ميرزائی

16.02.07

 

     من باز نامه ام را با متن گهربار شاهنامه  فردوسي بزرگ مي آغازم، كه در نظر شما بد جلوه نكند.

 

      به نام خداوند جان وخرد               كزين برترانديشه برنگذرد

           واين حكيم باورمند به فرهنگ ودادانديش به انديشه هاي

           پاك انساني وبعد از خداوند جان وخرد سرنامه گنجشرا درستايش خرد هديه ميدارد:

    كنون اي خردمندوصف خرد            بدين جايگه گفتن اندرخورد

    كنون تاچه داري بيار ازخرد            كه گوش نيوشنده زوبرخورد

   خردبهترازهرچه ايزد بداد               ستايش خردرا به از راه داد

               ودرجاي ديگر اشاره ميكند:

   به گفتاردانندگان راه جوي             به گيتي بپوي وبه مردم بگوي

  زهردانش چون سخن بشنوي          ازآموختن يك زمان نغنوي

           ودرباب افرينش چه خوب بيان داشته است:

   ازآغازبايد كه داني درست             سرمايهء گوهران از نخست

بلي عزيزانيكه اين متن مرا بخوانش ميگيرند، اميدوارم كه جهات تاريخي وكهنزاي اين گفتار حكيم توس راخوب ديقت فرمايند كه پيشتراز هزاروچند سال سروده شده اند. اين حكيم زمانيكه از خرد بحث داشت، روزگار امروزيكه تكنالوژيش چشمگيراست، چندان آشناي با خرد وداشته هاي انساني نداشتند وجهالت قرون وسطي داشت انسانهاي آنروز را زنده درآتش سوزان بي خردي ، ميسوختاندو نابود ميكرد.تمام گفتار شهنامه فردوسي پرازپند وگوهرخوب زيستن وخوب فكر كردن است كه اين حكيم گرانمايه با هزاران زحمت ومشقت وعشقيكه به مردم وفرهنگش داشت،براي ما يادگارجاويدانه گذاشت وما چگونه براين كتاب پرمايه نباليم وافتخار نكنيم؟ وچرا مشكيلاتمانرا ازاين بنمايه اي فرهنگي حل نموده بسرزبان نياوريم كه مانند آقاي سديد، همش را از ماركس وانگلس نقل قول كنيم ! البته هستند بعضي انسانها كه از خود وريشه اي كهن خويش بريده اند وحتا دردفاتر وجاهاي كارشان عكسهاي رهبران پرولتارياي جهان را نصب وبه هر قول آنها قسم وحركت ميكنند ودر مقابل فرهنگ خود را يكباره فراموش ومورد توهين وتحقير قرار ميدهند وميگويند كه اگرشاهنامه را از فردوسي بگيريم ، اورا چه خطاب خواهيم كرد؟ ويا سنايي را لز غزلياتش جدا بسازيم ، چه بدرد ما خواهد خورد؟ويا عمر خيام را ، گسسته از رباعياتش تصور نماييم ، از چه اهميت برخوردار خواهد بود؟ اينها همه پرسشهاي قدم گذاشتن در محيط خود بيگانگيست . آقاي سديد از افلاطون وسقراط خيلي به نيكي ياد ميكند وگفتارشانرا از دل وجان هم مي پذيرد ولي در مقابل از اشو زردتشت، فيلسوف زمان وخردگراي بي نظير بلخ وجايگاه خودش ، سبكسرانه ياد ميكند.اين مسايل چه ديدگاه را دربرخواهد داشت؟ يا ازخود بيگانگي وغرق شدن در وراي ايديولوژيهاي معاصروابسته به انديشه هاي بي نتيجه ويا بيزاري از فرهنگ خودي وتوسل به هويتهاي ساختگي دست بيگانگانرا ! ماهم به فرهنگ جهاني باورمند واحترام داريم، ولي ميبينيم كه اين جهانيان چقدر به فرهنگ ما توجه دارند، به همان اندازه در همگراييهاي زمان كنوني خود را شريك متقابل خواهيم دانست، نه اينكه غرق دنياي خيالات ديكتاتوري استعماري ويا پرولتاري شويم. وما اگر درخود وداشته هاي كه از دم تيغ جهان كشايان فرهنگ ستيز درامان هستند سفر نماييم، به يقين كه بي بهره وكمتراز رشد جهان كنوني را كمايي نخواهيم كرد. تاريخ معاصر كشور خويش را همه شاهد اند كه ياراي انديشيدن وبخود فكركردن را هرگز نداشتيم وشاهان بيگانه با اين فرهنگ واين خرد، تمام عمرشان در خانه جنگي وكوركردن يكديگر وحتي فرزندان وبرادران وپدران سپري شد. واگر كسي هم پيدا شده بود كه درد مردم را به اراده مداوا برخيزد، مانند ضحاك مارسر به نيستي ونابودي كشانيده شدند و.تا توانستند اين مرز واين فرهنگ را سركوب وداشته هايش را يا سوختاندند ويا توسط وسايل تخريب مدرن از بيخ وبن سرنگون وحتا نشانش را بي نشان گردانيدند.  نام كشور را در تباني با استعمارانگريز تغير دادند وتمام داروندار مارا متعلق بديگران ساختند ونامي را برما شايسته ديدندكه تمام پيوند هاي تاريخي مارا، از ما بريد وشما خيلي هم به اين نام واين فرهنگ درون خالي كنوني افتخار ميكنيد واين افتخارشما در برگيرنده اي تعصبات شما با خراسان وفرهنگ خراساني است كه خود بيان شما شاهد مدعاست. البته شما حق داريد كه از قبيله مشخص خويش وفرهنگ قرون وسطي طالباني به دفاع برخيزيد وحتي كمر همت بر بنديد تا زمينه ملت شدن قبيله را مطرح نمايد كه دراين خصوص همكار خوب وقابل قبول شما انجنير صاحب معروفي را نيز ، باشدومد معرفي كرده ايد. همينكه نوشته هاي خوب شما را بخوانش گرفتم وزمانيكه مرا به پژوهشات اقاي معروفي رهنماي كرديد، نسبتآ ديدگاهم در خصوص شما دگرگون شد وشما را كاملآ هم بينش معروفي تصور كردم. وتعصبات شمارا با نام ريشه اي كشور وفرهنگ وفرهنگيهاي خراسان ملاحظه نمودم، باورم نسيت به شما در قطار باورم نسبت به آقاي معروفي تنيده شد.

