ناتور رحمانی

10.12.06

 

نمايشنامه

 

 

جلسه ميران واميران

آدمها ؟!

اميرمقتدر --- اميرمفرور --- اميرمزوير --- اميرمغموم --- اميرمخلوع --- اميرمرشد --- اميرمخدوم --- اميرمعيوب --- ميرمسموم --- ميرمسمار --- ميرمجنون --- ميرمنفور --- ميرمخرب --- ميرمعدوم --- ميرمخمور --- ميرمعزول --- ميرمکتوم  و منشی جلسه .

________________________________________________________________________

 

زمان : 2001

مکان : يکی از کاخ های ( بن )

بيان صحنه : اين جلسه به اساس فراخوان اميرمقتدر وشرکأ اميرمفرور و اميرمزور بخاطرگرفتن رأی اعتماد از ميران واميران درگيرمسله افغانستان وانتخاب اميرجديد راه اندازی شده بود . گرچه همه ازپيش ميدانستند که اميرانتخابی کی و کجايست ؟ مگربا آنهم ( سياست سياست است و چنين شعبده بازی هارا ايجاب مينمايد .... )

آنروز پرده های حريری کاخ مرمرين نميتوانست چيزی را پنهان نمايد . انوار ملايم خورشيد از ورای شيشه های بزرگ پنجره ها روی هربخش از تالار گرد طلا می پاشيد و آدمهای رنگارنگ نشسته روی چوکی های آبنوس با تفاوت سليقه ها و آرايش ها درآن هنگامه ( سياه سی ) نهاداً دارای يک مفکوره و يک انديشه بودند و زياد به همديگر تبانی داشتند . فکر گرد آوری طلا و انباشتن تمام طلا های دنيا آنها را زير يک سقف جمع کرده بود . آنها ميخواستند مالک همه طلا ها باشند حالا فرق نمی کند اين طلا ها چه رنگ داشته باشند زرد ، سپيد يا سياه ....

وبرای حصول آن طلا ها چه مقدار ذ لت ، حقارت ، خودفروشی ، خيانت ويا جنايت لازم است .  فقط طلا و طلا .

بنابرآن برای بدست آوردن هدف تعلقات رنگ ، بو ، نژاد ، مذهب ، زبان ، قوم غيره و غيره را بريده بودند .

همين تشنه گان خون همديگرآنروز بسرو پيکر هم عطرمحبت می پاشيدند . گل ميگفتند و گل می سفتند . قرارمعلوم ( اميرمعيوب ) در دارالامارت کابل عمر زمامداری اش به آخر رسيده بود چون آن شلاق بردار متمرد از تحويل دادن ( ميرمکتوم ) به ( اميرمقتدر ) سرباز زده به بهانه رسم اسلامی و اخوت لازم ندانست تا آن مهمان فتنه انگيز ، شرير و به اصطلاح دشمن صليب کامل يا صليب شکسته را تسليم نمايد . دوديگر اينکه نخواست و يا نتوانست پاسدار پايپ های نفت يا طلای سياه گردد که قرار بود از آنطرف آمو دريا با عبور از روی سينه خاک آلوده به خون و خاکستر به بشکه های اميرمقتدر و شرکأ بريزد . پس بايد هرچه زودتر آن اميرک معيوب ساخته شده و نصب گرديده از سرير امارت و قدرت فرود آورده شود لذا جلسه بزرگ و پرسروصدا که هرحرف از اجندای آن با دهل و نغاره هزار بار تبليغ و اعلام گرديده بود آنروز در آن تالار برگزار گرديد .

منشی آغاز جلسه را اعلان نمود . ميران و اميران جمع شده از کابلستان و ديگر جای ها به مجرد شنيدن آوازمنشی آنهایکه  روی چوکی چندک نشسته بودند خودرا موزون ساختند و آنهای که نصوارپيچيده به کاغذ تشناب را درکومه داشتند باتردستی به دستمال های ابريشمی ، خامک دوزی و گل سيب تفو نمودند و عده هم گره های نکتايی های نا آشنا باگردن شانرا محکم تر کردند و همه گوش به زنگ ساکت شدند .

منشی اجندای مجلس را باز خواند گرچه همه حاضرين از محتوای آن خبرداشتند !!

 

 

منشی – حضار بلند مرتبت بالاتر ازخيال . ميران و اميران خرد و بزرگ ، جور و ناجور کابلستان !!

           گردهمايی امروزما در سر زمين صليب شکسته به منظور دفاع از حق آزادی و انسانی ( ملت مظلوم )

            افغانستان است . مردمی که واضحاً زير فشارستم و قانون بربريت خرد و خمير گرديده اند  .  بويژه در

           مقابل زنان آنگونه رويه غير انسانی و وحشيانه صورت ميگيرد که سروصدای اعتراض جهانيان را بلند

            نموده است که قريب است باعث آبرو ريزی شود .

