باقی سمندر

عقرب 1385 برابر به نوامبر

 17.11.2006

 

 

  سخنی با درویش نیک اندیش  !

 

مقاله شما را زیر عنوان    "  به گردانند گان گرامی تلویزیون آریانا افغانستا ن "! خواندم .صد البته که  مخاطب شما  در نامه  ای شما آشکار است . ممکن آنها بپاسخ شما بنویسند یا ننویسند. اما من حدس میزنم که بیشتر از یکصد هزار نفر در هر بیست و چهارساعت با  صفحه گفتمان رابطه مستقیم برقرار میسازند و هریک مطابق میل شان مقاله یا مطلبی را میخوانند. من هم گاهگاهی یا به گفته برخی ها هر از گاهی مقاله های منتشر شده را  در گفتمان را میخوانم .

تاجائیکه میدانم :

دست اندرکاران گفتمان بخاطر رعایت آزادی گفتار وبیان و میدان دادن به دگر اندیشان حتی از اصلاح املائی و یا انشائی یا وایرستاری نبشته ها خود داری نموده اند تا سروصدائی گویا سانسور بالا نگردد.

شما میدانید که همه ما وشما  از سر زمینی می آئیم که در همین چندی پیش در مرکز و پایتخت افغانستان ،آقای نرمگوی رابخاطر طنز اش زندانی ساختند و وزیر دولت در امور پارلمانی که عبارت از آقای دکتور غلام فاروق وردک است ، بخاطر عدم تحمل یک طنز نرمگوی را روانه زندان ساخت و روزی نامه ها هم چنین زمینه سازی کردند تا آقای نرمگوی از آقای که نرم شنو - نیست ووردک است ووزیر است ، معذرت خواسته است و از زندان رها شده است . حالانکه بعد از اعلان این خبر بازهم بنا برسخنان اعضای خانواده نرمگوی هنوز نرمگوی در زندان بسرمیبرد.

همچنان باخبر هستید که چندی پیش یک خبر نگار ایتالوی را که مسلمان هم است و در لندن زندگی میکرد، طالبان   در هلمند به اسارت گرفتند تا دولت ایتالیا  گویا عبد الرحمن مسیحی شده را به آنها بسپارد تا دمار از روزگارش بکشند.

همچنان بخاطر داریدکه :

محقق نسب را بخاطر نشر مقاله اش تکفیر نمودند و موهای سرش را تراشیده و وی را به زندان انداختند.

از داستان مقاله" فاشیم مقدس" هم خبر داریدکه چه روز گاری بالای مهدوی آوردند و وی همین اکنون در تبعید زندگی میکند.

نمونه های زیادی را میتوانم برای شما بنگارم که حاکی از برخورد دگرو استبدادی  با دگر اندیشان است.

اما :

  بنا بر برداشت من گفتمان نه قیچی سانسور دارد و نه قصد وعمد سانسور گری را. همچنان گفتمان بنا بر برداشت من تا هنوز توانسته گامهای بلندی برضد سانسور و حتی خود سانسوری بردارد.اما این کافی نیست. اگر نشر یک مقاله بتاسی ارج گزاری به آزادی گفتار و بیان باعث خشنودی نویسنده میگردد برخلاف آن مواردی وجود دارد که همان مقاله نتنها باعث اذیت و آزار خواننده مخاطب میگردد بلکه وجدان جمعی بسیاری از خواننده ها را نیز تخریش مینماید و زیر نام استفاده از آزادی بیان یک نوع سوء استفاده از آزادی بیان رونق پیدا میکند و گویا ما را مورد سوء استفاده قرار میدهند. نمونه های زیادی از همچو سخنان را در گفتمان میخوانیم. نمونه های دارم که :

از دیپلومات تا ادیب، از تاریخ نگار تا نویسنده حرفه ای ما  هنوز نوک قلم خود را با زهر توهین و تحقیربرضد دیگران آمیخته و در میان انگبین شان ترنجبین میریزند.

با سانسور گری وخود سانسوری نمیتوان درد آزادی گفتار و بیان را درمان کرد. جامعه ایکه از هزارها سال سرکوبگر عقاید و افکار دگر اندیشان بوده است و دگر اندیشان را تیل داغ نموده است، به سیاه چال انداخته است، به دار کشیده است، قین و فانه نموده است و یا سنگسار نموده است و یا زنده بگور نموده است و یا به دم توپ پرانده است و یا چنواری نموده است و یا در زندانها زیر لت و کوب و شکنجه کشته است همه و همه   دلیل و برهان برآنست که استبداد در جامعه ما ریشه بس ژرف و گسترده دارد.

اگر از زندان جرثقیل در ارگ سلطنتی،  از قلاع موتی در سراجی یا  از قلعه کرنیل و یا از  پولیگون و باستیل پلچرخی نمونه هائی بیاورم به یقین یک مثنوی و هفت من کاغذ خواهد گردید . 

با بیان این مطالب بدیهی میخواهم توجه  :

"  درویش نیک اندیش" را به فرازی از مقاله شان یکبار جلب نمایم تا اگر وقت کافی بیابند و در مورد آنچه نوشته اند ، یکبار دگر دقت نمایند و اگرلازم دانستند ، نقدی از خود داشته باشند. در روز      

10.11.06از درویش نیک اندیش خواندم که :

 

  "  گلبدين وامين هردو از قبيله خروت بوده ونام اين قبيله را در بد نامي به سياهي مبدل ساخته اند. حيف اين قبيله ! كاشكه نام اين قبيله تنها خر ميبود وروت آن در قسمت اين دو شخص ب دنام گرفته ميشد.يك نفر ديگراين قبيله اقاي شمشيري است كه در عربي سياف معنا ميدهد كه با اتكا به بعضي از كار كرد هاي صدر اسلام مانند كوچدادن بن نضير هموطنان پغمان را به جبر وفتواي اسلامي كوچ ميدهد واين مرد كوچ آمده خودش جايداد آنها را بيشرمانه غضب ميدارد وصداي اين مردمان بومي را كسي درحكومت دموكراسي كرزي حتا نمي شنود "

آقای  نیک اندیش !

آیا باور دارید که هر انسان دارای کرامت انسانیست و باید کرامت انسانی از هر نوع تعرض مصئون باشد ولو این انسان زندگی قبیلوی داشته و در زیر غژدی  و در دشت ودمن زندگی نماید یا در شهر و خانه مجلل؟

شما که به فضل خداوند نیک اندیش استید ، مینویسید که :

 "كاشكه نام اين قبيله تنها خر ميبود وروت آن در قسمت اين دو شخص بدنام گرفته ميشد "

وقتی برای  شما ئی نیک اندیش جای افسوس خوردن است که چرا نام یک قبیله " تنها خر" نیست ، پس برای یک بد اندیش چگونه مطرح خواهد بود ؟

