معشوق رحیم

20.04.07

 

 

چرا انسان هستیم؟

 

 

ما انسان هستیم به خاطر اینکه حیوان نیستیم ، و نه هم خدا هستیم. انسان هستیم به سبب اینکه ،نه، گفتیم دربرابر غرایز حیوانی خویش و سر پیچی کردیم از حکم خدا وخوردیم از آن میوه ای ممنوعه. انسان هستیم به دلیل اینکه تسلیم زنده گی گله یی و حیوانی نشدیم و دست رد زدیم به سینه ای آن آرامش بهشتی و زنده گی جاودانه گی و محکوم گشتیم به انسانیت خویش وبه دوش کشیدن بار انسا نیت خویش و خلیفه و جانشین خدا گشتیم در زمین.   ما انسان هستیم به خاطر اینکه می اندیشیم و آگاه هستیم از اندیشیدن خویش و از بودن خویش و از گذشته خویش، وترجیح دادیم زنده گی کردن در یک دنیای نا آشنا و نا شناخته ها را به جای زنده گی آسوده واما ملال آور بهشتی بخور و بخواب ودیگر هیچ. و ترجیح دادیم کورمالی کردن، جستجو کردن، خطر کردن، تجربه کردن وقدم گذاشتن در راه های نا هموار را  به جای آرامش تقلید و تکرارو رفتن در راه های کوبیده شده ، و گوسفندوار گله ای خویش را دنبال کردن.  ما انسان هستیم به خاطر اینکه خود را ذره ای نه بالا تر از دیگران و نه هم پایین تر از دیگران میپنداریم، ومیپذیریم انسانیت خویش را و دیگران را، و افتخار داریم به انسان بودن خویش و دیگرا ن و احترام داریم به حق و حقوق انسانی خویش و دیگران، و نفرت داریم  از حیوان صفتی و سقوط کردن به دنیای حیوانیت و وحشی گری و یا  نشستن در جایگاه خدا و خود را خدا خواندن وسر انسان دیگر خویش را بریدن و خون اش را نوشیدن و گوشت اش را خوردن و خاک واستخوان اش را فروختن . ما انسان هستیم به خاطر اینکه نفرت داریم و ننگ خویش میدانیم تجاوز کردن به حریم و حقوق انسانی دیگران را به خاطرزن بودن و یا کودک بودن ویا هم  به خاطر داشتن رنگ دیگر، مذهب دیگر، زبان دیگر، طایفه و تبارو طرز تفکر و طرز زنده گی دیگر. و بلاخره ما انسان هستیم و انسان خواهیم ماند تا زمانیکه آزاد هستیم و تن دادن به هرنوع زنجیزو زندان درونی و  بیرونی و از خود بیگانه گی  را شرم خویشتن خویش بدانیم.

 

ما بسیا ر خوب و ماهرانه یاد گرفته ایم تا برای ضرب شصت نشان دادن به دیگران وتوجیه کردن اهداف غیر انسانی خود چگونه با جست و خیز زدن از شرق به غرب و از شمال به جنوب و پریدن از اروپا به امریکا و ازآنجا به آسیا و افریقا، یا آوردن نام چند دانشمند و فیلسوف و شاعر ویا هم سری به تاریخ فرو بردن و چیز هایی را بیرون آوردن و به رخ دیگران کشیدن، آن چهره ای اصلی ، واقعی و مسخ شده خویش را پنهان بکنیم. گرچه عده ای میپندارند با این چنین روش ها و شگرد های نو میتوانند  از خود بیگانه گی و دورشدن از انسانیت خویش را از دیده ها به دور نگه بدارند. و یا هم اینکه اصلا ً آنقدر غرق در تقلید و تسلیم به دیگران ویا تسلیم کردن و مقلد ساختن دیگران به خویش اند که این بیگانه گی از خویش را فراموش کرده ان و یا هیچگاه آنرا حس نکرده اند، و لذت خود بودن و انسان بودن را نه چشیده اند. و به همین سبب هم هیچ تفاوتی برای شان نمی کند تا دیگران را از این حق انسان بودن شان محروم بسازند.

 

یکی از این نوع طنز ها هم مساًله ای حق و آزادی های زنان میباشد. که کسانی در عقب کلمات و جملات در ظاهر حق طلبانه و دلسوزانه به زنان و سرنوشت ایشان به خود حق میدهند تا با آوردن بهانه های کاملا ً غیر منطقی و نا موًجه این حق را، حق تصمیم گیری برای دیگران را برا ی خود و همفکران خویش حفظ نمایند.