اميرمخدوم – ( بدون اينکه اجازه بخواهد گلو را صاف نموده بانگ برداشت ) مگرازملت مظلوم کسی درين تالار

              نيست تا مدعی گردد .

اميرمرشد – ملت مظلوم عقب دروازه های بسته قرار دارند . آنها را کسی دعوت نکرده چون نه شاه خيل استند

                ونه عروس خيل ( خنده )

ميرمعدوم – آنها مردم با فراست استند و ميدانند که در غياب شان چه فيصله های صورت ميگيرد و نتيجه چه

                 چه خواهد بود .  آنها مظلوم نيستند  . آنها در ادوارمختلف شهامت و شجاعت خودرا نشان داده اند .

                 آنها پشت بزرگترين ابرقدرت ها را برزمين زده اند و پوزشانرا بخاک ماليده اند . مگر ....

منشی – جناب ميرمعدوم ! شما با وجدان کسی ديگری حرف ميزنيد .

ميرمسمار – بلی . مگرآن مردم توسط ما ابرک قدرت های داخلی بيچاره گرديده و به زانو افتاده اند .

ميرمجنون – اما هنوز نشکسته  و زبون نشده اند . عجب سخت جان استند مثل آتش زيرخاکستر و يا ببرخفته اند

                  يکروزنی يکروز بيدار وشعله ورمی گردند .

منشی – شما با اين سفسته گويی ها وقت مجلس را تلف نموده از موضوع خارج ميشويد  . توجه نماييد ما لازم

           ندانستيم ازملت مظلوم (  ببخشيد حالا آنها را به همين نام ياد ميکنيم  ) کسی را اينجا دعوت کنيم ونه

            ضرورت است که از آنها در مورد سرنوشت شان نظر شانرا بخواهيم  .

ميرمسموم – مگرجناب منشی قسمی که من اطلاع دارم درين جلسه زير نام دموکراسی ، عدالت اجتماعی و –

                  آزادی برای آن ملت مظلوم اميرجديد انتخاب ميگردد . پس لااقل بايد ازآنها پرسيده شود که کی را

                  زعيم خويش انتخاب مينمايند .

منشی  -- ضرورت به سوال از آنها نيست . اين کارماست که کی را انتخاب کنيم و آنها مجبوراند قبول نمايند  .

             مگر درگذشته ها چنين نبوده ؟  به تاريخ کشور خويش نظرکنيد کم ازکم دريک صدسال کدام امير را مردم

              انتخاب کرده اند ؟؟ همه آنها وارد شده از خارج ، دست نشانده ، و اجير بوده اند . آيا شما منکر اين

              قضيه استيد ؟

اميرمرشد – بخدا که شما راست ميگوييد . مگرما دربين خود کسی را نمی بينيم که سرش ارزش کلاه اش را

                داشته باشد . اگربا انتخاب يکی ازما بازقصه  رفتن ما از پاکستان به کابلستان تکرار شد مُلک و    

   مردم تباه گرديد باز چه ؟ خدا زده ها من را نگذاشتند که مزه امارت خود را بفهمم . فقط چند ماه گک بود

            وبس .

ميرمعدوم – اميرصاحب مرشد ! لازم نيست دامن خود را بالا کنيد و بيشتر ازين ما را شرمنده بسازيد .

اميرمرشد – شما شرمنده استيد . خدا و رسولش شما را شرمانده است . نی شما کی شرم داريد . ديروز با ريش

                و پکول حق ملت مظلوم را پايمال کرديد و امروز ميخواهيد همان کاررا با کف و کالر بکنيد .

منشی – ميران و اميرصاحبان ! ممنون ميشوم اگر نزاکت مجلس را مراعات نماييد . مطمين باشيد ازبين شما هيچ

            کدام امير کابلستان انتخاب نخواهد شد . زيرا شما امتحان خود را داده ايد و حنای شما ديگر رنگ ندارد .

            ما نظربه امرو فرمايش مقامات صالحه وبا نظرداشت منافع شرکأ درشرق وغرب مدت ها پيش از امروز

             امير کابلستان را انتخاب ، تربيه و آماده ساخته ايم .

ميران و اميران – ( يکصدا ) او کيست ؟ کجايست ؟؟

 

 

منشی – اسم مبارک شان ( اميرمغموم ) است . يک اميرحرف شنو و کاردان که ميتواند اسارت را آزادی و

           ديکتاتوری را دموکراسی وانمود نموده و مطابق دستور قدم بگذارد . بنابراين اميران شرق و غرب را

           با اين گزينش کوچکترين تشويش و ناراحتی در انديشه نيست .

