دوکتور شــیـرزاد

26.12.2006

 

  بـــازهـم  شـــــام ســــیـاه  شــــش جــدی

  ســرآغـاز بـدبـخـتــیــهـا و آوارگــی افــغـــانـــهــا

 

قسمت اول

 

ازکـجـا آمـده ایـیـم و بـه کـجـا مـیـرویـــــــم ؟

کدام سـرحدی رابـایـد بـیـن انـسـان وحیـوان قایل شـد ؟

 

زمان چقدر بسرعت میگذرد – چون زمین همواره و شتابان تا بی انتها و لایتناهی بدور خورشید میچرخد و میچرخد و ثانیه روی ثانیه و ثانیه های دیگری را انباشته و زمان و زمان زیادی را میسازد. این چرخش شتابان زمین است که همواره سروپای خورشید را میبوسد و شب و روز را از بی انتها تا لایتناهی به گونه طلوع و غروب به حیه و غیر حیه یکسان و بدون تکبر عرضه میکند. عرضه سخاوتمندانه خورشید از بام تا به شام و از دختش زمین دایه گونه و زندگی بخش است که بدون آن حیات و مماتی نیست. پس این عرضه زمان و حیات از دورهای دورتر بوده است که به بعدهای دورتر و دورترها خواهد رسید.   

 

برای اینکه زمان روی زمان لایه شده میرود و انباشته و انباشته های زیادی میگردد – پس برای تفکیک این لایه ها  از زمان های دور آنرا به حساب گرفتند و سنه شماری را شناساندند. این سنه شماریها از طلوع تا طلوعی و از غروب تا غروبی هرآنچه را که در زیر اشعه رایگان خورشید و یا در گوشه ای نهان از خورشید در روی کره زمین واقع شود همه و همه را در سینه میگنجاند و تاریخ نامش مینهد.

 

چرا ؟

چرا همه و همه و هر آنچه را که در هر کجای روی زمین بوقوع می پیوندد زمان آنرا بخاطر میسپارد ؟

مگر نمیشود آنرا بخاطر نسپارد ؟

مگر نمیشود اصلاً سنه شماری نباشد ؟

اگر زمان همه ای وقایع و حوادث را در سینه ای فراخش میگنجاند و تاریخ نامش میدهد چه حاصل اش میشود ؟

 

بلی ! در میان حیوانات که ناطق نیستند و شعور ندارند و درنده هستند چنین حساب و کتابی نیست! با آنکه همه ای ارزانی طبیعت از خورشید و زمین و اتمسفر و هرآنچه که برای حیات و ممات لازم است بر همه ای آنها نیز بی تکبر و یکسان به رایگان عرضه میشود. حیوانات از حساب گذشته و آینده شان چیزی نمیدانند . . . .  اگر جانوران درنده وار یکدیگرشانرا میدرند و طعمه حیات خود میسازند  ، و اگریک جانوری - جانوردیگری را در ساحه ای از جنگل و یا طبیعت از ساحه و کاشانه اش خشن وار دورمیکند و میراند – بخاطر حیوان صفتی اش است.  جانوردرنده اگر یک ساحه سرسبز جنگل را که منبع تغذیه و ارامش حیوان دیگری بوده بزور تصاحب میکند و صاحب اولی را از آن مکان خارج میکند و یا بکلمات دیگر مهاجرش میسازد بدان سبب است که جانوردرنده متجاوز شعور ندارد و از قدرت تفکر برخوردار نیست لذا راه دیگری را آشنا نیست و هرآنچه را که میکند و میدرد و میکشد و میراند آخرین حد شعور و آشنایی اش با جهان عینی است. به همین سبب است که جانوران سرحدی را بنام  وجدان ، شرف ، ناموس ، . . .  نمیشناسند زیرا این کلمات متبلور منطق و شعوراست که از مغز تکامل یافته میتواند تراوش کند و این مغز تکامل یافته را صرف میتوان در موجودی بنام انسان یافت ! .  

