ازصفحات تاريخ :

حوادث درافغانستان چگونه شکل گرفت؟

تدوين کننده وپژوهشگر) دوشي چي)» قسمت پنجم «

طالبان ازظهورتا شکست

 

 ))تلاش کردم تا دراين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعاروناياب ترين تصويرها تهيه وبه پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف ازانتخاب تصويرمستند سازي وحقيقت نگاري را افاده مينمايد ومزين شدن با اشعارشيوه ي جديد ي است تا ازيکطرف بحث هاي تاريخي را باشعرصيقل داد وازجانب ديگرخواننده را ازيک نواختي بيرون کرد... ((

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
 به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند
 یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
 کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
 یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
 دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
 که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
 نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
 اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
) .
ابتهاج - سايه(

قندهاردومين شهربزرگ افغانستان به شما ميرود، در سال 1979 ميلادی مطابق 1358 خورشيدی جمعيت آن حدود 250000 نفر می رسيد، شهر قديم قندهار از 500 سال قبل از ميلاد به اينطرف مسکونی بوده است، اما منديگگ واقع در 56 کيلو متری اين شهر که در حدود 3000 سال قبل از ميلاد ايجاد شده ويکی از روستاهای عهد برنز به شمار ميرود، بخشی از تمدن دوره ( ايندوس ) را تشکيل می داده است ، از آنجائيکه شهر قندهار در تقاطع راههای تجاری قرار داشته است ، قندهاريها در طول تاريخ تاجران بزرگی به شمار می رفته اند، اين شهر از طرف شرق با عبور از ( بولان ) به سند، دريای عرب ( خليج فارس ) و هند و از طرف غرب به هرات و ايران منتهی می شود، قندهار مهمترين نقطه تلاقی تجاری، هنر و صنعت ايران و هند بوده و بازار های پر رونق آن قرنها شهرت داشته است، شهر جديد اندکی از نقشه اوليه اش که احمد شاه درانی، بنيانگذار سلسله درانی آن را تهيه کرده بود انحراف يافته است، اين امر که درانی ها از قندهار بر خاسته و با حکومت 300 ساله شان برافغانستان دولت جديد را دراين کشور پايه ريزی کرده اند، به مردم قندهارنسبت به ديگر پشتونها موقعيت ممتازی بخشيده است، شاهان کابل به عنوان يک امتياز خانوادگی، قندهاريها را از خدمت سربازی معاف کرده بودند، آرمگاه احمدشاه در بازار مرکزی شهر قرار دارد و هنوز مردم زيادی برای دعا به بنيانگذارکشورشان آنجا به ادای احترام می روند، پشت آرمگاه احمدشاه درانی محل نگهداری خرقه حضرت محمد( ص) يکی از مقدس ترين اماکن نيايش در افغانستان است، خرقه به ندرت از محل خودش خارج ميشود، چنانچه که يکبارمرحوم امان الله خان( موسس استقلال افغانستان ) برای متحد کردن قبايل، خرقه مبارک را به عموم نشان داد و بار ديگرهنگامی به مردم نشان داده شد که در شهر مرض وبا شيوع يافته بود، همچنين در سال 1996 ميلادی مطابق 1375 خورشيدی ملا محمدعمر به منظور مشروعيت بخشيدن به رهبری اش و به عنوان کسی که مسئوليت الهی دارد تا مردم افغانستان را رهبری کند خرقه را از محل خودش بيرون آورده و به انبوه طالبان حاضر نشان داد.

شهر قندهار در وسط صحرا قرار دارد گرمای تابستانهای آن نفس گير است، اما اطراف شهر را نهر های پر آب و زمينهای سر سبز و با غات ميوه فرا گرفته است که حاصل از آن ، انگور، خربوزه ، شاه توت، انجير، شفتالو و انار بدست  می آيد ، و انار آن بر علاوه  مصرف داخلی  در سراسر هند، پاکستان و ايران مصرف داشته و مشهور است،  تجاران قندهار از يک قرن پيش تجارت خود را با حمل ميوه قندهار به دهلی و کلکته آغاز کرده اند و اين تجاران کمک مالی عمده ای به طالبان برای تسلط بر کشور نمودند ، باغ های ميوه قندهار پيش از جنگ بايک سيستم منظم و يکپارچه آبياری می شد، اما پس از شروع جنگ مجاهدين و نيرو های شوروی سابق، مزارع را چنان به صورت انبوه مين گذاری کردند که روستاييان بنا چار باغ ها شانرا ترک کرده و با پاکستان مهاجرت نمودند، قندهار يکی از پر (مين) ترين شهر های جهان به شمار ميرود. مهاجرين به مزارع ويران شده شان بازگشتند به کشت خشخاش روی آوردند و بدين ترتيب منبع در آمد مهمی برای طالبان ايجاد کردند.

نهضت به اصطلاح مقاومت قندهار براساس تشکل قبيله ای درانی ها شکل گرفت، درقندهارمبارزه عليه روسيه بيشتريک جهاد قبيله ای به شمار می رفت که رهبری آنرا، رؤسای قبايل وعلمای سنتی به عهده داشتند، نه يک جهاد ايديولوژی به رهبری اسلام گرايان، احزاب هفتگانه مجاهدين مستقردرپشاورکه توسط پاکستان به رسميت شناخته شده و سهمی از کمک ها را از طريق مجاری سيا دريافت می کردند، رهبری هيچ يک از احزاب هفتگانه با پشتونهای درانی نبود، در قندهار هر يک از احزاب پيروان خاص خود را داشت اما پرطرفدارترين حزب در جنوب، حزبی است که مبتنی بر پيوند های قبيله ای باشد، مانند حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی محمد نبی محمدی و حزب اسلامی مولوی يونس خالص، اين دو رهبر در محافل پشتون کاملأ شناخته شده بودند و هر کدام مدارس مذهبی خود را اداره ميکردند. برای قوماندانان جنوب وفاداری حزبی بستگی به تأمين اسلحه و پول توسط رهبران احزاب در پشاور داشت، برهمين اساس ملا محمد عمر به حزب اسلامی يونس خالص پيوست، در حاليکه ملا محمد حسن عضو حرکت انقلاب بود، يکی ديکر از احزاب پر طرفدار محاذ ملی اسلامی به رهبری سيد احمد گيلانی بود، حرکت انقلاب ، ساختار منسجم حزبی نداشته و تنها بر اساس پيوند های متزلزل بين قوماندانان و سران قبايل شکل يافته بود، حزب اسلامی گلبدين حکمتيار ساختاری بسيار سازمان يافته، سری و شديدأ متمرکز داشت و کادرهايش را از ميان پشتونهای باسواد شهری انتخاب می کرد، قبل از جنگ اسلام گرايان در جامعه جايگاه تعريف شده ای نداشتند، اما توسط پول و اسلحهء  سيا، و با حمايت پاکستان نفوذ سياسی فوق العاده ای يافتند، سنت گرايان اسلامی چنان در مقابل هم صف آرايی کردند که سر انجام رهبری سنتی در قندهار به کلی حذف شد و صحنه را برای موج جديد طالبان که به مراتب اسلام گراتر از آنان هستند خالی کرد که سابقه تاريخی خاص قندهار نيز در نبرد برای تسخير آن تعيين کننده بوده است. 

در باره اينکه چگونه ملاعمر توانست گروه کوچکی از طلاب را عليه قوماندانان خشن قندهار به حرکت در آورد، داستهانهای زيادی بر سر زبانهاست، موثق ترين آنها که اغلب نقل و قول می شود آن است که دربهار سال 1994 ميلادی مطابق 1373 خورشيدی( زماني که گروه های مجاهدين در کابل به جنگ خون و آتش مصروف بودند) ساکنان محله سنگسار برای شکايت از يک قوماندان نزد ملا عمر آمدند، آنها اظهار داشتند که يکی از قوماندانان دو دختر جوان را ربوده سرهايشان را تراشيده وپس از بردن در يک پايگاه نظامی مورد تجاوز قرار داده اند، ملاعمر باجمع آوری 30 طالب که تنها 16 ميل تفنگ داشتند به پايگاه قوماندان مذکور حمله نموده و پس از آزاد کردن دختران ، فرماندهء را از لوله تانک حلق آويز کرد، طلاب در نتيجه اين عمليات مقدار زيادی اسلحه و مهمات به دست آوردند، بعد ها ملا عمر اظهارداشت : ما عليه آن دسته از مسلمانها که گمراه شده بودند می جنگيديم ، چطور می توانستيم آرام بنشينيم، در حالی که مشاهده می کرديم عليه زنان و بيچارگان جنايت صورت می گيرد .  

چند ماه بعد از اين حادثه دو قوماندان ديگر در قندهار رو در روی هم قرار گرفتند، اين بار موضوع اصلی پسری بود که هر يک از قوماندان خواهان او بودند، درجنگی که بين آنها در گرفت چند شهروند به قتل رسيدند، گروه ملا عمرپسر را، آزاد کرد و پس ازآن مردم با اشتياق از آنها تقاضا نمودند که در ديگرمشاجرات محلی نيز به کمک آنها بشتابند، اکنون ملاعمرچهره رابين هود  را به خودگرفته بود که در مقابل قوماندانان زور گو به ياری مردم بيچاره می شتافت موقعيت ملا عمر به اين دليل بالا گرفت که هيچ پاداش و تأييدی از مردم که به کمک شان می شتافت تقاضا نمی کرد خواست او تنها يک چيز بود: اينکه برای ايجاد يک نظام کاملأ اسلامی از او پيروی کنند ! در همين هنگام فرستادگان ملاعمربا اسماعيل خان در هرات و ربانی درکابل ديدار کردند، حکومت منزوی کابل علاقمند بود هر نيروی جديد پشتون و مخالف حکمتيار را که هنوز از گلوله باران کابل دست بر نداشته بود حمايت کند در اين ملاقات ربانی قول داد طالبان را کمک مالی نمايد، مشروط بر اينکه آنها با حکمتيار به مخالفت بر خيزند، طالبان که در مدارسی تحت سر پرستی مولانا فضل الرحمن مولوی تند رو و حزبش جمعيت العلماء اسلام درس خوانده بود نيروی نو ظهور طالبان را به قوای مسلح  و آی اس آی  پاکستان معرفی ميدارد.

بتاريخ 4 نوامبر 1994 ميلادی مطابق 13 عقرب 1373 خورشيدی، کاروان بزرگ تجارتی پاکستان متشکل از 30 لاری به مقصد آسيای مرکزی از طريق سپين بولدک داخل ولايت قند هار شد ولی مورد تاراج گروه مسلح قرارگرفت وبعد  گروهی دينی افغان داخل صحنه شدند و با حملات برق آسای نظامی اموال تاراج شده را دوباره بدست آورند و ازهمان جا بود که پای شان در يک سلسله اقدامات اصلاحی داخل گردانيده شد، و بنام تحريک طالبان شهرت يافتند چنانچه آنان درابتدا برای پاک کاری شاهرا، ها از پاتکها ومحصول گيری های غيرقانونی وغيرشرحی، دزدی و چور وچپاول و دست درازی به مال و ناموس مردم داخل يک سلسله اموراصلاحی شدند، گفته شده که حملات طالبان در ولاياتی که تحت کنترول شان در آمده اند ازطرف شب بوده، اين امردر آن وقت برای گروه های که قدرت را در کابل بدست داشتند، زنگ خطری را به صدا درمياورد اينکه مبادا آنها از حمايت قوای هوائی که  با وسايل  رادار، به آسانی کشف نشود برخوردار باشند، قوای که قسمأ ازبيرون مرزها کمک نظامی خواهد شد به قول خانم بينظير بوتوکه به خبر نگار بی بی سی اظهار داشته بود{ گروه طالبان به کمک دولت های ايالات متحده امريکا، انگلستان و عربستان سعودی چند سال قبل در پاکستان ايجاد گرديده که چهره های اساسی را طالبان مدارس دينی ازجمله مهاجران افغان تشکيل ميدهد که بعدأ گروپ فوق به نيروی طالبان مسلح مبدل گرديد و رهبری آنها را رهبران سازمان بنيادگرای پاکستان ( جمعيت العلما ) بدوش داشته و..

