محمد امین (فروتن)

06.03.07

 

من متهم میکنم !

« منشور مصالحه ملی! » یا تلاش برای  انتقال از مو کراسی به "سزاریسم" وخودکامه گی!

 

خواهش میکنم اگر در این نوشتارتند من ، در انتقاد های تیز وصریح من ، تلخی وجود دارد این تلخی را برمن ببخشید اگر معتقدید و می بینید که در آن حقیقتی یافت خواهد شد     

.مجموعه ء شرائط و اوضاع جامعه افغانی و این همه جهاد ، جهاد ! گفتن های برخی از مجاهدان نامور جامعه ما   که  هر صبح وشام به حیث  وثیقه معتبری  درهر داد وسُتد و معامله گری مورد  استفاده قرار میدهند  !   مرا برآن داشته است که این همه فریاد کنم و نصیحت  نصیحتگران د لسوز و زرنگی را که می فرمایند « آدم باید طوری حرف بزند که همه خوشش بیاید » نتوانم بفهمم ،   از شما نه می خواهم که هر چه میگویم بپذیرید ، همین قدر باید بدانید که اولأ به دلائل حضور دوامدار ام در کنار برخی ازاکثریت همین طراحان « منشور مصالحه ملی » که دوشا دوش شان سختی ها و رنج های طاقت فرسای آواره گی و مهاجرت را تحمل کرده ام و در دفاع از نوامیس عقیده و میهن بزرگترین دردها ورنج ها  را به قیمت جان خریده ام و  اطلاعات و معلومات مستمرو خبره گی علمی ناچیزم و ثانیأ به همین دلائل که می بینید ، برخلاف همه" مصلحت ها " حرف میزنم و مینویسم . پس تردیدی وجود ندارد حرفی که مینویسم و می گویم تنها به خاطر حقیقت است و اگر هم نظرم درست نباشد نیتم درست است و فریادم از سر مسؤ لیت و درد ، به سخن ام آنچنا ن که قرآن پاک می فرمائید گوش کنید .« فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه » ( مژده ده بنده گانی را که به حرف گوش میکنند و سپس هر آنچه درست تر یافتند تائید و دنبا لش می گیرند ) ؛ « اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولو الالباب »             

