سیدهاشم سدید

20.01.07

 

"کارمحققانه پرداختن به اصالت هاست، نه توجیگرائی و پرداحتن به هر آنچه دل ما میخواهد."

 

چند روز قبل یکی از دوستان دو نوشته از دو شخصیت علمی کشـور، آقایان دستگیر پنجشیری و اعظم سیستانی را، که در حال حاضر از جمله شخصیتهای مطرح درحوزه روشنفکری کشورهستند، و نوشته های شان هم غالباً بعنوان محقق درسایت های انترنتی به چشم می خورند، دررابطه با مشکل افغانسـتان و پاکسـتان، خط دیورند و عوامل عمده تشنج در منطقه، غرض مطالعه لطف کردند.

هر دو نوشته را خواندم.  با قبول این اصل که بروی کره زمین به اندازه انسان هائی که زندگی می کنند نظر و اندیشه وجود دارد،  به آقایان سیستانی و پنجشیری هم، مانند همه انسانها، باید حق داد تا نظریات خود را داشته باشند. در این مورد هیچ حرفی نیست. این آزادی حق انسان است و انسان باید از این حق در هر حالت و شرائطی  (  حتی اگر نظام ها  دموکراتیک باشند!  )  بهره ور باشد؛  منتها وقتی که این نظریات، هرچه باشند،غرض آگاهی عامه مردم از حوزه داشته ها و دائره  تفکرات شخصی خارج می شوند، آنوقت این نظریات و تفکرات، گر چه نظریات و تفکرات و دریافت های شخصی اند،  خصیصه عام و مردمی پیدا نموده و به همه مردم تعلق می گــیرند و هر کسی این حق را حاصل می کند تا در آن رابطه به اندازه فهم و معلوماتش، و به همان اندازه ائیـــکه فکر شان قد می دهد برخورد کنند. از نوشته آقای سیستانی نظریاتی یک انسانی که می خواهند  به یک مسئله  بدون دخالت دادن  تعصب و عقده،  با احساس مسئولیتی که  در برابر تاریخ  و مردم، و  در برابر درجه  و مدرک علمی ای که دارند، ساطع است. اما از نوشته آقای پنجشیری متأسفانه چنین استنباطی نمیشود. روح نوشته، آهنگ خاموش کلام، و فحوای سخن را غبار کین و رنگ التقاط و دو گونه فکر کردن از رفعت و منزلت  یک نوشته علمی به نقطه مقابل نقطه اوج پائین آورده است که  به هیچ  وجه شایسته یک محققی که  دارای  بالا ترین درجه علمی است، یا شایان مردانی به سن و سال ایشان، نمیباشد. یکی از خصوصیت های نوشتـه های علمی این است که در آن ها نه رنگ  تعلق به نظر می رسـد و  نه روح  تعصب احساس می گردد.  در همچو نوشته ها  نویسنده  ومحقق تنها بـه نفس موضوع  مورد  بحث بدون  دخالت دادن احساسات، نظریات و عواطف شخصی، و پسند و نا پسند خود، می پردازد.   اما،  نوشتهء آقای پنجشیری تحت عنوان  " خط استعماری دیورند یکی از عوامل عمدهء  تشنج منطقه است"  که دردو بخش تحریر شده است، از چنین خصیصه ای، با دریغ، بر خور دار نیست. از آن جمله بر خورد هـای آقای  پنجشیری  را با یک سلسله مطالب، به ویژه بر خورد با شخصیت و کارنامه هـا و سیاست های مرحوم محمد داود خان را، نویسنده این سطور از روی تعصب، تفکر یک ســـویه ( تفکر و صائب دانستن تنها همان چیزی را که انسان به آن علاقه دارد )، پسزدن ( هر چیزی را که انسان دوست ندارد رد میکند)  ضعف در تشخیصی عوامل اصلی واساسی تاریخ وجامعه (زمان، مکان،عوامل طبیعی و غیرطبیعی،مردم، و روح جمعی جامعه)، در کنار سائر عوامل  درونی، بویژه عوامل مهم  و نهایت اثر گذار بیرونی می داند، که  ناشی از فقدان تأمل ( نمی گویم تفکر،  زیرا معنی تفکر در فلسفه بر گشت اندیشه بخود یا توجه کردن به آن چیزی که در ما وجود دارد، است. درحالیکه تأمل که لازمه تمیزدرست است، پرداختن جدی،دقت و توجه به خود تفکر یا اندیشه اسـت. مانند معرفت و معرفت شناسـی. معرفت دانشـی اسـت که از پرداختن به پدیده ها، رویدادها و ...  به دست می آید، ولی معرفت شناســی علمی است که وظیفه آن  پرداختن و شناخت خود شناخت و دانش یامعرفت است. انسان از یک چیزی آکاهی دارد، اما برای این که به صحت آگاهی خود مطمئن تر شود به همان آگاهی ای که دارد، با اسـتفاده ازعلم معرفت شـناسی،  با دقت و تأمل بیشـتری، میپردازد. تفکـر، تأمل و تمـیز سـه مرحلهء از فعالیتهای ذهنی ای هستند که با هم تفاوت دارند و در امر تحقیق وشناخت باید یکی پی دیگر، و به ترتیب مورد استفاده قرارگیرند.) پیرامون موضوعات و مسائل مورد بحث شان است.

حرف هائی که از نظر نویسنده این سطور قابل تأمل و نقد اند، با رعایت قواعد نقد، قبل از آن که به نقد

آن ها بپردازیم، غرض توجه خوانندگان، به حد نیاز ذکر خواهد شد.

ـ  بین هفتاد تا هشتاد در صدد نوشته بخش دوم "خط استعماری..." مطالب تکراری هستند.  با یک نظر اجمالی هر خواننده ای متوجه تکرار چندین مطلب که در بخش اول یک بار ذکر شده است، خواهند شد.  " ژورنالیستان، بخصوص، باید متوجه صرفه و اقتصاد در نوشتن و فشرده ساختن هرچه بیشترمطالب باشند ( نقل قریب به آنچه گفته شد)."  این توصیه ای بود که آقای پنجشیری در حدود چهل سال قبل، آن زمانی که ایشان مسئول کتاب خانه وزارت اطلاعات و کلتور بودند به نویسنده این سطورنمودند. در آن زمان نویسنده این سطور قصد داشت که با  ختـم درس  ژورنالیـزم  بخواند، ولی خواست خدا آن بود که سـالیان درازی را بابی میلی درپشت میز، و در چهار دیواری های دفاتر از این اداره به آن اداره، تا بر آمدن از افغانستان روز گذرانی کند. آقای پنچشیری در آن زمان مردی با صفا، مهربان و درست کاری بودند، ولی جبرتاریخ، یا روزگار، شاید، ایشان و همنواله های ایشان را به راهی برد که بجای صواب، هم خود را کباب نمودند و هم مردم را. یا اینکه محک میدان عمل جوهرراستین انسان را هویدا میسازد.

ـ   مینویسند : " حکومت وابسته افغانستان به هنگام اعلان آزادی و تجزیه هند باز هم این شهامت را در خود احساس نکرد که مسئلهء  آزادی و حق تعین سرنوشت خلق پشتونخوا را با محافل حاکمه بریتانیا و حزب کانگرس و مسلم لیگ طرح کند. در نتیجه... در برابرپشتون ها و بلوچهای آنسوی خط استعماری دیورند دو سوال و انتخاب مطرح گردید:  یا باید جزء قـلمرو هند میشدند و یا به پاکستان می پیوستند ... فقط در چنین شرائط و اوضاع ملی و بین المللی شاه محمود ضمن یاد داشت مورخ 13 جـون 1947 بـه سفارت بریتانیـا در کابل در زمینه اعاده حق  تعیین سرنوشت پشتون های آنسوی خط استعماری دیورند تذکر داد. این یاد داشـــت بـه پاسخ نا مساعد دولت پاکستان مواجه گردید.  در همان سال مغولگی توسط طیارات نظامی پاکستان بمبارد شد. 23 تن از مردمان بیگناه ملکی مناطق جنوب کشور شهید شدند. این تجاوز نظامی مناسبات افغانستان و پاکستان را متشنج تر ساخت ..."

