست و استعفای خود را از "جمعیت ویش زلمیان" به شاه محمود خان صدراعظم وقت دو دسته تقدیم نمودند. همان بود که در بدل  آن  نورمحمد ترکی آتشه  مطبوعاتی در واشنگتن و عبدالروف بینوا در دهلی مقرر شدند..." (1)

 

مشکلات ما با بررسی ریشه های تاریخی و سوابق جنبش کمونیستی افغانستان در اینجا است، که جنبش کمونیستی در جامعه ما، چه از نگاه مفهوم و چه از نگاه تاریخی،  برای جامعه و مردم ما بیگانه و ابهام برانگیز بودهجامعه از نگاه رشد جریانات سیاسی وعقلانی به مرحله پذیرش جنبش کمونیستی نرسیده بود ، لهذا حزب دموکراتیک خلق و پرچم که ادعا می کنند که در ساختار اجتماعی جامعه افغانستان جنبش کونیستی قابل محسابه بوده ، غلط است.

 

برای اینکه بدنه جامعه افغانستان، از نگاه فرهنگی و اجتماعی تابع یک جامعه سنتی  بود، از نگاه مرحله گذار هنوز توان پذیرش اندیشه کمونیستی را نداشت. معضله که ما امروز با  عناصر خلقی و پرچمی پیشین داریم این است که هنوز هم با باور های «طالب» مانند خود، با اتکا به گزارشات بعضی از هواداران قدیم خود از کلمه، نقابی می سازند تا اشتباهات، خیانت ها و جنایات رخداده توسط این حزب و ناهنجاری های اعضای این حزب را در پس آن نهان کنند. از این جهت پژوهش در باره عمل کرد های حزب خود فروخته خلق و پرچم درافغانستان، مانند متباقی جنایاتی که از جانب برخی از بنیادگرایان مذهبی بر مردم این سر زمین رفته، دشوار است. زیرا نسبت بی کفایتی زمامداران امروزی  تا اکنون عناصرخلقی و پرچمی و آن عده از اسلامیون سیاسی که دست شان با خون مردم افغانستان تر است، به محاکمه حقوقی و سیاسی کشانده نشده اند و فقدان اسناد مورد ضرورت، دشواری دیگری است، که برخی ازپژوهشگران به آن دچار اند.

 

واقعیت تاریخی که می توان با آن اتکاء کرد این است که بعد از سالهای اختناق سیاسی، در1343 خورشیدی با تصویب قانون اساسی در دوران حکومت مرحوم دکترمحمد یوسف جریانات کمونیستی افغانستان به نوعی اعلان موجودیت نمودند. در اوائل سال 1345 جریده خلق برای دو ماه در شش شماره به نشر رسید. بین حمل 1347 و سرطان 1348 هفته نامه پرچم در حدود 53 شماره انتشار یافته است. این دو جریان در اوائل توسط جراید شان بنام " خلق و پرچم" معرفی شدند. بعد ها هواداران شان بنام خلقی ها و پرچمی ها در صحنه سیاسی افغانستان یاد می شدند. هر دو جریان با هم ائتلاف کردند، تحت نام حزب دموکراتیک خلق به اصطلاح خود شان به مبارزه آغازیدند. همه ما شاهدیم که این حزب چه بلائی نبود که بر سر مردم افغانستان نیاورد. حزب فوق وابستگی سیاسی، ایدئولوژیکی با شوروی سابق داشت و به کوشش حزب کمونیست شوروی سابق و به کمک جاسوسان راهنمائی می شد. به کمک دولت شوروی پایگاه سیاسی به نفع این حزب و برای برخی از اعضای حزبی درارکان دولت افغانستان نیز بوجود آورده شد، تا زمینه به قدرت رسیدن آنها را فراهم نمایند.

 

نگرش ایدئولوژیکی و مذهبی گونه حزب دموکراتیک خلق و پرچم در افغانستان مفهوم فرمایشی داشت. از هنر روشنگری در کشف شرایط خاص جامعه خود بر خوردار نبود. از همین خاطر این حزب در سطوح طبقاتی افغانستان گسترش و رشد فرهنگی و روشنگری پیدا نکرد. علت آن در این بود که حزب فوق نه از توده های مردم آگاهی داشت، و نه هم توده وسیع  طبقات پائین جامعه در طول تاریخ حیات سیاسی از این حزب، چیزی بدست آوردند.

