سیدهاشم سدید   

13.03.07

 

فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل

چون بگـذریـم  دیگـر نتـوان بـه هـم رســیدن

 

" مشکل اصلی ما چیست؟"

 

با طرح این سوال در واقع انگشت روی موضوع گسترده و با اهمیتی میگذاریم  که ازسالیان دراز سبب مشغولیت ذهنی تعداد زیادی از افغانان شده و با گذشت هر روز این مشغولیت فکری شدت و ابعاد تازه تری به خود گرفته و آرام، آرام به نگرانی هائی نا گوار و نا آرام  کنندهء  تبدیل  میشود.

همان طوری که همه میدانیم، مشکلات پرعمق، گسترده و پیچیده، خصوصاً مشکلات پیچیده ی اجتماعی را،  به  ویژه زمانی که گره هـا را عامل جهل  و خود خواهی ها و پریشانی های گوناگون روانی و شخصیتی، یا عامل زمان سخت تر نموده باشـد، نمیتوان به سادگی و با پرداختن سطحی به آنها، آنهم به یک بعـد، مورد بررسی قرار داد.

برای دست یافتن به کنه و ماهیت اصلی مشکل یا مشکلات خویش، یا یافتن یک جواب، یا راه حل عملی،  مفید و کارساز، در صورتیکه در پی یافتن جواب یا راه حل درست باشیم، لازم  و واجب است که موضوعات حیاتی و پیچیده را با همه وسعت و پیچیدگی آن، توام با احتیاط ، با هنجارهای آزموده شده و مطمئین، با رعایت امانت داری، داشتن صلاحیت فکری، با وسعت دید،انسجام کامل فکری و فکرروشن مورد ارزیابی قراردهیم؛ و بکوشیم  که هیچ نوع وابستگی های فکری، قومی، زبانی، مذهبی، دینی، ایدئولوژیکی و سایر انگیزه های تحریک آمیز و اغواگر، که غالباً افکار ما را به بیراهه ها میکشاند و ما را از رسیدن به نتایج و اهداف مطلوب و مفید باز میدارد، روی کار، تحقیق و  تفکر ما اثر نگذارد.

گفتیم با  فکرروشن، زیرا میدانیم که یگانه راه نجات از بحران عظیمی که کم و بیش سی سال تعادل کشورما را بر هم زده است، و تنها وسیله ی دست یافتن به یک زندگی عاری ازخشونت، جنگ، خونریزی و ویرانی، که آرزوی قلبی، واقعی و نهائی هر انسان سالم العقل این دیار میباشد، استفاده از فکر روشن و سالم میباشد.

برداشت های عامه و معمول تا کنون دررابطه با علل نا آرامی ها، مشکلات، فقر و نگون بختی مردم ما سه چیز بوده است که عبارت اند از:

1ـ    جنگ،

2ـ    جنگ افروزان، بخصوص رهبران تنظیم های نام نهاد اسلامی؛ یا به اصطلاح تنظیم های جهادی،

3ـ    بیگانگان.

قرار گرفتن یا قرار داشتن در یک حالت استثنائی یا دشوار مانند جنگ،  در یک مرحله ی مشخصی از تاریخ برای هرکشور وملتی، با شناختی که از انسان تا امروز داریم، یک پدیدهء  کاملاً عادی و طبیعیست. هیچ کشوری را درجهان سراغ نداریم که درطول تاریخ کوتاه یا بلند خود درگیری های بنام شورش و جنگ و ...  نداشته باشد.

جنگ های ابتدائی بشر اولیه که با کشمکش های زور گویانه بین انسان و حیوان، یا بین دو انسان، یا گروپ های کوچکی از انسان ها آغاز شده  بود،  با ابزار بسیار ابتدائی،غالباً استفاده از اشیای طبیعی مانند چوب و استخوان و سنگ و مشت و لکد و دندان و سر کله، اعمال می شد.  ولی امروز جنگ کـه اشکال تازه ی به خود گرفته، با ابعاد گسترده، با استفاده از انواع سلاح های بسیار بسیار پیشرفته که غالباً از راه های دورهدایت می شوند  و بیشترآن دارای  قدرت کشتار جمعی هستند، براه انداخته میشود. همانگونه که نوع  و خصلت و اهداف جنگ در طول تاریخ  دستخوش تغییرشد، مجموعه ء اصطلاحات جنگی نیزتغییرنمود و جنگ که یک عمل ساده تدافعی ـ روانی انسانهای اولیه برای زنده ماندن بود، اینک وسیله فرونشاندن عطش کشور گشائی، تحمیل خواسته ها، انقیاد ملت ها، نابودی دشمن ـ  غالبا ً دشمنیها شخصی مانند  دشمنی فامیل بوش با صدام ـ ،  آزمایش سلاح های  جدید،  بهانهء تأمین امنیت داخلی، تأمین منافع اقتصادی، رفع کسادی یا بی رونقی بازار و ... قرار گرفته، و ازحالات نیمه غریزی، احساسی،انفعالی وعکس العمل های ناگهانی روانی ( هیجانی ) انسان اولیه، به یک عمل حساب شده و به یک علم تبدیل گردید است.