ميرمجنون – ما راضی . مگرمنشی صاحب چرا ( مغموم ) استند ؟

منشی – چون ايشان زياد غمگين و اندوه زده اند زيرا هيچ کاری را به ميل و خواست خويش انجام داده نمی توانند

اميرمخدوم –  پس ما چی ؟

منشی --  شما هم مثل سياهی لشکر درين فلم نقش داريد و به نحوی از انحاء چون مُهره ها در ماشين دولت جديد

                                                                            جابجا خواهيد شد .

    ميرمخمور – مگرنميتوانستيد عوض اين مردک با ( اميرصاحب مخلوع ) درايتاليا به موافقه برسيد ؟

اميرمرشد – اسم اورا برزبان ميار که دلم ازدست او و خاندانش مالامال خون است .

ميرمسمار – شما چرا ناسپاس و حق فراموش استيد . امتيازاتی که آن امير مخلوع و خاندانش به شما و خاندان

    شما داده اند درج تاريخ است .

اميرمرشد – بلی . شما از تاريخ حرف ميزنيد ؟  ارواح ( بچه افضل ) خشنود ....

منشی – خواهش ميکنم خاموش باشيد . درمورد آن اميرمخلوع  . ما ازوجود شان به صفت يک ريش سفيد در پياده

   کردن مرام خود استفاده خواهيم نمود . مگردرمورد برکشيدن شان تا سطح امارت ما مرتکب اين اشتباه نمی

  شويم زيرا ايشان عادت به خوشگزرانی و تنبلی دارند وقتی دردوران چهل سال امارت خويش که جوان هم بودند   برای مردم و وطن خويش کاری قابل ملاحظه نکردند حالا چه خواهند نمود  . گذشته ازين حرف ها او حالا به يک فيسل موميايی شده تبديل گرديده و شايستگی اين مقام را ندارد .

اميرمخدوم – با اجازه حالا که همه گپ ها فيصله شده . اميرصاحب هم انتخاب گرديده اند . دولت تشکيل و قانون

   برای آن ملت مظلوم ساخته شده است ما بايد مانند سياهی لشکر در رکاب شان باشيم پس مزد آن همه دويدن های

  اينطرف کوه و آنطرف کوه ها چی ؟ رقيب سرسخت اميرصاحب مقتدر روس هارا به شکست مواجه ساخته و

  توته توته نموديم در آخربايد سياهی لشکر شويم ؟؟

ميرمجنون – امير صاحب زياد لاف اينطرف و آنطرف کوه ها را نزن . ما تمام داستان فلم را ميدانيم . دردوران

     زمامداری شما آدم آدم را ميخورد واز برکت همان شروفساد حالا اگرتانک نداريد چندين بانک داريد دگرچه ؟

اميرمخدوم – مگرشما چه ؟ تمام گنج های سمت شمال درخزانه شماست . فکرميکنی همه را از آبله کف دست

  وجرقه ولد نگ پيدا نموده ايد . اگرآيينه نداريد که خودرا ببنيد درين تالار آيينه های تمام نما زياد است .

ميرمسمار – برادران عزيز ! اميران تاجدار و بی تاج !! شما مردمان زرنگ استيد و ميدانيد که سکوت پرده دار

                  ماست . همه ما خداووسع از زمين تا آسمان آن ديار را قبضه کرديم دگر لازم نيست با اعترافات

                  شرم آور بيشترازين خود را شرمنده و روسياه بسازيم  .

اميرمرشد – ما چی را پنهان کرده ميتوانيم . اميرمقتدر و اميرمزور يکی درشرق و ديگری درغرب همه کارنامه

                های ما را ميدانند " پيش دايی چه ... پناهی "

ميرمخمور – ازهمه گپ ها که بگذريم جناب محترم منشی صاحب نگفتيد که اينبار باکدام روی ، به چه بهانه

                  و به کدام عنوان ميتوانيم داخل آن خاک شويم ؟

ميرمسموم – با پررويی مثل سابق .

منشی – شما ميدانيد من زبان اميرمقتدر استم که با تبانی زبان اميرمفرور و اميرمزور درين جلسه حرف ميزنم

            آنها با موافقه هم در قصرسفيد ، بکنگهم و اسلام آباد براين نيت اند که شما آدمک ها هم ميتوانيد کارگزار

 

 

 

           آن دولت نام نهاد باشيد که ما به سرکرده گی اميرمغموم در صدد ساختن آن استيم . بدون وجود مبارک

           شما اين آش پخته نخواهد شد . بلی از کابينه تا شورا از پارلمان تا قضاء همه بوجود شما ملوث خواهد

           گرديد .

