گزینه خشونت های خونین از تاریخ افغانستان

انجنیر سخی ارزگانی

10.04.07

 

قسمت دوم:

- خشونت نظامی علیه برخی از پشتون ها:

هرچند که بافت اجتماعی کل جامعه افغانستان ارباب و رعیتی بوده و روابط فرهنگ قبیلوی تمدن ستیز در تمام جوهر نظام اجتماعی جامعه ما مسلط می باشند که یکی از «موانع» بزرگی فرا راه ایجاد نهادها و نخبه های ترقی، خرد، تکامل زیربناهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه گردیده است. اما در این ساختار اجتماعی جامعه افغانستان، «بافت» اجتماعی جامعه پشتون ما از چنان مناسبات تنگ قبیلوی عقب نگهداشته برخوردار می باشد که یکی از مهم ترین «منابع بحران هویت ملی» در افغانستان است.

زیرا، که در قدم نخست میکانیزم عشایریی، طایفوی، قبیلوی و دودمانی در میان پشتون ها خیلی پیچیده، نهایت واپسگرا و تمدن برانداز بوده و آنهم شاهان و حاکمان بر سر اقتدار آنها کوچک ترین سعی خردمندانه و توجه ملی گرایانه را حد اقل در مورد بهبود حیات حقوق اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی این مردم مبذول نداشته و زمینه های عبور آنها را از ساختار طایفوی،عشیره وی، قبیلوی به سوی تکمیل «قومیت پشتون» مطابق نیازمندی زمان هم انجام نداده اند.

 به این معنا که اگر پدیدهء قومیت پشتون با رشد طبیعی زیربنای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه از بطن روابط و بافت های قبیلوی عرض اندام می کرد که یک «گام» بیشتر نسبت به ساختار قبیلوی عقبگرا بود؛ ما امروز شاهد چنین مناسبات محدود قبیلوی و فرهنگ تمدن ستیز در این جامعه پشتون خویش هم نمی بودیم. و همچنان تا حال از جمله شاهد «زایش» شاهان و حکام مطلق العنان، مستبد، قاتل، خشونگر، بیگانه پرست، ضد ملی و ضد دموکراتیک در افغانستان هم نمی بودیم.

 یعنی جامعه قبیلوی پشتون ما، در بستر رشد طبیعی روند و ساختار «قومیت» خود هم نرسیده که خشونت ها، خود مرکزبینی های طایفوی، دشمنی ها، جنگ های خونین میان قبایل و حتا میان افراد خانواده های پشتون هم به ضرر خود جامعه پشتون و هم به ضرر سایر اقوام قبیلوی کشور تا کنون ادامه دارند. هرچند سایر اقوام کشور هم بافت «قومیت» خود را به صورت رشد طبیعی نیز نپیموده اند؛ ولی روابط  و خصوصیات قبیلوی شان، مثل روابط قبیلوی جامعه پشتون آنقدر  تنگ، خشونت افزا و تمدن گریز هم نیستند. به همین سبب هم است که روند «ملت سازی»، «دولت سازی»، «وحدت ملی» در جامعه قبیلوی پشتون نسبت به سایر جوامع قبیلوی اقوام افغانستان با موانع و دشواری های فراوان مواجه می باشد.

مضاف برآن، روند ملت سازی، وحدت ملی و دولت سازی برای تمام مردم افغانستان از پیچیدگی ها و مشکلات خاصی برخوردار می باشد که عوامل گوناگون مؤثر و مدت زمان طولانی را ایجاب می نمایند؛ تا در قدم نخست «تفکرملی- علمی» دولت- ملت سازی و وحدت ملی در بطن جامعه بر مبنانی دانش، آگاهی سیاسی و خرد دموکراتیک خلق گردد. و بعد بر مبنای همین تفکر ملی- علمی است که برای ایجاد نهادها و پیش زمینه های دولت- ملت سازی و وحدت ملی به صورت همه جانبه کار و پیکار نمود. در پرتو یک چنین اندیشه و مبارزات دراز مدت  و همه جانبه خواهد بود که نهادهای عقبگرای مادی، اجتماعی و معنوی عشیره وی، قبیلوی و فرهنگ جهل پرور قبیلوی تدریجا و به صورت مسالمت آمیز به زوال خواهند رفت.

