از : غلام محمد « نادر»

             g.nadir@gmx.de     

 16.10.06

از " رقص آتش " و " پرواز شاهین "

تا

" رد چرندیات خنده آور" پوهاند محمد اسحاق نگارگر

 

     مقالهء " مردم سالاری یا روشنفکرسالاری ؟ " را در سایت وزین افغان جرمن آنلاین خواندم ، عنوان جالبی است و این واقعا یکی از مشاکل جوامع بشری است که متاسفانه در طی قرنها به آن درگیر بوده اند. این مشکل زمانی دست و پاگیر تر و حتی فاجعه آمیز میشود که روشنفکران مشخصی در برشهای مختلف تاریخ و درمسیرهای مختلف و حتی مخالف ،خود را پیشتاز، رهنما، دانشمند، آگاه وخبره و. . . تحمیل میکنند. مثلا دیروز از آب میگفتند، امروز از آتش میگویند و باز میکوشند هر دو را وسیله ء رفع عطش و تشنگی مردم جلوه دهند. هر اعتراضی را هم در تقابل خود، چرند و هجویه ولاطایلات و. . . گمراهی وخیانت و. . . میگویند. این قماش پر مدعا در هر دو مقطع خود را سالار مردم، پیشتاز سیاست، دانشمند علم و کاشف نو آوری های زمانه معرفی میکنند. یعنی بقول گورکی " در هر عروسی داماد و در هر تشییع جنازه ی فقید هستند" . باید به آنها رقصید، به آنها گریست و خلاصه اینها همه کاره ی جامعه هستند.

    من به یک مورد آن اشارتی میکنم. میدانید که سالهای 1960 میلادی مخصوصأ از 1968 م برابر 1347 ش سالهای اعتلای جنبش های آزادیبخش و کارگری در سرتاسر جهان بود ومارکسیسم – لنینیسم – اندیشه مائوتسه دون ورد زبان اکثریت عظیم روشنفکرانی بود که میخواستند این جنبش ها را رهبری کنند. درینجا وارد بحث چگونگی علل واسباب آن وضع وآن گرایش و یا صحت وسقم آن نمیشوم، میخواهم فقط به نقش روشنفکری اشاره کنم که درهر آشی نخود و در هر غذائی خود را نمک میداند. از مطلب دور نشویم در همان دهه ی 1960 م در افغانستان نیز بنابر عوامل متعدد داخلی و خارجی جنبش های سیاسی بوجود آمد که در ماقبل خود مثل و مانندی نداشت. طبیعتا درین جریانات نیز عده ای روشنفکران ما هم با انگیزه ها و اهداف مختلف کوشیدند این جنبش ها را بوجود آورند، گسترش دهند و سرانجام بر اساس درک و فهم و یا هدف وغرض خود آنرا جهت دهند و مهراندیشه و تفکر خود را برآن بزنند که جریانات مختلف سیاسی جامعه ی ما از راست تا به چپ محصول آنست. بازهم بحث بر سرهمه جناح ها و یا حتی روشنفکران مدعی رهبری این جریانات که از استوره های رزم و پیکار و شخصیت گرفته تا کثیف ترین اراذل واوباش از آن سربرآوردند، موضوع کار این مختصر نیست. عده ای از مردم ما با تجربه ی مستقیم شان با آن آشنائی دارند ونسل بعدی علاقه مند هم میتواند با پرس وجوی و مطالعه آنرا بداند. من یک مورد از روشنفکر سرگردانی را درینجا مثال میآورم که از دیروز تا امروز سیلان 180 درجه ای نشان میدهد. یعنی با رهنمائی دیروزش جامعه ی ما را اگر بگوئیم به کعبه رهنمون میشد، امروز به ترکستان رهنمونش میشود و شگفت اینکه هم هدف دیروز را کعبه میدانست و رسیدن به آن را لازم وفرض میشمرد و حتی در رسیدن به آن مردم را به ایثار و خودگذری و دادن جان ومال دعوت میکرد. وهم ترکستان امروزش را کعبه ی آمال میخواند و رفتن به آن سمت را نیز فرض مردم . او دیروز هم بدیگران میگفت " من خیرتو را بهتر از خودت میدانم و تو حق نداری در فهم من شک کنی " امروزهم با شیرغلط 180 درجه ای اش همان ادعا را دارد. هنوز مدعی است که گویا رهنما است، مدبر است و درک سالم از سیاست و جامعه شناسی وغیره وغیره دارد. او هرگز نمیگوید که حداقل یکی ازین دو گزینه و رهنمود خودش اشتباه است. او اصلا حاضر نیست بگوید " من " اشتباه کردم. او نمیگوید که با حفظ سنتهای عقبمانده و تعبیر و تفسیر برآن مبناها به پیشواز پیشروترین اندیشه های زمان رفته است و آن جامه ای مدرن برتن و اندام نامتکاملش جور درنیامده و اوست که درتطبیق فورمولها به اشتباه درغلتیده است. برعکس اشتباه را به اندیشمندان و نام آوران تاریخ جهان نسبت میدهد که تئوری وعمل شان تاریخی را آفریده و سبب دگرگونی های جهانی شده است. این روشنفکرما به دیگران فیر میکند، اوخودشکن نیست آئینه را میشکند.