ميرمعدوم – چه فرموديد ملوث ؟

منشی – با معذرت منظور من ملبس بود نه ملوث .

اميرمرشد – منظور شما هرچه بوده بجا بوده . دگر چه فرمايش ؟

منشی – دگراينکه بعد از قضيه يازدهم سپتامبر و واژگون شدن برج های تجاری هم شکل توسط هواپيما های

            خودی .  حالاهرچه فکر ميکنيد دوستانه بوده يا دشمنانه مهم نيست . مهم اينست که اميران شرق و غرب

           با بهانه جنگ با تروريزم و رديابی ميرمکتوم و اميرمعيوب نمک پرورده های شان و دورساختن آنها از

           ساحه و پنهان کردن شان در کدام حصه دنيا منحيث نيروی ذ خيره برای طرح های فردای سيستم زور و-

           سرمايه تصميم دارند با تمام زرادخانه های هسته ی ، اتمی ، کميايی و تخريبی سی ، آی ، ای ،

          ايم ، آی ، 6 و آی ، سی ، آی زيرچتر ايساف داخل افغانستان شوند . البته برای پياده شدن اين هدف

           سلاح و عسکر همه ممالک ذ ينفع همگام خواهند بود . و شماها درعقب جبهه يا ستون پنجم خواهيد بود .

           اينست عنوان و بهانه برای تجاوز مستقيم برآن سرزمين . احيای دموکراسی ، دفاع ازحقوق انسان بويژه

           زن و استرداد آزادی فقط وعده های دلخوش کن و فريبنده خواهد بود وبس . راستی بايد علاوه نمايم که

           تمام کشورهای ذ يعلاقه درين راه سرمايه گزاری خواهند کرد آنها وعده مليون ها دالر کومک را نموده

            اند .

اميرمرشد – بسيار خوب فکرفرموده اند . اصل کل دالر است . بلی دالر ازهمه کرده لازمی تر است . من يکی با

                تمام طرح های شان موافق استم .

ميرمسمار – جناب منشی آيا براستی دموکراسی اعاده ميگردد که ضامن آزادی های مطبوعات است ؟

منشی – شما آدم بسيار خوشباوری معلوم ميشويد . دموکراسی و آزادی مطبوعات بمثابه منفذی خواهد بود برای

            خارج شدن باد و بخار . مگردراصل شلاق قضاء و قيچی سانسورهمه جا حاکم خواهد بود و....

ميرمعزول – خوب همه گپ ها گفته شد و ما درجريان قرار گرفتيم . اما يک موضوع مهم .  شما درمورد نقش

                  و سهم برادران هشتم ثورمعلومات داديد مگردرباره رفقای هفتم ثور چيزی نگفتيد .

منشی – در مورد سوال شما به اين نکته اشاره ميکنم دويی دربين دوستان مجاز نيست . اميدوارم مطلب را دريافته

              باشيد . خوب کدام نظر ، پشنهاد ؟

ميران و اميران ( همنظرباهم ) ما همه موافق استيم . به پيش بسوی مرحله نوين تر از نوين .

منشی – با اجازه اميران و ميران خرد و کوچک جلسه امروز را با اکثريت آرا ی ملت مظلوم درمورد انتخاب

           امير جديد  خاتمه اعلام ميدارم . اما قبل ازينکه تالار را ترک نماييد بايد به رسم وفاداری سوگند ياد نماييد

           که دوباره به جان هم نيافتاده و برنامه های اميران هواخواه تانرا خراب نسازيد .

اميرمخدوم – ما ازين قسم ها زياد خورده ايم حتا در خانه خدا مگربازهم سوگند ميخوريم که ....

اميرمرشد – ازشاعربشنويد: طاعات منکران طريقت قبول نيست -------  صد بار اگر به چشمه زمزم وضو کنند .

ميرمسمار—بازهم ازشاعر:   دوزخ  تلافی  گنه  ما  نمی کند  --------   ما را  اگر به  نامه  ما  روبرو  کنند .

                                                                                                         ( ؟ ) 

ميرمخمور – انتظارهرکاری ازشما ميرفت جز شاعر شدن خوب شد زنده بوديم و اين را هم ديديم . مگرآنها ملت

                   مظلوم درين مورد کدام نقشی نداشته اند و اصلاً نميدانند که باسرنوشت شان چه بازی های شومی

                   صورت ميگيرد .

 

 

منشی – متاسفانه شما سياست کم و سخافت زياد داريد . اين موضوعات همه نوع از دپلوماسی يا دماکوژی است .

ميرمجنون – اين حرف ها چه معنی ميدهد ؟

 

اميرمرشد – باز که کلان شدی می فهمی .