 

 ماجرای به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق

 

از آنجائکه خواننده گان گران ارج به جنایات و خیانت های که از جانب  این حزب به مردم بیگناه افغانستان وارد آمده واقف اند،  تشریح دوباره به قدرت رسیدن این حزب، مانند نمکی است که  به  روی زخم های، مردم  پاشیده  شود.

ولی چون افشای حوادث ناگوار تاریخ وظیفۀ  انسانی و وجدانی هر قلم  بدست است. با اتکا به گفتار پیش، کوشش می کنم با اشارۀ  کوتاه چگونگی به قدرت رسیدن حزب خلق و پرچم را توضیح  بنمایم.

 

قرار نوشته دکتر حسن شرق در کتاب ( کرباس پوشهای برهنه پا صحفه 149)  " ... بعد از لوی جرگه فبروری 1977 میلادی یک روز قبل از آنکه محمد داؤد بحیث رئیس جمهور انتخاب شود برای من و عبداله لله کفت: اکنون وقت آن رسیده که با برژنف اینرا معلوم نمایم که آیا نا آرامی های جاری ( مطلب تخریب های خلق و پرچم بود) شوروی دست دارد و یا نه ؟  

 

در اپریل همین سال داؤد خان بنا بر درخواست شوروی ها به مسکو سفر نمود. جلسه روز دوم در حالی آغاز یافت که برژنف رئیس جلسه بود، "پود گورنی" و "کاسیگین"  صدراعظم نیز حاضر بودند. برژنف بسیار مریض بود، ولی با یک لحن عصبانی به داؤد خان کفت:  درشمال افغانستان جاسوسان امپریالیزم جا گرفتنه اند ، قبلا به همچو مسایل توجه می شد ولی اکنون چندان توجهی به آن نمیشود. با شنیدن این سخن داؤد خان سخت عصبانی شد و گفت: " افغانستان به دوستی شوروی ارزش بزرگ میدهد، و این بدان معنی نیست که افغانستان آزادی خود را از دست بدهد. ...."

 

متصل با آن قلم را بر کتابچه گذاشته ایستاد و با اشاره سر، اجازه گرفته روان شد. برژنف از عقب او روان بود تا اینکه درنزدیک دروازه خروجی وحید عبدالله برایش گفت : " مطابق دیپلوماسی باید طریقه خوب تودیع به عمل آید." داؤد خان متوقف گردید، وقتی برژنف در نزدش رسید به خنده برایش گفت:  " اگرشما خواستار ملاقات خاص با من شده اید، وقت آن را شما تعیین نمائید، هر وقتی خواسته باشید من در خدمت هستم." (2).  بهر صورت داؤد خان جلسه را ترک کرد و از مسکو طرف افغانستان پرواز کرد. داؤد خان یک دیکتاتور بود ولی برخلاف رهبران خلق و پرچم از یک روحیه ملی و وجدان وطن پرستی بر خورداربود. ..."

 

قرار نوشتۀ ابراهیم عطایی این ملاقات داؤدخان عواقب تلخی داشت، شوروی ها که از پیش پلان سرنگونی رژیم او را داشتند آنرا فورآ روی دست گرفتند. این  تصادم، شوروی ها را به این نتیجه رساند که داؤد خان دیگر خود را مقید حلقه شوروی نمیداند.(3) ..."

 

به قضاوت دکتر حسن شرق،  خیلی وقت بین اعضای حکومت داؤدخان روحیه دوگانگی سیاسی دیده میشد. یعنی برخی طرفدار شوروی بودند و برخی تمایل به کشور های غربی داشتند. حسن شرق از طرفدارن شوروی بوده و کناره گیری او از جناح مخالف شوروی ، سبب ملاقات او پیش از کودتای ثور با نماینده گان سیاسی شوروی گشته است.

 

فقیرمحمد ودان درکتاب "دشنه های سرخ" که قسما کتاب "کرباس پوشها برهنه پا"  دکتر حسن شرق را به نقد کشیده در جای نقل میکند:  "... درحوت 1354 در اثنای ملاقات به جلالتماب پوزانف سفیر اتحاد شوروی در قصر صدارت آقای ایرشف مستشار سفارت که با وی جهت ترجمانی آمده بودند بمن پیشنهاد کرد که تعدادی از صاحبمنصبان اردو و شخصیتهای سیاسی که با سیاست و روابط نیک میان دو کشورعلاقه خاصی دارند، و میخواهند مبارزه کنند.

