14.02.07

 

کلید شکسته

 

      محمد فهیم نعیمی لسانسۀ حقوق و علوم سیاسی

 

    از مشکلات و نابسامانی های سطحی جامعه افغانی اگر بگذریم، آنچه یک مقدار پیچیده و پوشیده است و نگاههای سطحی نگر نمیتوانند بدانها پی ببرند، تفاوتیست بزرگ و اساسی میان فرهنگ و بنیادهای اساسی اندیشگی مردم افغانستان و آنچه که که امروز بعنوان سیستم های مدرن زندگی در حال تجربه کردن هستیم. در این مورد باید شجاعت پذیرفتن داشته باشیم که، ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ... را که امروز در جامعه خود تجربه میکنیم و یا تلاش داریم تجربه مؤفقی از آنها بدست دهیم، تماماً برگرفته شده و کاپی شده از غرب مدرن است. هیچ کدام از این ساختارها و سازوکارهای مدرن، در بستر فرهنگی جامعه ما و یا حد اقل در بستر فرهنگی شرق اسلامی، شکل نگرفته اند.

     آیا دقیقاً به همین دلیل نیست که، تجربه ما از هر سازوکار مدرن تقریباً نادرست از آب در میاید؟ نکتۀ که در این نوشته قدری شگافته خواهد شد. 

     اصطلاح "غرب مدرن" که خود موضوعیست اساسی برای پژوهشهای عظیم، در برابر اصطلاح "شرق سنتی" که باز هم موضوعی برای کاویدنهای علمی است، قرار میگیرد.

     افغانستان کشوریست که در آسیا موقعیت دارد، و از لحاظ تأریخی میراثهای گرانبهای از زمان رونق تمدن اسلامی و سایر تمدن های موجود در منطقه برایش بجا مانده است.

     و اما زمانی که تمدن غرب بعد از قرون شانزدهم و هفدهم میلادی آغاز به پویش نمود، به شکل حیرت آوری توانست مرزهای اروپا را درنوردد و تأثیرات خود را به اشکال گوناگون بر کشورهای شرقی از جمله افغانستان بجا ماند. این گسترش تأثیرگذاری تمدن غرب بر شرق سبب شد، آنچه را که مردم شرق سالهای سال برای زندگی کردن ساخته بودند، چه در عرصه سیاست و اقتصاد و چه در زمینه های فرهنگ و اجتماع و دانش و فلسفه همه را ویران ساخت، و یا آنقدر تحت تأثیر قرار داد که کارکرد مثبت خود را از دست دادند، و رو به زوال گذاشتند. 

     تمدن مدرن غرب که با تولد ماشین همراه بود، رفته، رفته ماشین بر آن چیرگی یافت. از آن پس، ماشین علتی شد برای اینکه، غرب دست به استعمار و استثمار کشورها و مناطقی بزند که از لحاظ تمدنی در حوزه های متفاوتی نسبت به غرب، موقعیت داشتند، و تا حد زیادی دست نخورده باقیمانده بودند.

     یکی از ویژگی های ماشین این است که باید تولیداتش به مرور زمان بیشتر شود در غیر آن ورشکست خواهد شد، و یا اینکه تولید در سطح معین بدون افزایش منفعت بی معنا خواهد بود. بناً غرب عمدتاً به دو مقصد، یکی؛ بدست آوردن مواد خام برای ماشینها و دوم؛ بازار یابی برای کالاهای تولید شده توسط این ماشین ها که نسبت به تقاضای موجود در غرب بیشتر است، دست به استعمار و استثمار کشورهای شرقی میزند. اما یکی از مشکلاتی که غربی ها بعد از ورود به این کشورها با آن مواجه میشوند، تفاوت فرهنگیی است که با غرب دارند. این تفاوت فرهنگی باعث میشود، کالاهای تولید شده در کشورهای غربی بازاری در کشورهای مستعمره نداشته باشند، بناً مقصد دیگری که غربی ها در برابر خود گذاشتند، همگون سازی جوامع مستعمره با کشورهای غربی از لحاظ فرهنگی و تمدنی بود. که این اقدام شان اکثراً باعث شد تمام تجارب کشورهای غیر غربی در زمینه های مختلف علمی و فرهنگی برهم بخورد، اگر چه غربی ها از لحاظ تمدنی توانستند ساختارهای را در کشورهای شرقی جاسازی کنند اما از لحاظ فرهنگی امکان از جا برکندن فرهنگهای عظیم شرقی و جابجایی فرهنگ غربی برای شان مساعد نبود. نتیجه این شد که، کشورهای شرقی از لحاظ تمدنی و دستآوردهای مادی پیرو غرب شوند، از ساختن مکاتب به شیوه های غربی گرفته تا تأسیس دانشگاه ها و بالآخره ساختار دولت و ... مواردیست که کلاً از غرب مدرن تقلید شده است. البته، ناگفته نماند که یکی از علل تقلید ما از غرب برتری منطقی ساختارهای اجتماعی آنها نیز بوده است.