عواملی که ظاهراً به جنگ منتج میگردد، بیشمار اند. برای هر جنگ دلایلی وجود دارد؛ یا دلایلی تراشیده میشود.  اغلب این دلایل یا عوامل عبارت اند از حق حاکمیت، تمامیت ارضی، منابع زیر زمینی ( اقتصاد)، مذهب یا ایدئولوژی.  جنگ های امروزی اکثرا،ً  بعد از آن که  تلاش ها برای حل منازعه ها بی نتیجه میمانند، بعد از اعلان جنگ، به استثنای جنگ های داخلی، آغاز میگردند.  

بشرامروز جنگ ها را نظر به شکل و مقصد جنگ طبقه بندی نموده و برای هریک جنگ نام یا اصطلاحی بوجود آورده، و آنرا با فرضیه ها یا اصول نظری خاص،مانند نظریه تاریخی، نظریه انسان شناسی، نظریه تراکم جمعیت وکمبود فضای حیاتی، نظریه جامعه شناسی، نظریه عقل و بیعقلی انسان( که کشور های متمدن به آن بهانه گویا برای متمدن ساختن کشورهای عقب مانده و به اصطلاح آنها نا متمدن جهان به آنکـشورها هجوم بردند)، نظریه اقتصادی، نظریه سیاسی  و... توضیح و تبین میکند. اصطلاحاتی که برای تعریف نوع جنگ ها یا استراتیژی هائیـکه برای پیشبرد جنگ ها وضع میشود زیاد اند،  که پرداختن به آنها ما را از اصل موضوع دور میکند.

جنگ، درهرصورت آن، و به هر دلیل و مقصدی که براه انداخته شود، یکی ازمخرب ترین، یکی از زشت ترین، یکی از شرم آور ترین و یکی از جنایت بار ترین پدیدهء است که با تأسف انسان صاحب عقل و عاطفه، انسان صاحب مهر و عشق و روح به آن، برای حل مشکلاتش، متوصل می شود؛ پدیدهء  که از هر لحاظ و با هرمنطق مردود و مطرود میباشد. جنگ درطول تاریخ بشر آگاه از نقطه  نظر اخلاق، بخصوص، زیرسوال رفته است؛ اگرچه برخی را نظر اینست که جنگ، بویژه جنگ های خارجی، عامل پیشرفت و ترقی کشورها میباشد.    

جنگ های امروزی معمولاً جنگ های اشغالگرانه ای هستند که اکثراً کشورهای پیشرفته و صنعتی جهان مؤجد آن ها بوده اند. بریتانیا از آن سردنیا سر از هند و افغانسـتان می کشد. اندونیزیا به تصرف هالند در می آید،  لیبیا را ایتالیا اشغال می کند. و زمانی که در دهه پنجاه و شصت قرن گذشته به افریقا نظر می کنیم میبینیم که فقط  پنج یا  شش کشور افریقائی در این برهه ای از زمان دارای استقلال سیاسی هستند.  همین طور نظری به تاریخ کانگو  ما را متوجه این حقیقت می سازد که این کشور را کشورهای به اصطلاح متمدن جهان آن روز، فرانسه و بلژیک و پرتگال، به مانند میراث بزرگان شان میان خویش تقسیم میکنند و... کشورما نیز در طول تاریخ معاصرش، بویژه، از جنگ های اشغالگرانه و کش و گیرها مستثنأ نبوده است.  گذشته از سه بار تجاوز انگلیس به کشور ما که هر بار با خفت و خواری مجبور به  ترک آن شد،  سه  دهه  جنگ،  کشمکش و  درگیری  های اخیر در افغانستان نیز که  از  جنگ  ائدیولوژیک ـ مذهبی، که در بستر جنگ سرد میان دو ابر قدرت آن زمان تولد یافت، با عبور از کوره راه های جنگ های ظاهراً داخلی  (قومی ـ سمتی ـ تنظیمی)  که در اساس به تحریک خارجیان، بخصوص ایران و پاکستان و روسیه و امریکا، شعله ور شد، و بیشتر به یاری فرزندان نا خلف خود کشور، بمقصد دست یابی به قدرت، تا تهاجمات مجدد خارجیان و جنگ های فعلی ادامه پیدا نمود، همه انواع از جنگهای اشغال گرانه بوده اند که کشور و مردم از آنها صدمات بسیار دیده است. ( البته تعریف ما از جنگ های اشغالگرانه، تعریف امروزیست، نه تعریف و معنای کلاسیک آن!)  