    حال ببینیم این آقا دیروز چه برداشتی داشت و چه رهنمود میداد و امروز چه تعبیر و تفسیر میکند و چه فرمان میدهد. دیروز میگفت : " در اینکه عصر ما عصر زوال امپریالیزم و ارتجاع است شکی نیست اما هرگز نباید پنداشت که مرتجعین به اراده ی خود از مسند قدرت فرود می آیند، بلکه برعکس امپریالیستها و مرتجعین درین واپسین دم به مار نیم کشته ای میمانند که زهر آن کشنده تر ومهلک تر است. " (مضطرب باختری (نگارگر) ، مقاله ی " رد چرندیات خنده آور" ، جریده " شعله جاوید "، سال 1347 ش ). درجملات بالا تفسیر روشن وتطبیقی این جمله کارل مارکس را که میگفت: " زور قابله ایست که جامعه ی نو را از بطن کهنه می زایاند " می یابیم. و در سطور، دیگر آقای مضطرب باختری (نگارگر) در تائید این گفته ای مارکس مصداق عملی روزمره میدهد و میگوید " . . . عصر ما عصر زوال امپریالیسم و یکی از درخشانترین چرخشگاه های تاریخ است. درگوشه گوشه ای جهان این خلق است که درفش پر افتخارمبارزه ی پیگیر و بی امان خود را برمیافرازد و تومار هستی مشتی استثمارگر مغرور را درهم می پیچد. " ( همانجا) .

     حال چه میشود کرد آقای نگارگر امروز در مقاله ی " مردم سالاری یا . . . " عکس این موضع را اتخاذ میکند.  با این حال بازهم  ببینیم دیروز چه میگفت و چه رزمنده و پر غرور ومطمئن میگفت:

 

 

   من ای همرزم وهمزنجیر وهمسنگر همی دانم

   که از حماسه ای این شعله برق خشم خواهد جست

   شگوفاتر گل خونین رستاخیز خواهد خواست

   وزین گل میوه ای آزادی جاوید خواهی چید

   طنین نعره ی پیکارجویان در دل صحرای رعب آور

   صلای مرگ دژخیم است.

   من ای همرزم وهمزنجیر وهمسنگر همی دانم

   که این حماسه " رقص آتش وخون "است

   ستیغ کوهسار ازخون ما گلرنگ خواهد شد

   بدور پیکر خونین ما "درسنگر پیکارهستی ساز دشمن سوز"

   شفق هر شامگاهان رقص شورانگیز خواهد کرد

                  *                *             *

 

    تودرپیکارآزادی بجز زنجیر خود چیزی نخواهی داد و خواهی برد

    جهانی را که مزد شست رنج بیکران توست

    توای همرزم وهمزنجیر وهمسنگر زجا برخیز

    که هم چون دانه اندر کشتزار خاطر برزیگران روئیم

    شگوفانتر شویم آنگاه و با نیروی رعب انگیز وتوفانزای

    برافرازیم پرچم را و افروزیم آتش را

    و جاویدان کنیم این رقص آتشخیز رزم آرا

    که تا این ناکسان سوزند وآن اهریمنان سوزند . . .