 

البته تمام حیوانات درنده نیستند چون میدانیم که از دورترین ایام تعدادی از حیوانات اهلی شدند همچون سگ ، گاو ، الاغ . . . و یا پرندگانی که اهلی شدند مثل کبوتر ، . . . .  و بعضی دراهلی شدن هم قدمی جلوتر رفتند و کلمات و جملاتی را بخاطر سپردند بدون آنکه مفهوم آنرا بدانند مانند  طوطی  و یا چنان اهلی شدند که به اشاره مربی اش از سمتی به سمتی میپرند ، میرقصند و نمایشی از خودشان نشان میدهند بدون آنکه درباره آن فکر کنند مثل  دولفین  که از نمایش اجرایی اش هدیه ای نیز دریافت میکند !   

 

همانطوریکه تمام حیوانات درنده نیستند به همین شکل تمام انسانها هم دارای مغز تکامل یافته نیستند تا همه ای کارکردهایش شعوری و منطقی باشد و حریم انسانیت را گرامی بدارد و سرحدی را بنام  وجدان ، شرف ، ناموس ، . . . را رعایت کند!   بهمین خاطر است که زمان وقایع را بخاطر میسپارد تا برای همگان که درین دایره بقاء و فناء می آیند و میروند حسابی از وقایع را چون  تـاریـخ  مقابل آنها قرار دهد تا باشد که این حیوان با مغز تکامل یافته که به اسم  انسان  مسمی است و دارای مغز تکامل یافته است از آن حیوانی که به رشد مغزی نرسیده و درنده خو است تفکیک شود.  بخاطریست تا از گذشته و گذشته های همنوع خودش و هر آن تغییری که در روی زمین خاکی به اسم آفت و حادثه آفریده شده آگاه گردد. از خـوبـیـهـایـش بـیـامـوزد  واز  بـدیـهـایـش بـپـرهـیـزد !   

 

انسان با مغزش بیندیشد و چاره ای را برای منابع فناپذیرتغذیه . . . . جستجو کند تا تفاوتی را بین انسان با شعور و آن حیوان تکامل نیافته که برای تغذیه . . . چاره ای جز دریدن و کشتن و راندن چیزی نمیداند برجسته کند. وظیفه این انسان صرف به نجات و چاره اندیشی برای تغذیه خود و همنوع اش خلاصه نمیشود!  این سنه شماریها و تاریخها به او آموخته و می آموزد که با شعور و اندیشه اش باید بر اطراف ماحولش نیز تاثیر گذارباشد و محیط ماحول و طبیعت اطرافش را آنگونه که شایسته انسان و زیست انسانی است دگرگون کند.   بحد توان از ضربه های ویران کننده حوادث طبیعی بکاهد (مقابل برف کوچ سرسبزسازی جنگلات ، درمقابل سیلاب ساختن سدها ، مقابل زلزله خانه های مقاوم ، . . .) ، منابع تجدیدپذیری تغذیه . . .  را شگوفاتر و ابدی سازد ، بخاطر زیبایی کره زمین در حفظ و توازن نباتات و حیوانات اهلی و وحشی مداخله کند (بر اساس قانون جنگلداری درتمام کشورها بایدسالانه تعداد معینی از حیوانات و پرندگان شکار شوند تا توازن حیوانات گوشتخواردرنده و نشخوارکننده درتعادل باشد . . .) و خلاصه همه ای داشته هایکه به اسم و رسم مادی و معنوی از طبیعت و انسان همنوع وی (مثل خاک ، وطن ، آبادی وطن . . . فرهنگ و عنعنه . . .) برایش به امانت رسیده شگوفاتر و بارورتر کرده به آیندگان تسلیم کند و در آن کسر یا خیانت نکند.   چون گویند که به امانت نباید خیانت کرد!   این همه توقعات در جامعه انسانی از گذشته های دور دور تا آینده های دور و دورتر از حیوانی با مغزتکامل یافته که همانا انـســـان اسـت انـتـظـار مـیـرفـتـه و مـیــرود ورنــه بـه مـشــکل مـیـتـوان ســــرحـدی را بـیـن عـمـلـکـرد جـانــورصـفـتـانــه و انـســـان مـأبـانـه تـفـکـیـک کـرد!    

