افغانستان: بسوی یک جهاد نو؟

 

داکتر انتونیو گیوستازی    

تهیه و تدوین: داکتر سید اکبر زیوری

 zadgah02@yahoo.co.uk

 

16 دسمبر 2006

 

" افغانستان: بسوی یک جهاد نو؟" عنوان جلسهء سخنرانی و پرسش و پاسخی بود که دوشنبه چهارم دسمبر 2006 توسط داکتر انتونیو گیوستازی، پژوهشگر در دانشگاه علوم اقتصادی و سیاسی لندن London School of Economics and Political Science (LSE) و متخصص در امور کشور داری و شورش گری در مرکز لندن برگزار شد.

 

در کنار علاقمندان و متخصصین خارجی امور جنوب آسیا و افغانستان ، اینجانب و تعداد اندکی از دانشجویان و پژوهشگران هموطن ما نیز درین جلسه حاضر بودیم.  داکتر  انتونیو گیوستازی Antonio Giustozzi متخصص در امور امنیتی دولت های ناکام، جنگسالاری، شورشگری و سیاست تباری است و در سالیان اخیر عمدتاً در مورد افغانستان به پژوهش و تحقیق مشغول بوده  که حاصل آن یک کتاب مهم بنام "جنگ، سیاست و جامعه در افغانستان در سالهای 1978 تا 1992" و نیز مقالات متعدد تحقیقی می باشد که هر کدام از بار اکادمیک بالایی برخوردار است.

 

در حالیکه خشونت های طالبان در جنوب افغانستان رو به تزاید بوده به غرب و و شرق کشور گسترش می یابد. در شرق افغانستان قسمت های بزرگی از مناطق همینک تحت کنترول جنگجویان قرار دارد که در حال نفوذ به طرف کابل هستند، کابل جایی ست که گروه های تبلیغاتی طالبان هم کنون در حال فعالیت دیده می شوند.

 

هدف این برنامه پاسخ دادن به این پرسش بود که آیا افغانستان به طرف یک جهاد نو در حال لغزیدن است؟ آیا طالبان قادر به اخراج امریکایی ها و متحدان شان هستند؟ چه تفاوت هایی در استراتیژی جهاد علیه شوروی و جهاد اعلام شده از سوی طالبان علیه امریکا و ناتو وجود دارد؟

 

فراز های مهمی از نظریات این کارشناس امور افغانستان را می آوریم:

 

ترکیب نیرو هایی که تحت چتر طالبان در حال حاضر مشغول مبارزه هستند:

1- سلفی ها: بعضاً به این ها وهابی نیز می گویند اما خودشان ترجیح می دهند سلفی نامیده شوند. در بسیاری مناطق افغانستان اهمیتی ندارند اما در ولایت کنر بسیار مهم و فعال هستند. در ولسوالی راغ بدخشان نیز حضور دارند و همین ها بودند که در هنگام سلطهء طالبان،  بیرق شان را بلند کرده بودند. سلفی ها درافغانستان در حال گسترش هستند.

2-  ملا ها در سرتاسر افغانستان کم و بیش با دیدگاه های طالبان اشتراکات نظری زیادی دارند که دارای شبکهء ارتباطی وسیعی نیز هستند. ملا های بنیاد گرای محافظه کار در جنوب بخصوص نفوذ زیادی دارند در حالیکه در جنوب شرق افغانستان – که سران قبایل نسبتاً مقتدر هستند-  به آن اندازه قوی نیستند.

3- صوفی ها: که با وجود شرکت در جهاد علیه شوروی ها، امروزه نقش زیادی ندارند و در افغانستان در حال زوال هستند. علت نیز بسته شدن مدارس شان در افغانستان و مهاجرت کتلوی به پاکستان طی بیست سال اخیر می باشد که تحت تأثیر مکتب دیوبندی در مدارس پاکستانی، اصل و روح غیر خشن طریقه صوفی گری را کم کم به فراموشی سپرده و به رویکرد های خشونت آمیز مدارس دیوبندی پاکستان سوق داده شده اند.

