معشوق رحیم

06.11.06

 

تکفیر اندیشه از سمت چپ   

 

 

اخیراً مقاله ًرا در صفحه ً انترنتی گفتمان مطالعه کردم که در تکفیر آقای مضطرب باختری نوشته شده بود. از اینکه آقای باختری به کدام جناح مربوط میشود و یا میشده است ، و  یا عضو کدام سازمان سیاسی یا اجتماعی بوده است ، ویا  هم تعهدی به کدام ایدیولوژی ،فلسفه و یا آموزه ًسیاسی خاصی داشته است هیچگونه اطلاعی ندارم. و به همین ترتیب با اسم نویسنده ًاین مقاله،غللام محمد نادر، هم برای اولین بار در پای همین نوشته در صفحه ًانترنتی گفتمان آشنایی حاصل نمودم. خلاصه اینکه هیچ نوع آشنایی قبلی با این دوستان ندارم و نه هم در صدد دفاع از یکی در برابر دیگری میباشم ، بلکه منظور دفاع از آزادی ، تفکر، حرکت و پوینده گی در برابر استبداد، تقلید، ایستایی ، انجماد و در جا زده گی میباشد.

 

  تکفیرومحکوم به اعدام کردن یک شهروند افغانستان به اسم عبدالرحمن به جرم پشت کردن به دین آباییً  اش و انتخاب دین عیسویت، گرچه جای تا ًسف وتا ًثربسیار دارد ، اما به هیچ وجه چیزی غیر مترقبه و دور از انتظار نبود. چرا که اوبه یک دین آسمانی و ماورای طبعیت و بزرگان این دین شک و تردید نموده  و از آن رو گردانده است.  اما اینکه فردی به خاطر پشت کردن به یک ایدیولوژی و متزلزل شدن ایمانش به آن  و یا هم انگشت گذاشتن به خلا های آن و یا هم انتقاد  از بزرگان و پیش کسوتان آن ، و لو انتقاد بیجا و بیمورد، مورد غضب مومنین به آن ائدیولوژی قرار میگیرد قابل مکث و تا ًمل میباشد. البته مکث و تاًمل نه به سبب اینکه در این مقاله هم حکم اعدام کسی  صادر شده باشد، بلکه به این دلیل که این صدا از جایی بلند میشود که آزادی بشریت از زنجیر های تاریخ را رسالت تاریخی خود میدانند. نمیدانم منظور این آقایان از آزدی چیست؟

 

زمانیکه شروع به خواندن این مقاله کردم فکر میکردم شخص مورد غضب نویسنده حتما ًخیانت بسیار بزرگی را در حق یاران قدیم خود مرتکب شده است. اما در پایان متوجه شدم که سبب این همه عصبانیت و نا رضایتی ، پشت کردن مغضوب به ایمانش ، اگر که چنین ایمانی داشته است، و گستاخی نمودن درانتقاد از بزرگان بوده است. طبعا ً این نوع طرز فکریعنی مومن بودن به باور های حاکم و انتقاد نکردن از بزرگان موضوع ایست که محدود به نویسنده این مقاله نمیشود ، بلکه طرز تفکر حاکم در جامعه ً ما  و جوامع همانند ما میباشد که ریشه در یک فرهنگ استبدادی و عقب مانده ً بدوی دارد که بد بختانه  بسیاری از روشنفکران ما هم آگاهانه و یا هم به صورت نا خود آگاه به این مشکل مبتلا میباشند.

 

نا گفته پیداست که ما همه محصول جامعه و فرهنگی میباشیم که درآن شک کردن که سنگ بنای اصلی اندیشیدن میباشد بزرگترین گناه میباشد و انتقاد از بزرگان گستاخی ، بی احترامی ، بی ادبی و جرم شمرده میشود. در مقابل مومن بودن به باور ها و سنت های رایج و تجلیل وستایش از آنها و احترام به بزرگان(انتقاد نکردن)  در تمام لایه های جامعه از والدین  و معلم و ملای مسجد گرفته تا بزرگان دین و دولت و تملق گوئی برای آنان پذیرفتنی و قابل ستایش است و هرفردی میتواند فقط با پرورش دادن هنر چاپلوس و تملق گوئی در وجود خود به بالا ترین پله های قدرت و ثروت درجامعه برسد.

 

حال با چنین یک پیشینه ً فرهنگی و تصفیه ً حساب نکردن با آن هر نوع ائدیولوژی ، فلسفه و یا آموزهً سیاسی را که بپذیریم ، با آن همان گونه برخورد مینمائیم که  جامعه برای ما آموزش داده است. یعنی مومن بودن  از دل و جان و بدون هر نوع شک وتزلزل به آن، وارد ندانستن انتقاد به بزرگان و پیش آهنگان آن و با قاطعیت و خشونت برخورد کردن در برابر منتقدین و بد خواهان آن.