                                                              ( همانجا ، رقص آتش )

 گوینده ی همین حماسه ی رقص آتش ، امروز برمارکس میتازد و این جمله ای مارکس را که " پرولتاریا برای تغییر جهان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهد " به تمسخر میگیرد.

  شما بگوئید که این همان روشنفکری نیست که گاه به نعل وگاه به میخ میزند و درهر شرایط برای مطرح ساختن "من" خود پای هر سندی را امضا میکند و به نرخ روز نان میخورد. دیروز که پرچم مارکسیسم - لینینسم – اندیشه مائوتسه دون همه جا برافراشته بود آقای نگارگر آنرا " مهرعالم تاب زحمت " و " آفتاب سرخ خاور" میخواند. امروز که بنابر خیانت گروههای زرپرست وقدرت طلب آن پرچم تاحدی فروکشیده شده است این آقا وصاف امپریالیسم، لیبرالیسم ودموکراسی اش میشود. اگر چنین شخصی از نظر سنی در عنفوان جوانی باشد که میشود گفت امید جا ه ومقامی را دارد. ولی در سن کهولت دیگر ازین رنگ بازی های تهوع آور چه میخواهد ؟ این را خدا میداند. او با آنکه میداند که احسان طبری ها ونورالدین کیانوری ها و . . . با آنکه اساتید فن خود بودند ازین گونه توبه کردن ها و توجیه کردن ها نه تنها طرفی نبستند که لعنت مردم و لعنت تاریخ را هم با خود بردند. حال مابعد های شان به چه نان ونوائی خواهند رسید ؟ من نمیدانم.  پوهاند محمد اسحاق نگارگر نیز یکی ازآن مدعیان عرصه ی مبارزه و ادبیات است که دیروز با قاطعیت و به هزار ویک دلیل برحقانیت حق ستمکشان و سلامت ایده های بنیانگذاران اندیشه های پیشرو کارگری یعنی مارکسیسم – لنینیسم – اندیشه مائوتسه دون تاکید میکرد و تحقق آنرا وظیفه هر انسان با درد و شرافتمند میدانست. از پیروزی و 0دورنمای آن نیز با قاطعیت اطمینان میداد. او هرگونه سازش با اربابان زور را خیانت به انسان میدانست و هر گفته درین ارتباط  را " چرندیات خنده آور"خوانده و با متانت به " رد چرندیات خنده آور" میپرداخت. ولی امروز که در کبرسن درآغوش شیطان جا خوش کرده، هر سفیدی را که در پختگی سن با چشم خود دقیقا سفید میدید، در کهولت و با عینک دیگران بنظرش سیاه میخورد. باز درینجا از خواننده ی عزیز دعوت میکنم که با دقت به شعری از دیروز او توجه کنید:

      تو ای فرزند رنج، ای کارگر، ای اختر روشن                         گناهت چیست در پهنای این وادی درد انگیز

      مگر موج  وجودت  را نباشد   قدرت  طوفان ؟                        به  پا  بر خیز و با اهریمن افسردگی   بستیز

      تلاش  گوهر هستی   مکن  در  ساحل    آرام                           که این ننگ است  ننگ پنجه ی زورآزمای تو

      تو موجی ، موج را بیمی نباشد از دل گرداب                           چسان  دربند  افسون  کهن   بستند  پای  تو ؟

      چرا  در کوره ی بیداد  این مشتی   ستمگستر                           روان  خویشتن  سوزی وشمع غیر افروزی

      طلسم  شوم این  دون همتان  ددمنش    بشکن                           که این بدگوهران را نیست سیری از زراندوزی

      خروشان موج رزم انگیزشو برخصم آتش زن                          به  صد  رزمندگی  پیکار خونین را مهیا شو