درصورت تمایل، سفارت شوروی حاضر است آن ها را به شما معرفی نمایند تا به مشوره شما مبارزه کنند..."(4)

 

از گفتار دکتر حسن شرق چنین بر می آید که شوروی ها پلان سرنگونی حکومت داؤد خان را روی دست داشته اند.

به تاریخ 28 حمل 1357 میراکبرخیبر بقتل رسید. خیبر یک کمونیست سرسخت از جناح  پرچم  بود. داستان از این قرار است که به روز 28 حمل خیبر با یک عضو دیگر حزب قدوس غوربندی از منزل خارج شده، به شفاخانه وزیر اکبر خان به عیادت خان عبدالغفارخان رفته بودند. حوالی عصر در جایی خیبر بقتل رسید که چند گام قبل غوربندی از وی جدا شده بود. خیبر در راه  باز گشت به منزل توسط افراد مسلح ناشناس که سوار یک موتر جیب بودند، بقتل رسید. برخی از مقامات گفته اند که درین قتل یک مقام مسوول سفارت شوروی « ابلوف» که منبع بسیاری از توطئه ها بود، دست داشته. عطایی در کتاب خود ادامه می دهد، که از موضوع قتل خیبر پیراهن حضرت عثمان « بلا تشبیه» ساخته شد، درین وقت که گروه های خلقی و پرچمی اتحاد نموده بودند با آوازه بلند چنین تبلغ کردند که درین قتل داؤد خان و حکومت او دست دارند(5).

 

همان بود که در صبح روزهفیم ثور1357 خورشیدی که مطلبق به 27 اپرئل مطابق 1978 میلادی قوای زرهدار و قوای هوایی کودتای را بر ضد حکومت داؤد خان براه انداختند.

 

کسانی که ماهیت زمان و تاریخ را با دقت مورد تحقیق قرار می دهند، می دانند که  "هفتم  ثور" و به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق و پرچم ، رابطه مستقیم با ویرانی کشور ما دارد. ماجرا به یک حمله نظامی چند تانک بطرف قصر ریاست جمهوری پایان نیافت.

 

قرارنوشتۀ هارون: "...  آنان، حوالی عصر، ارگ جمهوری را تحت بمباران قراردادند. کسی تا آن لحظه، چنان مهارت پروازی از جانب هوابازان افغان ندیده بود. عده زیادی تا هنوز برین عقیده و باوراند که این پرواز ها از جانب آن هوابازان روس انجام میشد که در پایگاه هوائی بگرام بحیث مشاور مشغول کار بودند. از زمره هوابازان افغان، یکی دگرمن؛ غوث الدّین طوطا خیل بود که در این عملیات شرکت داشت. صرفآ غند دافع هوای تاج بیک در اثر تشویق تورن جنرال عبدالعلی وردگ رئیس ارکان قوای مرکز مقاومت کرده و دو فروند طیارهء کودتا چیان را سقوط دادند. یکی از پیلوتان، پسر شیر بهادر افریدی بود که بوسیلهء چتر نجات (پراشوت) خود را از مرگ نجات داد.

 

عملیات هوائی که بدلیل تاریکی شب معطل مانده بود، با دمیدن روشنیی فجر، از سر گرفته شد (6). قرار نوشته عطایی، بعد از ظهر طیاره های جت میگ برارگ حمله نمودند. بمباردمان شدید بود، نباید فراموش گردد که 300 مشاور شوروی در اردو درین واقعات سهم بزرگی داشتند (7).

 

قرار نوشته دستگیر پنجشیری: "... ساعت 6 بعد از ظهر روز هفتم ثور، روز کودتا زمانیکه ما ( تره کی، پنجشیری، کارمل و سلیمان لایق) که از زندان نجات یافته بودیم و به مرکز رادیو افغانستان انتقال داده شدیم، به نگرانی و اضطراب عمیقی فرو رفته بودیم. برای اینکه ممکن بود حزب دموکراتیک خلق و پرچم به شکست خونین مواجه، سرکوب و محکوم تاریخ گردد (8) . ببرک کارمل نگران اوضاع  بود. عواقب این قیام خیلی وخیم  بود. در ساعت 6 بعد از ظهر روز هفت ثور که ما در رادیو افغانستان بودیم، داؤد خان قطعات عسکری کابل و حومه آن را نسبتآ در تسلط خود داشت. در همان آغاز  قیام ثور، کارمل پشنهاد کرد تا رهبر حزب پنهان شود. او دو جای و محل را برای مخفی شدن تره کی مناسب دانست. یکی منزل عبدالکریم عمرخیل، پدر صمد ازهر درکارته ولی، و دیگری قلعه پدری وکیل در قریه کمری بگرامی کابل بود. این نظریه ها وقتی جدی تر مطرح  شد که گارد جمهوری بسوی  رادیو افغانستان به تعرض آغاز نهاد (9).  حوالی ساعت 11 شب 7 ثور 1357 برای ما لحظات هیجان آوری بود (10).  در حوالی ساعت 12 شب تره کی به محل قوای هوایی  در « محل چنار» انتقال یافت.(11).