 

دولت افغان به لحاظ تاریخی:

همواره بر رهبران محلی برای بسط نفوذش بر مناطق تکیه کرده، یک رهبر محلی را علیه رهبران دیگر استفاده میکرد. این کار رهبران محلی منزوی شده را به مخالفت ضمنی با دولت مرکزی وامی داشت و زمینه را برای مداخله خارجی فراهم می ساخت زیرا یک قدرت خارجی همیشه می توانست با بذل پول و سلاح  در بین رهبران محلی ناراضی متحدین بالقوه برای خود پیدا نماید.

 

 این حالت در تشدید خشونت ها طی سال قبل و سال جاری نقش مهمی داشته است. زیرا در سال 2002 نیز کرزی خواست همان فارمولی را که تا دههء 1970 عملی می شد، تطبیق نماید. اما دیگر رهبران محلی پرقدرتی که بتوانند تکیه گاه دولت قرار بگیرند در مناطق جنوب و جنوب شرق باقی نمانده بود. بنا براین کرزی خواست با اعطای کمک ها و امتیازات، خودش رأساً رهبران محلی دیگری را ایجاد کند. از جمله درقندهار برادر خود را بصفت یک رهبر محلی تقویت نمود. در ارزگان و هلمند نیز همین رویه را تعقیب نمود.

 

قبیلهء نورزی در قندهار، اسحق زی در هلمند، اچکزی در ارزگان از نفوذ زیادی برخوردار بودند اما از آنجاییکه بعضاً توسط رهبران محلی تازه به دوران رسیده نادیده گرفته می شوند از همکاری با دولت افغانستان امتناع می کنند. مثلا در اسپین بولدک قومندان دولتی که اچکزی است پرسونل پلیس را از خویشان و نزدیکانش پر کرده است که به ساکنان محلی که عمدتا  نورزی هستند گران تمام می شود. ناراضیان محلی برای انتقام از رقیبان خود به طالبان می پیوندند تا کمک دریافت نمایند.

 

این میکانیزم عمده ترین عاملی است که توضیح دهندهء علت افزایش خشونت ها در سالجاری می باشد. البته عوامل دیگری نیز هستند که بر این آتش نفت می ریزند و آنرا تشدید میکنند مثلا مسیحی شدن عبدالرحمان طی امسال در میان اجتماعات محلی یک حس رنجش و ناخشنودی را برانگیخت.

 

سیستم پروپاگند و تبلیغات طالبان:

روش های تبلیغاتی طالبان متنوع تر شده است که از چاپ و پخش اعلامیه و ورقه های تبلیغاتی تا منبر های مساجد را در بر میگیرد. گروه های سیار تبلیغی شان از قریه به قریه سفر کرده و به نفع طالبان تبلیغ میکنند. این گروه های سیار تبلیغی اخیرا در حومه های کابل نیز دیده شده اند. همچنین هر ملایی که به نفع دولت تبلیغ کند تهدید شده و نهایتا توسط طالبان کشته می شود.

 

نکتهء مهم دیگر، با وجودیکه 95 درصد خشونت ها درمناطق پشتون نشین وجود دارد، اما به نظر من یک مقاومت نشنلیستی پشتونی نیست، بلکه همانطوریکه گفتم بیشتر این خشونت ها با انگیزه های محلی و رقابت های رهبران محلی با یکدیگر می باشند. هرچند اخیراً همزمان با بکار گیری وسایل مدرن تبلیغاتی ، یک تمایل فزاینده برای اینکه به این خشونت ها رنگ و بوی مقاومت ملی گرایی پشتونی داده شود نیز دیده می شود. با پیوستن فعالان حزب اسلامی به صفوف طالبان، شاید کدر های با سواد و عملیاتی بیشتری در صفوف طالبان جای بگیرند که به این تغییر ماهیت (ترانسفورماسیون) از شکل ایدیولوژیک محض به شکل نشنلیستی-ایدیولوژیک کمک کند.