سلاح طالبان از امريکا و انگلستان و پول از جانب سعودی اکمال ميگردد . 

از ورود و ظهورتحريک طالبان در صحنه استقبال کردند، زيرا گروهی که توانسته بودند در قندهار و قسمت هايی از جنوب، امنيت بر قرارنمايند، برعلاوه امريکايی ها فکر می کردند که طالبان سدی عليه منافع روسيه وايران درمنطقه بوده و زمينه را برای پاکستان آماده می سازد  تا از طريق افغانستان به بازارهای پرمنفعت ومنابع عظيم نفت و گازآسيای ميانه راه يابد، مامورين امريکايی همچنين عقيده داشتند که گروه طالبان می توانند توليد و تجارت مواد مخدر، را قطع نمايند موضوعات ديگری که امريکا خواست از گروه طالبان حمايت نمايد تعهدات اين گروه به انجام رسانيدن يک سلسله تعهدات تجارتی و ساختمانی به نفع شرکت های نفتی بود، طالبان تعهد کردند اجازه دهند ساختمان و تمديد لوله های غول آسای نفت و گاز، ازترکمنستان از، راه افغانستان به پاکستان صورت گيرد، داوطلب عمدهء ساختمان اين پروژه عظيم کمپنی های بزرگ نفت امريکايی يونيکال و دلتای عربستان بود که مشترکأ آنرا بايد آنجام می دادند، بقول برنت روبين، يک تحليلگراوضاع افغانستان، عمده ترين وظيفه گروه طالبان درارتباط ساختمان لوله های نفت و گاز، برقراری امنيت در مسيراعمار لوله ها بود، از اينرو بعد از بدست گرفتن عدهء از ولايات به سرعت و با قوای لوژستيکی فروان بسوی کابل يورش نمودند، پس از پنج روز جنگ خونين در اطراف کابل، سر انجام پايتخت افغانستان به تسخير گروه طالبان، اين ارتجاعی ترين گروه در ميان مجاهدان در آمد، حکومت ائتلافی ربانی ـ حکمتيار در آستانه سقوط کابل اعلام کرد که برای جلو گيری از خونريزی بيشتر قوای خود را از پايتخت بيرون می کشد.

در جريان اين جنگ شديد بيش از چند هزار نفر کشته يازخمی شدند که اکثر آنها از اهالی بی دفاع شهر کابل  بودند، قوای طالبان مجهز به جنگ افزار های مدرن و تقويت شده با مليشای نظامی پاکستان ، نزديک به يک هفته تمام شبانه روز اين شهر ويران را زير موشک باران گرفته، آنرا ويران تر کردند و امان از مردم کابل بريدند، با ورود نيرو های اين گروه به کابل، بخش بزرگی از اهالی شهر سراسيمه خانه و کاشيانه خود را ترک گفتند که در بيابانهای اطراف کابل شهر سر گردان بودند. پس از اينكه جنبشى به نام «طالبان‏» در پاييز 1373 از مرز«سپين بولدك‏» پيشروى سريع و غيرقابل انتظار خود را به سوى‏شهر مهم و استراتژيك قندهار، موطن سلاطين 250 ساله افغانستان‏شروع نمود; حركت آنها، ناظران و تحليلگران داخلى و خارجى راسخت دچار شگفتى ساخت. كمتر كسى مى‏توانست تصور نمايد كه جنگهاى‏دامنه‏دار داخلى در افغانستان كه تاكنون تلفات و ويرانيهاى‏بى‏شمارى را به همراه داشته‏است (بدون اينكه تغييرى در توازن‏قوا بين طرفهاى درگير به وجود آورده باشد)، روزى به دست‏يك‏گروه ناشناخته و نوپا به پايان خود نزديك شود.

جنبش طالبان‏بر خلاف تصور تمامى محافل سياسى جهان كه همواره در پى راه‏ حلهاى‏شكست‏خورده «سياسى‏» در اين كشور بودند، بر روش نظامى‏گرى‏پافشارى نموده و به دور از هياهوى داخلى و بيرونى به‏لشكركشى‏هاى خود در ولايات مختلف اين كشور ادامه داد و پس ازچهار سال جنگ و گريز، سرانجام توانست مهمترين پايگاههاى احزاب‏جهادى را فتح نموده و حضور خود را در غرب (هرات)، شمال (مزارشريف و شبر غان) و مركز (باميان و هزارجات) و مهمتر از همه دركابل، پايتخت افغانستان تا حدودى تثبيت نمايد. ظهور ناگهانى‏اين گروه در معادلات سياسى و نظامى افغانستان و موفقيتهاى‏نظامى آن در 90 درصد از خاك اين كشور، حدسها و احتمالات زيادى‏را درباره ماهيت، نيت و اهداف و روابط خارجى آنها به وجودآورده است. تحليلگران سياسى، مطالب فراوانى در زمينه ابعادسياسى اين جنبش و پيامدهاى احتمالى آن در منطقه، به بيان وقلم درآورده و احتمالات متعددى را در اين خصوص ابراز داشته‏اند.و از طرف ديگر، افكار سخت‏گيرانه مذهبى جنبش طالبان كه تحت‏عنوان «اجراى احكام شريعت‏» و تشكيل دولت ناب اسلامى به اجراگذاشته مى‏شود، تشويشهاى بيشترى را در داخل كشور و منطقه باعث‏گرديده‏است.

اما على‏رغم نگرانيهاى به وجود آمده از ناحيه‏افكار سخت‏گيرانه و انعطاف‏ناپذير رهبران اين گروه كه ريشه‏اصلى در نگرانيهاى سياسى ناشى از اين جنبش به شمار مى‏رودتحليلها و ارزيابيهاى كمترى در خصوص افكار و عقايد آنها به‏عمل آمده است. احتمالا نوپايى اين جنبش و نيز عدم استقرار كامل‏آن در افغانستان و شكل نگرفتن يك دولت آرمانى مورد نظر آنهاكه زمينه را براى اعمال سياستهاى واقعى جنبش فراهم سازد، سبب‏گرديده است تا افكار جنبش به روشنى براى همگان روشن نگردد ويا اينكه در خارج از مرزهاى افغانستان، به خوبى انعكاس نيابد.با وجود همه اين ابهامات و محدوديتها، جا دارد كه در خصوص‏تفكر سياسى مذهبى جنبش طالبان توجه لازم به عمل آمده وزواياى فكرى آنان به بحث و بررسى گرفته شود. مقاله حاضر باتوجه به ضرورت ارزيابى مبانى فكرى و اعتقادى جنبش طالبان كه‏تاكنون كمتر به آن پرداخته شده است، هم خود را بر اين مهم‏معطوف داشته و از ارزيابى ابعاد سياسى و وابستگى‏هاى خارجى وسياستهاى كشورهاى منطقه و جهان كه احتمالا در شكل‏گيرى طالبان‏نقش داشته‏اند، چشم‏پوشى مى‏كند.

 ارزيابى ما از مبانى فكرى جنبش‏طالبان بر دو محور تمركز خواهد يافت; يكى محور مذهبى و دينى;دوم، محور قومى و قبيله‏اى; زيرا ما معتقديم كه سنتهاى‏قبيله‏اى كه طالبان از ميان آن برخاسته، تاثير قابل توجهى درتفسير دينى طالبان از مذهب داشته‏است. اما از اين نكته نبايدغافل شد كه دسترسى به منابع مورد نياز، امرى بسيار دشوار وبعضا ناممكن بوده‏است; لذا نوشتار حاضر صرفا گامى ابتدايى دراين زمينه شمرده شده و انتظارى بيش از اين نخواهد داشت. «تفكر» اصولا پديده آنى و ناگهانى‏نيست كه به دور از هر عامل ديگرى ناگاه به صورت جامع و مانع‏در نقطه‏اى به ظهور رسد و سپس به سرعت گسترش پيدا كرده و محيط‏اطرافش را تحت تاثير جاذبه‏هايش قرار دهد. تفكر و انديشه،جريانى است كه طى يك دوران طولانى بر اثر فراهم شدن زمينه‏ها وشرايط اجتماعى و زمانى به تدريج انسجام حاصل نموده و شكوفامى‏شود. ارزيابى هر جريان فكرى، نيازمند مطالعه پيشينه تاريخى،شرايط اجتماعى و عوامل زمانى و مكانى متعلق به آن جريان فكرى‏مى‏باشد. بنابر اين، اگر بخواهيم يك ارزيابى كوتاه از تفكر ومبانى فكرى جنبش طالبان به دست دهيم، ابتدا ضرورى است‏به‏بررسى انديشه‏هاى رايج در محيط ظهور و انعقاد هسته اوليه‏طالبان پرداخته و ارتباط حال و گذشته طالبان و همفكران آن رابا محافل فكرى و آموزشى آنان و نيز زمينه‏ها و شرايط زمانى ومكانى ذى‏دخل در تاثيرپذيرى فكرى آنها را بازگو نماييم و پس‏از ارزيابى كوتاه از بستر فكرى طالبان، به بررسى اصل‏تاثيرپذيرى فكرى و مبانى تفكر آن، كه محصول شرايط و عوامل‏نامبرده مى‏باشد، بپردازيم. در اين بخش از اين مقاله، مطالب ماپيرامون همين دو محور مطرح خواهد شد.

جنبش طالبان، جنبشى است تشكيل‏يافته از علما و طلاب مدارس دينى افغانى كه عمدتا در پاكستان‏تحصيل كرده‏اند. تعداد اين محصلين علوم دينى كه در دو دهه اخيردر داخل شهرهاى پاكستان و اردوگاههاى متعلق به مهاجرين در دوايالت «بلوچستان‏» و «سرحد» مشغول فراگيرى علوم قرآنى وحديثى بوده‏اند، به هزاران نفر مى‏رسد. پس از كودتاى ‏سال 1357 در افغانستان و اشغال اين كشور به وسيله ارتش اتحادشوروى سابق در زمستان سال 1358، صدها هزار شهروند افغانى ازشهرها و روستاهايشان به جانب پاكستان مهاجرت كردند. اين‏مهاجرين، اكثرا در داخل اردوگاههايى كه از طرف دولت پاكستان وسازمان ملل با حمايتهاى وسيع مالى كشورهاى غربى و عربى تاسيس‏شده بود، اسكان داده شدند. نسل جديد اين مهاجرين كه دراردوگاهها و يا شهرهاى پاكستان نشو و نما يافته بود، به راحتى‏جذب مدارس دينى موجود در اين كشور گرديده و در آنجا مشغول‏فراگيرى علوم دينى گرديدند. گرايش نسل جديد خانواده‏هاى‏مهاجرين به مدارس علوم دينى، دلايل ايدئولوژيكى و اجتماعى‏متعددى داشت. مدارس و دانشگاههاى دولتى افغانستان به دليل‏گرايشهاى فكرى و انحرافى، خاطره ناخوشايندى در ميان شهروندان‏اين كشور از خود به يادگار گذاشته بود; خصوصا پس از تسلط چپ‏بر افغانستان، مدارس دولتى، نمادى از انديشه‏هاى چپى و ضد دينى‏شناخته مى‏شد.