خر خواندن یک قبیله یا گروه ویا نوع انسانها را چه نوع توجیه میکنید ؟

مگر این نمونه شما طرف دیگر سکه ای نیست که عده ای انگشت شمار یکسان سازی و عظمت طلبی را به تمام شئون زندگی میخواهند تعمیم بدهند و همین اکنون بازهم نتیجه همان سیاست عظمت طلبی را میبینیم که چگونه در افغانستان بیداد میکند.اگر محمد گل مهمند، طره باز خان یا پیروان شان بخاطر ملت سازی کوشیدند تا نام قلعه جواد را سپین کلی بگذارند و یا دواخانه را درملتون گفتند و یا خیاط خانه را گندونکی و یا زایشگاه را زیژنتون و چهلستون را ایوب خان مینه و کوته سنگی رامیرویس میدان و قلعه قلوخک را جمال مینه گفتندو بلدیه را شاروالی ساختند وهمه لوحه ها را تغییر دادند همانطوریکه از تغییر نام ها و لوحه ها توسط طالبان خبر دارید در آن زمان ها تلاش کردند   و سبزوار را شیندند گفتند و با تمام تلاش کوشیدند تا معارف افغانستان را  گویا به  به پیش ببرند و نعیم خان برادر داود خان کتابسوزی را براه انداخت تا  ادبیات یک زبان را بکلی نابود ساخته و زبان دیگر را مسلط بسازد و شروع به جعل تاریخ کرد و آریا بازی را شروع کرده و کتب فرمایشی بوجود آوردتا ملت مورد نظرش را بنا به نسخه المانی بسازند و دید وادید را با  مرکزیت هتلری آلمان پیش از جنگ دوم جهانی تحکیم کردند ، اما زبان مردم در امر شفاهی و نوشتاری از کام شان بیرون نشد که نشد ولی افغانستان برای مدتی  بر عقب گشت! و زبان پشتو را زبان معارف ساختند  و خواستند پشتو تولنه را در تمام افغانستان بزور تحمیل دارند وحتی کورس های زبان پشتو برای مامورین تدویر کردند و یکبار از خود نپرسیدند که چگونه  و تا چه وقت  بزور انحصار قوه قهریه  زبان و مذهب  و رسم و رواج مردم سرزمینی را تغییر میدهند که خود نیز باشندگان آن سر زمین اند و از زمانها و سالها بدینسو.

 چون آن ها قصد ملت ساختن را داشتند ، دیدیم که در نهایت از شاعر تا نویسنده تا" سور انقلابی اش" به  ملا محمد آخند  اقتدا کردند و او را امیر المومنین گفتند. البته استثنا قاعده نیست و بودند و هستند عناصر استثنائی که میان خود و عظمت طلبی ها خط فاصل کشیده اند. دیدیم که برخورد یکسان سازی و عظمت طلبی  چه نوع ضربه هائی برپیکر معارف و تمام جامعه  وارد ساخت .اگر درس خواندن برای شاگردی که از یکه ولنگ هزاره جات در کابل آمده بود و بخاطر داشتن سرپناه در خوابگاه یا لیلیه  لیسه  ابن سینا شب را به روز می سپرد و دیگر از گوشه ساغر یا غورات در کابل آمده بود و در لیسه ابن سینا درس های خود را میخواند و آن هم بزبان پشتو و تصور می کرد ند که ابن سینا هم مانند رحمن بابا یا خوشحال خان ختک شاعر برجسته زبان پشتو است ! و در همان زمان هم حفیظ الله امین همه کاره لیسه ابن سینا بود، دیدیم که چه بلائی به سر شاگردان آوردند . البته در دهه چهل خورشیدی و بعد از قانون اساسی 1343 .

 شاهد کشته شدن اصیل در 23 ثور در زمان سلطنت محمد ظاهر پادشاه سابق در دوره قانون اساسی و پارلمان و دیموکراسی و آزادی مطبوعات در کابل بودیم وهنوز شعر "

 

پدر به کشته من گریه کمتر کن  

که  من فرزند سرخ انقلابم "

بگوشم طنین انداز است.

اما مردم کابل فراموش نکرده اند که :

در مقابل همان لیسه ابن سینا در دوره حاکمیت دیگر ناهید و وجیه را در زمان حاکمیت ببرک و نجیب و شوروی  کشتند، همانطوریکه  دانشجویان در مقابل مقبره سید جمال الدین افغان شاهد سخنرانی ها در سوم عقرب 1344 بودندو بعد شاهد لت و کوب شاگردان بوسیله غند ضربه بودند و همه وهمه در " چوکات دیموکراسی" و " آزادی بیان " صورت گرفته وهمه هم برضد دیموکراسی و ضد آزادی بیان بوده است. البته آنهائیکه فراموش کارند ممکن بخاطر بسپارند که در همان سالها  عده ای برروی زنان تیزاب می پاشیدند  وعده ای هم شایعه پراگندند که گویا " یک زن خر شده است " و جریده ترجمان که به همت دکتور عبد  الرحیم نوین منتشر میشد ، کاریکتاتور زنی را نیز منتشر کرده بود و همچنان عده ای در باغ زنانه ای شهر آرا رفته بودند تا گویا زنی را ببیند که" خر شده است" !

اینک بعد از گذشت روزگارو سپری شدن  چند دهه  درویش ما ، نیک اندیش ما آرزو دارند تا کاش نام یک" قبیله خر" میبود !

در سالهای 1970 کتابی خوانده بودم بنام  "هجدهم برومر لوئی بناپارت "از کارل مارکس. در نخستین برگ های آن مارکس از هگل نقل قول کرده بود که :

" تاریخ تکرار نمیشود مگر بشکل کمیدی یا تراژیدی آن"

و در پاورقی آن از کتاب مقدس انجیل نقل قول آورده بود که " مرده ها را بگذارید تا مرده ها بردارند "

اینک داستان" خرخواندن یک قبیله "توسط نیک اندیش را چه بنامم ؟

کمیدی درویشی یا تراژیدی درویشی !

برشنای خدا بیامرز و یا زنده یاد ها  لطیفی یا غلام علی امید  یا رفیق صادق  اگر زنده میبودند حتما بمن میگفتند که حافظه ات را از دست داده ای و فراموش نموده ای که در پوهنی ننداری  و آنهم درسالهای چهل خورشیدی نمایش نامه ای را به نمایش گذاشتیم و تو دیدی و نامش نیز " پلنگ در لباس ملنگ بود " و اینک دندان های پنبه ای پلنگ گونه  ایرا  را از زیرلباس درویش  نیک اندیش برضد قبیله ! دیده نمیتوانی !

درویش نیک اندیش بخاطر دارد که :

کودکستان ها، مکتبها ،لیسه ها، فاکولته ها، انستیتیوتها ، کارخانه ها و مزارع ، باغ ها و باغچه ها،  پل ها و پلچک ها، راه ها و جویها و  آسیابها و حتی مساجد و خانقاها و مدرسه ها و کتابها و کتابخانه ها را در سالهای 1992 تا2001 و پیشتر و بعد تر ازآن در کابل و سایر بخشها  به خاک وخون کشیدند.