عین مطالب( جواب های خشک و درشت و خشونت و دشمنی پاکستان) را باشرح مبسوط تری درکتاب "افغانستان درپنج قرن اخیر"نوشته مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ و کتاب" افغانستان درمسیرتاریخ " نوشته زنده یاد غبار و ده ها نوشته و مضمون و مقالهء دیگر هم بار ها خوانده ایم. اگر دو شخصیت یاد شده صرف به بیان واقعات و تاریخ، و نه به تقویم یا ارزیابی حوادث و رویدادها، و اینکه چه باید میشد و یا چه باید نمیشد، پرداخته اند، حرف و اعتراضی نیست، زیرا آنها مؤرخ بودند نه محقق یااکادمیسن. ولی تذکر و تکرارمحض اینمطالب بوسیله آقای پنجشیری بدون تحلیل تاریخی، جامعه شناسانه، روانی، و سیاسی ـ اقتصادی،و توضیح علمی و دقیق این مطلب که چرا شاه محمود خان نمیخواست به این کـار بپردازد، و بدون تذکـراینمطلب که چه باید میشد و چه باید نمیشد، چگونه باید میشد وچگونه باید نمیشد، امریست بعید. کار محقق تحقیق است. نوشتن تاریخ کار مؤرخ است. اما نقل تاریخ، کار نقال است. شما یک شخصیت علمی هستید. یک محقق هستید، و نه یک نقال.  باید به جای تکرارمکررات به توضیح و تشریح و تحلیل و تعلیل رویداد ها،  ضعف و قوت کارها، درست و نادرست بودن اعمال و فعالیت های زمامداران،  نظر،  نقش  و  احساس  مسولیت مردم،  و تحلیل و تعلیل اشتباهات، و ریشه تحولات، می پرداختید. به جای پرداختن به این کار که وظیفه یک محقق است، به افتنان جهت اغلاط مـردم پرداختــه اید؛ دلیل چیست؟

اگر چه در قسمتی ازنوشته شان می نویسند که : " فقط  حل صلح آمیزمساله یگانه راه صحیح، اصولی، عادلانه و دموکراتیک است و..."، ولی گذشته از اینکه به اصطلاح یک ـ  نقشه راه ـ  عملی برای دست یافتن به حل صلح آمیز اختلاف بین دو کشور ارائه نمیکنند، از فرصتی را که تره کی بعد از آمدن ضیأ الحق به کابل و نشست شان در پغمان،  برای ادامه ملاقاتها و بحث ها برای دسـت یافتن به یک راه حل صلح آمیز ازدست داده بود، هیچ انتقادی بعمل نمیآورند. لازم بود دراین زمینه، ازآنجائیکه طرفدار حل صلح آمیز معضله بودند، درقدم اول از موضع تره کی انتقاد می نمودند، و در قدم  دوم نظر شان را در باره ای طرق رسیدن به حل صلح آمیز مسئله روشن بیان می داشتند.  شما که از جمله اعضای رهبری حزب و دولت بودید حتماً در این باره پیشنهادی، نظری، رهنمائی ای، یا پرسشی نموده ائید. اگر جوابی دریافت داشته باشید، آن جواب چه بوده است؟ اگر جوابی دریافت نکردید، دلیل آن چه میتوانست باشد؟ اگردراین باره چیزی نه گفتید، چرا؟ چرا حداقل یک پیشنهادی نکردید؟  یا این که آن زمان، چون زمان

دیگری بود،  جهان یک قطبی نشده بود و سرنوشت جهان را امریکا به تنهائی سامان نمیبخشید،  به این مفکوره  نبودید؟  یا حق و آزادی  بیان، حتی برای بلند پایه ترین افراد حزب و دولت وجود  نداشت؟  

از یک طرف از حل صلح آمیز مسئله بعنوان یگانه راه صحیح، اصولی، عادلانه و دموکراتیک یاد می کنند، و ازسوی دیگر جواب تره کی به  ضیأالحق را چنان با  آب و تاب بیان میکنند که گویی از اعماق قلب و از درون سینه خود شان بیرون مییآید.

ـ   از مطالعه مجموع نوشته شما به این فیصله میرسیم که، برداشت های شما از قضایای همان برداشت های" یک بام و دو هوا هستند." وقتی داود خان مرحوم( قصد ما به هیچ وجه دفاع از مرحوم داود خان

یا ظاهر خان نیست. هر یک از اینها کم و کاستها، قوت و ضعف و خوبی و بدی خود شان را داشتند که در جا و به نوبه ای خود قابل نقد اند؛  همینطور جنایات، خشونت و وحشت  و اعمال ضد انسانی و ضد ملی  تنظیم های به اصطلاح جهادی ) می خواهد مسئله و اختلاف پشنونستان را از طریق مذاکره حل و فصل  نماید این گرایش " سازشکارانه " خوانده میشود ( مراجعه شود بنوشته خط استعماری ... )، ولی وقتیکه حفیظ الله امین به چنین کاری دست میزند، و می خواهد زیرپای آغا شاهی، وزیرپاکستانی، قالین سرخ فرش کند، آن را سیاست نجات می خوانند.  در این جا حرفی هم  از" سازش" در میـان نیست. در حالیکه کشورها، احزاب و نظام های کمونیستی، نسبت به سائر حکومت ها و نظام ها، تعهد بیشتری در قبال جنبشهای آزادی بخش و ملی داشتند؛ و بهمین دلیل قبل از آنکه به نقد داود خان مرحوم میپرداختند، باید امین را محکوم می کردند.  ولی این کار را نمیکنند؛ چرا؟ چون پس زمینه و تصویری که از داود ـ  ظاهردر روح و روان و ضمیر و ذهن خویش با آمیزه ای ازرنگ سرخ و تلقینات برادر بزرگ ترسیم نموده اند اجازه اینکار را به ایشان نمیدهد.

انصاف این است که قضاوتهای ما بر وفق اعتبار و سرشت عمل انجام گیرند، نه این که کی آن عمل را انجام میدهد! برای ارتکاب یک عمل، عامل آن هر کسی که باشد،  اگر عمل ناشائست یا نادرست است،

باید عامل یا کننده کارمورد انتقاد، ملامت، توبیخ یا محکومیت قرار گیرد؛ و اگرعمل نیکو، خیر، خوب و زیباست، بازهم باید انجام دهنده آن عمل را،  بدون در نظر گرفتن تعلقات یا وابستگی های وی، مورد تقدیر و تحسین و تمجید قرار بدهیم.  یک قاعده معین اخلاقی باید برای ارزیابی و تفکیک اعمال درست از اعمال نادرست وجود داشته باشد. خوب و بد باید درهرحالت، و درهرزمینه و با ارتباط با هر کسی، خوب و بد باشد، نه این که خوب یک جا خوب و جای دیگر بد باشد؛ و بالعکس.

ـ   می نویسند: " حکومت وابسته افغانستان به هنگام اعلان آزادی و تجزیه هند باز هم این شهامت رادر خود احسـاس نکرد که مسـاله آزادی و حق تعیین سرنوشـت خلق  پشتونخوا را با محافل حاکمه بریتانیا و حزب کانگریس و مسلم لیگ طرح کند ..."  در حالیکه آقای سنگ شکن در این مورد یاد آور میشود که : " از زمانی که نیروهای سیک در خیبر مستقر شدند ( زمان دوست محمدخان سال 1834) تا حال حاضر، هیچ یک ازدولتهای افغانستان ازادعای خود نسبت به سر زمینهای از دست رفته که فعلاً ایالت سرحد در شمال غربی و ناحیه قبیله ای  و قسمتی از بلوچستان پاکستان را تشکیل میدهد باز نه ایسـتاده است.  و در واقع سه جنگی که افغان ها با انگلیسـها  کردند بخاطر باز پس گیری همین سر زمین های از دست رفته بوده است ... افغان ها پیوسته در صدد بازگردانیدن سر زمین پشتون ها  (  بهتر بود کـه مینوشتند که خاک های غصب شده شان زیرا هیچ قسمت این خاک مربوط به یک ملیت خاصی نیست. همه ای خاک، خاک  همه ای افغانان است )   به کشور خود بوده اند،  بخصوص بعد از جنگ جهـانی دوم  و بمیان آمدن موضوع استقلال هند،  افغان ها امیدوار شدند که به  نحوی سر زمین های از دسـت رفته را باز یابند... وقتی در ژوئن 1947 کنت اتلی نخست وزیر انگلستان پیشنهاد تجزیه شبه قاره هند را بـه پارلمان داد و قرار شد که مردم شبه قاره به اختیار خود به یکی از دو کشور هنـد یا پاکستان بــه پیوندند، افغان هـا ضمن اعتراض به این طرح  پیشنهاد نمودند پشتونهای هند را در انتخاب راه سـومی که الحاق بکشوری مادری یعنی افغانستان یا استقلال باشد، نیز حق گزینش دهند..."

گذشته از بیانات آقای سنگ شکن، نه درهنگام آزادی هند و بوجود آمدن پاکسـتان، که درست دو ماه قبل ازآن، شاه محمود خان نامهء در این رابطه به سفارت انگلیس فرستاد و نقطه نظرافغانستان را در زمینه توضیح نمود. نماینده افغانسـتان با شهامت رأی مخالف کشـورش را در رابطه با پیشـنهاد قبول عضویت پاکستان در ملل متحـد بیـان داشت، نام پشتونسـتان درهمان بحبوحهء به وجود آمدن پاکســتان، از طرف افغانستان ابداع شد، جرائد، در رابطه با حل مسئله و موضوع پشتونستان در سر خط اخبار شان مطالب زیاد و متنوع نشــرکردنـد، خود شـاه محمود خان در همان سال استـقلال پاکسـتان در روزنو روز نطقی در جلال آباد، بغل گوش پاکستانی ها، در رابطه با حق تعین سرنوشـت مردم پشتونسـتان ایراد نمود. در شهر های قندهار و کابل و جلال آباد تظاهراتی علیه پاکســـتان براه افتاد، تحریکاتی در دو سوی سرحد صورت گرفت که درنتیجه مناطق قبایل سرحدی و جنوبی کشوراز سوی پاکستان شدیداً بمبارد شد، امر سفربری ها، بستن راه های ترانزیت، فعال شدن رادیو های دو طرف برای پخش تبلیغات سئو و صد ها

موضوع و مسئلهء دیگر( اقتباس از زخم ناسور ... آقای سیستانی)، از جمله تذکرات روشن مرحوم سید قاسم رشتیا که خودش شاهد عینی قضایا بود، خلاف آنچه را بیان میکنند،  که آقای پنجشیری بیان داشته اند.