 از طرف ديگر، در صفوف مجاهدين و مبارزين، حضورگسترده و بسيار فعال علما و طلاب جوان كه در دفاع از دين و وطن‏و استقلال كشور، دوشادوش ساير مردم به جهاد اشتغال داشتند، جلب‏توجه مى‏نمود، اينان، علما و طلابى انقلابى بودند كه اكثرا نقش‏پيشاهنگى قيام و مبارزه را نيز دارا بودند. از يك سو، حاكميت‏فضاى ايدئولوژيكى بر ملت‏به ويژه بر مجاهدين و پيشاهنگ شدن‏روحانيت در هدايت نهضت، نقش مدارس دينى و تحصيل‏يافتگان آن رادر سطح جامعه به شدت افزايش داده و از طرف ديگر، هجوم گسترده‏مهاجرين به پاكستان، محدوديتهاى فراوانى را در زمينه مدارس‏جديد داخل اردوگاهها ايجاد نمود; به طورى كه امكانات محدوداين مدارس جديد، توان پوشش‏دادن كامل نوجوانان و جوانان مهاجررا دارا نبود. اين در حالى بود كه مدارس دينى با كمترين‏امكانات خويش، مى‏توانست‏بيش از ظرفيت واقعى خود، طلبه ودانش‏آموز دينى جذب نمايد. احزاب تندرو اسلامى پاكستان; مانند:جمعية العلماء اسلام. جماعت اسلامى و جمعيت اهل حديث، تحت تاثيرانگيزه‏هاى دينى و نژادى (پشتون‏گرايى) به كمك مهاجرين افغانى‏شتافته و مدارس و مراكز آموزشى متعددى براى فرزندان آنهاتاسيس نمودند و يا اينكه آنها را در مدارس وابسته به خود، درشهرهاى مختلف پاكستان جذب كردند. «دهها مدرسه كه به وسيله‏جمعية‏العلماى پاكستان (احتمالا جمعية العلماء اسلام نه پاكستان)بنيادگذارى شده بود، جوانان افغان را به خود جذب كردند.افغانها نيز از اينكه مدارس فوق الذكر، مجانى بوده و در آن،قرآن كريم و مسايل دينى تدريس مى‏شد، به اين مدارس‏پيوستند.»

بنابر اين، اولين آموزه‏هاى فكرى طالبان در اين‏مدارس انجام گرفت و طالبان نيز شديدا تحت تاثير مواد آموزشى‏آنها واقع شدند. قبل از شروع به هر نوع بررسى در خصوص چگونگى‏ارتباط طالبان با اين مدارس و نيز نقش مدارس نامبرده در تربيت‏فكرى طالبان لازم مى‏نمايد تحليلى كوتاه از جريانهاى فكرى اسلامى‏در كشور پاكستان به عمل آورده و جايگاه جمعية العلماى اسلام وجناح فكرى مربوط به آن را در ميان ساير جريانهاى اسلامى مطرح‏در اين كشور، روشن سازيم. در يك تقسيم بندى كلى و عمومى،مى‏توان سه جريان فكرى اسلامى عمده را در اين كشور ملاحظه نمودكه منشا اوليه تمامى آنها، در تفكر اسلامى به هند بزرگ (قبل ازتجزيه به هند، پاكستان و بنگلادش) برمى‏گردد. جريان اول، جريان‏بنيادگرايى افراطى است كه ريشه در افكار و انديشه‏هاى شاه‏ولى‏الله دهلوى (1703 - 1762) دارد.

نهضت‏شاه ولى‏الله، در آغازيك نهضت فكرى فرهنگى بود كه اصلاح افكار دينى و خرافات زدايى‏را از زندگى جامعه مسلمانان هند، هدف اساسى خود قرار داده‏بود«اما پس از او، پسرش شاه عبدالعزيز (1746 - 1824) و نوه‏اش،شاه اسماعيل (1781 - 1831) ، آن را به يك جنبش اجتماعى سياسى‏تبديل كرده و عليه سلطه انگلستان موضع گرفتند.» در نيمه‏دوم قرن نوزدهم ميلادى، يكى از علماى برجسته پيرو نهضت‏شاه‏ولى‏الله، به نام محمد قاسم نانوتوى در سال 1284 ه (1867م)مدرسه معروف «ديوبند» را در قصبه‏اى به همين نام، در ايالت‏اتارپراديش هند بنيانگذارى كرد. مدرسه «ديوبندى‏» به تدريج‏تبديل به يك مكتب فكرى ويژه‏اى گشت كه تا امروز، به افرادتحصيل كرده در آنجا و يا وابسته به طرز تفكر آن عنوان‏«ديوبندى‏» اطلاق مى‏شود. «بنيان‏گذاران اين مدرسه، حنفيانى‏سخت‏گير و دقيق بودند و در مبادى تعليم و جزم‏انديشى، برعقايد و مذاهب كلامى اشعريه و ماتريديه مشى مى‏كردند.... مدرسه‏آنها، تجديد حيات علوم كلامى در هند مسلمان را وجهه «همت‏خودقرارداد و دانشهاى جديد را از مواد درسى خود حذف كرد.»

مكتب ديوبندى پس از اينكه رنگ سياسى نيز پيدا نمود، علماى‏وابسته به آن با همكارى تعدادى از علماى وابسته به جناحهاى‏ديگر، گروه «جمعية العلماى هند» را در سال 1919 به وجودآوردند. پس از تجزيه هند و به وجود آمدن پاكستان، شاخه‏انشعابى آن، تحت عنوان «جمعية العلماى اسلام، فعاليتهاى خودرا در پاكستان فعلى ادامه داد. «جمعية العلماى اسلام‏» به‏رهبرى مؤسس جديد خود، مولانا بشير احمد عثمانى به حزب سياسى‏مذهبى ديوبندى‏ها تبديل شد. اين حزب، امروز به دو گروه اكثريت‏و اقليت تقسيم گرديده است. رهبرى جناح اكثريت را مولانا فضل‏الرحمان و رهبرى جناح اقليت را مولانا سميع الحق به عهده دارد.اين دو رهبر، هر دو متعلق به گروه قومى پشتون هستند و از لحاظفكرى، طرفداران سرسخت قرآن و سنت و سيره خلفا و صحابه و معتقدبه نظريات علماى سلف و مخالف با اجتهاد و تجدد به شمارمى‏روند. روابط اين دو رهبر«پشتون تبار ديوبندى‏» با گروه‏طالبان بسيار عميق و ريشه‏دار است كه بعدا پيرامون آن توضيح‏بيشتر خواهيم داد. دومين جريان فكرى در پاكستان، جريان مولاناابو الاعلى مودودى (1903 - 1979) است كه با اندك‏تسامح مى‏توان آن را جريان «اخوانى‏» در اين كشور ناميد.

مولانا مودودى على‏رغم اينكه شخصيتى بنيادگرا و تا حدودى متاثراز افكار اصلاحى شاه ولى‏الله دهلوى در قرن هيجدهم ميلادى است;اما با وجود اين، ميان انديشه و روش سياسى او با جمعية‏العلماى اسلام تفاوت زيادى مشاهده مى‏شود. مودودى معتقد به‏برخورد نقادانه با تاريخ صدر اسلام بوده و در باره نوع حكومت‏اسلامى، از «جمهورى الهى‏» (تئوكراسى جمهورى) نام برده است. مودودى در كنار تفكر سلفى‏گرى، از نوعى پذيرش روشهاى معاصردر نظام سياسى غافل نمى‏باشد. او به نظام چند حزبى و انتخابات‏آزاد اعتقاد كامل داشته و استفاده از شيوه‏هاى دولت‏دارى مدرن‏را در حكومت دينى تجويز مى‏نمود و مى‏گفت: «تشخيص دادن افرادمورد اطمينان در محيط ما، با آن راهى كه مسلمانان اوليه اسلام‏مى‏پيمودند، امكان ندارد...

بنابراين، بايد طبق مقتضيات زمان‏خود، راههايى را به كار بريم...» مودودى در سال 1941 ميلادى‏گروه «جماعت اسلامى پاكستان‏» را بنيانگذارى نمود. اين حزب،امروز بزرگترين حزب اسلامى در پاكستان به شمار مى‏آيد. رهبرى‏كنونى «جماعت اسلامى‏» را قاضى حسين احمد به عهده دارد.

قاضى‏حسين احمد طرفدار وحدت اسلامى و مبارزه با نفوذ فرهنگ غربى است;اما روش مبارزاتى او كاملا مسالمت‏آميز و غيرانقلابى بوده وتحول فكرى فرهنگى را قبل از هر نوع تحولى در نظام سياسى،لازم و ضرورى مى‏شمارد. «جماعت اسلامى‏» در دوران جهادافغانستان از جمعيت اسلامى برهان الدين ربانى و حزب اسلامى‏حكمتيار قويا حمايت مى‏نمود.

سومين جريان اسلامى در پاكستان جريان سر سيد احمدخان (1817 - 1898)است.سيد احمدخان الگوى مسلمان ليبرال در محافل روشنفكرى پاكستان شناخته شده‏است. او معتقد به مراجعه مستقيم و بدون واسطه به قرآن به‏عنوان بهترين راه شناخت دين بوده و نقش «سنت‏» و «اجماع‏»را در منبع‏شناسى دين مورد ترديد قرار مى‏داد. سيد احمدخان تحت‏تاثير مكتب عقل‏گرايى و فلسفه طبيعى قرن نوزدهم اروپا قرارداشت و قرآن را تفسير علمى مى‏نمود. مهمترين ويژگى در تفكراحمدخان، گرايش او به نوگرايى غرب بود. گرايش غربى گرايانه‏سيد احمدخان، انگيزه خصومت مسلمانان سنت‏گرا با او گرديد وسرانجام او را متهم به ارتداد و انحراف از دين نمودند . مسلمانان روشنفكر دانشگاهى و تا حدودى «مسلم ليگ‏» (اگر آن‏را يك حزب صرفا ملى ندانيم) از هواداران جريان سوم به شمارمى‏روند.

 اين سه جريان فكرى همان طورى كه اشاره گرديد، هر يك‏به نحوى ريشه در افكار علماى مسلمان هند در دوران حت‏سلطه‏بريتانيا داشت كه عمدتا به افكار شاه ولى‏الله برمى‏گشت;انديشه‏هاى اصلاحى شاه ولى‏الله، منشا پيدايش گرايشهاى متعدد ومختلف در شبه قاره شد. اما آنچه پايه واقعى انديشه دينى شاه‏ولى‏الله را تشكيل مى‏داد، سلفى‏گرى يا بنيادگرايى از نوع مشابه‏وهابيت‏بود; تا آنجا كه دولت استعمارى بريتانيا او را متهم به‏وهابيت كرد. اين سه جريان فكرى اسلامى به طور كل، اكثريت عمده‏مسلمانان پاكستان را در برمى‏گيرند و از لحاظ صنفى،دربرگيرنده اصناف حوزوى، دانشگاهى و بازارى هر سه مى‏باشد.اما با وجود اين تقسيم بندى سه‏گانه از جريانهاى فكرى اسلامى‏در اين كشور كه جنبه عمومى داشت، تقسيم‏بندى ديگرى نيز وجوددارد كه مربوط به مدارس دينى و علما و روحانيون مذهبى مى‏شود.شهرت و رسميت تقسيم بندى دوم در خصوص محافل حوزوى و مذهبى،بسيار قابل توجه مى‏باشد.