( همه به هم ميخندند )

                                                    ( ختم صحنه اول )

________________________________________________________________________

 

( صحنه دوم )

بيان صحنه :

فضاء کلاً تاريک است تنها يک کنج از ستيژ را نورافگن به شکل دايره روشن نموده که چهره افسرده راوی قابل

ديد است .

آدمها درين صحنه به شکل نمونه چون وصله های ناجوردرهرکجای نصب گرديده اند . آنها زبان گفتاری نداشته

وفارغ ازهرگفت وشنودی اند . فقط راوی به شرح نمايشنامه می پردازد .

________________________________________________________________________

 

راوی – بيننده های ساکت و تماشاچيان بی اعتنأ !!

           من ماجرای سرزمين غرورآفرين افغانها را بيان ميکنم که بيشتراز هزارسال درفش خوشرنگ آزادی

           فرازبرج و باره آن با نسيم پاک و آزاد دراهتزاز بود .

           واکنون باهجوم دشمنان سوگند خورده آزادی و مردم اش زياد پريشان و درمانده گرديده ويران ، خسته

           ژوليده ، گدا ومريض معلوم ميشود . اکنون سراپای پيکرش از دم تيغ ذليل مردان وتشنه گان حرص و آز

           خونين گرديده است .  

 خاک مينووش که زمانی گدام غله و ميوه ، مراتع سرسبز ، رودبارهای زلال ونقره گون و آسمان لاژوردی و هميشه آفتابی بود . حالا قحطی زده ، خشک ، خاکستری و خونبارشده است ؟!!

مردمی که هزارهاسال بدون تبعيض وتمايز درکنارهم با غرور ومحبت می زيستند اکنون به اثر ترفند ودسيسه سياست بازان مکار و روبا صفت جداجدا و مقابل هم قرار گرفته اند و آزاده گانی که شايين صفت فخرآسيا بودند حالا اسير زبون مردان بی عار گرديده اند .

آسمان ، زمين ، دريا ، جنگل و کوه های شامخ ديار ويران اکنون خون می گريند . نسل گل و پروانه ، بهار و پرنده ماتمزده اند و مادران در دل شب های تار برای يتيمان گرسنه تاريخ ميقات خون و خاکستر را قصه ميکنند .

درين ديار سالهاست که مردمش جز آواز تانکها ، غرش هواپيما ها صدای ماشيندار ها و خمپاره ها چيز دگری را نميشنوند و در مخيله پريشان شان جز انديشه نان و آزادی از زندان دگرچيزی وجود ندارد و....

واينک چرخش دگر !!

حاميان صلح ،  پيام آوران آزادی و دموکراسی بادستاورد های خوشرنگ و دلخوش کن از جلسه ( بن )

برگشتند و تاج کاغذی قدرت شاريده را به سر اميرمغموم گزاشتند . با دُهل و سرنا خبراز دور دگر و کار دگر دادند يعنی خودسازی ، بازسازی ، نوسازی وغيره وغيره . مردم باورمند به فردای خويش از زيادت ناچاری وعسرت به لب های شان رنگ خنده ماليدند و سينه های شانرا ازهوای تازه پُر نمودند وبه شکرانه اينکه دوران اميرميعوب زمان شلاق وتازيانه ، توهين وتحقيرانسان گزشته خودرا به آرامش خيالی دلخوش ساختند .

 

 

گپ گپ دموکراسی بود و جنگ با تروريزم ... ميرک ها و اميرک ها درچوکی های دلبخواه نصب شدند و کشور پُراز عساکررنگارنگ چشم سبز وچشم آبی گرديد .

برنامه های دلفريب خلع سلاح ، اعماربلند منزل های دالری ، دموکرات سازی مطبوعات ، رسانه های شخصی ، پارلمان بازی ، انجوسازی و دههای دگر شروع و ختم گرديد ؟!

به مليون ها پرنده فرارنموده از وحشت بی حُرمتی و صدای تفنگ به هوای لانه و کاشانه ، آب ودانه ، کاروتلاش ازدياران غيربرگشتند . مگردروطن خود همانگونه مسافرهردم شهيد ماندند که درکجا های دگر بودند . بی خانه ، بيکار ، بی نان ، بی درمان ، بی مکتب خلاصه بی روزگار ، خسته وتحقيرشده .

درحاليکه به اساس تعهدات مليون ها دالر پول امدادی به کشور سرازيرگرديد شايد کدام ديوی سياه آن همه دالررا قورت نمود که سکه ازآن در راه آرامش ، رفاه ورفع احتياجات عامه مصرف نشد ؟؟

بلی بيننده های صبور ! خدمت شما عرض شود که آن همه نيرو وسلاح ، آن همه تاکتيک و تخنيک نتوانست اميرمعيوب وميرمکتوم رانابود نمايد ( درواقع نخواستند که آنها نابود شوند ) و همان بود که زمين چاک شد و آن دو بمثابه دوقطره ريم درآن گم شدند !!

