گزینه خشونت های خونین از تاریخ افغانستان

انجنیر سخی ارزگانی

قسمت سوم:

14.04.07

 

خشونت نظامی- شؤنیستی علیه تاجیک ها:

امیرعبدالرحمن خان به خاطر کسب انحصار حاکمیت قبیلوی، خاندانی، شخصی و نوکر منشی خویش نسبت به انگلیس ها در برابر تمام اقوام و مردم کشور ما از هرگونه تعصب، ددمنشی، غارت، استبداد، خونریزی، اعمار کله منار و تصفیه ویژه یی قومی دریغ نورزید.

 از آنجایئکه از جمله مردم آزادهء تاجیک ما هم علیه استبداد، خشونت، چپاول، تزیید مالیات کمرشکن، قتل ها، نسل کشی ها و... عبدالرحمن و حکامش خون آشام شان نیز به مقاومت انسان دوستانه، ملی گرایانه و عادلانه بر خواستند؛ اینها نیز مورد خشونت نظامی، آوارگی، کشتار، کله منار و خصم ویژه یی امیر و عمالش قرار گرفتند که قبل از این شاهد آن نبودند و یا کمتر بودند.

هرچند در ظاهر امر، اقوام ساکن تمام ترکستان زمین و یا ولایات شمال امروزی افغانستان به جرم «انتقام گیری» از سردار اسحق خان مورد کینه توزی، خشونت نظامی، بی خانمانی، تطاول، غصب زمین ها، تصفیه نژادی و... توسط عبدالرحمن و دولتمدرانش قرار گرفتند؛ اما در واقعیت امر، امیر کابل جهت «تسلط مطلق» تک قبیلوی، تک خاندانی و تک شخصی خود از ریزش خون ها، قتل ها و اعمار کله منارهای مسلمان و غیر مسلمان مردم ما در سراسر افغانستان هم دریغ نکردند که اوراق ننگین و خونین تاریخ از آن شهادت می دهند.

از آنجائیکه در ولایات شمال کشور، سردار اسحق خان نسبتا از روش ملایم در برابر تمام اقوام کشور در آن حیطه برخوردار بود؛ مسلما که این شخص از پایگاه نسبتا خوبی اجتماعی و مردمی مستفید بود که امر برای امیر وقت و حکامش دردآور بود. از سوی دیگر، عبدالرحمن قبل از این در عصر پدر خویش نیز مامور ولایات شمال کشور بود که با خشونت، جبر و کشتار از مردم مالیات طاقت فرسای را از مردم اخاذی می کرد با مردم رفتار غیر انسان را پشت سر کرده بود.

این مسأله هم موجب آن گردید که عبدالرحمن در برابر کلیه مردمان شمال اعم از تاجیک، اوزبیک، هزاره، ترکمن، قزاق، قرغیز و خلاصه شیعه و سنی وغیره با چنان خشونت نظامی و کشتارها عمل نمود که قبلا در این حیطه تمدن پرور و مدنیت خیز سابقه نداشت. منجمله چند نمونهء از جنایات عبدالرحمن و حکامش را در مورد تاجیکان تحت ستم و محکوم تاریخ کشور خودها توجه نماییم که بر مبنای مدارک معتبر تاریخی کشور شمه یی از خشونت ها، بیدادگری، چپاول ها، کشتارها، کله منارها، نسل کشی ها و... به خاطر «آگاهی مکرر» سازنده و «عبرتگیری» مثبت از تاریخ و گذشته ها خدمت خوانندگان گرانقدر و هموطنان داغدیده ای افغانستان تقدیم می گردد:

 

- به دهن توپ دادن مردم تاجیک:

عبدالرحمن در سفرنامه و خاطارت خویش، کشتن مردم حضرت امام و تالقان را اینگونه نقل می کند:

« سوارهایی که من به جهت پیش قراولی مأمور کرده بودم اتصالا  با این جمعیت مشغول از زدو خورد بودند و از طرفین دویست نفر کشته می شدند و کسانی را که اسیر می شدند من به دهن توپ می گذاشتم. در مدت سه ساله اغتشاش تعداد کسانی که به این قسم من کشته ام تقریبا پنج هزار نفر می شدند و تعداد کسانی که از دست لشکر من کشته شدند ده هزار نفر بودند.» (1 )

آیا در تاریخ بشریت گاهی اسیران اینگونه به صورت دسته جمعه به قتل رسیده بودند که عبدارلرحمن میراث دار گردید؟

امیر عبدالرحمن خان با افتخار تمام آمار کشته شدگان اسیر را نیز به گونهء در بین مردم اعلام می کرد که یک «زهرچشم» برای سایر آزادیخواهان و به خصوص برای مقاومت کنندگان و آزادیخواهان تاجیک بود تا از مقاومت برحق و عادالانه خودها بر ضد استبداد دولتی دست بردارند و تسلیم بدون قید و شرط دولتمدارن شؤنیست عصر گردند. باز هم در همین کتاب از قول امیر سفاک کابل می خوانیم که:

« هشت نفر کاپیتان را حکم دادن به دهن توپ گذاشتند.» ( 2 )

خشونت، خصم و جلادیت عبدالرحمن در مورد تاجیک های تحت ستم، چنان به اوج خود رسیده بود که تنها به «توپ دادن و کشتن» تاجیکان مظلوم را بدین منوال قناعت نکرده و هم عطش ددمنشانه و جنون انگیز شؤنیستی امیر کابل و عمالش را ارضاء هم نمی نمودند؛ بلکه «اجساد» کشته شدگان تاجیک را عاری از کرامت انسانی، دور از اخلاق اسلامی و ملی در پیش «سگان» گرسنه آدم خور می انداخت تا «عبرت» برای سایر مقاومت کنندگان ضد دولت کابل و انگلیس ها در تمام نقاط  افغانستان اعم از تاجیک و غیر تاجیک باشد.

عبدالرحمن در یکی از خاطرات خود جریان جنایت خویش را با مباهات چنین می گوید:

« اشخاص مذکور در بین جواب و سوالی که با آنها کردم، اقرار نمودند که به سبب اینکه از افاغنه خیلی نفرت داشتند، دو سال بوده است راه زنی می کرده اند. اگرچه مشارالیه راضی شدند که هر شخصی دو هزار روپیه داده ، جان خود را بخرند، ولی من حکم دادم همهء آنها را به دهن توپ گذاشتند، ... حکم دادم بگذارند گوشت آنهار را سگهای اردو بازار بخورند و استخوانهای آنها را تا تمام بازار همانجا افتاده باشد.» ( 3 )

در تاریخ بشریت هر جلاد و قاتل و یا یک نظام فاشیستی که سرسخت ترین دشمن، مخالفین دین و دنیای خویش را با هر وسیله و انگیزه یی که می کشت، اجساد آنان را به «دهن سگ ها» نمی دادند؛ و می گذاشت که یا وارثین مقتولین و یا افراد نظامی دولتی، اجساد کشته شدگان را در قبرستان دفن کنند. اما در «اندیشه و فرهنگ» ضد انسانی و ضد اسلامی امیر عبدالرحمن این گونه بود که پس از انجام هارترین خشونت و جلادیت یکه تاز خویش، مقتولین را مورد «طعمه سگان» قرار می داد  و این یک «کشف نوین» از جنایت در برگه های از تاریخ خونین افغانستان و حتا در تاریخ جهان بشریت بود که عبدالرحمن بدان نایل آمد.

