بر گردان از متن روسی

هارون امیرزاده

لندن-20 فبروری 2007

 

پای عساکر ما را  به افغانستان کشاندند

 

 هژده سال از خروج قوت های نظامی شوروی سابق در افغانستان می گذرد، ولی درسها و پیامد های آن تا هنوز مورد ارزیابی بسیاری ها از نظامیان گرفته تا سیاست مداران و پژوهشگران قرار دارند. تا اکنون ارزیابی ها و برداشت های گوناگون و متضاد نه تنها در خصوص انگیزه ها و عوامل اصلی اشغال افغانستان توسط قوت های شوروی سابق وجود دارد بلکه در مورد  برندگان اصلی این جنگ میان غرب و  جهاد گران نیز  اختلافات شدید وجود دارد.   برخی آیدولوگ های غربی نظیر زی بیگنیو برژینسکی مدعی است که آمریکا در کشاندن قوت های شوروی  در دام افغانستان  وهم در شکست  آنها نقش اساسی را بازی کرده اند. ازینرو غربیها شکست عساکر شوروی در افغانستان و به تعقیب آن فروپاشی شوروی را قبل از همه محصول استراتیژی آمریکا در دوران جنگ سردشمرده و آنرا انتقام شکست آمریکا در ویتنام نامیده اند. برخی دیگر آیدولوگ های غربی مانند فرانسس فوکویاما ازین هم پا فراتر گذاشته سقوط کمونیسم را« پایان تاریخ» و پیروزی نهایی جهانی لبرالیسم  در سیمای آمریکانیسم می بیند.

 واقعیت اینست که « برندگان بازنده» این نبرد تاریخی مردم افغانستان اند که نقش اصلی و بهای سنگین را  پرداخته و بحیث قربانی بزرگ در کشمکش میان  دو بلاک متخاصم در جنگ سرد قرار گرفتند. چنانچه خروج سربازان شوروی از افغانستان نه تنها به پایان بحران نه انجامید  بلکه دوری جدیدی از فجایع و جنگ  های داخلی در افغانستان آغاز گردید که با ظهور تروریسم طالبانی تداوم یافت.

مردم افغانستان  طوریکه در گذشته با آرتش سرخ  در جنگ قرارداشتند، در حال حاضر با دلایل مختلف با  ناتو قرارندارند.  از جانبی هم  شعار ها، رویکرد ها و راهبرد های قوت های خارجی امروز با دیروز در افغانستان تفاوت دارند، ولی با وجود آن ناتو در برابر یک گروه کوچک مخالفان مسلح که غالباً از پاکستان اداره و اکمالات میشوند در واقع  در موقعیت دشوارتر از قشون سرخ قرار دارند.

بسیاری ها معتقد اند که آمریکا ثمره «استراتیژی زیرکانه» خویش به قول آقای برژینسکی در جنگ سرد را درعصر بعد از جنگ سرد می چشد.  شگفت آور است که غرب با تروریسم طالبانی که تداوم پروژه قبلی خود شان در افغانستان است، گاهی جنگ می کنند و گاهی معامله و به تسلیمی این و آن منطقه می پردازند.

 بسیاری ها شک دارند بازی های اسارتگرانه ای راکه دیگران در دوسده گذشته یکی بعدی دیگری در افغانستان باختند، ناتو به مشکل می تواند در معامله با پاکستان مربی اصلی تروریسم در منطقه،  برنده شود.  

اخیراً  والنتین ورینکوف که یکی از جنرالان سابقدار آرتش شوروی سابق در افغانستان بود و در حال حاضر نماینده در دومای دولتی(پارلمان) روسیه فدراتیف است، در مصاحبه ای اختصاصی با سایت افغانستان رو در مورد هژدهمین سالروز خروج قوت های سابق از افغانستان مصاحبه نموده است که ممکنست برای برخی آگاهان امور افغانستان دلچسپ باشد.  