اميرمغموم تنها کاری راکه ميتواند بکند حرف زدن است او ازصبح تاشام به هرمناسبت ودرهرجای دنيا که لازم پنداشته شود با زبان خود وبيگانه حرف ميزند .  اما دستان وی برای خيررسانی خالی تراز آستين قبأيش است ... اميرمخلوع درهمان تالارعنکبوت زده و نم برداشته شاهی اقامت گزين شده خودش را درهيکل شاه راحت طلب در شيشه های کلکين ها می بيند .  اوهم بی نصيب نمانده بخاطر زحمت افزايی های چهل ساله شان برای وطن و مردم ( بابای ملت ؟!! ) گرديدند ودر گرماگرم جريان مشغول فروش خاک و دريا شدند چون حق پدرشان بود و است ... اميرمرشد باهمان فطرت چالبازانه که دارند گاه به نعل زده گه به ميخ و ازخوان پارلمان دست به دالان شکم ميرسانند . اميرمخدوم درسايه های درختان کوتی باغچه با اميرمخلوع ازکارنامه های دوران امارت خود قصه ها نموده بی خيال وانديشه ازسوال وجواب دوران زمامداری اش درقصردلگشا دلش را مالش داده آرام زندگی ميکند . ميرمسموم بامصونيت درپارلمان تمام زمين های چمتله ، پغمان و دگرجای ها را با زور نام اش که شمشيراست ازمالکين اصلی آن قبضه نموده مشغول فروش است . او بيشتر معامله های کلان را بااميرمخلوع مينمايد يعنی جايداد های باد آورده بابای ملت را با پول های باد آورده خريده و ميفروشد . ميرمعمار ترجيع داد جنجال ولايت را به آرامش در وزارت بدون انرژی و برق تعويض نمايد . او هنوز سرش برای کدام چيزی درد ميکند که آنرا هميشه با دستمال می بندد . ميرمجنون خودرا سلطان بی تاج سمت شمال خوانده نسبت عادت ديرينه و مشغوليت گاه گاهی با شرکاء جرمی اش تفنگ بازی ميکند  .

ميرمسمار وقتی معاون امارت گرديد ديگرازحقوق حقه مليت خويش دم نزد بلکه خود در تحقير وتعذيب آن مردم شريف دست يازيد . ميرمعدوم چند روز ازين شاخه به آن شاخه پريد . محفل ساخت ، سازمان و حزب ايجاد کرد ، تبليغ وسپوتاژ نمود تابالاخره مقامات مجبورشدند وی را سردارپارلمان بسازند . او آرام گرفت واولين کارکه کرد معاش خود و شرکاء خودرا ماهانه پنج هزاردالر امريکايی ساخت ( درحاليکه کارمند و آموزگار بيچاره بخت برگشته با صد يا صدوپنجاه دالر درماه همانگونه گرسنه ، قرضدار ، مريض و بی سرپناه ماند ؟! ) ميرمخموربی تفاوت به همه رويداد ها وقتی به حق خود رسيد پای خم نشست وبياد دوران باده رنگين بالا نمود و ....

تماشاچيان سنگگونه !

با اين حال و احوال ديری نپاييد که شهد بکام همه زهرگشت زيرا اميرمقتدربرای ديرماندن خويش درسرزمين افغانها عقب توجيه می گردد چون هنوز به طلا سياه وذخايرنفت نرسيده است و همچنان رسوايی هايش درعراق فرياد اعتراض جهانيان را بالا نموده است . بنابرآن با مشوره اميرمزور لازم

 

 دانست تخريبات وجنگ درهرگوشه افغان زمين شدت پيدا نمايد تا افغان از آينده ترسيده تقاضای ماندگار بودن گرگ رانمايد تا باشد که از گزند شغال درامان بماند . اميرمزور که درظاهر خود را طرفدار عدم مداخله درامور افغانستان وبانی صلح درمنطقه ميتراشد درخفا گروه های آدمکش و مخريب را تسلح و تمويل نموده ازآنطرف خط به افغانستان گسل کرده وضع وثبات را بيشترازپيش وخيم وغيرقابل تحمل ميسازد ....

انفجارات انتحاری اين پديده شوم ومرگ آور روز بروز عرصه زندگی را برای مردم تنگ ترمينمايد  .