اگر حفیظ الله امین و دارو دسته اش  بخاطرداشتن عقائد فاشیستی شان چند ه ول را بخاک وخون کشیدند ولو  حفیظ الله امین مکتب خوانده بود و فاکولته نیز  رفته بود و هم روز و و روزگاری را در ایالت متحده امریکا بسر برده و چندی  هم درس خوانده بود و همچنان از بدو بنیان گذاری حزب به اصطلاح  دیموکراتیک خلق   عضو آن حزب بود و همو  حفیظ الله امین را صرف بخاطر اینکه اجدادش جز از قبیله خروت بوده اند ، مورد انتقاد قرار میدهید و دقیقا نقد قبیلوی و پبش مدرن از مدرنترین شیوه سرکوب بدست می دهید. اما فراموش نباید کرد  که افراد وفادار به گلبدین حکمت یار در بسیاری جلسه ها پیش از حادثه چنده ول قبلا وجود داشتند  فقط چند ساعت پیش از وقوع حادثه مطرح کرده بودند که حکمتیار باید امیر المونین گردد و صرف با رد این نظرتوسط مخالفین حفیظ الله امین که  خواستار برپائی خیزش در تمام کابل و زیر کنترول آوردن تمام ماموریت های پولیس  بودند  ، سخنگویان حکمتیار  در چند ه ول تمام پلان و نقشه حرکت برضد حفیظ الله امین و شرکا را افشا ساختند و در اختیار اگسا و اسدالله  سروری قرار دادند  که همه مردم کابل شاهد آن جنایت  در چنده ول بودند. یکی بنام حفیظ الله امین خواستار " دیکتاتوری پرولتاریای شمشیر بدست" بود و خرد ضابطان را پرولتاریای شمشیر بدست مینامید و دیگری خواستار برپائی امارت اسلامی و تکیه زدن بر اریکه امیر المومنین.

اگر درویش نیک اندیش ما هر دو را فقط بخاطریکه اجدادشان از یک قبیله بوده اند ، دارای اهداف واحد میدانند ، خود مختار اند اما میان حفیظ الله امین و گلبدین حکمتیار فرسخ ها فاصله وجود داشت.

یکی طرفدار " سوسیالیسم دولتی " نوع شوروی بود و متکی به استخبارات شوروی و کا / گی بی و دیگری خواهان برقراری امارت اسلامی براساس طرح ها و نظریات اخوان المسلمین و تکیه داشتن به آی اسی آی پاکستان. پیش کسوت  یکی تواریش بریژنیف بود ! و از دیگری برادر  مودودی وبعدا قاضی حسین احمد .

هردو را یکی دانستن  آنهم بخاطر اینکه اجداد شان از قبیله خروت بوده اند ، ساده ساختن مسائل است و هر دو را مساوی بر شمشیری و سیاف دانستن خود یا  ساده ساختن مساله است و یا داشتن درک بسیار سطحی از مسائل اجتماعی.

همانطوریکه در ریاضی یک جمع یک مساوی به دو می شود به همین ترتیب در اجتماع و جامعه بشری  یک جمع یک مساوی به دو میشود و نمیتوان افراد را بخاطر تعلق اجدادی شان در زمانه های پیش مدرن تعریف نمائیم.

در المان غرب جد اعلای یک نفر فیشر بوده است . فیشر یعنی ماهی گیر بوده است ولی  اجداد یوشکا گرچه از خانواده ماهی گیر بوده اند، یوشکا تاکسی ران شد و بعد ا هم وزیر خارجه جرمنی و مگر میتوان استدلال کرد که چون ایزن هاور در زمانی آهنگر بوده است و بروی ایزن یا آهن میکوبیده است ، پس رئیس جمهور سابقه امریکا یا همان ایزن هاور حتما آهنگر است.یا چون هلموت شمیت ازخانواده آهنگر آمده است و شمیت در جرمنی بمعنی آهنگر است و نامهای خانوادگی در المان اکثر از شغل افراد در گذشته های دوره صنفی نمایندگی میکند ، پس حتما هلموت آهنگر است و بخاطر  آهنگر بودن جد اعلایش بایست مجازات گردد. یا همین هلموت در زمان جنگ دوم جهانی به مثابه افسر زیر رهبری ادولف هیتلردر جبهه شرق  میجنگید  ، بریژنیف در زیر رهبری استالین اما زمانی فرارسید که یوسف استالین پسر کفش دوز ای از تفلیس گرجستان در موقعیت دیگری قرار گرفت و خروشچف فرزند کارگر در موقف دیگر و دهقان زاده چینائی بنام چو ئن لای در موقف دیگر.

اگر ما انسانها را بخاطر اجدادشان مورد تقدیر یا نکوهش قرار دهیم ، به یقین که از جامعه شناسی اطلاعی نداریم و سرگردان تصورات خویش خواهیم بود.

پدر گرهارد شرودر زیر رهبری فاشیستها در جبهه رومانیا کشته شد و مادرش سالها به زحمت کشی و خانه پاکی فرزند را بزرگ کرد و فرزندش گرهارد ناشر نشریه سپارتاکوس بود و زمانی هم صدر اعظم المان شد و با تمام قوت از سرمایه مالی به دفاع برخاست وحتی تمام  دست آوردهای صد ساله سوسیال دموکراسی را زیر سوال بردو تن به لیبرال دموکراسی دادوآیا شما  گرهارد  شرودر را بخاطر پدرش تحقیر مینمائید یا بخاطر مادرش تقدیر میکنید یا بخاطر سابقه دارترین حزب سوسیال دموکراسی دنیا مورد ارزیابی قرار میدهید یا بخا طر عملکرد خودش در صدرات المانی مورد سنجش ؟ کدام یکی ؟

دها شرودر در اطریش و المان پیش از گرهارد وجود داشته اند، شما بخاطر کدام یکی این گرهارد را مورد ارزیابی قرار میدهید ؟

ازهمین روست که شما نه از عبد الرسول سیاف و نه از گلبدین حکمتیار و نه از حفیظ الله امین نمیتوانید شناخت علمی داشته باشید.

من چند نفر از افرادی را میشناسم که اجدادشان مربوط به قبیله خروت بوده اند ولی خودشان سرمایه  دار و کارخانه دار و آنهم از زمره  بزرگترین کارخانه دارهای افغانستان بوده اند و یا جوانانی را میشناسم که بدون مبالغه بیشتر پنجاه درصد مردم افغانستان و هزارها نفر در ایران و تاجکستان بنامشان  آشناهستند و اجداد وی هم از قبیله خروت بوده اند.

قبیله خروت دیگر از نگاه عینی آن قبیله نیست. فقط در ذهنیت ها و خیالات قبیله ای و در ضمیر نا آگاه یا وجدان های خفته افراد  مطرح است ، اندکی شناخت از زیگموند فروید ما را کمک خواهد کرد تا در مورد ضمیر خفته یا بیدار بیاندیشیم .  اگر حوصله بیابیم اندکی از ایریش فروم یا ایریک فروم بخوانیم تا درمورد روان شناسی افراد و جامعه بتوانیم اندکی هم اگر ممکن باشد، بهتر از حالا بیاندیشیم و داوری نمائیم. 