 در اين تقسيم بندى اخير، اكثر مدارس‏و علماى دينى سنتى، از لحاظ گرايشهاى كلامى و فقهى به دو گروه‏عمده و مهم تقسيم مى‏شوند، گروه «ديوبندى‏» و گروه‏«بريلوى‏». اين دو گروه، نماينده دو نوع تفكر كلامى و فقهى(در چارچوب فقه حنفى) است كه هر يك به تدريج داراى حزب سياسى‏مستقلى نيز گرديدند. ديوبنديها از نظر اعتقادى، شباهت كلى به‏وهابيت پيدا كرده‏اند. آنها مانند وهابيت، در برابر سايرفرقه‏هاى اسلامى، حساسيت زيادى نشان داده و از «توحيد و شرك‏»تفسير ويژه‏اى ارائه مى‏دهند; اما بريلويها حالت انعطاف‏پذيرى‏بيشترى داشته و از «توحيد و شرك‏» هيچ‏گاه تفسير سخت‏گيرانه‏و مغاير با مشهور ارائه نمى‏دهند. بريلويها تا حدودى، گرايشهاى‏صوفيانه دارند. و در اعتقاد به «اولياء الله‏» نزديك به كلام‏شيعى مى‏انديشند.

 مؤسس مكتب بريلوى، شخصى به نام احمد رضاخان‏بريلوى (1856 - 1921) بود. «مكتب بريلوى در واكنش نسبت‏به‏جنبش محمد بن عبدالوهاب و در مخالفت‏با عقايد دينى شاه ولى‏الله،شاه اسماعيل و علماى ديوبندى پديدار شد. نماينده‏سياسى اين مكتب در پاكستان، گروه «جمعية العلماى پاكستان‏»به رهبرى مولانا شاه احمد نورانى و عبدالستار نيازى مى‏باشد. مكتب «ديوبندى‏» در پاكستان كنونى، نماينده «دين رسمى‏» به‏شمار مى‏آيد و داراى اكثريت در ميان مسلمانان اهل سنت است.طرفداران ديوبندى در اين كشور، همواره در حال افزايش بوده‏است; به ويژه در دو دهه اخير، رشد ديوبنديها به دليل رشدبنيادگرايى اسلامى در منطقه و سرمايه گذارى‏هاى وسيع عربستان وهمچنين حمايتهاى دولت ضياءالحق و جناح او از آنها، سرعت‏بيشترى يافته است. عمده‏ترين گروههاى وابسته به مكتب ديوبندى‏در پاكستان  عبارتند از:

«جمعية العلماى اسلام‏»، «سپاه‏صحابه‏» و جمعيت «اهل حديث‏». اين سه جناح، متعلق به مكتب‏ديوبندى و داراى عقايد مشابه و شعارهاى يكسان و حاميان خارجى‏واحدى هستند. تنها تفاوت اين سه جناح در اين است كه‏«جمعية العلماى اسلام‏» به رهبرى فضل الرحمان و سميع الحق، به‏صورت يك حزب سياسى وارد صحنه سياسى كشور گرديده‏است; در صورتى‏كه «سپاه صحابه‏» و «اهل حديث‏» به ترتيب به فعاليتهاى‏نظامى و فرهنگى روآورده‏اند. هماهنگى داخلى اين سه گروه درمبارزه عليه مخالفانشان بسيار قابل توجه مى‏باشد.

جنبش طالبان‏ با هر سه گروه نامبرده ارتباط تنگاتنگى دارد و ازحمايتهاى معنوى و مادى و حتى انسانى همه آنها در اين چند سال‏برخوردار بوده است. در عين حال، اين ارتباط با «جمعية العلماى‏اسلام‏» به دليل عوامل فرهنگى، زبانى و نژادى و نيز تجربه‏سياسى در عمل بيش از دو گروه ديگر بوده و هست. مولانا فضل‏الرحمان و سميع‏الحق، هر دو پشتون‏تبار بوده و در ايالتهاى‏بلوچستان و سرحد كه موطن اصلى پشتونهاى پاكستان به شمارمى‏آيد، داراى نفوذ فوق العاده‏اى هستند. طلاب علوم دينى‏افغانستان، رابطه تاريخى ديرينه‏اى با مدارس ديوبندى در شبه‏قاره هند داشته‏اند. قبل از تجزيه هند و به وجود آمدن كشورى به‏نام پاكستان در سال 1947، اكثر طلاب اهل سنت افعانستان براى‏ادامه تحصيل به مدارس ديوبنديه در هند مى‏رفتند.

عزيز احمدهندى در اين باره چنين مى‏گويد: «از سرتاسر هند و از جنوب‏آفريقا، مالايا، آسياى مركزى و ايران به خصوص افغانستان محصلينى‏به ديوبند آمدند.» در دوران مولانا محمود الحسن (1850 1921) كه يكى از برجسته‏ترين علماى نسل دوم مكتب ديوبندى به‏شمار مى‏آيد، مدارس دينى زيادى با تفكر ديوبندى در يالت‏سرحدپاكستان، تاسيس شد. همزمان با اين دوره، مدارس متعلق به اهل‏حديث (جناح ديگر وابسته به ديوبند) نيز در ايالت‏سرحد شمال‏غربى بر فعاليتهاى خود افزودند «و مدارسى را در اترك، اكوره‏و در دره كتر...

ايجاد كردند.» پس از به وجود آمدن كشورپاكستان، بيشترين طلاب اهل سنت افغانستان، مسير خود را از هندبه ايالت‏سرحد شمال غربى پاكستان تغيير دادند. ايالتهاى‏جنوبى و شرقى افغانستان عمدتا با مدارس ايالت‏سرحد پاكستان‏ارتباط برقرار كرد; در حالى كه ولايات جنوب غربى و غربى اين‏كشور با مدارس ايالت‏بلوچستان پاكستان ارتباط برقرار نمود.نفوذ فرهنگى مدارس پاكستان در افغانستان، از اين زمان به بعدكاملا محسوس است. آثار علماى بزرگ ديوبندى از عربى و اردو به‏پشتو ترجمه گرديده و در افغانستان به چاپ مى‏رسيد. عزيزالرحمان سيفى از مترجمين معروف آثار سليمان ندوى و شبلى‏نعمانى، نقش مهمى در اين امر داشته و ترجمه‏هاى او در دهه 1340و 1350 به وسيله «پشتو تولنه‏» در كابل انتشار يافت.

رگه‏هاى‏تفكر ديوبندى از اين زمان به تدريج وارد افغانستان گرديد;اما بيگانگى آن با دين رسمى افغانستان، مانع از مقبوليت آن درسطح وسيع مى‏گرديد. آليورروا محقق و كارشناس غربى مسائل‏افغانستان درباره نفوذ تفكر ديوبندى در اين كشور در قبل ازانقلاب چنين مى‏نويسد:«بعد از تجزيه هند در سال 1947، بسيارى‏از طلاب افغانى به مدارسى كه در نزديك آنها در ايالت‏سرحد شمال‏غربى ايجاد شده بود، رفتند. آنها عمدتا پشتون و بعضا نورستانى‏و بدخشانى بودند. برخى از آنان به ايديولوژى اهل حديث گرويدندو هنگام بازگشت‏به افغانستان، در مقابل تصوف و مذهب حنفى‏مبارزه كردند. مثلا زيارتهاى محلى را تخريب مى‏نمودند. حنفيهامعمولا آنها را «وهابى‏» مى‏ناميدند; لكن آنها، خود را سلفى‏مى‏خواندند.» ارتباط فكرى بين طلاب و علماى افغانستان از يك‏طرف و مدارس تحت نفوذ مكتب ديوبندى در پاكستان از طرف ديگر،در طول دهه‏هاى گذشته كم و بيش برقرار بوده است. اين ارتباط، تاقبل از دوران جهاد افغانستان، حالت طبيعى و آرامى داشت; اماپس از آغاز جهاد، ناگهان دگرگون شده و روند شتاب‏آلودى به خودگرفت.

 شتاب اين روند زمانى بيشتر محسوس گرديد كه پاكستان وعربستان تصميم گرفتند به جاى حمايت از احزاب ميانه‏رو اسلامى‏در قضيه افغانستان، از احزاب تندرو اسلامى حمايت‏به عمل آورند.پس از همين مساله بود كه جمعية العلماى‏اسلام و اهل حديث‏باپشتوانه مالى و سياسى قوى، طرحهاى بنيادى و درازمدتى را براى‏مهاجرين و مجاهدين افغانى روى دست گرفته و با حوصله‏مندى تمام،براى اجراى كامل آن وارد عمل شدند. «اهل حديث‏» با حمايتهاى‏مالى و فكرى مؤسسات خيريه عربستان، علاوه بر توسعه برنامه‏هاى‏فرهنگى و آموزشى خود در داخل پاكستان، و در ولايتهاى شرقى‏افغانستان نيز وارد فعاليت گرديد.

 هواداران افغانى اهل حديث‏در ولايتهاى كتر و بدخشان و مناطق نورستان شمالى،«امارتهايى‏» به سبك دولت وهابى عربستان تاسيس نمودند.مولوى‏افضل كه ابتدا در ديوبند و سپس در اكوره (ايالت‏سرحد پاكستان) تحصيل كرده بود، پس از بازگشت در منطقه اصلى خود، بارگ متل،«دولت اسلامى افغانستان‏» را تاسيس كرده و قبيله كاتى را به‏وهابيت‏سوق داد. يكى از شاگردان مولوى افضل به نام مولوى‏شريقى (sharigi) امارت وهابى خود را در اطراف ارگو در ‏بدخشان ايجاد كرد، و در «كتر» مولوى جميل الرحمان تحصيل‏كرده مدرسه ثلثين پيشاور، دولت «وهابى‏» را در دره پيچ بنيان‏نهاد. اين افراد، همزمان با فعاليتهاى نظامى سياسى به‏فعاليتهاى فرهنگى و تبليغى نيز اشتغال داشتند; اما رقابتهاى‏سياسى با ديگر فرماندهان محلى كه وابسته به احزاب ديگرمجاهدين بودند، مجال زيادى به اين مولويها نداده و سرانجام دونفر اخير به قتل رسيدند.

 «جمعية العلماى اسلام‏»شاخه فضل الرحمان نيز در طول دوره جهاد و دهه پس از آن،دامهاى گسترده‏اى را در يالت‏بلوچستان و سرحد براى شكار نسل‏جوان مهاجرين گسترانيده بود. جمعية العلماى اسلام در طول‏سالهاى جهاد، رابطه نزديكى با مجاهدين به ويژه «حركت انقلاب‏اسلامى‏» مولوى محمد بنى محمدى و قوم درانى در ولايات قندهار وهلمند داشته است. اين حزب از لحاظ فكرى، شاخه «جمعيت طلباى‏حركت انقلاب اسلامى‏» را كه در بلوچستان مركزيت داشت، تغذيه‏مى‏كرد. طلاب وابسته به حركت انقلاب اسلامى و متاثر از تفكرديوبندى، در سخت‏گيرى بر حفظ ظواهر اسلامى و مخالفت‏با وسايل‏صوتى در جبهه‏هاى مجاهدين در دوران جهاد شهرت داشته و با هرنوع تمايلات غيرشرعى شديدا مقابله مى‏نمودند.

 رفتار خشونت‏آميز وسخت‏گيرانه طالبان و حركت انقلاب اسلامى در برخى مناطق‏افغانستان در زمان جهاد زبانزد همگان بود. اما آنچه سرانجام‏از طالبان و حامى پاكستانى آنان، «جمعية العلما» چهره‏اى‏قهرمان و ناجى به تصوير كشيد، تحولاتى بود كه پس از سال 1373در صحنه نظامى سياسى افغانستان نمايان گشت. در اين تحولات‏«جمعية العلماء» از لحاظ فكرى و ايديولوژيكى و حتى عملى نقش‏كليدى در بسيج طالبان به عهده داشته و دارد; زيرا«جمعية العلماى اسلام‏» نقش مؤثرى را در زمينه تعليم و تربيت‏اطفال و نوجوانان، تحت نام عقيده و مذهب، ايفا كرد.»

