سیدهاشم سدید

25.4.07

 

" معرفی یکی از بنا های تاریخی کشور"

 

در ایام رخصتی عید پاک مسیحی که مکاتب هم برای دو هفته تعطیل بودند، و خودم نیز برای چند هفته ای رخصتی جبری داشتم، از فرصت استفاده نموده به دیدن دوستی به کشورهالند رفتم. وی را بعد ازسی سال دوباره میدیدم. آدرسش را اخیراً یکی از دوستان برایم داده بود. درایام جوانی غالباً با هم بودیم. جوانی بود کوچک اندام. خیلی کم حرف می زد. اسمش را گذاشته بودیم: "پروفیسور." اگر گاهی مجبور میشد زبان بچرخاند، بیشتر حرفش بکنید و نکنید بود و امر و نهی. خیلی کم در بارهء یک مطلب یا موضوع ابراز نظر مینمود؛ اما نظرات بسیار سنجیده و استوار داشت؛ نظریات و افکارش، برخلاف قد نسبتاً کوتاهش، خیلی بلند بود. ریش اش همیشه تراشیده، لباسش مرتب و پاک، بوت هایش همیشه تمیز بودند و کمتر اتفاق مییافتاد که کسی وی را بدون نکتائی ببیند. کم میخندید، ولی، اگر می خندید، بسیار بلند میخندید؛ آنقدر بلند که صدای خنده اش را تا دور ها میتوانستند بشنوند. خنده ای خوشایند و نیروبخش که از اعتماد بیش از حدش خبر میداد و نشانگر انرژی بی پایانی بود که دردرون خروشان وی پنهان بود. اراده قویی داشت. حرفش را بدون اینکه به خاطر ملاحظات یا احترام کسی از گفتن آن خود داری کند، صادقانه میزد.

افق ادب را همیشه زیر نظر داشت. همیشه با تسبیح کوتاهش متفکرانه بازی مینمود. سی سال بعد که او را دیدم گوئی کسی دیگری را میبینم. ریشش رسیده و ناتراشیده؛ موی های بلند و درهم  که هیچ خوب نمی گفتیش. از لباس اتو زده و مرتب و از نکتائی دیگرخبری نبود. بجای تسبیح چوب دستی ای بدست داشت. پیرمردی 65 ساله، تکیده و درهم ریخته ئی را پیش رویم میدیدم. تنها چیزی که هنـوز هم در او تغییر نکرده بود همان چشمان آرام و چهره فکور او بود. دو روزی که با هم بودیم یک بارهم ار آن "بکن و مکن" ها و امر نهی چیزی نشنیدم؛ و نه از آن خنده های بلند و نشاط برانگیز و نیرو دهنده اش. تنش رنجور و جیبش تهی. در میان دریای از انسان ها، ولی تنها؛ زباندار بی زبان. لحظه ای به این مرد فکر کردم و به انگیزه های وضعیت و زندگی فعلی اش و به گفته ای پیر سخن: سعدی؛ که می گفت: " نیک مردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم." به هر روی، بعد از دیدن و احوال پرسی و تعارف و بفرمائید و بگیرید و بنوشید و ... از کار و بیکاری پرسیدیم و از زندگی؛  و قصه ها شروع شد از ایام پیشین. سنت ها باید مراعات شود؛  تا جای هم زن ها و بچه ها نباید از آن چه شوهران و پدران در ایام جوانی کرده بودند ، یا گفته بودند، با خبر شوند.  زن ها یک گوشـه نشستند و مرد ها در گوشه ئی دیگری.  بگو  و بخند و بشنو؛ اما، خنده های بی حال و بی قوت که گویای حال بنیه ضعیف پیرمردی فاقد قدرت و توانائی بود.  چـه بود؛ زمان، یا کشمکش حیات که این چنین لشکر سستی و کم بنیگی بر روح و جسم وی رخنه نموده بود!؟ زن ها و بچه ها رفته بودند. شب هم نزدیک به آخر بود که  از جا برخواست و گفت: " یک مقاله ات را خواندم." سخنی هم در آن مقاله در رابطه با " تحت رستم" در سمنگان نوشته بودی.  قبل از برآمدن از افغانستان یک مقدار یاداشت ها را با یک تعداد دست نوشته ها و کاپی بعضی مطالب و مضامین را که جمع نموده بودم نزد خواهرم در کابل گذاشتم و از او خواهش نمودم که بعداً آنها را برایم بفرستد.  وقتی که اینجا آمدم، خواهرم لطف کرد و همهء آن ها را برایم اینجا فرستاد.  چون من دیگر حوصله نوشتن را ندارم، تو میتوانی از آن ها استفاده کنی. همهء آن ها را برایت میدهم تا در نوشته هایت از آن ها استفاده کنی." بسوی الماری کتاب هایش رفت و از یکی از قفسه های آن دوسیه ء را برداشت و برگشت و آن را روی میز گذاشته گفت: " مقالهء در باره تخت رستم نیز در میان   آن ها است. آن را نشر کن. مفید است. من رفتم، چون خسته هستم. تو هم وقتی خسته شدی میتوانی بخوابی." با گفتن شب بخیر اتاق را ترک نمود.