( اینها یند آدم ها ئی که خدا به راهشان آ ورده و اینها یند که شعور دارند ) به هر حال من مدعی هستم که ذهن گشاده و آزادی دارم لذا طبیعی است که به سبب  همین  ذهن باز خداوند (ج) برایم نعمت بردباری ، صبر و تحمل را نیز ارزانی فرموده و نه تنها  این خصوصیات به من حق میدهد که در باره سرنوشت مذهب در جامعه ، نقش استعمار فرهنگی و استبداد سیاسی در جامعه افغانی اظهار نظر کنم بلکه تحمل رنجهای بیکرانی از دوران  مهاجرت و غربت با اضافه چند روز نا قابلی که در روزگار "بگیر و بکُش " در با ستیل  معروف پلچرخی سپری کرده ام و از سویی آشنائی و مطالعه ء دائمی نهضتهای فکری و انقلابات اجتماعی معاصر و بخصوص رستا خیزهای ضد استعماری و ضد استبدادی دنیای سوم و شناخت ایدیو لوژی های معاصر ، اعم از چپ و راست ، مذهبی و غیر مذهبی منجمله عوامل ظهور و سقوط نهضت های اسلامی در جامعه افغانی و سر گذشت استعمار و استبداد سیاسی در کشور ما ،  من را حق بیشتری میدهد که از روشنفکران و فرهنگیان جامعه ء خویش و موضع گیری های که بر حق و ناحق آنان در برابر حساسترین مسا ئل مربوط به سرنوشت مردم رنجدیده ما و تلقی آنان از اسلام و حرکت های که در بستر این تفکر بوجود آمده اند ، چیزی بنویسم و بزبان آ ورم . و طبیعی است که شما نیز این حق را به من مید هید که به عنوان وابسته به این نسل جهاد و مقاؤمت سخن بگویم . و تجربه ها و ثمره مبارزات و مطالعات خویش را ، بدون هرگونه  ریأ ، و پنهانکاری های مصلحتی و خوش آیند به عرض برسانم . آری ! من متهم میکنم : که شما بر آنچه که مردم را بسوی آن فرا می خوانید خود به آن  عمل نه میکنید وبه قول قرآن کریم « اتأ مرون الناس بالبر و تنسون أنفسکم وانتم تتلون الکتب افلا تعقلون » چگونه مردم را به خیر فرا میخوانید و خویش را فراموش کرده اید با اینکه « کتاب آسمانی » را می خوانید و هرگز از خرد وعقل کار نه گرفته اید . * البته این رویکرد تشکیلاتی  است که در تمامی ایدیولوژی های تمامیت خواه قرن بیست و یکم به نحو احسن دیده میشود برخلاف این روشی که از سوی برخی از نامدارترین چهره های دینی و روشنفکریی افغان که خود را با هزاران ترفند به مراجع  « قدرت مصنوعی » رسانده اند با جد یت اجرأ میشود  ، قرآن در باره مؤ منان راستین می فرماید : « انما المؤمنون الذین اذا ذَکرالله و جِلت قلوبهیم و اذا تلیت علیهم ایا ته زادتهم ایمانأ و علی ربهم یتوکلون » مؤ منان کسانی هستند که هر گاه  نام خدا  را بشنوند دلشان میلرزد و آیات خداتا برآنان خوانده شود ، بر ایما ن شان افزوده خواهد شد و اهل توکل بر خدای خود هستند » می بینیم که اصل امر به معروف و نهی از منکر از همه ما بویژه ازشما رهبران جامعه مسؤ لیت اجتماعی می طلبد ، وباید دید که این مسؤلیت اجتماعی و سیاسی در موقیعت های جدید چگونه میتوان ایفا کرد که هم کار آمد باشد و هم در این ساختار و تشکیلات موجود ، تهدیدات اخلاقی و آسیب های نا خواسته ای ایجاد نه کنند ! در این صورت وقتی که یک نهاد ی از تشکیلات سیاسی و اجتماعی به یک مؤ سسه وابسته به جامعه مدنی گردد ،این نهاد ؛ نا گزیر است در چهار چوب قانون و با پذیرش حیطه های اختصاصی و انحصاری دولت عمل کند یعنی دیگر آن حزب و یا انجمن وابسته به جامعه مدنی نه میتواند به خود حق بدهد که اگر در جامعه منکری را دید ، به وسیله ابزار قدرت و زور با آن برخورد کند ، بلکه تنها میتواند از طریق انتشار روزنامه ، راه پیمائی ، اجتماعات یا هر ساز و کار اجتماعی دیگری برای بیان خواسته های خود ، یا برای ایجاد فشار های اجتماعی و سیاسی روی حکومت ها و نهاد های اجرایوی عمل کنند ؛ بنا براین پل زدن و قائم ساختن ارتباط میان این دو"دنیا"

تنها از طریق  شالوده شکنی در ساختار وفضای اجتماعی – تاریخی سنتی و نوسازی آن امکان پذیر است . که انتقال دموکراسی به " سزاریسم " یعنی بازگشت به نظام خود کامه گی و استبداد فردی با ویژه گی ها و مراحل گونا گون زیر، از عوارض روشن و معلوم آن شمرده میشود . در نخستین مراحل دموکراسی در دست افراد آگاه ، شرا فتمند و هوشمندی قرار دارد که ابتدا از حقوق بشر و شعار های " برابری" و " آزادی " در چهار چوب قانون دم میزنند ، اما دیری نه می پاید که این شعار ها مسخ میشود وتمامی حقوق مدنی شهروندان در اختیار صاحبان زر و زور قرار می گیرد . این جاست که رهبری ملت ها از روشنفکران و آرمان گرایان به سر مایه داران و پول سازان زیرک و کهنه کار منتقل می شود که با ابزار سیاسی تعداد آراء و صاحبان آراء را تحت سیطره خود در می آورند . مطبوعات به عنوان قوی ترین سلاح تبلیغاتی ، به مهمترین راه های نفوذ و دسیسه تبدیل میشود . چنین یا وه سرائیها ی که بصورت منظم و تیوریزه شده از حنجره های استبداد بیرون می آید میتواند راه را برای ظهور"سزار ها " هموار کنند . رهبران و زعمای اینگونه احزاب و سازمان ها برای جلب حمایت مردم به نا کار آمد ترین شیوه ها و میتود ها ی ما کیاؤلیستی متوسل می شوند و میکوشند تا روح و روان پیروان خویش را زیر رگبار مسلسل مقاله ها ، و اعلامیه ها خوُرد کنند . که این امر به مراتب مؤثر تر از ضربه های فزیکی یا اِعمال قدرت نظامی است . بدین ترتیب توده ها چنان مسخ میشوند که بانگ اعتراض آنان برای تجهیز سلاح های مرگبار از هرسو به گوش میرسد و خود خواهان خود کامه گی رهبرانی میشوند که دقیقأ برای همین خاطر از مدت ها قبل مهیا شده اند .« این پایان ترژد یک نظام دموکراسی قلابی در تاریخ انسانی به حساب می آید .          