اگرتا کنون روابط تنگ قبیلوی وغیره قبایلی جامعه پشتون ما  بستر مبانی و عناصر تشکیل «قومیت پشتون» را به خود ایجاد می کرد و همه طوایف و قبایل پشتون را به صورت رشد طبیعی همه جانبه تحت عنوان یک «پشتون واحد»  تکمیل می نمود؛ حال در تاریخ خویش شاهد صفحات خونین و ننگین برخی از شاهان، حاکمان افغان و به خصوص شاه شجاع ها، امیر دوست محمد ها، امیر عبدالرحمن ها، محمد نادر ها، محمد هاشم ها، محمد داود ها، نورمحمد تره کی ها، حفیظ الله امین ها، ملا محمد عمر ها و... نمی بودیم.

فراموش نباید کرد که «گذار» از ساختار عشیره وی و قبیلوی به ملت سازی، دولت سازی و وحدت ملی خیلی دشوار و طولانی می باشد. اما اگر ساختار قبیلوی مسیر رشد طبیعی خود را به قومیت تکمیل کرده باشد؛ آنگاه روند عبور از «بستر قومیت» به به ملت سازی، وحدت ملی و دولت سازی سهل تر می باشد. یعنی گذار از بافت قومیت نسبت به بافت قبیله به ملت- دولت سازی و رسیدن به وحدت ملی آسان و عملی می باشد.

فلهذا، به صورت خاص میکانیزم روابط قبیلوی وحدت گریز و فرهنگ انحصار سلطه میراثی دودمانی تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی در میان قبایل مختلف پشتون چنان حاکم و زیانبار می باشند که در قدم نخست مجال ایجاد طبیعی «وحدت پشتون ها» را گرفته و از سوی دیگر «حقوق» سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی سایر مردمان افغانستان را با شدید ترین شیوهء آن ضایع نموده اند. این امر به نوبهء خود «بحران هویت ملی» را در تمام مناسبات اجتماعی- سیاسی مردم افغانستان خلق کرده است.

پس به خوبی می دانیم آنقدر که تضادها، تنش ها، خشونت ها، دشمنی ها، جنگ ها و قتل های وحشتناک متأسفانه که میان خود قبایل، عشایر و طوایف مختلف پشتون حاد و «فاجعه آفرین» می باشند؛ که این چنین خشونت ها و نظایر آن میان پشتون ها و سایر اقوام و مردم افغانستان چنان حاد، تیره و زیان آور نمی باشد. برای اینکه ساختار مناسبات قبیلوی و فرهنگی سایر اقوام و مردمان کشور گرچه عقب نگهداشته و قبیلوی می باشد؛ اما مانند ساختار قبیلوی جامعه پشتون ما  تنگ، تمدن ستیز، خشونت انگیز و... جنگ افروز نمی باشند.

پس به این صورت وقتی که یک ارباب و یا خان پشتون بر اریکهء قدرت سیاسی افغانستان تکیه کرد؛ آنگاه با خشونت، حق تلفی، انحصار حاکمیت، زورگویی، غارت، توطئه، انسان کشی و... است که جزء از بافتار سیاسی و دولتی وی گردیده و این چنین شاه و حاکم پشتون به خاطر حفظ و تداوم سلطهء سیاسی تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی خویش حتا از «ریزش خون و کشتن» افراد قبیله خودی، عموها، اعضای خانواده، برادر و حتا از ریزش خون و کشتن «پدر» خود هم دریغ نورزیده است.

 اما ناگفته نماند که اگر جوامع تاجیک، هزاره، اوزبیک، ترکمن و... سایر اقوام غیر پشتون افغانستان دارای همین بافتار و خصوصیات جامعه تنگ قبیلوی پشتون ما می بودند؛ آنگاه شاهان و حاکمان آنها نیز مانند دولتمدارن خودکامهء پشتون افتخار و عملکردهای خشونت، تمدن ستیزی، انحصار حاکمیت، زن ستیزی، خونریزی، نسل کشی و... را در جامعه می داشتند.

از اینجاه نتیجه می گیریم که «خصومت» تاریخی درانی ها و غلزایی ها ناشی از میکانیزم سربسته و تنگ قبیلوی و فرهنگ وحدت گریز جامعه عقب نگهداشته شده یی قبایلی پشتون بوده و در گذشته ها خشونت و حتا جنگ های خونین میان آنها صورت گرفته و«فرهنگ» انتقام گیری در بین آنها ایجاد شده که بد بختانه از نسل ها به اینسو ادامه دارد. یکی از خشونت و دشمنی عبدالرحمن بارکزایی از شاخهء درانی علیه قبایل غلزایی از همین ساختار عقب نگهداشته قبیلوی، خشونت ها و جنگ های تاریخی بر سر کسب و انحصار قدرت دودمانی، قبیلوی، سیاسی، فردی و... کشور ما ناشی می گردد.

در تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان بارها به اثبات رسیده اند که حتا برادران سلطنتی پشتون هم بنا بر خصوصیات بدوی، قبیلوی، خود مرکز بینی، بی خردی، تحجر، زورگویی، سلطه نگری میراثی دودمانی و... خودها به خاطر کسب قدرت، تاج و تخت پادشاهی از « ریزش خون» یک دیگر هم دریغ نکردند. مثلا یک برادر، برادر دیگر خویش را «کور» کرد و خود را پادشاه کشور ساخت. یک برادر، برادر دومی یا سومی و... اش را به قتل رساند و خود به اریکهء تخت سلطنت تکیه کرد. پسر، پدر خود  را کشت و خودش اعلام پادشاهی کرد. به قول مشهور که:

« سیاست حتا مادر و پدر را نیز نمی شناسد.»، این در مورد شاهان و برادران سلطنتی تک تباری و تک قبیلوی خودکامه و مطلق العنان در افغانستان کاملا مصداق واقعیت عینی داشته است.

عبدالرحمن خان بنا بر ماهئیت فکری، قبیلوی و شخصیی که داشت به خاطر ایجاد و تداوم قدرت استبدادی تک قبیلوی و تک فردی خویش از هیچگونه خشونت، ظلم، تجاوز، اسارت، ترور و کشتارهای دسته جمعی کلیه مردم افغانستان دریغ نمی کرد. یعنی به خصوص که یک فرد و یا جمع پشتون و یا غیر پشتون که در برابر خودکامگی و جنایات عبدالرحمن قد علم می کرد. و یا اینکه کسانی که  اوامر این امیر خونریز را اطاعت نمی کردند ، توسط این امیر خون آشام و فرعون زمان، فورا از بین می رفت.

 در این راستا پشتون های غلزایی و غیر درانی از دست رس تیر و استبداد، شکنجه، خشونت و قتل های بی رحمانه و شؤنیستی عبدالرحمن و دولتمدارش بنا بر عوامل زیادی هم در امان نبودند.

از سوی دیگراز سالیان طولانی به این طرف، خشونت ها، تضادها، جنگ ها و رقابت های زیادی میان اربابان و حکام درانی ها و غلزایی ها به خاطر کسب انحصار تخت سلطنت با شدت خونبار آن وجود داشته که این امر خود باعث خشونت و خصم فرسایشگر امیر عبدالرحمن خان علیه غلزایی ها گردید.

خشونت، خصم و عملکرد عبدالرحمن را در برابر شخصیت های ضد انگلیسی توجه نماییم:

« در کابل امیر جدید با خشونت و جدیتی که در نهاد او سرشته بود، به کار سازماندهی دولت مصروف گردید و در قدم اول با امداد پولی بالغ بر د و میلیون روپیه هندی که از انگلیسان به دست آورد، اردوی جدید تشکیل داد. همراه با آن یک عده از رجالی را که در جنگ با انگلیسان شهرت و اعتبار پیدا کرده بودند، مثل جنرال محمد جان خان و ملا عبدالغفور غلجایی زندانی ساخت و سایر اشخاص را که در وفاداریشان شک و شبهه داشت، زیر مراقبت گرفت.» ( 1 )

هرچند که امیر کابل در برابر خدمات خویش به انگلیس ها اجورهء سالانه معین خود را از آنها به دست می آورد. ولی به خاطر سرکوبی شخصیت های مستقل ملی و نابودی مقاومت ضد استبداد دولتی وقت پولی اضافی و فوق العاده را از انگلیس می گرفت تا موفقانه تر عناصر ضد انگلیسی و مقاومت کنندگان ضد دولتی خود را از بین ببرد که عملا هم کرد.