دوسیه را برداشته آن را باز نمودم و به ورق زدن اوراق دوسیه پرداختم. مضمون تاریخیی را که در رابطه با تخت رستم نوشته شده بود یافتم. با وجود خستگی راه و با وجوی این که چیزی به روشن شدن هوا باقی نمانده بود،  آن را تا آخر خواندم و از آن جائی که آن را از لحاظ تاریخی بسیار با ارزش یافتم، نقداً، برای مطالعه علاقمندان تاریخ کشور انتخاب و ذیلاً پیشکش میکنم:  "تخت رسم : قریه ایست به فاصله چهارده و نیم کیلو متردر جنوب مرکز سمنگان متصل سرک مربوط  ولایت مزار شریف که بین 68 درجه و 38 ثانیه طول البلد  شرقی و 36 درجه و 10 دقیقه و 12 ثانیه عرض البلد شمالی واقع است.

تخت رستم آبده بودائی ایبک  ( سمنگان ) :   اولین کس از مسافران اروپائی که شرحی را به معبد  و آستوپهء بودائی ایبک نوشته ( میجر یات ) انگلیسی  است که تحقیقات خویش را در 1888 در کتابی بنام  افغانستان شمالی  (  حتماً منظورش شمال افغانستان بوده است ) نشر کرده است و بار اول به اسناد عرف عوام استوپه ( دراصل نوشته یک بار آستوپه نوشته شده و یک بار هم استوپه. من هم آنها را همانطور که نوشته شده اند، نوشته کردم) آنجا را بنام ( تخت رستم ) یاد کرده است. بی شبهه عامل مهمی که جلب نظر پیروان بودائی را نموده شکل طبیعی اراضی است، چنان چه در بامیان و همچنین در هندوستان مثل ( اجانتا ) شکل طبیعی جدارهای کوه سبب شده است که هیکل تراشان بودائی معابد و استوپه خویش را در آنجا ها بسازند. پیروان بودائی به تقلید از مغاره های قبل التاریخ بفکر افتادند تا در برخی نقاط  معابد خود را در داخل بدنه های دیوارهای کوه نقر کنند و در سمنگان هم این کار را کردند، همان طور که برای ساختن معابد از کندن سموچ ها در داخل کوه ها و تپه ها استفاده کرده اند برای شکل دادن استوپه ها بعضی اوقات از تراشیدن بعضی برجستگی های سنگی کار گرفته اند و استوپه بودائی معروف به (تخت رستم) سمنگان یکی ازین برجستگی های طبیعی و قدرتی است که اطراف آن را تراشیده و آنرا شکل استوپه داده اند. استوپه تخت رستم 85 متر احاطه دارد.