 

به همین خاطراست که تمام وقایع و حوادث طبیعی و اجتماعی از بدو پیدایش نظام شمس (قبل از سنه شماریها - فرضها و تخمینها به حساب زمان اند) تا به امروز همه وهمه درج حافظه فنأناپذیر زمان میشود که آنرابشکل تاریخ میشناسیم. این پروسه بخاطرسپاری زمان در همه لایه ها و در هر گوشه ای از کره زمین تا ابدیت ادامه دارد. این تاریخ است که از دورهای دور تا ابدیت میرسد و دیگر تمام هرانچه که تاریخ را میسازند در تغییراند. اندک تفاوت درین است که تغییرات در تاریخ سازان متفاوت اند (مثلاً نباتات یک فصله دو فصله چند ساله مثل درخت که بطور اوسط تا به 200 سال میرسد یا انسان طور اوسط به 80 سال میرسد یا پرندگان از یک سال تا به 150 سال میرسد{زاغ} و حیوانات که تابه 70 سال میرسد . . . ) چون از بدو تولد یا پیدایش و نمو تا سرحد مرگ همه و همه حالات متفاوت تغییر اند که مرگ هم یکی ازهمین شکل تغییر است. تناسب تغییرات بین خود جوامع انسانی ، بین جوامع انسانی و حیوانی ، دربین جوامع حیوانی و یا بین انسان و نبات ، بین خود نباتات و یا در مجموع تفاوت این تناسب در تغییرات انسان و جامعه و یا هم تغییرات در نظام شمس و کره زمین در طول میلیونها سال بیانگر تناسب تغییرات اند.   چنانجه حضرت مولانا گوید:

 

          از جـمـادی مـردم و نـامـی شـــدم                 وزنــمـا مـردم ز حـیـوان ســـــــر زدم

          مـردم از حـیـــوانـی  و آدم شـــدم                پـس چه گـویـم چـون زمردن کـم شـدم

          بـار دیـگــر از فـلک پـران شـــوم                 وآنـچـه کانــدر وهــم نــایـد آن شــــوم

 

پس در همه ساحه ها تغییرات بوده و خواهد بود صرف با تفاوت زمانی که آنهم زمان آنرا بخاطر میسپارد و آرشیف اش میکند تا بشکل تاریخ گونه و در هر مقطع زمانی چون آیینه تمام نمایی در اختیار همه گان قرار میدهد و بدون آنکه رحمی بر ظالم یا قصری بر مظلوم کند. 

 

 

 

 