آقای سیستانی هم در صفحه پنجم مقاله " ضرورت حل معضله خط دیورند " مینگارد که :  " در مقالـت

مفصلی که زیر نام  "  پشتونستان و زخم ناسور خط دیورند  "  دو سال قبل در مجله آئینهء افغانستان و سایت آریائی گذاشتم، با اسناد تاریخ وار نشان داده ام که بیش ازیکصد و پنجاه سال است که زمامداران

افغانستان بخاطر بدست آوردن پشاور تمام امکانات خود را بکار بستند، تا چنین داعیه را تحقق بخشـــند

ولی همگی سر خود را در این راه از دست دادند ... "  آقای پنجشیری دقیقاً این مقاله را مطالعه فرموده اند.

کورول کوف، مامور امنیتی سفارت شوروی در کابل طی مصاحبه ای با زیارمل گفت  که: "  حکومت افغانستان از زمان ظاهر شاه، پادشاه افغامستان، و بعد تر در زمان داود هوا دار جنگ با  پاکستان بود. آنها ادعا مینمودند که این موضوع  را به زودی حل می نمایند.  آن ها میخواستند که بخش های سرحدی را به گیرند. لیکن زمامداران ما به این کاردست نزدند (دوچ ویله 28.12.2006 )."

ظاهرخان و مرحوم محمد داود خان بر اساس این نوشته، و بر خلاف ادعای آقای پنجشیری، میخواستند موضوع پشتونستان را در صورت لزوم با توسل به اسلحه و از راه نظامی حل کنند،  ولی از آن جا که این امکان برای شان فراهم نبود، ناگذیر درصدد دست یافتن به آن منظورازطرق دپلوماتیک و راه های صلح آمیزی بر آمدند. این حکومتها برای رسیدن به یک راه حل عادلانه  قضیه افغانستان، هیچ کوتاهی ای نکردند وهر یک درحدود امکانات و توان اقتصادی ـ  نظامی،  و با توجه به شرایط حاکم بین المللی که در آنزمان برای شان میسربود، از هیچ نوع تلاش و کوشش دریغ ننمودند. اما پاکستان فقط یک چیز

میخواست:  انصراف مطلق از داعیه پشتونستان. چیزی که تقریباً اکثریت مردم کشور مخالف آن بودند.

 دست یافتن به صلح، شرط انصراف از داعیه پشتونستان و شمولیت در پیمان  سنتو را  در قبال داشت. حال اگر این دوشرط پذیرفته میشد، آیا آقای پنجشیری وافرادی که با ایشان هم آوا هستند، میتوانستند، یا میتوانند  تضمین کنند که بازهم دولت، یا دولتهای پذیرنده این شروط ، امروزمورد انتقاد و لعن و نفرین برای قبول این شرائط،  قرار نمیگرفتند؟   راقم این سطور مطمئن و متیقن است که با زد و بند هائی که خلق و پرچم با شوروی  داشت( و سائر گروه ها )، اگر چنین عملی صورت می گرفت، دیوان هائی از بدگوئی و مذمت و تهمت و افترأ را در این زمینه سیاه مینمودند و تبلیغات سئو و مغرضانهء  شان گوش فلک را کر و دل هندوکش را آب می کرد.  همان طوریکه امروز تعداد زیادی از مردم روی آوردن از روی مجبوریت حکومات آن زمان افغانستان به شوروی وقت را،  بدون درک شرایط  آن زمان،  بدون آن که اهانت ها و تحقیرها و پیشنهادات خفت آورامریکا را درنظربگیرند، محکوم میکنند، و  آنانیرا که از روی ناچاری دست دوستی به سوی شوروی دراز نمودند، خائین  و...، و مسئول تمام قضایای بعدی مینامند!

قبل از بوجود آمدن پاکستان، تا سال  1954، کم  و بیش نزده سال دولت افغانستان بار بار تلاش نمود تا

توجهء امریکا را به کمک های اقتصادی ـ تخنیکی ـ نظامی به افغانستان، و بعد از بوجود آمدن پاکستان توجه و کمک آنکشور را برای حمایت ازداعیه افغانستان درقبال پشنونستان، و درتقابل با پاکستان جلب کند. حد اقل پنج بار نماینده فرستاده شد و ده ها بار از طرق و منابع و مجراهای دپلوماتیک مطمح نظر افغانستان ابرازشد. تا بوجود آمدن پاکستان امریکا سیاست روشن و جدی دربرابر افغانستان نداشت، اما بعد ازشکل گیـری پاکسـتان، شرائط و برخورد های امریکا با افغانسـتان با توجه به منافع پاکستان شکل گرفت.

افغانستان، براساس نوشته لیون پاولادا، در" کشورشاهی افغانستان و ایالات متحده" ابتدا از سال 1935 تمایل بخریداری اسلحه از ایالات متحده امریکا نشان داد. در سال 1939 این تمایل را از طریق سفارت امریکا در تهران و در سال 1944 از طریق پاتریک هرلی، نماینده خاص روزولت،  و در سال 1945 از طریق سفارت امریکا در کابل، بازهم ابراز نمود." سلسله این تقاضا ها در 1946 و 1947 و 1948 و 1949 تا 1955 غرض جلب کمک و همکاری امریکا ادامه یافت؛  تا جائیکه محمد نعیم خان در یک گفت و گو با یکی از ماموران شعبه امور شرق نزدیک ( آلبرت جی.ماتیوس)، برای جلب نظر امریکا، ابرازنظر کرد که افغانها اگر بگونه مناسب مسلح و به پشتیبانی ایالات متحده متقاعد گردند در هندوکش خواهند ایستاد و شوروی ها را از پیشروی مانع خواهند شد  تا به  ایالات متحده و متحدینش وقت آن را بدهند که از شرق میانه و جنوب آسیا دفاع نمایند.  اما امریکائی ها،  به دو دلیل( 1 ـ پاکستان سیاسی تر بود، 2 ـ در مناسبات منطقوی، هند با رهبران نیمه سوسیالیست آن با شوروی نزدیکی داشتند)  پاکستان را برافغانستان ترجیح دادند. درنتیجه  تنها راهیکه برای افغانستان عقب مانده، ضعیف و محتاج غرض جلب کمک و ساختن جامعه و اعمارملک باقی ماند(درآن جهان دو قطبی) فقط شوروی بود. زمامداران آن مقطع تاریخ هم، با رویداد هائیکه طی کم و بیش یک قرن گذشته در آنسوی آمو دریا رخ داده بود، و با درک این واقعیت که افغانان مسلمان از شوروی کمونیست (  خصوصاً بیخدائی آن ها )  متنفر بودند، چندان علاقه خاصی به نزدیکی با شوروی نداشتند.

با این معلومات مختصر، حال اگراز مجموع کسانیکه عقل را پیرو لفظ ، و درخدمت گوش قرارداده اند پرسیده شود که : " خوب، شما که نزدیک شدن افغانستان با شوروی را خیانت و... می دانید، بگوید کـه در آن زمان و با آن شرائط داخلی، منطقه ای و جهانی دولت افغانستان چه باید می کرد،  چنان خاموش میمانند که گوئی عقل شان را دزدیده اند. یا اینکه سفسطه ها میبافند.  طرف افغانستان در آنزمان کار ها و اقدامات لازم را که برای همچو مواقع ضروری اند در نظر گرفته با شوروی ارتباط  و تماس حاصل نمود. مهم ترین این اقدامات همانا عقد قرار داد بی طرفی و عدم تعرض و کمک های  بدون قید و شرط آن کشور،  و جلب پشتیبانی از داعیه افغانستان نسبت به پشتونستان بود. راقم در حدود  یک سال بعد از پیروزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان واستقراردولت جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان دربحث بسیار جدی ای که با چند  تا از موسپیدان  قوم  خود داشت،  در جواب  ادعا های ایشان که  داود خان و ظاهر خان را برای همه نا آرامی ها و بد بختی های کشور مقصر میدانستند، گفت: " نه داود خان، و نه ظاهرخان، حتی خلق و پرچم، هیچکدام، هیچ گناهی در این زمینه  ندارند. هر بدبختی ای کـه امروز در این  کشور مشاهده می شود،  تقصر آن فقط بدوش  شما ها  و امثال شماهاست.

در یک کشوری که 9.9 9  د ر صد مردم مسلمان اند، اگر شما ها، سید و ملا و مولوی و شیخ و واعظ

و پیر و  ...   واقعاً مسئولیت های تانرا دربرابرملت و کشوردرک می کردید و با سخنرانی و قلم زنی و تحقیق درپبرامون مسائل دینی ودنیائی به زبان امروز و با توجه به رشد فکری و کنجکاوی های مردم، بجلب افکارمردم و رفع ابهامات آنها،  بخصوص جوانان و تحصیل کردگان میپرداختید و ذهینیتها را با ارزیابیهای کامل، منطقی و علمی تمام مسائل جاری روشن می ساختید و با مردم به تشاور و تحاور می پرداختید، چطورامکان داشت یک مشت انسان با تفکرات به اصطلاح شما، غیر دینی و غیرملی بر این کشورو براندیشه های کهن آن تسلط پبدا کنند؟ شما ها نه تنها این کارها را نکردید، که بردهن ها مهر و

قفل زدید.  هنوزحرفی از دهن مردم بیرون نیامده بود که چماق تکفیر برسرشان فرود مییآمد. مردم درد

داشتند،  ولی شما ها درد مردم را نادیده گرفتید. مردم رنج داشتند، گرسنه و بیکار و بد روزگار، فقیر و دربدربودند، بیسوادی بیداد میکرد، نه مکتب و نه شفاخانه ونه راه و نه برق و نه آب آشامیدنی صحیح،  و ...  هزار درد و بیداد دیگر؛ شما چه کردید؟  در این همه رنجها و نامردمیها شما در کنار کیـها قرار داشتید؟   آیا یکی از شما با این مردم بدبخت و بینوا واقعاً همنوا و هم آوا شدید؟  نه !  بجای این کار  به  دم و  دعا و تعویذ  و جادو و  جنبل،  و به گرفتن تف  پولی،  و تحمیق هر چه بیشتر مردم و رنگین تر ساختن سفره های تان پرداخته به قطر شکم تان افزودید و ...