     من پرسشهاي آشفته  گراء از شما نكردم ، بلكه پرسشهاي حقيقي وراستيني را كردم كه مدت سه قرن است كه تا هنوزاين سوالات در ذهن مردم خراسان، به عقده اي ديرينه مبدل شده اند وامروزما ياراي پرسيدن وحركت كردن را درجهت يافت اصليت وكليت خويشرا دارا هستيم وزيرتآثيرواژه پردازيهاي زهرآميز نه شما ونه ياران معروفي وتركيتان قرارخواهيم گرفت.  بلي اين ركود فكري ريشه دراين دارد كه حقيقت براي مردم گفته نشده است ومجرديكه راستي بيان شود، حساسيتها روبازميشود وتا سرحد اينكه شما بخود حق گفتن افتخارآميز افغان وافغاني را ميدهيد وبراي ديگران حق گفتن واژه افغانستاني را قايل نميباشيد وخود را محقق وپژوهشگر فرهنگي وتاريخي نيز ميدانيد. وهم جايش بود كه اين واژه مورد افتخارتانرا كمي تشريح وبا معنا وسابقه تاريخي اشرا براي ما توضيح ميداديد تا اگرما به اشتيباه رفته بوده باشيم، راهمانرا تغير ميداديم. ماكه از خراسان بحث ميكنيم، خراسان را مشرق زمين ومطلع الشمس تعريف ميداريم كه به هيچيكي از باشندگانش بطور خاص، مربوط نميشود وكشور ما ومردم ما ميتوانند كه زيرسايه اين نام تاريخي وپراز افتخاربسوي ملت شدن نزديك شوند، درغيرآن شما ايد كه با ديد خورد وقبيله وي بالاخره اين كشور را يا بسوي جداي ويا وادار به اين خواهيد كرد كه مردم صددرصد بسوي فدراليزم روي بياورند وخود حاكم بر سرنوشت خويش شوند. ديگر با ياوه سراي نميشود مردم را فريب داد. شلاق عبدارحماني ديگر توان تحميلات مهمل را بالاي نه هزاره ونه ازبيك ونه تاجيك وحتا افغان ويا اوغان ، نخواهد داشت وديگر گل محمد خان مومند وانديشه هاي كشنده اي آن بخاطر نابودي نوشته هاي خوب فرزندان خراسان وگسترش علم وتخنيك امروزي، توان سوختاندن آثار ومدارك مارا شوربختانه ، ندارند وهزاربار شما جار بزنيد كه ماهمه افغانيم، وهويت يك قوم را بر ديگران قالب بزنيد، نمي چسپد واين تلاشهاي شما ديگر بجاي نميرسد، مطمين باشيد.اين نه تعصب را بيان كننده است ونه جداي را ، صرف بيان حقيقت است كه بايد خردمندانه آنرا پذيرفت وهيچكس حق تحميل هويت خويش را بالاي ديگران نداردوبر تمام روشنفكران دلسوز بحال مردم است كه دراين راستا با تفكر عالي بنشينند واين معضله را حل وفصل نمايند، تا اينكه بر دروغ وتحميل يك هويت بر ديگران پا فشاري بداريم. اين ديو تعصبيكه شما نامبرده ايد را چرا علت يابي نكرده ايد؟ چرا اينقدر تعصب؟ اگر ما جامعه خوب ونام در خور شايسته گي را ميداشتيم وبا فرهنگ گذشته نمي بريديم، امروز دچار اين تعصبات ميگرديديم؟ كه شما حق افاده واژه افغانستاني را كه اسم مكان است وبايد از پول وتنگه اي افغاني فرق در انسانش باشد را به كسي نميدهيد وديگرانرا به ديو تعصب كه از حق خودشان دفاع ميكنند متهم ميسازيد، آيا شايسته بينش عاقلانه است؟  خوب گفته ايدكه فرهنگ نقد وبررسي درما جا نيافته است كه قضايارا بررسي نماييم. همينكه يك قوم ويك مليت از هويت خويش وگذشته پربار تاريخيش ياد ميكند شما همان ديوتعصب را در برابرش قرار ميدهيدو نه تنها استدلال منطقي وقابل قبول را رد ميكنيد، بلكه همه را دريك واژه اي افغاني بي ريشه به جبريكجا ميگردانيد وامرهم ميكنيد كه اين واژه نا آشنا بحال فرهنگ ومردم رابپذيرندوهركسي كه بيرون ازاين پا ميگذارد را ايراني خطاب ميداريد، در صورتيكه از لحاظ بيان تاريخ اين واژه ايران را ماهم شريكيم وشما كاملآ از پهناي فرهنگ ايران زمين مردمان خراسان وافغانستان كنوني را بي ميراث ميسازيد وبعد هم ادعاميكنيد كه فلان شخصيت افغان است، مولانا جلالدين افغان است وابن سينا هم از نظرگاه شما افغان بوده است. در حاليكه در متون تاريخي ما اين فرزندان را بنام افغان هرگز نديده ايم وچگونه بر دروغ اينهارا افغان بناميم تا خاطرشما ومعروفي خان را نيازاريم. شما هم نميگذاريد كه از ريشه بحث نماييم وهم منكر ايران وخراسانيد وهم تمام دانشمندان اين برهه هاي تاريخي را شامل نام افغان ميسازيد. من هدف شمارا مشخص نفهميدم. وشما هدف مشخص مرا نيزممكن درك نكرده باشيد. درد ما همين است كه شخصيتهاي خراسان زمين را چرا ايران امروزي ازآن خود ميداند؟ ودولتهاي گذشته تا حال افغان زمين، چرا خود را چپ گرفتند وآهسته آهسته در صدد جازدن شخصيتهاي آنطرف ديورند ونامگذاري جاده ها ومكاتب ، به نامهاي ختكان ورحمان بابا ها وخانهاي دوسره آغاز يافت ونام هزاران دانشمندواديب وطبيب وستاره شناس والبيروني وپورسينا وصدها نفر ديگر اين سرزمين از نظرها وازخاطره ها زدوده شد وايراني شدند؟ تنها همين سيد جمالدين بود كه ما كمر دعوي را بر بسته ايم وشامل افتخارات افغاني اش ميكنيم؟ ديگران چه بوده اند؟ چرا اين نام افغاني تعيين شده از سوي انگريز را اين سيد دانشمند بر خودنهاد؟ ويا اينكه اورا مردمان آنزمان هم مصري وهم ايراني وهم استنبولي وهم افغاني ميناميدند؟ ومن ازشما پرسيدم كه اين سيد افغاني در كشورش به كدام زبان سخن ميزد؟ زبان افغاني ويا عربي؟ شما اين پرسش را بي جواب گذاشتيد. بهر صورت از معلومات وجوه مشترك ايران وافغانستان امروزي ، بهره بردم ومسايل تاريخي را خوب تشريح نموده بوديد. كدام گپي ندارم وصرف مسله اشغال هخامنشيها ويا مادهارا بايد گفت كه اگر اين را اشغال بدانيم در قلمرو يك فرهنگ ويك عقيده، حركات ظالمانه عبدالرحمان خان را بسوي شمال ومشرقي وكشتار هزاران انسان اين سرزمينرا چه بناميم؟ ويا گسترش قلمرو احمد خان را دراين ديار چه فكر كنيم؟ زمانيكه احمد خان ابدالي ازايران امد وخود را درميان قبايل قندهار پادشاه اعلان كرد، تمام مردم خراسان تابع آن هرگز نبودند واين مرد تااينكه زمينهاي بوميان قندهار را به قبايل حاتم بخشي كرد ودرمقابلش ازاين قبايل لشكر جمعآوري نمود وتمام قلمرو كنوني را در قدم نخست يا به زور ويا به نيرنگ تابع خود ساخت وحكومات اعلاي مناطق را درهم وبرهم گردانيد وبعدها لشكر كشي را به سوي همسايه ديگرمان كه هندوستان باشد، آغازيد، چه مصيبتي را به اين سرزمين به ارمغان آورد؟ مصيبت خانه جنگي، مصيبت فرهنگ گسيختگي، مصيبت مفت خواري وغنيمت گيري ومصيبت جنگ وبي رحمي ودرتحليل نهاي مصيبت عقب ماندگي وبي فرهنگي را به نظر من كه ريشه ازآنروزگار دارد به ارمغان آورد واگر درست نيست شما دست آوردهايش را برشماريد . گفته اي حكيم توس صدق ميكند كه بنياد ما بدون سنجش پايه گذاري شد وما با يك بنياد لرزان وريخته ودرهم اساس گذاري شديم كه روز بروزاز تمدن وفرهنگ شهري دورشديم ودر قطار كشورهاي جهالت گراي دنيا در قطار آخرين جايگاه وپايگاه قرار داريم. وناميكه انگريزها برما گذاشتند ، براين بي هيچي ما افزود وگذشته اي خوب وتمدنگراي مارا از ما بريدند وازاين طريق انتقام فرهنگي گرفتند وتا توانستند در جهت خورد سازي ووابسته شدن مارا سوق دادند.

      نظر هيگل خيلي هم بجاست ودركشورما اراي انديشيدن در خانه را كس نداشت، چه رسد به آنكه اول باسواد ميشديم وبعد خود را ميشناختيم وبعد از انديشه هاي انديشمندان خود استفاده ميكرديم وبعد ميشد كه چنگ به داشته هاي دانشمندان بيرون كه به شكل از اشكال بي بهره از گذشتگان ما نيستند، مي زديم. اما شما بعد هاي ديگراين قضيه را بسنجيد كه تا امروز ما از آزادي بيان وابراز انديشه برخوردار هستيم ؟ ما نميتوانيم در پيشگاه انديشمندان معاصروروشنفكران امروزي خويش با جرات كامل از هويت وگذشته اي تاريخي خويش بر دفاع برخيزيم وچگونه در آنشرايطيكه قبيله وتفكر قبيله وي هم دشمن دانش بود وهم دشمن تفكر بيرون از ديدگاه قبيله ودربار ظالم، از داشته هاي متفكرين دنيا به دانش خويش مي افزوديم واين كشور سالها عقب نگهداشته اي خويش را از اين جهالت نا داني نجاتش ميداديم. ما به هيچكس به ناحق ايراد نگرفته ونخواهيم گرفت واينكه يك نظريه اي خورد كننده وهدف دروني آنرا دانستيم كه چه مقصدي درآن نهفته است، بي تفاوت دربرابرآن جرم است كه به جواب آن نپرداخت. ماهم همين پرسش را داريم كه تا امروز چه كاري دراين كشور صورت گرفته است كه ما ويا ديگران مانع آن شده ايم ويا شما چه گل را آب داده ايدكه ما سدراه شما گرديده ايم كه مثال نابيناي مصري را بيان داشته ايد وتمام كار شما همين است كه مارا باگدشته وهويت تاريخيمان جدا بسازيد وماهم تماشاگراين شهكاري شما باشيم وبه افغانيتكه قابل افتخار براي شما است، همباور شويم؟ مرا هيچ نوشته اي نميتواند كه مسموم بداردواينقدر به عقل رسيده ام كه بدون تقليد وبيان نقل قول وقاله چطوركايي بقدر خويش بينديشم وقضاوت كنم. زهر تعصبات آقاي معروفي را من در نوشته هايش ديده ام وكتابهايكه آن معرفي داشته است را مدار اعتبارتا اندازه اي ميدانم كه بيطرفانه به تاريخ نگاه كرده باشد. نه مانند دانشمند وپژوهشگر شناخته شده ولي فرمانبردار درباري، حبيبي  كه يك واژه را دهها ملاق ميدهد وآنرا پيوند به زبان ميدارد كه قدامت آن برهمگان معلوم است. آنهايكه دخل وتصرف در حقايق تاريخي كرده اند، نزد من از اعتبار چنداني برخوردار نيستند.