آیا میشود تاریخ را تحریف کرد ؟

 تاریخ از بی انتهای دور همه ای حوادث و وقایع را از زلزله های ویران کننده و طوفانها و حوادث مخرب طبیعی گرفته تا جنگهای صلیبی و کشتارهای بیرحمانه در قالب لشکرکشی های کهن و نوین به هر اسم و رسمی که عنوان شده تا نسل کشی ها ، ویران کردنها و سوزاندنها . . . حتی تعصبات و کینه ورزیهای شخصی ، قومی ، ملیتی و فراملیتی ، لسانی ، مذهبی . . . را با همه ای پیشرفتها و غناسازیهائی را که در شگوفانی و باروریها تاثیر مثبتی بر طبیعت و جامعه داشته همه و همه را در حـافـظـه اش بــا حـوصـلـه فــراخ ثـبـت مـیـکـنـد.  گرچه بودند و هستند و خواهند بود شخصی یا اشخاصی و یا گروهی که تلاش کرده اند و میکنند و خواهند کرد تا واقعیتهای عینی جوامع بشری را و هرآنچه را که به اسمی و رسمی بوقوع پیوسته و به جنایات هولناکی تبدیل شده که خود مستقیم و یا غیر مستقیم در ان سهیم و یا عامل اصلی آن بوده اند تلاش دارند آنرا وارونه جلوه دهند و خلاف منطق مادر ثبت تاریخ گام بردارند. ولی آنها بیخبر ازینکه مـادر تـاریـخ در جـوامـع انـســـانـی طـفـل مـعـیـوبـی را بــه زایـمـان نـمـی نـیـشــــیـنـد (تاریخ غلط یا وارونه جلوه دادن وقایع) بلکه هرآنچه را که واقعیت عینی بوده واست ارائه میدهد.  گوشه ای ازین تاریخ پرفراز و نشیب طبیعت و جامعه انسانی که از بی انتهای دورالی امروز ثانیه به ثانیه و لحظه به لحظه آنرا در سینه فراخش تعبیه کرده حکایت گویایی از ویرانه آبادی بنام  افغانستان  امروزیست.   تاریخی که در پهنه  5000  ساله اش چنان فراز و نشیب را آزموده که وقایع هولناک ناگوار و دلخراش ان از سازندگی و باروری آن کرده بیشتر بوده و گاهی هم چنان وقایع و حادثاتی مخرب و تکان دهنده ای درین ویرانه آباد بوقوع  پیوسته که از شدت درد آن نبظ سنه شماری زمان به گریان فتاده و صدای گریه و زجه تاریخ گوش آرامش نماد و جماد را کر کرده.    کشتار و ویرانیهای بی حساب که در حاله جنایات بیشماری رخ داد ، همانا شوخی خشن کارد بیرحم با گلوی پرنده ناتوان بوده است که وقتاً فوقتاً سراغ ویرانه آباد ما می آیید.    بیاد آریم ویرانی و کشتار علاوالدین جهانسوز را ، بیا آریم ویرانی و کشتار لشکر چنگیز را ، بیاد آریم کشتار شاه عبدالرحمن را و یا بیاد آریم کشتار یکنیم میلیون افغان و به خاکستر تبدیل کردن افغانستان را در دو روز هفت ثور 1357 و شش جدی 1358.   

 

اگر علاوالدین کشت و سوزاند و ویران کرد ، تشنه قدرت و غنیمت بود که از عقده های شخصی و خودکامگی جنون آمیز وی شروع شد -  اگر چنگیز کشت سوزاند و به ویرانگر بیرحم و خون آشام بی بدیلی تبدیل شد از تبار بیگانه بود و با زبان و فرهنگ و آیین دیگر - و اگر عبدالرحمن کشت و از کشته ها پشته ها ساخت وابسته بیگانه بود که تعصبات مذهبی و اشارات بیگانه بر عقده جنون آسای قدرت طلبی اش غلبه کرد و کینه کدورت بر منطق و عقل وی غلبه کرد با آنکه ازهمین دیار بود و با  آیین و زبان و فرهنگ هم آشنایی داشت چنان کرد. اکنون لعنت و نفرین تاریخ و همه ای افغانها بر آنها بادا اگر زنده میبودند حتماً محاکمه میشدند.   

 

بیاد آریم سیاه ترین روزهای تاریخ معاصر کشور را که از هفت ثور 1357 (اپریل 1978) شروع ودر شش جدی 1358 (دسمبر1979) به اوج خود میرسد و در آخرین ربع قرن بیست – عـصـریـکـه عـلـم و دانــش بـســرعـت پـلـه هـای صـعـودی خــرد و انــدیـشــه بـشـــر را تــجـربـه مـیـکـنـد و در ســـرا ســـر گـیـتــی ادب و فـــرهـنـگ چـنـگ بــه دامــان شــعـور و انـســـان و انـســانـیـت مـیـزنــد تــا جهـان را جهـانـی شــگـوفــاتـر ، هـمـگانــی تـر و بـهـتـری را بـرای هـمـه وهـمـه رقـــــم زنـنـد.  

 

ولی اسفأ !  ای وای اسفأ که بیشترین این جنایات هولناک در ویرانه آباد مان بدست فرزندان ناخلف همین سرزمین رقم زده شده است!  