 

نقش القاعده در مبارزهء اخیر طالبان:

افراد متمایل یا وابسته به القاعده بیشتر نقش تأمین کنندهء مالی و پولی را دارند. البته منابع عرب (افراد ثروتمند و نه کدام سازمان مشخص) در کشور های نفت خیز خلیج از منابع مهم تمویل کننده طالبان هستند. این افراد شاید به تندروی بن لادن نباشند، اما به عنوان یک وظیفهء دینی به جهاد طالبان در افغانستان کمک میکنند. 

 

گروه های تندرو پاکستانی یکی دیگر  از منابع مهم تمویل کنندهء طالبان می باشند.

 

اتهاماتی در مورد ایران نیز وارد می شود، اما به نظر من (داکتر گیوستازی) در حال حاضر ایرانی ها کمک زیادی به طالبان نمی کنند، بلکه ایران در جنگ اخیر اسرائیل و حزب الله درلبنان پیام مهمی به امریکایی ها داد و آن این بود: "اگر بخواهیم می توانیم شما را بسیار زیاد اذیت نماییم" بنا براین ایرانی ها در افغانستان فضای کافی برای مانور های بعدی خود گذاشته اند تا در صورتیکه امریکایی ها به ایران حمله کنند، آنها از آن فضا ها و کانال های ارتباطی با اعطای پول و سلاح پیشرفته در جهت تقویت جدی طالبان استفاده نمایند.

 

توجه ظاهری به مسئلهء زنان و دولت سازی و حقوق بشر:

هیچکس در انگلستان و حتی در اروپا نسبت به  مواری مانند مسئلهء زنان، حقوق بشر و دولت سازی درافغانستان جدی نیستند. اروپایی ها به افغانستان آمده اند زیرا ادارهء بوش از آنها چنین خواسته است. بخصوص مسئلهء حقوق زنان دراروپا برای مشروع جلوه دادن همکاری دولتهای اروپایی با امریکا مورد استفاده قرار میگیرد. حضور زنان در پارلمان افغانستان ریشه گرفته از واقعیت های جامعه نیست، بلکه تحت فشار ملل متحد و جامعهء جهانی از طریق سهم خاص 25 فیصدی به پارلمان راه یافته اند. در بسیاری موارد زنان عضو پارلمان افغانستان فقط چند صد رای آورده اند. چند وکیل زن مشهور اکثر وقت شان را صرف مسافرت به کشور های اروپایی برای اهداف نمایشی سیاسی می نمایند تا دولت های غربی از طریق حضور آنها در مجامع سیاسی خویش، برای خود کسب وجه نموده عمل خود دراعزام سرباز و یا کمک مالی به افغانستان را توجیه نمایند.

 

روابط افغانستان – پاکستان:

40 درصد نفوس پشتون ها در افغانستان و 60 در صد شان (حدود 20 میلیون نفر) در پاکستان زندگی می کنند.

 

پاکستان ضمانت محکم می خواهد تا دولت افغانستان در هیچ زمانی کدام خطر را متوجه امنیت ملی پاکستان نسازد.

 

استراتیژی نظامی پاکستان در دوران جهاد علیه شوروی ها با جهاد فعلی طالبان فرق اساسی دارد. در جهاد علیه شوروی ها، هدف پاکستان - و نیز کمک کنندگان غربی-  سرنگونی دولت طرفدار شوروی در کابل و تخریب وسیع زیر ساختهای دولتی برای خنثی سازی آن بود. به همین خاطر پاکستان تنظیم های جهادی متعددی را جواز فعالیت داد تا یک رقابت در تخریب هر چه بیشتر دولت کابل را دربین شان تشویق نماید. اما در جهاد کنونی طالبان در افغانستان هدف استراتژیک پاکستان سرنگونی دولت کرزی نیست، بلکه از طریق فشار آوردن های نظامی به طرف امتیاز گیری های سیاسی می رود تا بتواند افراد متمایل به خود را در مناصب کلیدی دولت افغانستان جابجا ساخته و دشمنان دیرین خود را از مناصب دولتی افغانستان منزوی بسازد. بنا بر این پاکستان یک دولت طرفدار خود را در کابل می خواهد که بخصوص در وزارت دفاع افغانستان در مناصب کلیدی و نیز در سطوح افسران باید عناصر دوستدار پاکستان جابجا ساخته شوند.