 

خشونت نظامی بر ضد قبیله شینواری:

عبدالرحمن سفاک چنان با خشونت، توهین، بیدادگری، کشتار بر ضد مردم شینواری عمل نمود که پیش از آن در قسمت این مردم سابقه نداشت. امیر وقت قبل از همه با عام ساختن توهین نسبت به شینواری ها، ذهنیت جنگ را علیه قبیله شینواری آماده کرد و به این توهین وی توجه گردد که به شعر درآورده است:

« اگر دو صد سال کشی رنج و دهی زحمت خویش

                                         مار و شینواری و عقرب نشود دوست به تو» (2)  

امیر عبدالرحمن به خاطر تقویت دستگاه سرکوبگر خویش از مکیدن خون پشتون های خود هم دریغ نکرد و «مالیات» طاقت فرسا را بالای شینواری ها نیز وضع و تحصیل آنر با اجبار، نوک شمشیر، کشتار و اعمار کله منارها مطالبه نمود. مرحوم فرهنگ در کتاب خود در این مورد، چنین می نویسند:

« اما یک قسمت دیگر از تحصیلات طاقت فرسای مالی و سخت گیریهای غیر ضروری و غیر انسانی دولت مثل قتل عامها و حبسهای دسته جمعی نشأت می کرد که مردم را به شورشهای مکرر وادار نموده خونریزی را بطور بیهوده ادامه می داد. ....

در ابتدا، قوای امیر به قیادت سپهسالار غلام حیدرخان چرخی به سهولت شورشیان را مغلوب ساخت، اما بعد از آنکه به امر امیر از سرهای کشتگان کله منار ساخته شد و اسرای شنواری را در سیاه چال ها مقید ساختند، شنواری ها شورش را از سر گرفتند و دره به دره تا به قلهء کوه از خود دفاع نمودند.» ( 3)

امیر دست نشانده انگلیس در تخت کابل، برای استحکام پایه های ضد ملی و ضد دموکراتیک  نهادهای سیاسی، اجتماعی، نظامی و... خویش اقدام به افزایش مالیات طاقت فرسا  و حتا با اعمار کله منارها بالای برخی از قبایل پشتون نیز نمود که بالاخیر باعث شورش «حق طلبانه» آنان در برابر استبداد و شؤنیزم عبدالرحمن خانی و دولتمدارانش گردید. عبدالرحمن خان دور از چوکات انسانیت و عاری از اوصاف و اخلاق اسلامی چنان به کشتارهای بیرحمانه مردم شینواری دست برد که از سرهای جدا شده یی آنان کله مناری هم «اعمار» کرد تا برای سایر مردمان افغانستان و به خصوص برای شینواری ها یک « زهر چشم»  گردید.

 یکی از خشونت، جنگ های نظامی و فاشیستی امیر عبدالرحمن علیه پشتون های «شینواری» اینگونه ثبت اوراق خونین از تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان گردیده است:

« جنگ چهار مرتبه در چهار جای مختلف: دره حصارک، آچین، منگل و منگوخیل رخ داد. در هر کدام از این جنگ ها دشمنان شکست خوردند و از کشته ها، پشته ها ساخته شد. بعد از آن، بقیهء قبایل مخالف سر به اطاعتم نهادند. منگو خیل یا همه کشته شدند یا به سوی تیره رو به گریز نهادند. فرمان دادم که اجساد سرکردگان کشتگان جنگ در سایهء دو برج بزرگ، یکی در جلال آباد و دیگری در زادگاه شامد[شاه محمد؟]  که آنها را به نافرمانی تشویق کرده بود، روی هم انباشته شود.

قساوت و بیرحمی او و تنفر دشمنانش حدی نمی شناخت. ژنرال غلام حیدر یکی از فرماندهان عبدالرحمان می نویسد که پس از شکست دادن افغان های نصیری، ترکی و سلیمان خیل:

بامداد روز بیست و چهارم رمضان سواران نظام را مأمور سربریدن کشتگان گروه لئام نموده امر کرد  که هم سر ببرند و هم هزیمتیان اشرار را معلوم نمایند که در کجایند... و ایشان چهار صدو پنجاه سر از اجساد کشتگان جدا ساخته باقی را که از تابش و حرارت آفتاب بغایت بوی ناک بودند بریدن نتوانسته... و سرهای کشتگان را بامر جنرال مزبور در قرب قلعه کتال خان توخی مناری ساخته بپرداختند.» ( 4 )

این امیر بارکزایی و حکامش با افتخار از کشتارهای قبایل غلزایی یاد کرده و آنان را دشمنان آشتی ناپذیر قدرت دولتی و شخصی خویش قلم داد نموده که از کشته ها پشته ساخت. خشونت، دشمنی و جلادیت عبدالرحمن با آن حد به غلیان رسیده بود که «سرهای» تعدادی از شینواری ها را از تن های شان جدا کرده و از سرهای بریده یی پشتون های غیر درانی «کله مناری» هم درست کردند که منظور از «عبرتی» برای دیگران و «افتخار» فاشیستی و فرعونی برای خودش و پیروانش بود.

