صدايی از تاريخ.

 

ناتور رحمانی

03.01.07 

 

 

درخشش مهتاب دريای آمو را پر از رگه های نقره کرده بود، امواج درجهش های کوتاه سينه های سمين شانرا به کناره های ساحل می سايدند.

آمو دريا ميرفت برگ ديگری از تاريخ سر زمين کهن را بگوش ماهيان قرمز رودخانه های دور بخواند....

خيزآب های کوچک با آواز لطيف شان از بستر دريا ميخواستند سکوت شب مهتاب زده را بشکنند مگر نارسايی صدا در همان کناره های دريا باقی ميماند، آتشی به کوچکی سر يک سگرت از پل سقوط کرد و در دل امواج خاموش شد.

جنرال عمرخوردۀ روس بعد آنکه سگرت نيمه تمام اش را بدريا انداخت نگاه اش امتداد خط پرواز مرغ ماهيخوار را تعقيب نموده روی تابلوی ( پل دوستی افغان شوروی ) کنار پايۀ سمنتی ميخکوب گرديد و ناباورانه خطوط سرخ آنرا که با حروف روسی نوشته شده بود زير لب تکرار کرد: پل دوستی....

او در آغازين نقطۀ پل حيرتان طرف خطۀ خودش استاده بود تا برگشت کننده گان شکست خورده و يا بازگشت داوطلبانۀ قشون سرخ را استقبال نمايد!؟

يکنوع دلتنگی داشت، نميدانست چرا فکر ميکند از غرور تهی گرديده، کلماتی مثل وظيفه، نيمه شب، استقبال، انتظار،هجوم، شکست، بازگشت وغيره در ذهن اش مفاهيم گنگی را تداعی ميکردند... به انتهای پل نظر دوخت چيزی معلوم نبود. نه آواز تانکی، نه نورچراغ زرهپوشی. و بطرف خودی ها نگاه کرد جيپ ها، زرهپوش ها و افسران را با گل و ودکا همچنان منتظر يافت. آنها انتظار بودند شايد تا فردا، تاطلوع آفتاب.

جنرال خسته، ازهردوسمت چشم گرفت، آرنج ها را روی کتارۀ پل گذاشته و با اتکاء بر آنها خود را بطرف دريا متمايل ساخت و به جريان سيمگون آب ديده دوخت.

ندانست چه مدتی گذشت؟ يکوقت متوچه شد که معاون وی جوان بلند بالا بعد رسم و تعظيم کنارش استاده و چشمان دريايی اش را بوی دوخته است.

جنرال پرسيد: خسته شدی؟

افسر جوان جواب داد: نه آقای جنرال. مصروف ايفای وظيفه استم، تاصبح چند ساعتی بيشتر نمانده. (کمی مکث کرده وبا ترديد سوال نمود) ببخشيد آقای جنرال! مثل که شما به موضوع مهمی انديشه مينماييد؟ زيرا مدتی ميشود خلوت نموده ايد.

جنرال نخست بطرف مهتاب بعد به دريا و در آخر عميقاً به ديده گان معاونش نگاه کرده گفت: اگر شما را نمی شناختم فکر ميکردم رابط (کی،جی،بی) استيد و جاسوسی مينماييد. بناً حرفی برای گفتن نداشتم.

افسر- مگر من عضوی کی جی بی نيستم آقای جنرال اينرا شما خوب ميدانيد.

جنرال- بلی ميدانم. سالهاست شما را می شناسم. ميدانی اصلاً پوليس سياسی، کی جی بی و همه سازمانهای استخباراتی در هر کشوری که استند فريب خورده های بيش نيستند. آنها در صدد فريب دادن ديگران اند، اصولا وظيفۀ در کار نيست، اينها از چيزی دفاع ميکنند که به ضرر خودشان است. باوجوديکه مولد ترس اند خود از سايه های همديگرمی ترسند و در يک فضای بی اعتمادی زندگی مينمايند.حتا به خانواده های خود نا باوراند....