 

 تراشیدن بهانه های از این قبیل که گویا " در کشور ما هنوز حق وحقوق مردان تا ًمین نشده است چه رسد به اینکه ما از حق زنان سخن بگوئیم. زن در کشور های مدعی حقوق بشر هم جایگاه بایسته ای ندارد. هنوز خود زن در افغانستان، خود را انساني در جه دوم قلمداد ميکند. در صورتي كه مردها نتوانستند به دليل عدم فضاي مناسب از رشد فكري و اجتماعي، برخوردار شوند، چگونه مي توان آن ها را محكوم كرد كه حق و حقوق زنان را پايمال مي كنند. ویا حکم دین در باره ای زن و چهره ای واقعی زن افغان" همه حکایت از یک زن ستیزی دارد  که در ژرفای مغزجونده گان و تولید کننده گان این نوع افکاررسوب کرده است و آنها را از خوشتن شان بیگانه ساخته است. این چند عبارت یا جمله ای فوق الذکر گر چه قطره ایست از آن دریای بی سر و پای زن ستیزی که در طول قرون متمادی خود را در لابلای هزاران جلد کتاب و مقاله و قانون واحکام کتبی و شفاهی متجسم ساخته است، با آن هم حتا در همین یک قطره هم میتوان رنگ و بوی و مزه ای همان دریای مرد محور وزن ستیز را حس کرد.

 

هرگونه چنگ انداختن به دامن این یا آن فیلسوف و دانشمند و یا کتب تاریخی و مذهبی و یا قوانین بین المللی و حقوق بشر، دموکراسی و یا سنت های به اصطلاح افغانی ووطنی برای رد و یا شناخت زن به عنوان یک انسان، انسان آزاد و نه برده و انسان درجه دوم به خودی خود نشان از ازخودبیگانه گی ما دارد. این که فلان و بهمدان آموزه ای فلسفی یا دینی و یا مکتب سیاسی درمورد زنان چه میگوید،نه کدام درد ما را دوا میکند و نه هم با اصل انسان بودن ما جور در می آید. فقط زمان که به خود بر گردیم و از خود شروع کنیم و آن چیزی را که به خود می پسندیم به دیگران هم اجازه بدهیم که اگر خواسته باشند برای خود انتخاب نمایند. و یا هم بگذاریم تا مطابق میل خویش فکر کنند و انتخاب نما یند. در آن صورت ما هم خود از از خود بیگانه گی و مسخ شدده گی نجت یا فته ایم و هم دیگران را نجات داده ایم.

 

متا ًسفانه ما در این گیر و دار از خود بیگانه گی فراموش میکنیم که ما قبل از همه چیز انسان هستیم. آدم ها قبل از اینکه مسلمان باشند باید انسان باشند، یعنی از برده شدن و برده ساختن دیگران آزاد باشند. و الی حیوان که نمی خواهد مسلمان باشد و نه هم مسلمانی به دردش میخورد.  که از این گونه مسلمانان زیاد دیده ایم و هنوز هم میبینیم ، نا انسان های مسلمان شده.  قبل از اینکه افغان باشیم، یا دموکرات یا کمونست، سوسیالست یا ناسیونالست، عیسوی باشیم یا یهودی، هندو باشم یا زردشتی، قوم پرست باشیم یا خدا پرست، نخست باید انسان باشیم و انسان پرست. چرا که نه  حیوان به یکی از این صفات ضرورت دارد و نه هم خدا که در نقطه ای مقابل آن قرار دارد. پس یگانه موجودی که به این صفات ضرورت دارد هما ن انسان است. همان انسان که به قول مولانا جلال الدین  بلخی از اصل خویش دور نشده باشد.

 

اینکه میگویند چون در کشور ما هنوز حق وحقوق مردان تا ًمین نشده است چه رسد به اینکه ما از حق زنان سخن بگوئیم ،خود نشاندهنده ای طرز تفکر بدوی و مرد محور میباشد. یعنی اینکه نخست باید حقوق مردان تا ًمین شود و درقدم دوم باز این مردان به حق رسیده در مورد زنان تصمیم بگیرند. و از طرف دیگر حتا کودکان هم این مسا ًله را  میدانند که در این کشور و کشور های بیشمار دیگر هنوز مردان از حقوق انسانی خویش بر خوردارنیستند. و مسا ًله این نیست که کدام یک اول به این حقوق انسانی خویش که توسط انسان نما ها محروم ساخته شده اند دو باره دسترسی پیدا نمایند. بلکه مشکل در این جاست که نخست این نوع طرز تفکربرتری طلبانه را باید دگر گون ساخت ودر تاریک خانه های افکار خویش با مشعل انسانیت و انسان دوستی به جستجو پرداخت و هر آن چیزی را از هر جنسی که بخواهد به ما این حق را بدهد تا خود را بر تر و یا کمتر از دیگران بدانیم ، باید آتش بزنیم. و دست بکشیم از هزار و یک  نوع دلیل و منطق بی منطق و توجیه گری کم عقل بودن و احساساتی بودن این یا آن جنس. سری به تاریخ فرو بردین به وضاحت نشان خوهد داد چه کسی کم عقل و احساساتی عمل مینمید. زنان یا مردان؟ خون ملیون ها ملیون انسان در طول تاریخ توسط کی ریختانده شده است؟ مردان یا زنان؟