      مباد  افسرد گی  روح  تو را  از خنجر  بیداد                           طلوع  مهر عالمتاب ( زحمت) را  پذیرا شو

                                                             ( مضطرب باختری ، پرواز شاهین ، جریده شعله جاوید )

    خواننده ی عزیز حتما به عمق این شعر توجه کرده اید . چقدر رزمنده ، دلسوزانه ، پیشرو ورهنمود دهنده است. حال آنرا به مقاله ای " مردم سالاری یا..." آقای نگارگر مقایسه کنید خواهید دید که از همه جهات در تقابل همدیگر اند. چگونه میشود روشنفکری که در آن زمان هم در سطح رهبری و حال هم در سطح پوهاند است این چنین تناقض گوئی کند ؟ ودر هر دو زمان هم حرفش درست باشد. از آقای نگارگر میپرسیم شما خودتان یک " روشنفکر" نبودید که چون سالار کارگران چنین فرمان قاطع برای نبرد بی امان وموج آسا برای کارگران میدادید ؟ و" تلاش گوهر هستی در 0ساحل آرام را ننگ " میدانستید؟ حال چرا تصویر تانرا درآینه ی دیگران میبینید و چگونه حاضر میشوید در گوشه ی آرام برمنگهم نه تنها خود به چنین ننگی تن در دهید که دیگران را نیز در آن پرت میکنید.

    آقای نگارگرهدف تان ازطلوع مهر عالمتاب (زحمت) چه بوده که باید آنرا به تاکید شما رنجبران کشور ما پذیرا میشدند ؟

    چه شد که همه کسانی را که " طلوع مهر عالمتاب زحمت " را پذیرا شدند، به باد اتهام و توهین های ناروا میگیرید ؟ این کمال بی انصافی است. شما آقای نگارگر از موضع رهبری جنبش انقلابی یک کشور در بند فرمان دادید که :

           توشاهینی قفس بشکن به پرواز آ و مستی کن

                                                   که بر آزادگان داغ اسارت سخت ننگین است

           مگر ای کارگر، ای پور رنج آخر نمیدانی ؟

                                                    تلاش زندگی در کارزار مرگ  شرین است

    باهمسوئی به این فرمان برحق شما وهمرزمان تان هزاران انسان معصوم از سراسر کشور، از اقصی نقاط میهن بتلاش زندگی در کارزار مرگ شتافتند. به زندانها رفتند، شکنجه شدند، از تحصیل وکار و زندگی محروم شدند و در نهایت صدها قهرمان مبارز جانهای شیرین شانرا درین راه هدیه کردند. ظالمانه نیست که شما، آری شما به تمام آن جانبازی ها و قربانی ها خط بطلان بکشید؟ شاید بتوانید با قلم تان چنین کاری بکنید ولی آن قربان شدگان که بر نمیگردند.

    لطفا باری به وجدان تان مراجعه کنید، جواب خون حسین طغیان ها، مجید کلکانی ها، عبدالالله رستاخیز ها، میرویس ها و. . . را که همه سرفرازان راست قامت تاریخ کشور ما هستند چه خواهید داد ؟ من به عنوان کسیکه هنوز به شما احترام دارم، تصور میکنم روند کار موجود جنبش انقلابی چه درسطح کشور وچه در جهان به میل تان نیست. خوب میپذیریم، ولی نقص در تطبیقات که  نقص در اصول نیست. اگر در مثل مناقشتی نباشد در مورد دینی مثلا اسلام میگوئیم :

           اسلام  بذات  خود  ندارد عیبی                              هرعیب که هست درمسلمانی ماست .

بلی درین جا همه عیب ها به ملا عمر، بن لادن، گلبدین ، آیت اله فلان ، وملک فلان وغیره متعلق است نه به اسلام .