افسر- يعنی کار کی جی بی را در افغانستان به ضرر دستگاه و خاتمه يافته می پنداريد.

جنرال- افغانستان سرزمين دلاوران جان برکف و آشفته حالان تمام عيار است. در آنجا کارهمۀ ما ختم گرديده. گرچه در مقابل باور شان به ارزش های پسنديدۀ افغانی از تن مان ديوار ساختيم.

افسر- وگماشته گان ما،آنهای که به دستور کرملين يکی پی ديگر به مقام رهبری انتصاب گرديدند آنها چه؟ کاری نمی توانند بکنند آقای جنرال؟

جنرال- آنها مزدورانی بيش نبوده اند و همچنان مردان کاردانی که بتوانند حکومت دوامدار ما را بر افغانستان فراهم کنند. آنها بفکر خوشی های خود بوده اند.آنها از حمايت مردم خود برخوردا رنيستند چون اتکاء به مردم خود ندارند.

افسر- ببخشيد آقای جنرا ! چگونه ممکن است يک ملت جاهل قوۀ تفکيک و تميز داشته باشند تا از خود و بيگانه را بشناسند؟

جنرال- مشکل ايست جوان که خودت شناخت دقيق ازين مردم نداری و کلماتی پرداختۀ ذهن دشمنان اين مرز و بوم را تکرار ميکتی. افغانها بصورت عموم جاهل نيستند.آنها جسوران بی انديشۀ اند که تنها متکی به نيروی خود و با نفرت از بيگانه و بيگانه پرست با کارزار شان حماسه های قهرمانان کهن سرزمين شانرا از کوچه باغهای شمال، کوهپايه های جنوب، دشت های غرب و دره های شرق در ذهن خود و تاريخ زنده می سازند.

افسر- يعنی افغانها با بيگانه ها سازش نمی توانند؟ ( 2 )

جنرال- با بيگانه های متجاوز نه به هيچوجه،افغانها هيچ انگيزۀ برای دوستی با بيگانه گان دشمن خو يا از خودی های بيگانه پرست ندارند.

افسر- غرور اين ملت درچه نهفته است؟ آقای جنرال.

جنرال- اين ها فرزندان دره ها و کوهپايه ها اند، مردمان آزادۀ که آب و هوای وطن شان در آنها تعصب را مايه ميگذارد، آنها نسبت بوطن،خاک،مذهب و ناموس شان تعصب دارند و اينست شيرازۀ غرورشان.

افسر- يعنی بايد آنها خالی از تعصب و بی ايمان ساخته شوند تا هدف برآورده گردد؟

جنرال- بلی. تغيير دادن فرهنگ اين مردم به نفع متجاوز است. يعنی دقيقاً بايد ريشه ها را بريد و نسلی بوجود آورد که در مقابل وطن، ملت، ناموس و اين حرفها حساسيتی نداشته باشند.

افسر- يعنی امکان دارد؟

جنرال- متاسفانه بلی. در هر کشوری عناصر ضعيف و بی ايمان، خودفروخته،طماع و مزدورمنش وجود دارد. ميشود آنها را با پول خريد و يا خواهشات شانرا برآورده ساخت. آنگاه می بينی که از هيچ حقارت، جنايت و خيانتی فروگذاشت نخواهند کرد. حتا از فروختن خاک و کشتن برادرخود.

افسر- آقای جنرال آيا در بين افغانها هم ازين قماش اند؟

جنرال- بدبختانه بلی.مگر اکثريت آنها مردمان زيرک اند زود متوجه فريب شده گوش تا گوش دشمن و خاين را چنان می بُرند که آب از آب تکان نخواهد خورد.

افسر- همين ملت پابرهنه و گرسنه؟

جنرال- ابرقدرت ها و حکومت های مستبد نگذاشتند اين ملت شکم سير و پای پوشيده داشته باشند.

افسر- منظور شما انگليس هاست آقای جنرال؟

جنرال- نه تنها انگليس ها، از اسکندر تا چنگيز از انگليس تا روس و کی های ديگر همه در هجوم و تاخت و تاز به اين سرزمين يک هدف داشتند عقب نگهداشتن مردم و تصاحب خاک شان.