 

براستی شب 7 ثور، تب مرگ به اندام رهبران حزب خلق و پرچم افتاده بود تا صبح آن شب آرام نداشتند. بلاخره طیارات جنگنده به بمباران خود به سوی کاخ جمهوری ادامه دادند، بعد از تلفات و تخریب در قصر ریاست جمهوری معلوم شد که داؤد خان توان مقاومت را ندارد. در آخرین لحظ شوروی ها غلامان خود را از ورطه رسوایی نجات دادند. اینکه حکم تیرباران داؤد خان و فامیل او درمیان رهبران حزب مطرح شد. به  گفته  دستگیر پنجشیری کارمل و تره کی دو برخورد جداگانه داشتند. کارمل طرفدار برخورد با انعطاف با داؤد و خاندانش بود. او اصرار میکرد باید داؤد کشته نشود. سلیمان لایق در باره شیوه بر خورد با داؤد گفت :  "... دا فرعون و وژل شی ".

نظر دستگیر پنجشیری از این قرار بوده:  "... من در پاسخ تره کی گفتم: " ....نباید اصول مبارزه ء اجتماعی را خوار

شمرد، نه باید با قیام بازی کرد. از هومانیزم «خالق محجوب»، رهبر قیام ناکام سودان باید درس تاریخی گرفت" (12)

 

بلاخره حکم  قتل داؤد خان و اعضای فامیل او از طرف چند نفر خائنین ملی و خود فروخته صادر می گردد. اینکه بعد از شصت سال و اندی عین جنایت را که بلشویک ها بعد از تصاحب قدرت درمقابل زنان و اطفال خاندان سلطنتی روسیه انجام دادند، درافغانستان به عین سبک حزب دموکرات خلق و پرچم بدون محاکمه داؤد خان را با 20 نفر اعضای فامیل او با اضافه عبداله لله معاون رئیس جمهور و عبدالقدیر نورستانی وزیر داخله تیر باران نمودند. اسمای تمام افراد اعدام شده گان درکتاب عطایی ص.399 درج گردیده است(13).

 

در باره لحظه قتل داؤد خان نوشته های زیادی موجود است، به  قضاوت "علی جنگ" چند نفر عسکر با یونیفورم روسی دراین تیر باران سهم داشتند.. .در که باز شد چند عسکر با یونیفورم نظامی وارد سالون شدند بر سینه هایشان علامت داس و چکش سرخ شوروی بود به داؤد و فامیلش اخطار دادند حرکت نکنند(14). بعدآ داؤد خان را به سالون دیگری بردند و همه را یکی بعد از دیگری تیر باران کردند.

 

 

 حزب دموکراتیک خلق و پرچم،  فاقد برنامه اصلاحی برای افغانستان

 

تا پیش از تصاحب قدرت توسط بلشویک ها در روسیه، علوم اجتماعی و انسانی به اساس تحقیقات علمی و شناخت پدیده های اجتماعی ساختار اقتصادی جوامع بررسی میشد، اما پس از آن بر همه جا شیوه بررسی پژوهشی دگرگونه گشت. چه مارکسیسم پر نفوذ ترین اندیشه، قلب و روح بسیاری از روشنفکران جوامع مدرن را تا اوائل قرن بیستم به تسخیر خود در آورد. ولی چون مبانی مارکسیسم با واقعیت اوضاع در رابط با دگر گونی جهان محروم که بصورت مقوله های سیاسی ارائه می گردید، مغایرت داشت. نتایج عملی از آن حاصل نیامد. زیرا مادامی که به ایدئولوژی خاصی باور داشته باشیم و بپنداریم که آن ایدئولوژی یگانه جوابگوی تمام مسائل بشری است، برای دیگران چه راهی جز گرویدن به آن و پیروی از آن باقی می ماند؟ با ور مندی به یگانه بودن « ایدئولوژی مشخص» ، نطفه ی اندیشه استبدادی را در خود می پراوراند. از همین جهت برخی از احزاب کونیستی در اروپای شرقی و در کشورهای محروم که وابسته به حزب کونیست اتحادشوروی بودند، و خود حزب کمونیست شوروی هرکز موفق به بر قراری نظام اجتماعی به اساس نظریه علمی کارل مارکس نشد. بلکه استبداد سیاسی و نظام های تک حزبی و توتالتاریسم و نظامیگرائی را مشخصه خود ساختند.