آیا بازماندگان چنین جنایات و تاجیکان عصر حاضر، نسل های آینده سیاست ها و عملکردهای شؤنیستی امیرعبدالرحمن خون آشام را با آسانی فراموش خواهند نمود و اینگونه تعدی ها و تصفیه قومی، برای نسل موجودهء تاجیک و آیندگان یکی از «مراجع بیداری» و«تعین سرنوشت» ملی، عادلانه، انسانی و دموکراتیک نخواهد بود؟

 

- کله منار از سرهای مقتولین مردم تاجیک:

امیر عبدالرحمن از خشونت، جنگ های تهاجمی، کشتارها و اعمار کله منارها در مورد مردم قطغن، تالقان و بدخشان با غرور فرعونی و فاشیستی خود چنین یاد دهانی می کند:

«این جنگ نه ساعت ادامه داشت. از طرف دشمن سه هزار نفر در میدان جنگ کشته شد و از طرف ما تخمینا صد نفر کشته  و چند نفر زخمی شدند. ششصد اسیر و پنج هزار اسب از دشمن به دست ما افتاد. من حکم دادم مناری از سرهای مقتولین دشمن ساختند تا بقیه دشمن خائف شوند. بعد گزارشی در باب این فتح بزرگ به عمویم نوشته از نصرتی که برای ما حاصل شده بود اورا تبریک نمودم.

 بعد از این فتوحات قطعی به میر های بدخشان یقین حاصل شد که با سربازهای تربیت شده نظام افغانستان در میدان جنگ نمی توانند روبرو شوند،... » ( 4 )

امیر کابل از جریان کشتن، به توپ دادن، به دهن سگ انداختن، نسل کشی تاجیکان و اعمار کله منارهای مردم تاجیک، چنان با خود می بالد و شادمانی می کرد که به همین مناسبت نسل کشی تاجیکان، حتا « پیام تبریکی» را برای کاکای خویش نیز فرستاد.

 ملاحظه می گردد که عبدالرحمن و لشکرش چنان واهمه مرگ، هنگامهء نابودی، غارت، آوارگی و نسل کشی را در در ولایات شمال افغانستان به موجود آورده بودند که منجمله خوانین بدخشان به خاطر حفظ  جان، خانواده و مال خودها، باج های ذیل را برای این امیر خون آشام پیشکش نمودند:

«میرهای بدخشان از ورود من مطلع شده شش نفر غلام بچه مهوش و نه رأس اسب با زیق و یراق نقره و نه مشک عسل و پنج بعله قوش و د و قلاده تازی بطور پیشکش به جهت من آوردند.» (5 )

 

- دعوت افغان های هندی جهت گرفتن زمین های تاجیکان:

عبدالرحمن به خاطر تحقق نابودی سایر اقوام کشور، حتا افغان های هندی را نیز دعوت کرد که برای گرفتن زمین های حاصل و مناطق سرسبز  مناطق شمال کشور ما از هندوستان به افغانستان بیایند و زندگانی آرام  و شکوهمند را داشته باشند:

« اگر گذران شما که ملک عبدالله خان می باشد و طایفهء شما که به شما تعلق دارد، در همان علاقهء هندوستان و مملکت انگریزی می شود، پس بهتر آن است که خیال آمدن و داخل شدن علاقهء افغانستان را نکنید. من از آن نفعی که از شما به دولت افغانستان برسد گذشتم، آمدن شما که از راه دوستی و غم شریکی نباشد، یک ضرر به دولت افغانستان و ده ضرر کلی به خود شما و مال و عیال و اولاد شما می رسند! چقدر زحمت بکشم و چه قدر اقوام را که به دشمنی شما آمده و منتظر وقت و فرصتند، از دشمنی شما ممانعت کنم و شب و روز نگران احوال شما و دشمنان شما بوده باشم….

هیچ عاقلی به ضرر دیگری بی سبب و جهت روادار نمی شود. و اگر گذران شما در حدود مملکت سرکار انگیریزی نمی شود و عقده گشایی کار شما حصر به آمدن افغانستان است! ...سررشته این است که از ده خانه، یک خانه و از صد خانه، ده خانه و از هزار خانه، صد خانه  از ملک زادگان بهر چهل خانه، خانه یک ملک زده باشد که سرپرستی  باقی خانوار را عهده بردار شود، به من سپرد کنید که خانه وار مذکور، همه صاحب مال و صاحب اعتبار و آدمان لایق و درست باشند. تا خانوار مذکور را داخل «علاقهء مملکت افغانستان»، به زمین پر آب و علف و آباد و «دشت وسیع»، مثل «قطغن» جای سکونت بدهم و آنها را در محل و مقام سکونت خود چه در مال داری و چه در زراعت بهره باب و نفع بردار شوند. و آنقدر بر آنها خوش بگذرد که بهتر از آن حدود جایی را در عالم ندانند! و اگر تقاوی به کار داشته باشند، تقاوی می دهم و زمینی را به قدر گذران و وسعت معاش آنها می دهم که هر قدر مالداری داشته باشند و هر قدر کشت و کار کنند، برایشان خوش بگذرد و به خوشی گذران بکنند. و زمینی را که جهت سکونت آنها مقرر می دارم از مشارکت دیگر مردم خلاص خواهند بود خود همان خانوار آب و علف آن را صرف زراعت و مالداری خود خواهند کرد. و بسیار از ظهور شفقت و مهربانی من راضی خواهند بود و آن خانوار را که در حدود مذکور جای می دهم، از برای من کمک خاطر جمعی خواهد بود که این قدر خانه وار از قوم خود در ملک قطغن و حایشهء مملکت افغانستان و این طرف دریا آمویه جای داده ام.

البته جای خاطر جمعیت! پس آمدن شما در یک خانه از ده خانه، جدا ساختن و به دست من سپردن، و من آنها را به زمین قطغن سکونت دادن، دلیل ظاهر غم شریکی شمایان و اعتماد و تسلی من با شما خواهد بود. و خانوار مذکور را که معتبر و صاحب استعداد و آدمان لایق می خواهم برای آن است که مردم همسایه بدانند و ببینند که فلان مقدار خانوار قوم افغانستان، آنقدر مردم درست و صاحب غیرت و دولتمند و مال دارند که بر سرزمین سکونت خود، جای می دهند. و زمین سکونت شان را کسی گرفته نخواهد توانست. در این صورت خانوار مذکوره بازوی دولت و به منزلهء پر و بال من خواهند بود و اگر خانه وار بیکاره و نادار باشند، بار خاطر خواهند شد.» (6 )  

از این دعوت عبدالرحمن از قبایل پشتون خاک هندوستان به افغانستان، خود به اثبات رسید که امیر وقت به خاطر اهداف شوم خویش، زمین های حاصل خیز تاجیکان را به صورت «غاصبانه» و «غیرحقوقی» به اتباع هند برتانوی تسلیم نمود؛ و این چنین تاجیک ها را از داشتن زمین های حقوقی و ملکیت خصوصی در سرزمین بومی شان محروم ساخت تا اینکه آنان به عنوان مزدور و دهقان بدون مالکیت، بالای زمین های غصب شده یی خودها برای بیگانگان غاصب به خدمت کردن وادار گردیدند.