قرارداد با شوروی، نزدیکی با شوروی و... یک چیزاست و شیوع اندیشه های کمونستی ، به خصوص عدم تحرک یا سکوت و خواب زدگی و چسپیدن به سنت های فرهنگی ای که نادرستی آن راعلوم  ثابت نموده است، چیزی دیکری.  شما قدرت آن را داشتید که جلو ورود هر اندیشه ائیرا  که مطابق میل شـما نباشید بگیرید، ولی این قدرت راازطرق معقول و مقبول بکار نبستید. بجای آن زبان ها را بریدید و لبها را دوختید. بجای نزدیک شدن هوشمندانه با مردم، خصوصاً با جوانان، چماق تکفیر را برداشته انسانها را که بگذار حتی موشها را هم به قطی نمودید. مصر و سوریه و اعراق و هند و... هر کدام با شـوروی رابطه داشتند، نزدیک بودند و توافقات و معاهده ها و قراردادها با آنکشورداشتند، اما همه هوشیار جان شان بودند. جلو نفوذ اندیشه های بیگانه را گرفتند. هند با وجود نزدیکی باشوروی توانست جامعهء خود را بسازد و به توسعهء علوم و تکنولوژی و مدرنیزم دست یابد،  بدون این که کوچکترین خلل و خدشهء

به عقاید دینی و سیاسی ـ اقتصادی آنـها وارد گردد.  قبل ازاینکه  داود و احمد و محمود را ملامت کنیـد باید به خود، کارنامه های خود،  و به وظایفی که در برابر این مردمان بیچاره داشتید، بیاندیشید.

آنروزها می گفتند  ما را  شاه  نمی ماند. امروز با تجربه  قیام دربرابردولت جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان و ایستادگی و پیروزی در برابر شوروی می پرسیم : "  قدرت و خشونت  شاه  بیشتر  بود، یا قدرت و خشونت دولت جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان و نیرو های مهاجم؟

 به هر صورت بر میگردیم به اصل داستان:

می نویسند : " اما حکومت دههء اخیر سلطنت محمد ظاهر شاه در این مرحله بحرانی پاکستان بازهم از

عقب خنجر نزد و به این پندار واهی بودند که: مساله پشتونستان درشرایط صلح آمیز، راه حل عادلانهء

خود را بشیوهء خود به خودی و بدون مبارزه فعال سیاسی خواهد یافت."

اول افغانان هیچگاه در تاریخ پر فراز و نشیب شان،  با وجود همه مشکلات که داشتند، هیچ کسی را از

پشت به خنجر نزده اند. این یکی ازصد ها کار نیک، جوانمردانه و قابل افتخار آنها بوده اسـت و خواهد بود.

دوم در صورت که افغان ها به قول شما پاکستان را از پشت به خنجر میزدند،  زمامداران پاکســـتانی با درک این مطلب که خواباندن غائله ای پاکسـتان شرقی از آن فاصله دور و نداشتن دست رسی از طریق خشکه به پاکستان شرقی، با پشتیبان مانند هند، برای آنها مقدور نیست، با پاکستان شرقی متارکه نموده، استقلال بنگله دیش را به رسمیت می شناختند ( که همین کار را هم  ـ   بنا بر مشکلاتی که یاد شد ـ  در اسرع  وقت کردند) و به سوی افغانستان بر میگشتند.  شما بهتر می دانید که انسان از دو مشکلی که در عین زمان برای انسان حادث گردد،  به کاری اول تر، یا کلاً،  دست می زند که امکان انجام آن بهتر و بیشترمیسر باشد؛ نه به کاری که امکان آن اصلاً فراهم نباشد.  یکی از دو چیزی را که قابل نجات است باید نجات داد، نه این که هردو را از دست داد. پاکستان کاری نمیکرد که هم بنگال (پاکستان شرقی) را از دست بدهد و هم پشتونستان را.

بنأ  در صورت برگشتن بسوی افغانستان جهت حفظ  یا دفاع از پشتونستان، افغانستان با کدام امکانات و توانائی هایش دربرابر پاکستان ایستادگی می نمود؟ ما نفهمیدیم که بلاخره شما چه میخواستید؟ جنگ، یا

صلح؟

ـ   در رابطه به اینکه این حکومت در آنزمان وابسته بود یانه، یا در چه حدی وابسته بوده، نمی توان به سادگی چیزی گفت؛ ولی یک نکته قابل تعمق است، و آن این که حکومتهای وابسته همیشه مورد عنایت و پشتیبانی حکومتهای که به آنها وابستگی وجود دارد،  قرار میگیرند. این یک اصلی است که هیچ کس نمیتواند آنرا انکار کند.هزارها مثال زنده در اینمورد وجود دارد. افغانستان در زمان سلطنت ظاهر خان و جمهوریت مرحوم داود خان کشوروابسته به شوروی بود. وابستگی دولت جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان بشوروی با ابعاد وسیع تری  ( قرارداد های بخصوص نظامی میان دو کشور ) ادامه یافت که بر مبنای همین قرارداد ها شوروی با نیروهای نظامی اش به افغانستان تجاوز کرد تا ازسقوط آن دولت جلوگیری شود. حال اگر افغانستان در آن زمان به انگلیس، که همه کاره در اعطای آزادی هند و بوجود آمدن پاکستان بود، و حق هرنوع تصمیم گیری را در بوجود آوردن ساختار جدید جغرافیــای سیاسی سه کشور، افغانستان، پاکستان و هند، داشت، وابسته بود، چرا مورد بی مهری انگلیسیها قرار گرفت؟  چرا خاک های غصب شده این کشوررا به او بر نگرداندند؟  وابستگی معمولاً در یک فضای تفاهم دو جانبه

دراثر نیازمندیهای دو کشوربه درجه های معین، که سبب ایجاد دوستی میگردد، بوجود مییآید. اسرائیل،

مصر و اردن، مثلاً، به امریکا وابسته اند. اگرامریکا بخواهد دررابطه با این سه کشور تصمیمی بگیرد

تصمیمی نمیگیرد که به منافع این سه کشور صدمه بزند، یا موجودیت آنها را به خطر بیاندازد،  یا سبب رنجش آنها شود.چون این احتیاج متقابل درهرحالت وهمیشه وجود دارد، بناً به نفع هیچ کدام، نه امریکا و نه مصر و ... نیست که این پیوند راخدشه دار سازند یا  بر هم زنند. افغانستان تحت قیمومیت هم قرار نداشت. افغانستان درآ ن زمان یک کشورمستعمره بود.

و استعمار برعکس با به کار بستن نیروی قهریه و تسلط  نظامی و سلب همه، یا قسمتی از حقوق کشور استعمار شده  صورت عملی بخود می گیرد. در زمان عقد قرار داد دیورند، کشور افغانستان یک کشور مستعمره بود، نه یک کشور وابسته. کشوری که همه امور آن بوسیله حاکمیت  بیگانه، آن هم نه ازروی دوستی، واراده و نیت نیک، بلکه با رنجش شدیدی که از آن داشت، اداره می شد.  مستعمره بودن یعنی تحت سلطه سیاسی ـ  اقتصادی ـ  فرهنگی قرار داشتن است. درچنین حالتی کشـوریـکه کشور بیگانه آن را مستقیم یاغیرمستقیم تصرف نموده باشد، حق تصمیم گیری درمسائل را ندارد. درسطوربعدی خواهید خواند که قرارداد های مرزی با روسـیه و ...  مستقیم،  و بدون  این که به رأی امیر اهمیت  قایل شوند، بوسیله انگلیس به امضا رسید. درحالی  که  وابستگی تنها تحت تأثیر اقتصادی قرارداشتن معنا میدهد. عبدالرحمن خان عین همان صلاحیتی را  داشت  که  مهاراجه های  هند در سر  زمین های  اشغال شده شان داشتند. اسماً پادشاه بود.  

ـ   نکته دیگر این که، شاه ایران با آن موقف وسیاست خارجی ایکه افغانستان مجبوراً اختیار نموده بود، هیچ گاه در حل اختلافات فیمابین افغانستان و پاکستان مساعی ای به نفع افغانسـتان به عمل نمییآورد. بنأ تلاشهای وی را " مسـاعی جمیله" خواندن کاری درست نیست. ایران، پاکستان، ترکیه، اعراق، انگلیس و امریکا همه درآنزمان باهم، به سرد مداری امریکا، درصدد تضعیف و نابودی شوروی و هرکشوری که با شوروی رابطه حسنه داشت، یا نزدیک بود، بودند.

ایران درآن زمان، مانند پاکستان، دست دراز امریکا در منطقه بود. تلاش های ایران، مانند امروز، فقط برای دست یافتن به یک هژمونی منطقه ای بود؛ بااین تفاوت که درآن زمان آن تلاشـها درتبانی و ضمناً برای پیشبرد مقاصد، ومنافع گوناگون امریکا بود. ولی امروز... چه بگویم؟ آنچه را که ما درآئینه میبینم شما در خشت خام میبینید.