 در جهان کنونی و دموکراسی خواه معاصرمؤفقیت به هر نحوی خود اصل محسوب می شود  . مؤفقیت یعنی پیروزی یکی بر دیگران » پارلمان ها ، و انتخابات آزاد در واقع نوعی نمائیش مضحک و سناریوی از پیش ساخته شده ای تحت عنوان « تعیین سرنوشت مردم به دست خود مردم است . » هنگامی که پول و ثروت بر اندیشه ها فائق آمد ، دموکراسی نیز بصورت ویران کننده خویش در می آید ، رهبران فکری و اخلاقی نخستین مرحله دموکراسی اکنون جای خود را به سیاستمداران غیر فرهنگی و فاقد اصول اخلاق می سپارند و رهبر یک حزب سیاسی جانشین رهبر حزب و یا هم جبهه و ائتلاف دیگری میشود . جنگ ، دلهره و نا امنی بر تمامی شئون اجتماعی و سیاسی جامعه  سایه می افگند. به دین ترتیب « سزاریسم » و خود کامه گی بر ویرانه های منحط ومسخ شده ء دموکراسی می روید ، و خود کامه گان تمامی سعی و تلاش  خویش را به کار می برند تا با استفاده از فرصت های بدست آمده زمینه های یک نظام توتالیتار و دیکتاتور ی را برقرار کنند ! بنا براین سزاریسم که برخی از رهبران سابق جهاد افغانستان به کمک بد نام ترین نیروهای چپ اعم از مارکسیست ها و ناسیو نالیست های ساخت ماشین سرمایه داری حاکم بر سرنوشت افغانستان  ، پروژه ء  تصویب « منشور مصالحه ملی » را به پیش می برند  ، گاه گاهی در مسخره ترین نمائیش ها ظاهر می گردند . اما سوال اینجا ست  آنها ی که برای پیروزی مادی و ارضای غریزه شهرت طلبی هر وسیله ای را به خدمت می گیرند چگونه و بروی کدامین محاسبات و سیاست ها ، این به اصطلاح « منشور مصا لحه » را به تصویب رسانده اند  ؟ وکدامین اراده بیرونی  و ناشناخته  سبب شده است   تا برخی ازچهره های به ظاهر صاحب مقام و منزلتی  را بااجرای  این سناریو ی مضحک وادار کرده اند ؟ راستی هم  اینقدر نه میدانستند که داعیه ء حقوق بشر هرچند به عنوان یک پدیده وابسته به جامعه مدنی و دموکراسی بشمار می آید مانند شمشیر " دموکلسی "است که هرگز سرکسی را نه بریده اما دائیم بر سر دیگران آویزان میباشد ؟ بویژه کسانی را که در طی یک زمان طولانی امتحان وابسته گی با برخی از نهاد ها و سازمان های امنیتی و اطلاعاتی قدرت های بزرگ " خویشاوندی "  را داده اند هیچگاه و هر گز مورد تهدید قرار نه میدهند .                