مشتركات فرهنگى، قومى، زبانى و قبيله‏اى سبب جذب جوانان افغانى‏در مدارس جمعية العلماى اسلام شد، كه در نتيجه، عامل گرايش‏ناخودآگاه آنان به آموزه‏هاى ديوبندى جمعية العلماى اسلام نيزگرويد. «طالبان كه بينش وسيع نداشته، از قراء و قصبات، راسابه مدارس جمعية العلماى اسلام پيوسته‏اند و يكباره، به مريدان‏بلاقيد ديوبنديها مبدل گشتند. لذا تعبير سخت‏گيرانه طالبان ازاسلام و تعصب ديوانه‏وار آنها در برابر زنان كه با عنعنات قوم‏پشتون نيز هماهنگى دارد، از آنجا ناشى شده است‏»  به طوركلى، مدارسى كه متعلق به جناح ديوبندى در پاكستان بوده و طلاب‏دينى را در آنها بر اساس آموزه‏هاى ديوبندى آموزش مى‏دهند، بعضاقرار ذيل هستند: دارالعلوم حقانيه اكوره ختك در ايالت‏سرحد، مدرسه اشرفيه در لاهور، جامعه بنورى تاون ودارالعلوم كده در كراچى، دارالعلوم تندو الله يارخان در سند،جامعه مدينه در لاهور، مدرسه خيرالمدارس مولتان و چندين مدرسه‏مهم ديگر در كوئته بلوچستان. با توجه به مطالبى كه پيرامون منابع تاثيرگذار بر انديشه‏طالبان و زمينه و بستر آموزش و پرورش آنان بيان داشتيم سير تفكردينى طالبان نيز تا حدودى روشن خواهد شد.

تفكر دينى طالبان درحقيقت همان تفكر ديوبندى است كه نسخه بدل «وهابى‏گرى‏» درشبه قاره هند به شمار مى‏رود. جهت روشن شدن بهتر مبانى فكرى‏طالبان و ديوبندى، چند محور را در انديشه آنان مورد ارزيابى‏قرار مى‏دهيم. مهمترين اصل در انديشه‏سياسى ديوبندى و ساير گروههاى بنيادگراى افراطى از جمله‏طالبان، احياى اصل خلافت در نظام سياسى اسلام است. شاه ولى‏الله‏هندى سر سلسله نهضت‏بيدارى اسلامى در شبه قاره كه مكتب بنيادگراى ديوبندى نيز متاثر از افكار اوست، احياى خلافت اسلامى راركن اساسى در اسلامى شدن جامعه دانسته است. شاه ولى‏الله ماننداكثر دانشمندان اهل سنت، شيوه ايجاد خلافت اسلامى را در چهارمورد خلاصه مى‏كند: بيعت اهل حل و عقد، شورا، نصب و غلبه.جالب اينجاست كه شاه ولى‏الله يكى از ويژگيهاى خليفه را«شرافت نسبى و قومى‏» دانسته كه اين امر با تفكر امروزى‏طالبان كه خود را منتسب به يك گروه قومى برتر (پشتون) مى‏داند،كاملا سازگارى دارد.

 طالبان با توسل به اين ويژگى خليفه، نه‏تنها حق خلافت را شايسته انحصارى مردم پشتون مى‏داند كه از ميان‏پشتونها نيز تنها قوم «درانى‏» را قوم برگزيده اين مقام‏قلمداد مى‏نمايد. طالبان با اعتقاد به اصل خلافت، قبل ازدستيابى به هر نوع پيروزى قاطع در افغانستان، عجولانه خليفه‏دولت احتمالى آينده خود را در قندهار تعيين نموده و باالگوپذيرى از ابوالكلام آزاد تئوريسين جمعية العلماى هند تئورى‏«امارت اسلامى‏» را در افغانستان به اجرا گذاشت. تئورى‏«امارت اسلامى‏» كه با تئورى لافت‏سازگارى كامل دارد، اولين‏بار در تاريخ معاصر شبه قاره هند به وسيله ابوالكلام آزاد وجمعية العلماى هند پيشنهاد گرديده و در دوره جهاد، گروههاى‏وهابى گراى پيرو ديوبند، آن را در برخى استانهاى شرقى و جنوب‏شرقى كشور تجربه نمودند و هم اينك، طالبان نيز كه از اعقاب‏فكرى جمعية العلماى هند به شمار مى‏رود، اين طرح را در افغانستان‏پياده مى‏نمايد.  در تئورى «خلافت‏» و «امارت‏» آن طورى كه‏طالبان آن را مى‏خواهد، مردم و احزاب جايگاهى ندارند. تعدادى‏از سران قبايل و نخبگان دينى تحت عنوان اهل حل و عقد گرد هم‏آمده و فردى را براى اين پست نامزد مى‏نمايند و آنگاه تمام‏اختيارات كشور به شخص خليفه يا امير المؤمنين منتقل خواهد شد.طالبان به وضوح اعلام كرده است كه «در افغانستان انتخابات‏برگزار نخواهد شد; چون انتخابات يك تقليد غير اسلامى است.»  مخالفت‏با مفاسد فرهنگ‏و تمدن غربى در كل، يكى از شعارهاى اساسى تمامى گروههاى اسلامى‏است; اما آنچه بنيادگرايى افراطى از نوع طالبان را از بقيه‏گروههاى اسلامى جدا مى‏سازد، نفى مطلق مدنيت غربى به وسيله‏آنهاست. گروههاى ديگر اسلامى مانند اخوانيها با ديد نقادانه به‏تمدن غربى نگريسته و ضمن رد جنبه‏هاى منفى آن، از پذيرش‏جنبه‏هاى مثبت آن استقبال مى‏نمايند; در صورتى كه طالبان و مكتب‏ديوبندى و وهابى در اوايل كار با هر نوع دستاورد تمدن غربى به‏مخالفت‏برخاسته و سپس به تدريج‏به سوى محافظه كارى تمايل پيدامى‏كنند.  برخورد غير نقادانه، چه در امر پذيرش و يا نفى فرهنگ‏غربى، مشكلات بيشمارى را به همراه دارد. مخالفت تعصب‏آميزطالبان با تلويزيون، وسايل تصويربردارى، لباس فرنگى، سينما وامثال آن، نشانه آشكارى بر روحيه ستيزه‏جويى آنان با مظاهرتمدن غربى است;

 چه اينكه تلويزيون و سينما در نزد طالبان از«ابزار شيطانى‏» به حساب آمده و در رديف آلات لهو و لعب كه‏مشروعيتى در دين ندارد، قرار مى‏گيرد. وزير امر به معروف و نهى‏از منكر طالبان در مردادماه سال گذشته در باره اقداماتش درخصوص جمع‏آورى دستگاههاى تلويزيون از شهر كابل گفت: «ظرف دوروز گذشته، از فروشگاههاى نقاط مختلف شهر بيش از يكصد دستگاه‏تلويزيون مصادره شده است‏» او گفت «دستگاههاى مصادره شده‏سوزانده و يا منهدم مى‏شود»  مخالفت طالبان با ابزار تصويرى‏تا آنجا شدت و جديت‏يافته است كه اميرخان متقى، وزير اطلاعات وفرهنگ طالبان مى‏گويد:«پس از اين، مردم عكسها و آلبومها را درخانه‏هاى خود نگه‏دارى نكنند; زيرا اين مساله با اسلام در تضاداست‏» به نظر مى‏رسد كه طالبان در امر مبارزه با مظاهر تمدن‏غربى، دچار نوعى تناقض گرديده است; چرا كه آنها از يك طرف‏مخالفت آشكار خود را با مظاهر فرهنگ و تمدن غربى ابرازمى‏دارند و از طرف ديگر، به طور وسيع در فعاليتهاى روزانه خودعملا از آنها سود مى‏جويند. يكى از پيچيدگيهاى اساسى در بينش طالبان به طور اخص و بنيادگرايى‏افراطى به طور اعم، روح تعبد گرايى و داست‏بخشى نسبت‏به‏دستاوردهاى كلامى و فقهى پيشينيان مى‏باشد.

بنيادگرايى افراطى،دوران صدر اسلام و ميانه را دوره طلايى و مصون از هر نوع خطاتلقى نموده و راجع به تفاسير و تاويلهاى دينى اين دوره،اعتقاد جزم‏گرايانه دارد. اجتهاد و استنباط تازه، در اين مكتب‏جايگاهى ندارد و مردم عموما موظف به پيروى نقادانه از كلمات وگفتار علماى سلف مى‏باشند. برداشت صرفا تقليدگرايانه اينها ازدين، سبب بدبينى و حتى دشمنى آنان با الگوهاى زندگى رايج دردنياى معاصر جهان اسلام گرديده است.

 تنها الگوى مطلوب در نزدبنيادگرايان افراطى، الگوى زندگى جوامع روستايى قرون اوليه‏اسلامى مى‏باشد و رفتار خشك و متحجرانه آنان با زنان و نوع نگرش‏شان‏نسبت‏به نقش اجتماعى و تربيتى زن در جامعه، ريشه در همين‏روح سلفى‏گرى آنها دارد كه با ضروريات زندگى كنونى كاملابيگانه است. همچنين تفسير آنان از مفاهيمى مانند «توحيد وشرك‏» كه بنياد انديشه كلامى بنيادگرايى افراطى را تشكيل‏مى‏دهد، در مغايرت آشكار با تفاسير رايج آن مفاهيم در نزد سايرمكاتب اسلامى است. شاه ولى‏الله هندى، رهبر فكرى بنيادگرايى‏افراطى در شبه قاره، دايره «توحيد» را تا آنجا تنگ مى‏نمايدكه حتى هر نوع استمساك ظاهرى به وسايل ديگر را كه در راستاى‏قدرت الهى در نظر گرفته شده باشد، شرك به شمار مى‏آورد.

ازديدگاه اين دانشمند هندى، نذر كردن براى ائمه و سوگند يادنمودن به اسامى آنان و نيز نامگذارى فرزندان به اسامى‏اى مانند«عبدالشمس‏» و غيره، از مصاديق شرك به شمار مى‏آيد. جلوه‏هاى همين نوع طرز تفكر، در سران طالبان نيز مشهود است. طالبان با تفسير سخت‏گيرانه از اسلام، زندگى خصوصى و حريم شخصى‏افراد را تحت نظارت دقيق مامورين خود گرفته و از «بلندى موى‏سر» تا «كوتاهى موى صورت‏» و از حمام عمومى تا تردد زن درمحيط بيرون از منزل، عموما تحت ضوابط و مقررات حكومتى آنها درآمده است. و همچنين در مساله اعتقاد به توحيد و مبارزه بامظاهر شرك، تا آنجا شدت عمل به خرج داده كه حتى نگه‏دارى عكس‏و اسباب‏بازى كودكان در منزل را مغاير با عقايد توحيدى اسلام‏اعلام كرده است.