افسر- مگر چرا؟

جنرال- چون افغانستان گذرگاۀ سياست و اقتصاد شرق و غرب بوده و ذخيره گاۀ منابع دست نخورده با يک مدنيت کهن.

متاسفانه هيچ ابرقدرتی افغانها را بدرستی نشناختند، همين ملت فقير و پابرهنه را. باشنده گان دره ها و کوهپايه های اين کشور شبيۀ دانه های انار اند که کوه ها بمثابۀ پرده های انار بين شان فاصله ايجاد کرده مگر در وقت ضرورت و هجوم بيگانه همه با هم يکجا ميشوند و شبيۀ مشت آهنين دندان متجاوز را می شکنند.

انگليس ها خود بدين موضوع متعارف اند و افغانستان را به کندوی عسل شباهت داده اند که بيشتر از عسل زنبور دارد... کاش ما روس ها و ديگران که خيال تجاوز به اين خاک را در سر دارند از انگليس ها می آموختيم.

افسر- يعنی همه سازوبرگ ما و تماميت ماشين جنگی و استخباراتی ما کاری نمی توانند بکنند؟ شايد ما بدون مقدمه داخل اين کشور شديم آقای جنرال.

جنرال- جوان! اولاً که ما بی مقدمه نبوديم از دوران تيزار پير تا رهبری فعلی نقشه های برای تصاحب اين خاک داشته ايم،چون هدف رسيدن به آبهای گرم، يافتن بازار و تبديل افغانستان به يک ديوار دفاعی مقابل سياست های استعماری وعظمت طلبی امريکا بوده و....

و ديری نخواهد بود که اين سرزمين همه سازوبرگ نظامی و آخرين گماشتۀ مارا خواهد بلعيد.

متوجه باش افسر! هر افغان يک چريک است و چريک جسور از متجاوز، تاريکی و سايه نمی ترسد، از گلوله هراس ندارد.بمب منفجرنشده و خول تانک را خالی ميکند باروت آنرا می برد تا دوباره با آن دشمن را منفجر نمايد. جسور اند زيرا نفرت از بيگانۀ متجاوز در رگ و خون شان جريان دارد. هرگاه يک افغان وطنپرست کشته شود هزار وطنپرست ديگر جای اورا پُر می کنند اين سنت افغانهاست.

افسر- ببخشيد آقای جنرال! پس متجاوزين چگونه ميتوانند درين کشور بمانند؟

جنرال- با همان مفکورۀ شيطانی (تفرقه اندازی و حکومت کردن ) با دامن زدن تعصبات قومی،نژادی،مذهبی وزبانی و... وذهنيت دادن پشتونها در مقابل تاجيکها، هزاره ها در مقابل ازبکها، برانگيختن ترکمنها، بلوچها  و پشه يی ها در مقابل همديگر با نامهای مختلف و با استفاده از روشنفکران و روحانيون مزور، مزدور، بی عقيده و وطنفروش. به اين ترتيب هر قبيله محتاج سلاح خواهد بود برای سرکوب قبيلۀ ديگر و متجاوز فتنه انگيز آنها را مسلح خواهد ساخت برای برادرکشی و بربادی. اينطوری ميتوانند مدتی بمانند و فايده ببرند.

افسر- يعنی....

جنرال- توجه نماييد. افغانها مردمان خوشباور و ساده اند، فريب می خورند مگر نه برای هميش و زود متوجه توطيه میگردند واگر بيگانگان از هر قماشی که باشند زود و بی تأمل از افغانستان خارج نشوند درين سرزمين نابود می شوتد چنانچه تاريخ گواهست....