و رهبران ارشد جامعه با لخصوص طراحان" منشور مصالحه ملی "چرا نه دانستند که مبادا این طرح از همان ابتدأ  توسط کشور های منطقه  همچون  پاکستان  که گاهگاهی  حضور نیروهای خارجی در افغانستان را نخستین  عامل بی ثباتی در افغانستان  می شمارند و برای همین منظور با  پرتاب  یک  بمب تخدیر کننده  بخاطر میزان و آزمائیش "  صلاحیت و قدرت " بزرگترین مرکز قانون گذاری یعنی پارلمان افغانستان تنظیم شده باشد ! ، تا  یکبار دیگر جامعه نو پای افغان  را با چالش   

 ها ی تازه ای دچار سازند  !  تا در مرحله دوم وبا یک  حرکت دیگر زرنگانه  طرح خروج نیروهای خارجی از  افغانستان را  در اجندای پارلمان یا مجلس شورای ملی قرار دهند  ، و بالاخره افغانستان دوباره دستخوش یک  جنگ ویرانگر داخلی شود ، اگر کسی صدای اعتراض در برابر اعمال زور گویان تمامیت خواه بلند کنند ، معاندان با خدا و وابسته ها با بیگانه گان معرفی شوند ! وملتی که هرچند بهترین فرصت های تاریخی را برای احیای فرهنگ وتمدن خویش از دست داده اند اما اکنون از برکت نیروهای خارجی در افغا نستان  وجود جغرافیاوی داشته است دوباره " صدقه خور " کشور های منطقه گردد .        

نه میتوان انکار کرد که رسوبات و  ریشه های اصلی این وابسته گی ها به همان دوران جنگ سرد و اشغال افغانستان توسط ارتش اتحاد جماهیر شوروی سابق می رسد که قدرت های بزرگ غربی برای مهار کردن قوای مهاجم روسی در کوه های افغانستان به برخی از تشکیلات مجاهدین روی آوردند و یک جنگ تمام عیاری را بر علیه ارتش سرخ سابق شوروی با هزینه کردن ملیارد ها دالر وجه نقدی و تسلیحاتی آغاز نمودند . این که چرا وچگونه این همه سرمایه های عظیم مادی ومعنوی که در سخت ترین دوران جنگ و حالات خاصی از تحولات تاریخی وسیاسی کشور ما در اختیار ما قرار گرفته بود و میتوانیستیم از آن در راه « صلح واقعی و آشتی ملی حقیقی  » استفاده کنیم  ، متأ سفانه سبب بوجود آمدن طبقه ای جدیدی از رهبرانی شد که پتا نسیل علاقه مندی آنها به پول و ثروت و شهرت استوار است و این پتانسیل بر حسب میزان دانش عمومی و فقر اقتصادی مردم در روستا های آ سیب پذیر کشور از پایگاه قابل حسابی برخوردار است . و در تاریخ هر جامعه ، هنگامی که اقلیت خلاق به نمائنده گی از یک اکثریت مطلق  به صورت یک اقلیت حاکم در می آید و می کوشد با توسل به قهر و خشونت به مؤ قیعتی که سازاوار آن نیست ، دست یابد ، دچار یک تغییر مرگباری میشود که به نوبه ء خود منجر به جدائی اکثریت عظیم جامعه از اقلیت حاکم می شود . که در نتیجه اکثریت جامعه حاضر به تبعیت مخلصانه و داوطلبانه از گروه حاکم یا تقلید آزادانه از نظام حقوقی جامعه نه میشود . آنها در برابر این مؤ قیعت تحمیلی سر به شورش بر میدارند و به دفاع از حقوق شان قد علم می کنند . البته این اکثریت بزرگ جامعه به دوگروه کاملأ متفاوتی و متمائزی تقسیم میشوند . اکثریت خاموش داخلی یا اکثریت فرودست جامعه ، و کتله ء دیگری همان جنگجوبان مسلحی اند که برای رسیدن به اهداف شان در اختیار دشمنان خارجی  مخصوصأ همسایه های بدوی  قرار میگیرند که اکنون با خشونت در برابر وحدت ملی و تمامی آثاری از حیات فرهنگی و مدنی  مقاؤ مت میکنند . خلاصه نخستین زمینه های  سقوط جامعه و کشور با این گروه بندی های مصنوعی و فرعی مهیا می شود . البته این فاصله ها زمانی به جدائی اقوام و گروه ها نسبت به حاکمان  جدید  منجر می شود که در رفتار ها و عملکرد های حاکمان مظاهر و آثاری  از آنچه را که توده های عوام را به تبعیت از آن فرا می خوانند مشاهده نه کنند .              