 متا ًسفانه، اگر نگوئیم اکثریت، یک تعداد زیاد از روشنفکران جامعهً  ما ( نمیدانم تا چه اندازه کلمه ً روشنفکر دراینجا مصداق دارد) با چنین یک پیش زمینه ً فکری به پیشواز ائدیولوژی های رفتند  که میتوانست در آنها حرکت و پوینده گی را به وجود بیاورد. اما دیدم که حتا این افکار مترقی و نو هم مغلوب همان طرز تفکر بدوی شد. و نتیجه اینکه این روشنفکران همه به مقلدین تمام اعیار و این ائدیولوژی ها هم به مراجع تقلید و کسب مشروعیت برای گوشمالی نمودن مخالفین تقلیل یافت.  که این موضوع را به بسیار ساده گی از طرز صحبت شان میشود درک کرد، بخصوص زمانیکه از تطبیق کردن درست ویا نا درست فورمول ا صحبت مینمایند. به کار بردن کلمه ً تطبیق که به معنی مطابق کردن یا برابر کردن دوچیز با هم میباشد، خود میرساند که وظیفه ً ما به جز از انطباق دادن خود و جامعه با نسخه ً از قبل ساخته شده در یک زمان و مکان دیگر چیزی دیگری نیست، و هر گاه که این دو با هم مطابقت نکردند و یک نتیجه ً سومی بدست آمد، تقصیر نه ازاین نسخه ً علاج و جامعه ً بیمار بلکه از نا توانی ما در تطبیق این نسخه است.  نویسنده ً مقاله ًمذکور البته چند بار از این تطبیق نکردن درست و به جای فورمول ها گلایه نموده اند. اما هیچکونه دلیلی ارائه ننموده اند که چرا به درستی تطبیق نشده است، وهم اینکه چه تضمینی وجود دارد که خود ایشان این وظیفه را به درستی انجام خواهند داد.

 

به هر ترتیب برای اینکه از موضوع دور نشویم بر میگردیم به اصل مطلب، اینکه چرا مارکس نباید مورد انتقاد قراربگیرد . مارکس مانند هر انسان دیگر ساخته شده از گوشت و پوست و استخوان و محصول تاریخ و جامعهً خود بوده است  وخودش هم هیچگاهی چیزی بالاترازاین ادعا نداشته است، مگر اینکه ما به او تهمت بزنیم. بنا ً به همان پیمانهً که من و تو مبرا از انتقاد شدن نیستیم او هم نمیتواند باشد. و این دقیق همان چیزیست که مارکس زنده گی خود را به خاطرش وقف نموده است، یعنی برابری همه انسان ها و برابری در آزادی و استفاده از آن.

 

 آزادی فقط آزادشدن از استعمار و امپریالیزم نیست. آزادی صرفا ً آزاد شدن از یوغ سرمایه و حکومت های مستبد و مرتجع نیست. بلکه آزادی را در تمام عرصه های زنده گی   باید پاس داشت و از آن دفاع باید کرد. آزدی، انتقاد از خود  و از گذشته ً خود است. آزادی، آزادی از زنجیر های جامعه و تاریخ است، و در یک کلام آزادی، انتقاد از هرنوع  ائدیولوژی، فلسفه، مذهب و آموزه ً سیاسی میباشد.

 

در اینکه رد افکار مارکس کار ساده نیست، هیچ جای شک و شبههً  وجود ندارد، اما امر غیر ممکن هم نیست. چه در زمان زنده گی مارکس و چه هم در اوج قدرت و شهرت حکوت های تا ًسیس شده بر اساس افکار مارکس و انگلس و چه هم بعد اززوال این حکومت ها، بوده اند کسانیکه بسیار بیشتر از مارکسیست های کلیشه یی به مارکس احترام و ارادت داشته اند، و اما  بر خلا ها و کمبودی های افکار او از جنبه های  فلسفی، روانشناسی ، جامعه شناسی و... انگشت گذاشته اند. اما اینکه ما از آن آگاهی نداریم ویا هم آگاهیم اما حاضر نیستیم بپذیریم،  موضوعیست کاملاً جدا که میتواند علل مختلفی داشته باشد.

 

 به هر صورت با وجود همه ً انتقادات که از افکار مارکس شده است و یا میشود ، و به فرض اینکه تمام افکار و نظریاتش از الف تا به   ی  کاملا ً غلط از آب درآید، بازهم از ارزش و بزرگی مارکس به اندازه سر سوزن هم کاسته نمیشود. و این ترس و بیم را فقط کسانی دارند که از مارکسیسم شناخت درست نداشته و آنرا با چشمان بسته پذزیرفته اند، ویا هم اینکه  تفاوت بین انتقاد و توهین کردن را نمیدانند وهر دو را یکی میگرند. به طور مثال  زمانیکه  ما مارکس و یا هر فرد دیگری را به خاطر یک عقیده ً خاصی و یا تغیر عقیده اش به نا حق متهم به نوکری و چاکری نمائیم، این یک توهین است اما آوردن  یک دلیل منطقی توهین نیست بلکه یک روند معمولی تکامل وپیشرفت علمی میباشد که از ارزش و احترام کسی نمی کاهد. ارزش و بزرگی مارکس و مارکسیسم نه در حقانیت، کامل بودن، انتقاد نا پذیر بودن و ابدی بودن آن است،  بلکه درتعهد اوبه انسانیت، به آزادی و عدالت و مبارزه پیگیرو خسته گی ناپذرش در براندازی استثمار واستعمار بوده است. و به همین سبب هم است که مارکس در انگلستان، در یک کشور سرمایه داری، هنوزهم از طرف مردم آن کشور  به عنوان محبوب ترین فرد انتخاب میشود.