آیا غلزایی ها چنین جنایات و کشتارهای را که عبدالرحمن و حکامش در حق شان نموده اند، فراموش خواهند نمود؟

 

خشونت نظامی در برابر غلزایی ها:

امیر عبدالرحمن خان با تزید فوق العاده مالیات، خشم، اذیت و کشتارهای خویش نسبت به تمام غلزایی ها نیز بود که «زمینه های» شورش آنها را علیه دولت فراهم نمود. ملا دین محمد مشک عالم غلزایی تا به سن 96 سالگی با سایر رهبران جهاد مانند میربچه خان کوهدامنی، محمد جان خان وردک، عصمت الله خان جبارخیل وغیره علیه جباریت، اعمال فاشیستی و سادیستی عبدالرحمن و حکامش مبارزه کردند. و بعد از فوت ملا مشک عالم، پسرش ملا عبدالکریم مشک عالم غلزایی و سایر خوانین قیام غلزایی ها وغیره مبارزات شان را بر ضد امیر سفاک و دست نشانده انگلیس ادامه دادند. اما امیر کابل با توطئیه های گوناگون خویش، بعضی از رهبران مثل عصمت الله خان جبارخیل، محمد جان خان وردک، ملاعبدالغفور غلجایی وغیره را با اعدام ها راهی گورستان ها کرد.

نتیجه خشونت نظامی، فاشیستی و قبیلوی امیر عبدالرحمن بالاخیره منجر به آوارگی ها، قتل ها، تشدید تضادهای قبیلوی و... شکست قیام غلزایی ها به نفع درانی های طرفدار امیر جلاد وقت گردید:

« سپهسالار غلام حیدر خان که با عبور از قلب منطقه غلجایی از غزنی به قندهار رفته بود، بدوا هوتکیان را مغلوب ساخته، بعد با تره کی ها مصاف داد و در تابستان 1887مرکز مقاومت شورشیان را درهم شکست.» ( 5 )

آیا بازهم با چنین جنایات ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی که امیر عبدالرحمن خان افتخار فرعونی آن را داشت، صفت شؤنیستی، جلادیت و خون آشامی وی را به اثبات نرسانیده است؟

پس چرا یک عده افراد حتا تعلیم یافته ها، روشنفکران و پروفیسران هم بنا بر تأثیر پذیری از تفکر و فرهنگ قبیلوی، خود مرکزبینی و میراث حاکمیت انحصار تک قبیلوی و تک فردی اسلاف خودکامه خودها؛ کشتارها و نسل کشی های تمام اقوام افغانستان را به دست عبدالرحمن و دولتمدارانش نادیده گرفته و این امیر خونریز را پیام آور «وحدت ملی» ، «مدنیت» و «ترقی» در افغانستان تلقی می دارند؟

طوری که در بالا به مشاهده رسید که عبدالرحمن از دود مان درانی به خاطر تداوم حاکمیت انحصاری تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی و همچنان نوکر منشی خویش به انگلیس از ریزش خون مردمان همخون، همسرنوشت، همتبار و هم مذهب پشتون خود هم دریغ نورزید. من این چنین اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی عبدالرحمن را علیه برخی از پشتون ها به صفت «شؤنیسم طرازنوین» و شخص اورا « یگانه جلاد عصر» در افغانستان لقب می دهم که کشتار و کله منار را از وجود پشتون ها نیز به میراث گذاشت و «بحران نوین ملی» را نیز خلق کرد.

آیا جنایات امیر عبدالرحمن منجمله در برابر شینواری ها، غلزایی ها و سایر قبایل غیر درانی، تضادهای را میان دو قبیله بزرگ غلزایی و درانی افزایش نداده و «بحران هویت ملی» را از آن زمان تا کنون در کشور بیشتر نکرده است؟

تا زمانیکه میکانیزم عقب نگهداشته شده مادی، اجتماعی، معنوی جامعه، نسبتا سربسته قبیلوی و فرهنگ تمدن گریز قبیلوی پشتون ها مطابق با نیازمندی ها و قانونمندی تکامل زمان تغییر زیربنایی مثبت و لازم را پیدا نکنند؛ « زیرساخت های» تفکر و فرهنگ عبدالرحمن خانی، ملا محمد عمر خانی، تمدن ستیزی، خشونت، وحدت گریزی، زن ستیزی، انحصار حاکمیت، سنگسار کردن، قتل، تصفیه قومی، دانش ستیزی، چاکرمنشی به اجانب و... نه تنها به ضرر جامعه پشتون وجود خواهند داشت، بلکه به ضرر تمام اقوام و مردمان کشور ما نیز ادامه خواهند یافت.

