نگارش : غلام محمد نادر  

         24.11.06

  

      هر ایدئولوژی را"ویروس" و تغییر ناپذیر خواندن تعصب بیجا 

  و

   " تکفیرازسمت چپ " نامفهوم است

 

              یکی از عقل میلافد  یکی طامات میبافد

                       بیا کان داوری هارا  به پیش داور اندازیم

        ( حافظ )

 

    یکی از مصیبت های دوران عقبگرد ها ویا فرود ها اینست که رهروان به یک ندانم کاری وبعضا نفی همه راه ها ومسیرهای حرکت پرت میشوند ومحصول آن یک نهلیسم خطرناک است که نه خود چیزی ارائه میکند ونه از دیگران میپذیرد .از سوئی هم این نهلیسم ونفی هرکه و هرچه بهانه ای میشود به رهروان خسته، تنبل و خودخواه که یا راه نروند و به حاشیه ها بلمند ویا با نق نق کردن وجولان دادن خود وکوبیدن این وآن رهرو و راهنما ،"من" شانرا جلوه ی کاذب بدهند وعقده های حقارت شانرا آبیاری کنند . برش کنونی تاریخ کشور ما یکی از همین فرودها یا عقبگردها است که در آن نمیتوان به قول مردم " مرد میدان و لاف زن " را تشخیص کرد . اینهم از مشاکل روزگارماست . واما

    نوشته ای " از رقص آتش وپرواز شاهین تا . . . " از یکسو مورد استقبال عزیزانی قرارگرفت وبنده را با ارسال  E-mail  های فراوانی مورد محبت قرار دادند که ازهمه ی شان متشکرم ، و از سوی دیگر به پاسخگونه ای زیر عنوان "همه چیز معروض به تغییر ودگرگونی است . . . " ، وبه عکس العمل نادرست و بیجائی زیر عنوان " تکفیر اندیشه از سمت چپ " مواجه شد . من درینجا با تذکری به  " تکفیر" نامفهوم ، مختصرا به پاسخ آقای نگارگر میپردازم . 

    سخن معروفی داریم که گفته اند  " صد بار بیاندیش ، یک بار بیانداز " . معنی این گفته ی پرمحتوا اینست که در باره ی مسئله ی که تحقیق نکرده ای و یا فکرنکرده ای حرف نزن .خدا کند "آزاد اندیشان " امروزی ما از این اندرز مردمی "استبداد فکری " استخراج نکنند . ولی به هرحال این محصول سالها تجربه ی ملیونها انسان است ونفع وضرر آنهم آزموده شده وشیوه های تحقیق علمی امروزی هم برآن صحه گذاشته اند .

  با این حال عزیزانیکه فرصت های فراوانی دارند ویا الزاماتی برخود احساس میکنند برآنند که خواه مخواه در مسایل مختلف مداخله کنند ، نظربدهند ، حکم صادر کنند وخلاصه خود را مطرح کنند .

    ارجمند عزیزی نوشته ای را که باکلمات هیجانی" تکفیر اندیشه ازسمت چپ " عنوان داده شده درسایت پر خواننده ی گفتمان به نشر سپرده است . نوشته  این طورآغاز میشود : " اخیرا مقاله ای را در صفحه ی انترنیتی گفتمان مطالعه کردم که درتکفیر آقای مضطرب باختری نوشته شده بود . ازینکه آقای باختری بکدام جناح مربوط میشود و یا میشده است ، و یا عضو کدام سازمان سیاسی یا اجتماعی بوده است ، ویا هم تعهدی به کدام ایدئولوژی ، فلسفه ویا آموزه ی سیاسی خاصی داشته است هیچ گونه اطلاعی ندارم . و به همین ترتیب با اسم نویسنده ی این مقاله ، غلام محمد نادر هم برای اولین بار درپای همین نوشته درصفحه انترنیتی گفتمان آشنائی حاصل نمودم .  خلاصه اینکه هیچ نوع آشنائی قبلی با این دوستان ندارم ونه هم در صدد دفاع از یکی دربرابر دیگری میباشم ، بلکه منظور دفاع از آزادی، تفکر، حرکت وپویندگی در برابر استبداد ، تقلید ، ایستائی ، انجماد ودر جازدگی میباشد . "