وقتی تاریخ سی سال گذشته و عملکرد رهبران به اصطلاح جهادی تنظیم های نام نهاد اسلامی از نظر قابلیتهای سیاسی و اداری، از نگاه صداقت و پاک نفسی، و از نقطه نظر ملی گرائی  و وفا داری بخاک و ملت مورد تحلیل قرارمیگیرد، میتوانیم بدون هیچ تردید و واهمه ی بگوئیم که رهبـران به اصطلاح  مسلمان و جهادی هیچ کدام نه دارای توانمندی های لازم، از هیچ  نقطه نظر، برای  دفع  تجاوز و رفع مصیبت و غایله ها بودند،  و نه واقعاً کمر همت به خدمت مردم و کشور بسته بودند.

آنگاه که زندگی روال عادی و طبیعی خود را طی می کند، یا پروسهء  تکامل یک کشوربا موانع غیرمترقبه وغیرعادی برنمیخورد، ادرارهء آن کشوریارهبری جنبش ها یا قیام های ملی آن قدرها دشوار نیست؛ اما در شرایط  و وضیعت استثنائی،  به خصوص جنگ یا تجاوز و مداخله یک کشورخارجی،  یا جنگ ها و کشمکش ها و نا آرامی های داخلی وضع تغییرمیکنند. درچنین حالاتی رهبری جنبش های مقاومت، رهبری قیامهای ملی، یا ادراه یک کشورمستلزم شایستگی، لیاقت، قدرت و قابلیت رهبری، یا توانائی های اداری و فکری ویژه،  وفاداری به خاک و مردم،  و از خود گذری های خاصی  است.  به معنی دیگر، در چنین حالاتی رهبر باید فارغ از تقید و تقرب به اشخاص ، مذهب، ایدئولوژی، مکتب،  قوم، نام، زبان و سایر تعصـبات و تعلقات بوده،  با پیروی از ندای  وجدان و مسئولیت های انسانی  و ملی خویش،  با شجاعت و شهامت در برابر همه انواع  و منابع  مشکل یا مشـکلات،  در برابر مداخله ها  و سازش ها  و تهاجمات و تجاوزات بیگانه قرار گرفته کشور، ملت و جامعه ی خود را از تنگناهای دشوارگذاربسوی سلامتی، سربلندی و نجات رهنمون شود. درچنین حالات یا شرایطی رهبر، یا رهبران،  باید تلاش نمایند تا در کنار رهبری سالم و مدبرانه مردم، شرایط و حوادث، عوامل و پی آمد های مثبت و منفی آنها را،  با دید وسیع، مردم شناسانه، جامعه شناسانه، تحقیقی، زنده و سازنده تحلیل و بررسی نموده اقدامات لازم را در محدوده امکانات و در زمان مشخص و مناسب برای رهبـری مـردم و نجات کشور بعمل آورد. اما رهبران ما سوگمندانه به جای پرداختن به این امور و جدی گرفتن وظایف شان، در فکر رسیدن بقدرت و پرکردن جیب های خود شدند و به پست ترین و رذیلانه ترین و فرمایه ترین زد و بند های غیر ملی و غیرمردمی با بیگانگان دست یازیدند، و از آغاز تا امروز با دشمنان خاک و ملت تعهد اتحاد و ائتلاف  بستند و سبب تشدید و تمدید جنگ ها شدند.