حکایت میکنند که  قاضی از یک کیسه بُر پرسید : چرا دست ات در جیب این آقا داخل کرده بودی ؟

کیسه بُر جواب داد : جناب قاضی فکر کردم که جیب خودم است ، قاضی در برابر این پاسخ رهزن و کیسه بُر گفت : پس چرا پول اش را برداشتی ؟  کیسه بُر با قیافه حق به جانب پاسُخ داد : جناب قاضی  یعنی  می فرمائید که بنده اختیار جیب خودم را هم نداشته باشم !!         

مثال طراحان پشت صحنه ء سناریوی تصویب « منشور مصالحه ملی » چنین است که نخست با تیوریزه سازی پدیده بی امنیتی در کشور عده ای را آگاهانه و یا هم ساده لوحانه وادار کنند تا  با داشتن غریزه های قدرت  و تمامیت خواهی اولأ حضور شان  را در جهاد ی که بر ضد متجاوزین و اشغال گران شوروی سابق آغازیده بودند وثیقه ء مشروع برای تجاؤز بر مال و نوامیس دیگران بدانند و ثانیأ با یک شستشوی مختصر مغزی و در نشه ء قدرت و شهرت طرح یک مصوبه ء اخلاقی را به عنوان لایحه ء قانونی به تصویب برسانند . البته حامیان تصویب « منشورمصالحه ملی » استد لال می کنند که پس از سه دهه جنگ و خونریزی و با توجه به سیرت پیامبربزرگ  اسلام  حضرت محمد (ص)که حین فتح مکه ابوسفیان و دیگر مشرکان را مورد بخشش قرار دادند و همچنان  تجربه ء افریقای جنوبی و تاجکستان را سرمشق و نخستین انگیزه  این منشور دانسته اند  لذا به   این اجتهاد رسیده اند که دیگر باید از جنگ و خون ریزی دست کشید و تمامی کسانی که در طی سه دهه جنگ و خون ریزی مرتکب جنایات ضد بشری  شده اند مورد عفو قرار داد !          