    خواننده ی عزیز خوب دقت کنید . مقاله نویس  درمسئله ای اصدار حکم کرده و آنرا تکفیر خوانده است که بقول خودش هیچ یک از دو طرف قضیه را نمیشناسد ، از رابطه ی این دو با یکدیگرشناخت ندارد . گذشته ی سیاسی ، تعهد ایدئولوژیک ، پیوند سازمانی و. . . هیچ یک از طرفین را نمیداند واز اثرات عملکرد هردو بر یکدیگر هیچ آگاهی ندارد . یعنی در مورد ریشه های قضیه ی موجود فی مابین دوطرف معلومات ندارد ، علل واسباب برخورد قلمی شانرا جستجو نکرده ودر زمینه هیچ نیاندیشیده ، ولی بی محابا داخل معرکه میشود وبه عنوان قاضی ، بدون تثبیت دلایل اصدار حکم ، به صدور حکم مبادرت میورزد و با چنین شیوه ی غیر موجه و ناعادلانه یک طرف را مستبدی میشناسد که تکفیر میکند وآزادی عقیده را سلب مینماید ، تقلیدگر است ، انجماد فکری دارد ، ایستا است  وفهم درست از فلان اندیشه ندارد . و اما طرف دیگر را با کمال نا آشنائی ، پوینده ، متحرک ، آزاداندیش ، مظلوم و در نهایت حق بجانب میشناسد و چنین قضاوتی را " آزاد اندیشی" نام مینهد .

    منطقا چنین برخورد غیرموجهی قابل بحث و پاسخ گوئی نیست ؛ ولی طوریکه از روی عکس شان در سایت دیده میشود او جوان است وبا احساس جویندگی جوانی میخواهد به مسایل مختلف درآمیزد و نظر بدهد . ازین جهت من آنرا شاد باش میگویم وصمیمانه مطالبی را درخدمتش قرار میدهم تا شاید در قضاوت صائبش او را یاری رساند .

    برادر عزیز ! نخست اینکه " تکفیر " اصطلاح مخصوص دینی است و از سمت چپ نامفهوم بوده و چندان بکاربرد ندارد . دیگر اینکه بعد از خواندن چندین بار نوشته ای شما ، من دوباره به نوشته ای از "رقص آتش وپرواز شاهین تا . . . " مراجعه کردم وآنرا بادقت تا اخیر خواندم ؛ ولی نتوانستم از آن "تکفیر ، استبداد ، تقلید ، ایستائی ، انجماد و درجازدگی "را بیابم . برای دقت بیشتر نظر عده ی دیگری را نیز جویا شدم آنها هم برداشت شما را موجه نمیدانستند . اصلا بحث آن مقاله چنین نیست که بخواهد آقای نگارگر را تکفیر کند و یا چیزی را مستبدانه بر او تحمیل کند . درهیچ جای آنهم انجماد وتقلید ودرجازدگی بچشم نمیخورد . روال آن بحث اصلا طور دیگری است ، درآنجا کسی بایکی ازمقامات رهبری یک روند سیاسی – فکری ، که کاملا با آن آشنا است ، داخل گفتگو میشود ونوشته ی او را که  آئینه ی تمام نمای چهره ی خود ش است به استناد مدارک به او بازمیگرداند واز او میخواهد که باری انگشت انتقاد بطرف خود هم برگرداند ، نه اینکه تمام عیوب را به دیگران نسبت دهد . درمقاله ی        " مردم سالاری یا روشنفکر سالاری " – که شما از خواندن آنهم چیزی نگفته اید – بحث برسر روشنفکری است که خود را سالار مردم میداند ، درمقام " شبان " برآمد میکند ومردم را "رمه های نادان گوسفندی " می پندارد و میگوید " من خیر تو را بهتر از خودت میدانم وتوحق نداری در فهم من شک کنی " . واما نادر در نوشته اش به اساس آشنائی عمیقی که با نویسنده ی آن مقاله ، عملکرد او وپیوند سیاسی ، ایدئولوژیک  وتشکیلاتی اش دارد ، همین صفات را درخود نویسنده میبیند و یاددهانی میکند . اینجا استبدادی درکار نیست ، تقلید وایستائی وانجمادی در میان نیست ، چه رسد به تکفیر . شما که فرصت وارد شدن به اصل قضایا را نیافته اید فقط با صغرا کبرا کردن کلمات به نتایج دیگری رسیده اید . چنین برداشتی نمیتواند درست باشد .