درمورد بیگانه باید بگوئیم که: اصولاهیچ بیگانه ای را نمیتوانیم دررابطه با نا آرامی ها، جنک ها، عقب ماندگی های کشور و بینوائی مردم مقصر قلمداد کنیم. بیگانه، بیگانه است و منافع خودش را دارد. اگر ما احمقانه درهای خویش را بروی بیگانه بازمیکنیم و با بیگانه ای که در صدد تخریب و تضعیف کشورماست همکاری میکنیم، بیگانه ای که، همسایه ای که آرزوی داشتن همسایه ضعیف و ناتوان و محتاج را درکنارش دارد تا گوشش حد اقل ازیک جهت آرام باشد، اگر این کشور را تخریب میکند،چه گناهی دارد؟ کسی که دروازه خانه اش را بازمی گذارد و درنتیجه شب دزد مییآید و همه اثاثیه و پول و دار و ندارش را می برد خودش مقصر است، نه دزد! دوستان ما که هر روز با نوشتن صد ها مقاله و مضمون پاکستان و ایران و روس و امریکا و اعراب را زیر شلاق بیرحمانه انتقاد و سرزنش میگیرند بهتر است اولتر به سرزنش خود بپردازند. مثل مشهور است که " مرغته هش کو همسایته دز نگی ."

به هر حال :

از سه موضوعیکه غالباً دلیل تمام نا به سامانی ها و مشکلات ما قلمداد شده است بیشتر بر روی تأثیر منفی جنگ تأکید میشود. ازهر کسی که بپرسی که مشکل ما چیست؟ میگوید: " جنگ؛ یا جنگ افروزان!"

آیا واقعآ مشکل و مصیبتی که ما درطول تاریخ با آن دست به گریبان بودیم و هستیم، جنگ و جنگ افروزان است؟ یا اینکه مشکل اصلی ما، که سایر مشکلات و مصیبت های ما از آن منشأ گرفته است چیز دیگری، ازجمله خود مردم ما هستند که ما به آنها ( به مشکل و به خصلت های منفی و زیان باررهبریا رهبران) توجه شایسته و لازم نکرده ائیم؟ یا آن هارا به مثابه آسیب های بالقوه یا بالفعل جدی نگرفته ائیم؟ آیا تمام این مشکلات ومصائب راجنگ، جنگ افروزان تنظیم های به اصطلاح اسلامی ـ جهادی یا بیگانگان برای ما آفریده اند؛ یا اینکه ما، روشنفکران غیر روشنگر و روشنگران غیر روشنفکر ما و اکثریت خاموش این کشور، همه با هم در بروز و ایجاد آن ها مقصر هستیم؟

بدون تردید، هستند کسانی که مدعی اند  که عامل اصلی این همه مصیبت ها و مشکلات ما جنگ و جنگ  افروزان داخلی اند.  کسانی  که این ادعا را می کنند افراد عادیی هستند که تنها به ظواهر قضایا نظردارند. اما تفاوت در دید و برداشت یک روشنفکر یا محقق، با برداشت و دید یک انسان عادی درهمین است که یک فرد عادی تنها جنگ را، مثلاً، سبب و علت اصلی مصائب و مشکلات و بدبختی ها و محرومیت ها و فقر و ضعف یک ملت میداند، در حالیکه یک محقق یا یک روشنفکر، ضمن تائید نسبی این مطلب، فقدان وکمبود آگاهی های لازم ازتاریخ وازمسایل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، دگم گرائی،خشک مغزی، تنبلی، خوابزدگی، بیتفاوتی دربرابر واقعیتهای آشکارو ملموس، محافظه کاری وموقع دادن به عناصرسود جو، قدرت طلب، آزمند، و بلاخره و از همه مهم تر فرهنگ و جهان بینی مردم را سبب و علت تمام بد بختی های کشور و مردم میدانند.

شکی نیست که جنگ زشت ترین و مخرب ترین پدیده و مصیبت اجتماعی است، اما  در پشت همین زشت ترین  مصیبت و  پدیدهء اجتماعی انگیزه های نهفته است؛ انگیزه ها و تمایلات یک انسان، مانند حاکمیت، اقتدار، قدرت، شهرت، ثروت و سایرحالات احساسی و روانی منفی. در پشت هر جنگ، و در پشـت هر مصیبت اجتماعی انسان قرار دارد و علت تحریک انسان به جنگ، به این پدیدهء ناگوار و تلخ اجتماعی که مصیبت ها مییآفریند، تلخی ها به بارمییآورد، کشته ها به جا می گذارد و باعث ویرانی ها و تباهی می گردد،  تمایلات، خواسته ها، غرض ها، برداشت ها، جهان بین ها، بنیاد فکری بیمار،  و تربیت و پرورش ناقص خود انسان است؛ نه جنگ!