 

افسوس که چقدر انسان ها در جهان سوم توسط این احزاب به قتل رسیدند، و چه بهره سیاسی کشور های سرمایه داری از این اندیشه توتالتاریسم شوروی بردند و چه اندازه  نیروهای انسانی و زحمات چندین نسل در دوران تسلط این احزاب ضایع شد. بهترین نمونه برای ما، افغانستان امروزی است.

 

برخی ازاحزاب سیاسی که پیرو اندیشه حزب کمونیست شوروی بودند، هیچگاه از بافت اجتماعی و پایه مادی مردم  برخوردار نبودند. نمونه های را  از نظر میگزارنیم:

 

کشور پولند که در حدود نیم قرن از جمله اقمار شوروی بود، مردم آن از نگاه مذهبی تا هنوز پیرو بنیادگرایان کاتولیکی اند، که حتی به حقانیت رفورم مذهبی «مارتین لوتر»، که 500 سال از آن می گذرد شک دارند، چه رسد به حقانیت کمونیزم.

 

آلمان شرق که از نگاه اجتماعی پیشرفته بود و درهر 5 سال به اصطلاح خود شان انتخاباب صورت می گرفت  و حزب کمونیست 98 در صد رای می آورد. ولی بعد از ویرانی دیوار برلین و الحاق هر دو آلمان، حزب کمونیست آلمان شرق که تا دیروز 98 در صد رای مردم را داشت، درانتخابات آزاد پارلمانی شرکت کرد و زیاد تر از  6 در صد رای نیآورد.

 

حزب کمونیست شوروی که از همه یاران خود با تجربه تر بود ، توسط چند نفر ازاعضای پیشین حزب، از پارلمان شهری مسکو سقوط داده شد. بجای آن نظام سرمایه داری مافیایی در آرامگاه و قدمگاه لنین به آسانی جایگزین نظام طبقه کارگر گردید. برای اینکه این احزاب از پایه مردمی و اجتماعی بر خوردار نبودند.

 

اکنون در حدود 200 سال است که حزب کارگر انگلیس و احزاب  سوسیال دموکرات و احزاب مسحیی اروپای غرب از مردم نمایندگی می کنند. در این مدت به نشیب و فراز زیادی گرفتار شدند و هر بلای که به سر کشورهای شان و خود شان آمد،..." مانند گربه هفت جان بودند"،  که  واپس  سر پای خود ایستادند. پایه های حزبی شان صعیف نگردید.

 

برخی از کشورهای اروپایی شرقی قبل از جنگ دوم جهانی اقتصاد پیشرفته تری داشتند. زمانیکه در اقمار شوروی قرار گرفتند نتوانستند آهنگ رشد اقتصادی قبلی شان را خفظ کنند. سیاست اقتصادی کشور های برادر که تحت نام "کومیکن"  مشهور بود، سدی علیه پیشرفت اقتصادی شان گشت. مسائل فرهنگی و اجتماعی که تحت سیاست استبدادی تک حزبی صورت می گرفت، از شکوفایی  اجتماعی و پیشرفت  آن  کاست.

 

آنچه که حزب دموکراتیک خلق و پرچم برای دگرگونی اقتصادی و اجتماعی افغانستان در نظر داشت طرح  برنامه تقسم اراضی و سواد آموزی زنان بود. آن هم  بخاطر آزار مردم و مسخره گی در دهات آغاز شد. برنامه تقسم اراضی ناقص بی محتوا و بدون شناخت از ضروت اقتصادی و اجتماعی دهات افغانستان سرهم  بندی شده بود. برای اینکه تقسم زمین به تنهایی مشکلات زارعین افغانستان را رفع نمی کند. تقسم اراضی در افغانستان رابطه مستقیم  با  مسائل آب،  ابزار تولیدی، تقسیم بهره مالکانه، و غیره دارد. از همین خاطر مردم به  قیام های علیه حزب خود فروخته دست زدند.  قیام هرات که پایه رژیم را لرزاند به قضاوت غوث الدین فایق که در آن قیام، 25 هزار نفر به قتل رسیده اند (15).