    پس از تطبیقات اشتباه آمیز در یک تفکر، که دین نیست واز آسمان نازل نشده، چرا باید به نفی آن اندیشه حتی به نفی نکات مثبت آن که عملا منجر به آزادی انسان میشود رسید ؟ حتی در ادیان نیز تنوع تطبیقات به چشم میخورد. از صدر اسلام که در انتخاب خلیفه اختلاف بوجود آمد و به جنگ های خونین و قتل حتی خلفا وصدها وهزاران مسلمان بنام خوارج و یا طرفدار حضرت علی ومعاویه، که هردو یاران مقرب پیغمبر بودند، تا واقعه ی خونین کربلا بدست فرزندان شان رسید و. . . ما تا امروز شاهد وقایع خونین جنگ های شیعه وسنی در لبنان، عراق، افغانستان، پاکستان و جاهای دیگر هستیم و تا دین وجود دارد این معرکه وجود خواهد داشت. آیا اجازه میدهید کسی بگوید عیب در اسلام است ؟ وشما بگوئید اسلام اصیل کدام است ؟ سنی، شیعه یا وهابی و سلفی و. . . ؟ درتمام کره ی زمین وبا تطبیق هزاروچهارصد ساله ی اسلام جامعه ی اسلامی مطلوب، بی درد و سر و با رفاه وصلح وآرامش برای مسلمین درکجاست ؟

    به من بگوئید عیسویت اصیل کدام است ؟ کاتولیک، پروتستان ویا ارتدوکس و دیگران ؟ کلیساها هرکدام شان در تطبیق تفکر خود به چه ویران کردن ها وکشتاری دست نزده اند ؟ بهمین تازگی ها پیش چشم تان در انگلیس وایرلند بین کاتولیک ها وپروتستان ها چه برخوردهای خشنی صورت گرفت. این انسانهای متمدن قرن 21 حتی به کودکان هم رحم نکردند. ویهودیت و. . .

    توجه کنید آقای نگارگر درین جامعه ی بی سروپای انسانی که ادیان خدائی با برنامه های مدون شده از جانب خدا در کتب آسمانی ورهنمائی فرستادگان خدا ( پیغمبران) نتوانستند طی هزاران سال جامعه ی موعود ودلخواه خود را بسازند، در حالیکه در تحقق آن از کشته ها پشته ها ساختند، حال چرا کسی باید از آدم های گناه کار انتظار تحقق بهشت زمین را در چند دهه داشته باشد. با این حال کاش میتوانستیم با تمام زحمات و تلفات مؤمنین اکنون یک جامعه ی مذهبی را نشان دهیم که تولیدات صنعتی اش ( نه قرائت وفتوا وتعبیرو تفسیر) گوشه ای از نیاز مردم را مرفوع میساخت. در حالیکه همان جوامعیکه چند قدمی در راه تفکر مارکس . . . رفته اند علیرغم انحرافات شان و با تمام محاصره ی همه جانبه ی امپریالیسم از زمین قد برافراشته اند وهرگز به جوامع مذهبی قابل مقایسه نیستند. دست آورد های برخی شان جهان را فرا گرفته است ونیاز ملیاردها انسان را برآورده میسازد. این مقایسه هرگز به معنی تائید دربست آن جوامع نیست، آنها عیب های فراوانی دارند، ولی با جوامع مذهبی قابل مقایسه نیستند. هدف من اینست که وقتی حتی ادیان خدائی موفق نشدند جامعه ی ایده آل برای انسان بسازند و سرمایه داری هم که هیولای خونخواری است که فقط با تغذیه خون انسانها میتواند زندگی کند والترناتیو دیگری هم نه آقای نگارگر ونه هیچکس دیگری تاکنون ارائه نکرده است، نفی همه تفکرات نوعی نهلیسم نیست، که برهمه چیز مهر نفی و بطلان میزند وهیچ چیزی برای ارائه کردن ندارد.

    حال شما آقای نگارگر چرا با نفی همه چیز به خط مشی ها و تفکرات بندگانی که جایزالخطا هستند وخود بارها گفته اند خطای ما را اصلاح کنید وتحقق سالم تفکرات شان واقعا سازنده بوده اینقدر سخت میگیرید ؟ آنهم درحالیکه هم اکنون جامعه ی ما را، کشور ما را وحتی بشریت را بنیادگرائی مذهبی وامپریالیسم جهانی به انواع ترور و بمباردمان تهدید به نابودی میکنند، نه کمونیسم ویا ایسم ولیسم دیگری.