یکی ازین دایره شرم و ننگ باندهای جنایتکار و وطن فروش خلق و پرچم بودند و هستند که نا خلف ترین ، اوباش ترین و اراذل ترین انسانهای جامعه افغانی را گرد هم آورده تا آنچه را که همه اسلاف شان جدا جدا بر ویرانه آباد مان تجربه کردند اینها همه را یکجا تجربه کردند!   یک مشت انسانهایکه باعقده ، تعصب ، جهل ، خودخواهی ، کینه ورزیهای شخصی و لسانی . . . در حاشیه ای جامعه افغانی رشد کردند و به لسان و فرهنگ مردم گویا اشنا بودند – بخاطر قدرت و آب شدن عقده هایشان جبین بر آستان دشمنان قسم خورده میهن ساییدند و از انسان و حیوان و نبات و دشت و کوه انتقام گرفتند!   

 

ویرانه آبادی که از چنگ یک خونخوار و خون آشام ویرانگر نجات مییابد و ده ها سال طول میکشد تا دوباره آرزوی زندگی در شاهرگهای انسانهای خسته و رنجور ملت بدمد و ملت سرکوب شده قد راست کند تا ویرانه آبادش را دوباره بسازد بازهم سیه دلی و سیه دلانی از راه میرسند و بر سروصورت انسان و حیوان و نبات و جماد آن میکوبند و ویرانه آباد را بازهم به تله خاکستر مبدل میکنند! 

 

 این چه شوخی سرد زمان است که بر سروصورت این دیار میکوبد ؟

 

فرزندان نا خلف افغانستان وطن فروشان پرچمی و خلقی که در بستن و کشتن و یران کردن و بیرحم بودن یکی بر دیگری سبقت گرفتند و با پشتوانه دشمنان بیگانه و قسم خورده افغانستان یکنیم میلیون انسان را بکام مرگ کشاندند ، بیشتر از یک میلیون انسان را معیوب ساختند ، هفت میلیون انسان را خارج از افغانستان مهاجر ساختند که شیرازه صدهاهزار فامیل برهم خورد ، سه میلیون انسان را در داخل افغانسان مهاجر ساختند ، صدها هزار بیوه وصدهاهزار یتیم دیگر را روی زمین سخت  و زیر آسمان نیلگون بدبخت ساختند.  ساختار شکننده و ویران اقتصادی را صد سال به عقب کشاندند ، یک نسل را  از خانه و کاشانه شان بیجا و در حسرت لحظه ای امید به زندگی و امید جمع بودن یک فامیل حد اقل برای یکبار در غم و اندو عزیزانشان فرو بردند و نسل دیگر را با وحشت و عقده و سرنوشت نا معلوم به جامعه تقدیم کردند و افغانستان را به تله خاکستر مبدل کردند.  

 

اگر وجدانی در ضمیر موجودی بنام انسان باشد ، اگر انسانی دارای احساس باشد و اگر احساسی بر خاسته از منطق باشد – یقیناً همراه با گریه و زجه تاریخ یکجا بحال این ملت و این میهن  خون خواهد گریست و در مقابل عاملین این جنایت بی تفاوت نخواهد بود و همواره بر عاملین این جنایت لعنت و نفرین خواهند فرستاد !  بدون شک که روزهای سیاه هفت ثور57 و شش جدی 58 دو غده سرطانی تاریخ معاصر افغانستان است و برای سالیان درازی به زخمهای ناسوری بدل شده است.   دو روزسیاهی که علت اساسی و سرمنشه همه ای کشتارها ، ویرانیها ، چپاولگریها ، به ذلت کشیدن ملت ، تفرقه های لسانی ، مذهبی ، قومی و از هم پاشی ساختار اجتماعی ، زمینه مداخلات پیهم بیگانگان در قالب لشکر کشیها  تحت نام و رسم متفاوت ، شعله ورساختن جنگ فرسایشی داخلی و همه وهمه معلول کودتای خونین هفت ثور1357 که در "مرحله تکاملی" آن شش جدی 1358 به اوج خود میرسد میباشد.   جنایاتی که توسط یک مشت اوباش ، اراذل و شیاد خود فروخته که با سرحد انسانیت ، وجدان ، ناموس . . .  بیگانه بودند صورت گرفت.   وطن فروشان اوباش با بکار گرفته شدن توسط  KGB  آتش نفاق را در بین مردم و تنظیمهای اسلامی بر افروختند تا باشد که تجاوزگران  کرملین به اهداف ناشایست شان برسند.  