در واقعیت اجتماعی شیرازه زنده گی قبیلوی از سالها بدیسو درز برداشته است .همین گلبدین حکمتیار هم خواستار برقراری جامعه مدرن به اساس درک های اخوان المسلمین است. آنها به مکتب، فاکولته و کارخانه معلم و داکترو ارتش و پولیس  نتنها نیاز دارند بلکه در تولید اش نیز میکوشند اما روح و روان حرکت شان جامعه را در چارچوب افکار خشک ومتحجر و هستریک نگاه میدارند.اگر افکار سید قطب را خوانده باشید ، خواهید دید که سراپای کتابش و عنوانهایش عین عنوان های کتاب  ایدولوژیکی است که پیش از وی توسط فرد دیگری از موقف و موضع دیگری نوشته شده بود. حزب اسلامی افغانستان و گلبدین حکمتیارهم طرفدار کنترول برقهر و انحصار قوه قهریه است اما این قهر را فرد و یک گروه به اختیار میگیرد و خود را نماینده خدا یا " خلیفه الله " د  ر روی زمین جلوه میدهدو با استفاده از تمام وسائل مدرن  جای خرد فردی و خرد جمعی را فرامین خود ساخته اخوان المسلمین  بنام فرامین آسمانی در زمین برقرار میگردانند و تفکر را در ذهن انسان به دار میکشند چه رسد به متن جامعه. تفتیش عقیده را برقرار میسازند و هر نوع دگر اندیشی را بنام کافر، ذندیق و مرتد و دشمن خدا و رسول به گلوله می بندند یا به چوبه های دار بلند میکنند و تمام عملکرد ها را گویا بنام خدا انجام میدهند. سیاست بر اقتصاد و تمام عرصه های اجتماعی کنترول عام و تام مییابد وامنیت برقرار میشود اما امنیت گورستان . قهر به انحصار دولت قرار میگیرد و یک فرد هم در راس قوه قهریه و امنیت چنان خواهد بود که پشه پر نخواهد زد و خوی خون مخالفین در سراسر افغانستان جاری خواهد شد و سر زنها و دگر اندیشان هم بدار ها آویخته خواهد گردید و افغانستان در مجموع به لابراتوار اخوان المسلمین و القاعده یکبار دیگر تبدیل خواهذد گردید.

آیا این امنیت گورستان و انحصار قوه قهریه بدست دولت را میخواهید؟

من با یک نه گفتن تاریخی در راه های ناکوبیده میروم و میکوشم که آثار الگوسازی را هم از خود دور سازم و تن به مدرنیسم گلبدین حکمتیار و شرکا نخواهم داد .

 

برمیگردم به این مطلب که :

 آنهمه توپ و تانک و طیاره و باروت ومهمات و ارتش و دولت و همه  ابزار و وسایل مدرن که جز لاینفک قهر دولتی و در انحصار دولت  بودند ،در خدمت سیاست فاشیستی حفیظ الله  امین  قرار گرفتند ونیم رخ دیگری از مدرنیسم و کشتار بخاطر مدرنیسم  بزور قهر انحصاری دولتی    و سرمایه داری دولتی را دیدیم.

 بخاطر دارم که نخستین بار هلیکوپتر های می 24  یا بیست و چند اما همان هلیکوپتر های توپدار را در چنده ول با تانک ها زره دار ،با کله شنیکوف هاو مهمات نظامی به چشم سر دیدم و میدیدم که  کشته  های  آدم ها مقابل ماموریت پلیس افتیده بود ند  و زمین رنگ خون داشت. هیچ جنایت کاری نمیتواند این جنایت یا شبیه این جنایت را کتمان کند.

 عین جنایت را در 14 اسد در بالاحصار دیدم وآنهم  چند روز بعد از  شهادت زنده یاد احمد ظاهر بدست دارو دسته تلون بود. همچنان بخاطر دارم که در همان روز 14 اسد 1358  نینواز  را هم با صد ها تن دیگر به کشتارگاه بردند و منطقه شوربازار و درخت شنگ و بالاحصار با بینی نیزار بخون برابر شده بود. حادثه چنده وول یکبار دیگر در بالا حصار تکرار شد ، گرچه اینبار رسما مولوی محمد نبی که سابقه در پارلمان داشت ، در راس جبهه  مجاهدین مبارز قرار گرفته بود اما تلاش های افراد متعلق به گلبدین حکمتیار بازهم مانند چندی پیش مبنی بر افشا گری استوار گردید و اگسا و اسدالله سروری در جریان قرار گرفتند و اقبال وزیری و حفیظ الله امین در سرکوب بالاحصار در 14 اسد 1358 دست بالا یافتند و تلاش مخالفین  بجائی نرسید و بالاحصار تنها ماند و بخاک وخون برابر شد . در اینجا نیز آقای حکمتیار و طرفدارانش خواستاربرقراری امارت اسلامی بودند وطرفداران " جبهه مجاهدین مبارز" حکمتیار را برهبری نپذیرفتند  و دیدیم که باز چگونه بخش از کابل بخاک وخون کشیده شد. من شاهد عینی قضایا و شنونده بسیاری از سخن ها در هفته ها و ماه ها پیش از حوادث چنده ول و بالا حصار در سال 1358 شمسی یا خورشیدی در کابل بودم .

نه آنوقت حفیظ الله امین را با گلبدین حکمتیار دارای خطوط فکری همسو میدانستم و نه امروز بعد  از گذشت  بیست وهشت سال میدانم.. اگر اجداد شان مربوط  بیک قبیله بوده باشند ، دلیلی بر آن نیست که هردو دارای عین خط مشی بوده باشند.

در همان روز مخالفت با هردو نوع حاکمیت داشتم و امروز نیز دارم . در آن روز ها هر لحظه وهر ثانیه زندان هاِی  دهمزنگ ، صدارت و پلچرخی در انتظارم بودند و امروز نه از حفیظ الله امین و نه از شوروی و نه از پاکت وارشا و نه از کومیکان خبری است اما استخبارات پاکستان صد ها مرتبه قوی تر شده و دارای تجارب بیشتر است و در افغانستان همه روزه به طور  آشکار و به شیوه های  مختلف مانور میکند و گلبدین حکمتیار جز مهره ای در دست استخبارات پاکستان چیزی بیشتری نبود و امروز با پول سرشاری که دارد  با جبین سائی به پیشگاه اسامه بن لادن والقاعده و دریافت حمایت از محافل مختلف صد مرتبه بیشتر ازآن  روزها خطرناک تر است.. خطراصلی در افغانستان کما کان برگشت  حاکمیت طالبانی است البته با شرکت برهان الدین ربانی و حکمتیار و سائر آشناهای که باز هم آنها را متاسفانه میشناسم.

دیموکراسی هیچگونه خطری را بر افغانستان متوجه نمیسازد.  من میان مقوله و یا مولفه دیموکراسی از یک جانب و حاکمیت ناتو و شرکا از جانب دیگر خط فاصل میکشم.

درویش نیک اندیش ما !

لطفا برایم توضیح نمائید که بین افکار و خواسته ها و آرمانهای  ملا محمد عمر و برهان الدین ربانی چه تفاوتهائی وجد دارد ، ولو یکی از یفتل و دیگری از ارزگان است؟

یکی بزبان پشتو عین همان هدف را توجیه میکند که دیگری بزبان دری .

همین حالا در پشت پرده میان طالبان و پیروان سکولار و غیر سکولار برهان الدین ربانی نشست و برخاستهای همه جانبه وجود دارد و همه آنهائیکه تا دیرور دو آتشه برضد حکمتیار بودند و برضد طالب خود را جلوه میدادند ، امروز برای سقوط دادن دولت  کرزی  و بر قراری حاکمیت مشترک طالبان و حکمتیار و ربانی و شرکا تلاش دارند. امروز برهان الدین ربانی از یفتل بدخشان ، گلبدین حکمتیار" غزنیچی "- از امام صاحب قطغن ! و ملامحمد عمر آخند از ارزگان روی یک پلاتفورم مشترک سیاسی – نظامی و نظامی – سیاسی کار میکنند و بازیگران پشت پرده هم در این ریسمان کشی سهم خویش را ادا میسازند . پس این همه سرو صدا قبیله بازی برای چیست ؟

این سر باز گیری بنام  افراد قبیله با وسائل مدرن در خدمت کدام اهداف سیاسی – نظامی قرار دارند ؟

 

 این جا دیگر سخن از قبیله و قبیله سالاری نیست ، فقط وقتی سخن از قبیله در میان می آید که سخن بر سر سرباز گیری باشد.