 

یکی از داستان های تکراری و مضحک دیگری که دائما ً برای در بند کشیدن زنان وخفه کردن هرنوع صدای آزادی خواهانه توسط افراد و گروه های متحجر و زمانزده به زبان و قلم آورده میشود، این است که " در کشور های مدعی حقوق بشرو دموکراسی هم زنان جایگاه شایسته ندارند". یعنی اینکه چون زنان درین کشور ها جایگاه شایسته ندارند ، پس ما هم حق داریم آنها را در همان جایگاه نا شایسته و غیر انسانی نگه بداریم. اول اینکه نمیدانم از نظر این گونه افراد جایگاه شایسته زنان کدام است و این جایگاه را چه کسی برای زنان و آن هم برای زنان کشور دیگر با فرهنگ و تاریخ دیگرمشخص نماید.

کور خود بینای مردم که میگویند همین است. ما اگراین حق را به دیگرن نمیدهیم که در باره حق و جایگاه زنان در کشور ما صحبت نمایند، برای خود هم این گستاخی را نباید اجازه بدهیم. به همین سبب است که گفتم ما نباید دنبال این و آن بگردیم که درمورد این یا آن مسا ًله اجتماعی چه گفته است، و با اینگونه  سخنان سعی در فریب دادن خود و دیگران ننمائیم که گویا مسا ًله ای حقوق زنان و یا موضوعات دیگری چون آزادی بیان و حقوق بشر و... مسا ئلی اند برای استفاده سیاسی  ویا وارداتی میباشند.

 

  نه، اینها نه وارداتی اند و نه هم برای استفاده ای سیاسی و نه هم چیزی اند که بتواند مانند کالا بسته بندی و وارد کشوری دیگری  شوند، که ما بیاییم و به این ساده گی ها و با این دلایل عاری از هر نوع منطق بتوانیم از رویش بگذریم. این ها همه مسا ئلی اند که راه حل میخواهند. ما از زمان عقب مانده ایم، جامعه و فرهنگ ما  قرن هاست که گرفتار زندان تعصب و جهالت شده و از حرکت و پوینده گی باز مانده است. ما به جای گریز، بهانه تراشی ، وسعی در حفظ همه آ نچه زیر نام فرهنگ و سنت سبب زیر پا کردن حقوق دیگران ودرجا زده گی ای جامعه ای ماشده است، باید در صدد اعیار کردن خویش مطابق به زمان و حرکت آن شویم وآ ماده ای پاسخ گفتن به خواسته های انسانی کسانی باشیم که به جرم زن  بودن و زن به دنیا آمدن، که خود هیچ نوع اختیارو گناهی، اگر که زن بودن گناه است، در این انتخاب نداشته اند از حق انسانی زیستن محروم گشته اند.

 

ما زمانی میتوانیم به چیزی به نام فرهنگ افغانی ویا اسلامی خویش ببالیم که این فرهنگ در تضاد با   آ نچه جوهر انسان بودن و انسان ماندن ما را تشکیل میدهد قرار نگیرد. و الی افتخار کردن به  همچون چیزی و خون هزاران همنوع خویش را به خاطر آن ریختاندن خود نشان از نا انسان بودن ما خواهد داشت. بنا ً ما به یک باز بینی  بسیار جدی و نقد پایه ای فرهنگی ضرورت داریم، تا بتوانیم در سایه ای عقل و منطق و در یک گفتمان آزاد و همه جانبه آن عناصری از این فرهنگ را که مانع عقلانی شدن و یا بهتر بگوئیم، انسانی شدن جامعه ای ما شده است و هنوز هم میشود، از بدنه ای اصلی آن دور ساخته به گورستان تاریخ بسپاریم و یا هم روانه ای موزیم ها نما ئیم.  در غیر آن این عناصرغیر انسانی مانند تومور سرطانی کل بدنه را آشفته و نا بود خواهد ساخت.