   واما آقای نگارگر ! تغییر جهت دادن 180 درجه ای یک عنصر رهبری کننده ی اجتماع تغییر جهت ساده وبی اثر ومربوط به فرد آن شخصیت نیست ، بلکه اثرات خوب وبد اجتماعی بجای میگذارد که نمیشود از آن سطحی گذشت . ولی شما میخواهید آنرا سطحی و موجه جلوه دهید .

    برادرمحترم  ! وقتی شما در یک سبک ادبی یا هنری جهت عوض کنید و یا بعنوان یک آدم عادی همه روزه جهت خود را تغییر دهید آنچنان مسئله ی شاید بوجود نیاید ؛ ولی بعنوان یک عنصر آگاه در حد رهبری یک اندیشه ی اجتماعی ، بویژه اگر در جهت ترویج و تبلیغ و به عمل در آوردنش در سطح جامعه اقدام شود و برای رسیدن به این منظور از ابزار دیگری مثل تشکیلات سیاسی ، نظامی وغیره استفاده شود وعده ی زیادی از افراد جامعه به آن سوق داده شوند وعمل کنند وشما مرتب در پاسخ هر سوال  به همرزمان تان بگوئید " من ای همرزم وهم زنجیر وهمسنگر همی دانم "وآنها هم به شما باور واعتماد داشته باشند درین صورت دیگر تغییر جهت شما اثرش از فرد گذشته و برجمع و در نتیجه براجتماع وارد میشود . تاثیرات خوبش به جامعه نفع میرساند وتاثیرات بدش جامعه  را به بدی ها وحتی سقوط ومهلکه میکشاند . افراد زیادی از جامعه بدون اینکه خود بخواهند ویا تصمیمی داشته باشند در محوطه ی اثر گذاری خوب و یا بد آن قرار میگیرند . یا از آن سود میبرند ویا حتی قربانی میشوند . در چنین حالتی است که نقش رهبران و مروجین اندیشه های اجتماعی فراتر از نقش فرد است . چنانکه در صورت عملکرد مثبت ، افتخارات مقاطع معین تاریخی که نتیجه ی عملکرد هزاران وشاید ملیونها انسان است بنام نامی عده ای از رهبران وشاید حتی یک رهبر سکه میخورد . درصورت اثرگذاری منفی نیز تاریخ جوامع بشری منطقا حق دارد با رهبری جریانات واندیشه های ناسالم تصفیه حساب کند . اینکه آقای نگارگر درنوشته ی اخیر شان گفته اند "میتوانستند مردم حرف مرا نپذیرند " برخوردی خیلی دور از انصاف است . در تمام جریاناتیکه توده های مردم شرکت میکنند کلیه صفوف آن جریانات عناصر آگاهی که از الف تا یای مسایل وحتی دورنمای کار را بدانند نیستند . رنج بیکرانیکه از شرایط حاکم بر آنها تحمیل میشود و احساسات پاک شان آنها را وامیدارد که به سوی هر روزنه ی که تصور روشنی از آن میرود ، راه بیافتند وبا جان ودل صادقانه زیر رهبری مدعیان فهم و دانش در آن رشته قرار میگیرند ودر آن راه میروند . بطور کلی رهبری جنبش هاست که باید خوب وبد را دقیق محاسبه کند وراه درست را بنمایاند . وقتی هم راه به بیراهه کشید فقط وفقط رهبری ها حسابده اصلی هستند . این حسابگیری سنت برحق تاریخ است وباید هم چنین باشد .