 

واقعیت تلخی که امروز افغانستان با آن دچار است و همه ما شاهد این بی سر و سامانی می باشیم یکی از عوامل آن تهی بودن جامعه از روشنگران و عناصرملی است.

 

کتاب راجا انور Raja Anwar: The Tragedy of Afghanistan.1988 گذارشگر پاکستانی که چشمدید خود را از زندان پلچرخی برشته تحریر در آورده ، بیانی از نابودی روشنگران ملی افغانستان است. نبشه انور از زندان پلچرخی طوری وانمود میکند، که گویا این زندان مرکز تحلصیلکرده گان افغانستان بوده است

.

 حزب دموکراتیک خلق و پرچم و توتالتاریسم

 

غالبا در تحلیل و بررسی علمی و تاریخ نویسی از شرایط کنونی یک کشور، پیرامون دگر گونی های زمان حال از رخداد های گذشته بهره جوی می گردد. زیرا هر واقعه تاریخی موجب باز گشت به حوادثی تاریخی می باشد که قبلآ در جامعه رونما گردیده است. ما قبلآ  گفتیم که اندیشه حزب دموکراتیک خلق و پرچم با مارکسیسم و علموم اجتماعی بکلی مغایرت داشت. ولی مادامی که نوشته های از عناصر خلقی و پرچمی را مطالعه میکنیم می بینیم، که دوران زمامداری خلق و پرچم را از نگاه ایدئولوژی خاصی که به آن باورمند بودند و هستند مطرح بحث قرار می دهند. با مقوله های چون مترقی و پیشرفته و غیره یاد می کنند. درحالیکه فاجعه کنونی افغانستان و زیر و رو شدن زندگی مردم ما انگیزه یی می شود تا در باره سوابق و عوامل درونی وعملکردهای این حزب، و تاریخش فکر کنیم.

 

تفکردر باره حوادث گذشته که این همه بدبختی و سیاه روزی به مردم ما وارد آورد، معنی تازه به ذهنیت ما و به تاریخ ما می دهد. که متأسفانه تا کنون عناصر خلقی و پرچمی با این ذهنیت تازه نرسیده اند.

 

در بررسی های مربوط به تاریخ اندیشه، ما با انسان های چون ژان ژاک روسوJean-Jacques Rousseau (1712-1778) متفکرسوئیسی، که در اوج دوره روشنگری اروپا می زیست آشنا می شویم که او تعریف های خاصی از آزادی و کرامت انسانی دارد. برای روسو، صرفنظر کردن از آزادی، به معنی صرفنظر کردن از خصلت انسانی و «حقوق بشری» است. آزادی به مثابه آزادی اراده، قابل چشمپوشی نیست، چرا که این آزادی ، پیش شرط انسان بودن و آیین اخلاقی انسانی به حساب می آید. انسان برای روسو تنها هنگامی به معنای واقعی کلمه انسان است؛  که  آزاد باشد. سالها بعد از طرح تئوری حقوق بشر توسط روسو و امثالهم ، درافغانستان رژیمی تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق و پرچم به قدرت می نشیند و باعث قتل ملیون ها انسان می گردد، پرسشی که روشفکران افغان به آن مواجع اند این است که آیا این حزب ازآرمان انسانی برخوردار بود؟

 

نه، واقعیت این است که این حزب عاری از آرمان انسانی و هیچگونه پایه اجتماعی در افغانستان نداشت.

به منظور یاد دهانی بجاست تا نکته یی را علاوه بدارم.