به این معنا که امیر وقت، «حق» افراد تاجیک تبار را «غصب» نمود و آنرا برای افراد پشتون تبار تابع هندوستان «بخشید» تا این افراد پشتون به خاطر گرفتن همین زمین تاجیک از سیاست فرعونی و دولت جبار عبدالرحمن با هدیهء سر و مال خویش حاضر به دفاع شدند که این واقعه را تاریخ به صورت شفاف گواهی می دهد.

آیا این چنین عملکرد امیر کابل هم «بحران هویت ملی» را به نفع حفظ و تداوم حاکمیت شؤنیستی و ضد انسانی خویش بالای خون و پوست تمام مردم اعم از مسلمان و غیر مسلمان کشور ما تقویت نکرد؟

از آنجائیکه افغانستان سرحدات مشترک با  کشور های همسایه داشت و دارد؛ از جمله مردم تاجیک که مورد اذیت، بی سرنوشتی، خشونت نظامی، کوچاندن اجباری، قتل و... کله منارها از سوی حکام عبدالرحمن قرار گرفتند؛ متباقی کسان که از چنگ عمال امیر کابل جان سلامت را برده بودند، ناگزیرا به تاجیکستان، اوزبیکستان، ترکمنستان، هند برتانوی، چین، ایران و...با تلفات جبران ناپذیر و مشقات غم انگیزی پناه گزین گردیدند.

در این اثنا، ملکیت و زمین های این مردم شمال کشور که به خارج فرار کردند و یا کشته شدند؛ این زمین ها توسط امیر کابل به قبایل پشتون هند برتانوی و داخلی وطن ما توزیع گردید. در این مورد دانشمند گرانقدر و پژوهشگر جوان افغانستان آقای داکتر موسی از اسکان نمودن پشتون های خارج در افغانستان چنین می نگارد:

« هزاران تن از پشتونهای پاکستان در مناطق مختلف افغانستان اسکان داده شدند.» ( 7 )

ناگفته نماند که دولت های استبدادی و نژاد پرست وقت، اسکان نمودن پشتون های پاکستانی را به خاطر اغراض سیاسی و ضد انسانی و ضد اسلامی در ولایات شمال، هزارستان، غرب، کابلستان، جنوب و شرق افغانستان از عصر عبدالرحمن تا دوران امارت اسلامی طالبان ادامه دادند که زمینه های خشونت ها دشمنی ها را میان پشتون و سایر اقوام کشور افزایش دادند و «بحران هویت ملی» را بیشتر گسترش دادند.

پس از فوت عبدالرحمن، در عصر فرزندش امیر حبیب الله خان با اعلام عفو عمومی، یک عده تاجیکان از خارج به افغانستان باز گشتند. از جمله محمود خان تاجیک تبار باشنده منطقه «بارانه» شهر کهنه کابل که با خانواده خویش در «عصر خونین» عبدالرحمن فراری کشمیر گردیده بود. بعد از اعلان عفو عمومی از سوی امیر حبیب الله خان، محمودخان دوباره به منطقه پدری خویش در منطقه بارانه کابل باز گشت. محمود خان پسری داشت به نام محمد عظم محمودی. و از محمد عظم محمودی شش فرزند به نام های: «داکتر عبدالرحمن محمودی، داکتر محمد رحیم محمودی، محمد عظیم محمودی، نورالله محمودی، حبیب الله محمودی و امان الله محمودی» بجا ماندند که نقش مهمی را در کشور داشتند. به خصوص شادروان «داکترعبدالرحمن محمودی» فقید در افغانستان از شهرت و محبوبیت خاصی برخوردار بود و در تاریخ افغانستان از خدمات اجتماعی، طبی، سیاسی و فرهنگی او به خوبی یاد می گردد. از جمله برادران محمودی، تنها فعلا آقای امان الله محمودی در قید حیات در افغانستان به سر می برد و متباقی همه پدرود حیات گفتند.

خلاصه از آن وقتی که امیر عبدالرحمن پس از خون ریزی ها، آوراگی ها، کوچاندن های اجباری و نسل کشی های اقوام شمال کشور؛ زمین های مردمان مزبور را برای همتباران و همکاران نزدیک خویش رسما تسلیم نمود که یک «بحران هویت ملی» دیگری از این ناحیه در ولایات شمال میان پشتون و دیگر اقوام کشور ایجاد نمودند. یعنی خصومت های «جدید» از وقت عبدالرحمن بین اقوام پشتون و غیر پشتون در ولایات شمال خلق گردید که یک مانع دیگری را در جهت ایجاد نهادهای «هبستگی مذهبی»، «ملت سازی»، «وحدت ملی» و «دولت سازی» به وجود آورد.

متأسفانه که در وقت امیر حبیب الله ( پسر عبدالرحمن) و به خصوص در زمان حاکمیت خاندان آل یحیی زمینه های مسکن گزینی کوچی های داخلی و هند برتانوی پشتون تبار توسط دولتمداران وقت خلاف موازین انسانی، اسلامی و مصالح ملی کشور ما بالای علف چرها و اراضی شخصی مردم بومی شمال اعم از تاجیک، هزاره، اوزبیک، ترکمن و... اقوام افغانستان گسترش بیشتری یافتند که خصومت های نوینی فرسایشگر قومی را میان مردم غیر سیاسی کشور ما دامن زد و «بحران هویت ملی» را از این رهگذر نیز زیادتر توسعه بخشید.

ای کاش، که اگر عبدالرحمن، امیر حبیب الله و آل یحیی حد اقل برای پشتون های خویش صادقانه و حق طلبانه دلسوز و مهربان می بودند؛ که زمین های دولتی را به صورت انسانی، حقوقی و عادلانه برای پشتون های بی زمین داخل افغانستان رسما می دادند، نه اینکه اراضی تاجیک ها، هزاره ها، اوزبیک ها، ترکمن ها، بلوچ ها، قزلباش ها، بیات ها، هندوها، سک ها، یهودها و... سایر اقوام افغانستان را به خاطر تحقق اهداف سیاسی و شخصی خویش غصب و آنرا برای قبایل پشتون تبار داخلی و خارجی خویش تسلیم نمود که تا به حال «بحران آفرین» می باشد.