   خواننده ی عزیز ! چنانکه شما شاهد هستید از تمام حزب بعث ودارودسته ی گسترده ی صدام حسین فقط او ویا چند تن دیگری از رهبری محکوم به اعدام میشوند . درحالیکه صدام شخصا در هیچ یک از کشتارها حضور نداشته است بلکه اندیشه ی او ، دساتیرش وتشکیلاتی که او بکار گماشته است عمل کرده اند . یا مثلا بنیادگرائی اسلامی بذات خود گناه نیست ؛ ولی وقتی بن لادن وعده ی دیگر در ترویج آن به تشکیل القاعده دست میزنند ، عملکرد به آن را جهاد مینامند وتوسط آن جهاد از انسانها گوشت تکه وپاره میسازند ، درینصورت مسئله فراتر از "حق دموکراتیک داشتن یک اندیشه " ویا به اصطلاح آزادی اندیشه است . وبه همین نحو رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان مبلغین ویا حاملین ساده ی یک اندیشه نبوده اند ، آنها زیر نام آن اندیشه جنایاتی را مرتکب شده اند که نابخشودنی است وباید حساب پس دهند.

     بحث اینجاست که نمیشود در سطح رهبری اندیشه های معینی قرار داشت وتا آن حد به آن فرو رفت که درترویج وتبلیغ آن به ساختن انواع تشکلات وعملکردها دست زد وهزارانی را درآن جهت سوق داد وزیانهای جبران ناپذیر نیز بر آنها وارد کرد ، اما همین که ورق برگشت وسود رهبری در جهت دیگری بود ، در آنصورت به عنوان " آزادی اندیشه " پای خود را پس کشید و چند جمله ی با آب وتاب روشنفکرانه علیه تفکر اولیه وبه نفع راه احتمالا سود آور بعدی برای خود ، سرهم بندی کرد وخیرو خلاص .

    اگر تاریخ وجوامع بشری چنین چیزی را میپذیرفتند ویا بپذیرند هیچ جنایتکاری درتاریخ بازخواست نمیشد ونه میشود . اصولا در چنین حالتی کسی حق ندارد ازجرج بوش ها ، شارون ها ، صدام ها ، بن لادن ها ، ملا عمرها ، گلبدین ها ، سیاف ها ، ربانی ها ، خلیلی ها ، محقق ها ، تنی ها ، علومی ها   و. . . هزاران جنایتکار دیگر تاریخ بپرسد که چرا چنین کردید ؟ آنها میتوانند به سادگی مثل رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان بگویند : ما دیروز آن طور میا ندیشیدیم وامروز این طورمی اندیشیم ، این آزادی اندیشه است وشما با مقصر شمردن ما آزادی را دربند میکشید . با اینگونه " آزاد اندیشی " خون ریخته شده ی هزاران قربانی  وحتی ویرانی های یک کشور وبربادی یک جامعه همه از طرف         " آزادی اندیشه " بخشیده میشود وقربانیان ، فدائیان یک " تحول آزاد اندیشانه " اند که هیج کس پاسخ گوی آن نیست . تازه اینکه همان رهبران  " خردمند " و" متحول اندیش " باز با زیرکی خاص شان در راس جامعه قرار میگیرند ( مثلیکه هم اکنون در افغانستان قرا رگرفته اند ) وباز با اندیشه ی جدید شان گوشت وپوست مردم را میخورند وتاچلید میچلانند وهروقتیکه نچلید باز با استفاده از " آزاد اندیشی " وآزادی عقیده کوچه عوض میکنند وتا نهایت این فاجعه ادامه مییابد .

    نه عزیزان ! اینگونه  " آزاد اندیشی " نه روا است ونه بجا ونه هم کسی حق دارد بجای جامعه ومردم قربان شده ، پای آن صحه بگذارد . رهبران اجتماعی از هر کار شان پاسخ گوی هستند وباید حساب پس بدهند .