بنيادگرايى افراطى از نوع‏وهابى، با توسل به حربه «تكفير»، به مبارزه با تمامى مذاهب‏و فرق اسلامى غير از خود رفته و به جز خويشتن، ساير گروهها رايكسره بر باطل و حتى كافر مى‏پندارد. مكتب ديوبندى در پاكستان،جناح فكرى رقيب خود «بريلوى‏» را كه حلقه ديگرى از سنيان‏حنفى مسلك است، كافر قلمداد نموده و مخالفت‏با آن را از وظايف‏شرعى خود مى‏پنداشت; چنانكه «سپاه صحابه‏» در اوان ظهورش،مبارزه با بريلويها و شيعيان را در كنار هم، از اهداف اصلى‏خود قرار داده بود; اما پس از سياسى شدن گروه مذكور، شيعيان‏به عنوان تنها دشمن اصلى براى آنها مطرح گرديد. دشمنى با شيعه‏در تاريخ مكتب ديوبندى سابقه ديرينه‏اى دارد. شاه ولى‏الله‏دهلوى در قرن هيجدهم ميلادى، پيرامون مذهب شيعه چنين ارزيابى‏داشت:

«و از ذريت‏حضرت مرتضى سه فرقه ضاله برآمدند كه هيچ‏تقصير نكردند در برهم زدن دين محمدى اگر حفظ او تعالى شامل‏حال اين ملت نبودى. از آن جمله شيعه اماميه كه نزديك ايشان‏قرآن به نقل ثقات ثابت نيست... و در ختم نبوت زندقه پيش‏گرفته...». فرزند شاه ولى‏الله، شاه عبدالعزيز در ادامه راه‏پدر، كتابى به نام «تحفه اثناعشريه‏» در رد مذهب شيعه اماميه‏به تحرير درآورد. نامبرده در اين كتاب، راجع به پيدايش مذهب‏شيعه چنين قلم زده است: «شيعه به وسيله عبدالله بن سبا يهودى‏در دوران خليفه سوم و چهارم به وجود آمد و شيعه بر اثر وسوسه‏اين شيطان لعين، چهار فرقه شد.»

جنبش طالبان در افغانستان‏نيز داراى چنين تفكر ضد شيعى مى‏باشد. طالبان پس از تصرف شهرمزارشريف در سال 1377، دستور قتل عام وسيع شيعيان‏را صادر كرده و نظاميان آن، گروه گروه شيعيان را به عنوان‏«رافضى‏» و «كافر» به خاك و خون كشيدند. افراد طالبان كه‏در جنگ اول مزار شريف (1376) به اسارت نيروهاى حزب وحدت‏اسلامى درآمده بودند، آشكارا از «وجوب جهاد» عليه ازبكهاى سخن بر زبان آورده و كشته شدن در مقابل‏«جبهه متحد» را «شهادت‏» در راه خدا مى‏دانستند. دشمنى‏طالبان با ايران نيز ريشه در همين باور نادرست آنها دارد;چنانكه همفكران آنها (ديوبنديها) در پاكستان، خصومت آشكارشان‏را با ايران شيعى از كسى مخفى نمى‏دارند. وجود پندار خود حق‏مدارى همراه با اعمال روشهاى ستيزجويانه عليه افكار و جناحهاى‏ديگر، تصويرى كاملا خشن و انعطاف‏ناپذير از طالبان ارائه داده‏است. حاكميت‏يافتن كامل اين تفكر در عرصه سياسى و اجتماعى،خطر بزرگى براى آزادى انديشه، اعتقاد و بيان و در نتيجه، رشدعلم و دانش و خلاقيت در پى خواهد داشت.

معمولا در نظامهاى تحت‏اداره بنيادگرايى افراطى، بديهى‏ترين حقوق عمومى مردم درزمينه‏هاى سياسى و فرهنگى ناديده گرفته مى‏شود و تشكلهاى مستقل‏در سايه آن مى‏خشكد; چنانكه امروز در شهرهاى تحت اداره جنبش‏طالبان، نمونه‏هاى آن به وضوح به مشاهده مى‏رسد. احزاب وگروههاى نامدار جهادى و شخصيتهاى علمى و سياسى مستقل، كمترين‏جايگاهى در نظام سياسى ادارى طالبان ندارند. رسانه‏ها ونشريه‏هاى مخالفين على‏رغم حفظ هويت اسلامى و علمى به تعطيلى‏كشيده شده است و سرمايه‏هاى علمى و باستانى، قربانى تعصبهاى‏ناروا گرديده و اكثرا به نابودى كشيده شده و يا در معرض‏نابودى قرار گرفته است.

ترديدى نيست كه دين، فرهنگ، عرف واجتماع و حتى موقعيت اجتماعى و اقتصادى هر يك به نوبه خود،تاثيرى بر افكار و رفتار انسان برجاى مى‏گذارد.تاثيرگذارى اينگونه عوامل بر بينش و رفتار افراد واضحتر از آن‏است كه نياز به استدلال داشته باشد. اكنون با توجه به اين پيش‏فرض،نگاهى به جايگاه عرف و سنت در جامعه پشتون افغانستان‏انداخته و تاثير آن را بر رفتار طالبان، مورد اشاره قرارمى‏دهيم. جامعه پشتون افغانستان يك جامعه قبايلى است كه‏ارزشهاى قومى و قبيله‏اى در آن بسيار ريشه‏دار و مستحكم مى‏باشد.

ميزان تاثيرپذيرى فرهنگ عمومى پشتونها از آداب و رسوم قبايلى، بسيار بيشتر از آن است كه در فرهنگ ساير گروههاى نژادى اين‏كشور ديده مى‏شود. پشتونهاى افغانستان داراى نوعى آداب و رسوم‏به خصوصى هستند كه به نام «پشتون والى » ياد مى‏شود. «پشتون‏والى‏» در عرف پشتونها «هم مجموعه قوانين و هم ايديولوژى‏است.» «قوانين و احكام پشتون والى حوزه وسيعى از رفتار وروابط انسانى پشتونها را در بر مى‏گيرد. مهمترين اصول اين‏مجموعه، قوانين ناظر بر كرامت انسانى، كين‏خواهى و مهمان‏نوازى‏اند.» با توجه به پيوندهاى پايدار قبيله‏اى و استحكام‏سنتهاى ملى پشتونى در جامعه پشتونها، اين گروه نژادى داراى‏احساس تعلق شديدى نسبت‏به هم‏نژادان خود بوده و همدردى وهميارى يكديگر را از وظايف رسمى قبيله‏اى خود مى‏دانند. وجوداين «احساس تعلق‏» شديد نسبت‏به همديگر، باعث گرديده كه اين‏قوم على‏رغم نزاعهاى ممتد داخلى، اين خصومتها را در شرايطحساس و بحرانى كنار گذاشته و موقتا در موضوع مربوط به سرنوشت‏مشترك، به دور هم گرد آيند.

 جريان تاريخى مساله «پشتونستان‏»در پاكستان، ريشه در پيوندهاى خونى اين مردم دارد كه پشتونهاى‏دو طرف «خط ديورند» على‏رغم دوگانگى در تبعيت و شهروندى،هيچ‏گاه همديگر را به فراموشى نسپرده‏اند. اگر امروز «جمعية‏العلماى اسلام‏» به رهبرى مولانا فضل الرحمان و سميع الحق وديروز «جماعت اسلامى‏» به رهبرى قاضى حسين‏احمد، با تمام‏امكانات و على‏رغم مصالح عمومى ملت و مردم پاكستان، به حمايت‏از گروههاى اسلامى در افغانستان شتافتند، بى تاثير از تمايلات‏قومى، قبيله‏اى و پشتونى آنها نبوده است; چه اينكه، هر سه رهبرنامبرده و منحصرآ فعال در قضاياى افغانستان، وابسته به گروه‏نژادى پشتون مى‏باشند. بنابراين، مى‏توان مدعى شد كه «عرف وسنت‏» جايگاه بس مهمى در جامعه پشتونها داشته و دارد.

 اكنون‏كه جايگاه سنت و عرف را در فرهنگ و انديشه پشتونها متوجه شديم تاثير اين سنت را بر افكار دينى و سياسى سران جنبش طالبان‏به طور فشرده مورد ارزيابى قرار مى‏دهيم. جنبش طالبان به عنوان‏يك جنبش برخاسته از جامعه پشتون افغانستان، آن هم از دل‏مردمان روستايى و غيرشهرى كه داراى تعلقات سنتى و قبيله‏اى‏شديدترى هستند، نمى‏تواند از تاثيرپذيرى فرهنگ قبيله‏اى به دورباشد.

 اساس تاثيرپذيرى طالبان از فرهنگ قبيله‏اى پشتون، در نوع‏تفسير آنها از مفاهيم و قوانين دينى، كاملا محسوس است. اولين ومهمترين گام در تاثير فرهنگ قبايلى بر انديشه دينى طالبان، در نوع گزينش الگوى نظام سياسى و راههاى مشروعيت‏دهى به آن به‏وسيله آنها مشاهده مى‏شود، مثلا مدل نظام «خلافت‏» در تفكرسياسى طالبان اگر چه در اصل، خود يك مدل اسلامى است كه هيچ‏مسلمانى در اسلامى بودن آن ترديد به خود راه نمى‏دهد، اما انتخاب‏آن به عنوان تنها مدل حكومت مشروع از ميان ساير مدلهاى موجوددر جهان اسلام و دنياى جديد، انگيزه‏هاى ديگرى نيز مى‏تواندداشته باشد; چه اينكه، قرار گرفتن يك فرد مطلق‏العنان در راس‏يك نظام حكومتى كه هيچ نقشى به ساير افراد ملت ندهد، با مدل‏نظام رياستى قبيله‏اى مرسوم در جوامع روستايى پشتونها، شباهت‏زيادى دارد.

در مدل نظام ادارى قبيله‏اى، شخص رئيس قبيله مافوق‏همه مردم تصور شده و اراده او جنبه قانونيت دارد. همچنين‏اعمال رئيس قبيله، از هر نوع انتقادى مصون است. در نظام‏«امارتى‏» نوع طالبانى در افغانستان نيز رابطه ملت‏با امير،شبيه نوع رابطه‏اى است كه ميان افراد قبيله وجود دارد; چرا كه‏ملت در چنين نظامى نه تنها حق نظارت بر دولت را كه يك حق‏مشروع اسلامى است ندارد; بلكه حق آزاد زيستن در دايره زندگى‏خصوصى در چارچوب مقررات اسلامى را نيز دارا نمى‏باشد. اين درحالى است كه اصالت در اسلام بر نفس اجراى قوانين اسلامى قرارگرفته است، نه بر اجراى يك فرم خاص برگشت‏ناپذير (امارت) كه‏كارآيى اصلى خود را كاملا از دست داده باشد. بنابراين، بافشارى بر مدل نظام «امارتى‏» به همان اندازه كه منشا دينى‏دارد، منشا اقتدار سالارى قبيله‏اى نيز دارد. نوع بينش خاص‏طالبان نسبت‏به «زن‏» و حقوق آن در جامعه و حتى خانواده،مورد ديگرى از تاثير عرف پشتونى بر برداشت دينى آنها مى‏باشد.

جايگاهى كه «زن‏» در سايه حكومت دينى طالبان كسب نموده است،غير از جايگاهى است كه «زن‏» در نزد ديوبنديان پاكستان احرازكرده است. بدون شك، اصل مكتب ديوبندى طرفدار عدم حضور زن درمحيط خارج از منزل است; اما با وجود آن، محدوديتهايى كه ازسوى طالبان در حق زنان اعمال مى‏شود، هرگز قابل مقايسه باسياستهاى جمعية العلماى اسلام در پاكستان نيست. زن در عرف رسمى‏و ملى پشتونها، موجودى است محكوم به حضور در منزل كه حق رفت‏و آمد در اجتماع را نداشته و بايد از ارتباط با هر مرد اجنبى‏بركنار باشد. زن در اين فرهنگ، شخصيت مستقل ندارد. او تا قبل‏از دوران ازدواج، عنوان ملكيت پدر را يدك مى‏كشد و پس ازازدواج، شوهر و خانواده شوهر، مالك تام الاختيار او به شماررفته و درباره سرنوشت او تصميم مى‏گيرند. تعليم و تحصيل زنان‏در محيطهاى باز و مدارس جديد، عملى است ناروا. عبدالحكيم‏مجاهد، سفير طالبان در پاكستان درباره نوع نگرش سنتى طالبان‏نسبت‏به آموزش دختران چنين مى‏گويد:

«تمام ارتش ملى و نيروى‏پليس ما، داوطلبانى از مناطق پير و سنتى هستند و معتقدندفرستادن دختران به مدرسه، كارى بى‏شرمانه است.» «خشونت وانعطاف‏ناپذيرى‏» دو ويژگى ديگر در شيوه سياستمدارى طالبان‏است كه محصول فرهنگ سنتى پشتونها محسوب مى‏شود. معمولا فرهنگ‏قبايلى، فرهنگى توام با خشونت و انعطاف‏ناپذيرى است «كين‏خواهى‏» و انتقام‏جويى‏»، از اصول مهم در عرف «پشتون والى‏»مى‏باشد و مردم قبايل پشتون، در امر «كين‏خواهى‏» در دو كشورافغانستان و پاكستان شهرت دارد و اين ضرب المثل معروف راهمگان به ياد دارند كه «اگر پشتون پس از 20 سال دست‏به‏انتقام بزند، فكر مى‏كند كه خيلى زود اقدام كرده است‏». رفتارخشونت‏آميز طالبان با مخالفين و مردمان تحت‏سلطه خود به ويژه‏مردمان «هزاره‏» و «ازبك‏» ريشه در خصلت كينه‏جويى وانتقام‏گيرى آنان از دشمنانشان دارد.