اصولأ وقتی تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی را در جهان و افغانستان ورق می زنیم به یک دوره خاصی می رسیم که پس از مطالعه و ارزیابی دقیق عوامل این سوال را باید پاسخ گویم که از کجا آغاز کنیم ؟ اما لازم است ابتدا  عوامل بحران را  از اینکه برخی از نامدار ترین و بلند ترین مراجع قدرت مانند شورای ملی و حکومت را به چا لش کشانده است شناسائی کنیم و سپس برای رفع بحران دست به کار شویم . لذا ناگزیر هستیم در گام نخست این عواملی را که سبب ایجاد بحران نا امنیتی در کشور گردیده و   فاصله خلیج مانند ی میان توده های از مردم و زمامداران کشور را بوجود آورده است  با غور و دقت کامل مورد ارزیابی قرار دهیم و سپس متناسب به وضعیت عمومی جامعه ما به معالجه و مدوای آن بپردازیم . نخستین عاملی که باعث بحران بی امنیتی در جامعه ما  شده ، موضوع نابرابری اجتماعی و اقتصادی  یکی از عمده مسا ئلی است  که از همان آغاز تشکیل اداره  مؤقتی که درنتیجه کنفرانس« بن » تشکیل  شد و آرام ، آرام منجربه  ایجاد فاصله میان حاکمان و توده های از مردم گردید خود زمینه ساز ایجاد بی امنیتی و اضطراب عمومی میان مردم شد ه است . این پدیده در عین حال با توجه به مهاجرت های گذشته  ،  موجب دمیدن روح خبیث در کالبد  خشونت و تروریزم که فرزندان این خاک و بوم را جوقه ، جوقه و فوج ، فوج  در دامن پلید تروریستها می اندازند می گردد ، فکر نه کنیم ،  کسانی که  با خود نارنجک ها  حمل می کنند و در عالمی از نا امیدی نه تنها به زندگی خویش خاتمه میدهند بلکه زندگی هزاران انسان بی گناه دیگری را نیزدر جزیره ء متروک و سیاهی از جنایت  به خاک و خون میکشند  ، دغدغه ء اسلام خواهی و معنویت داشته اند که گویا در مقام « فنا فی الله » تلاش برای عروج مراتب بلندی را میکنند ! این نوجوانان  نا امید شده ای اند که وقتی می بینند در جامه ء توحید همان بت های از ثروت و قبیله پرستی و نژاد پرستی  را پنهان می کنند و در معبد و محراب خدا آن همه آتش های فریب را بر می آفروزانند و باز همان چهره های قارونی و فرعونی بنام خلافت الله و خلافت رسول برجان ومال مردم  تازیانه می نوازند ، باور میکنند که دیگر راه نجاتی نیست و سرنوشت محکوم شان بردگی و قربانی شدن است! لذا به یک مرگ توجیه شده تن می دهند و به زندگی خود و صد ها تن  ازبیگنا هان بی دفاع خاتمه میدهند ؛ و چون هیزمی در کوره های آتشینی از تروریزم و تحجر می سوزند ؛ بنا براین برای  دفع و رفع بحران بزرگی که امروز جامعه ء فقیر ما را احاطه کرده است و می بینیم که فاصله میان زمامدارن و توده های از مردم  روز به روز افزائیش می یابد ضرور نیست که با این گونه طومار سازی های مشکوک و مجعول روی آورد بلکه برای یافتن یک راه حل معقول و منطقی برای« آشتی  واقعآ ملی » نزدیکترین و آسان ترین راه تلاش انسانی و اسلامی برای تأ سیس یک نظامی است که عدالت و قسط سر لوحه ء آن بوده باشد و با نهادینه ساختن عدالت و حرمت به انسان که پیام تمامی ادیان توحیدی است گام های برداریم . البته باید از هرنوع شعار دادن های بیگانه و نا آشنا پرهیز کرد . تا مبادا شما که بر مسند انبیأ نشسته اید مصداق عینی حکایتی شوید که : میگویند با اینکه انو شیروان سی هزار مزدکی و مخالفین اش را یک قلم کشتار کرد چطور لقب انو شیروان عادل را گرفته اند ؟ گفته شد : این لقب شریف به خاطر آن است که در قتل و غارت هیچگونه  تبعیض  قائل نه می شد و مساوات را رعایت می کرد و میدانیم که " ظلم مساویانه هم نوعی عدل است ! " ظلم عادلانه !          

اکنون بر شما ست که با بصیرت و عقلانیت در گام نخست زمینه یک نظام ارزشی و متمدنی را فراهم کنید که نه تنها در تصویر بنیاد های آن معاندان مسلح جامعه افغانی خود را بیابند بلکه در کوره های انسان ساز آن نسل سرافراز و پاک طینتی بوجود آید ، و بدون هرگونه تردید پیام دین مقدس اسلام نیز که شما خویش را وارثان خدا و عاملان بر آن  می دانید این است که برابری عمومی و عدالت اقتصادی را که بصورت یک مسأ له اجتماعی مطرح است بر پایه های فلسفی و علمی می نشاند ، تا اولأ آنرا یک اصل مسلم طبیعی معرفی کند و ثانیأ برابری " انسانها " را از" برابری حقوقی " تا درجه " برابری حقیقی" و" برادری"ارتقأ دهد . یقین کامل دارم که رهبران بزرگوار جهاد بیش از هر کسی دیگری روح واقعی اسلام را می دانند و نمونه های فراوان آنرا در رفتار پیامبر گرامی اسلام ( ص) و یاران با وفای شان وجود دارد . تساوی در برابر حقوق و احکام اجتماعی و سیاسی ، تساوی در " جزا " و " دادگاه " رسیدگی به شکایات و تساوی در برابر امر قانون و حکم خداوند ، همه تجلیات برابری در دین مبارک اسلام ا ند .  پیامبر اسلام  خود مردم را فرا نه خواند تا هرکسی از او طلبی دارد بیاید و باز ستاند . شخصی بلند شد که روزی او را تازیانه زده است ، پیامبر اکرم دامن اش را فرا برد و جای برهنه را آماده ساخت تا شخص داد خواه تازیانه زند ، اما آن مرد به جای تازیانه بوسه زد و گریان کنان در دامن پیامبر اکرم خزید .     