جنگ اگر چه علت است، ولی نباید فراموش کرد که در عین علت بودنش معلول علل گوناگون می باشد. مشکل و مصیبت ما در همین علل نهفته است. مشکل، مصیبت، فقر و عقب ماندگی ما در چیز های نهفته است که جنگ مییآفرینند؛  در فکر و تربیت  و اخلاق و روانشناسی و برداشت های  ما از انسان  و  جهان، از دین و ایدئولوژی، از تاریخ و از فرهنگ و... نه در جنگ! این آتش نهفته در ذهنیت های ماست که ما را به خاک سیاه نشانده است.  جنگ مشکل ما است، اما نه مشکل اصلی ما. جنگ افروزان نیز، بدون شک و شبهه ی، مشکل ما هستند، بزرگتر از مشکل جنگ، اما مشکل اصلی ما نیستند.

از آغاز پیدایش بشر تا همین اکنون جنگ های بی شماری بین انسان ها، ملت ها، تمدن ها، پادشاهان و ...  رخ داده است، اما  دوره هائی که بشر در صلح، یا دوره های عدم منازعه و جنگ بسربرده است، بدون بحث و گفتگو، دوره های طولانی تراز دوره های جنگ بوده است. اگر تمدنی وجود داشته که ویران شده،  دقیقاً این تمدن در نتیجه ی تمایلات و خواسته های  والای انسان در دوره هائی که صلح بر قرار بوده، یا جنگی وجود نداشـته، بوجود آمده است؛ نه در دوران جنگ و آنگاه که چشم آفتاب را برق شمشیرهای وحشیان خونریز خیره میساخته است.

در افغانستان عزیز ما هم از  ازمنه های بسیار دور، از آن زمانیکه تورانیان به بلخ زیبا و معمور، بلخیکه رشک همسایه ها را بر مییافروخت، بلخی که برخی بیشرمانه و در حالی که خود شان هنوز نه کشوری داشتند و نه دولتی، آن را از خود می خوانند، حمله می کنند و آتشکده ی " نوش آذر"  را بـه تل خاک تبدیل میسازند، از زمان حملات کوروش و داریوش و اسکندر و اعراب و چنگیز و هلاکو و تیمور و انگلیس و روس،  از جنگهای داخلی زمان و محمود و شجاع و کامران تا جنگ های  وحشیانه و ویرانگر خلقی ها، پرچمی ها، حکمتیار، ربانی، مسعود، خلیلی، مزاری، سیاف، دوستم، مجددی و جنگ های طالبان تا جنگ های فعلی، مردم با انواع جنگ ها رو برو بوده اند؛ اما،مشکل اصلی ما جنگ ها نبوده اند!  ما همیشه مشکل داشته ایم!  در دوران جنگ و در دوران صلح. با عبدالرحمن هم مشکل داشته ایم!  با نادر و ظاهر هم مشکل داشته ایم!  با کمونست و مسلمان هم مشکل داشته ایم!  حتی با مرحوم امان الله خان هم مشکل داشته ایم. هم در دوران جنگ مشکل داشته ایم و هم در دوران صلح.  مشکلات و بدبختی های ما همیشه و تنها در دوران جنگها وجود نداشته اند؟  با یک نظر کوتاه و گذرا خواهیم دید که ما همواره، و در طول تاریخ، حتی در دوره های صلح و آرامش مشکلات و محرومیت های داشته ائیم و با مصائب گوناگون و متعدد رو برو بوده ائیم؟