 

آدمکشان خلقی و پرچمی همراه با باداران روسی شان از بام تا به شام تا آنجا که امکان و توان داشتند بر سرملت و میهن انواع بمبهای ناپالم و کیمیاوی و مرمی و آتش ریختند و از جاندارو بیجان انتقام گرفتند  که در جنایت و قصی القلبی دست فاشیزم را از عقب بستند.   یقیناً که دیر یا زود به میز عدالت و دادخواهی کشانیدا خواهند شد (چنانچه در سال 2006 از طرف محکمه بين المللی لاهه دو نفر ازین جنایتکاران وطنفروش بنامهای حسام الدين حسام به دوازده سال حبس و حبيب الله جلال زی  به  ۹ سال حبس محکوم شده اند ...).  

 

امروزهزاران اسناد و شواهد انکار ناپذیری مبنی برمجرم بودن جنایتکاران خلقی و پرچمی موجود است که حرکت آنها در راستای خودفروختگی و وطن فروشی شان یک حرکت آگاهانه بوده که در نسل کشی و جنایات ضد بشری سهیم بوده اند.    این برهمگان واضح است که تجاوزگران در هیچ گوشه ای از جهان بدون داشتن نوکران وفادار و گوش بفرمان زیر نام  "کمک" و . . . مداخلات و لشکرکشیهای خودرا هرگز نمیتوانند توجیه نمایند مگر آنکه مذدورانشان قبلاً تعهد فرمان برداری را به بادار سپرده باشد. فلهذا جنایتکاران خلقی و پرچمی در کشتار مردم یکی بر دیگری سبقت جستند که نشانه عمق وفاداری و خودفروختگی شان به تجاوزگران روسی بود. آنها بر زنان و مردان – اطفال و سالخوردگان رحم نمیکردند و از کشتن و بستن و واسکت دریدن دریخ نکردند و بر نوامیس مردم ناجوانمردانه تاختند که علت اصلی دربدری و آوارگی مردم بوده است. 

 

کشتار بیشمار و  ویرانی بی حساب چنان طغیان کرد که خود نجیب (مشهور به نجیب گاو) در سال 1366 در جلسه کمیته مرکزی باند جنایتکار پرچم و خلق معترف شد که بعوض خانه قبربه عوض لباس کفن (برای ده ها هزار افغان کفن هم میسر نشد و در دشت و بیابان زیرخاک شدند ویا طعمه حیوانات گشتند) و به عوض نان مرمی در شکم داده شده است.  سیه دلان که خود معترف بودند چه وحشتی را بپا کرده اند همراه با روسهای تجاوزگر در سرکوب جنگ آزادیبخش ملی ما از وحشت و بربریت بینظیر کارگرفته که جامعه ما را با انواع زجر و شکنجه و حبس و قتل دسته جمعی مواجه ساخته تا بهمین طریق بتواند مردم غیور را مطیع اوامر شومشان سازند.  زمانیکه روسهای تجاوزگر متوجه شدند که نمیتوانند از راه زور ملت افغان را چون نوکران پرچمی و خلقی اش مطیع خود سازند از راه مکر و هیله وارد میدان شدند.   دشمن مکار با اعلان آشتی ملی سلاح کهنه انگلیس را از نیام بیرون آورد که فشرده همان سیاست کهنه استعماری قرن 19 بود. آنچه بزور در میدان جنگ بدست نیاورد و نمیتوانست بدست آرد  اینک میخواست با شیادی ریاکارانه و مفت بدست آرند.  ولی نخوانده بوند که :

 