 

خشونت نظامی نسبت به اوزبیک ها:

سردار اسحق خان پسرکاکای عبدالرحمن بود که در قسمت ترکستان افغانستان حکومت می کرد و عبدالرحمن به قصد سقوط حکومت اسحق خان، عازم ولایات شمال کشور یعنی ترکستان گردید.

زمانیکه سرادار اسحق خان بنا بر کم جرئتی و عدم درایت ملی خویش قبل از اینکه عبدالرحمن به مقصد جنگ وارد ترکستان ( ولایات شمال کنونی کشور ما) گردد، از کشور به ترکستان روسی فرار نمود و مردم ترک تبار و سایر اقوام تاجیک، هزاره و... را بدون دفاع تنها در زیر تیغ و کشتارهای جلادانه عبدالرحمن تنها گذاشت:

« پس از شکست اسحق خان، امیر به ترکستان رفته به ادعای خودش آن منطقه را از وجود طرفداران سردار پاک نمود. در این سفر وی هزاران نفر را به این جرم به قتل رسانیده، به سیا چاه انداخت و یا به اطراف و اکناف کشور متواری ساخت. برای مدت چند ماه که امیر در ترکستان اقامت داشت، بازاز جاسوسی گرم بود و چون سردار اسحاق خان مدت درازی در ترکستان به سر برده تقریبا تمام مردم روشناس آن منطقه با او آشنایی داشتند، هیچ کس از باشندگان ترکستان از قهر امیر در امان نبود. قرار روایت معروف یک تعداد از اشخاص به جرم آنکه به قول امیر«چشمان شان به اسحق می ماند» بینایی شان را از دست دادند و سرزمین ترکستان به یک شکنجه گاه عظیم مبدل گردید.

علاوه بر مجازات انفرادی، مردم ترکستان که با اسحق خان نظر به رویهء ملایم او علاقه مندی نشان داده بودند، بطور دسته جمعی نیز مورد خشم و غیظ و انتقام امیر قرار گرفتند. زمینداران شان مکلف شدند تا علاوه بر باقیات گذشته، مالیهء یک سال آینده را هم پیشکی تادیه کنند، یک تعداد مردم محلی که بیشتر ازبک بودند مجبور ساخته شدند تا محل بود و باش شان را در حواشی سرحد ترک نموده با خانواده شان به مناطق دیگری که امیر تعیین کرده بود کوچ نمایند. زمین های به قبایل خانه به دوش افغان، مثل صافی، شنواری، مهمند، نورزایی و بعضا به هزاره ها داده شد.» (6)  

امیر عبدالرحمن با افتخار شؤنیستی و ضد انسانی خویش از کشتارها و اعمار کله منار از سرهای بی تن مردمان غیر نظامی اوزبیک و سایر ترک تباران در زندگی نامه اش چنین می گوید:

«اسرا[ی ازبک] را به تیر بستم. تمام آنهایی که در طول سه سال شورش به این شکل مجازات شدند، بیش از 5000 نفر بودند. افرادی که توسط لشکریانم کشته شدند، به قریب12000 نفر می رسید.

او راجع به دیگر جنگها علیه ازبک ها چنین ادعا می کند:

دشمنان در میدان جنگ 3000 کشته دادند...600 نفر را اسیر کردیم. من دستور دادم که از سرهای مخالفان مناری برپا گردد تا در دلهای کسانی که زنده مانده اند، وحشت بیفکند.» (7)

آیا قبل از عصر خونین عبدالرحمن خانی، این چنین مجازات، نسل کشی و کله منار در قسمت اوزبیک ها در تاریخ کشور ما وجود داشته اند؟

خداوند متعال در قرآن شریف کشتن انسان را نفی فرموده و نتایج آن را چنین وانمود کرده است:

« کسی که مومنی را از روی عمد بکشد، کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا می ماند و خداوند بر او خشم می گیرد و او را از رحمت خود محروم می سازد و عذاب عظیمی برای وی تهیه می بیند.» (النسأ / 93 ) ( 8 )  

امیر از یک سو که با جوهر فاشیستی- قبیلوی خود، خیلی از «اوزبیک ها» را قتل عام نمود و از سوی دیگر، با «اعمار کله منار» از سرهای بریده شده یی  مقتولین اوزبیک، جرأت مقاومت و مبارزات عادلانه تمام آزادیخواهان و جبهات ضد استبدادی شمال کشور را  از بین بردند.