 

زن را دیگر نمیشود به بها نه و نیرنگ های ما هرانه ای چون زن افغان ویا مادر و خواهر مجاهد وقهرمان بودن باز هم محکوم به همان چیزی کرد که در طول زمان و عرض زمین محکوم بوده اند. زنان بسیار حوصله ،برده باری و از خود گذشته گی کرده اند. دوزخ را در همین روی زمین در همین دنیای مردان تجربه کرده اند. حال نوبت به مردان و فرهنگ مرد سالارانه ای آنها ست تا این حوصله مندی رااز خویش نشان بدهند و بپذیرند که از آ ن بهشت قدرت و حکمروایی بالای زنان، که برای خود آفریده بودند پائین بیایند وقبول کنند که زن هم انسا ن ایست مانند مردان. و یگانه تفاوت که در بین شان وجود دارد همان قلدرمنشی مردان و ستمدیده گی زنان میباشد.

 

 این که ما زن را به خاطر افغان بودن اش، مادر و یا خواهر مجاهد وقهرمان بودن و قهرمان پرور بودن اش باید پاس و احترام نمائیم وبه پاس این خدمات اش  فرزندان اش را جنگ سالار نخوانیم ، هذیان گویی بیش نیست. احترام داشتن به فردی به خا طرفرزند و یا شوهرش و یا هم خانم و یا پدر اش احترام به آن فرد نه بلکه تو هین و تحقیر به آن فرد است. صحبت کردن از احترام به زن یا هر فرد دیگری نباید مشرو ط به عمل فرد دیگری باشد. که اگر شوهر و یا فرزند اش مجاهد یا قهرمان است آن زن باید مورد احترام قرار بگیرد و روزی را به " روز ملی زن مسما باید ساخت"  ودر صورت که این افراد زیر نام جهاد از هیچ نوع عمل زشت و پلید در حق مردم خود داری نکرده باشند، درآن صورت زن هم همان گونه که محکوم بوده باز هم به خاطر عمل زشت دیگران باید محکوم شود. نه ، نباید این طور باشد. زن را و یا هر فرد دیگری را به خاطر انسان بون اش پاس باید داشت و احترام باید کرد

 

این که همیشه صحبت از زن افغان میشود و او را تشویق به زن افغان بودن مینمایند،  هم یکی از همان شگرد های تازه اختراع شده ای  آنها یی است که دل شان هنوزهم از حکومت کردن بالای دیگران و تعین تکلیف برای دیگران سیر نشده است.  در قدم اول از این افراد باید بپرسیم که کدام مرجع ای برای ایشان این صلاحیت را داده است تا برای دیگران شکل و تصویری را بنام زن افغان مشخص نمایند، و در قدم دوم باید تعریفی را که در ذهن خویش از زن افغان دارند مشخص بسازند تا دیده شود منظور این گونه افراد که چهره زن ستیز و عقل گریز خود را در پس همچون واژه های احساس بر انگیز پنهان مینمایند، چه است.

 

 آیا چیز قابل تعریف و مشخصی به نام مرد افغان وجود دارد که ما از زن افغان صحبت میکنیم؟ اگر چنین تعرف ومشخصاتی وجود دارد و همه روی آن موافق هستیم که  مثلا ً  مرد افغان شخصی است  با چنین عادات و طرز برخورد، با به تن داشتن فلان نوع لباس، خوردن این یا آن نوع غذا، گوش دادن به این یا آن نوع موسیقی، صحبت کردن با این آن زبان و یا هر دو و یا هم  تمام زبان های رایج در کشور وصد ها ها و هزار ها صفت و مشخصه ای دیگر. مسلم است که هیچگاه به چنین تعریف مشخصی دست نخواهیم یافت و هیچ فردی را پیدا کرده نخواهیم توانست که او را مرد افغان بنامیم. و همین طور است در مورد زن افغان صحبت کردن هم. و زمانیکه ما از زن افغان صحبت مینما ئیم در حقیقت ما صحبت از همان چیزی میکنیم که در پندار خویش به این اسم به وجود آورده ایم. و این را هم مطمًن باید باشیم که به تعدا افراد که از زن افغان صحبت میکنند، به همان تعداد تعریف و تصویراز این اصطلاح در اذهان این افراد وجود دارد و همه و همه صرف برای محکوم کردن و زندانی ساختن زن در قالب های تنگ و تاریک افکار سرگردان و پریشان خویش.

 

پس بیائید از این هذیان گویی ها بگذریم و بر گردیم به اصل خویش، به انسان بودن خویش و رجوع کنیم به عقل خویش به همان چیزی که ما را در موقعیتی قرار داده است که خود را از بقیه ای زنده جان ها تفکیک نمائیم واحترام بگذاریم به دیگران، به حقوق و آزادی های انسانی شان و دست برداریم از هر نوع کو شش برای برده ساختن و مقلد نمودن خویشتن و دیگران.