نکته دوم و مهمی که در منشوربه اصطلاح " منشور مصالحه ملی "  به مثابه نقاط اصلی و مهمی به آن اشاره شده است الگو های است که به  فتح مکه در زمان نخستین سالیان اسلام  بر میگردد که به قول طراحان " منشور مصالحه ملی  " پس از فتح مکه تمامی مشرکان مقیم آن دیار مورد عفوه و بخشش قرار گرفتند  اما با تأ سف و دریغ که طراحان این « منشور مصالحه ملی » فراموش کرده اند ویا هم هرگز در نظر نه گرفته اند که استراتیژیی « فتح مکه » به عنوان یک مجموعه کامل و متناسب به  شرائط خاص جغرافیاوی وتاریخی  آنزمان مکه در بسیاری از زمینه ها مانند ترتیب نقشه وبرنامه جنگی برای فتح شهر ها بویژه در قرن بیست ویکم ی که برخی با سرازیر ساختن قشون نظامی و تسخیر شهر ها به شمول ورود مجاهدان به شهر تاریخی کابل چگونه هستی و تمامی ارزش های مادی و معنوی  ، و مظاهر تمدن بشری را به آتش کشیدند ؟  آیا طراحان بزرگوار این منشورمصالحه ملی که  فتح مکه  را زیر بنا  و انگیزه اصلی تسوید و تصویب آن  می خوانند نه شنیده اند که پیامبر گرامی اسلام در همان نخستین روز فتح مکه در داخل " کعبه " خطاب به ساکنان مکه این آیه ء قرآن پاک را تلاوت فرمودند که : انا خلقناکم من ذکرو انثی و جعلناکم شعوبأ و قبا ئل لتعارفوا ط ان اکرمکم عند الله اتقکم ...." و بعد از خواندن این آیه  گفت خداوند تمامی افراد بشر را از یک مرد و زن آفریده است وبین افراد هیچگونه مزیت و برتری وجود ندارد چون تمامی افراد بشر نزد خداوند مساوی الحقوق هستند لذا آن همه رسومات دوره جهالت که بر قبیله و طائفه استوار بود لغو می شود و سپس به مردمی که در کعبه بودند رو آؤرد وگفت بروید هر جائیکه میل دارید با شما کاری نیست و کسانی که در منزل ابوسفیان و یا در خانه های خود به سر می برند بگوئید می توانند آزادانه خارج شوند و به هر جای که خواسته باشند بروند یا به کار های خود مشغول گردند ، که به تأ سی از این فرمائیش پیامبر اسلام همه رفتند ، اما پیامبر از خانه کعبه خارج نه شد زیرا وی مکانی نداشت که به آنجا برود و مسکن نما ید ؛ البته در گذشته نیز منزل پیامبر اسلام خانه دو طبقه ای حضرت خدیجه ( رض) بود که پس از وفات حضرت خدیجه آن منزل به ( عقیل ) برادر حضرت علی (رض ) به میراث رسیده بود و عقیل هم آن خانه را به دیگری فروخته بودند ، هرچند برخی از یاران پیامبر به وی گفتند که چون ایشان به " غلبه " وارد مکه شده و شهر مکه را تسخیر کرده است هریکی از منا زل شهر را که ما ئل باشد برای سکونت خود انتخاب نماید . ولی پیامبر اسلام نه تنها این پیشنهاد یاران اش را نه پذیرفت بلکه به سختی گفت که جان و مال ساکنان مکه در آمان است و من نه میتوانم یکی از خانه های مکه را برای سکونت خود انتخاب کنم ، و چون نه میتوانیست شب را در خانه کعبه بماند ازآنجا خارج شد و به نقطه ای موسوم به " الخائف " رفت و در آنجا زیر خیمه مسکن گزین گردید . اکنون باید نزد دوستان و طراحان این منشور رمز حقیقی فتح مکه هویدا گردیده باشد و آن را با تسخیر شهر کابل مقا ئیسه نموده باشند ، که چگونه در نخستین ساعات بامداد آنگاهی که گروهای مجاهدین تازه ، وارد شهر کابل شده بودند مسابقه قدرت خواهی و ثروت اندوزی آغازیده شد وهرکسی و گروهی لشکریان قبیله و عشیره خود را جوقه ، جوقه وارد شهر می ساختند ! تا در حین تقسیم  " غنیمت ها " و " چپاؤل گری ها " ازدیگران عقب نه مانند.               