آیا منجمله تاجیک تباران کشور ما  چنین تظلم، حق تلفی، آوارگی، غصب دارایی، کشتارها و... کله منارها را که از سوی شاهان اجیر و زمامداران خودکامه و مطلق العنان افغانستان در گذشته ها متحمل شده اند، فراموش خواهند نمود؟

در باور این سطر تا زمانیکه از جمله، اراضی شخصی مردم شمال اعم از تاجیکان، هزارگان، اوزبیکان ، ترکمان و... اقوام کشور به وارثین و مالکین اصلی شان عملا مسترد نگردد؛ اثری از بنیاد «عدالت انتقالی» در این بخش از کشور به وجود نخواهد آمد و «دشمنی» میان پشتون و غیر پشتون در ولایات شمال، مرکز، غرب و... افغانستان بازهم سالیان دراز به نفع دشمنان بومی و خارجی ما ادامه خواهد داشت. تا وقتی که ریشه ها و عوامل خشونت، خصم، حق تلفی، ظلم، شؤنیزم قومی و دشمنی میان تمام اقوام افغانستان وجود داشته باشند و کلیه مردم  ما اعم از مسلمان و غیر مسلمان کشور ما حقوق عادلانه ملی و دموکراتیک شان برآورده نگردند؛ ایجاد پایه های «وحدت ملی» و «شکوهمندی های» زیربنای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و... در افغانستان محال است.

این دیگر منوط به نسل موجود تاجیکان کشور ما می باشد که از تاریخ گذشته و رویدادهای کنونی به صورت عاقلانه، آگاهانه و منطقی بیاموزند، در سدد «انتقام گیری» نباشند، با خود باوری خودها درست خودساز گردند و به دفاع از حقوق عادلانهء انسانی، مدنی، ملی و دموکراتیک خودها همراه و همآهنگ با سایر اقوام کشور آماده باشند تا گذشته های سیاه بار دیگر بالای شان و سایر مردم محکوم افغانستان تکرار نگردند.

 

خشونت نظامی- شؤنیستی علیه هزاره ها و هزارستان:

عبدالرحمن و حکامش تحت رهبری انگلیس ها برنامه منظم «نابودی هزاره ها» را نیز در اذهان ضد انسانی خودها ترسیم نمودند. بعد امیر، قدم به قدم نیات شوم و اهداف شؤنیستی خودها را در مورد هزاره ها به مورد تطبیق قرار دادند و با بهانه سردار اسحق خان هم جهت از بین بردن هزاره ها اقدام کرد:

« در زمان شیرعلی خان (80- 1863 م ) مردم هزاره جات تحت کنترول میرهای خود بودند؛ آنان از مردم مالیات می گرفتند و حقوقی نیز از حکومت دریافت می کردند. وقتی عبدالرحمان از بخاررا آمد (1880)، شیرعلی خان را شکست داد و پادشاهی کابل را به چنگ آورد. میرهای هزاره  که طرفدار شیرعلی بودند، شورش عظیمی علیه عبدالرحمان خان به راه انداختند.... در این زمان عبدالرحمان با قبایل محمد زای و احمدزای به توافق رسید که علیه هزاره ها بجنگند:«سرهای شان از من و اموال و اطفال شان از شما». سپس جنگ بزرگی بین هزاره ها و پشتون ها (افغان ها) شروع شد، که در نهایت پشتونها پیروز شدند و بهسود، دایزنگی، دایکندی، شهرستان و دیگر جاها را به تصرف خود درآوردند؛ کلیهء هزاره های این مناطق یا کشته شدند و یا سرزمین خود را ترک کردند.» (8 )

در اینجا به خوبی ثابت گردید که عبدالرحمن قبایل ناآگاه پشتون را «فریب» داد و آنها را از نگاه مذهبی، قبیلوی، منطقوی، زبانی و قومی علیه مردم هزاره تحریص و تحریک نمود. امیر کابل که یک جنگ «چند بعدی» را با همکاری و حمایت همتباران قبایلی خویش بر ضد هزاره ها به صورت مسلحانه به کار گرفت، بالاخیره «پیام آور» پیروزی امیر و حکامش در هزارستان و بالای هزاره ها و حتا در تمام نقاط کشور گردید. در خیلی از اسناد تاریخی، به نام «جنگ پشتون ها علیه هزاره ها» درج گردیده است که مبتکر آن شخص عبدالرحمن و حامیانش بودند؛ و عملا هم واقعیت داشت.

زیرا، زمانیکه امیر عبدالرحمن فرمان رسمی نابودی هزاره ها را همراه با فتواهای ملاهای درباری خویش در کشور صادر نمود. و اعلام «جهاد مقدس» را در مساجد، ولایات، ولسوالی ها، قریه ها و سراسر افغانستان بر ضد مردم هزاره تبلیغ کرد؛ آنگاه برخی پشتون ها ناآگاه و بی خبر از دین و دنیا به صورت داوطلبانه و حتا با مصارف شخصی خودها در جنگ علیه هزاره ها  به طور جنون انگیز بسیج شدند. در این زمینه، امیر کابل همراه با این افراد قبایلی داوطلب خویش با خشونت خونین نظامی بالای هزارستان و مناطق هزاره نشین یورش آوردند که بیش از 62 فیصد از مردم هزاره را از بین بردند و اراضی آنها را به قبایل مختلف پشتون های داخلی و خارجی تسلیم نمود که تا کنون در تصرف غیر انسانی، غیر اسلامی و غیر حقوقی آنان می باشند.

 

- تزید مالیات کمرشکن همراه با تهاجم نظامی:

یکی دیگری طریق از بین بردن هزاره ها، وضع مالیات کمرشکن و تضعیف توان اقتصادی مردم هزاره بود که توسط امیر و همقطارانش در مورد هزاره ها به منصهء اجراء قرار گرفتند. انواع چنین مالیات قبل از این بالای یک هیچ از اقوام و قبایل دیگری کشور وضع و مورد تطبیق قرار نگرفته بود که صرفا به صورت «استثنایی» بالای هزاره ها عملی گردید:

« به نوشتهء غبار، او قریب 16 نوع مالیات وضع کرد؛ و این تنها در مورد هزاره هایی بود که از حکومت حمایت کرده و از همین رو مالیات اضافه را با رغبت می پرداختند. اما عبدالرحمان به زودی پس از این اقدامات، که خود موجب آشوب و نارضایتی وسیع گردید، شروع به زندانی نمودن رهبران قبیله ای و مذهبی هزاره کرد. او که هدفش تضعیف و به دنبال آن تسلیم شدن بی قید و شرط هزاره ها بود، تهاجم خود را با حمله بر هزاره های شیخ علی آغاز نمود و سعی کرد از اختلافات مذهبی ( شیعه و سنی) در میان آنان بهره برداری نماید.» (9)

 یکی از خودکامگی های قرون وسطای عوامل دولتی در مورد اخذ محصول از مردم ارزگان اینگونه آمده است:

« دیگر آنکه هیچ قاعده و قانون نگذاشت از برای اخذ محصول اراضی حکم می شد که ده خروار گندم فلان طائفه باید بدهند مثلا مأمورین فرستاده بظلم تمام از آن می گرفتند. مأمورین در هرجا که می رفتند گوسفند و مرغ با لوازماتش از مردم جبرا می گرفتند و جیبهای خودشان را هم پر می کردند...» ( 10)