قلع و قمع، کشتار و اعمار کله منارها در مورد اوزبیک ها از یک سو، ناشی از خشونت و دشمنی «قومی» و «قبیلوی» عبدالرحمن بود. و از طرف دیگر، به خاطر «حفظ» حاکمیت و «تداوم» نظام شؤنیستی خود بالای ولایات شمال هم بود که از هیچ گونه اعمال ضد انسانی و ضد اسلامی دریغ نورزید. این عملکرد های عبدالرحمن در شمال کشور نیز موجب فربه شدن بیشتر«بحران هویت ملی» در افغانستان گردید که تا کنون ریشه ها «همپذیری ملی»، «ملت سازی»، «وحدت ملی» و ایجاد «دولت مستقل ملی» را در کوه پایه ها، روستا ها، شهرها و تمام نقاط افغانستان سوزانیده اند. امیر عبدالرحمن، در ضمن ملکیت مقتولین اوزبیک ها را به افراد قبایلی خویش در صفحات شمال میهن ما  رسما بخشش نمود.

آیا جامعه تحت ستم و محروم اوزبیک، ترکمن و سایر ترک تباران و همچنان تاریخ افغانستان اینگونه حق تلفی ها، جبرها، نسل کشی ها، کله منارها و... را در افغانستان از یاد خواهند برد؟

آیا چه وقت، اوزبیک ها و سایر ترک تباران کشور ما از حقوق انسانی، ملی، مدنی و دموکراتیک خودها همراه با سایر اقوام و مردمان تحت ستم و محروم افغانستان به صورت عادلانه و مساویانه بهره مند خواهند شد؟

 

خشونت نظامی بر ضد مردم کافرستان:

ارتش عبدالرحمن در زمستان سال 1895 میلادی با چهار لشکر از چهار جانب اسمار، پنجشیر، بدخشان و لغمان بالای کافرستان حمله خونین نمود و منطقه نیمه مستقل را اشغال کرد. مردم کافرستان از سوی عاملین دولت با تجاوز، جبر، بی حرمتی، چپاول، اذیت، کشتار و... به «مسلمانی» مجبور گردیدند. یعنی امیر و عمالش، «کلمه» را با زور شمشیر خلاف دستورات دینی و سنت نبوی و ضد انسانی بالای مردم کافرستان جاری و قبولاندند.

هدف امیر عبدالرحمن تبلیغ مسالمت آمیز دین مبین اسلام در بین مردم آن وقت کافرستان نبود. زیرا، این امیر غدار از دین به عنوان یک «ابزار» سیاسی و شخصی به نفع خود و باداران خارجی خویش استفاده کرد. اگر عبدالرحمن با پیروی از دین اسلام وفادار می بود، پس چرا با فتوای ملاهای دیوبندی درباری خود و فرمان رسمی دولتش حکم تکفیر و قتل عام شینواری ها، اوزبیک ها، تاجیک ها، غلزایی ها، قزلباش ها، بیات ها، بلوچ ها، ترکمن ها و... به خصوص هزاره ها را صادر کرد و از سران آنها «کله منارها» ساخت و اراضی آنها را غصب و به افراد دلخواه خود تقسیم نمود؟

قرآن کریم در مورد «قبولی» و « رد کردن» دین، انسان ها را چنین  اختیار و حق داده است:

«هر کس کفر ورزد ( به خود زیان رسانده) چه خداوند از همهء جهانیان بی نیاز است.» ( آل عمران / 97 ) ( 9)

در جای دیگر خداوند بازهم بر رد و یا پذیرش دین اسلام را چنین می فرماید:

« بگو: به قرآن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید ( اختیار با خود تان است.» ( الاسرأ / 107 ) (10)

 در این قسمت قرآن خدا چنین آمده که پذیرش و یا غیر پذیرش دین را اختیاری گذاشته است:

« بگو که حق از سوی پروردگار تان (آمده) است؛ پس هر کس که می خواهد ایمان بیاورد و هرکس می خواهد کافر شود.» (الکهف / 29 ) ( 11 )  

آیا بازهم علکردهای ضد انسانی، ضد اسلامی و فاشیستی عبدالرحمن و مسلمان سازی اجباری مردم کافرستان مغایر آیات فوق الذکر قرآن کریم نبوده است؟

پس چرا حتا در شرایط کنونی هم یک عده از هموطنان ما « بیرق» امیرعبدالرحمن خانی و ملا عمر خانی را با افتخار به اهتزاز بلند نگهداشته  و به تحقق میراث شوم آنها در تلاش هستند؟