     اما آنچه امروز در کشور خود، افغانستان، با آن مواجه هستیم، در واقع یک نوع سردرگمی است که از مواجهه ما با غرب مدرن ایجاد شده است. بعد از اینکه غرب با نیروی عظیم علم مدرن، خصوصاً علم کاربردی توانست راه های صد ساله را در یک شب بپیماید و برتری خود را بر کشورهای غیر غربی بوضوح نشان دهد، و از جانبی هم، برای بهره کشی بهتر و بیشتر از کشورهای غیر غربی تلاشهای، اگرچه نافرجامی را برای تغییر در ساختارهای فرهنگی کشورها مذکور سازماندهی نمود. در نتیجه، تمام داشته های علمی و فرهنگی که در بستر فرهنگی و اجتماعی کشورهای غیر غربی شکل گرفته بود، رو به زوال گذاشت. و به ناچار این کشورها دست به دامن علم مدرن زدند، که خود محصول افکار و اندیشه های غربی بود و بتبع آن، برتری علمی و تبعیت از غرب را نیز به دنبال داشت.

     گرایش افغانستان به عنوان یک کشور شرقی و اسلامی به سوی علم مدرن، از جانبی هم ناشی از نارسایی، داشته های علمی ـ بومی در این کشور بود، که به نیازهای زمان پاسخ مناسب داده نمیتوانست. بناً افغانستان با پذیرفتن و تلاش برای بدست آوردن علم مدرن، ناگزیر از پذیرفتن تبعات آن بود. تأسیس مکتب مانند آنچه در غرب وجود داشت، گام نخستی بود برای پذیرفتن تمام ساختارهای مدرنی که بالفعل در غرب مدرن کارایی خود را نشان داده بودند.

     اما افغانستان غرب نبود؛ پذیرفتن علم مدرن و کاپی نمودن ساختارهای مدرن از غرب، مشکل افغانستان را به عنوان کشور شرقی و مسلمان حل نتوانست. برای اینکه تمام ساختارها و سازوکارهای مدرن در بستر فرهنگی غرب شکل گرفته بودند و با ارزشهای بومی این کشور هیچ گونه همخوانی از خود نشان نمیدادند. حتا در بسیاری موارد، تناقضات آشکار، منجر به هرج و مرج و نابسامانی شده و بی اعتدالی را در جامعه رواج داده بود.  از جانبی این یک حقیقت است که، همیشه و در همه جوامع انسانی، ارزشها و ساختارهای خاص اجتماعی وجود دارند، طوری که ساختارها باید خود را با ارزشهای که در جامعه وجود دارد، منطبق سازند. از جانبی هم ارزشها هیچوقت ابدی نبوده، به همین دلیل همیشه ساختارهای اجتماعی با تغییرات و تحولات ارزشهای انسانی خود را همآهنگ ساخته اند. هر نوع ناهمآهنگی میان ارزشهای یک جامعه و ساختارهای اجتماعی، باعث بروز بحران در جامعه خواهد شد.

     آنچه در افغانستان به چشم سر مشاهده میکینم، ناهمآهنگی میان ارزشها و سازوکارهای اجتماعیی موجود در جامعه است. این ناهمآهنگی پرده از این حقیقت بر میدارد که، افغانستان با وجود داشتن مکاتب، دانشگاهها، ساختار مدرن دولتی و سایر ساختارهای مدرن، تا هنوز از فرهنگ مدرن بهره کمتری برداشته است. هنوز که هنوز است، افغانستان با فرهنگ انسان محور مدرن، که در آن حقوق بشر یکی از پایه های اساسی به شمار میرود، آشنایی ندارد. هنوز ذهن شناسنده (سوژه) و پوینده در نزد مردمیکه در این خطه زندگی میکنند به میان نیامده است. هنوز اهمیت زمان بدرستی شناخته نشده است. انسان شرقی و خصوصاً انسان افغانی هنوز به ارزش و اهمیت عقلش و آن کارکردی که عقل میتواند عرضه کند، پی نبرده است. هنوز در زندگی مردم افغانستان سحر و جادو و هزار گونه عوامل غیر محسوس و گنگ و ماورائی دخیل است. اکثر مردم افغانستان تا حال به مداخله عوامل نامرئی در زندگی روزمره شان باور دارند و به همین دلیل ذهن شان متوجه مدیریت و سازماندهی نظامند و عقلانی زندگی نمیشود. در چنین حال و هوای به سادگی میتوان حکم کرد که، اذهان مردم افغانستان اذهان سنتی است. اذهان سنتی- قبیله یی، به سادگی حاضر نیستند تن به مراعات مقرراتی بدهند که دارای ساختاری مدرن هستند. از کسی که تا هنوز ذهنی سنتی دارد، چگونه میتوان توقع داشت، مانند کسی که ذهنیت مدرن دارد از ساختارهای مدرن پیروی کند و مطابق آنها زندگی خود را پی ریزی نماید؟ یقیناً چنین چیزی ممکن نیست. شما وقتی به شهر کابل که پایتخت افغانستان است و ظاهراً نسبت به سایر مناطق افغانستان مدرنتر است نگاه کنید. و وقتی وضعیت مردم آنرا یک مقدار مطالعه نماید، در میابید که، کسانی میتوانند در شهر زندگی واقعاً شهری و مدرن داشته باشند که اذهان شان با فرهنگ و ارزشهای شهر نشینی آشنایی داشته باشد. در حالیکه شهر کابل پر از انسانهای است با اذهان سنتی و بسته. شما از هر جایش که میخواهید شروع کنید، از معلمینی که در مکاتب تدریس می نمایند، از ترافیک، از پولیسی که در گوشه و کنار شهر ظاهراً برای تأمین امنیت گشت میزنند، از قضاتیکه در محاکم نشسته اند، از جوانانیکه به دانشگاهها میروند. و بالآخره از نمایندگان شورای ملی که ظاهراً بعنوان نمایندگان مردم، از طریق پروسه هاو ساختارهای مدرن وارد شورای ملی، که خود نمونۀ از نهاد مدرن است، شده اند، همه و همه با اندیشه های که، برای یک "شهروند" مدرن، یک انسان خود محور و بالآخره انسانی که به عقلانیت باور دارد و از اخلاق مدرن مبتی بر عقلانیت مدرن، آزادانه پیروی میکند، بیگانه اند. و وقتی یک عده از نمایندگان شورای ملی با نمایندۀ از میان شان برخورد غیر دموکراتیک مینمایند، او را توهین میکنند و فحش میگویند و با هر چه در دست دارند بسویش پرتاب میکنند، در حقیقت آزادی بیان اندیشه را نقض میکنند و آنچه را که به خود نمی پسندند به دیگران آشکارا می پسندند. این مخالف اخلاق مدرن است، کسی که برخوردار از این ضد اخلاق است، به مدرن بودن ذهنش نمیتوان باور داشت.