ـ   آقای پنجشیری درجای دیگری از نوشتهء شان یاد میکنند که:"... در اکتوبر1977 م محمد ضیأ الحق به کابل دعوت شد. هر دو جانب به این تفاهـم رسیـده بودند که مسـاله مرزی و حقوق مردم پشتونخوا از طریق مذاکره، ولی بدون توجه به خواست عادلانهء حق خود ارادیت مردم پشتونخوا و بلوچســتان، حل و فصل شود.این گرایش سازشکارانه محمد داود بواکنش نا مساعد رهبران( نشنل عوامی) پارتی مواجه گردید. اجمل ختک در جشن پشتونســــتان حاضر به سخن رانی نشد و در مراسم 9 سنبله، خلاف تعامل سال های گذشته اشتراک مستقیم و فعال نکرد..."

در این رابطه به دونکته اشاره میکنیم:

1) درمورد این که این خبر را از کدام منبع بدست آورده اند، و اصل تعهد، یا توافق چگونه و حاوی چه مطالبی بوده است، سندی ارائه نشده است.  بهتر بود که سندی در این زمینه، اگر وجود دارد، پیش کش مخاطبین شان میکردند.

2) اجمل ختک یکی از اعضای رهبری "نشنل عوامی پارتی" بود. حرفهای ایشان هر قدر مهم و وزین بوده باشد برابر به حرفهای خان عبدالولی خان رهبرنشنل عوامی پارتی با اهمیت و باارزش نبود. آقای سیستانی مینویسد: " خان عبدالولی خان پسر خان عبدالغفار خان در سال 1963 به افغانستان سفر کرد، و در باز گشت خود به پاکستان  طی مقاله ای دریکی از جراید پاکستان موضوع  پشتون های آن طرف سرحد را طرح کرد که آیا بهتراست باافغانستان یکجا شوند و یا با پاکستان باقی بمانند. نامبـرده در مقاله مثال های زیادی راجع به پسمانی افغانستان و پیشرفت های پاکستان ارائه داشته بود. یکی ازمثال هایش این بود که درهمان سال تعداد شاگردان اناث  کالج  دخترانهء پوهنتون پشاور9000 نفر بود، درحالیـکه تمام  شاگردان پوهنتون کابل، درحدود 2000 نفر میشد. ( امید شماره 257 ) واقعیت اینست که زعمـای پشتونستان هیچوقت نمیخواستند با افغانستان مدغم گردند."

فکرمیکنم عبارت اخیر خود گویای همه مطالب و مسائل باشد وهیچ گنجایشی برای بحث مزید و انتظار از مردم آن طرف سرحد برای یکجا شدن با افغانستان باقی نمیگذارد.

می نویسند : "  ...   و پشتبانی ریاکارانه از ارزش های اعلامیه جهانی حقوق بشر همه و همه جوهر و مضمون اساسی سیاست خارجی حکومات دهه اخیر سلطنت محمد ظاهر شاه بوده است."

یک نظر اجمالی به دوره سلطنت  محمد ظاهر شاه،  و دوران حاکمیت دولت جمهوری دموکراتیک ( با وجود دموکراتیک بودن آن ) بما این اجازه را میدهد  که از آقای پنجشیری بپرسیم  که وفاداری شما به اعلامیه حقوق بشرازکدام زمان آغاز شد؟ آیا واقعاً به اعلامیه حقوق بشر باوردارید؟ راقم اینسطور فکر نمیکند که ایشان در این جا هم با قضایا با صداقت و به شکل گسترده و عمومی و محققانه برخورد کنند.

اگر برخورد محققانه و بی طرفانه و تاریخی می بود، در آنصورت متیقن بودیم که قبل از این که حقوق بشر را در دوران حکومت ظاهر شاه  ریاکارانه بخوانند،  به بررسی و تبیین حقوق پایمال شـده بشر در دوران حکومت جمهوری خلق افغانستان میپرداختند.

دردوران سلطنت محمد ظاهر بیشتر از ده حزب سیاسی وجود و حضور داشت. در زمان د.ج.خ.ا. چنـد

تا حزب سیاسی مخالف دولت  را می توانید به ما نشان بدهید؟  در دوران سلطنت محمد ظاهر بیشتر از سی نشریه شخصی ( غیردولتی ) وجود داشت. در دوران ج.د.خ.ا.  فقط از یک نشـریهء غیر دولتی نام ببرید. در دوران محمد ظاهر هر روز، در هرگوشهء از پارک  زرنگار میتینگ های از راست ترین تا چپ ترین احزاب دائر میشد و مرگ بر شاه و ... سر داده می شد.  در دوران د.ج.د.خ.ا. لطفاً یک تا از همچون میتینگ ها را بطور نمونه به ما نشان بدهید که کی  و در کجا دائر شد.  لست دوازه هزار نفری ای را که امین، بعد ازشانزده ماه زمامداری جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان در باغ وزارت داخله غرض اطلاع مردم آویخت،  که یک بخش کوچک از کشته شدگان بود،  گورهای دسته جمعی هزار ها

انسان بیگناه را که یکی آنها را درهمین اواخر کشف نموده اند ( بقرارخبر21 دسمبر2006 بی بی سی) حاصل و نتیجه خشونت کدام دوران بودند؟؟  چند نمونه ای از همچون اعمال  نا انسانی و جنایت کارانه را در زمان سلطنت محمد ظاهر خان سراغ  دارید؟  از کدام حقوق بشر سخن میگوئید، درحالیکه برای سمت و سو دادن افکار و عقاید مردم در یک جهت خاص، برای مغز شوئی ها، در حوزه های  متعـدد، درمکاتب، در لیسه ها، در فاکولته ها، در ادارات ملکی و انتظامی و نظامی،  و در هر کوه  و   برزن، ناحیه های حزبی تشکیل شده بود. سیل خروشان از زندانیانی که در اثرعفو عمومی کارمل ( که بعداً با زندانیان تازه زندان ها دو باره پر شدند ) از زندان ها آزاد شدند،  و شـما هم بدون تردید آن را به نظاره نشسته بودید، مگر آنهمه انسان در زمان ظاهرخان زندانی شده بودند؟ فرار میلیونها انسان از افغانستان و تن دادن  به هزارنوع مشکل درکشورهای بیگانه به دلیل آن بود که شما حقوق و آزادی های آن ها را نقض نمودید. لطفا، تنهاً پنج نفر را نام ببرید که در دوران سلطنت ظاهرخان، دراثر فشار دولت و نقض حقوق و سلب آزادی های شان مجبور به ترک کشورشده باشند؟  آیا در زمان ظاهر خان شنیده باشید که کسی مجبور به تراشیدن، یا گذاشتن ریش شده باشند؟ یا مجبور به پنهان کردند ضمیر و افکار خود شـده باشند.

از بعضی جهات فرق بین امارت اسلامی افغانستان طالب  و دولت جمهوری خلق افغانستان هیچ تفاوتی وجود نداشت.  در دوران  طالب اگر ریش نمی گذاشتی مورد مواخذه  قرارمی گرفتی،  ولی در  دوران جمهوری دموکراتیک خلق اگر ریش می گذاشتی.  نویسنده این سطور را، که شوق ریش نموده و ریش گذاشته بود،  آقای علی گل پیوند، یکی از افراد مورد اعتماد امین،  در دوران حاکمیت صد روزه امین، میپرسد که برای چه ریش گذاشته ای؟   چاره  دیگری  نبود به جز این که با خنده بگوید :  "  این  ریش کاسترو است. "   چند تا از شما ها  در دوران سلطنت ظاهر خان یا مرحوم داود خان مجبور به اختفای افکار تان شده بودید؟ چند تا از شما ها در آن ایام راه تذویر و پنهان کاری و دو روئی را پیش گرفتید؟  چند  تا ازشما ها از ترس جان حاضر شدید در قالب یک انسانی که نیستید دربیائید؟  و... ما، و هم شما، هزار ها تن از چنین انسان ها را در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک سراغ داریم  و می شناسـیم.  در حالیکه در ماده 19  اعلامیه همان حقوق بشری که شما از آن یاد نموده ائید می خوانیم : "  هر کس حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آنست که ازداشتن عقاید خود بیم  و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و انتشارآن به تمام وسائل ممکن و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد. "  یا شاید از کدام حقوق بشر دیگری حرف میزنید که ما از آن اطلاع نداریم؟ 

در دوران ظاهریا داود فوقش زندانی می کردند.  اما دوران شما، بهتر است خود شما برای لحظه ای به آن دوران بر گردید.

اگر سلسلهء کارهای ج.د.خ.ا. را که ناقض انواع حقوق انسان ها دردوران زمامداری آن شد، یک، یک بنویسیم،  شاید یک بسته کاغذ پنج صد ورقه هم  اکتفا  نکند. یکی از بزرگان ادب فارسی میگفت:" اگـر

بی انصاف نداند که انصاف چیست، انصاف میداند که بی انصاف کیست."  بناً هم  نیاز زمان است، هم تقاضای عمر و دستور مقام علمی تان که حالی دیگر شما هم انصاف کنید.

ـ میفرمایند : " ...  اما دولت نظامی پاکستان از همان صبح فردای 6 جدی 1358  درخط اول جبهه ضد شوروی و ضد حاکمیت ج.د.خ.ا. قرار گرفت. و درعمل به صدور ضد انقلاب پرداخت. و با استفاده از هوا و فضای بین المللی و امارات کشورهای عربی و خلیج  بفکر خام دخالت و مداخله و نفوذ و سلــطه افزار های سیاسی خود به افغانستان شد."