سی سال پیش با آمدن خلق و پرچم به سر قدرت، ما با مقایسه با کشورهای پیشرفته ی جهان در کجا قرار داشتیم؟  در حدود چهل سال پیش، در خشک سالی که در دوران صدارت مرحوم عبدالظاهرخان بوقوع پیوست بیشتراز دو صد هزار انسان جان های شرین شان را از دست دادند. هزارها انسان زن و دختر و اولاد های کوچک شان را برای زنده ماندن خود و زنده ماندن آنها به فروش رسانیدند. چقدرامکانات برای جلوگیری از آنهمه مرگ و میردرکشور، و دراختیار دولت قرار داشت؟ چند باب مکتب و فاکولته داشتیم؟ چند تعمیر شفاخانه داشتیم؟ هفت، نهایتاً هشت درصد مردم ما با سواد بود! مگر ده ها صد  انسان در سال از عدم دسترسی به داکتر و فقدان دوا و نبود  شفاخانه و بستر قبل از وقت نمیمردند؟  کمترین داکتر را،  با مقایسه با سایر کشور ها، حتی با مقایسه با پاکستانی که سال ها بعد از ما استقلالش را گرفت، ما داشتیم!  از برق و آب اشامیدنی و سایر ضروریات و خدمات عامه بهتر است هیچ یادی نکنیم!

چه مدت از تاریخ طولانی افغانستان، کلاً ، در جنگ گذشته است؟ ده سال ، بیست سال، پنجاه سال؟ هر چند مدتی که بوده باشد، مجموع سال هائی که کشور در جنگ به سربرده، از سالها، یا دورانی که مردم در آرامش و صلح زیسته اند، صد ها مرتبه کمتربوده است. حاصل ما از این همه سال ها که در صلح و آرامش بسر برده ایم چیست؟  چه تغییری از گذشته های دور تا امروز در زندگی مردم  و در کشور ما بوجود آمده است؟   از چهار دست آورد مثبت، با توجه به نسبت زمان، نام ببرید! کشورما در کجای این کاروان طویل قرار دارد؟ موقعیت ما در میان این همه کشور در جهان کنونی در کجاست؟

مشکل و مصیبت ما در این است که ما هیچ گاه  به عقل و فهم و درایت خود برای درک علل اصلی ناکامیهای خویش مراجعه نکرده ائیم.  علل اصلی مشکلات و مصیبت ها و نارسائی های ما در همین خصیصه های منفی  و کمبوداتی نهفته اند که در بالا بر شمردیم؛ نه در جنگ!!

جنگ یک پدیده ی گذراست! جنگ چیزی است که می آید و میرود. تنها جنگ سگالانی که منطق و مطلب ندارند تمایل به جنگ دارند. جنگ اصالت انسانی و جمعی ندارد. جنگ را اشخاص به راه می اندازند نه اکثریت و مجموعه ی سرتاسری انسانی.  ما باید بجای پرداختن به این پدیده ی مخرب و حیوانی و نا زیبا، بخصوص حال که هر کدام دارای تجربه های عینی و ملموسی از رویداد ها و قضایا و شناخت کامل از جنگ افروزان هستیم، به نفی جنگ، به خود سازی، به  تفکر و کار و کوشش و تلاش، و به آموختن از هر رویدای، خوب یا بد، زشت یا زیبا بپردازیم!

کشور آلمان در جنگ عمومی دوم هزار بار بیشتر از کشور ما ویران شد،  اما چون بنیاد  تفکر این ملت سالم بود و همه مردم آلمان در فکراعتلای و باز سازی مجدد کشورشان بودند و میدانستند که وظیه ی اساسی و ملی شان چیست، توانستند کشور شان را در کوتاه ترین وقت  دو باره آباد  نموده باز هم در قطار کشور های پیشرفته و مقتدر جهان قرار دهند.

انسان ها برای جنگ زندگی نمیکنند. سعادت، خوشی و آرامی انسان در گرو صلح و همزیستی است. اما اگر فرصتی که در دوران صلح به انسان دست میدهد برای رفع زمینه ها و انگیزه های مخرب و زیان آور، مانند جنگ، دشمنی، خصومت، عداوت، تفرقه و کاهلی، و رفع عادت بد  " امروز را به فردا انداختن " مورد استفاده قرار نگیرد، برای تحکیم صلح به کارگرفته نشـود، با استفاده از آن نزدیکی بیشتر انسانها برای جبران زیان های جنگ و خسران مادی و معنوی فراهم نشود، مصیبتی است عظیم تر از مصیبت جنگ.  مشکل اصلی ما، نگون بختی، خسران و بیچارگی اصلی ما این ها هستند، نه جنگ!