 

زمانیکه افکار مارکس به افغانستان راه یافت استبداد و عقب مانده گی تا مغز استخوان انسان این سرزمین  بیداد میکرد، و از طرف دیگر شرایط اقتصادی اجتماعی جهان در آن مقطع از زمان به اضافه ً کشش و شورانقلابی و ارائه یک راه حل آنی  که در مارکسیسم وجود داشت ، اکثریت جوانان پر شور، آزادی طلب  و به ستوه آمده از استبداد و نا به سامانی های جامعه ، که طبعا ًدر جستجوی یک راه حل عا جل بودند ، این ائدیولوؤی را به آغوش کشیدند. اما این به معنی آن نیست که قبل از مارکسیسم و مارکسیست ها مشعل مبارزه برای آزادی خاموش بوده است و یا اینکه اگر افکار مارکس وارد افغانستان نمیشد ، مردم افغانستان هیچگاه دست به مبارزه نمیزد. به هر حال منظور این است که تمام آن فرزانه گان که جان های شرین خود را صادقانه  در مبارزه بر ضد ستم و استبداد و به جرم مارکسیست بودن ازدست داده اند و هدف و مرام شان آزدی بوده است و نه به زنجیر کشیدن، ارزش و احترام خود را در قلب های پر تپش و آزادی خواه مردم افغانستان همیشه حفظ خواهند کرد. آنها همه برای آزادی رزمییده و زنده گی خورا در راه آزادی گذاشته اند ، نه به خاطر دفاع و پاسداری از مارکسیسم ویا ایسم های دیگر. انسان ها برای ارزش ها مبارزه مینماند، ائدیولوژی ها و آموزه های سیاسی صرفا ً یک وسیله اند برای رسیدن به این ارزش ها که هد ف اصلی مبارزه میباشد ، که متا سفانه برای عده ً وسیله جای هدف را گرفته است.

 

 اگر بپرسیم آیا ارزش و احترام آن همه آنسان های پاک و صادق که برای مبارزه آزادی خواهانه ً خود مارکسیسم را پذرفتند و زنده گی خود  را نثارکردند، بیشتر از کسانی است که به خاطر مشروطیت به دارآویخته شدند؟ جواب حتما ً منفی خواهد بود. بنا ً انتخاب و مبارزه برای ارزش ها ست که ارزش انسان ها را تعین مینماید، نه به آغوش کشیدن این یا آن ائدیولوژی یا فلسفه ً خاصی. به همیین ترتیب پشت کردن به ارزش ها و بی اعتنائی به خواسته های انسانی انسان ها ست که درجه ًپستی و ابتذال انسان ها را نشان میدهد ، نه پشت کردن به یک طرز تفکر و انتقاد از آن و یا از گذشته ً خویش. این فقط ارزش ها اند که ماندنی و پایدار اند  در حالیکه فلسفه ها و ائدیولوژی ها محدود به زمان و مکان میشوند و چیزی ابدی نیستند.

 

نویسنده ًمحترم سوال بسیار جا لبی رابه این صورت مطرح مینمایند:

    

 به من بگوئید عیسویت اصیل کدام است؟

 

به جواب سوال شان باید گفت که عیسویت اصیل فقط در کتاب با یبل وجود دارد. و در طول دو هزار سال گذشته این عیسویت اصیل هیچگاه به واقعیت تبدیل نشده است. ومطمًن باشید که در دو هزار سال آینده هم  این معمول برآورده نخواهد شد  و هر چه هم به نام عیسویت به وجود بیاید فقط نسخه ًکاپی و تقلبی از آن خوا هد بود، و همیشه کسانی مانند شما پیدا خواهد شد که بگوید فورمول ها را درست تطبیق نکرده اند.  به همان ترتیب که اسلام اصیل هم صرف در قرآن باقی مانده است و هیچگاه به واقعیت نپیوسته است.  متا ًسفانه باید گفت که سرنوشت ائدیولوژی ها هم غیر ازین نیست. مارکسیسم اصیل هم برای همیشه در کتاب های مارکس باقی خواهد ماند و هچگاه به واقعیت تبدیل نخواهد شد، که نشده است وهر بارنسخه های تقلبی  دیگری بنام مارکسیسم ، لینینیسم و ما ًویسم بوجود خواهد آمد که  با کمال تا ًسف این هر سه هم دگر دو باره زنده نخواهند شد تا نشان بدهند کدام یک فورمول ها را به درستی تطبیق نموده است. وما برای همیشه برای کسب این حقانیت به سر وکله ً همدیگر خواهیم زد.