من با این بازی خطرناک بسیار آشنا استم و همه بازیگران روی صحنه و خط گزاران اصلی  پشت  پرده را میشناسم . ایکاش سرم را در آسیاب سپید میکردم و از این بازی ها بوئی نمیبردم !

دیدم و دیدیم که در سال 1358 بعد از دو شکست سیاسی _ نظامی در کابل بازهم گروه حفیظ الله امین دست بالا یافت و مرتکب جنایات متعدد ی شد و تلاشها برای جلوگیری جنایات به نتایج مطلوب نرسید.

 

این جنایات بخاطر تحکیم حاکمیت فاشیستی حفیظ الله امین بود که نامش را میگذاشت" دیکتا توری پرولتاریا "، آنهم "پرولتاریای شمشیر بدست" و تره کی را نیز" جسم و روح حزب" مینامید . دیدیم که تره کی را همان" شاگرد وفادار" چگونه کشت و یا راهی زندانها ساخت یا از کشور بنام  گویا  سفرا تبعید کرد و ادامه اش را بعد از ششم جدی 1358  نیز دیدیم  و رفقا آخند ملا و مولوی طالب و ملا برادر و ملا قلم الدین  را نیز دیدیم و میشناسیم.  حفیظ الله امین نتنها مردم عادی ومخالف خود بلکه حتی رفقای حزبی خود و مخالفین درون حزبی خود را زندانی نمود ، شکنجه داد و به باستیل پلچرخی روان کرد.

   

اما درویش نیک اندیش ما یا نمیتواند  یک برهه معین و سیاست و اقتصاد و فرهنگ اشرا به نقد بکشد و یا نمی خواهد. از اینرو با " خروت " خواندن حفیظ الله  امین و گلبدین حکمت یار و سیاف   کار خود را صاف و ساده و خلاصه میسازد.

بایست دانست که شمشیر و خود زره و سپر و جنگ های تن به تن در درون قبائل و جوامع پیش مدرن وجود داشته است و در تاریخ آسیا و یا اروپا و افریقا میتوانیم نمونه هائی زیادی از این جنگ ها وابزار پیش مدرن را ببینیم همین امروز در بسا از موزیم ها یا جاهای نگهداری آثار عتیقه و یا کهنه میتوانیم از تیر و کمان تا شمشیر و خود و زره و نعل اسپ و... را ببینیم .

ایا  وجوه مشترک بین حفیظ الله امین و امیر عبد الرحمن وجود دارد ؟

 امیرعبد الرحمن بچه افضل با سیاست کله منار ساختن وترس وارعاب نتنها معاهده دیورند را امضا نمود و معاهده گندمگ  رابه رسمیت شناخت بلکه خواستار نگهداری " دولت حائل " یا" بفر ستیت "  که چیزی دیگری جز توافق روسیه تزاری آنوقت و بریتانیای کبیر که میگفت " آفتاب در سرزمین اش غروب نمیکند " نبود. بازی بزرگ آنوقت را باید شناخت تا از بازی بزگ نوین اندکی بیشتر بدانیم.

  امیرعبدالرحمن با استبداد و کشتار توانست در مدت بیست ویکسال  از 1880 تا 1901 با استفاده از تفنگ های چقمقی و فتیله ای با توپ های زنبورگ حاکمیت خود را نگهدارد و قهر را در انحصار دولت خودش داشته  و از طرف بریتانیا نیز  مستمری و معاش میگرفت .اما دولت او دولت متمرکز بود و قهر هم در انحصار دولتش قرار داشت و قهر دولتی از یکسو با ملوک الطوائف تصفیه حساب میکرد تا دولت مرکزی را تحکیم بخشد و از طرف دیگر تولید پیش مدرن و بهره کشی مالکانه از کران تاکران افغانستان معمول بود و حتی مبادله کالا با کالا در تمام جامعه و در همه بازار ها رایج بود .گرچه پول هم در برخی موارد وسیله تبادله بود و زمین بزرگترین موضوع و یا وسیله تولید و اکثر مردم به شغل کشاورزی و دهقانی مشغول بودند و همان روز هم زندگی در قبیله تابع زندگی در روستا ها بود. دامداری و تربیه مواشی و مالداری و زندگی کوچی و قبیله وی شکل فرعی و غیر اصلی در جامعه همان روز بود.

امیر عبدالرحمن دین را دولتی ساخته بود و خود را برقرار کننده شریعت میدانست و ملا مشک عالم اندری را ملا موش عالم میدانست و ایوب خان از کشور فراری شده بود و پدر محمود طرزی هم چنان.

کافرستان را با قتل عام  کردن - نورستان نامید و در هزاره جات کله منار ساخت. بدخشان را قبل از امارت بخاک و خون کشیده بود.

امیر عبدالرحمن  در کابل هم در محفل رسمی درباری خودش بپای مخالفش که سردار هم بود و پشتون هم بود، زنگ بسته و به کمرش جامن بسته بود و او را میرقصانید. اگر در مورد بیست و یک سال حاکمیت امیر عبد الرحمن بنویسم ، سخن به درازا میکشد . داشتن کارخانه حربی در باغ الم گنج و موجودیت کار دستی و یا مانوفکتور دولتی در آن جا خود میرساند که از صنعت حربی و یا چاپ در کشور خبری بود و از زراعت هم چنان اما دولت به مثابه یک ارگان که خود را مافوق جامعه قرار میداد نه تنها به سرکوب مخالفین مشغول بود بلکه در کابل بسیاری از زیارت ها را توغ پوشی میکرد. شما میتوانید به کتاب مزارات کابل مراجعه نمائید.

قهر در انحصار دولت بود و شیوه تولید هم ماقبل مدرن .دولت ایکه مورد حمایت بریتانیا و روسیه تزاری قرار داشت ،بنا برتوافق هر دو قوه استعماری آنزمان شکل گرفته بود و در همان سال هاست که سرحدات رسمی افغانستان را هیات روسی و انگلیسی با توافق هم به گرداگرد افغانستان کنونی ترسیم میکنند و تمامیت ارضی افغانستان گویا مشخص میشود و در زمان استرداد استقلال افغانستان در سال 1919 فقط خط دیورند و سرحدات شمالی زیر سوال قرار میگیرند که البته در نبشته دیگر به این خواهم پرداخت.