 

- تشدید اختلافات مذهبی میان هزاره ها:

عبدالرحمن در مواقع حساس از «حربه دینی» و «مذهبی» هم جهت به ثمر رساندن اهداف منحوس سیاسی، قبیلوی، خاندانی و شخصی خود استفاده می کرد. در این راستا عبدالرحمن، هزاره های سنی مذهب را «فریب» داد و آنان را علیه هزاره های شیعه مذهب درگیر نزاع و تشنج  مذهبی نمود و خود از آن سود برد:

«... هزاره های شیخ علی دو گروه شیعه و سنی بودند، عبدالرحمان از این اختلافات مذهبی استفاده کرده، هزاره های سنی را به جنگ علیه هزاره ها شیعه، که به مخالفین پیوسته بودند، وادار ساخت. این اختلافات در سالها 90- 1889 به اوج خود رسید به مناقشات بین دو فرقه منجر شد. عبدالله خان، حاکم افغان منطقه شیخ علی، از این وضغیت بهره برداری کرده و هردو طرف را 000/100 روپیه جریمه کرد. هیچ کدام از دو فرقه قادر به پرداخت این مبلغ سنگین نبودند، و زمانی که مأموران جمع آوری مالیات ( در ژانویه 1890/ جدی ( دی) 1268 ش) به منطقه رسیدند، مورد تهاجم قرار گرفته و مجبور به فرار شدند.» (11 )

این چنین تشدید خشونت و جنگ مذهبی که با مغز بیمارگونه، مقاصد شوم سیاسی و شؤنیستی عبدالرحمن در میان هزاره های شیعه و سنی ایجاد گردید، هردو جانب هزاره های بیسواد و غیر سیاسی را بیشتر تحمیق و تضیف کرد و تعصبات مذهبی را میان خود هزاره ها افزایش داد. و همچنان این هزاره ها، توان مقاومت و دفاع از حقوق خودها را در برابر خودکامگان دولتی از دست دادند.

 

- تجاوز جنسی به ناموس مردم:

از آنجائیکه امیر و حکامش کرامت انسانی، اسلامی، اخلاقی، ناموس داری و... مردم زیر پا نمودند. دولتمداران به حریم و عفت زنان نیز به صورت جنون انگیز تجاوز کردند که از میان هزاران چنین بی ناموسی در حق زنان هزاره، در این سند تاریخی فقط  دو مورد  را مستند نقل می نمایم:

« این حاکمان و فرماندهان جدید، که بسیاری از آنان عموزادگان عبدالرحمان بودند، دراین مناطق به دلخواه خود رفتار می کردند. یکی از بدنام ترین آنها عبدالقدوس خان بود. به نوشتهء کاکر او «اولین کسی بود که حرمسرایی از زنان هزاره ترتیب داد». به گفته یکی از جاسوسان عبدالرحمان که به هزاره جات فرستاده شده بود:

سردارعدالقدوس خان چند تن از دختران بزرگان هزاره را که در حسن و جمال ممتازند باسم سرینی تصرف کرده و همچنین هر یک از قواد [افسران] سپاه یک یک و دو دو را در آغوش تمنا کشیده روز عشرت بنای و نوش می گذارنند.» (12 )

دانشمند گرانمایه، پژوهشگر و مؤرخ جوان کشور ما آقای دولت آبادی با نقل از سراج التواریخ در مورد اعمال ضد انسان و ضد اسلامی عمال دولت وقت چنین می نگارد:

« مقارن این حال [صفر 1313] ازعرایض وقایع نگاران هزارهء حجرستان به گوش راست نیوش حضرت والا رسید که پیادگان نظام فوج پنجشیری شب و روز در خانه های رعایای هزاره گردش کرده و زنان ایشان را مثل زن خود مباشر جماع می شوند.» (13)

این کسانی که زنان را  به جبر مورد تجاوزات جنسی قرار دادند؛ آیا وجدان انسانی، اسلامی، ملی و ناموس داری آنها کاملا مرده بودند؟

 

- ظلم طاقت فرسای فوج قومی و عساکر دولتی در ارزگان:

هرچند که ظلم ها، چپاول ها و قتل های جبران ناپذیر در سراسر هزارستان و مناطق هزاره نشین توسط  دولت خودکامهء امیر صورت گرفت که شرح آن از توان این قلم خارج می باشد. اما، من به عنوان نمونه صرف تنها از شمه یی از بیدادگری های قرون وسطایی فوج های قبیلوی و ارتش دولت امیر را در ارزگان به بیان می گیرم.

اصلا، عبدالرحمن خان «جنگ» میان پشتون و هزاره را به نفع سیاسی و شخصی خویش آگاهانه و هدفمند سازماندهی نمود. امیر از خصوصیات واپسگرای فرهنگ قبیلوی و همچنان عدم آگاهی مذهبی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... پشتون ها استفاده کرد و آنان را در جنگ قومی، مذهبی و نظامی علیه هزاره ها بسج کرد. یک عده از قبایل پشتون غیر شعوری چنان از نگاه مذهبی و قومی بر ضد هزاره با حمایت مستقیم نظامیان دولت تشویق و بسیج شدند که از هیچ گونه غارت، تعدی، اسارت گیری ، قتل و... در حق مردم هزاره دریغ نکردند.

اصلا، شکست ارزگان که توسط ایلجاری قبایلی پشتون و نظامیان دولت امیر وقت وغیره صورت گرفت و بعد مردم ارزگان «تابعیت» خویش از حاکمیت دولت اعلان نمودند و عملا از مقاومت دست برداشتند. اما در این وقت که افراد ایلجاری و یا داوطلب پشتون که در حمایت از ارتش دولت علیه هزاره ها به خاطر «کسب» علف چرها و اراضی حاصل خیز هزارستان جنگیده بودند، مؤظف به جمع آوری اسلحه در ارزگان شدند. این «افراد ایلجاری» روستایی پشتون بی خبر از دین، جامعه، وجدان بشریت و جهان از چنان وحشت و ظلم در برابر هزاره ها کار گرفتند که در نوع خود «بی نظیر» بودند:

« و با اینکه با وجه اسهل مردم هزاره مستمال شده، سر در خط فرمان نهادند.[اما] مردم فوجی در حین اسلحه جمع کردن و علوفه خواستن بنیاد ظلم را چنان عریض نهادند که از دود آه مظلومان فلک دیگر غیر از افلاک نه گانه مجسم شد. چنانچه بسیار کسان کشته شده، بسیار زنان و دختران و مردان پرده ناموس شان دریده گشت. و آنقدر بیداد بدان قوم رویداد که قلم از شرح آن عاجز است!