    آری ! آقای نگارگر !

    هم اکنون درجهان ما و در شرایطی که مذهب وسرمایه دست در دست هم عالمی را بخون میکشند، یکی با بمب دستی از انسانها گوشت تکه و پاره میسازد و دیگری بزور ارتش های خونخوارش و با بمب و راکت و تانک و. . . تمدن ها را نابود میکند، افغانستان، عراق و فلسطین را اشغال میکند و در آنجا موج خون براه میاندازد، برای تحقیر وشکنجه ی انسان زندانهای شرم آور بگرام ، قندهار، ابوغریب، گوانتانامو و. . . میسازد، بغداد و بیروت وقندهار و. . . را به تل خاک بدل میکند وهزاران جنایت دیگر مرتکب میشود. به حدی که حتی فوکویاما – این مشاطه گر نئولیبرالیسم - باهمه پرروئی وسفسطه بازی توجیه گرانه اش دیگر نمیتواند آنرا توجیه کند وخود را از آن دور میسازد. درچنین شرایطی اینهمه را به حاشیه گذاشتن وسخن از "شر" کمونیسم گفتن چه معنائی میتواند داشته باشد؟ آخر شما که ماشااله خیلی خوب میدانید که هر سخن جائی وهرنکته مکانی دارد. حال اگر قرار باشد از گذشته ها هم یاد شود، مذهب و سرمایه وپیش سرمایه درتاریخ آنقدر جانی وآدم کش دارند که هیچ کسی به گردشان نمیرسد. از چنگیز ها، تیمورلنگ ها، سلطان محمودها، امیر عبدالرحمن ها و. . . .تا هتلر ها، موسیلینی ها، پنوشه ها، فرانکوها، سوهارتو ها، مارکوسها، ایدی امینها، ساموزاها، صدامها، بوشها، رامسفلد ها، شارونها، بن لادن ها، ترکی - امین ها، ببرک - نجیب ها، گلبدین ها، مسعود – ربانی ها، دوستم ها، سیافها، خلیلی – محقق ها وصدها دکتاتور وخونریز دیگر که لکه های پاک نشدنی دامان بشریت هستند، چگونه میتوان گذار کرد وفقط درمقطع کوتاهی از تاریخ وبه یکی دونفر آن چسپید ؟

    آقای نگارگر ! اگر خونهای ریخته شده بدست مدافعان سود وسرمایه ومذهب را جمع کنید طغیان آن سونامی خطر ناکتر از سونامی بحر هند خواهد ساخت. شما چرا اینهمه را ماست مالی میکنید مگر مردم و تاریخ چشم وحافظه ندارند؟

    آقای نگارگر ازچه میترسید وبه چه میاندیشید که چنین توجیه گری ناشایستی را پیشه کرده اید وچنین در قفس تنگ تعصب گیر افتاده اید ؟ اگر چشم تانرا فسونکاری های اورنگ نشینان دوران فریفته است، مضطرب باختری (نگارگر) بی پایگی آنرا بما چنین گفته بود :

                                          من ای همرزم وهمزنجیر وهمسنگر همیدانم

                                          من ای همرزم وهمزنجیر وهمسنگر همیدانم

                                          که جاویدان نباشد این سیاهی وین فسونکاری

                                          ندارد پایه ای دیرندگی اورنگ اهریمن

                                          سراید این شب تاریک وغم گستر

                                          و درفرجام این تاریکی تلخ وروان فرسا

                                           براید آفتاب سرخ از خاور

                                ( شعر"رقص آتش" ، مضطرب باختری (نگارگر)، جریده " شعله جاوید "،  سال 1347 ش ).