اگر تصور چنان باشد که گویا دولت امیر عبد الرحمن بچه افضل دولت قبیلوی بوده است ، این بحث دارای اشکال تیوریک است . بگفته مورگان و بسیاری از نظریه پردازان دولت عبارت از محصول آشتی نا پذیری  تضاد طبقاتی بوده است ، پس اگر تعریف مورگان درست بوده باشد ، طبقات اجتماعی در درون یک قبیله کدام بوده اند ؟ ببخشید برمن نخندید ، تقسیم کار اجتماعی در درون قبیله کدام بوده است ؟

تولید در درون قبیله کدام نوع تولید بوده است و اقتصاد قبیله برپایه کدام اقتصاد قابل ارزیابیست؟

اگر دولت قبیله ای  بوده است و عده ایکه ستم ملی را ناشی از ستم قبیلوی میدانند ، این بحث شان را چگونه مستدل میسازند ؟

 شما میتوانید به یک اثر کلاسیک بنام منشا خانواده و دولت نوشته فریدریش انگلس هم  مراجعه نمائید .

در وازه این بحث را برای آنهائیکه اقتصاد را در انستیتوت پلخانف خوانده اند یا از آدام سمیت تا ریکاردو یا استوارت میل یا کینز را میشناسند یا  فوکویاما یا هانتینگتون را گویا فهمیده اند، و به آنها نقدی دارند ، باز میگذارم.

از نختستین تقسیم کار اجتماعی تا حاکمیت سرمایه مالی را میتوان به بحث گرفت و امیدوارم که بتوانم از طرفداران ریز و درشت که جامعه افغانستان را جامعه  قبیلوی میدانند ، مطالبی در این مورد بخوانم .

دولت حفیظ الله امین :

دولتی که  زمام اش  ا زامیر عبد الرحمن به حبیب الله و از حبیب الله به امان الله و از وی به حبیب الله کلکانی و از او به نادر شاه و از نادرشاه به ظاهر شاه رسید ،در همه دوره ها در تمام امور زندگی در افغانستان رکود مواجه نبود ، هم شاهد تغیرات درعرصه  سیاست بوده ایم وهم در عرصه اقتصاد و هم در عرصه فرهنگ.

بعد از پلان پنجساله اول – نیمه دوم قرن بیستم  در افغانستان سرمایه داری دولتی و اقتصاد برنامه ریزی شده گسترش یافت و پیش و  بعد از کودتای 26 سرطان نفوذ کشورهای مختلف در اقتصاد افغانستان مشهود بود . البته نقش شوروی در تقویه سکتور دولتی ناچیز نبود. با کودتای هفت ثور و گرفتن قدرت سیاسی بدست شاخه خلقی حزب دیموکراتیک خلق تمام قهردر انحصار دولت بود و اینبار باز هم سیاست بود  که جامعه را به طرف دلخواه خود پیش میبرد. قدرت سیاسی و دولت در

افغانستان در زمان داود یا تره کی – امین – ببرک – نجیب به هیچ وجه دارای ساخت سیاسی قبیلوی نبود.

دولت حفیظ الله امین نمایندگی از دولت شوروی یا تزارهای نوین کریملن و حتی الگو رشد نوع شوروی میکرد و برای جوان خرد ضابط خلقی و یا سیاست مدارش که شوروی سابق را دیده بود، الگوی شوروی یگانه الگو بشمار میرفت و انهائیکه از پکتیا یا پکتیکا یا مشرقی یا بلخو مزار به گرد و نواح بحیره سیاه قدم زده بودند، خواستار تغییر افغانستان بزور کلاشنیکوف و حرکت دادن آن در مسیر الگو و نمونه شوروی بودند. هیچ کدام از خرد ضابطان خلقی و طرفدارا ن حفیظ الله امین و یا تره کی خواستار برقراری اقتصاد قبیلوی نبودند. انها ازجامعه نوع شورا ها صحبت میکردند و خواستار استقرار سرمایه داری دولتی با استفاده از قهر دولتی و به شیوه خشن و دیکتاتوری فاشیستی بودندو میخواستند سیاست وفرهنگ واقتصاد افغانستان را به اقتصاد شوروی مدغم سازند نه در جامعه قبیلوی.

جامعه موژیک از زمان پطر کبیر در روسیه تزاری درز برداشته بود. نه  تنها شوروی نیز اقتصاد قبلیوی وجود نداشت بلکه از شیوه اقتصاد فئودالی نیز در آنجا خبری نبود . اینکه رهبران وکادرهای حزب دموکراتیک خلق جامعه شوروی را جامعه سوسیالیستی و سوسیالیس خلقی میدانستند ، آن هم ناشی از بد فهمی ونافهمی شان ازسوسیالیسم علمی  از  یکسو و دنباله روی و مزدور منشی شان به دربار کریملن چیزی دیگری نبود.سرمایه داری دولتی و اقتصاد رهبری شده را نورمان کلاتورهای شوروی سوسیالیسم میخواندند و حفیظ الله امین نیز ار فرق سر تا شصت پا در خدمت همان الگو قرار داشت.

حفیظ الله امین در مکتب مدرن و در کابل درس خوانده بود و در درون قبیله زندگی نمیکرد و زندگی در شهر کابل به هیچ وجه زندگی قبیلوی نبود بلکه زندگی شهری بود. اینکه عمر شهر کابل دراز تر از عمر شهر پاریس است یا عمر کابل دراز تر از کشف قاره امریکا است ، یا عمر کابل دراز تر از عمر شهر برلین است ، این خود موید آنست که در کابل و در شهر کابل زندگی قبلیوی سالها پیش از عمر  من و و عمر درویش نیک اندیش ما رخت بسته بوده است.

شهر کابل از سال 1903 به بعد دارای مکتب مدرن و تعلیم وتربیه مدرن بوده است. زندگی نامه معلمین مکتب حبیبیه و زندگی نامه پیش کسوتان مشروطه اول همه موید آنست که تلاش ضد قبیلوی و غیر قبیلوی در کابل سابقه طولانی داشته است، سابقه بیشتر از صد سال.

 پس بخاطر اینکه من حفیظ الله امین را دیکتاتور میدانم و فاشیست میخوانم ، هیچ ضرورتی نمیبینم که برای ارزیابی افکار وی مراجع به قبلیه خروت نمایم یا ما نند طرفدران ببرک کارمل او را عضو سی آی آی بخوانم یا مانند کاکر و پیروانش گویا ناسیونالیست بخوانم.

 ا  و با ابزار و وسایل کتاب وقلم وفاکولته و استاد و زندان و زندانبان میخواست دیکتا توری خود را دیکتا توری " پرولتاریا " بنامد. دیدیم که ابزار و وسایل مدرن و دولت مدرن وحتی نامهای دیموکراسی و پرولتاریا و کارگر و دهقان و زحمتکش چگونه به خاطر تامین منافع گروه خودکامه ای فاشیست قرار گرفت و چگونه تزاران نوین کریملن در سا حه  ایکه گویا ساحه نفوذ غرب بعد از جنگ دوم جهانی نبود ، لشکر کشی نمودند وتمام گپ ها ی معاهده یالتا و ساحه نفوذ شوروی را نادیده گرفت و خواستار حفظ سرحدات جنوبی خود شد. لشکر کشی به افغانستان و تغییر تبدیل مهره ها و گویا تغییر خط مشی هاو نام ها و بوجو د آمدن فرکسیونهای جدید درون حزبی و بیرون حزبی شاهد بودیم  و از آغاز تا فرجام قوه قهریه دولتی  در انحصار دولت بود و دیگران بخاطر شکستاندن قهر مادی به قهر مادی متوسل شده و از تمام زرادخانه های دنیا وسائل و ابزار مدرن جنگی در افغانستان سرازیر شدد.