قاعدتاً خیال، اندیشه،  آرزو و فکری را خام می خوانند که تحقق نیابد، یا  امکان عملی شدن آن فراهم یا میسر نباشد. اگر نقشه ها و پلان های پاکستان منتج به پیروزی نمیشد، در آنصورت  آقای پنجشیری می توانستند دخالت ها، یا فکر مداخله پاکستان را خام بخوانند. اما وقتی که این دخالت ها پلان های پاکستان را که عبارت بودند از شکسـت و واژگونی حزب  و دولت جمهوری  خلق افغانسـتان،  پیروزی احزاب اسلامی موردحمایت پاکستان، ایجاد هرج ومرج وبلاخره تضعیف افغانستان،عملی ساخت،اجازه نداریم آنرا خام بنامیم. ما میتوانیم فکر کودتا حزب خلق را، ازآنجائی که کودتا، نهایتاً، به پیروزی نرسـید، خام بخوانیم. حمله یا تجاوز شوروی، چون به پیروزی نرسید، فکرخام بود. اما تلاش های پاکستان را هم از لحاظ منطق عمل و هم از لحاظ منطق زبان نمیتوانیم خام بخوانیم، چون به اهداف و نتایجی که پاکستانی ها میخواستند رسیدند. و این را هم نباید فراموش کنیم که فعلاً هم پاکستانی ها در افغانستان دست بالا را دارند. در واقع از بدو  پیدایش پاکسـتان  تا امـروز، همان طوریکـه ده سال قبل هم طی مقاله ای نوشتم،

پاکستان دراجرای نقشه های شیطانی اش درقبال افغانستان متأسفانه پیروز بوده است. نکته ای را که در اینجا لازم به تذکر می دانم  این است که:  علـت  توفیق پاکستان در برابر افغانستان  نه در قوت و تدبیر پاکستان، که در ضعف و بی تدبیری و پراگندگی و ... افغانان نهفته است؛ امری که دردمندانه هنوز هم افغانان متوجه آن نشده اند.

و در مورد "  انقلاب "  باید گفت که فقط آن تحول ناگهانیکه سبب دگرگونی اوضاع سیاسی،اجتماعی و اقتصادی میشود و توأم با طغیان مردم است، انقلاب خوانده می شود.  انقلاب فرانسه، انقلاب بود؛ زیرا

هم نقش مردم در آن چشم گیربود، هم ناگهانی بود، و هم منتج به دگرگونی اوضاع  سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و تغیر دولت در آن کشـور شد. خصیصه اصلی و اولـیه انقلاب نقش مردم است. انقلاب ایران

به تمام معنی یک انقلاب بود. به همین شکل انقلاب روسیه و انقلاب امریکا. ولی آنچه درافغانســتان در روز شش و هفت ثور 1357 رخ داد حتی به قول مارکس هم انقلاب خوانده نمی شود.   به گفته مارکس انقلاب به علت ضروریات اقتصادی بوجود مییآید.  او میگفت که انقلاب ناشی از تکامل نیرو های مولد جامعه و تضاد آن با روابط و قالب سیاسی و اقتصادی موجود است. هر وقتی که این مناسـبات یا روابط مانع رشد تولید شود، انقلاب اجتماعی آغاز میشود.  درست است که در افغانسـتان همآهنگی اجتماعی و برابری وجود نداشت. مردم در منتهای بینوائی زندگی میکردند و ضروریات اقتصادی و نیازمندی های اولیه آنان تأمین نمیشد؛ و بحران وجود داشت، اما هیچ کدام از این حرفها  مردم را در آن حدی نرسانده بود که مردم دست به انقلاب بزنند. جامعه افغانستان در آن زمان اصلاً سیاسی نشده بود؛ تا همین اکنون هم این جامعه سیاسی نشده است. قناعت و توکل یکی از عوامل عمده روانشناسی این جامعه را تشــکیل میداد.  نیرو های مولد جامعه هم در آن حد رشد نکرده بود کـه با روابط  و مناسبات و قالبهای سیاسی ـ اجتماعی آن مقطع از تاریخ کشور درتضادی که منجربه انقلاب گردد، قرارگیرد. حرکت هفت ثور فقط یک کودتا بود که با، و به خاطری، دستگیری چند تن ازرهبران حزب دموکراتیک و آن هم بوسیله یک مشت افسر نظامی و بکمک  نیروهای غیر افغانی رخ داد. بهمین دلیل بود که بعد ازپیروزی کودتا یک نفر هم از مردم، به استثنای همان چهار نفر افسر نظامی و یک تعداد از رهبران حرب که تعداد پیروان آن در آن زمان از پنج هزار نفر تجاوز نمیکرد، در نهاد های حکومتی دیده نمیشدند. کودتا هفت ثور را انقلاب خواندن قصه چهل طوطیست.

می نویسند: "... و بویژه در سال 1993 و صدمین سال انقضای معیاد قرارداد استعماری دیورند ..." تـا

جائی که اسناد تاریخی موجود است در هیچ جائی، نه در معاهده اول و نه درمعاهده  دوم دیورند، نه در معاهده لاورپندی و یا جای دیگر، نه تنها چیزی درمورد انقضای قرارداد خط دیورند نوشته نشده است، که دو بار استفاده کلمه "هیچگاه" در ماده  سه معاهده دیورند،  ضمن ترتیب نقشه مناطقی که به انگلیس ها واگذار شده است، نمایانگر آن است که موعدی برای معاهده  مذکور تعین نشده بود.

بهتراست برای روشن شدن بیشترموضوع ماده اول و دوم قرارداد رااز روی نوشـته روان شاد غبار از

کتاب " افغانستان در مسیر تاریخ "  نقل کنیم:

1 ـ حد شرقی و جنوبی مملکت جناب امیرصاحب از واخان تا سر حد ایرانی به درازی خط که در نقشه کشیده شده و آن نقشه همراه عهد نامه ملحق است، خواهد رفت.

2 ـ دولت حالیه هند در ملک های که آن طرف این خط  به جانب افغانستان واقع میباشد هیچوقت مداخله و دست اندازی نخواهند کرد و جناب امیرصاحب نیزدرملک های که بیرون این خط  بطرف هندوسـتان واقع میباشند هیچوقت مداخله و دست اندازی نخواهند نمود. ( در متن انگلیسی کلمه حالیه دیده نمیشود).

در متن انگلیسی هم در دو جا با کلمه هیچوقت که زیر آن خط گرفته شده، بر میخوریم:

The government of India at no time exercise interference in the territories lying

Beyond this line on the side of Afghanistan, and his highness the amir will at no time exercise interference in the territories lying beyond this line on the side of India.

مرحوم سید قاسم رشتیا نیز دراین باره اظهار نظر نموده گفته اند که: "...  موافقتنامه موقتی نبوده، بلکه

شکل دائمی داشت...  لهذا به جواب آن هائی که میگویند: "معیاد یکصد ساله خط دیورند اتمام یافته، باید گفت که خط دیورند قرارداد موقت نبود، بلکه شکل دائمی را داشت."

اکنون سوال این است که آقای پنجشیری بر مبنای کدام سندی ابراز نظر میکنند  که قرارداد موقتی بوده و شکل دائمی نداشته است؟  یاد کردن از "  اعتبار صد ساله معاهده "  یا پشت این را گرفتن که معاهده بعد ازصد سال منقضی میشود، درواقع معنی اش این استکه ما اصل  معاهده را در نفس آن پذیرفته ایم.

در حالیکه اصل معاهده دیورند، و هم معاهده گندمک، از آنجائی که تحت شرائط خاص بوجود آمده اند، نباید از اعتبار حقوقی برخوردار باشند.

معاهده گندمک را از جانب افغانستان شخصی امضا میکند که:

الف  ـ  دست نشانده دولت هند بریتانیائی، طرف دیگر قرارداد، است،

ب    ـ  زیر سایه برچه و توپ در حالیکه کشور اشغال شده، امضا میشود، و 

ج    ـ  امضا کننده ای افغانی آن از لحاظ روانی انسان سالمی نیست.

سه دلیل یاد شده از لحاظ حقوقی کافیست که معاهده مذکور را باطل و بی اعتبار اعلان کنیم.

امیرعبدالرحمن خان هم یک شخصیت دست نشانده بود.  امیر در واقعیت امر هیچکاره بود، در غیر آن

انگلیس بعد از جنگ پنجده بدون این که نظر امیر را بپرسد، در زمینه با روس ها در تماس نمیشد و بر حسب میل خود مرز بین افغانستان و روسیه را تعین نمیکرد و پنجده و ساحات وسیع اطراف آن را بــه

روسیه واگذار نمیشد.

تعین مرزهای دهلیز واخان از طرف انگلیس صورت گرفت و به نظریات امیر توجه نشـد. مرز چین و افغانستان هم در شمال شرقی ترین  نقطه افغانستان بدون این که به نظر امیر ارج گذاشته شود از طرف انگلیس و روسیه تعین شد. چین تا سال 1964 این مرز را قبول نداشت.  تنها در سال 1964 بودکه چین

مرز مذکور را رسـما ً قبول نمود.   در تعین مرز ایران و افغانستان هم  انگلیس خواست  خود را عملی نمود. با توجه به کارنامه های انگلیس، انگلیس ها در آن زمان در افغانستان هم کوزه گر هم گل کوزه و هم خود کوزه بودند. در چنین حالتی نه قرار و نه قرار داد و نه عهد و نه عهد نامه ای باید اعتبار داشته باشد. درعمل هم در مقیاس جهـانی و درعرصه تاریخ جهان با نمونه های زیادی برمیخوریم که تعهدات

یا قرارداد هائیکه بعد از پیروزیهای نظامی، بعد ازاشغال کشورها یا در میدانهای جنگ بوجود آمده اند، بعد از مدتی، دیر یا زود، منقضی شده اند.