    مضطرب باختری یا آقای نگارگر، تا آنجا که من میدانم، دست به جنایت نزده ودر مثال های بالا نمیگنجد ؛ ولی درمقطع خاصی از تاریخ به حیث یک رهبر سیاسی تبارز کرده وراه تحول جامعه را باعقیده اش به مردم پیشکش نموده است . در تطبیق این راه افرادی را گرد آورده توسط آنها ابزار عملی ساخته وبوسیله ی آن ابزار برای تصرف قدرت عمل کرده است . درین پروسه که شامل تظاهرات خیابانی ، اعتصابات ، ایجاد تشکلات مختلف صنفی وسیاسی میشد تا به ایجاد کانون های مسلحانه دستور داده و افرادی را در اجرای آن برانگیخته و توظیف نموده است . در جریان این     عملکردها وتحقق دسا تیر آقای نگارگر ویارانش صدها انسان پاک وبیگناه ومظلوم ازکار طرد شدند ، به زندانها افتادند ، شکنجه شدند  وحتی شیرازه ی فامیل وخانواده ی شان از هم گسیخته است وعده ای زیر همان شکنجه ها به بیماری های روانی مبتلا شده اند  . شما به خود زحمت دهید در سایت گفتمان به شعر " مض طر بین " سروده ی آقای فرهود مراجعه کنید وآنگاه شمه ی از عکس العمل این قربانیان را در خواهید یافت  . یا در سایت

                             Vision of communism.blogspot.com 

 واکنش خشماگین وچلنج یک همرزم سابق آقای نگارگر را بخوانید .

    بر گردیم به اصل مطلب ، چه بسا اگر مداخلات اجانب در کشور ما صورت نمیگرفت وخلقی – پرچمی ها واخوانی هارا از بیرون حمایت نمیکردند ، تصور میرفت جریان تحت رهبری آقای نگارگر ویارانش بقدرت برسند ، که درصورت چنین دستاوردی هیچ عقل سلیمی باور نمیکند که آقای نگارگر در اریکه ی قدرت بفکر تغییر اندیشه ی شان میشدند . اینکه درحفظ و تداوم قدرت چه میکردند ، خدا میداند و کسی هم حق ندارد به کاری که نشده خوب وبد بچسپاند . ولی تا همین جا ایشان به حیث یک عنصر آگاه رهبری ، به افراد زیادی وبه تاریخ حساب ده هستند .

    اگر به نوشته ی قبلی من با دقت بیشتری توجه شود من درآنجا به گفته  های آقای نگارگردر مقاله ی" مردم سالاری . . . " برخورد کرده ام که در آن فقط زیر نام روشنفکر، دیگران به رگبار انتقاد واعتراض  بسته شدند ولی کوچکترین انتقادی از خود نکرده است . من گفته ام از دو گزینه ات که در تقابل کامل یکدیگر اند ( دیروز وامروز ) یکی اشتباه است وتو  به غلط به آن رفته ای از خودت انتقاد کن ، " خودشکن آئینه شکستن خطاست " . آقای نگارگر درنوشته ی بعدی شان تحت عنوان "همه چیز معروض به تغییر ودگرگونی است . . . " در مورد ضرورت تغییر مواضع ایدئولوژیک وخانه تکانی مغزی شان نوشته اند : " نادر عزیز همانطور که بعد از چندسال خانه تکانی میکنیم وچیزهای بدرد نخور خانه ی خودرا دور میریزیم به نوعی خانه تکانی مغزی نیز ضرورت داریم . . . "