    سروده ی فوق خیلی گویا واطمینان بخش است و جهانی پر از نور وامید در برآمدن آفتاب سرخ از خاور نوید میدهد ادامه این سروده نیز سرتاپایش رزم است و امید وآزادگی. درهمین سروده است که مضطرب باختری (نگارگر) بماگفته است :

 " چه باک ازمرگ آخر زندگی در بندگی ننگ است

    تو درپیکار آزادی بجز زنجیر خود چیزی نخواهی داد وخواهی برد

    جهانی را که مزد شست رنج بیکران تست "

     آقای نگارگر ! نکند بگوئید گفته های مضطرب باختری " شعار" است. نه شما تا این حد بخود حق نمیدهید. درآنصورت مضطرب باختری حق دارد بشما بگوید که حرفهای امروز تان ترس است، توبه واستغفار است وتوجیه زندگی ساحل نشینی است که پیامدی ناشایست دارد.

    آقای نگارگر ! شما بهتر از من میدانید که درمورد مارکس وافکارش سالهاست که بحث جریان دارد و رد افکار مارکس بهمین سادگی که شما به این نوشته ی تان به آن برخورد کرده اید نیست. علاوتا نمیشود که از یک زبان یک مرتبه تائید امر و یا شخصیتی را تا سرحد تقدس بشنویم و بپذیریم و باز از همان زبان تردید همان امر وهمان شخصیت را تا سرحد تکفیر، این دیگر پذیرفتنی نیست، چون " مردم گوسفند نیستند " .

    ما شاهدیم که در مورد مارکس از دانشمندانی مثل پرودون ودورینگ وهزاران پروفیسور و دانشمند دیگر تا حراف وفالبینی مثل فوکویاما که پایان تاریخ را اعلان کرد، درین عرصه زور آزمائی کرده اند. ولی نتوانستند آن افکار را از ذهن مردم بزدایند. شما خود در انگلستان شاهد بودید که درمسابقه ی بهترین شخصیت سده ی اخیر، علیرغم تمام تبلیغات جارچی های ضد مارکس، بازهم مارکس به عنوان شخصیت اول ومحبوب مردم اروپا برگزیده شد. این انتخاب آزاد مردم بود. هم اکنون بحثی در اقتصاد وجامعه شناسی نیست که در آن به مارکس استناد نشود و ما رجعت دوباره ای را به مارکس شاهد هستیم. درین حال خورده گیریهای شما دیگر چه کاری از پیش خواهد برد. اما اگر خدای نکرده شما را برآن وا میدارند که با نوشتن مقالاتی گویا علیه کمونیسم مبارزه کنید و با این شکل " مبارزه " تان به همه چیز پشت کنید تا لقمه ی نان حلال تان شود، درین صورت شما را به "رد چرندیات خنده آور" تا ن متوجه میسازم : " آنانیکه به توده ها پشت کرده باشند واشکال مبارزه را به دستور اربابان خویش محدود نمایند درچنته های مغز شان چیزی جز همین چرندیات خنده آور یافت نمیشود. بگذار اینان بدور این نمایش های دل خوش کنک برقصند ولی توده در هر حال راه خودرا یافتنی است ."

    آقای نگارگر درنوشته ی شان به لنین هم خرده گرفته اند که گفته است : " برایش سازمانی از انقلابیون جانباز بدهید تا جهان را دگرگون نماید " ( مقاله مردم سالاری . . . ص 2 نگارگر)

    آقای نگارگر معترض هستند که لنین درینجا بیشتر به عنصر زور وخشونت اتکا میکرد.

    ای وای ! این چه نوع برداشتی است. سازماندهی وتشکیلات را فقط زور و خشونت معنی کردن از مضطرب خیلی بعید است. هر بچه ی که الفبای مبارزه را بداند میتواند بفهمد که سازمان یا تشکیلات ابزار نظم وهماهنگی مبارزه است و انقلابی جانباز نیز انسان پیشتاز، متعهد وعملورزی است که برای بهبود وضع مردم وجامعه اش ایثارگرانه میرزمد. اماتور، فرصت طلب، جاه طلب، هردم خیال وترسو نیست. برداشت آقای نگارگر از نقل قول بالا مغلطه ی عمدی است. چون آقای نگارگر بارها سازمان انقلابی را درست معنی وتدریس کرده اند. مضطرب باختری میدانست که گفته ای لینین بر سازماندهی وتعهد تکیه میکند وسازمانی از انقلابیون جانباز یعنی انسانهای متعهد وعملورز ومنضبط میخواهد، درینجا حرف زور نیست.