                        یـــــکی خــــــرس ســـــــفـیـد آمـــــد ز ســـــمـت آب آمــویــش

                   بـطـمـع آنـکه بلعـد خـلـعـت مـیـهـن ز بـاغ وبـرزن و کـوه یـش

                   اگـــرایــن  نــغــز دانـــی تـــــو حـقـیـقـت را  شــــــوی هــمــدم

                   چـــه خــوش گــفــتـــاســـت  " بـــیـــدل" هــم ز هــنـــدویـــش

                   " درگلســتانی که حـرص احـرام عـشـــرت بـســتـه اسـت آنـجـا

                   بـــجـــای ســــبــزه مــیــرویـــد  دم تــــیــغ از لــب جــویــش "

 

ایـن بود که شـعار آشـتی ملی بـیـن آن سـتـمگران ددمـنـش و ایـن سـتـمـکـشــان آدم مـنـش را مـوعـظـه مـیـکـردند !   پس همه میدانند که  اگر یکنیم میلیون افغان کشته شدند  واگر بیشتر از یک میلیون افغان معیوب شدند  واگر بیشتر از هفت میلیون انسان از افغانستان آواره و دربدر شدند  واگر صدها هزار بیوه وصدهاهزار یتیم دیگر آواره و دربدرو بدبخت شدند  واگر افغانستان به تله خاکستر بدل شده است  واگر . . . اگر . . . عـلـت اساسی آن همانا تجاوز قوای شوروی و کـشـتـار بـیـرحم تجاوزگران و نوکران گوش بفرمانشان بوده است.  

 

اگر هفت ثور 1357 و "مرحله تکاملی" آن شش جدی 1358  نبود  این همه بدبختیها بر سر ملت و میهن افغان نمیبود !! 

 

غده سرطانی هفت ثور57  و شش جدی  58  بود که  ده ها هزار جوان مبارز و وطنپرست را بجرم ارج نهادن به آزادی و مقام والای انسانی در دخمه ها محبوس و ده ها هزار دیگر را در گودال ها زنده دفن کردند (نمونه بارزآن پیدا شدن يکی از صدها گور دسته جمعی در پلچرخی کابل ، در دشت قروغ واقع در ناحيه ششم شهر فيض آباد مرکز ولايت بدخشان ، "دشت ليلی" در نزديکی زندان "شبرغان" . . .).   ولی ملت افغانستان ننگ آواراگی را مانند زهر تلخی چشیدند  اما لکه غلامی و بردگی روس را مانند وطنفروشان خلقی و پرچمی قبول نکردند.  دیده میشد که مزدور آن روس فراموش کرده بودند که این جنایتکاران با باداران روسی شان از زمین و زمان انتقام گرفتند ، چونکه ملت و میهن افغان برای جنایتکاران تجاوزگر و نوکران مذدورآن جبین به خاک نمیساییدند. زمانیکه روسهای تجاوزگر و مزدورآن زرخریدشان در گرداب کشتار بیرحمانه و ویرانیها دریای خون را جاری ساختند به واقعیتها چنین اعتراف میکردند (بیانیه داکترنجیب مشهور به نجیب گاو برای بیروی سیاسی حزب وطنفروشان و کمیسیون عالی به اصطلاح "مصالحه ملی") " هشت سال است که جــنــگ در سرزمین ما جریان دارد – طی این مدت ده ها و صدها هزار انسان تلف و زخمی و معیوب گردیده و خسارات هنگفت به اقتصاد و فرهنگ و مردم وارد شده است"  این راست است که چنین شد ولی چیزیکه مزدوران روس جرات نداشتند و ندارند اینست که بگویند که این جنگ را کی شروع کرد  مگر کودتای خونین هفت ثور 57  و خصوصاً  شش جدی 58  علت اساسی این همه بدبختی نبود که بر ملت محروم و ستمکش افغانستان تحمیل شد  ! !

 

                                                                                                          ادامه دارد

دوستان علاقمند برای ارتباط بیشتر میتوانند به آدرس  sherzadabd@hotmail.com  تماس گیرند.