چون معمولاً درداخل استوپه بعضی یادگار های از قبیل مسکوکات و چیز های دیگر میگذاشتند در تخت رستم که استوپه از بدنه سنگی تشکیل شده است برای نهادن ودیعه یادگار اتاق کوچکی از خود سنگ استوپه فراز سنگ تراشیده اند که شکل اطاق کوچک هنوز هم موجود است و بداخل رخ آن به طرف شرق قرار گرفته. موسیو فوشه باستان شناس فرانسوی باین عقیده است که بعد ازتراشیدن اطاق کوچک کارساختمان استوپه به علت نا معلومی متوقف شده و به پایان نرسیده است لیکن وقفه آن را به ظهور یفتلی ها در 425 مسیحی نسبت میدهد ولی این نظریه چندان صحیح به نظر نمیخورد زیرا با وجودی که یفتلی ها در اوایل مخالف آئین بودائی بودند بعد تر خود به آئین مذکور گرائیده اند.  متصل استوپه تخت رستم  تپه کوچکی افتاده بود  که بودا پرستان در داخل آن یک  سلسله سموچ های خورد و بزرگ و دهلیز وسیعی حفر کرده اند که روی یک خط از غرب به شرق افتاده و مدخل های آن ها به طرف جنوب در پای تپه کشیده شده است. تعداد مجموعی سموچ های داخل تپه به پنج میرسد و سموچ پنجمی نامکمل است چون تپه از احجار آهکی تشکیل شده و چندان مقاومت ندارد به مرور زمان صفحات داخل سموچ  ریخته و پاشیده و رنگریزی داخل آن عموماً  از میان رفته  شبهه نیست که در دهلیز وسیعی که ذکر گردیده و همچنین در داخل چهار سموچ اولی نصب بعضی مجسمه ها دیده میشود که در زمان تهاجمات در خرابی آن ها بی دخیل نیست.  سموچ اولی اطاقی بود مدورکه قطرآن در روی زمین به یک متر و هتفاد و پنچ سانتی میرسد. سقف سموچ با برگ های کل نیلوفر زینت یافته بود در داخل مدخل اطاق در طاقی به ارتفاع سه متر و شصت سانتی مجسمه بزرگی نهاده شده بود کــه از کلکین مقابل روشنی بدان تابش میکرد اطاق دومی هم سموچ بوده مدور و اصلاً از دو دهلیز تشکل نموده که در آن سه حجره حفر شده بود و در اوقات اخیر مردم حجره های مذکور را دکان ساخته بودند.اطاق سومی ازنظر وسعت و شکل شباهت به اطاق اولی دارد ولی دارای چهار طاق بوده پیشتر ازاین اطاق مربع دیگری قرار دارد و این دو اطاق را دهلیزی بطول  ده متر بهم وصل میکند  اطاق چهارم که مدخل مستقل دارد از پنج متر حجره تشکیل شده است و مردم محلی آن را حمام میخوانند، احتمال میرود مفکوره تراش و حفر آن ها در قرن چهارم مسیحی  پیدا شده باشد.  سیاح چینی ( هیوان تسنگ ) در امتداد ( بلخ آب ) و ( دره کز)  آن ها را بنام ( کی پخه) خوانده و از ده معبد بودائی یاد آوری میکند که معبد (سمنگان) و استوپه سنگی آن نیز لابد در جمله معابد مذکور می آید." نویسنده این نوشته ضمن تشکر از این دوست عزیز یاد آور میشود که متآسفانه این دوست محترم در یادداشت منبع این سند تاریخی غفلت نموده است،  که نباید چنین کاری صورت میگرفت؛ ولی، خوب ایشان هم با همه پختگی و مرتب بودن شان بلاخره انسان هستند؛ و اشتباه از انسان سرمیزند و اشتباه است، اگر فکر کنیم که از انسان اشتباه سر نمیزند.