گذشته ازاین میـان امارت امیرعبدالرحمن خان و امارت امیر حبیب الله خان، پسر امیرعبدالرحمن خان،

تا زمانی که امیر امان الله خان استقلال کشور را به دست مییآورد هیچ تفاوتی از لحاظ روابط سیاسی با

هند  برتانیوی  به چشم نمیخورد. اگر افغانستان به قول شما وابسته بود و نه مستعمره و اشغال شده، پس جنگ سوم افغان ـ انگلیس را چرا جنگ استقلال مینامند؟ درصورتیکه کشورآزاد بوده موضوع استقلال

و جنگ استقلال اصلاً معنی و مفهومی پیدا نمیکند. اگر برای استقلال جنگیدیم، پس استقلال نداشتیم.

ازجانبی دیگر بلوچ ها ادعا دارند که زمانیکه معاهده دیورند به امضا میرسید بلوچستان سرزمین آزادی بوده تحت حاکمیت خود بلوچها. اگر این موضوع  درست باشد، برحسب آن و مطابق حقوق بین المللی،  قرارداد ( معاهده ) وقتی اعتبار پبدا می کند  که  تمام  کشور های  که مذاکره  بر روی سرحدات آن ها جاری است، یا  تصمیمی در رابطه  با مرزهای مشترک آن ها گرفته میشود،  باید در مذاکرات حضور داشته باشند و قرارداد را امضا کنند. در غیر آن قرارداد  اعتبار حقوقی ندارد.

تذکرمطالب بالا صرف تذکر یک واقعیت تاریخی بود. راقم این سطور جداً ارزومند است که خاک های

از دست رفته را افغانستان دو باره بدست آورد، اما واقعیت های زمان حاضر ایجابات تازه ای دارد کـه بایـد نمایندگان مردم در رابطه  با آن، آن چه مصلحت کشور ایجاب می کند، بعد مشوره های همه جانبه تصمـیمی بگیرند که نه سیخ بسوزد و نه کباب؛ و این معضله بزرگ و بازدارنـده صلح، ترقی، پیشرفت و رفاه را از سر راه مردم ما دور کنند.

ـ   مینویسند: " ... گر چه محمد موسی شفیق آخرین صدراعظم دههء اخیر سلطنت، با امیر عباس هویدا صدراعظم ایران در ماه اپریل 1973م قراردادی در زمینه استفاده از آب دریای هلمند امضا کرد ... اما

این اقدام موسی شفیق بواکنش های جدی همه نیرو های مترقی مواجه گردید..."                

در نشریه رسمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ـ  شاخه پرچم ـ در مقاله ایکه دررابطه به سفر هیات افغانی به ایران وتوافقنامه آب هیرمند به نشررسیده بود، چون موضع آنحزب دراین رابطه روشن نبود، از فرید ظریف، بعد ها نماینده دائمی افغانستان درملل متحد، که در آن وقت کارمند وزارت خارجه بود، و یکی از فعالین برجسته آن حزب به شمارمیرفت، در منزل شان واقع کلوله پشته پرسیدم :" مگر شـما با این موافقنامه توافق دارید که موضع روشن اختیار ننموده وچنین مبهم حرف میزنید و می نویسید؛ در حالیکه در برابر قضیه پشتونستان موضع  تان را مثل همیشه بدون ابهام اعلان نموده ائید؟  سخنان مبهم و بی سر و ته بودند و  از آن ها چیزی بدست نمی آمد. فضأ طوری بود که نمیشد سرمسئله زیاد بپیچیم.

مخالفتهای خلق در آن ایام  فقط یک مانورسیاسی، کـه معمول همه مخالفین سازمان یافته قدرتهای برسر اقتداراست، بود؛ درغیرآن وقتی که قدرت سیاسی را بدست آوردند چرا آن را دنبال نکردند،  و با دولت ایران دراین باره به  مذاکره  ننشستند.  ما فکر میکنیم که جنگ هشت ساله ایران ـ اعراق بهترین شانس برای خنجرزدن ازپشت بود. اگرشوق خنجر زدن ناجوانمردانه را داشتید، چرا شما این کار را نکردید؟

مگویند: "  ملا دو بز داشت. یکی از دو بز گریخت. هر چند ملا تلاش کرد نتوانست بز را پیدا کند. باز

گشت و شروع نمود به زدن بز دومی.  پرسیدند این بز را برای چه میزنید؟  گفت برای اینکه اگر بسـته نمیبود از آن دیگری چابکتر میگریخت."

همین طورهم شد. حزب دموکراتیک خلق، هم در زمینه نقض حقوق بشر، هم در زمینه بخشش ها و هم در زمینه بیگانه پرستی و هم در زمینه فساد اداری سر کفن کش های قدیم را خارید.  

ـ   کودتای هفت ثور را قیام مسلحانهء ملی ح. د. خ. ا. میخوانند، در حالیکه همه، از خود  و بیگانه، می دانند که بدون توافق وهمکاری مشاورین ومعلمین نظامی شوروی امکان شور خوردن هم برای صاحب منصبان افغانی وجود  نداشت، چه رسد باین که تانک ها را بحرکت، و طیاره ها را به پرواز در آورند. در این رابطه بهتر است به ارائه چند نظر از منابع داخلی و خارجی اکتفأ کنیم:

1)  مرحوم صدیق فرهنگ در صفحه 868 کتاب " افغانستان در... " مینویسد: " ف. لبیب معتقد بود که همراهان امام الدین روس های تربیه شده بود."

2)  درهمین کتاب و در همین صفحه میخوانیم: " دستور کودتا درسفارت شوروی درکابل تهیه و توسط صاحب منصبی بنام سرورمنگل به حفیظ الله امین فرستاده شد."

3)  به قول داکترحق شناس بساعت یک شب طیارات روسی ازتاشکند به پروازدر آمد وارگ جمهوری محمد داود خان را تا حوالی ساعت سه شب پیهم و بشدت بمبارد نمود.

4)  قاسم رشتیا  کودتا را جزء  نقشه  فراگیری می شمارد که مدت ها پیش درمسکو طرح گردیده بود و اجرای آن گام به گام در محل اجرأ گذاشته شد.

5)  گلدیپ نایر خبرنگار هندی: " شهودی عینی در کابل افرادی روسی را بچشم خود دیدند که تانک ها را رهبری میکردند و علاوه میکند که مسکو از نقشه کودتا آگهی داشت."

6)  ببرک کارمل درشماره 24 مؤرخ 1981 مجله دهلی جدید: " انقلاب خواست روسها بود."

7) ولادیمیرریچکین عضو سابق سازمان جاسوسی شوروی، ک. ج. ب.، پناهنده در امریکـا، در جواب سوال ژورنالیست نیویارک تایمز در شماره 22  مؤرخه 1982 میگوید : "  چون دولت محمد داود خان پس ازقتل میراکبرخیبر به گرفتاری رهبران حزب دموکراتیک خلق اقدام کرد، اینان با سفارت شوروی در کابل در تماس شده طالب هدایت شدند. سفارت در جواب به ایشان اطمینان داد که اگر به کودتا دست بزنند مسکو ازآنان پشتیبانی خواهد کرد."

فکر نه می کنیم با وجود این همه شواهـد و مدارک، و هزارها مدرک و شاهد و سند دیگر، کسی حرف هـای آقای پنجشیری را مبنی برملی بودن قیام مسلحانه ح.د.خ.ا. باور کنند.

نویسنده این سطور متیقن است که آقای پنجشیری معنا و مفهوم " ملی"  و " ملت" و " ملیت" را بهتراز وی میدانند؛ ولی با وجود آن جسارت میکند:

معنای متداول ملی (اگر ما تعریف از خود نداشته باشیم)، عبارت است از انتساب هر چیزی به ملت، یا هر آن چه در ید و اختیار ملت است.

دراینصورت، و با این تعریف، وقتی اجازه داریم حرکت، قیام، کودتا، انقلاب ویا دولتی را ملی بخوانیم که ملت در آن ها نقش فعال داشته باشد؛  یا ملت از آن پشتیبانی کند. اگر قیامی که شما ازآن یاد می کنید واقعاً ملی بود، چرا مورد حمایت ملت قرارنگرفت؟ و بلاخره به شکست مواجه شد؟ مگرشما نمی گفتید که: " وقتی مردم با هم پا بر زمین بکوبند زمین میلرزد؟ "

افلاتون میگفت:" حاکمان نمیتوانند به مردم حکومت کنند، مگر این که مردم شبیه حاکمان باشند."  دلیل

آن که شما نتوانستید برمردم حکومت کنید، همان گفته افلاتون است؛ زیرا شما شبیه مردم نبودید و مردم شیبه شما نبودند. ملت چیزی دیگری بود و شما چیزی دیگری؛ انگشت ششم ملت.

اگر شما ده یا بیست افسر نظامی را که در کودتا،  آن هم به کمک مشاورین نظامی خارجی، نقش بازی کردند ملت می خوانید،  پس دیگران کی بودند؟  غارتگران مهاجم و متجاوز که از پاکستان و ایران،  یا چین و شوروی آمده بودند؟ اشتراک عساکر درکودتا آگاهانه نه بود.  بعضی ازاین ها اصلاً خبر نداشتند که قضیه چیست، برای انجام چه امری، و بکجا میروند.  به اکثر آنها گفته شده بود که فقط غرض انجام یک مانور نظامی ( تطبیقات ) از قطعات شان خارج شده اند. 