        نظرمن در مورد سيد وديگركسانيكه خودرا سيد مينامند ودرايران كنوني قدرتمند هستند اينست كه آنها اگر سيد هستند با وجوديكه پيوند تاريخي طولاني با اين سرزمين دارند، بازهم سيدند. همينكه چندان دلبستگي با فرهنگ ايران باستان وگذشته پربار آن ندارند وهميشه پيرامون اعراب يا فلسطين ويا لبنان ويا كدام جاي ديگر باشد مينديشند ودراين راه پول ملت ايران را صرف ميكنند ويك ملت بزرگ را دردايره زندان تفكرشان قرار داده اند نمايندگي ازاين را ميكند كه شما فرموده ايد. ودر قسمت نام ايران كه خيلي ريشه در تاريخ كهن وجايگاهي دارد كه بناي زيست آنزمانرا در بر ميگرفته بايدگفت كه امروز مردمان مختاف با هويتهاي مختلف چندان سازگاري با اين نام نه درايران كنوني دارند ونه درجاي ديگر. تركان در ايران البته نه تمامشان ، خواستار خودگرداني محلي اند وكردان نيز با وجوديكه از تيره اي ايراني اند، امروز تلاش دارند كه با نام خود وبا اراده خودشان زندگي نمايند وهمچنان بلوچان به همين وابستگي دچارند كه آزادي محلي خويش را داشته باشند وحاكمانشانرا خوداز محل خود نعيين بدارند.  ودرقسمت اعراب خوزستاني بايد نگاشت كه اگر اطلاع داريد ويا نه تا امروز آنهابه برتري عربي گري خويش ميبالند وهرگز خود را دربين خودشان ايراني نميدانند. جنگ بين ايران وعراق گواه حقايق نهفته بود. اينها با وجوديكه در سرزمين ايران زيست دارند، عرب هستند وما نميتوانيم هويت از خود برآورده بر ديگران بدهيم. شرم بايد كرد كه هويت خويش را بالاي ديگران به زوربقبولانيم. دركجاي منطق انساني جا خواهد داشت؟ ما چگونه بخود حق ميدهيم كه بگويم هركسيكه از تاجكستان است، تاجيك است ويا از ازبيكستان است ، ازبيك است ويا از هندوستان است ، هندو است ؟ آخير بنياد اين سرزمينها بر پايه اقوام نامگذاري شده است وكاملآ غلط است كه ما به زور همه را تاجيك، ازبيك ويا هندو بناميم. بنابرين در صورتيكه گنجايش تغير نام وجود نداشته باشد، از ياي مكاني براي باشنده گان استفاده كرده، بيان تاجيكستاني ويا ازبيكستاني ويا هندوستاني را در كاربرد خويش قرار ميدهيم اين نه تعصب را مي آفريند ونه بد بيني را برعكس مردمان اين سرزمينهارا بيشتر بهم پيوند ورشد همگرايي را بميان ميآورد. گفتن واژه افغانستاني چه كمبودي را بميان ميارد؟ ويا اينكه مردمان مختلف اين سرزمين احساس خود ماني كنند وخود را از كشوركهنشان جداوبيگانه تصور نكنند، لازم است كه آنهارا افغانستاني گفت ! واگر خردگرايي ما بحد تحمل يكديگر وتفكر عاقلانه برسد ، در يك همه پرسي نام اين كشور را يك بار براي هميش تغيير بايد داد، تازمينه رشد فرهنگهاي گوناگون ميسر شود وحكومت مردم برمردم، بامشاركت همگاني تحقق پذيرد. وهمه داراي هويت ملي شوند.

    به نظر شما نژادپرستان كدامها اند؟ آنهايكه هيچكس را شريك ، قلمروو حتا بيان هويت را بر ديگران حرام گردانيده اند ، ميباشند ويا آنهايكه خواهان برابري ومشاركت در حق تعيين سرنوشتان بدست خودشان هستند؟ هيچكس از هيچكس بهتر نيست وهيچكس از هيچكس، بدتر نيست. اين زمينه هاي نژادپرستي را چرا از آقايون تركي ومعروفي تاهنوز نپرسيده ايد؟ ويا از آقاي وردك كه در كنفرانس هالند تمام باشندگان خراسان را، آمده از آنطرف درياي جيحون قلمداد كرد وافغانستان كنوني را جايگاه وپايگاه افغانيها يعني پشتونها معرفي داشت وگفت كه دراين كشور پشتونها اند كه نه تاجيكستان دارند ونه ازبيكستان ونه بلوچستان! بايد كه سرنوشت اين كشور بدست پشتونها رقم زده شود. اينست تفكر نژاد پرستانه. اقاي سديد دراين زمينه كدام بيان اعتراضي كرده ايد ويا انكه بيخبريد؟ 

     اگرشما به حوادثات قرون وسطي نظر باندازيد، خواهيد ديد كه انسانها نه تنها توان بيان شخصي را نداشتند، چه رسد كه بيان نقد مذاهب را. اين بعدها است كه دوره رنسانس وبيان انديشه ها رايج ميشود ونقد بررسيها بدون ترس پايه گذاري ميگردند. وما ازچه هراس خواهيم داشت كه نگران آن باشيم . اگر دانشمنديكه در روزگار سامانيهايكه شما يا ندانسته آنهارا تركتبار گفته ايد ويا غرضي در كاربوده، بهر صورت ترك وتاجيك سالها باهم زيسته اند وپايه بردار يك فرهنگ ويك تمدن در طول تاريخ ميباشند، چيزي نوشته ويا اثر با ارزشي دارند، هركس حق بررسي ونقد آنهارا دارد ، مشروط براينكه از توان فهم ودرك بالاي بر خوردار باشد واز باورمندي به بنمايه هاي فرهنگي  نيز بي بهره نباشد. نه اينكه از ديدگاه انديشمندان بيگانه با فرهنگ وصادر يافته از كشورهاي امتحان داده اي ايديولوژيهاي ناكام ومن برآوردگي! مانند يك تعداد هموندان حزب توده اي ايران كه از سراخور حزب كمونست شوروي وقت غذاي فكر قرض ميكردند وتمام توانشانرا درجهت بيرنگ سازي بنمايه هاي فرهنگيشان بدستور بيگانگان ، صرف مينمودند. كه نتيجه اش چه شد؟ رسوايي اين دنيا وآن دنياي باورمندانش.  ماچرا قدر انديشمندانمانرا نميدانيم؟ زيراكه ما انديشمندانمانرا نميشناسيم وكسي را نداشته ايم كه اين انديشمندانمانرا براي ما بشناساند وافكار دروني آنهارا برايما با تحليل عميق بفهماند. واينها قصدآ نخواستند كه حتا نام آنهارا كسي بر زبان بياورد. مقصر كيست؟  اين متفكرين غربي در ساحه ماديات وتخنيك وتكنالوژي حرفي ندارند وكار كرده اند وجامعه خويش را اباد ساخته اند، اما همينكه طرز فكروبيان عرفان شرق را ناديده گرفتند، دچار بي معنويت وگرفتار مصيبت عدم مهر وكانون گرم خانوادگي شدند كه اينرنجرا هرگز نميتوانند از ذهن وتفكر خود بزدايند. ولي اگرشرق از همچو كانون واحترام معنويت انساني برخورداراست، سرچشمه از دانشمندان يا اسلامي بگوييم ويا خراساني ويا هندي ميگيرد وامروز مثنوي معنوي، مولوي بلخي را كه شما قابل گذاشتن بر طاق فراموشي دانسته ايد هزاران انسان نا اميد را به اميد زندگي سوق ميدهد واز پر فروشترين كتاب دنيا درامريكاي با تمدن بوده است. چرا كه اين كتاب واين شخص دانشمند، تفكر ودانش را جدا از عشق واميدواريها نميدانست ودرهر موضوع روح تعالي عشق را جا ميداد تا انسان به گوهراين پديده روحي ورواني اشنايي حاصل نمايد. مولوي انسانرا سراپا وجودذاتيش را همان انديشه ايكه امروزبعداز هشتصد سال از اروپاييان براي ما فهمانده ميشود، ميدانست واورا در چه بيان منظم براي ما يادگار گذاشته است :

                اي برادرتو همين انديشه اي               مابقي تو استخوان و ريشه اي

اهميت انسانرا درانديشه ودرايت آن ميداندودر غيراين انسان بي تفكر وانديشه را به يك تنديسه اي اراسته  اي بيش نمي پندارد. اين باور را پدران وفرهنگدوستان ما از بسيار زمانه هاي دورتراز امروز و نه ازاين انديشمندان بيگانه به حال ، داشتند وماييم كه داريم آثار آنهارا قابل طاقچه ماندن فكر ميكنيم وهي چنگاويم در نقل قولهاي هيگل وماركس وانگلس!!!

   مولوي از لحاظ ديدگاه فلسفي خويش وجهان نگري كه داشت سه مرحله را در گذار زندگي پراهميت ميداند:  نفي تقليد وتعصب.... تحمل در مصايب زندگاني ومشقات دينوي..... اصل تكامل وتطور ونيروي محركه! ببينيد كه اين دانشمند خراسان هشتصد سال پيش تفكر انسان امروزي را بهتر وخوبتر بيان كرده است وما چه حاجت داريم كه بدنبال ايديولوژيهاي بي صورت وبي سيرت سرگردان شويم؟ من بيشتر به تشريح اين موضوع نمي پيچم وانديشه هاي مولوي را با بيان سروديكه تكامل را در برميگيرد بسنده ميدانم.