 

به همین جهت، مهمترین نقش استراتژیک پاکستان در حال حاضر این است که تمام منابع مالی را –که از چینل های مختلف فراهم می شوند- یکجا ساخته و به یک مجرا یعنی به گروه طالبان سرازیر نماید. برعکس جهاد اول (جهاد علیه شوروی ها) پاکستان نمی خواهد چند تنظیم را در خاک خود اجازه دهد. زیرا چون هدف پاکستان امتیاز گیری سیاسی است باید یک تنظیم (یعنی طالبان) کاملادر اختیارش باشد تا هر وقت لازم شد- یعنی هروقت به امتیازات سیاسی دلخواه اش رسید-، کلید عملیات نظامی آن گروه را خاموش نماید. به همین خاطر پاکستان قوماندانانی مانند حقانی و نیز گلبدین حکمتیار را تشویق میکند تحت گروه طالبان فعالیت نمایند. (البته در مورد ائتلاف گلبدین و طالبان اخیراً گزارشاتی مبنی بر عدم امکان تحقق آن منتشر شده است.- زیوری-)

 

در مورد کمپ های تعلیمی طالبان در خاک پاکستان به نظر نمی رسد احتیاجی به اینکار حس شود، زیرا آنچه که مهم است در این مرحله از مبارزات نظامی، طالبان کمک های لوجستیکی زیادی لازم ندارند. تعلیمات نظامی طالبان اکثراً خوب نیست اما نظم و انضباط شان بسیار عالی است که آنرا در مدارس دینی یاد گرفته اند. 70 تا 80 درصد بم گذاران انتحاری در اهداف شان ناکام می مانند و هدف گیری طالبان با سلاح های کلاشینکوف ( که یک سلاح بسیار کهنه و از رده خارج شده بحساب می آید) اکثرا به خطا می رود،  زیرا آموزش های نظامی شان بسیار ناقص و ابتدایی است. البته برخی افسران آی اس آی ( چه بر حال و یا متقاعد) به آنها کمک می کنند. طالبان فاقد سلاح های پیشرفته هستند.

 

جایگاه جرگهء قبایل دوطرف سرحد:

در بخشی از برنامه، من ( زیوری) سوالی را متوجه سخنران نمودم که توجه شما را به آن و پاسخ داکتر آنتونیو گیوستازی جلب می نمایم:

 

سوال: در گذشتهء افغانستان ائتلاف سه عنصر سران قبایل، ملا های سنتی و خاندان شاهی قدرت سیاسی حاکم بر افغانستان را تمثیل میکرد که از طریق تعلیم یافتگان (نخبگان سیاسی) موجود در بیروکراسی دولتی، تطبیق می گردید. تغییرات ساختاری جامعه شناختی مهمی طی سه دههء اخیر، بخصوص در مناطق جنوبی و جنوب شرقی افغانستان رخ داده است که منجر به ضعیف شدن موقف «خان» در نظام قبیله و به تبع آن تقلیل وزن سیاسی سران قبایل و خان ها گردیده است. از طرف دیگر میکانیزم کشمکش و مخاصمت میان سران قبایل و رهبران محلی نیز همچنان بقوت خود باقی است. در همین راستا، تغییر جامعه شناختی سیاسی دیگر عبارت از ضعف و افول  روشنفکران و تعلیم یافتگان (الیت سیاسی کابل نشین) است که رابط بین سران قبایل و خاندان شاهی بودند. روشن است که خاندان شاهی نیز اعتبار گذشتهء خود را به مقیاس عظیمی از دست داده است.  تغییر دیگر عروج سیاسی قشر جوانان اکثراً فقیر و بلحاظ اجتماعی در سطح پائین (یعنی طلبه های مدارس دینی) هست که همگام با استادان خود موقف «خان» و رئیس قبیله و نیز ملا های سنتی را زیر سوال برده و تطبیق شریعت را بر پشتونوالی ترجیح می دهند. در شرایط کنونی پس از آن تغییرات ساختاری عظیم که منجر به ضعف هر سه فکتور فوق الذکر گردیده است، شما جایگاه جرگه های قبایلی  دو طرف سرحد که از طرف پرزدنت کرزی پیشنهاد شده است را در حل مسایل کلان امنیتی و ملی در افغانستان و نیز در مناطق پشتون نشین پاکستان چگونه ارزیابی میکنید؟ و آیا این پیشنهاد تلاشی برای احیاء دوبارهء قدرت از دست رفتهء سنتی سیاسی بحساب می آید؟