بهره برداری سیاسی، شخصی و... از دین که همراه با جنایات عاملین دولتی بود که در این مدرک تاریخی چنین آمده است:

« وقتی «کافرستان ( نورستان) فتح گردید، زمامدار برای مسلمانان سازی مردم نورستان که بت پرست مانده بودند، جمعی از ملاها را به آن دیار فرستاد تا «کافرستان» را به دین اسلام مشرف گردانند؛ ولی ملاها مسوولیت دعوت به دین را فراموش کرده و چشم به ناموس مردم دوختند. «سراج التواریخ» دربار از این واقعه چنین حکایت دارد:

« ملا محمد حنیف و ملا عبدالغفور و ملا محبوب شاه و ملا موسی وغیره معلمین جدید الاسلام که دختران و زنان مردم جدیدالاسلام را متصرف شده، در آغوش کشیده بودند و همه را جنرال میر عطا خان به امر و فرمان حضرت والا، چنانچه گذشت، ارسال کابل نمود... از جمله دو تن گریخته، بعد همه محبوس شده بودند، عریضه نگار حضور گردیده، استدعای رهایی کردند، و حضرت والا در روز 27 ربیع الثانی سنه 1317 در پاسخ ایشان نگار داد که: باوجود آنکه زن و دختر جدید الاسلام را گرفتن از جانب دولت قدغن بود، زنان و دختران ایشان را تصرف کردید و آن مردم را تعلیم امور دینداری نکردید، آفرین به دینداری شما! گناه از این زیاده چه شود؟ شما که «عالم» هستید، چنین کار کنید، پس حال مردم آنجا چه خواهد بود؟» ( 12)

پس از چنین سیاست ها و عملکردهای عبدالرحمن و دولتش ثابت گردید که بر ضد انسانیت، دین و مصالح ملی تمام اقوام و مردمان افغانستان عمل نمودند که باید حال این امیر سفاک مورد «محاکمه» انسانی، اسلامی، حقوقی، قانونی، ملی کشور ما و بین المللی قرار گیرد؛ تا برای نسل موجود و آیندگان عبرت لازم باشد.

وقتیکه امیر عبدالرحمن جابر و حکام سرکوبگرش، اختیار و حق حیات، قتل های دسته جمعی و اعمار کله منارها را از سرهای بریده شده یی مردم شینواری، تاجیک، غلزایی، اوزبیک، نورستانی، قزلباش، ترکمن، بیات، بلوچ، عرب، ایماق، قزاق، هندو، سک، یهود و... به ویژه هزاره ها را به خود اختصاص دادند؛ مسلما که از تجاوز بر نوامیس مردم، غارت دارایی، اسارت، کوچاندن اجباری، وضع بردگی، غصب زمین های آنها، وطن فروشی و... هیچ باکی و عاری نداشتند و وجدان انسانی شان کاملا مرده بود. با چنین اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی خودها «فخرفروشی» هم می کردند. و به این وسیله هم «یحران هویت ملی» را در تمام ابعاد جامعه ما گسترش داد که تا کنون تمام مردمان افغانستان با «آتش» آن می سوزند.

آیا «زمان» آن نرسیده است که دولت جمهوری اسلامی افغانستان تحت ریاست آقای حامد کرزی، جنایات را که یک عده از شاهان و حکام جلاد و قاتل در حق تمام مردمان کشور ما اعم از مسلمان و غیر مسلمان از گذشته ها تا حال نموده اند؛ از کلیه اقوام و مردم افغانستان «عذرخواهی» نماید؟

 

ادامه دارد

شنبه 18 حمل خورشیدی برابر با 7 اپریل 2007 میلادی/ جرمنی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1 - ص 390 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.

2 - ص 235 «تاج التواریخ»، نویسند: امیر عبدالرحمن خان جلد اول و دوم، تاریخ طبع: میزان 1375 هجری ش. ناشر: مرکز نشراتی میوند، پشاور.

3 - ص 394 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.

4 - ص 154 «هزاره های افغانستان» ، نویسند: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379، تهران.

5 - ص 397 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.

6 - ص 399 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.

7 - ص 156 «هزاره های افغانستان» ، نویسند: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379، تهران.

8  - ص 188 «ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

9 - ص 137 «ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

10- ص 13«ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

11 - ص 137«ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

  12- ص 122 «قلمرو استبداد»، مولف: دای فولادی، چاپ دوم میزال 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.