 

تا آنکه زخم خونین بوجود آمدوبا تغییر و تبدیل در رهبری شوروی - عقب نشینی  سپاه چهلم شوروی  زیر فرماندهی جنرال گروموف عملی شد و به شکست نظامی تن دادند و خواستند بعدا  با  انحلال جامعه شوروی و تما م ارکان آن    بازهم با تغییر آوردن در جزئیات خطوط تاکتیکی خود  در افغانستان و منطقه و دنیا  منافع خودرا دنبال نمایند.

آقای درویش نیک اندیش !

 

من میتوانم برای شما ده ها صفحه بنویسم.  اما به صراحت مینویسم که حفیظ الله امین اگر متعلق به قبیله خروت بود ، سلطان علی کشتمند که از خروت نبود، شرعی جوزجانی که از خروت نبود ، دستگیر پنجشیری که از خروت نبود ، کریم میثاق که از خروت نبود و دها تن دیگر مانند جنرال خداد داد از قبیله خروت نبودند اما ادامه دهندگان  همان حزب و فرکسیون ها وشاخه های همان حزب گویا دیموکراتیک خلق بودند که  بعدا بنام حزب وطن خود را مسمی ساختند. .

 دیدیم که استبداد بنام حزب دیموکراتیک خلق یا بنام حزب وطن در افغانستان بیداد کرد و وسائل سرکوب هم همان ابزار مدرن بودند. تلاش برای مدرنسازی افغانستان و تقویه سکتور دولتی و اقتصاد برنامه ریزی شده بزور توپ ، تانک مدرن به شیوه های فاشیستی ولی با بکاربردن واژه های دیموکراتیک جریان داشت و این تناقض یا  پارادوکس را از بقدرت رسیدن تا زوال مانند نورمن کلاتور ها با خود داشتند.

خلا صه کردن این گپ ها به " قبیله خروت " ممکن برای سالهائی درازی خواسته یا ناخواسته فرار نمودن از تجزیه وتحلیل عمیق در افغانستان باشد.

درویش نیک اندیش !

اگرامیر عبدالرحمن خان  بچه افضل بخاطر تحکیم حاکمیت خود معاهده دیورند را امضا کرد و از کله ها منار ساخت من وشما  یکصد سال واندی  بعد  بازهم درد زخم ناسورا میکشیم.

این درد بی درمان سالهای دیگر نیز افغانستان را آرام وقرار نمیگذارد .

اگر حفیظ الله امین بخاطر تحکیم حاکمیت خود حتی استاد توانای خود را کشت ، سر انجام خودش هم توسط مدافعین اش کشته شد.

ا

اگرداکتر نجیب الله رئیس خاد بود و مخالفین خودررا بعد از اسدالله سروری نیست ورنابود ساخت ، سرانجام رفیق حزبی خودش که چند ی پیش فتانه جان برایش آشک پخته بود ،

یعنی لوی درستیز اش بعدا بنام طالب اوررا در چهار راهی کابل به دار زد.

درس عبرت گرفتن از استبداد وراز معلمین منفی کار سخت وردشوار نیست.

هرکه نیاموخت از روزگار

نیاموزد از هیچ آموزگار

 

 

 

آیا بخاطر دارید !

 آوانیکه اعضای رهبری وکادرهای سیاسی و نظامی   "حزب وطن" بعد ازاینکه درسال 1992در خدمت مجاهدین و تنظیم ها قرار گرفتند و با شاخه های قومی تجزیه شدند ، برسر کابل و افغانستان چه آمد ؟

اگر حفیظ الله امین ودارو دسته اش بر سر و روی مردم چند اول با توپ  ای هلیکوپتر کوبیدند و بیشتر از هزار نفر را در چند ساعت کشتند و هزار ها نفر را زندانی ساختند ،  در همان چند اول  آنهائیکه نه اجدادشان از قبیله خروت بودند و نه خودشان ، آنها هم بالای چند اول گل نپاشیدند و از سال1992 ببعد با راکت و گلوله چنداول را بخاک وخون برابر ساختند و مردم بیشماری را به شهادت رسانیدند و عده ای راهم زخمی و معلول ساختند.

مگر افشار و مردم بخاک و خون کشیده اش را میتوانیم فراموش نمائیم ؟

آنهائیکه افشار را بخاک وخون کشیدند ، آیا آنها هم از قبیله خروت بودند؟

انهائیکه در موتر ها بالا میشدند و با نشان دادن قروت می پرسیدند که این چیست و کسی که میگفت ، کروت و پائینش میکردند و در کانتینر میانداختند و بعدا با راکت بسته میکردند ، هیچ کدام شان از قبیله خروت نبودند.

همچنان آنهائیکه مردم را از موتر ها پائین میکردند و نامشان را قلفک چپات میگذاشتند و بعدا در کانتینر ها انداخته و میکشتند ، همه ایشان تنها از پغمان نبودند  و خود را خروت نمیگفتند.

آنهائیکه از چهارآسیاب بالای کابل راکت آتش میکردند یا از بالای کوه و تخت  شاه زنبورک همه شان از قبیله خروت نبودند.

آنهائیکه از بالای تپه مرنجان بروی مردم آتش میگشودند یا در میان باغ بابر اطراق کرده بودند یا خون مردم را درمیان بلاک های مکروریان می ریختند ، هیچ کدام شان از قبیله خروت نبودند.

درویش نیک اندیش !

امیدوارم بتوانم با انتشار فیلم های مستند این بخشهای را که نوشته ام ، همچنان ثبت روزگار نمایم.

عده ای که سالها طرفدار جنگ برضد کمونیسم بودند و میگفتند که برای اعلای کلمت الله میجنگند و بسیاری از جوانان رایکی بنام انقلاب ثور ودیگری بنام انقلاب اسلامی روانه کشتارگاه هاکردند و افغانستان را میدان جنگ نیابتی قدرتهای بزرگ بین المللی ساختند ، همان ها روز و روزگاری در کنار هم نشستند وبالای خون همه مردم کلوخ استجای خود را پرتاب کردند. دولتی را که امیر شیر علی خان با ساختن شیرپور شروع کرد وامیر  عبدالرحمن با کله منارها  استکام بخشید و حفیظ الله و ببرک ونجیب بزور باستیل پلچرخی و قوای چهل شوروی تا دندان مسلح ساخت ، دیدیم که در ظرف چند روز به کلوخ استنجای رهبران ای تبدیل گردید که اکثرشان هیچ رابطه ای با قبیله خروت نداشتند.

وقتی درو دیوار دولت کافی نبود با انفجار دادن مجسمه های بودای بامیان برای  اعضای القاعده و بن لادن و شرکا ، گرد وخاک تیمم  را در وادی بامیان مساعد ساختند.

  مقوله ها و مولفه های دولت ، دیموکراسی ، دین ،برادر و رفیق، کارگر و دهقان و زحمتکش ، به مصرف رسیدند ، دیگر  کسی بنام جنگ برادران بر ضد رفقا در سنگر ها نمیروند. دیگر کسی بنام جنگ اسلام علیه و کمونیسم به سنگرها نمیروند .

پس چه باید کرد؟

جنگ میان  دولت جمهوری اسلامی افغانستان از یک سو و جنگ  آی اس آی  و امارت اسلامی طالبان  نیاز به هیزم  و هیزم کشان دیگر دارد .