          از جمادي مردم ونامي شدم           وزنما مردم زحيوان ســـــــرزدم

         مردم از حيواني و آدم شدم             پس چه ترسم كي زمردن كم شدم

         حمله ديگر بميرم از بشـــر            تابرآرم از ملايك بال وپــــــــــــر

عشق را مولوي جوهر حيات ومبداء مقصد ميداند .وهستي را با بود عشق مي پندارد. من هم نميگويم كه ما بايست كه با بيان انديشه هاي گذشتگانمان قناعت كنيم وانسان تا كه زنده است بايد كه بجويد تا حقيقت را دريابد. اما بجاي اينكه دردمند بدنبال انديشه هاي واهي واز ما بيگانه بگرديم،يك سري هم بداشته هاي خويش بزنيم يا چطور؟

       برخوردمن با نوشته اي شما هيچگاه غرض آلود نبوده ومن چيزيكه در رد بنمايه هاي فرهنگي كشوروتعلق سازي آنرا به ديگران وتحميل هويت ساختگي وقلابي استعمار انگريز را در نوشته شما ديدم، خودرا مكلف دانستم كه پرسشي چند از شما بنمايم . ديگركدام مرام وهدفي دراين باره وجود نداشته است.  شايدمن چندان دانش وچندان بينش وچندان باور به كتاب ومطالعه نداشته باشم به قول شما، ولي شما استاد سخن وباورمند به دانش وكتاب راستين يكي از آن كتابهايكه در وطن شما وما ترتيب يافته وبدون غرض ومرض تدوين گرديده است را براي من آدرس ميداديد كه منهم راهم را مانند شما از چاه فرق ميكردم وبه ريشه افغاني خويش پي ميبردم وديگر در جستجوي راه دومي بر نمي برآمدم. براي من كه از نسل همين سه دهه هستم ، شرم آوراست كه دانشمندان ما وپژوهشگران ما كشورشانرا از نظرگاه يك آلماني ويا فرانسوي ويا انگليسي ويا روسي، ريشه يابي وبراي نسل امروز ي ميشناسانند.اينست فرهنگ سه صد قرنه افغانيت ما كه زمينه تدوين وريشه يابي حقايق تاريخي خويش را هرگز نداشته ايم.  تمام آثار خطي وچاپي كه در يك دوره وجود داشته ويا ني توسط فرهنگ ستيزان  شناخته شده اي چون گل محمد خان مومند خانه به خانه خريداري وبه آتش كشيده شده است. خدا پدري هرچه ايراني است را بيامرزد كه اگر ايران كنوني نميبود، چه بلاي بالاي ما وفرهنگ خراسان كبير مي آمد. ما ازاين اديبان وقلمبدستان ايران زمين متشكريم كه حداقل از طريق اينها ميتوانيم ريشه واساس گذشته مانرا واضحتربدانيم، اگرچه خيليها در خصوص خراسان ودانشمندانش چشم پوشي از جانب بعضيها صورت گرفته است.  براي شما بيان يك كاوشكار امريكايي بيشتر سند است تا ازيك نويسنده هزارسال پيش توسي وبلخي ويمگي ! اين اراده اي بيتفاوتي در برابر زيستگاه ما بوده است كه بنشينيم واز وراي سخنان بيگانگان قضاوت نمايم.

     سازنده بلخ را شاهنامه فردوسي مستند تراز هركسيكه قياس امروزي دارد هزار سال قبل براي مردمان كشورش بيان داشته است وآنرا اولين انسان واولين پادشاه جهان ميداند كه همان كيومرث است. اگر لهراسپ  ويا گشتاسپ اولين پادشاه بلخ ميبودند، كه آشوزردتشت همدوره ايشانبوده است، كيش ميترايي وخداوند مهر واناهيتا در كدام زمانها قرار داشتند؟ بنا برين آن سرزمين، سرزمين ريشه واساس بسيار انسانهاي روي اين زمين خسته از مربيانش است واز قدامت كه شما گاهي افسانوي ميناميدش وگاهي به نظر امريكايي پنجا هزارسال قدامت برايش قايليد، شايد كه چنين باشد. اگر به تفكر دانشمندان فرهنگ پرور آنديار باورداريد واساس زندگي انساني را در سه گفتار خلاقانه آشوزردتشت به خلاصه بگيريم وجنبه هاي انسانگرايي فيلسوفان بلخ را ناچيز فكر نكنيم وريشه تفكر يونانيهارا بايست كه از سرچشمه زلالين انديشه هاي زردتشت پنداشت كه پيش از يونانيها به فلسفه اهميت انسان وانسانيت پي برده بود وانديشه اي نيك، گفتار نيك وكردار نيك را به بشريت آْنروزپيشكش داشت، تا در زير نوروگرماي اين سه گفتار گهربار انسان راه بهتر زندگي كردن وبهتر فكركردن وبهتر بيان كردن را، دريابد ودر عملكرد خويش قرار دهد. ما اگر اين سه گفتاري طلايي را شيوه وشگرد كارمان قرار ميداديم، به اين روزسياه وتعصب قبيله وي نميرسيديم، اين در، ناب خوديرا گذاشتيم وبدنيال ماركس وانگلس سرگردان گرديديم. اول خود را ميشناختيم وبعدبه انديشه هاي ديگران سرميزديم تا كمبوديهايمانرا پوره ميكرديم.  ما هرگزتوجه به مروارد خويش نكرده ، تمام قوتمانرا در بدست آوردن خرمهره كه بدست هم نيامد ونمي آيد سايديم. شما ميتوانيد كه افغانستانرا جانشين آريانا ويا خراسان بداريد ، لاكين تذكر اينكه افغانستان كنوني وياجديد بگويد وني كه از تاريخ پنجهزراساله بحث كنيد ونام افغانستانرا بيان بداريد واگربه تاريخ پنجصد ساله

اين كشور،يك پژوهشگر مراجعه كند اين نام را نمي بيند وچه فكر خواهد كرد كه اين مردم مگر ديوانه شده اند كه به اين كشور قدامت چند هزار ساله قايلند. آخيرمن سراپاي تاريخ طبري وسفرنامه ناصرخسروبلخي وتاريخ بيهقي را پاليدم اثري از همچو كشور يكه نامش افغانستان باشد نيافتم. در سفرنامه ناصرخسرو حتا نام كوچكترين قريه خراسان ، ايران وعرب ذكرشده است ولي يا او هم تعصب داشته ويا همچو كشور ونام در اينديار وجود ظاهري نداشته است كه نه به زبان ونه به كتاب آورده شده باشد. ودر شاهنامه فردوسي هم چرا ازاين قوم تنها بسيار خفيف در يك جاي كوتاه نامبرده شده است وخلاص . اگر به تحقيقات دانشمند حبيبي و استاد رفيع نگاه بداريم، بلخ وبدخشان وسمنگان وتخارستان همه مربوط قلمروي اين قبايل بوده است واينها از باشندگان بومي بحساب آمده اند ولي چطور شده است كه اين باشندگان درتاريخ فراموش تاريخ نويسان هزارسال پيش گرديده است، اگر شما معلومات داشته باشيد در نوشته هاي بعدي نه پاسخ به خواسته هاي من، معلومات وروشنايي بفرمايد خوش خواهم شد.  چرا خراسانرا شما از غور هرات وگندهارا وهيرمند جدا فكر ميكنيد؟ اگرمنظور نامگذاريها باشد ، هرمنطقه نام خودشرادارد.ودر قديم هم بيشتر بنام منطقه معين حاكمانرا يادميكردند، مثلآ شاهان درواز وشاهان كابل ويا هرات وگندهارا ياد ميكردند ولي در كل تمام اين مناطق را بنام خراسان كبير ميگفتند وما حالا نميگويم خراسان كبير ويا باستاني ، ميگويم كشور خراسان ! با اين نام هم خط ما از خط ايران مشخص ميشود وهم ما ميشويم وارث گذشته فرهنگي خراسان وتمام دانشمندان خراسان ميشود متعلق به اين حوزه فرهنگي، اگر با بينش تنگ نظرانه وچوكات بندي كه شما فكرداريد، فرهنگ وزبان فارسي دري را با سيم خاردار راهش را سد نماييم ورشدش را توقف بدهيم، اين فكر را بايد كرد ، درغيرآن ، اتحاديه اروپا با فرهنگهاي بسيار مختلف وسنتهاي گوناگون، امروز مانند يك كشور در يك هويت مشترك قد بر مي افرازدوتمام سرحدات دشمنيهاي گذشته را در چوكات همگرايي بدوستي مبدل ومرزهارا بر چيده اند، تا انسانوار زيست كنند. اما برعكس ما كه داراي يك فرهنگ ويك زبان ويك سرزمين تاريخي با ايران امروزي وآسياي ميانه وبخش از هندوستان هستيم، با تيغ دشمني در صدد بريدن اين پيوندها با تفكر قبيله وي ميبرآيم وادعاي درادعا فلان از ماست وفلان از ما نيست را شعارتنگنظرانه قرار داده ايم وهم خودرا ميفريبيم وهم جامعه را با تآسف ! آنچيزيكه درگذشته بوده وكسي در كدام همه پرسي تغيرش نداده ما آنرا پا برجا ميدانيم وهمينكه باشندگان يك كشور از نام گذاشته شده توسط اجنبي راضي نباشند وهرگز دراين نامگذاري حصه نداشته باشند، ميتوانند با اراده آهنين به نامشان در مطبوعات ونوشته ها دوباره صفحه پيوند بدهند وهرچه كه قلم بدست دانا است منبعد خودرا خراساني وكشورشانرا خراسان بنامند، هيچكس را دراين انتخاب حق مردم ياراي دخالت نخواهد بود كه چنين خواهدشد.  ما همين قلمرو كنوني را بتوانيم آباد وآرام نگهداري نماييم ، براي ما بسنده است . اگر كسيكه با ما در قلمرو اين كشور ميخواهد زندگي كند ، دروازه برويش باز است، يا پشتونستاني باشد ويا تاجيكستاني ويا ازبيكستاني ! در غيرآن دراين قرن 21 ما حق اينرا هم نداريم كه داپشتونستان زمونج را شعار خود قرار دهيم وبجاي باشندگان پشتونستان تصميم اتخاذ نماييم.  ماوشمارا به جنوب كوه هاي هندوكش چه غرض است. در صورتيكه آنها خودشان ميدانند وتعيين سرنوشتشان ! چه قدرآنها در غم ما هستندكه ما سالها تمام داراي كشورمانرا فداي خانهاي دوسره آندياركرديم چه فايده نصيبمان گرديد؟ صدورتروريستها؟ رواج خود كشيها؟ وترس لرز روزانه شهروندان؟ آنها هزار سال ديگرهم بگذرد خود را از بند قبيله وسيستم عقب مانده تفكر قبيله وي بيرون نميكنند وما بشينيم تا آنها به مرحله بلوغيت قوم برسند وبا ما يكي شوند؟  ماهم در صدد راهي هستيم كه راه معقول وراه همگرايي وراه تحمل يكديگر باشد، آن راه را شما در كدام بينش ميدانيد؟ افغان شدن اجباري همه باشندگاه اين سرزمين؟ ايا هزاره ايكه سالها جفا ديده وهزاران كشته بر جاي گذاشته است ، اين را مي پذيرد؟ آيا ازبيك كه علي شيرنوايي وبابر وتيموريان هرات ريشه واساسشان است وخيلي زمان درخشان فرهنگي را پشت سر گذاشته اند ، از هويت خوبش به اين سادگي خواهند گذشت؟ ويا تركمنهاي كشوركه شامل تورك تباران ميشوند ويا تاجيكان كه از هرلحاظ در تاريخ درخشندگي چشم ديد دارند ، حاضرند به جزيك عده خود گمكرده وبيگانه شده با فرهنگ خودي، بپذيرند كه افغان هويت آنهاست؟ حتا نورستاني وعزيزان پشته اي امروز بدنبال هويت خويش سرگردانند وحق هم دارند كه در كشورشان جايگاه وپايگاه هويتي را دارا شوند، تا خودرا بچه اندر فكر نكنند. مارابه  هخامنشيان ويا مادها در شرايط كنوني كاري نيست ومنظورما شرايط كنوني وجستجوي راه حل وحل مسله اقوام وپديده اي هويت است.  در قسمت زبان ومشتركات فرهنگي وسازند گي آن بايد گفت كه زبان انگليسي از طريق شيوه هاي استعماري زبان بسا كشورها گرديده است ونه از طريق ريشه اي واساس تمدني. اگرچنين ميبود به يقين كه امروز شاهد كشور واحدي ميبوديم. اين زبان با نابود كردن ربان بوميهاي كشورهاي معين ، تار زندگيش را بر قرار ساخته بود واگر ما وشما شاهد هند بريطانيايي هستيم، پيش ازاينكه درهندوستان زبان انگليسي مروج ميشد، زبان فارسي دري زبان اكثريت مردم هندوستان و بخصوص درباربابريان هند