مصیبت اصلی و بزرگ آن است که انسان ها نتوانند راه هـای بهزیستی و سعادت خود، راه هـای ترقی کشور شان را، راه هـای اجتناب و طرق کترول و رفع جنگ را، راه های همزیستی، قبول یک دیگر، همکاری، همیاری، تفاهم و کنار آمدن با همدیگر را پیدا کنند.  مصیبت آنسـت که انسان نتواند در دوران صلح، همین طور در دوران جنگ، تعلیم و تربیت لازم، و راه بهتر زیستن را بیآموزد؛ و بیآموزاند! مصیبت آن اسـت که انسان نتواند، در پروسه ی تاریخ یاد بگیرد که چگونه  به دهن استفاده جویان دیماگوگ (  عوام فریب  )  و نوکران بیگانه بزند، چگونه سرنوشت خود را بدست بگیرد، چگونه کشورش را آباد و نیرومند بسازد، چگونه سطح زندکی خویش راارتقا دهد، چگونه شیوه های درست و سودمند فکرکردن، طریق مثبت اندیشـیدن، و راه برخورد و برداشت سالم از قضایا و رویداد ها را برای اجتناب از تندخوئی و خشونت، و بلاخره برای اجتناب از تباهی، خونریزی و جنگ تغییر دهد.   این است مشکل و مصیبت و شوربختی اصلی ما!

جنگ امروز یا فردا پایان مییآبد، چنان چه در گذشته ها صد ها جنگ در گرفتند و خاموش شدند. اما، اگر تغییری در شیوه اندیشیدن، فکر، برداشت، اخلاقیات، تعلیم و تربیه، ذهنیت، فرهنگ و روان شناسی و...  ما بوجود نییآید، اگر مردم متوجه منشأ اصلی ناکامی ها، مصیبت ها و بینوائی های شان نشوند و نا رسائی ها و ضعف های شان را رفع نکنند، از تعصب و کژ اندیشی دست بر ندارند و از زندگی ـ از خود،  از دین، از فلسفه زندگی، از سیاست، از آزادی، از انسان، از مسئولیت های شان در برابر ملک و ملت، از اخلاق و... ـ  برداشت درست تر و باز تر نداشته باشند، مصیبت و مشکل  و تیره بختی و تلخ کامی شان پایان نمییابد.

همان طوریکه قبلاً و به تکرار یاد نمودم، ما سال های بیشتری را، با مقایسه با سال های که در جنگ بسر بردیم، در صلح زیستیم،  اما چون با همان فکری که قبل ازجنگ ها زیسته بودیم، زیستیم، باهمان تربیت، باهمان تعلیم، باهمان احساس و باهمان روحیه و وجدان و برداشت و اخلاق و تعصبات و تعلقات و دیدگاه ها، نتوانستیم فقر، محرومیت ها، نگون بختی ها و ضعف های گوناگون خویش را از بین ببریم؛ نتوانستیم با خصومت وجنگ وداع کنیم. من یقین دارم که اگر هزار ها سال دیگرهم با همین خوی،عادت،حالت، خصلت و پندار زندگی کنیم، ولو هیچ جنگی هم نباشد، مشکل و مصیبت ما پایان نخواهد یافت؛ زیرا مشـکل و مصیبت در دست های ما که با آن ها تفنگ بر میداریم و یک دیگر را هدف میگیریم و بیرحمانه با مرمی های داغ هم دیگر را میکشیم، نیست؛  بلکه در کله های ماست!! مشکل و مصیبت  در درون ماست؛ در خوی حیوانی ماست، نه بیرون از ما!!

بیخبری ازدین، جزم گرائی های رنگارنگ، بیسوادی، نداشتن تجربه و درک درست ازگذشته و نیاموختن ازتاریخ، بی اطلاعی از سیاست های سیاست مداران مزور، فتنه جو و منفعت طلب داخلی و سیاست های جهانی، عدم توجه به جای گاه خویش، عدم  توجه به علم و پیشرفت های گوناگون و حیرت آور کشورهای پیشرفته جهان، عدم درک ما از فلسفه و هدف زندگی ـ از رفاه و سعادت واقعی ـ  و جدی نگرفتن وظایف انسانی  و اخلاقی و ملی در مقابل دیگران و در مقابل خاک و وطن ...  این ها هستند مشکل اصلی ما، نه جنگ!