 

 خواننده گرامی بطور حتم و یقین شاهد دو رویداد مهم در نخستین روز وقوع کودتای خونین ثور و آغاز حکمروایی رژیم به اصطلاح پیشوایان « طبقه کارگر» افغانستان بوده اند که یکی عدم استقبال توده های مردم از حکومت تک حزبی و دیگری خون گرمی بی مورد شماری از جوانان شامل حزب آن روز گار که در پندار بافی های بی سنجش و غیر منطقی خود فروشده بودند و می پنداشتند، نظامی با پیشوایی حزب طبقه کارگر افغانستان ایجاد می شود.آن ها خواب های خوشی. آنان دوست داشتند تا باجمعی از دوستان برای « کامروایی انقلاب ثور» هورا بکشند. عده از وفاداران به حزب بخاطری به کرسی های قدرت و آرزوی از آن بالا ها نگریستن داشتند، اما آنچه برایشان گران میامد و پرهراس مینمود همانا خیال از کرسی بر افتادن و فرود آمدن بود. اینک عده بیشتری از همان کرسی نشینان دیروزو تبعیدیان امروزین افغان در کشور های اروپایی و امریکا و کانادا هنوز گرفتارخوش باوری دوران زمامداری خلقی وپرچمی ها اند. را تشکیل میدهند، جالب است که این عناصرهنوزگرفتارخوشباوری دوران زمامداری خلقی ها و پرچمی ها اند. همانطوریکه در پیش ذکرشده این عناصر از کلمه نقابی می سازند. بطورمثال ادعا می کنند که این حزب 50 هزارعضو داشته است وبرای آرمان های حزب قربانی داده است.

 

اما واقعیت آن است که این حزب قبل ازغصب قدرت پیش از دو هزار عضو نداشته است. فقط زمانیکه به قدرت مینشیند، سیلی از ابن الوقت ها واستفاده جوی ها غرض استفاده های گوناگون به دوره آن جمع می آیند و برای حفظ منافع و بقای خود از حزب دفاع می کنند. این را چگونه می توان به حساب آرمانگرای آن ها گذاشت ؟

 

هزاران قاتل، هرزه، خود فروخته و قدرت طلبی را که فقط به غرض کرسی نشستن و ارضای عقده های سرکوفته خود به عضویت این حزب در آمدن، نمی توان آرمانگرا خواند.

 

این ادعا وقتی مردود است که تاریخچه سر بازان مزدور و ملیشه ها را مرور کنیم. این ملیشه ها و سر بازان مزدور در نقاط مختلف جهان با تحمل و قربانی ها و کشته دادن ها، بازهم درخدمت قدرت ها و دولت های استبدادی برای سرکوب مردم عمل کرده اند. حزب دموکراتیک خلق نیز از وجود چنین ملیشه ها استفاده بسیار برده است. اما نمی توان عمل کرد آن ها را به حساب آرمانگرایی آنان قلم داد کرد. اگر بتوان کشته شدن سربازان مزدور و ملیشه ها را به حساب آرمانگرای قلم داد کرد نه به حساب مزدبگیری قلدری، در آن صورت می توان کشته شدن 50 هزار عضو حزب دموکراتیک را آرمانی خواند.

 

امروز جهش های فرهنگ مابانه این گونه افراد به صورت فراگیردرهر سوبه دید می خورد و میرود تا اندک اندک مبدل به نوعی دامنگیریی ذهنی برای شماری از افغان های مهاجر در کشور های مختلف گردد، از همین جهت این افراد به تدریج در نهاد های اجتماعی و فرهنگی و در پهنه نشریات بیرون مرزی به عنوان فرهنگی، ارزشگزار ادبی و تحلیل گر تاریخ معاصر افغانستان نامبرده می شوند و با استفاده از حقوق مدنی در جوامع پیشرفته ابراز رای نموده و با پیشینه کاری شان گفتمان های را پیریزی نمایند. البته این حق طبیعی آن ها است که آن را نه از برکت مکتب فکری خود، بلکه ازعنایت دموکراسی یافته اند.

 

در چند دهه اخیر شماری از جوامع پیشرفته دولت را غایه برتر، تجسم عقلانیت انسانی می شمارند و نمود واقعیت عقلانی انسان را در این غایت جستجوی می کنند. این دیدگاه منجربه دریافت آزادی فردی، حقوق مدنی و فراهم آوردن نظم و امنیت در چنین جوامع شده است. مرز های آزادی طبیعی و حقوق مطلق افراد تعیین شده است. افراد می توانند با پرورش ایدیولوژی مشخص دست به کارکرد های هنری و فرهنگی بزنند حکم قانون این جوامع چنین است.