قابل تذکر اسست که جنرال ورینیکوف یکی از شخصیت های اصول گرا و رادیکال نظامیان شوروی سابق است که در بسیاری تحولات نظامی و سیاسی آن سالها در افغانستان نقش مهم بازی نموده است. با آنکه وی در آغاز یکی از هواخواهان سیاست های پرسترویکای آقای میخاییل گرباچوف بود، و لی  موصوف در کودتای نظامی اگست سال 1991 بر علیه گرباچوف نیز  اشتراک نمود. وی بعد از شکست کودتا در جمله کودتا چیان به زندان افگنده شد. هم چنان وی اولین کسی بود که در مجله ای بنام اگنیوک در مسکو در یک مصاحبه اختصاصی مسئولیت ناتوانی دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان و نا کامی قوت های شوروی سابق در جنگ با مجاهدین را بدوش فقید ببرک کارمل زمانیکه وی در تبعید در مسکو بسر می برد، انداخت. او در آن مصاحبه جنجال بر انگیزش که باعث واکنش شدید ببرک کارمل شد، از  سیاست مصالحه ملی در تحت رهبری داکتر نجیب الله در افغانستان حمایت کرده بود و آنرا برای خروج قوت های شوروی از افغانستان یگانه ابزار میشمرد.

با آنکه دید گاهای آقای ورینیکوف علیرغم تحولات خیلی دراماتیک بعد از خروج آرتش سرخ از افغانستان و به تعقیب آن فروپاشی شوروی سابق، چندان تغییر نه نموده است، ولی موصوف سیاست های اشتباه آمیز رهبران آنوقت کرملین را در اعزام قوا به افغانستان و عقب نشینی بدون قید و شرط از افغانستان مقصر می شمارد. چنانچه به عقیده وی تطبیق یکجانبه توافقات ژنیو صرف از جانب شوروی سابق و دولت آنوقت افغانستان و فریب و عدم صداقت پاکستان و آمریکا  در برابر آن توافقات، عامل عمده خشونت ها، تولید تروریسم و تداوم رنج و عذاب مردم افغانستان در 18 سال اخیر می داند.

  

مترجم.


 والنتین ایوانو ویچ در آن سالها شما بگونه مستقیم  در تمام حوادث نظامی- سیاسی در افغانستان نقش داشتید؛ برای چندین سال در آنجا خدمت کردید، و بطور طبعی بسیار خوب فضای جنگی و سیاسی آنکشور را می دانستید. اوضاع افغانستان در آستانه دخول آرتش شوری به افغانستان چگونه بود؟
  
 برخی ها می گویند« شما به افغانستان با خود جنگ را آوردید». اما ما زمانی که به آنجا[افغانستان] آمدیم  بیش از یک و نیم سال از جنگ داخلی در آنکشور می گذشت. این جنگ پس از سال 1978  به اصطلاح انقلاب ثور در  نتیجه کودتای نظامی  آغاز یافته بود.حزب دموکراتیک خلق افغانستان در تحت رهبری نور محمد تره کی قدرت را بدست گرفت. حاکمان جدید کشور نمی توانستند ثبات در کشور بیاورند و با گذشت هر روز وضعیت وخیم تر می شد. گروه های دیگر سیاسی که در قتل محمد داود  و اطرافیان وی سهم گرفته بودند، نیز خواهان مشارکت در قدرت بودند. اما این نیرو ها در واقع در موضع مخالفین نظامی رژیم قرار گرفته بودند.
 شوروی سابق با افغانستان توافقنامه داشت که از سال 1921 آغاز میابد. بنابرین در نخستین روز های حکومت خود، نور محمد تره کی از رهبری شوروی تقاضا نمود تا قطعات نظامی خود را بمنظور حفاظت تاسیسات مهم در افغانستان بفرستد. در صورت فرستادن سربازان ما به افغانستان در واقع سربازان دولت افغانستان فرصت پیکار با مخالفین را پیدا می کردند. اما مرکزفرماندهی کل بطور قطع با فرستادن عساکر ما به افغانستان مخالفت کرد. ازین موضع گیری الکسی کاسیگین نیز حمایت کرد. وی در سال 1987 موفق شد که بیروی سیاسی حزب را متقاعد بسازد که ازین حرکت بی خردانه منصرف شود. حکومت با اتفاق آرا فیصله کرد که سربازان شوری را به خاک افغانستان نمی فرستد.