    برداشت من از خانه تکانی اینست که گرد وغباری را که بر روی خانه واساسات اصلی آن نشسته پاک میکنیم واشیای فرسوده وکهنه یابقول ایشان بدرد نخور خانه ی خودرا دورمیریزیم تا خانه ی ما تمیز تر وبهتر شود . بهمین ترتیب در خانه تکانی مغزی هم چیزهای بدرد نخور وگردوغبار ناسالم را از اندیشه ی خود میروبیم . ولی ما نمیتوانیم زیر نام خانه تکانی سطح خانه را به سقف آن وسقف را به جای سطح ببریم ، همه اشیای خانه را سرچپه کنیم وکلکین را بجای در ودر را بجای کلکین قراردهیم . در چنین صورتی همه چیز غیر عادی وچنین خانه تکانی زیان بار است واهل خانه نیز از آن بیزار . در مورد مسایل فکری هم شما با برداشتهای نادرست تان از مبارزه ی طبقاتی ، درگذشته فکر میکردید وبه ماهم میگفتید که تا موجودیت نظام طبقاتی وتحمیل ظلم وستم آن برگرده ی خلق ما ، مبارزین به عنوان اعتراض باید لباس سیاه بپوشند وسر و ریش شانرا اصلاح نکنند .این چنین پنداری را باید بدور میانداختید . یا بطور مثال فکر میکردید ازطریق ایجاد کانونهای نظامی توسط روشنفکران میتوان انقلاب را به پیروزی رساند . اینهم اشتباه بود وهیچ ربطی به مارکسیسم – لینینسم واندیشه مائوتسه دون نداشت ، باید آ نرا بدور میانداختید . دور انداختن این اضافات لازم بود واین یک خانه تکانی مغزی متکامل است . ولی آن تفکر انقلابی شما که دیروز میگفت :  

            " توشاهینی قفس بشکن ، به پروازآ ومستی کن

                                              که بر آزادگان داغ اسارت سخت ننگین است "

امروز اگر بخواهد ، بقول شما " ضد انقلابی" شود وباتغییر 180 درجه ای یعنی به ضد خود ، همه چیز را سرچپه کند ، آیا حق دارد بگوید که :

              تو شاهینی قفس نشکن ، نه  پرواز ونه مستی کن

                                              که بر آزادگان داغ اسارت همچو تزئین است  (  ؟ ؟ ؟ ؟ )

آری آقای نگارگر این تحول انقلابی به ضد انقلابی است . شما یقینا چنین تغییری را نخواهید آورد .   بنا چنین خانه تکانی مغزی  ضد انقلابی را هم بخود روا مدارید . آقای نگارگرمیگویند ازجمعبندی تجارب انقلابها ، ضدانقلابی شده اند. به عرض ایشان برسانم که درجنگ بنی قریضه به دستوروحضورپیامبراسلام بیش ازهفتصد نفریهود را گردن زدند ودرگودالی انداختند(تاریخ طبری،جلدسوم ، ص 1188)  ودههامورد ازاین قبیل . درینصورت شما ازجمعبندی این موارد ضد اسلام هم هستید؟ و... تاریخ سرمایه داری یعنی ستم وخونریزی ، ضد آن چطور ؟

    در مورد برخورد به کارل مارکس ، من وامثال من درگذشته صحبت ها ، نوشته ها ودرس های محکمتر وپخته تری در تائید کارل مارکس واندیشه های او از آقای نگارگر شنیده ایم . بنابرآن امروز این نوشته ی شان که آب چگونه به جوش مییاید وتخم مرغ چگونه به جوجه بدل میشود ، در نفی کارل مارکس از زبان ایشان برای ما خیلی سطحی است ومن همین را گفته ام .کسی که پیوند مسایل را درنظر نگرفته برایش مشکل است بتواند کلمه را در سیاق کلام ببیند ولذا برداشتی کاملا دگرگونه میکند که گویا من کارل مارکس راخطا ناپذیر گفته ام . درحالیکه در همان نوشته ی خود درمورد کارل مارکس و...  گفته ام " . . . بندگانی جایزالخطا هستند وخود بارها گفته اند خطای مارا اصلاح کنید " پس این جمله که " مارکس نباید مورد انتقاد قرار بگیرد " به من مربوط نیست ونمیچسپد .واتهام اینکه ازمارکس بتی ساخته ام وآنرا مبرا ازعیب وکمبود میپندارم ، چرند خنده آوری بیش نیست . من نه تنها در آن مورد بحثی را لازم نمی بینم که بحث شمارا هم دور از موضوع می یابم .