صرف نظر از این ترفند ها، عساکر تابع اوامر درجه داران شان هستند. و در برابر اوامر درجه داران شان حرف، حق سرپیچی و اختیاری ازخود ندارند. نویسنده اینسطورمتیقن است که خود آقای پنجشیری هوش کافی دارند و مطلب را بهتراز دیگران درمییابند؛ منتها تمکین در برابر حقایق شهامت میخواهد.

و ملت ناشی میشود ازمجموعهء افرادی که دولت را تشکیل میدهد (همه مردم یک کشور) و دارای حق حاکمیت هستند. درهمان اعلامیه حقوق بشری که شما از آن حرف میزنید، امده است که: " ملت عبارت است از مجموع افرادی که دولتی را تشکیل میدهد و بعنوان گروه اجتماعی و درمقابل حکومت در نظر گرفته می شوند. اصل هرحکمی و فرمانی اساساً بر پایهء ملت قراردارد و هیچ گروه و هیچ فردی نمی تواند قدرت حاکمه را اجراء کند اگر این قدرت بوضوح از ملت نشأت نه گرفته باشد."

با این تعریف مختصر، نه دولت جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان یک دولت ملی بود، و نه آنچه را که آقای پنجشیری قیام ملی میخوانند، میتوان یک قیام ملی خواند.  حتی از لحاظ استـقلال هم، با تعریفی که از استقلال میشناسیم، این دولت یک دولت مستقل نبوده اسـت... اسـتقلال یعنی کیفیت وجودئی که در خود دارای دلیل و اصل هستی خاص خود میباشـد. آیا کیفیت وجودی حزب و دولت ج. د. خ. ا. مربوط ومنوط به هستی خودش بود؟ درهرادارهء نظامی وغیرنظامی، مشاورین نظامی و غیر نظامی شوروی موجود بود. حتی  کارمل و تره کی و امین و نجیب، از وزرا و روسا حرفی نمیزنیم، بدون امرو هدایت مشاوران شوروی صلاحیت وحق تصمیمگیری که چه، حتی حق نفس کشیدن نداشتند.تیلفونهای متعددی از کابل به مسکو و ازمسکو بکابل بیست و چهارساعت فعال بود. از یک طرف امر و هدایت و توصیه بود، و ازجانب دیگر، بلی قربان و اطاعت و چشم و...   بیشترازصد و بیست هزارعسکرتا دندان مسلح شوروی برای حفاظت این دولت، که حتماً میخواهند درپی قیام ملی باید آن را هم دولت ملی بخوانیم، کم و بیش ده سال باهمکاری همین دولت ملی خاک افغانستان را به توبره کشیدند،  و انسـان و حیوان آن را با برچه و تفنگ و ماشیندار و توپ و تانگ و طیاره و ... به خاک و خون کشیدند.

می دانید که تبلیغ نیست، ولی از آنجائی که خود شما هم جزء از موضوع تحقیق هستید ( از نظر جامعه شناسی)، درعمل مشکل است که نظریات و اعتقادات خود را در تحقیقات تان دخالت ندهید، وازتأثیرات گوناگونی که دردوره های مختلف زندگی متأثربوده ائید، برکنار بمانید.

ـ   ازهمه این حرفها، که خیلی ها زیادهم هستند، اگربگذریم، توقع این بود که محققین صاحب صلاحیت ما به مسائل مهم و اساسی تری، به انگیزه های اصلی ضعف دولت های  متعدد افغانستان چه  در درون کشور، چه دربرابرپاکستان و سائر کشورها بپردازند. انداختن همه تقصیربه گردن دولت ها ( دولت ها، به استثنای دولت های مجاهدین که دیگران غیر از خود آن ها هیچ  تقصیری نداشتند، چون با وجود این که همهء مردم در پشت شان بود نه تنها نه توانستند از اعتماد و از فرصتی که برای شان دست داده بود استفاده درست بکنند، بلکه گلوی آرمان های مردم را یک سر سربریدند، کاملاً بی تقصیر نیستند) کاری محققانه نیست!

به نظرصاحب این قلم هیچ حکومتی قادر به انجام کاری بزرگی نیست، مگراینکه ملت ازآن پشتیبانی و حمایت کند. به اعتقادات و احساسات مشترک مردم، با وجود تجربه عملی 14 ساله، هیچ توجهء  ننموده ائید. شناخت عوامل رویداد ها منحصر به بررسی خود رویداد ها در همان زمانیکه روی میدهند نیست، بلکه گذشته از پرداختن به خود رویداد ها در زمان خودش، برای درک کامل آن ها باید به گذشته آن ها نیزرجوع نمود. ضعف کشور، علاوه برعوامل ثابت و متغیر ژئیوپولیتیگ، درحدود نود در صد بر می گردد به وجدان جمعی ملت. درپشتونستان نیز اگرمردم پشتونستان واقعاً میخواستند با افغانستان ( کشور مادر) یکجا شوند، احدی جلو شانرا گرفته نمیتوانست. شما حتماً اطلاع دارید که پیش ازشروع مذاکرات بین هیت افغانی و نماینده هند بریتانیا، که منجر به انعقاد معاهده دیورند در کابل شد، خان های  وزیری و سوات و باجور و ...  کتباً اطاعت شان را از دولت هند ابراز داشته بودند؟  دیورند این سند را با خود بکابل آورد و پیش روی امیر عبدالرحمن خان گذاشت.  خوب، بعضی ها میگویند که این اسناد ساختگی

اند؛ شاید! شاید هم ساختگی نباشد!

روح استـقلال طلبی به شکلی باید و شاید در میان مردم آنطرف سرحد وجود نداشت.عادل شاه خان یک

پاکستانی پشتون تبار که در حال حاضر در دانشگاه  نیوانگلند آسترلیا  تدریس می  کند درکتاب " هویت سیاسی نیشنلیزم قومی و دولت در پاکستان" مینویسد: "... ازهمان ابتدای مبارزات صلح جویانه مرحوم

خان عبدالغفارخان برای احقاق حق پشتونها، هیچ  وقت وی  و یا بازماندگان سیاسی وی خواستار الحاق به افغانستان نشدند..."

مرحوم غبار می نویسد که رشوه دهی و ... را انگلیس ها بین این مردم عملی نمود. اگر رشوه دهنده ای وجود دارد، باید رشوه گیرنده ای هم وجود داشته باشد. کاری که انگلیس ها نمودند متعجب کننده نیست، متعجب کننده و متأثر کننده کار پشتون های آن طرف سرحد است که به جای دفاع از خاک و وطن شان دربرابر گرمی پول از بالاترین و والا ترین ارزش های شان میگذرند. چرا؟ چون وجدان و ارادهء ملی و علاقه به آزادی در همهء مردم به حد لازم وجود ندارد.

وجدان، یا روح جمعی است کـه به باور ها، آرمان ها، و  واقعیتهای اجتماعی و سیاسی موضوعیت می

بخشد. چنین روح جمعی درآن زمان درپشتونستان ومیان مردم آن سرزمین وجود نداشت. دولتهای ما با وجود ناتوانی و مشکلات گونه گون خود بیهوده خود را خسته و کیسه ها را خالی نموده، کــاه بیدانه را با شاخی به باد دادند.

صرف نظر از فساد و خطا وجنایاتی که افراد متعدد، ازآغاز تا پایان، دردرون حزب و دولت جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان مرتکب شدند، بنیاد تفکرات اجتماعی آن ها، گر چه پیوند ارگانیگ ( زنده )

با آن نداشتند،  نه تنها نادرست نبود،  که انسانی ترین تفکر هم بود  و هم است؛  اما با وجود  این، وقتی که روح جمعی ( تفکرات، اعتقادات، احساسات اخلاقیات، سنت ها و بینش دینی مردم )  با آن سازگــار نبود، با  چشم  سـر دیدیم که با تمام قدرت نظـامی، پولـیس و اداره جهنمی اطلاعات، و حمایت بی دریغ نظامی ابرقدرت شـوروی، حزب و دولــت دموکراتیـک خلق نتوانسـت کاری را از پیش ببرد و بلاخره زوال یافت.

بنابرین توقع مااینست که بجای پرداختن به افراد که خود تاحدودی زیادی معلول اند، برای درک درست واقعیات و علل  ریشه ای آن ها از تاریخ و جامعه شناسی کمک بگیریم. حزب دموکراتیـک خلق معلول شرائط ومناسبات غیرعادلانه جامعه ونظام بود، نه عامل آن. داود و ظاهر و...هم زاده و وابسته شرائط زمان خود شان بودند.  محققین ما باید به تحلیل و تبیین پدیده های اجتماعی ـ تاریخی و ارتباط میـان آنها بپردازند نه بمسائل درجه پنج و چهار و سه و دو. کار علمی همین است، نه بدگوئی از افراد یا انحراف اذهان.

دراخیربه اجازه آقای پنجشیری فقط یک بخش ازبند سوم یک شعراز" برتهولت برشت " را نقل میکنم:

شاید این شعر ایشان را برسر احساس آورده دل شان را نرم و دید شان را وسعت بخشد.

                                                        ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ                                                   

 

" به آیندگان "

...

 

آهای آیندگان، شما که از دل طوفانی بیرون میجهید

که ما را بلعیده است.

وقتی از ضعف های ما حرف میزنید

یاد تان باشد

از  زمانه سخت ما هم چیزی بگوئید  ...