 بود . ويا زبان عربي هم مانند زبان انگليسي دراثز فشار اعراب بر كشورهاي كه هرگز عرب نبودند، تحميل گرديد. وهويت مردمان عراق،‌مصر وسوريه ومراكش ولبنان دراثر ضرب شمشير خلفاي عرب تبار از ريشه تغير كرد ودرخراسان وايران هم اين تلاش با بيرحمي زياد صورت گرفت وچندين سال مردمان اينديار به زبان عربي سخن ميزدند وتمام دانشمندان خراسان ، به زبان عربي به تحريرات اثارشان دست زدند وبخاطر اينست كه اهميت فردوسي وشاهنامه آن بروز ميكند ونمي گذارد كه اين سرزمين بي هويت واين زبان، زبون شود. اين مرد دانا با چه شيوه بزرگ هويت گذشته را روشنتر ازگذشه مي آفريند ومارا از عرب شدن وكشورمانرا از عربي گري نجات ميدهد. روي اين اصل است كه از يك دانشمند مصري پرسيده اند كه مصر باستان با داشتن قدامت بزرگ تاريخي چگونه عرب شد؟ آن دانشمند گفت كه فردوسي نداشتيم !!

       اوراست گفته بود. نقش فردوسي وحماسه هاي پردرخشش آن مارا با هويتمان پيوند جاويدانگي بخشيد واز عرب شدن نجاتمان داد كه روحش شادو جايش فردوس برين باشد.

من با زينت قرار دادن آثار نويسنده گان فارسي دري  با نظرشما كاملآ مخالفم واين را غرض پراز مرضي بيش نميدانم. وآثار شكسپيروديگرانيكه شما نامبرده ايد براستي از توان فهم نسل امروزي اروپاييان بر نمي آيند وعلت آن دراين است كه يا زبان انگليسي بسيار تكامل كرده است ويا اين زبان آنقدر بي ريشه واساس بوده است كه آثار با قدامت كمترا از هشتصد سال نويسندگانش را امروز قادر به فهم نميباشند، در صورتيكه آثار فردوسي وحتا تاريخ طبري وبيهقي واثار ناصرخسرووصدها آثار نويسندگان زبان فارسي دري هم قابل فهم هستند وهم قابل درك وهم قابل انتقال به نسلهاي بسيار دورتراز امروز وهم مايه افتخاراين زبان واين فرهنگ ! اگرشما اين آثار قابل قدر وبي نظير زمان را قابل به طاقچه ماندن ميدانيد اين كار شما است نه كار تشنه گان به نوشته هاي اين آثار! ما زمانيكه بديل اين آثار واين نويسند گان را يافتيم آنزمان تصميم خواهيم گرفت.  اما در باره هويتها وكشورها شما خوب تذكرات مناسب داده ايدكه من مي پذيرم ودرد ماهم همين بي هويتيهاست يك امريكايي به امريكايي بودنش افتخار دارد ويك عرب امروز به عرب بودن مي بالد ويك چينايي به چيني بودنش افتخار دارد ويك هندوستاني به هندوستاني بودنش مينازد واما ما به كدام هويت افتخار كنيم؟ بكدام فرهنگ وبنمايه ها بنازيم؟ اين مشتركات را بايد دريابيم، واگر ملت ميبوديم به پيوندهاي ملي ويا كشوري خويش افتخار ميكرديم، جايش بود كه به خراسان وخراساني بودن افتخار ميكرديم كه نه زنند ه بود ونه از يك قوم نمايندگي ميكرد. پايه هاي افتخارات مارا در تاريخ كم قوت ساخته اند وهيچكس به نظرمن حاضرنيست به نام وهويت ديگري افتخار نمايد. اين به مثابه اينست كه يك پشتون را مجبور بسازيم كه خود را بگويد كه من تاجيكم ويك ازبيك را وادار كنيم كه افغاني بودن را بپذيرد وافتخار كند ويا يك هزاره را مجبور سازيم تا خود را ديگر هزاره ني ،بلكه افغان بنامد. ايا ازاين تحميلات انتظار افتخار ات را هم داشته باشيم؟  ميشود كه عجالتآ اين اقوام، افتخار افغانستاني بودن را بخود بقبولانند وخود را افغانستاني بنامند ونه افغان كه  در برگيرنده به قول روستا تركي ويا آقاي سيستاني ويا معروفي ، = پشتون باشد را.