چنانچه گربه را در میان زیرجامه زنان می انداختند و سینه و فروجشان را به آتش داغ می کردند که اسلحه را نشان بدهند.» ( 14)

آیا در تاریخ بشریت کسی و یا قومی و یا جلادانی و یا دستگاه نظامی و... وجود داشته اند، در منطقهء که مردم آن تابعیت آنها را عملا پذیرفتند؛ بعد «سینه ها» و «فروج» زنان را با سیخ تفنگ و نوک شمشیر آتش داغ کرده باشند؟

آیا این چنین ظلم را که «افراد قبایلی» طرفدار دولت کابل به حق زنان هزاره نموده اند، تاریخ بشریت، اقوام کشور ما و به خصوص نسل کنونی مردم هزاره و آینده آنرا فراموش خواهند نمود؟

در این مرحله این دیگر افراد داوطلب قبیلوی نبود، بلکه این «عساکر قومی» امیر کابل بود که جنایت دیگری را مغایر دین محمدی، انسانیت و وجدان ملی در حق مردم ارزگان به عمل آوردند:

« اصل و حقیقت شورش هزاره این است که هم در وقت جمع آوری اسلحه بسیار تعدی دیدند و هم سه تن سپاهی در خانه یکی از مردم هزاره ارزگان برای گرفتن تفنگ وارد شده، به اذن او در شب جبرا زنا کرده خود اورا به سیخ تفنگ داغ همی کردند.» ( 15 )

از این گونه ظلم های وحشیانه و غیر انسانی معلوم بود که هم افراد  داوطلب «قومی افغان» و هم «عساکر افغان» بر اساس «برنامه واحد» دولتی، بالای هزاره ها هرگونه ظلم، شکنجه، تجاوز جنسی، غارت، قتل، نسل کشی، کله منار ها و... را در انحصار مطلق خودها قرار داده بودند که بالاخیر «موجب» قیام مجدد برحق و مقاومت عادلانه مردم هزارستان در برابر سفاکیت امیر و جنایت دولت و افراد داوطلب قومی عبدالرحمن گردید.

 

- فتوای تکفیر و فرمان نسل کشی هزاره ها:

کتاب سراج التواریخ که در دربار شاهی نوشته شده است و با ابتکار بی نظیر، مؤثق ترین سند در آن درج می باشد؛ که در مورد تکفیر، چپاول، اسارت، نسل کشی و... مردم هزاره چنین آمده است:

« سپاه پادشاهی که تمام افغانند و هزاره را کافر، و مال و خون و زن و فرزند و دختران ایشان را حلال و مباح می دانند، تمامت هزاره را به مثابه مردم «ارزگان» و «شوی و بوباش» و «حجرستان» و «زاولی» و «سلطان احمد» و «پشهء» و «شیرداغ» و «قلندر» و «چله کور» و «گیزاب» و «میرادینه» وغیره که، سر در خط فرمان نهاده و محاربه و مدافعه نکرده، بی ناموسی ها و ستم ها دیده و کشیده، ناچار دیده و دانسته، مرگ را بر زندگی ترجیح داده، روی به سوی وادی بغاوت نهادند؛ بی ناموس و گرفتار آه و افسوس خواهد ساخت.

و همچنین در «نیلی» و «تمزان» و «جله کور» و «گیزاب» و ارزگان و بوباش، و قلندر و پشهء و شیرداغ و «زاولی» و «سلطان احمد» و «زردک» و «حجرستان» و «چقماق» و «میرادینه» وغیره، مواضع آتش حرب به شدت شعله ور گشته، طناب جنگ دراز گردیده، تا که حضرت والا به فتوی علمای «ملت» و فضلای پایهء سر سلطنت، اشتهار کفر طوایف مذکورهء هزاره را صادر فرمود، از تمامت «افغانستان» و «ترکستان» لشکرگسیل داشته، از بن برداشتن بنیاد «هزاره» را همت گماشت. » ( 16)

از صدور و عملی کردن این چنین دستور نیز درک می گردد که فرمان امیر کابل و فتاوی ملاهای درباری در مورد تکفیر، غارت و قتل عام هزاره ها بالای عساکر دولتی و حتا بالای مردم عادی اهل سنت و جماعت چنان تأثیر گذاشته بودند که از جمله عساکر دولتی هم هزاره ها را کافر می گفتند و با اشتیاق تمام از چپاول مال، اسارت زنان، دختران و پسران و حتا قتل آنان دریغ نمی کردند.

آقای دولت آبادی با استناد از سراج التواریخ تداوم، خرید، فروش هزارها ها، خصم، خشونت و جنایات امیر را در مورد هزاره ها چنین می نگارد:

« هم در این آوان از عریضه مورخه 14 محرم سنه 1313 ملا محمد سعید قاضی و ملا فضل محمد مفتی و ملا عبدالسلام محرر محکمه شرعیه هزاره جاغوری به مسمع فیض مجمع حضرت والا رسید که چون از سبب بغاوت و عقاید نامشروع هزاره که از کتاب ایشان به ظهور رسیده، حکم جواز خرید و فروش زنان و پسران و دختران ایشان صادر شده بود و هزاران زن و دختر ایشان به فروش رسید، اکنون که مطیع و منقاد پادشاه اسلام گردیده اند، فلهذا در عقاید اهل سنت و جماعت، ایشان مسلمان می باشد، خرید و فروش ایشان در شرع جایز نیست.

و هم از این رهگذر اکثر نظامی، عیال وار شده از خدمت باز مانده اند، چون خرید و فروختن هزاره نقصان دین و دولت معلوم شد، اطلاعا عرض نمودیم. و حضرت در روز 2 صفر 1313 فرمان کرد که:

از بطن آن قوم چه خبر دارید؟ گاهی عقیده باطنی ایشان درست نمی شود و هم چون اولاد خود را می فروشند منع نمی کنم.» ( 17 )

وقتی که روحانیون وقت به امیر کابل پیشنهاد کردند که خرید و فروش هزاره ها خلاف «عقاید» اهل سنت و جماعت بوده و در شرع جایز نیست؛ با آنهم عبدالرحمن عقاید مذهبی و شرعی اسلام را نیز نادیده گرفت و «تأکید بیشتر» به امر خرید و فروش زنان، دختران و پسران هزاره را صادر نمود.

شادروان ملا فیض محمد کاتب هزاره در کتاب خویش فرمان امیر را به نسبت قتل عام و نابودی هزاره اینگونه نوشته است:

« در قتل و تاراج مردم هزاره، اهمال و تعطیل را جایز نشمرده، فریب این قوم را که دشمن خدا و رسولند نخورده، هر که از ایشان به  پای اطاعت پیش آیند و رعیت بوده، سر بر خط فرمان داشته باشند؛ از اسلحه ، کاردی را برای ذبح حیوانات نزد ایشان نگذاشته، قلاع ایشان را تمام خراب کند و یاغیان را یکسر قتل و غارت نماید.» ( 18 )

آیا این فرمان عبدالرحمن بازهم خلاف انسانیت، ضد اسلام و مغایر مصالح ملی مردم افغانستان نبود و «بحران هویت ملی» را به نفع تداوم نظام فاشیستی و بیگانگان خود تقویت نکرد؟

 در این مورد مؤریخ شهیر و جوان افغانستان آقای دولت آبادی از نگارش سراج التواریخ، صدور تکفیر، غارت، اسارت ، فروش هزاره ها را چنین می نگارد:

« حضرت والا، پس از صدور اشتهارات کفر هزاره که به فتوای علما جاری گشت، از محاربات فرقه«باغیه هزاره» و دستبردهای ایشان به ذریعهء عرایض افسران و صاحب منصبان سپاه نظام آگاه گردیده، همه را فرمان کرد که:

هرچند مرد و زن و پسر و دختر و مال و متاع آن قوم کافر را از راه غنیمت متصرف شوند، به قرار آیین دین مبین، پنج یک آن را حق حضرت والا دانسته ارسال حضور بدارند و باقی را حق و حصهء خود دانسته متصرف شوند.