 و اگر جنبش طالبان باتاكيد بر سياست نظامى‏گرى. بررسى راههاى مسالمت‏آميز با مخالفان‏خود را مردود مى‏شمارند، تا حدودى متاثر از اين ايده است كه‏نظامى‏گرى، سمبل قدرت و غيرت و شجاعت و مردانگى محسوب مى‏شود كه درسنت پشتونها، معناى بزرگى دارد و گفت و گو و مذاكره نشانه ترس‏و بزدلى و بى‏همتى و زانوزدن در برابر خصم تلقى مى‏شود كه ازنظر عرف پشتون والى، عملى كاملا ناپسند به شمار مى‏آيد. علاوه برموارد نامبرده، نمونه‏هاى متعدد ديگرى نيز در تفكر طالبان وجوددارد كه متاثر از آداب و رسوم قبيله‏اى و ملى آنها بوده و هم‏اكنون تحت عنوان «شريعت‏»، در مناطق تحت كنترول آنان به اجراگذاشته مى‏شود; مانند: بيگانه‏ستيزى، مخالفت‏با نهادها ومقررات بين‏المللى، دشمنى با زندگى و مظاهر شهرى و نيز مخالفت‏با جذب نيروهاى باقى‏مانده از رژيم سابق، تحت عنوان‏ننگ پشتونيسم و... بنابر اين، آنچه طالبان به عنوان يك گروه‏مذهبى - سياسى تحت نام دين و مذهب ارائه مى‏دهد، نمى‏تواندصرفا مذهبى باشد; بلكه مذهبى است كه با پيش فرضهاى فرهنگ سنتى‏و قبايلى شكل گرفته و تفسير يافته است.

جنبش طالبان،جنبشى است متشكل از نيروهاى مردم پشتون افغانستان كه از لحاظ فكرى، از خارج از مرزهاى اين كشور تغذيه مى‏شود. تفكر مذهبى‏سياسى كنونى طالبان، ريشه در انديشه‏هاى اسلامى شناخته شده درداخل جامعه افغانستان ندارد. تفكر رايج در جامعه افغانستان،تفكر اخوانى، ليبرالى و اصلاحى از نوع خردگرايانه آن است وبنيادگرايى افراطى نوع طالبانى، صرفا در مناطق روستايى در حدانسجام نيافته، حضور داشته كه به عنوان يك انديشه جدى هيچ‏گاه‏قابل توجه نبوده است. اما تحولات دو دهه اخير با توجه به‏زمينه‏هاى تاريخى، سبب شكل‏گيرى و رشد نوع تفكر طالبانى در اين‏كشور گرديد.

تفكر طالبانى اگر چه در ظاهر به عنوان تفكر خالص‏اسلامى در افغانستان تبليغ مى‏گردد و حتى بعضى از كشورهاى‏همجوار را نيز تحت تاثير ماهيت اسلامى خود قرار داده است; امابا يك ارزيابى عميق از سنتهاى قبيله‏اى افغانستان و نقش عرف و«عنعنات‏» در فرهنگ روستايى و قبايلى اين كشور، درمى‏يابيم كه‏تفكر جديد به همان اندازه كه ماهيت مذهبى دارد، ماهيت قبايلى‏نيز دارد. درستى اين ادعا با تحليل مقايسه‏اى بين تفكر طالبان‏در داخل جامعه افغانستان و الگوى مادر در دو كشور پاكستان وعربستان، بيش از پيش روشن مى‏گردد. در عين حال، انديشه جنبش‏طالبان به دور از ويژگيهاى محلى و تفسيرهاى متاثر از فرهنگ‏داخلى، انديشه‏اى است كه در شبه قاره هند و برخى از كشورهاى‏حاشيه خليج فارس به صورت انديشه رسمى مطرح بوده و در ميان‏توده‏هاى مردم (نه نخبگان) ريشه عميقى پيدا نموده است.

نيروی طالبان به محض ورود به کابل، در نخستين اقدام خود گستاخانه وارد حريم سازمان ملل متحد شده و دکتورنجيب الله رئيس جمهور پناه گرفته در دفتر سازمان ملل متحد در کابل را به همراه برادرش احمد زی به اسارت گرفتند، آنها درست به شيوه های قرون وسطايی و بربريت عمل کردند و دکتور نجيب الله و برادرش را طناب پيچ کرده و در طول چند جاده شهر به مقصد ميدان آريانا، با ريسمان بر روی زمين کشيدند و در پی شکنجه های وحشتناک در برابر انظار مردم اين دو مبارز، را تير باران و جسد شان را در برابر مقر رياست جمهوری آويزان کردند، بااستقرار نيروی طالبان در کابل، اوج فاجعه باری بود که سالها سايه ننگ آن بر پيشانی نام وطن عزيزم افغانستان سايه افگنده بود و مصيبت افغانستان بلا زده هر گز چنين ابعادی به خود نگرفته بود و آسمان تيره افغانستان هيچگاه چنين ظلمانی نشده بود چنانچه اقدام بعدی طالبان اعلام موازين شرع در شهر کابل بود، طبق مقررات اعلام شده از سوی اين نيروی فوق ارتجاعی که نظارت بر اجرای آنها بر عهده يک هيئت شش نفری است، از اين پس زنان حق اشتغال در ادارات را ندارند و هر زنی که بدون رعايت حجاب کامل شرعی از منزل بيرون بيايد طبق دستورات شرع به سختی مجازات خواهد شد که اينک جدول فرمانهای آنرا به قضاوت خوانندگان عزيز قرارميدهم :

 نمونه ء از فرمانهای طالبان در ارتباط با زنان و مسايل فرهنگی پس از تسخير کابل درسال1996 م

فرمان رياست عمومی امر به معروف و نهی از منــکر نومبر  1996ميلادی ( عقرب  1375 خورشيدی)

شما زنان نبايد به خارج از محل سکونت خود قدم بگذاريد، اگر به بيرون از خانه می رويد، نبايد مانند زنانی باشيد که به لباسهای مد روز و آرايش عادت کرده اند و مانند قبل از ظهور اسلام جلو هر مردی ظاهر می شوند . اسلام به عنوان يک دين نجاتبخش حرمت خاصی برای زنان قائل ا ست و تعاليم ويژه ای برای آنان دارد، زنان نبايد و ضعيتی را به وجود آورند که باعث جلب توجه افراد بيکاره يعنی کسانی شوند که با آنها به نظر خوب نمی نگرند، زنان به عنوان معلم و هماهنگ کننده خانواده مسئوليت دارند شوهر ، برادر و پدر موظف هستند که نيازمنديهای ضروری زندگی خانواده ( غذا، لباس و غيره ) را فراهم نمايند، در صورتی که لازم شود زنان برای تحصيل، نيازها و خدمات اجتماعی از خانه خارج شوند، بايد مطابق با مقررات اسلامی پوشش داشته باشند، اگر زنان با لباسهای مد روز، تجملی ، تنگ و جذاب بيرون بروند تا خود را نمايش دهند، ملعون شريعت اسلامی خواهند بود و نبايد انتظار بهشت را داشته باشند.

 تمام بزرگان خانواده و هر مسلمانی در اين باره مسئوليت دارد، ما از تمام بزرگان خانواده می خواهيم که کنترول شديدی بر خانواده اعمال کند و از اين معضلات اجتماعی اجتناب نمايند، در غير اين صورت اين زنان همچون بزرگان خانواده توسط نيروهای منکرات مورد تهديد و بازجويي قرار خواهند گرفت و شديدأ مجازات خواهند شد، منکرات ( پوليس مذهبی ) مسئوليت ووظيفه دارد که عليه اين معضلات اجتماعی مبارزه کند و تا زمانی که گناهکاری پايان نيافته است، به تلاش خود ادامه خواهد داد.

مقررات کار برای شفاخانه های دولتی ودر مانگاههای خـــصوصــی بر اسـاس اصـــول شـــريعــت اســـــلامی.

کابل: نومبر1996 م ( عقرب  سال 1375  خورشــيدی)

ـ بيماران زن بايد به داکتران زن مراجعه نمايند، در صورتی که داکتر مرد، مورد نياز باشد، بيمار زن بايد در معيت بستگان نزديکش معاينه شود.

 ـ در طول معاينه، بيماران زن و داکتران هردو بايد پوشش اسلامی و حجاب داشته باشند .

  ـ  دکتوران مرد جز عضو مبتلا به بيماری نبايد هيچ بخش ديگر از بدن بيماران زن را لمس کنند يا مشاهده نمايند .

 ـ سالن انتظار بيماران زن بايد کاملأ مستور باشد .

 ـ منشی هايی که برای بيماران زن نوبت می دهند بايد زن باشند .

 ـ در طول نوبت شب ، دکتوران مرد بدون در خواست بيمار مجاز نيستند  وارد اتاقهايی شوند که بيماران زن در آنها بستری هستند.

 ـ نشست و برخاست و گفتگو ميان دکتوران زن و مرد ممنوع است، اگر گفتگويی ضرورت داشته باشد بايد با حجاب صورت گيرد.

 ـ دکتوران زن بايد لباسهای ساده بپوشند، آنها مجاز نيستند از لباسهای شيک و تجملی و يا لوازم آرايش استفاده کنند.

 ـ دکتوران و پرستاران زن نبايد وارد اتاقهای شوند که در آنها بيماران مرد بستری هستند.

 ـ کارمندان شفاخانه ها بايد نماز را در وقت خود در مساجد بخوانند .

 ـ ماموران منکرات مجاز هستند هر زمانی برای کنترول وارد ( شفاخانه ها ) شوند وکسی حق ندارد برای آنها ممانت ايجاد کند .

هرکسی که از اين فرامين تخطی کند، براساس مقررات اسلامی مجازت خواهد شد.

رياست عمومی امر به معروف و نهی از منکر

کابل:  دسمـبر 1996م  ( قوس  ) سال 1375

ـ جلو گيری از اغوا و بی حجابی زنان : هيچ راننده ای حق ندارد زنی با چادری ( برقع ) ايرانی را سوار موترنمايد راننده در صورت تخلف زندانی خواهد شد، اگر چنين زنی در معابر يافت شود، خانه اش جستجو و شوهرش مجازات خواهد شد ، اگرزنان از پارچه های تحريک کننده و جذاب استفاده کنند و همراه بستگان خود نباشند، رانندگان نبايد آنها را سوار کنند.