    شاید بگوئید برخی ها از سازمان وحزب ابزار زور ساخته اند. این نمیتواند تعریف دقیق آن ابزار را وارونه سازد. قلم آقای نگارگر یک ابزار کاراست که باید جهت آگاهی مردم از آن استفاده شود. آقای نگارگر دیروز آنرا به نفع رنجبران واندیشه های پیشرو شان وآزادی زحمتکشان و بر ضد اربابان زر و زور و تزویر بکار میبرد، امروز آنرا برخلاف این روند میدواند. درینصورت گناه قلم چیست ؟ یا مثلا بلدوزر یک وسیله ی برای استفاده درساختمان سرک، خانه وغیره است، ولی رهبران صیهونیست اسرائیل از آن عمدتا برای ویران کردن خانه وکاشانه ی مردم مظلوم فلسطین استفاده میکنند، گناه بلدوزر چیست ؟ ویا مثلا از ارتش میتوان بحیث وسیله ی دفاع از استقلال وحاکمیت ارضی یک کشور استفاده کرد ولی همه شاهدیم که لشکر گشایان از آن برای تجاوز به سرزمین های دیگران استفاده میکنند. این انسان است که نوع استفاده از ابزار را مشخص میسازد. منحرفین هم معرف تعریف درست ابزار نیستند.

   دوما اینکه لینین به آنچه گفته عمل کرده وصحت گفته اش را به اثبات رسانده است وتازه درین راه هیچکس آن سازمان انقلابیون جانباز راهم برایش نداد، بلکه اوخودش با توانمندی آنرا از بنیاد بوجود آورد وبعد هم برهبری وسازماندهی آن سازمان ( حزب بلشویک ) توسط مردم انقلاب اکتبر را در روسیه به پیروزی رساند وبا تاسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی چهره جهان را واقعا دگرگون ساخت. نکند آقای نگارگر حال بدین باور باشند که جهان قبل از پیروزی انقلاب اکتبر وبعد از آن کماکان به یک حالت بوده است. درینصورت نمیشود بحثی را به نتیجه رساند . ولی آقای مضطرب باختری (نگارگر) باری همین دگرگونی یعنی پیدایش کشور سوسیالیستی را "مهر عالمتاب زحمت" گفته ومردم را به "سوی روشنائی ها" یعنی دقیقا بهمین جهت واستقامت قومانده داده اند. حال چرا بهانه گیری میکنند ؟ اگر نگوئیم که این خطای ذهن شان به دلیل مرض کهولت است، پس باید غرضی را درین تناقض گوئی جستجو کرد. ومن هنوز نمیخواهم غرض ورزی را به مضطرب باختری نسبت بدهم. امید است کاه بیدانه باد نکرده باشم. واما که خواننده عزیز پی برده است که فقط این چنین روشنفکرانی اند که همیشه خودرا شبان ومردم را رمه های گوسفندی و نادان میدانند وبا تمام تناقض گوئی های شان بازهم میگویند: " من خیر تورا بهتر از خودت میدانم وتو حق نداری درفهم من شک کنی. "

    آقای نگارگر با عنوان قراردادن جملات فوق دقیقا در برابر آئینه ایستاده است وتصویری را که از قامت خمیده و زانوزده اش در آئینه میبیند به دیگران وحتی به راست قامتان جاودانه ی تاریخ هم نسبت میدهد وگاه وبیگاه "ازنفس سرد غرض جویش" خاشاک اتهام برآنها باد میکند . گفته ی بیدل هم دقیقا درهمچو موارد ی صدق میکند که :

                    " صبح وشام از نفس سرد غرض جویی چند

                                                                 باد بادیست به عالم  که چنین باد  مباد "