     در چنین شرایطی بسیار عجیب نخواهد بود که قانون مهمترین پدیدۀ زندگی مدرن، به وسیلۀ برای سؤ استفاده های شخصی مبدل گردد. مردم از قانون پیروی نکنند، و ارگانهای ناظر بر تطبیق قانون خود به تخطی گر و ناقضین قانون تبدیل شوند. و ساختارهای که به اشکال گوناگون برای سازماندهی زندگی مردم از غرب مدرن کاپی شده اند، بعوض آوردن تعادل در زندگی مردم به بی تعادلیها دامن زنند. 

     ساختارهای مدرن در جامعه یی میتوانند کارکرد مثبت و مفید داشته باشند که، در آن جامعه، ارزشهای مدرن جا افتاده و نهادینه شده باشند.

     قانون به عنوان ساختار مدرن در جامعه افغانی، زمانی تأمین کننده نظم خواهد بود که، که مردم به آن، به عنوان مقرراتی بنگرند که مطابق ضرورت و خواست خود شان، توسط نمایندگان رسمی شان در شورای ملی برای ایجاد نظم، وضع گردیده است. و گرچه این قانون توسط خود مردم و یا نمایندگان شان وضع شده است، اما؛ هیچ کس نمیتواند فراتر از آن گام بگذارد و مصؤون بماند.

     دانشگاههای افغانستان زمانی به مهد پرورش انسان مدرن تبدیل خواهد شد که، اذهان استادان محترم دانشگاهای افغانستان از غل و زنجیر سنت وارهند و با آب زلال اندیشه های مدرن شستشو شوند. جرئت دانستن بیابند و "نقد" را بعنوان پدیدۀ تلخی که، برِ شیرین دارد، بپذیرند.  آن زمانیست که، اذهان "میخانیک" شاگردان دانشگاه به اذهان پویا و مؤلد تبدیل شده و از قید خرده گیری های بی مورد در امان خواهند ماند.

     و به همین ترتیب سایر موارد.

xxx

 

     فرهنگ مدرن در غرب مدرن شکل گرفته است و تنها زمانی میتواند با تمام معنا به افغانستان راه یابد که، برای معرفی آن در افغانستان، از ترجمه و تألیف کتابها، راه اندازی مباحث گوناگون از طریق رسانه ها، دانشگاهها و... در باره مفاهیم و ارزشهای امروزین، آغاز شود. فرهنگ کتابخوانی میان مردم افغانستان خصوصاً جوانان رواج داده شود. روشنفکران و اندیشمندان عرصه علوم اجتماعی به معرفی اندیشه ها و ارزشهای بپردازند که نقش محوری را در زندگی انسانهای امروزی بازی میکنند.

     تنها زمانی میتوان به کارکرد مثبت و مفید ساختارهای اجتماعی موجود در جامعه امیدوار بود که، انسانهای مدرن در بستر فرهنگی کشور ما پرورده شوند. انسانهای که نه تنها ظاهر شان بلکه باطن شان نیز امروزین باشد.

 

                                                               پایان