افسر- آقای جنرال! افغانها از مرگ نمی ترسند؟

جنرال- عاشقان مرگ از مرگ نمی ترسند، آنها به شهادت در راه عقيده ايمان دارند، و يکی پی ديگر بخاطر پيروزی و آزادی به قربانگاه ميروند، و روشنفکران شان با سلاح قلم خويش که بُرنده تر از شمشير است کارنامه های آنها را بديوارتاريخ سرزمين شان حک ميکنند برای نسلهای بعدی. تنها روشنفکران متعهد، وطنپرست،جسور و آزاديخواه.

افسر- پس جنگ ما با افغانها به پايان رسيده؟

جنرال- جنگ نه تجاوز، هرجنگ نقطۀ پايان دارد و من نقطۀ پايان را در انعدام سيستم و فروپاشی (شوروی) می بينم، مگر بياد داشته باشی که شکست از دست افغانها تمام کتاب خاطرات سياسی ما را پُر خواهد کرد.

افسر- پس ما افغانها را درست نشناختيم؟

جنرال- با گذشت زمان به خوبی و بتدريج آنها را خواهيم شناخت و ديگران هم. وشما کوشش کنيد افغانها را بهتر بشناسيد گرچه آنها را خدا هم درست نشناخته است.

افسر- معذرت ميخواهم آقای جنرال. آيا شما به عقايد اين مردم احترام می گذاريد و طرفدار استيد اين سرزمين آزاد و آباد باشد؟

جنرال- ميشود گاهی از گل سرخ، مرسل و نرگس سخن گفت گرچه عطر و بوی عشق را نشنيده باشی، من به غرور عقاب گونۀ فرزندان اين سرزمين احترام دارم و بعد مردن روحم در مسير اين دريا پرواز خواهد کرد تا باز اين کشور را آزاد و آباد ببينم، من يک سرباز استم و از دشمن جسور و مغرور خوشم می آيد.

افسر- بازهم ببخشيد آقای جنرال! شما اين مقوله ها را از کجا ميدانيد؟

جنرال- (بايک لبخند معنی دار) مشکل نيست جوان. دقيقاً به اين دريا توجه کنيد و گوش به آوازهای پر طنطنه اش بدهيد. اين آمو دريا قصه گوی پير خودش تاريخ است و شاهد گويا....

افسر- و اين پل دوستی؟

جنرال- تازه است و خام... کاش واقعاً پل دوستی بين ملت ها می بود نه وسيلۀ عبور برای تجاوز و تعرض.

افسر- يک سوال ديگر: آيا افغانستان به تنهاهی ميتواند از زير آوار جنگ قد راست کند و به پا استاده شود؟

جنرال- بلی. اگر همسايه های آن بد انديش نباشند و بگذارند که خود افغانها حق انتخاب داشته باشند.

افسر- مگرآقای جنرال! من فکر ميکنم برای انتخاب درست آگاهی سياسی لازم است و اين ملت....

جنرال- تجربه بهترين آموزگار است و اين مردم عملاً از آزمون زمان، هنجار و ناهنجارسياسی بدر آمده اند و در ميدانهای جنگ حق و باطل چون فولاد آبديده شده اند.

افسر- اما آقای جنرال تا بوده زمامداران اين کشور را بيگانه ها در خارج بدون مشوره، مداخله و رآی ملت انتخاب و نصب کرده اند.

جنرال- بلی. متاسفانه چنين بوده که شما ميگوييد مگر به قولی« تاريخ زياد صبور است وهر کثافتی را بدوش اش حمل می کند تا دورانش ختم شود. آنگاه وی را از شانه اش به زباله دان خواهد انداخت» چنانچه در تطور زمان بارها اين کار صورت گرفته و جهان شاهد بوده است.

افسر- آيا افغانها از روزگار خواهند آموخت؟ آقای جنرال!

جنرال- جواب شما يک شعر معروف شرق زمين است: آنکه نياموخته از روزگار – می نياموزد ز هيچ آموزگار

افسر- آقای جنرال !....

جنرال- کافيست، کم کم داريد با سوالهای تان بوی مشميز کنندۀ (کی، جی، بی) را پخش می کنيد.

صبح شد و آفتاب دميد...آغاز يکروز ديگر برای افغانستان و مردم آن....