درين هنگامه جنگ وگريزبازهم ملت تباه ميشود . وباتاسف که چه بسا جوانانی چشم سبز و چشم آبی بی خبر از طرح های شيادانه سياسی با مرگ خويش داغ حسرت به دل مادران خود ميگزارند ؟؟

مردم بی پناه وگمکرده راه با شکم های گرسنه و دست های خالی واويلا گويان به همان راه ها وکوره راههای که آمده بودند برميگردند وبرای مرگ اميد های شان تلخ می گيريند  . آنها برميگردند تا باز درکدام جای دنيا دريوزگی و حقارت را تجربه نمايند !!

 

                                                                                               ( ختم صحنه دوم )

 

__________________________________________________________________

 

( صحنه سوم )

آدمها : همان ها

بيان صحنه : همان فضاء وهوای قبلی مانند صحنه دوم ديده ميشود و راوی رويداد ها را اززبان نقش آفرينان وبا زيگران مرکزی برای بيننده های رخوت آلود بيان مينمايد :

 

راوی – بلی . عزيزان ! وچنين شد که اميرمغموم با استيذان ميران و اميران نشسته در پارلمان و حلقه زده به دور دسترخوان البته ( آنهای که خود کوزه استند و خود کوزه فروش ) به اساس فرمان با زيگران عقب پرده اميرمقتدر ، اميرمفرور و اميرمزور لازم پنداشتند تا دست دوستی و مودت را زير نام فرمان صلح ، عفوعمومی ، آشتی ملی جانب بدنام ترين جنايتکاران دراز نمايد تا آنها هم بی نصيب نمانده ازخون باقيمانده افغانها ساغرپُرنمايند ... درواقع ميخواهد تا براصل خويش برگردد ....

ترور ، مکتب سوزی ، خودسوزی ، آدم ربايی ، کشت بيش ازحد ترياک ، فساد اداری ، فحشأ ، زورگويی  مافيا بازی ، واختناق رسم روز شده است . زمين زيرپای ملت مظلوم سخت و آسمان از دسترس شان دوراست و خدا درگوشه های ذهن شان پنهان . وقتی شده که کس به کس نمی رسد گرچه فرياد به افلاک ميرسد . انبان دزدان ، قاچاقبران ومافيای رنگارنگ روز بروز متورم ميگردد وبا اقليت طفيلی شان برزمين و زمان فخر ميفروشند که ما آدم ايم ؟ وبرای اين کشور چها و چه ها کرديم ؟؟

اما شکم های گرسنه اکثريت مردم روز بروز بيشتر به پشت شان می چسپد و زانوکش زانوکش کوچه پسکوچه های باروت زده و تاريک شهر را می گردند تا مگر نانی بيابند و فردای باز برای تلاش زنده ماندن .

اميرمغموم طی پيام های از اميرمعيوب آنکه چندين سال مردم را در رعب و وحشت ، کابوس قانون دوره سنگ نگه داشته ازتحميل هيچ نوع خفت و خواری درحق مردم فروگزاشت نکرد . آنکه نيم پيکر اجتماع زن رابه شديد ترين وجه تحقير و توهين نمود و کوتاه اينکه همه را از کوچکترين حق انسانی و زندگی

 

 

محروم ساخت دعوت مينمايد تا شريک تاج کاغذی گردد ويا لااقل از فروافتادن آن از سرش مصونيت پيدا نمايد .

ازميرمکتوم دعوت مينمايد . تا سهمدار خوان کرم گردد . ازآن عرب زاده چند چهره که خود را ناجی و حامی دين خدا ميداند او با پول های باج سبيل و نفت دربازی شطرنج اميرمقتدر و شرکأ هرازگاهی جابجا

ميگردد و درقفايش سيلاب خون بجا ميگزارد . او که نميتواند ناجی دين خدا درسرزمين خود شود اين کار رابرای اخفای اهداف سياسی اش در خاک مسلمانان دگر انجام ميدهد که خود کشته دست دين فروشان و زاهدان ريا کار اند .

ازميرمنفور دعوت بعمل مياورد . از آن تيزآب پاش که زمانی مخازن آب مکاتب را با زهر آلوده ميساخت . آنکه در زمانش بيرحم ترين و سفاکترين دشمن سوگند خورده مردم بود و حالا هم است . آنکه شهر ها را به توپ بست و باران راکت هايش از کشته ها پشته ها ساخت . هرذره خاک و خشت ويرانه شهر ها آن بدنام را بخاطر دارند . آنکه نظر به هدايت و فرمان مقامات گاه پسرخوانده اميرمقتدرشد و گاه از اميرمزور و گاهی هم با خم چشمی ذاتی درمقابل شان استاد .