 

جواب: هر چند در جنوب پدیده ای بنام "جنگسالار" نتوانسته است بشکل تمام و عیار نُضج یابد، اما بعلت تغییرات ایجاد شده و بخصوص ضعف شدید سران قبایل، «جرگه» نمی تواند کارکرد های سابق خود را داشته باشد و برای اینکار بسیار دیر شده است. اما شاید برای مشروعیت بخشیدن به یک نوع «معاملهء سیاسی» مورد استفاده قرار بگیرد. همانطوریکه گفتم پاکستان نیز خواهان سرنگونی دولت آقای کرزی نیست، بلکه می خواهد از طریق معاملات سیاسی امتیازاتی را بدست بیاورد. 

 

در سوال به پرسش دیگری، داکتر گیوستازی به مسئلهء ملت سازی و راهکار های آن پرداخت که خلاصهء آن این است:

 

ملت سازی و راهکار های:

ملت سازی از طریق ایجاد یک دولت مرکزی قوی نیاز به ایجاد یک "حس ملی قوی" (Strong sense of Nationhood) دارد که با کاربرد زور، خشونت و بی رحمی برای سرکوب قدرتمندان محلی و خرده فرهنگ های موجود در طی یک دورهء نسبتاً طولانی بدست می آید؛ مانند آنچه در شوروی تحت سلطهء استالین و یا در افغانستان تحت سلطهء عبدالرحمان خان اتفاق افتاد اما در هر دو مورد بدلیل کوتاه بودن طول عمر حاکمیت استالین و عبدالرحمان خان، پروسهء ملت سازی از طریق یک دولت مرکزی قوی ناکام مانده و «ملت شوروی» و یا «ملت افغان» نتوانست بوجود بیاید. برای ایجاد یک «حس ملی قوی» حد اقل می باید دو تا سه دورهء حاکمیت آهنین عبدالرحمان خان پشت سر هم (یعنی حد اقل شست سال متوالی) در افغانستان تحقق می یافت. که این امر در افغانستان قرن بیست و یکم بلحاظ عملی، دیگر امکانپذیر نیست.

 

بجای تلاش غیر عملی برای ایجاد یک دولت مرکزی آهنین، آنچه که درافغانستان بیشتر می تواند عملی باشد، توجه به ساختار های غیر متمرکز دولتی است. البته ساختار فدرالی حساسیت برانگیز بوده و شاید غیر عملی باشد، اما ایجاد نوعی میکانیزم غیر متمرکز قدرت دولتی Devolution که قدرت و صلاحیت زیادی به نهاد های ولایتی و محلی Sub-National تفویض میکند؛ شاید عملی تر باشد. درینصورت دیگر دولت نیازی به ایجاد یک «حس ملی قوی» (Strong sense of Nationhood ) از طریق سرکوب خرده فرهنگ های موجود در جامعه نخواهد داشت.

 

پایان