و از صدور این حکم بود که هزاران هزاران زن و دختر و پسر از مردم هزاره به اسیری رفته، از راه ملک یمین در تمام افغانستان و ممالک خارجه به فروش رسید، خانه ای نماند که دو سه تن از زنان و دختران هزاره را مالک نشدند.» ( 19)

آیا یکی از انگیزه های «بحران هویت ملی»، «نقض» کرامت انسانی، حقوق ملی و دموکراتیک کلیه اقوام کشور در همچو کنش ها و عملکردهای ضد بشری، ضد اسلامی و ضد ملی عبدالرحمن و دستگاه جبار سیاسی- نظامی وقت و اخلافش تا حال در کشور ما ارتباط ندارد؟

 

- اعلام  بسیج جنگ عمومی علیه هزاره های ارزگان و اجرستان:

عبدالرحمن به صورت «استثنایی» چنان علیه تمام هزاره ها در سراسر کشور خشمید که به خاطر «نابودی» کامل آنها از کلیه مردم کشور و حتا خارج از افغانستان دعوت کرد؛ و با حمایت این چنین افواج قبایلی با هزاره ها در «جنگ نابرابر» بسیج گردیدند. امیر کابل به افراد قبایلی و نظامی خویش فرمان رسمی و فتوای مذهبی را صادر نمود که:

 « سرهای هزاره ها از من باشند؛ مال، زمین، زنان، دختران و پسران هزاره ها از شما باشند.»

با این فرمان رسمی دولت و فتوای مذهبی ملاهای دیوبندی درباری بودند که متأسفانه خیلی از اقوام مختلف اهل سنت و جماعت «فریب» خوردند به تاراج، جنگ، قتل و انسان کشی علیه هزاره ها دست به کارشدند و هرچه توانستند کردند و هرچه خواستند با خودها بردند که تاریخ آنرا خوب به حافظه دارد.

جالب توجه است که از میان این بسیج عمومی، تنها « 79 قبیله» پشتون، افراد داوطلب خویش را در جنگ تباه کننده بر ضد هزاره و هزارستان با حمایت دولت فرستادند. این خود بیانگر آنست که برخی از قبایل پشتون چه قدر تحت تأثیر فرامین رسمی دولت، فتواهای مذهبی و تبلیغات وقت قرار گرفتند و مشتاقانه و داوطلبانه در جنگ علیه هزاره های اهل قبله، مسلمان و همسرنوشت خویش اقدام کردند.

آقای دولت آبادی با استناد از سراج التوریخ بازهم چنین نقل می دارد:

« از هشتم محرم الحرام سنه 1310 مجاهدین و غزاکنندگان اهل سنت از بدخشانات و بلخ و ترکستان از ترکمان و ازبک و افاغنه سرحدات هند همه رو به طرف یک مشت هزاره ارزگون و اجرستان از چهار طرف به حرکت آمدند.» ( 20 )

عبدالرحمن در هیچ یک از خشونت های نظامی و جنگ ها علیه سرکوبی سایر اقوام از بسیج عمومی کار نگرفت. اما خشونت، شؤنیزم و دشمنی امیر علیه هزاره ها چنان به «اوج» خود رسیده بود که بر تمام اقوام کشور اعم از مسلمان و غیر مسلمان فرمان صادر نمود تا در جنگ علیه هزاره به صورت مشترک و دسته جمعی شرکت نمایند. حتا در چند مورد با «اجبار» تمام هزاره های بهسود، جاغوری، غزنی، دایزنگی و...  هم در جنگ بر ضد هزاره های ارزگان و حجرستان که محکم ترین «دژ» مقاومت عادلانه و دفاع نظامی بود، بسیج کرد.

 

- اعلام جهاد مقدس در برابر هزاره ها:

عبدالرحمن و حکامش با استفاده از فقر معنوی و اجتماعی اهل سنت و جماعت، «جنگ مقدس» را به عنوان مهم ترین ضربه و «موفقیت» خویش  علیه هزاره ها برگزید و آنرا عملی نمود:

« امیر کابل جهاد مقدس علیه هزاره های کافر و عصیانگر را اعلام کرد. برای اشخاصی که در جنگ علیه هزاره ها شرکت می کردند، مال و دارایی هزاره ها به حیث جایزه داده می شد و زنها و اطفال هزاره ها به کنیز و غلام تبدیل می شدند. در پانوشت صفحهء 207 تاج التواریخ اضافه شده  رهبران روحانی، عامل اصلی برای بسیج کردن نفوس سنی مذهب افغانستان بودند. علمای روحانی مذکور فتوایی دادند که در آن صحیح بودن جهاد مقدس ضد شورشیان ذکر شده بود. ملاها هر روز بعد از ادای نماز در مساجد، در خاطبه هایی که برای مردم می خواندند، مردم را علیه هزاره ها تحریک می کردند.

در اعلامیهء عبدالرحمن خان گفته می شود:« کسانی که ضد من(امیر اسلام!) طغیان کرده اند، باید نابود شوند. ... سرهای آنها به من تعلق دارد و تمام اموال آنان و اطفال آنها را به شما می بخشم.» ( 21 )

هرچند در اسلام چیزی به نام «جهاد مقدس» وجود نداشته و ندارد، بلکه در عوض تنها «دفاع مقدس» از حریم انسانیت، ملک، خانه، ناموس، خانواده و... در برابر متجاوزین ناحق و ظالم وجود دارد.

این دیگر آن کسان و نهادهای بودند که به نام دین، خدا، قرآن، محمد، خلفا؛ مقاصد شوم سیاسی، شخصی وغیره خودها را به کرسی نشانده اند که نمونه های زندهء تاریخی آن از جمله سیاست ها و کارکرهای خلفای اموی و عباسی تا طالبان می باشند که فاجعه های بشری را بار آوردند.

 عبدالرحمن هم با پیروی از دلالان دینی- مذهبی تا توانست مردم بیسواد، ساده لوح، روستایی و قبیلوی اهل سنت و جماعت و به خصوص جامعه قبیلوی پشتون را تحمیق و فریب داد و آنها را هم در یک جنگ مذهبی در جهت سرکوبی و نابودی هزاره ها بسیج کرد.