        من كجا گفته ام كه سيد آدم خراب بوده، فقط اينرا خواستم كه به معلوماتم بيفزايم كه اين سيد چرا هم دركشورهاي اسلامي روي خوش برايش نميدادند وهم در كشورهاي غير اسلامي. از مصر بيرونش كردند واز ايران هم تبعيدش نمودند واز افغانستان زادگاهش نيز يابيرون ويا خودش زندگي را در يك سيستم قبيله گراي تنگ ديد وبيرونشد، روي كدام دليل ونا سازگاريها بوده است كه اين سيد مبارز درهيچ جاي قرار نمي يافت؟ او به نفع كدام اسلام وكدام شريعت كار ميكرد؟ ويا اينكه سيد با تفكر آزادي خواهي در برابر استعمار انگليس ويا روس مبارزه مينمود ودراين راه دستآوردهايش چه بوده است؟  برداشت من از اسلام محمدي وفرق آن با اسلام خلافتگرا اينست كه نماينده افكار وشيوه هاي حضرت محمد«ص» خانواده وآنهاي را ميدانم كه با يزيد  هرگز مسلمان نشده ،در حادثه كربلا بطرفداري مبارزه حق بر باطل جان دادند ولي تسليم زورگويان نشدند. يزديان نا مسلمان كه از معاويه شروع تا يزيد وديگران كه بعد ها تنها بالاي ماديات قلمرو اسلام فكر ميكردند وهزاران انسان را بخاطر نيت شوم غنيمت ستاني شكم ميدراندند تا غنيمت بيشتر نصيبشان گردد ، هرگز راه اسلام كه اگرجدا از خشونتش فكر كنيم وقرآن را با تدبر وانديشه اي خوبي در عمل پياده سازيم وبيشتر به باطن قضيه نگاه بداريم تا ظاهر فريبنده، تا امروز به يقين كه نه آنها ونه بسياريها اين راه را نه پيموده اند. من نه اسلام شناسم ونه ادعاي اسلام شناسي دارم وفقط از نگاه عقلاني ومطالعه اي انديكي كه دارم، خوب وخراب را تشخيص ميدارم. واز مقلدين انتزاعي هم بيزارم.  ودر قسمت پوشاندن عيوب  ، نميدانم كه كدام عيوب را ما پوشانده ايم وما هميشه خواستار بيان برهنه وبدون خم وپيچ حقايق آن مرزوبوميم. من به اين فكرم كه هرقدر حقايق پوشانده شود، مشكيلات جامعه ما بيشتر ميگردد. ما اگراين معضله بي هويتيرا چندين دهه مورد بحث قرار ميداديم، امروز داراي ملت واحد ميبوديم.  اما ما در بند خرافات قبيله وي داريم روزمانرا از روز ديگر بدتر وعقبمانده تر احساس ميكنيم. تا امروز ما هرگز دچار شرايط انتحاري نشده بوديم واين خرافات بود كه فرزندان اين مرزبوم يا خود را انفجار ميدهند ويا جامعه خويش را بدست خود ويران ميكنند وشما روشنفكران يك روز شده باشد كه دراين راستا يك كلمه هم نوشته باشيد؟ در هالند مجلس گرفتيد وتمام اين حالات انتحاري را تآيد وآنرا قيام ملي مردمي قلمداد نموديد.

     ودر مورد هويت بعضي مسايل را در بالا ذكر كردم ودراين جا ميگويم كه، اگر از انسانها هويت وتاريخ هويت سازشانرا بگيريم، اهميت زنده ماندن وزندگي چه معنا خواهد داشت؟ مانند يك انسان در قالب مخنث، بي مزه وبي تكيه گاه خود را احساس خواهند كرد واگراين مسله بي اهميت ميبود ، اينقدر خونهاي انسانها در طول تاريخ براي چه ريختانده شده است؟ اين همه برتري جوييها روي كدام دليل بروز كرده است؟ هويت به نظرمن بالاتر از حالت ظاهري است وهمان هستي انسانها را در برميگرد كه قابل شناخت وتشخيص ديگران ميگردد. ما هويت زباني داريم، هويت فرهنگي داريم وهويت محيطي وبالاخره هويت كشوري داريم كه هركدام به نوبه خود شامل حال هويت ما ميشود.  هويت ملي آن هويت را گويند كه همه درآن شريك بدون تحميل باشند واين هويت در برگيرنده نام ونشان يك قوم نباشد. هرگاه اگر اين هويت از يك قوم منشه بگيرد آنرا نميتوان ملي دانست. شما به همه ازباشندگان ازبيكستان ، ميتواند هويت ملي ازبيك تحميل بداريد؟ ويا به همه باشندگان هندوستان ، ميشود گفت كه بگويد هندو هستند؟ روي اين اصل تفكر عالمانه قضيه اينست كه ، نه سيد را افغان بناميم ونه باشندگان اين مرزرا بنام افغان جابزنيم. اينها همه را ميتوانيم بگوييم كه افغانستاني هستند. وسيد هم يك افغانستاني بود، نه افغاني! فرق يك انسان با يك افغاني در چه است به نظر شما؟ خوب ميدانيد وخود را مانند ديگران در كوچه حسن چپ ميزنيد. تا دل اقاي معروفي را با پنهان كردن حقايق خوش بسازيد كه اين نه به فايده پشتون است ونه همگرايي وتحمل يكديگر را در بين اقوام بار خواهد آورد. خداكند هم شما وهم آنكسانيكه راضي اند كه افغاني باشند ودر بازار صرافي مورد تبادله دلار امريكاي قرار بگيرند، به ما ربطي نيست وما مسوليت خويش وروشنگري كسانيرا كه تا هنوز در خواب غفلت نا داني بسر ميبرند را داريم وبس.

     مجيد كلكاني را منحيث يك شخصيت با شهامت ، تشنه به برابري ملي وحل مسله اقوام ميشناسم واو يكي از اعياران ومبارزان راه سعادت مردم وستمديده گان مظلوم خراسان بزرگ بود.  اگربه مردم دلسوزانه حقايق گفته ميشد، به يقين كه مي پذيرفتن ومانند شما دانشمندانيكه راه تحميل را براي مردم گوشزد ميكنيد، معلومدار كه نمي پذيرند واين مردم حالا به پختگي قابل اطمنان رسيده اند. افغانهاي كه درهند لشكر كشي كردند وحكمران بودند، اصلآ نه دربند تاج محل بودند ونه در بند فرهنگ ، دربند چپاول وگرفتن غنيمت بودند واصلا اينها روي كدام منظور به هند لشكر كشي كردند؟ چرا تمام مقدسات مردمان هندوستان را يا ويران كردند ويا چپاول! چرا سامانيها دست به چنين حملات خانمان سوز نزدند؟  اصلآ در فرهنگ انسانيت لشكر كشيدن كار جاهلان بي فرهنگ است وهركسي كه به قصدويراني وچپاول داراي ديگر مردم لشكر ميكشد، در قطار فرهنگ انساني ، براي آنها جاي وجود نداردو شما اگر عميقآ مردم هندوستانرا بپرسيد كه زمانيكه بدربار خداوند مناجات ميكنند ودست بلند ميدارند، اولين دعاي آنها اينست كه خدايا از شرظلم اوغانها ودروغ گفتن در برابروجدان انساني مارا نجات بده ! اينست آبروي لشكريان افغانيت، آقاي سديد !