 دومین وخامت اوضاع در افغانستان در بهار سال 1979 زمانی صورت گرفت که در هرات شورش ضد دولتی اتفاق افتید. در این شورش نیمی از قطعات زمینی به صفوف مخالفین پیوستند و شهر را اشغال نمودند. این اتفاق حکومت کابل را تکان داد. رهبری افغانستان یک بار دیگر خواهش فرستادن سربازان شوروی به کشورش را نمود. بیروی سیاسی به کاسگین وظیفه سپرد تا وضعیت افغانستان را مورد ارزیابی قراردهد. وی حکومت افغانستان را متقاعد ساخت که با اتکاء به نیروی نظامی خود شورش را خاموش سازد. هرچند شورش سر کوب شد ولی با گذشته هر روز مشکلات دیگری در کشور ظهور می کردند. چنانچه مخالفین نیروهای خویش را در کشور گسترش داده و باند ها عمدتاً در  خاک پاکستان و قسماً در ایران تربیت میافتند.
 درداخل رهبری افغانستان انشعاب آمد، تره کی  از مقام رهبری برکنار گردیده و بقتل رسید. در سیاست خارجی روابط افغانستان با ایالات متحده آمریکا در پیش چشمان همه در حال تغییر خوردن گرفت؛ از لحاظ شکلی رسمی- سیاسی را داشت و اما از لحاظ ماهیت خود متوازن شده میرفت و گرایش به نزدیکی بسوی آمریکا را بخود می گرفت. برای ما این چرخش سیاست افغانستان بسوی آمریکا در شرایط تخاصمات و شکاکت ها در فضای جنگ سرد، خطر های معینی را در پی داشت. ازینرو منافع  امنیت ملی ما را در جنوب در جماهیر آسیای میانه جاییکه پولیگون های عمده آزمایش سلاح های جدید نظامی و تخنیکی ما صورت می گرفت، مورد تهدید قرار می داد.
  
افزون بر آن حفیظ الله امین عملاً قتل عام مردم خود را بدون محکمه و شواهد براه انداخته بود. در نتیجه کاسه صبر همه لبریز شده و بیروی سیاسی شوروی سابق تصمیم قبلی خود را عوض کرد و در 12 دسمبر1979  ذریعه  قیصله نامه ای اعزام قطعات نظامی شوروی را به خاک افغانستان تصویب نمود. ازینرو عواقب سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی دخول عساکر به افغانستان در نتیجه این تصمیم باید محاسبه میشد اما نشد.

 

کدام اهداف در برابر اعزام عساکر  قرار داده شده بودند؟


 
 قبل از همه هدف آوردن صلح بود. در آغاز ما تصور میکردیم که سربازان ما در گارنیزونها در شهر های بزرگ جابجا شده  وظیفه حفاظت از تاسیسات  مختلف را بدوش خواهیم داشت و در عملیات نظامی سهم نخواهیم گرفت. اما  این کار در نتیجه توطئه ها و حملات بر  عساکر ما قابل عملی نبود. جنگ مانند توپ برفی به چرخش افتید.با وجود این ما در برابر خویش وظیفه پیروزی و بدست آوردن چیزی را قرار نداده بودیم. هرچند درین مورد چندین بار جنرال گروموف قومان عمومی آرتش چهلم گفته است. بخش عمده نیروی ما متمرکز به حفاظت تاسیسات عمده و ارتباطات و گرفتن کاروانهای مسلح که از خاک پاکستان به افغانستان ارسال می شدند، تشکیل می دادند. دوسال گذشت و در سال 1982 واضح گردید که به بن بست رسیده ایم. اما فرمانده کل آرتش شوروی سابق مکرراً تقاضای خروج عساکر ما از افغانستان را می نمودند و در عوض راه های حل سیاسی را پیشنهاد می نمودند.