 

همچنان باید افزود که هر عنصر پاک و ملی افغان نیز با بکار گرفت چنین حقوق فردی می تواند مروری بر تاریخ  سه دهه اخیر افغانستان، با درک واقعیت پذیری به کنگاش پیرامون کارگزاران احزاب و نیرو های سیاسی و نوعیت کارگزاری سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنها بپردازد و دریافت های شانرا در باز شناخت تصاویر پایان یافته چنین عناصر ابراز دارند.

 

متأسفانه تا آنجای که میتوان دید روشنگر افغان تا هم اکنون نیز با دراک ناشیانهء " من حقیقتم" دیروز در بند است. در میان، آنهای که از قدرت به کنار بوده اند و یا آنانی که از خوان قدرت بهره ها جسته بودند، به گونه ی نمی خواهند با پیشینه ی شان وداع گویند، این طرز تفکر جاری است و نمی خواهند به باز گویی واقعیت و تجارب شان بپردازند. اینها یا نمی خواهند به عقب بر گردند واشتباهات آن زمان را به نسل های بعدی بازگو کنند ویا اهمیت این موضوع را تا هنوز درک نکرده اند.

 

همین کتمان واقعیت ها است که منجر به تکرار فاجعه می شود. چنانچه همین اکنون درپارلمان افغانستان عناصر خلقی و پرچمی دوباره با بنیاد گرایان مذهبی دست برادری و همکاری دراز کرده اند. قرار گزارشاتی که در شبکه انترنت "بی.بی.سی"  آمده است، شماری از رهبران و فرماندهان ارشد احزاب جهادی و شخصيت هايی از احزاب خلق و پرچم سابق در افغانستان، بر سر تشکيل يک جبهه مشترک به توافق رسيده اند.

 

دیده می شود که فاجعه چگونه بار دیگر تکرار می شود فراموش نکنیم که در جامعه ما به نسبت حضور تاریخی استبداد ، خصلت های شگرفی در فرهنگ سیاسی ما ریشه دار شده است. آن این است، که در یک برهه تاریخ کسی را درود گوی میشویم و تمام جنایاتی را که  مرتکب شده فراموش می کنیم و در برهه دیگرشعار مرگ بر همان ایده ال ها را سر می دهیم. همین تایید ها و تکذیب های مطلق و قهرمان و رهبر سازی ها بوده است که امکان رشد هر گونه نگرش اندیشمندانه انتقادی در یک محیط سالم و سازنده را از روشنفکران ملی ما سلب نموده است. آنچه که دراین گفتار تشریح شد، روشن تر ساختن حقایق تاریخی، برای کسانی است  که با مضمون هذا پاسخ منفی می دارند و هنوز به چندین بار آزمودن آزموده ها گرایش نشان می دهند، مطالعه تاریخ نیم سده اخیر افغانستان برای آن ها، نه ضروری، بلکه حیاتی است.

 

 

 مآخذ

 

1) غلام محی الدین زرملوال(1367 خورشید): جععیت ویش زلمیان یا جمعیت خوانان بیدار، ارلتون ورجینیا. امریکا. ص 9.

2) محمد ابراهیم عطائی (1383 خورشیدی): مترجم دکتور جمیل الرحمن کامگار: نگاهی مختصر به تاریخ معاصر افغانستان، کابل ص.391

3) محمد ابراهیم عطائی ص.393

4) فقیرمحمد ودان(1999میلادی): دشنه های سرخ، سیاست های مسکو واثرات آن بر انکشاف اوضاع در افغانستان 1986-1992،ص 41-42.

5) محمد ابراهیم عطائی: ص.393

6) الف. هارون(1374خورشید): ترجمه، تصیح و تذکر از : حامد. داوود خان در چنگال کی جی بی، استرالیا، ص 151.

7) محمد ابراهیم عطائی ص، 395

8) دستگیر پنجشیری (1377خورشید): ظهور و زوال حزب دموکراتیک خلق افغانستان بخش اول و بخش دوم، پشاور، فصل سو، ص 89

9) دستگیر پنجشیری، ص 91.

10) دستگیر پنجشیری، ص 91

11) دستگیر پنجشیری، ص 92

12) دستگیر پنجشیری، ص 95-96.

13) محمد ابراهیم عطائی ص 399.

14) علی جنگ(1359؟ خورشیدی): تهاجم و جنایات شوروی در افغانستان، ایران. ص 23.

15) غوث الدین فایق (1379 خورشیدی) رازی که نمی خواستم افشاء گردد؟، پشاور،ص 173-174.