بابه خارکش داد میزندکه :

خارغم میکشم و منت دونان نمی کشم ، اما بازار جنگ و اسلحه و تریاک و هیروئین به هیزم کشان دیگر و کوه های هیزم ضرورت  و نیاز دارد.

این هیزم بایست از دشت و کوه و تپه وباغ وراغ  قوم گرائی و قبیله گرائی جمع وجور شود و در تنور جنگ ریخته شود تابازهم جوانان وطن بخاک وخون کشیده شوند !

همین حالا عده ای شیپور را از سر چپه آن پف میکنند و مسئولیت  همه مصائب را بدوش دیموکراسی می اندازند و برای برقراری"دیکتاتوری منوره " آمادگی تیوریک میگیرند . گوش های خود را با  پنبه ها پاک سازید و همه رادیو ها و تلویزیون هار ا آماده سازید. دردهم  ماه آینده یعنی ماه دسامبر   و بعد از آن  خواهید شنید و خواهید دید که علمبرداران " دیکتاتوری منوره " چگونه در یک صف قرار گرفته اند و از پوهاند تا داکتر وانجنیر خود را در رکاب دیکتاتوری قرار میدهند وراه های رفتن حامد کرزی و آمدن دیکتاتوربا نکتائی و القاب دکتوری  ووزیری را

آماده میسازند و بازهم یک عده به مثابه کاتب و یک عده بکس بردار در خدمت دکتور وزیر و همدستان پشت پرده شان  قرار دارند. همین حالا خوشخدمتی برای علی احمد جلالی شروع شده است و این فرد که سابق وزیر امور داخله بود ، همین حالا توسط افرادی معیین ای به مثابه الترناتیف مطرح میگرددو ائتلاف  پشت پرده  میان بسیاری از همین اکنون دارد برملا میشود.

در همین اوضاع واحوال است که یاد آور میشوم .

 

 

بایست شهامت وجرئت شهروندی داشت. بدون خود سانسوری و سانسور دیگران میدان را تا حد توانائی برای دگر اندیشان بازتر ساخت و خواند و نوشت .

من به هیچ وجه بر این باور نیستم که گویا مشکل افغانستان  مشکل مسائل قبایلی باشد یا مسئولیت بدوش قبیله خرو ت انداخته شود. باید پشت خط را خواند و تمائل آشکار و نهان آی اس آی و پاکستان را دیدو در مورد استفاده از مخالفت های گوناگونی توسط زورمندان منطقه اندیشید و پاد زهر همه زهر هارا بوجود آورد.

بایست در مورد منافع ملی – دموکراتیک  افغانستان ومردمش اندیشید و از دنباله روی دیکتاتوری منوره خود را برحذر داشت. باید در مورد حل سیاسی قضایای افغانستان اندیشید.

همچنان باور ندارم که مشکلات افغانستان ناشی از حکومت گویا دیموکراتیک  حامد کرزی   یا  مقوله دیموکراسی باشد .

 من در مصاحبه هائی با رادیو موج المان ، رادیو دری – ایران ، رادیو بین المللی فرانسه و تلویزیون طلوع و نوشتن هزار ها  کلمه و دها مقاله وگذارش  موضع خود را بیان داشته ام ، که اینک نیاز به تکرار مکررات نیست.

 اگر درویش نیک اندیش ! قبیله خروت را خر مینامد ، من به شدت اعتراض مینمایم ونه طرفدار سانسور حرف های درویش ام ونه اینرا نیک اندیشی مینامم.

من یک درویش را میشناختم که بعد از شکستن خمار خود میگفت :

باغی که بشر در او گل وریحان اند

در دیده گلباز همه یکسان اند

گر هندو وگبر و ترسا و یهود

مرا به رسوم شان چه کار

همه انسان اند.

و از درویشی شنیده بودم که میگفت که  پیش کسوت درویشان گفته است که :

از دیو و دد ملولم - انسانم آرزوست

آنچه می یافت نشود -آنم آرزوست

البته آن دراویش  ، بد اندیشان بودند نه درویش نیک اندیش، زیرا در این شب وروز هر پدیده به ضد خود تبدیل میشود و این هم یک راز دیالکتیک است !

کجاست هگل که راز تز و انتی تز و سنتز را بیابد !

کجاست خرد فردی و یا جمعی که بندناف حفیظ الله امین وحکمت یار  و سیاف را از بند ناف قبیله ببرد  !

 

 

کجاست درویش بد اندیش که به درویش نیک اندیش بگوید که دوران پندار نیک ، گفتار نیک وکردار نیک سپری شده است و هر چیز و هر کلمه از نگاه کمی و کیفی به ضد خود تبدیل میشود.

حتما یک درویش بد اندیش که  من میشناسمش و هنوز چشمانش خمار است ، خواهد گفت که

عصرما، عصر ی است که انسان درآن در حال زیان کردن است و آخر زمان فرارسیده است.

دجال این بار بنام " دیکتاتوری منوره " دمار از روزگارما میکشد و آنوقت درویش نیک اندیش خواهد فهمید که یک نان چند فطیر است.

این بار عده ای مسابقه دارند تا در رکاب داکتر وزیر کمر دیکتاتوری را ببندند و نامش را

دیکتاتوری منوره بنامند .

هنوز مطالبی زیادی برای نوشتن دارم که عمدا و قصدا نمینویسم و این خود سانسوری نیست  . فقط منتظر باشید که راز های پشت پرده اندکی بیشتر برملاساخته شوند .

زمان . زمان . زمان !

زمان همه چیز را روشنتر خواهد ساخت و هنوز دیر نشده است تا هم رکابان دکتور وزیرفراری و مستعفی  بخود بیایند و از تلاش برای  تیره ساختن اوضاع  جلوگیری نمایند .

 

 

درویش نیک اندیش !

در مقاله شما مطالب زیادی را خواندم وخواستم نقدی بران نگاشته و شما را درجریان بگذارم اما خاطر همه خواننده ها را نیزدارم و نمیخواهم که باعث ملال خاطر دگران حتی شما گردم. پس برخی از مطالب را برای بار دیگر میگزارم.

گرچه من قصد داشتم ، هیچ مطلبی تا چند ماه دیگر ننویسم ، اما یک  وجیزه بیادم آمد که در جائی خوانده بودم که حضرت علی کرم الله وجه گفته بود که :

وجدان یگانه محکمه ایست که احتیاج به قاضی ندارد .

من این مطالب را بنا برحکم وجدان خود نوشتم وداوری و قضاوت را بر وجدان دیگران بویژه بر وجدان نیک اندیش میگذارم. اگر نمینوشتم ، تصوری بوجود میاید که با سکوت در برابر قضایا گویا با بسیاری همدستم . اما تجربه نشان میدهد که این بار هم تک و تنهایم. نه در آسمان ستاره دارم ونه در زمین جای یک آفتابه گلی ، اما حاضر نیستم در مقابل قضایای ایکه بازهم زادگاهم را کشتار گاه میسازند. خاموش باشم.

این نبشته نا تراش و ناخراش  را تند نویسی کرده ام . اگر دارای اشتباهات تایپی باشد ، از خواننده های ارجمند خواهشمندم که در هر وقتی که لازم دیدند اشتباهات مرا نشانی نموده و نقد نمایند.

 

یار زنده و صحبت باقی.