 حتا در سال 1983 بدون اجازه حکومت ما، خود  نظامیان ما بخشی از سربازان خویش را که برای حل وظابفی محوله ضروری نبودند، از افغانستان بیرون کردیم. در سال 1986 در نتیجه فیصله رهبری شوروی 12 هزار از سربازان و یا 6 قطعه رزمی خویش را از افغانستان بیرون کشیدیم.برای تمام جهانیان نشان دادیم که ما هیچ  نوع منافع در اشغال نداریم.


  
در کتاب خویش شما نوشته اید که در دخول سربازان ما به افغانستان قبل از همه آمریکایی ها منافع داشتند.

 

درین مورد اوضاع سیاسی جهان در آن وقت شاهد بود. روی تصادفی نبود که فرماندهی کل آرتش شوروی سابق پافشاری می کرد که عواقب سیاسی دخول عساکر ما در افغانستان به مراتب سنگین تر از جابجایی عساکر آمریکایی ها اگر می خواستند وارد این کشور شوند، خواهد بود. زیرا نه مردم خود ما،نه مردم افغانستان و نه جامعه جهانی [حقانیت] و عوامل دخول قطعات ما به افغانستان را هر گز درک نخواهند نمود. این یک مسئله داخلی افغانستان است. اعزام قوا به افغانستان در اوضاع جنگ سرد می تواند بر علیه ما استفاده شود،همین طور هم شد. زمانیکه تصمیم اعزام قوا به افغانستان اتخاذ گردید، قطعات نظامی مربوط به ترکستان و آسیای میانه آماده ساخته شدند. ده ها هزار سرباز، تخنیک، تانک ها، هلیکوپتر ها و زره پوش ها از مرز ها عبور نموده داخل خاک  افغانستان  شدند.

ساده لوحانه خواهد بود که پنداشته شود آمریکاییها در جریان این حوادث نبوده باشند. چرا آمریکاییها سروصدا برپا نکردند، چرا شواهد آنرا در اختیار قضاوت اجتماعی  و سازمان ملل قرار ندادند و چرا شوروی را متوقف نساختند؟ پاسخ آن واضحست: آنها در اعزام قوت های نظامی ما به افغانستان از ما کرده ذینفع تر بودند. ما در برابر خود  هدف ثبات آوری وضعیت را قرار داده بودیم، ولی آنها برای مان دام شانده بودند. رهبری سیاسی ما اسلحه خیلی مهم یعنی معلومات را بکار نگرفت.  ما نباید فیصله خود را مخفی نگاه می کردیم و باید به ملل متحد مراجعه نموده و تصمیم خویش را اعلام می نمودیم. دولت رسماً مجبور بود اعلام بدارد: دولت افغانستان از ما تقاضای کمک[ نظامی] نموده و ما به آن پاسخ مثبت  دادیم. عساکر نه بخاطر اشغال  داخل این کشور میشوند بلکه بمنظور کمک به مردم و وآوردن ثبات در این کشور فرستاده می شوند. اما ما  خاموشانه گام برداشتیم که این در واقع اشتباه بود. علیه ما جنگ تبلیغاتی براه افتید که خیلی سنگین برای ما تمام شد.  


  
برخی ها اینطور مقایسه میکنند که آمریکاییها ویتنام خود را داشتند و شوروی افغانستان خود را. آیا می توان  این دو جنگ ها را باهم مقایسه کرد؟

 

می خواهم بگویم تشابهاتی را که میان افغانستان و ویتنام آقای گرباچف نموده، بی جا ست. این مقایسه ها نه از لحاظ اهداف و نه از لحاظ وظایف و نه از جهت عواقب آن درست نیستند. جامعه آمریکایی رهبران خود را در رابطه به جنگ ویتنام انتقاد می نمودند،آنها مجبور بودند خشم جامعه خود را با کدام چیزی دیگری فرونشانند. افغانستان و سیاست شوروی سابق بهترین هدف برای آمریکاییها مبدل شد. ازینرو هیج نوع مقایسه میان این دو نمی تواند وجود داشته باشد. بیایید  نتایج این دو جنگ را باهم مقایسه کنیم:

ما در ظرف 10 سال جنگ در افغانستان تقریباً 13 هزار نفرات خود را از دست دادیم، اما آمریکاییها 280 هزار نفر را. ما 178 طیاره و هلیکوپتر را  از دست دادیم ولی آنها در ویتنام 9 هزار. ما در هنگام داخل شدن  و خارج شدن از افغانستان هیچ تلفاتی را متقبل نشدیم، حتا یک سرباز و افسر نظامی خود را از دست ندادیم، البته به استثنای اتفاقات تصادم در راه ها. اما آمریکاییها از ویتنام فرار کردند.
 