 ـ ممنوعيت موسيقی : استفاده از کاست و موسيقی در مغازه ها، هتل ها و وسايط نقليه ممنوع است، ظرف پنج روز روی اين موضوع نظارت صورت خواهد گرفت، اگر هر نوع کاست موسيقی در يک مغازه يافت شود، مغازه دار  زندانی و مغازه اش بسته خواهد شد، اگر پنج نفر ضمانت کنند مغازه باز و مجرم پس از آن آزاد می شود، اگر کاست در وسيله نقليه يافت شود، موتر بايد توقيف و راننده زندانی شود، در صورت ضمانت پنج نفر، موتر آزاد وبعدأ زندانی رها خواهد شد.

ـ ممنوعيت کوتاه کردن يا تراشيدن ريش :  اگر پس از يک ماه و نيم ( پس از تسخير کابل توسط طالبان ) مشاهده گردد کسی ريش خود را کوتاه کرده و يا تراشيده است، بايد دستگير و زندانی گردد تا ريشش انبوه شود .

 ـ ممنوعيت نگهداری کبوتر يا کبوتر بازی :  ظرف 10 روز اين سر گرمی بايد متوقف شود، پس از آن اين قضيه مورد بررسی قرار گرفته و کبوتر يا پرنده ديگری که برای بازی مورد استفاده قرار می گيرد، بايد کشته شود .

 ـ ممنوعيت کاغذ پرانی : مغازه های محل فروش کاغذ پرانی  بايد برچيده شوند .

 ـ ممنوعيت بت پرستی :  عکسها و تصاوير بايد از وسائط نقليه، مغازه ها، هوتل ها، خانه ها و ساير بر چيده شوند، ماموران بايد کليه عکسها را در اين مکانها پاره پاره کنند .

 ـ ممنوعيت قمار : مراکز اصلی( قمار) با همکاری پوليس امنيتی بايد جستجو شوند و قماربازان به مدت يکماه زندانی گردند .

 ـ ريشه کنی / عتياد : معتادان بايد زندانی شوند و برای يافتن تهيه کنندگان و محل فروش ( مواد مخدر ) تحقيقات لازم صورت گيرد، مغازه فروش بايد بسته شود و مالک و مصرف کننده زندانی و مجازات گردند.

 ـ ممنوعيت آرايش به سبک امريکاييهاو انگليسها : افراد دارای موهای بلند بايد دستگير و به اداره منکرات آورده شوند تا موی شان اصلاح گردد، مجرم بايد مصرف سلمانی را بپردازد.

 ـ ممنوعيت اخذ سود،از پول قرض، مطالبه مصرف از مبادله اسکناسهای خرد و دريافت مصرف بابت حواله پولی : تمام صرافان بايد بدانند که تمام سه نوع مبادله ياد شده ممنوع است، در صورت تخلف مجرمان برای مدتی طولانی زندانی می شوند.

 ـ ممنوعيت شست وشوی لباس توسط زنان جوان در امتداد نهرهای داخل شهر : زنان متخلف بايد به شيوه احترام آميز اسلامی به خانه شان برده شوند و شوهرانشان شديدأ مجازات گردد .

 ـ ممنوعيت موسيقی ورقص در مراسم عروسی : در صورت تخلف رئيس خانواده دستگير و تنبيه خواهد شد .

 ـ ممنوعيت طبل زدن : ممنوعيت اين کار بايد اعلام شود، اگر کسی به چنين کاری اقدام کند، بزرگان مذهبی می توانند در باره اش تصميم بگيرند.

 ـ ممنوعيت دوخت لباسهای زنانه و اندازه گيری زنان توسط خياط ( مرد ) : اگر زنی يا مجلات مدلباس در مغازه خياطی ديده شود خياط زندانی خواهد شد.

 ـ ممنوعيت جادوگری : تمام کتابهای مربوطه بايد سوزانده شوند و جادوگران زندانی گردند، تا از عمل خود توبه کنند .

 ـ جلو گيری از ترک نماز و سفارش به نماز جماعت در بازار : نماز بايد در تمام مناطق در اوقات شرعی برگزار شود، حمل ونقل و جابجايی در هنگام نماز شديدأ ممنوع است و همه مردم بايد به مسجد بروند، اگر جوانان در اين هنگام در مغازه ديده شوند، فوری زندانی خواهند شد.  

آری آنطوريکه مطالعه نموديد طالبان بعدأ احکام و مقررات و فرمانهای کرخت کننده را برشهريان کابل جاری نمود، زنان را ازخارج شدن از خانه بدون محرم منع کرد و مانع کارآنان شد، دروازه های مکتب را بررخ شان بست، زنان مريض را از معاينه دوکتوران مرد محروم نمود، دسته های پليس مذهبی در کوچه و بازار توظيف شد تا مردان و زنانی را که بعقيده آنها از مقررات طالبی عدول نمايند، جزا دهند، مردانی که ريش خود را اصلاح و تميز بدارند و يا درمساجد نمازنگذارند، مورد شماتت قراردهند، درحقيقت تمام انواع سرگرمی های تفريحی در تلويزيون قدغن گرديد، گدی پران بازی منع شد و شيشه های پنجره های خانه های شخصی سياه رنگ گرديد، و صدای رسای مظلوم شهريان کابل از داخل بخارج کشور طنين انداز بود همه جهان به خشم آمده بود ولی هيچ يک ازتبهکاری های گروه طالب، اداره کلنتن را به خشم نياورد، چنانچه 9 ، ساعات بعد از استقرار طالب برکابل در سپتمبر 1996 ميلادی و 1375 خورشيدی نطاق وزارت خارجه امريکا گلن ديوس اعلان داشت : ايالات متحده امريکا در تطبيق قوانين نوع طالبی در مناطق تحت گروه طالب هيچ نوع ايرادی ندارد . دو ماه بعد تر رابن رافل معاون وزارت خارجه امريکا طی يک سخنرانی در سازمان ملل متحد، در مورد گروه طالب بدگمانی بين المللی را تاييد کرد ولی اظهار داشت که وجود آنها را نمی توان بعنوان يک حرکت بومی ناديده گرفت، مقامات رسمی امريکايی ازملاقات ها و ديد، و واديدها ميان گروه طالب ومامورين امريکايی اعتراف نمودند که در آن گشايش دوباره سفارت امريکا در کابل مورد بحث قرار گرفته بود، يونيکال ازملاهای طالب درامريکا بحيث ميزبان استقبال نمود واشخاصی را که درگذشته با جريان جهاد همراهی داشتند درکمپنی استخدام کرد، روبرت اوکلی سفيرسابق امريکا درپاکستان وچارلزسانتوس نمايندهء سابق ملل متحد درکابل بصفت مشاورين کمپنی برگزيده شدند، زمانی که حکومت سودان اسامه را در سال 1996 ميلادی مطابق 1375 خورشيدی به هدايت امريکا اخراج نمود، وی به پاکستان و بعدأ عازم افغانستان شد و در ساحهء دورتر از شهرجلال آباد سکونت اختيار کرد، روزنامه نيويارک تايمز گزارشی را  به نشر سپرد و در آن واضح ساخت که اسامه در زمان باز گشت به افغانستان مبلغی در حدود سه ميليون دالر دراختيارطالبان گذاشت، اين مبلغ در کشور فقيری مانند افغانستان که اقتصاد برباد رفته دارد مبلغ بزرگی بود .

 حوادث 11 سپتمبر2001 در امريکا، ودر پس منظرآن جنگ امريکا و انگليس درافغانستان نه تنها مردم عزيزمان را بلکه درمجموع تمام جهان را تکان داد، تـنها استدلال مناسب جنگ امريکا، درآنست که اکثر مردم افغانستان قربانی ديکتاتوری ملامحمدعمراخندزاده، وهيئت رهبری اش وهمچنان همکاران پاکستانی وسعودی آن تحت نام تحريک طالبان بوده ومردم ازخارج شدن صحنه سياسی ملاعمر و سايرمتجاوزين ابرازخرسندی کردند، زيرا وجود، او برای کشورعزيزمان افغانستان چنان فاجعهء محسوب می شد که تهاجم امريکا در وحله اول برای عدهء نويد بخش وچشم اندازهای به مراتب بهتر بود، در اين ميان نمی توان ازبه ارمغان آوردن دموکراسی ويا خشنودی از، لشکر غربی برای افغانستان سخن گفت؛ بلکه موضوع تـنها رهايی از کابوسی بد نام ملاعمر و شبکه های ياری دهنده پاکستانی وگروه  بن لادن بود زيرا که افغانستان از حلقوم (پاکستان ـ سعودی) بيرون کشيده شد، بسياری چنان می پنداشتند که ابر قدرت امريکا و انگليس با داشته ها و تجهيزات مدرن نظامی همانطوری که به زمان اندک طالبان را ريشه کن کرد  به زودی روی شبکه های پاکستانی و دستگيری، بن لادن  فايق می آيند و مردم افغانستان برای هميش از شر خارجی ها وقدرتمندان خارجی بيرون می آيند ولی دراين چند سال ديده ميشود که سريال بن لادن به درازا، کشيده شد و زجر، آه و ضجه مردم از دست حاکمان بی قانون نحوه ديگر بخود گرفت، زيرا مردم رفاه اجتماعی و اصلاحات اساسی زير بنايی را آنطوريکه از جلسه( بن) به بعد   توقع داشتند به استثنای چند مورد لمس نکردند ودوام و افزونی حضورنظاميان خارجی باعث شک و ترديدی را درميان مردم به بار آورد، بسياری ميپرسند که طالبان کی ها اند و چرا اينقدرمهم که بهای آنرا مردم عادی می پردازند ؟ به همين منظور چون جنگ امريکا و ائتلاف عليه تروريزم زير نام بن لادن و ملا عمر و گروه های وابسته به آن حک شده بناأ به ناگزيری آنرا از ريشه بايد پی گرفت تا خوب را از، زشت تفکيک کرد.

بيو گرافی ملا عمر

ملا محمد عمر در حدود سال 1959 ميلادی مطابق 1338 خورشيدی در دهکدهء ( نوده /  راهود ) درولايت ارزگان در يک خانواده غريب و فاقد زمين از قبيله هوتک شاخهء  از پشتونهای غلزايی به دنيا آمد، او پدرش را در نو جوانی از دست داد وظيفه تکفل مادر و خانوادهء  پر جمعيتش به دوش او افتاد،  ملا عمر جوان در جستجوی کار به روستای سنکسار در ناحيه ميوند ولايت قندهار رفت و در آنجا ملای، ده  شد و يک مدرسه کوچک باز کرد، ملا عمر به حزب اسلامی يونس خالص پيوست و بين سالهای ــ92 تاـ 1989 ميلادی مطابق 71 ـ 1367 خورشيدی تحت فرماندهی نيک محمد عليه رژيم افغانستان جنگيد؛ او طی اين مدت چهار بار مجروح شد وآخرين بارچشم راستش را ازدست داد، ملا عمر سه زن داردکه کاملأ پوشيده هستند، درحاليکه دومين همسرش گلجانه  که کمترازبيست سال سن داشت با ملاعمردر سال 1995 ميلادی مطابق 1374 خورشيدی با او ازدواج کرد، از روستای سينگسار است نخستين و سومين همسرش از ارزگان هستند، او جمعأ پنج فرزند دارد، که در مدرسه خودش درس می خواند، ملا عمر مردی قد بلند و خوش اندام است، عمامه بر سر می پيچد و ريش سياه و بلند دارد، او خونسرد اما زيرک و باهوش است در برابر ديگران بخصوص خارجيها بيش از حد محجوب و خجالتی است و ليکن طالبان به آسانی به او د سترسی دارند، در ابتدا نماز جمعه را در مسجد اصلی شهر بر گزار می کرد و با مردم در می آميخت ؛ اما به تدريج منزوی تر شده رفت، ملا عمر ريش انبوه و صدای ملايم و آرام دارد.