وبا سرازیر ساختن وابسته گان و حامیان خویش که بر جان و مال مردم تعرض میکردند بدون آنکه توجه داشته باشند ،  حساسیت سیاسی توده ها  را  که در امتداد  تمامی تاریخ به مثابه یک اصل مهمی درتعیین سرنوشت خود نگاه کرده بودند نابود ساختند ؛              

دؤمین مثالی که عزیزان بزرگوار و  طراحان به اصطلاح " منشورمصالحه ملی"  انگیزه عمده تسوید و تصویب آن می دانند همانا تجربه افریقای جنوبی و تاجکستان است . درحالیکه از همان ابتدای پیروزی اصلاح طلبان افریقای جنوبی  برهبری نلسن ماندیلا  یک کمسیون  مستقل حقیقت یاب  تشکیل گردید که تمامی پرونده های ناقضین جقوق بشررا  از  سال های دهه شصت تا دسامبر 1995 میلادی   را به غور و دقت کامل بررسی نمود و فریاد های هزاران تن از قربانیان را شنید واین فریاد ها از طریق وسائل ارتباط همه گانی نیز بصورت زنده به نشر رسید و آنگاه همین کمسیون ملی  حقیقت یابی به مقتضای شرائط افریقای جنوبی وپس از آنکه ناقضان حقوق بشر بر گناهان خویش اعتراف نمودند فرمان عفو صادر کردند .  حالیکه علاوه بر تفاؤ تهای فرهنگی ، تاریخی و جغرافیاوی   میان افریقای جنوبی و کشور افغانستان تفا ؤتهای زیاد دیگری نیز  وجود دارد و مهمترین تفاؤت نوع استعمار و استبداد حاکم بر هر دو جامعه و چگونگی پیشبرد مبارزات آزادی بخش دو ملت  بوده  است ، که این تفا ؤتها بر تمامی مناسبات سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی ملت های افریقای جنوبی و افغانستان سایه افگنده است  اعتقاد من بر این است که در جامعه ما که بدون شک یک جامعه عقب افتاده  جهان سومی هستیم هر عاملی که ما را از مسیر حرکت اجتماعی  ، قدرت و کسب امکانات ،  عقب راند و منزوی کند یک نوع دعوت به انحطاط است و در رهگذر این وظیفه ء خطیر، سیستم سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی ما باید طوری باشد که هر نیروی هرچند متجاوز و مقتدری که بخواهد بر پشتوانه قدرت و زور تجاوز کند هیچگونه امکانات قانونی و حقوقی را امکان عملی نه دهد ، نه اینکه امکان بدهد ، و سپس از نظر اخلاقی کنترول اش کند ، بلکه تجربه نشان داده است که نه میتوان  یک زیربنای استثماری و استعماری و یک روبنای اخلاقی را بر مبنای عدالت و تقوی بوجود آورد ، لذا باید روبنای اخلاقی انسانی و اسلامی را در یک مکانیزم فرهنگی ،  تولیدی و اقتصادی بگنجانیم  ، تا آن تقوی ، عفو ، و زهد و مبارزه با اسراف و زراندوزی را که اسلام حکم میکند به یک زیر بنای تولیدی وارد کنیم و از آن یک سیستم اقتصادی و فرهنگی بوجود آوریم  ، نه اینکه ما که  سیستم اقتصادی دوره قبائلی و بورژوازی را قبول کردیم امروز هم در قرن بیست ویکم سیستم سرمایه داری را بپذیریم و اسلام را به عنوان نصیحت اخلاقی مطرح کنیم و همیشه از بخور و نه خور بگوئیم  که بدون تردید هیچگونه فایده ای را به بار نه خواهد آورد