 اتحاد شوروی رسماً عساکر خود را در توافق با افغانستان فرستاد، ولی خروج عساکر بر اساس توافق میان چهار کشور شوروی، افغانستان، آیالات متحده آمریکا و پاکستان صورت گرفت، چرا؟

  
من عین این سوال را از شوردنازی[وزیر خارجه شوروی سابق] که رهبری کمیسیون بیروی سیاسی را در ارتباط به افغانستان بدوش داشت نموده بودم. من پیشنهاد ذیل را مطرح کردم:  عساکر ما در آن وقت در خاک افغانستان در 183 شهرک نظامی جابجا بودند.اما مخالفین  در خاک پاکستان در 181 نقطه جابجا شده که در آن ها آموزش، وسایل، نگهداری و حفاظت تسلیحات، مرکز قومانده، کمپ ها و حتا مدرسه برای آماده ساختن کودکان برای جنگ ساخته شده بود. پیشنهاد من به این خلاصه میشد که با موازات خروج قطعات ما از هر  یک شهرک های نظامی در افغانستان، باید مطابق به آن پایگاه های مخالفین در خاک پاکستان نیز از میان برداشته  شوند. من این موضوع را برای دیوید کوردویس نماینده ملل متحد نیز گفتم. وی این مفکوره را تایید کرد و لی در عمل هیچ کاری درین جهت نه نمود. بر خلاف آمریکاییها مخالفین را با پول و اسلحه تقویت نمودند.
  
بلی همین گونه محاسبه شده بود. اما ما افغانستان را برای اینکه به پای خود به ایستد و بدون حضور ما درین کشور از منافع ملی خود دفاع کرده بتواند کمک نمودیم؛ چنانچه درین راستا نیرو های نظامی آنها را آموزش و آماده دفاع مستقلانه ساختیم. زمانیکه ما افغانستان را ترک میگفتیم، حتا نجیب الله باور نداشت که نیرو های مسلح دولت افغانستان تاب مقاومت در برابر مخالفین آورده بتوانند. به این تر تیب در ظرف سه سال قوت های دولتی موفقانه توانستند در برابر اپوزیسیون به ایستند و این مقاومت تا زمانی تداوم یافت که ما می توانستیم به آنها اسلحه و مهمات بدهیم. اما بعد ها ایلسن گفت: قطع کنید! و در نتیجه نجیب الله مجبور شد که چوکی خود را تسلیم کند.
  
آیا چانس توقف جنگ داخلی در افغانستان بعد از سقوط حکومت نجیب الله وجود داشت؟

 سیاست های گربا چف و شورد نازی برای مان اجازه نمی داد که این وظیفه استراتیژیک را حل و فصل نماییم؛ یعنی تخریب زیرساخت ها[کمپ های نظامی مجاهدین] در خاک پاکستان. این گام می توانست برای آوردن ثبات در تمام منطقه برای مدت طولانی مفید تمام شود. من در سپتمبر سال گذشته به دعوت حکومت افغانستان بمنظور اشتراک در یک کنفرانس جهانی به این کشور رفته بودم، خودی افغانها می گفتند: ما در نتیجه جنگ بیست ساله عذاب کشیدیم ، ده سال آنرا در تحت حضور عساکر شما در کشور ما  و ده سال دیگر آنرا بدون  موجودیت شما رنج کشیدیم. اگر ما می توانستیم مخالفین را خلع سلاح کنیم، بدین ترتیب جنگ به پیان رسیده و مردم از رنج نجات می یافتند.