رابطه رهبر یا پیشوا با  پیروانش رابطه  فکری  ـ  روانی است. اگر همان عقیده ای که نزد رهبر مقبول است، نزد پیروانش مقبول نییافتد، و پیروانش وی را حمایت و تائید نکنند، هیچ رهبری نمیتواند اول به رهبری برسد، دوم کاری کند که برخلاف منفعت ملک و ملت باشد.   اریک فروم در یکی از کتاب هایش در این باره مینویسد : "  ...   ساختمان خوی رهبر نمایندهء  ساختمان شخصیت کسانی است که به آیین های او روی مییآورند. "

سکوت، بی حالی، بی مسئولیتی، و بی علاقگی های ما ها در برابر خود ما و جامعه مان، و در برابر آینده  و گذشته ی ما، مشکلات و مصیبت های ما هستند! خشونت، سوء استفاده، جنگ افروزی ها و خود سری های رهبران ( این شیران ژیان) از افسردگی و جبن و تفاوتیهای ما ناشی می شود. تائید های دانسته و نا دانسـته ی ما از جنگ افروزانی خود کامه، استفاده جو و فاسد و غیر مردمی که بارها و بارها آزموده شده اند، ازخلق و پرچم، مجددی، ربانی و دار و دسته اش تا گلبدین و دوستم و سیاف و خلیلی و طالب و کرزی و ظاهرخان و همکاری و تعاونهای آنها  با آمریکائیها و روس ها و پاکستانی ها و ایران و چین و اعراب و ... و برخورد های سهل انگارانه ما در تقابل با این انسان ها، یا گفته های مانند  " برو، بمن چه" و " برو بابا، هرچه شد میشه" های ما مشکل ما هستند؛ نه جنگ! این مصیبتها را ازبین ببرید، جنگ و فقر د بینوائی و بدبختی خود  به خود ازبین میرود!

جنگ ها را، جنگ فعلی را هم، اگر به ریشه و انگیزه های آن توجه کنیم، انسان هائی بر ما تحمیل نمودند که ازمیان خود ما ها برخواسته اند. کسی دیگری آن ها را رهبر ما نساخت. این ما بودیم که آن ها را رهبر ساختیم و بدنبال آن ها رفتیم و هنوزهم  با وجود هزارها  تجربه ی منفی و عملی از آن ها  بدنبال آن ها روانیم، و باز هم سرنوشت خویش را بدست آن ها می سپاریم!! بدست همین هائی که مانند چرخه چاه میروند و مییآیند و ما بدون اینکه از کار نامه های آن هـا تجربه و پند گرفته باشیم بازهم برای شان یخن میدریم و هورا میکشیم؛ واینک بدنبال نوچه های شان که همان خط و همان راه را با خرام دیگری طی و تعقیب میکنند، روانیم.

ما، همه باید یک بار مغزهای خویش را کاملاً شست و شو بدهیم! برای نجات از این حالت باید با نور تابناک دانش، منطق و استدلال تاریک خانه های ذهن را منور بسازیم تا در روشنائی آن خوب و بد خویش را،  نفع و ضرر خویش را،  درست  و نادرست خویش را به درستی تمیز داده  و دوسـت و دشمن خویش را بشناسیم! برای یک زندگی سالم و کامیاب باید به یک خانه تکانی تام و تمام ذهنی دست بزنیم و تمام آشغالها و کثافاتی را که ذهن های ما را تیـره و بیـمار نموده است  از ذهن و از مغز خویش دور بریزیم! این آشغالها، اینهمه پندارهای بیمارگونه، بی پایه، واهی و نابود کننده هستند که مشکل مییآفرینند، جنگ مییآفرینند، و تباهی، رسوائی، فقر، محرومیت و سر افگندگی مییآفرینند!

جنگ مشکل ما نیست! در واقعیت امر جنگ، اگر بدان توجه کنیم نه تنها مشکل، که راه حل مشکل ماست. نه،  دوستان عزیز! منظور من از آن جنگی که شما همین لحظه به آن فکر می کنید نیست!  منظور من از جنگ، جنگ با  خرافات، جنگ با اعتقادات موهوم  و مضر، جنگ با سنت های پوسیده، جنگ با رسوم کهنه و دست و پاگیر، جنگ برای آزادی فکر از اسارت استبداد دینی است.  تا این جنگ براه نییافتد و جنگ جویان این میدان به پیروزی نرسیده اند مشکل ما حل نخواهد شد. تا این جنگ به راه نییافتد و تا ضرورت این جنگ احساس نشود،  همین ما خواهیم بود،  و همین  درد ها و در بدری ها و بینوائی ها  و همین توسن بخت بر گشته ی ما!!