        عرض من اينست كه چرا به باشندگان غير افغان، افغانستان ، افغانستاني نگوييم؟ شما اين پاسخ را بايست كه بگويد واول افغانرا معنا كنيد وريشه اي تاريخيسش رابيان بداريد وپيوند اقوام را با اين ريشه بطور معقول وقابل درك روشني اندازيد وبعد بگويد كه چرا به افغاني نه پول ، بلكه آدم آن سرزمين افغانستاني ميگويم؟  ايران از واژه اريانا برگرفته شده است ونه تاريخ نامگذاري اين نام را شما ميدانيد ونه تاريخ بشريت، روي اين اصل است كه ايران فارس هوشياري كرد با گرفتن اين نام تاريخي صاحب تمام گذشته پربار قلمرو اريانا گرديد. واينرا نميتوان پسوند ستاني داد. واگر مانند افغان بيشتر از صدسال قدامت ميداشت ، ساير اقوام حق داشتند كه اين نام را از سرخودشان دوركنند واين نام عظمت فرهنگي وتاريخي سنگيني را داراست واما افغان را از قول ابن بطوطه ويا اين خلدون بايست كه شناخت ! در قلمرو انسانيت وشهري گري آيا اقليت واكثريت از نظر شما بي معنا نميباشد كه طفلانه سخنان آقاي تره كي رابر زبان جاري ميسازيد.  در جامعه  شهروندي اين گپ شما ودر شرايط كنوني كاملآ خنده آوراست كه پشتون اكثريت است بايد كه سرنوشت تمام اقليتها بدست پشتون رقم زده شود واينها مگر گوسفند اند كه پشتون شبان ونگهدارشان باشد؟ طي سه صد سال اين اكثريت چه گلي را آب داده است، كه هنوز تشنگيش به پايان نرسيده است؟ با اين ادعا من كاملآ احساس شرم ميكنم كه عجب پر رويي! در جامعه يك ملياردنفره اي هندوستان، مگر يك نفر مسلمان دوفيصده ريس جمهور نميباشد وچند فيصدازقوم سك صدراعظم نميباشد؟ در پيشگاه عظمت انساني حق شهروندي نزد من بالاتر از مليونها انسانيست كه با غصب حقوق ديگر انسانها عادت كرده اند وتما م اين نيرنگها از اين ديدگاه غاصبانه سرچشمه ميگيرد وهويت زداييهاي سايراقوام وابسته يه اين طرزتفكر عقب مانده بيگانه با حقوق شهروندي است. من اين حق راكه فردوسي ويا ديگرانرا نقد وبررسي كنيد هزار بار براي شما قايلم واين بر شمااست كه از كدام ديدگاه نقد خود را ميآغازيد ومن هم حق دارم كه غرض شما را برملا وبه خوانندگان پيشكش بدارم. گپ شما خيلي بجاست كه هر انسان داراي اشتباه هم است وبايد كه آثارش نقد شود، فرق ندارد واما مانند طالبان قرون وسطي كه اقايون رفقاي شما جنبش آنهارا ملي وآنهارا مبارز ملي مينامند، نشود كه نقد شما مانند آنها به ريشه كن كردن آثار گرانبهاي سرزمين ما تمام شودومانند بوداي باميان بدستور بيگانگان بيخ وبنياد فرهنگي را ويران كنيد. كه طالبان كرام وگذشتگان آنها اين كارهارا با افتخار پشيمان ناپذيركردند واز اثار خطي كه هزاران جلد كتاب دست نويس هزارسال پيش مارا در كتب خانه ناصرخسرو مقيم بغلان به آتش كشيدندو فرهنگ جهالت نگرشانرا به جهانيان ، نشان دادند كه مايه فرو مايگي اين تبار وحشي را بازهم اكثريت گفته اختيار داراين سرزمينشان قرار دهيم؟ ودر باره اشو زردتشت  فيلسوف ودانشمند بلخ ونظريه ايكه شما راجع به زنان شنيده ايد ويا گفته اند من قطعآ باور ندارم واگر چيزي هم بوده است يا كار بدنام كنند گان اين ايين بهي است ويا كار موبدانيكه حيثيت نيمچه ملاي جهان اسلام امروزي را داشتند وزردتشت خيلي بالا بلند مي انديشيد وهمه را برابر ميدانست . صرف از كساني بدش مي آمد كه دروغگو واهريمن يار بودند. شما به عنوان يك افغاني، منظورتان از يك افغاني چه است اصلآ؟ وبه افغاني ديگر اين حق را قايل هستيد، كدام افغاني ، مگر چند افغاني داريم ؟ شما آنقدر غرق اين واژه تحميل شده هستيد كه فرق پولي آنرا با انساني هيچ در نظر نداريد. چرا نميگويد منحيث يك افغان، به همه افغانهاي ديگر....... آفرين اين مرحله را مولانا جنون عاشقي مينامد كه شما به آن مرحله در باره افغان وافغاني رسيده ايد وخدا كند كه آقاي احدي از همان افغانيهاي باد آورده اش كه بسياريهارا بخشيده است ، شمارا هم از نظر دورنداشته باشد كه رهبر افغان ملت آنها هستند وشما خودرا افغاني ساخته ايد. شما غم دستور زبان فارسي دري را نخوريد واين زبان از بسا تلاطمهاي روزگار خاكستر گشته وباز ققنوسوار سربلند كرده واگر واژه اي شامل اين خانه شده است رنگ گذشته اش راباخته صورت فارسي بخود گرفته است ما كه اين شهنامه را كتاب پرعظمت ميگوييم دراينست كه اين كتاب ضخيم خيلي با زبان پاك پارسي دري نوشته شده است وهرگاه فرهنگستان جغرافياي اين زبان بخواهند ، بدون مشكيلات در پاكسازي اين زبان همت خواهند گماشت. بهتراينست كه شما به زبان مورد علاقه خويش بنويسيد واين زبانرا بمانيد براي كسانيكه عاشقش هستند. تمام اين واژه هايكه شما ذكر كرده ايد، جانشين دارند ودر گوشه واكنافيكه زبان عربي تاثير كمتر داشته است ، اين واژه هارا دارند وحل مطلب ميكنند. مگراين همه پيش انديشيهاي ساختماني كه قبل از اسلام دراين سرزمين وجود داشته حاصل كار اروپايها بودند كه تا امروزنه تنديسه هاي بودا بشريت مدرن توان آنچناني جوركردن را دارد نه در دوره اسلام چنين نبوغ بوده است. اين تخت جمشيد وهزاران قلعه هاي عجايب بلخ كه همه را جهان كشايان به آتش كشيدن حاصل دست كيها بودند؟ دوره هاي درخشان كوشانيان ويفتليها قبل از اسلام دراين قلمرو از يادشما رفته است؟ منشور كوروش كبير نمايندگي از بيدانشي اين قلمرو است؟ ويا اويستاي گنج پربهاي زردتشت چه بود؟ شما از دريچه تعصب به اين ديار نگاه ميكنيد. چرا جهانكشايان به اين سرزمين هجوم مي آوردند؟ البته چيزي بوده است كه چشم همه درنده خويان بسوي اين سرزمين دوخته شده بود.

     شاهان ما براي چه به هند لشكر ميكشيدند؟ اگردرانجا چيزي نميبود، ابدآ قدم نميگذاشتند. ما تا هنوز زبان فارسي دري را زبان يك قوم بخصوص فكر نكرده ايم واگر به قول شما اين زبان نا غني بي هيچ را ازافغانستان امروزيت برداريم ، روابط اجتماعي مردم افغانستان چگونه صورت مي پذيرد؟ ما از كجا ترجمان بيابيم كه اقوام را با يكديگر پيوند بدهد؟ چرا زبان اكثريت حيثيت محوري رادربين اقوام بخود نگرفته است؟ با وجوديكه پشتوطولنه ومليونها داراي ملت صرف رشد وتكامل اين زبان گرديده وزبان فارسي دري را اگرمردم زنده نگهنميداشتند نابود شده بود وهرگز دولتهاي وقت يك افغاني را درراه رشد اين زبان نه كشته است ونه صرف كرده است. ودر زمان شاه باباي قلابي يادگرفتن اين زبان جبري گرديد وماموريكه زبان پشتو نميدانست يا معاشش داده نميشد ويا كسرمعاش ميگرديد ودر بدخشان ليسه ها كاملآ به زبان پشتو تدريس ميگرديد كه بازهم نتيجه نداد. چرا اين همه تلاش وآخير بي نتيجه؟ بخاطريكه هيچكار به جبر وفشار تحقق نمي پذيرد تا زمانيكه حالت طبيعي بخود نگيرد.اين آرش وصدها مسله اي ديگر در شاهنامه نمادهاي اند كه مردم بايد كه به ريشه اي اين نمادهاي ملي پي ببرند ويا رستم ورخش وسمنگان وغفات آن اينها عبارات اند كه همه نمادين ورخش رستم را چرا دزدان ميبرند ورستم بخواب غفلت فرو رفته وزخش كه بخش ازايرانش است ، مورداشغال قرار ميگيرد واين نگهبان مرزهاي وطن وفرزند برومند ايران زمين، خلاف مقررات اشاء كار ميكند وفورآ نتيجه اشرا ميبيند .اين شاهنامه همش پند ونماد ايست كه براي ما يادگار فراموش نا شدني باقي خواهد ماند.

        درمورد ضحاك ماردوش بايد گفت كه اين را هم ميتوان در قرن امروزي مار دوشان معاصر كمبودند كه هزاران انسان رسا ودانشمند كشور كمسواد مارا در پلچرخي بدون جرم ضحاكوار بي جان وبي سر نساختند واين هم نماد ظلم وبي مغز سازي انسانها ورواج جهالت پيشه گانست كه فردوسي بزرگ چه خوب تمثيل كرده است:

              چو ضحاك شدبرجهان شهريار             برو ساليان انجمن شد هزار

          سراسرزمانه بدو گشـــــت باز               برآمد برين روزگار دراز

          نهان گشت كردار فرزانگان                  پراگنده شد كام ديوانگان

          هنر خوارشد جادويي ارجمند                 نهان راستي اشكارا گزند

          شده بر بدي دست ديوان دراز                 به نيكي نرفتي سخن جزبراز

اين بود شمه اي از روزگار ضحاك وضحاكان معاصريكه ما وشما شاهد صدها ضحاك بد تراز ضحاك شاهنامه بوديم كه چه مغزهاي را فلج نكردند وچه انسانهاي بيگناهي را زنده زير خاك پلگون پلچرخي ننمودند. من در نوشته شما يك حالت مقايسوي را مانند بعضي هموندان حزب خلق وپرچم يافتم ودرد افغانستان واجحاف قبيله را بالاي مردم اين ديار درو پيوند ميدهيد با ايران واقوام ايران امروزي .شايد درآنجا هم قسميكه قبلآ گفتم نا رضايتي بحد اعلايش رسيده باشد وبسياريها شعار فيدراليزم را سرميدهند وخود مختاري را طلب دارند وهمچنان درافغانستان اين كار دارد عملي ميشود وديگر مردم نميخواهند كه مانند سابق تحت تاثير سنتهاي قبيله وي زنده گي نمايند وهر قوم ميخواهد كه آزاديهاي قابل درك خودش را داشته باشد ودررقابتهاي اقتصادي ورشد مناطقش بكوشدو خود صاحب حق تعيين سرنوشت خويش باشد كه اين طرح اگر عملي نشود، افغانستان يا در ناآرامي مزمن فرو خواهد رفت ويا خطر بدترازآن اين كشور را تحديد خواهد نمود. طرح جداي را هيچكس در طول دوران جهاد ومقاومت دليرانه همين قوم اقليت كه شما يادكرده ايد كه ستون فقرات طالب بي فرهنگ وپاكستاني مزدور انگريزت را مردانه وار شكستاند وسنگر مبارزه را در برابراين ديوان اهرمن شگون ترك نكردند واز سرزمين خراسان ومردمانش دفاع نمودند، جنين طرح بدگمانانه شما را هرگز بر زبان نياورند واگر چنين قصد ميبود همان زمان خيلي مناسب بود .اين فرهنگ واين مردم هيچگاه به مسايل سبكسرانه نگاه نداشته ونميكنند. ما ازراه معقول واراده مردم ميخواهيم كه شرايط همزيستي مسالمت آميزرا در چوكات برابري حقوق همه باشندگان وحل دموكراتيك مساله ملي، قضيه افغانستان حل گردد. نه كه مسله جدايي را راه حل بدانيم. در غيرآن مدرن ترين راه ديگرش سيستم فيدرالي وخود گردانيهاي محلي است كه هم در كشور كثيرالمله ويا كشوري اقليتهاي قومي اين راه نتيجه خوبي داده است را باورمنديم. دراين سرزمين تا هنوز نفوس شماري صورت نگرفته است وشما اقاي سديد روي كدام آمار سليمان لايقي واژه اكثريت واقليت را بيان مطلق ويك قوم ديگر را در چوكات اقليت قلمداد كرديد؟ فكر ميكنم گاهي اوقات شما واستاد روستار تركي خواب اقليت سازي واكثريت بازي را ميبينيد. با وجوديكه به اساس تقسيمات غير واقعي اداري وظالمانه ادوار گذشته درشوراي ملي حكومت اقاي كرزي، شما مگر شاهد نبوديد كه اقليت تاجيك ريس شورا گرديد؟ اگر نفوس شماري راستين صورت بگيرد كه كم وبيش صورت گرفته وتا هنوز مقامات آنرا آشكار نميسازند، علتي دارد. تابكي؟ تمام نوشته هاي خوب شمارا چنين ياوه سرايهاي بي پايه خنثي ميسازد وهمه شمارا در قطار متعصبين افغان ملتي قلمداد خواهند كرد. به نظرشما بايد كه همه اقوام سربه پاي برادران اكثريت بگذارند وطلب يك لقمه نان بنمايند وپشت كار خود بروند.اينست مرام شما واينست مسله سياسي شدن شما. چرا به ياران خودت نميگويي كه راه حل افغانستان، اصل مراعات حقوق شهرونديست. دراين جا حقوق فرد مطرح است نه حقوق جمع ! يك هندوي افغانستاني هم حق دارد روزي ريس جمهوركشورش باشد. چرا ازبيك ويا هزاره ازاين اصل محروم باشند؟ اينجا نه جنگل است ونه رمه داري كه چند دانه چوب وچند دانه گوسفند مطرح باشد. در جامعه انساني حق فرد وحق راي وحق كانديد ودر مجموع حقوق ووجايب شهروندان مطرح بحث است. تابكي شما قبيله وي مي ينديشيد؟ وسيستم گله داري را رواج جامعه ميسازيد؟ روشنفكرماكه چنين بينديشد ، از ديگران چه توقع بايد كرد؟