آیا وجدات بشریت، مسلمانان جهان، مردم کشور ما و به خصوص شیعیان نتایج این چنین جنگ های خانمانسوز مذهبی را در حق مردم ما فراموش خواهند نمود؟

 

- توزیع زمین های هزاره های ارزگان برای قبایل پشتون:

زمانیکه ارزگان در برابر هجوم نظامی دولت و بسیج عمومی قبایلی شکست خورد و مردم مغلوب آن عملا اسلحه را به زمین گذاشتند و تابعیت دولت امیر کابل را پذیرفتند؛ ولی دولتمداران تنها به این کار قناعت نکردند و فورا اراضی شخصی مردم را غصب و توزیع نمودند.

هدف از توزیع زمین های ارزگان برای قبایل پوپلزایی، اچکزایی، بارکزایی و... این بود که هزاره های ارزگان را داشتن زمین زراعتی خویش محروم ساختند و ارزگانیان مجبور گردیدند که به خاطر زنده ماندن خودها بالای زمین های «اشغال شده یی» خویش برای قبایل پشتون کار کنند و پشتوانه اقتصادی مقاومت در آینده بر ضد دولت از بین برده شود که چنان هم کرد. دولت، زمین های مردم ارزگان را غصب و بعد برای این قبایل مخصوص پشتون خود توزیع نمود:

« از عریضه مورخه 25 ماه رجب [1314] فوج ییادگان نظام قوم «ایوب زایی» و «فوفلزایی» حالی رای والا شد که ایشان به مثابه دیگر سپاهیان قوم فوفل زایی که در «چینارتو» و کهنه قلعه زمین داده شده اند، در «درهء شاه علی» و «قدم و شیخه» ارزگان زمین داده شوند. و حضرت والا 25 رجب فرمان کرده نگار داد که همین فرمان را به جنرال شیر محمد خان نماید که او تعداد نفری و خانواری ایشان را معروض داشته، بعد زمین داده شوند.

از آن سوی ایشک آقاسی دوست محمد خان، خادم شهزاده آزاده سردارحبیب الله خان وارد «گیزاب» شده برطبق حاکم دست خطی حضرت والا دادن ملک «چوره» را به اولادهء دارونکه کرده، چون زمستان بود، هفده در بند قلعه را از هزاره پرداخته، مردم «اچک زایی» و «بارکزایی»[را] داده، در بهار مردم هزاره ار چنانچه بیاید از ملک بیرون کشید. » ( 22)

امیر کابل در متن فرمان برای طرفداران قبایلی خویش تأکید کرد که اگر هزاره دوباره بالای زمین های خویش بازگشتند؛ آنها را به کلی از ملک افغانستان «خارج» نمایید. این مسأله بازهم به صورت دقیق و شفاف می رساند که عبدالرحمن به مقصد «نابودی» هزاره ها چنین اعمال ضد انسانی و ضد ملی را عملا انجام داد.

این چنین اراضی شخصی مردم هزاره که از سوی دولت وقت غصب و برای افراد قومی خویش داد، آیا هزاره ها آنرا فراموش خواهند نمود و یکی از مراجع تنش ها و خشونت های آشتی ناپذیر میان هزاره ها و همین پشتون ها بازهم ادامه نخواهد داشت؟

آیا بدون مسترد نمودن زمین های غصب شده یی هزاره ها برای وارثین شان، امکان دارد که «عدالت انتقالی» در این مناطق حد اقل رنگ بگیرد و تنش های قومی و بی عدالتی میان پشتون و هزاره کاهش یابند؟

 

- کله منارها از سرهای بریده هزاره ها:

شادروان عیسی غرجستان بر مبنای مستند تاریخی در مورد اعمار کله منار از سران بریدهء مردم هزارستان چنین می نویسد:

«هزاران تن دیگر به شهات رسیدند. سرهای کشته گان ایشان را در هر جا محاربه بریده پی هم در قندهار ارسال می داشتند و محمد عثمان خان بن سردار عبدالله خان حکمران آنجا سرکشته گان را در بازار گردش داده بعد همه را در بیرون دروازه توپخانه (مناری) ساخته برای یادگار برافراشت.» ( 23 )

امیر عبدالرحمن پادشاه دست نشانده و مستبد افغانستان با افتخار تمام دستور اعمار کله منارها را صادر نموده که آقای دای فولاد به طور مستند از تاج التواریخ چاپ 1373 نوشته امیر عبدالرحمن چنین نقل قول می نماید:

«حکم دادم مناری از سرهای مقتولین دشمن ساختند تا بقیه دشمن خایف شوند.» (  24 )

با فرامین دولت، کله منارهای از سرهای بریده شده یی هزاره ها در هرات، قندهار، غزنی، کابل، جلال آباد، مزارشریف، ارزگان و... کشور اعمار گردید تا نه تنها باعث شکست مقاومت و تضعیف هزاره ها گردید، بلکه سبب واهمه و شکست دایمی سایراقوام کشور از دولت جبار امیر نیز شد.

امیر عبدالرحمن با اعمار کله منار از یک طرف به نابودی و نسل کشی هزاره ها نایل گردید و از طرف دیگر ترس را به دل های غمگینانهء سایر مقاومت کنندگان به جاه گذاشت تا اینکه با کشتار و نابودی بیش از 62 در صد از هزاره، بنیاد دولت مرکزی شؤنیستی و نظامی خویش را پایه گذاری نمود.

ادامه دارد

روز شنبه 25 حمل 1386 خورشیدی برابر با 14 اپریل 2007 میلادی/ جرمنی

------------------------------------------------------------------------------------

منابع:  

1- ص 47 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما / تهران.

2- ص 64 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.

3- ص 67 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.

4- صفحات 52 و 53 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.

5- ص 58 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.

6-  صفحات 521 و 522، «سراج التواریخ» .....

7- ص 29 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

8- ص 164«هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

9- ص 165 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

10- ص 134 «تاریخ مختصرالمنقول در تاریخ هزاره»، نویسنده: محمد افضل بن وطن داد زابلی مغلولی ( ارزگانی)، چاپ: اول، قم.

11- ص 166 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

12- ص 168 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

13- ص 58 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت»، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان 1378

14- ص 254 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.

15- ص 247«سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.

16- صفحات 250- 251 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.

17- ص 59 « و کتمان هویت»، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان 1378 هزاره ها؛ پناه گزینی.

18- ص 256 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.

19- ص 35 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت» ، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول زمستان 1378، ناشر: هفته نامه وحدت.

20- ص 34  «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت»، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان  1378

21- صفحات 211- 212 «مردم هزاره و خراسان بزرگ»، مولف: محمد تقلی خاوری، تهران: محمد ابرهیم شریعتی افغانستانی 1382

22- ص 62 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت» ، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول زمستان 1378، ناشر: هفته نامه وحدت.

23- ص 183 کله منارها در افغانستان» ، مؤلف: محمد عیسی غرجستانی، تهیه و تنظیم عزیزالله رحیمی، تابستان 1372 چاپ ایران

24- ص 68 « قلمرو استبداد» ، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم میزان 1382