ازاميرمخرب دعوت مينمايد . آنکه تمام سلاح اردوی افغانستان را به نرخ آهنپاره ها به اميرمزور فروخت ودر تبانی با المعايده به تعقيب الفايده رفت . آنکه نه خود را شناخت نه مردم را و ....

حالا اين اميرمخدوم با اتکأ به ( ضعيف ، خاکسار ، وکيل ، راکتی ) و جمع ديگر از ملا ها و مولوی های ديوبندی ميخواهد سرنا را از طرف دگرش بدمد تا مگر به چشم هراس ديده مردم خواب آيد و خواب های شرين امريکايی ببنند .

او نميداند و يانمی خواهد بداند که بيشتر ازسه مليون انسان درمانده در معرض گرسنگی وفقر قراردارند . اونمی خواهد بداند که بارسيدن فصل سرما وزمستان مرگ هزارها انسان بيچاره ، ناتوان ، کم سال و کهن سال حتمی است . او علاقه ندارد بداند که نسل ديگری ازافغان قربانی فساد و جهل گرديده بجای رفتن به مکتب سرنوشت خويش را با خاک کوچه ها گره ميزنند . او ميل ندارد بداند که بازجهل مرکب روزگار زن اين مادران ، خواهران و دختران داغديده افغان را سياه خواهد ساخت و باز با داغ شلاق و تازيانه برپشت و پای زندانی چهارديواری خانه خواهند شد با تمام سواد و آگاهی های شان . اوآرزو ندارد بداند که باز مردان با عزت افغان مقام و دانش شان با انبوه پشم اندازه خواهد شد و گريبان شانرا اهانت و تحقيرپاره خواهد نمود و....

وبالاخره او حاضر نيست بداند که معامله کردن با خون مردم و بستن معاهدات با دشمنان رنگارنگ آنها منصفانه و انسانی نيست ... و ميداند و ميفهمد تاريخ آن خواهد نوشت و قضاوت خواهد نمود که درمورد اميران ، سلاطين وشاهان خودفروخته ، دست نشانده ، مستبد و دشمن خاک و مردم نوشته وکرده است . مگربازهم جلوه تاج وتخت حرص و آز نمی گزارد تا فرياد و شيون مردم که روز بروز بيشتر برباد ميشوند به گوشش برسد .

او چشمان خود را بسته است تا گوهر اشک مادران پسرگم کرده ، زنان بيوه ، پيرمردان غرورشکسته

دختران عصمت تاراج گرديده و اطفال يتيم را نبيند . او با اصرا بيدريغ آن ميکند که نبايد بکند . يعنی پيوند و شراکت با خاينان ، جانيان و جاهلان . او آنهای را ميخواهد سردار مردم بسازد که تمام پيکرشان با خون ملت آغشته است و کتيبه تاراج هستی مادی و معنوی افغانها و سرزمين شان برجبين سياه آنها نقش گرديده و....

اکنون هندوکش و پامير سربه جيب تفکر فرو برده اند . دريا ها همصدا با فرياد جنگل های سوخته دردناک

می گيريند و زمين هرچه بيشتر بخود فشرده ميشود زيرا تحمل بکام کشيدن هزارها بيگناه ديگر را ندارد .

اکنون آفتاب ازدرخشش بازمانده و حرارت نيم مرده آن تنها روی گورستان های بزرگ و بيشمار می لغزد

اکنون آسمان رنگ باخته و به چشمان آبی اش گردخاکستر و دود باروت نشسته است .

 

 

واينست فرجام نافرجام يک نمايشنامه ننگين که کارگردان و بازيگران ذليل از قماش جبارترين جباران جهان آنرا برای ( ملت مظلوم ) روی صحنه گزاشته اند ... برای ملل جهان پرده آخراين تراژيدی بزرگ معلوم نيست . اما ميدانند که همه نمايشنامه ها با يکد يگر همسويی دارند که همزمان درافغانستان ، عراق

لبنان ، فلسطين ، کشمير ، و در دهها کشورتحت ستم نمايش داده ميشود که محتوا و مضمون همه يکی است براه انداختن جنگ ، تجاوز و تاراج زيردرفش ( هلال و صليب ) به بهانه بدست آوردن طلا از هر رنگی که باشد زرد ، سپيد يا سياه . درين بازی بزرگ تجاوز مستقيم يا غير مستقيم معنا ندارد زيرا ستون پنجم درهريکی ازين کشورها زمينه تاخت و تاز را برای متجاوزين فراهم ميسازد حتا اگر به نابودی تماميت هستی مادی و معنوی انجام پذيرد .

( راوی با سرآستين چشمان پر از اشکش را از بيننده های چون سنگ صبور پنهان کرده آهسته آهسته در زوايای تاريک ستيژ ناپديد ميگردد . )

 

                                                             (  پرده  )