  بلي من با نظريات آخيري شما موافقم كه ما راه اتحاد واتفاق را بايد بسنجيم واين بيگانگان هرگز نه آرامي مارا خواهانند ونه آبادي مارا، ولي دريغ كه هستند كسانيكه خود را از چوكاتي آزادگي كشيده اند و غلام حلقه برگوش همان بيگانه ها هستند. همه را افغان ساختن شما ريشه در بي هويتي ديگران دارد ومن اينرا نمي پذيرم واين افغان بودن را به شما مبارك باد ميگويم.گراين نام از يك زيرريشه اي تمدني برخوردار ميبود ، مي پذيرفتيم ، اما اين نام مارا بي نشان از گذشته وبي بركت در رشد اقتصادي وفرهنگي كرده است هرگز قابل تآيد نميباشد. ايرانيها هيچگاه خودرا گم نكرده اند واين ملت آنقدر دانشمند ودست بكاري دارد كه به ريشه ودست آوردهاي گذشته وحالشان افتخار ميكنند وتاريخدانان برجسته اي كه مانند زرين كوب وديگران تاريخ زرين وقابل افتخارشان را بدون چشم پوشي حقايق مينويسند وعظمت فرهنگي خويش را بلند ميبرند ومانند ما مردم بي هويت وبي نويسنده وبي خود ياب نيستند . ما اصلآ ارجل شده ايم وراه راست خط آدميت را در بحبوحه اي فرهنگ گسيختگي گمكرده ايم ودراينجا نه ايراني ملامت است ونه تاجيكستاني ! خود ما ملامتيم كه غرق مصلحت انديشيهاي خود فرو ريخته ايم. هر زمانيكه مارا توهين كردند ، سري بلند نكرديم وحتا از خودمان دفاع نه نموديم وهر مهمل سازيكه آمد وبراي ما ياوه سراي وهويت تراشي كرد سرمان را پاين انداختيم وبي جوابش گذاشتيم كه منبعد چنين نخواهيم كرد. در باب امپراتوران اين خاصيت آنها بوده است كه ويران كنند وبسوزانند ودوباره آباداني نمايند. مارا كاري نيست ولي درمورد شاهنامه هم ما ميگويم كه اين كتابرا شاهنامه و يا خداينامه هم گفته اند كه نزد ما حيثيت قرآن پارسي را داراست ومثنوي معنوي را نيز چنين گفته اندكه مغز قرآن است. همبنطور است كه آنچيزيكه شما تا امروز حق مي پنداشتيد، برعكس ناحق نمايان شده است وكسي اين راه نا حق را ديگر نه باور داردونه مي پذيرد. ودرقسمت درود اين واژه فارسي دري است كه مابايد بجاي سلام ازآن كاربگيريم واينكه شما از واژه هاي فارسي دري بيزاريد لطفآ واژه زبان خودت را كار بگير. اختيارداريد.

   اما اين شاعرانيكه ميگويد اگر شاعر نميبودند ، نامشان چه ارزشي خواهد داشت، شايد هم بي ارزش ولي اين فرهنگ اگرنميبود واين زبان شيرين كلام پيرترازتاريخ نميبود اينها با كدام زبان شعر ميگفتند وبا كدام فرهنگ مينوشتند، هويدا بود اين همه گفتگو! مولانا انسان بزرگي بود ، دراين شكي نيست وشما يكبار از اكثريت واقليت سخن ميزنيد وحق بيان هويت را بكسي نميدهيد وبار ديگر جهاني تصور مينمايد وخود را آشنا با اين همه دانشوران ودانشمندان حساب ميداريد كه من هم در تشخيص شما وبينشهاي ضيد ونقيض شما حيرانم. من هيچگاه از محيط آريايي به منظور حس برتري خواهي وبرتري جويي آن سخن نزده ونخواهم زد وهيچگاه خواستاراين هم نميباشم كه من باشم وديگران نباشند ويا هويت قومي ام را روادار تحميل بالاي ديگران بدانم واين كار را فاشيستانه ميپندارم ونفي هر فرد وهر قوم از نظر من فاشيستانه است وعاملين اين شيوه فاشيست ودشمن خرد انساني اند. ماشاالله شما صد ها مولانا را در حريم بحر دانش خويش غرق كرده ايد وديگر ضرورت به گفتار مولانا در شما ديده نميشود وبهتراينست كه گفتار مولانارا براي عاشقان مولانا گفت ونه براي شما كه آنقدر دود تعصب بر دماغ شما نشسته است كه مولا نا بي اهميت جلوه ميكند ودشت پهناي ديد شما آنقدر وسيع شده است كه تا هنوز  حريم قبيله را نصف دنياي گفتگوي تمدنها ميدانيد. آفرين بر بينش شما ! آفرين بر شناخت شما كه خوب مرا شناخته ايد كه نه مفهوم را ميرسانم ونه رزم را وشما روي كدام مفاهيم حاضر به تحرير اينقدر نامه دراز شده ايد واين انگيزه از بي مفهومي سرچشمه ميگيرد واگر چنين باشد سخنان شما هم جز نقل قول ملاگونه ديگر مفهوميكه جهش دار باشد از خود هرگز نداشتند وتمام مفهوم شما همان ابراز سخن دلتان بود كه كشور را به اقليت واكثريت موهوم دروغين تقسيم بندي كرديد وافغاني را واحد پول بود شما واحد آدميت آنديار ساختيد. اينست استننتاج من از نوشته شما.

  بهر صورت اميدوارم كه شما نتيجه سخنانتانرا گرفته باشيد ومن قصد تند رفتن را نداشتم تا اينكه تندي شما مرا به اين عمل واداشت.  خواهشمندم كه خردمندانه به قضاياي كشور درمانده و عقب نگهداشته شده اي خويش،   نگاه بداريم وراه علاج را پيش از وقوع حادثه دلخراش توان پيدا كردن داشته باشيم.

      ونوشته ام را بازهم با چند بيت شاهنامه بزرگ ختم مي بخشم واگر در بعضي جاي ارتباط ازهم دور ميشود ، علتش اينست كه من به جواب سخنان آقاي «سديد» پرداخته ام واز همه شما خواهشمندم كه در كمي وكاستي مرا ببخشيد وراهنما يي فرماييد.

          چو اين نامور نامه آمد به بن                زمن روي كشور شود پر سخن

          ازآن پس نميرم كه من زنده ام              كه تخم سخن من پراگنده ام

          هرانكس كه داردهش راي ودين           پس از مرگ برمن كند افرين !

                               ...............................................................

هزاران بار آفرين بر توباد                پدر هستي بر ما نگين از توباد

سخنورنمودي هزاران را                  قوت بخشيدي لاغرستان را

تن هرچه ايراني بود زنده شد             زبان در ديار تو فرخنده شد

نميريم ديگرتا ابد زنده ايم                  بنام خوشت جان ودل بنده ايم

خراسان بنام توپر فخر گشت              سمنگان وبلخ از توخوشبخت گشت

دعا ميكنيم روح شاداب تو                 روان پرازشاد وآداب تو

                        شناساندي كابل زمين را بما

                        شهان فره بخش ودين را بما

 

                                                  ميرزايي

رويكردها:

مجله وزين خاك

وشاهنامه فروسي چاپ مسكو.