    مسئله ی دیگریکه در موضعگیری های آقای نگارگر بنظر من جالب خورده وسوال برانگیز است  اینست که درین شرایط همه میبینیم که امپریالیزم جهانی به سرکردگی امریکا ، وبنیاد گرائی مذهبی باتجاوزوبیدادشان درکشور ما ودرجهان موج خون براه انداخته اند . برهر عنصر آگاه ووطن پرست افغان – صرفنظر از تعلقات ایدئولوژیکش – فرض است که علیه این تجاوز و بیداد بشورد ، بنویسد وبگوید . درچنین حالی این خطر تباه کن را گذاشته وخطر دیگری ، آنهم خطر کمونیسم ، را درافغانستان اشغال شده وبه خون غلتیده ی موجود عمده ساختن چه معنی میدهد ؟ آیا هدف مغشوش کردن اذهان ازجهت اصلی است یا تعصب بیجا ؟ مثالی می آورم ، البته اگر در مثل مناقشتی نباشد . شما بگوئید اگر روزی خدای ناکرده گرگ درنده ای همراه با پلنگ تیز دندان وگرسنه ای برشما حمله کنند ، کسی بگوید این دورا بکارشان بگذار که موجود خطرناکتر دیگری هم درجهان هست ، متوجه باش که روزی تورا نخورد . در آن حا لت شما به چنین کسی چه خواهید گفت ؟ آیا معنی چنین حرفی بیدفاع کردن شما در برابر گرگ وپلنگ خونخوار نیست ؟ ونتیجه ی آن ، دورازجانتان ، شما را   طعمه ی بدون مقاومت گرگ وپلنگ افتاده بجان تان نمیسازد ؟ مسئله اینجاست ومن با این برخورد آقای نگارگر مخالفت کردم . این کجا یش تکفیراست ، کجایش تغییر ناپذیری است ؟

     در اخیر باید بگویم که قسمت های از نوشته ی " تکفیراندیشه از سمت چپ " که به عمومیات برخورد میکند جالب وخواندنی وآموزنده است و من از آن آموختم .  یک قسمت از نوشته ی شان دقیقا همان چیزی است که من به آن باور دارم ، امید است این باور را کس دیگری تقلید وانجماد نخواند . قلم نویسنده ی آنرا درسمت وسوی سالم وهدایتگر ، تواناتر میخواهم .

    آری من هم معتقدم که ایدئولوژی ها ، تشکلات وحتی عقاید دینی ابزار ووسیله اند وانسانیت انسان وارزشهای متعالی وسجایای آن هدف است . هرآنگاهی که وسیله بخواهد هدف را زیر پا کند من آن وسیله را بدور می اندازم ، این وسیله هرچه میخواهد باشد . ایدئولوژی هم یکی از ابزاریست که بشر برای رسیدن به اهدافش آنرا ساخته است . همچنانکه سایر ابزار کارش را متناسب با زمان وضرورت آن تغییر وتکامل داده ، ایدئولوژی هارا نیز در طول تاریخ تکامل داده است . هیچ ایدئولوژی کماکان سرجای اولیه ی خود ایست نکرده است . بنا ایدئولوژی را " تغییر ناپذیر" ویا "ویروس" خواندن تعصب کور ومستبدانه است . بنظر من آنچنانکه عده ای زیر نام آزادی اندیشه بخود حق میدهند به هیچ عقیده ای پای بند نباشند وگفتارو کردار شان در هیچ چوکات فکری نگنجد ، باید بدیگران هم این آزادی وحق را بدهند که در رسیدن به اهداف شان نظم خاصی را درنظر بگیرند وبا پایبندی به ارزشها وباورهای شان زندگی وعمل کنند . داشتن چنین عقیده ای نه " ویروس " است ، نه استبداد ، نه درجازدگی . . . ونه هم تکفیر دیگران است .

     اما درمورد اینکه دراوضاع واحوال کنونی کشور ما چه وسیله ای برای رسیدن به هدف کارآ     تراست ، بحثی است که درین مختصر نمیگنجد واین را میگذاریم بجای دیگر وشاید به صاحبنظران     خبره اش .        

   

                 پایان