دوکتور سيد موسی صميمی
25.09.2006
گروهشت G8 پس منظرتاريخي ونقش کنوني آن – بخش دوم
اختلاف نظرها درمورد سياستهاي اقتصادي
سران کشورهاي گروه 7 ازيک طرف باهم دراين نکته اتفاق نظرداشتند که همه ي آنها گويا دريک کشتي بحراني اقتصاد جهاني نشسته اند؛ لاکن ازسوي ديگر با تاسي ازساختارهاي اقتصادي ملي ، پايه هاي وابستگي به روابط جهاني وديدگاه هاي نظري درباره وظايف دولتهاي ملي ، درمورد پياده کردن تصاميم مشخص اقتصادي ازهمديگرفاصله داشتند.
نخست ازهمه اين مسئله قابل اهميت خوانده شده است که آيا به رشد اقتصادي؛ ويا ثبات قيمتها اولويت قايل شد. همچنان درمورد وجايب کشورهايي که داراي مازدا بلانس تاديات مي باشند، دربرابرکشورهايي که با کسرمزمن بيلانس تاديات ودرنتيجه کسر ساختاري بيلانس تاديات دست وپنجه نرم مي نمايند، توافق نظروجود نداشت. ازهمين رو اين سوال درآغاز نيز مطرح گرديد که آياد کشورهاي بزرگ صنعتي مکلفيتهاي حوزه يي ويا جهاني دارند. ازهمه مهمتر مباحثات پيرامون اينکه آيا ازخط فکري نئولبراليسم پيروي نمود ويا ازنيوکنزيانيسم ؛ باهم درجدال بودند.
سران کشورهاي گروه هفت همه خواهان رونق اقتصادي دوامدار، مبارزه بابيکاري ، ودرعين زمان پائين آوردن نرخ انفلاسيون ( افزايش قيمتها) وبلاخره ايجاد توازن دربيلانس تاديات – به ويژه دربيلانس خدمات ومحصولات بودند.
درحالي که ايالات متحده امريکا به صورت مشخص از نرخ رشد اقتصادي بزرگ جانبداري مي نمود، جمهوري فدرالي آلمان به ثبات قيمتها اهميت بيشتري قايل بود. دراين مورد هلموت شميت ، صدراعظم المان فدرال علي العجاله توانست تا سران ايالات متحده امريکا وبريتانياي کبيررا قانع سازدکه انفلاسيون منجر به کم شدن بيکاري نه شده ، بلکه برعکس يکي ازعوامل عمده بيکاري شمرده مي شود.
دربخش نظري ايلات متحده امريکا وبريتانياي کبير – با تفاوتهاي فاحشي با آلمان وفرانسه ، زود تربه راهيافت نئولبراليسم پناه بردندودرنتيجه زمينه ساز وحامي نئولبراليسم درشکل جهاني آن گرديدند.
خانم تاچر نخست وزيربريتانيا ورونالد ريگان رئيس جمهورايالات متحده امريکا، پيش آهنگان سياست اقتصادي نئولبراليسم به شمارمي روند.
پيروزي سياسي حزب محافظه کاربريتانيا درسال 1979 منجر به آن گرديد که تاچر ازسياستهاي اقتصادي آن کشورفاصله گيرد. سياست اسلاف تاچر بيشتربه به " تقويت تقاضا " ازطريق مداخله حکومت درروند اقتصادي ويارانه هاي دولتي استواربود. حکومت بريتانياي کبيرتحت رهبري خانم تاچر، به زودي بخش مخارج حکومت را کم ساخته وماليات بردرآمد- به ويژه ماليات بردرآمدهاي زياد را پائين آورد.بدين ترتيب تلاش به عمل آمد تا برعکس گذشته ها ازطريق تشويق " عرضه " متصديها را به سرمايه گذاري تشويق نمايد.
درنتيجه اين سياستها يک سري ازتصديهاي دولتي خصوصي ساخته شدند. درروابط اقتصادي؛ اين سياست خانم تاچر به " تاچريسم " مشهورگرديد – که ازيک سو بيکاري روزافزون را تحميل نمودوازجانب ديگر ترسي ازرويا رويي با اتحاديه هاي کارگران را به خود راه نداد. درنتيجه اتحاديه کارگران بريتانياي کبير، باپيشينه ي تاريخي وشعورسنديکاليسم خارق العاده اش ، خيلي ضعيف گرديد.
اما درايالات متحده امريکا بعدتر درسال 1981 – با پيروزي انتخاباتي رونالد ريگن – با تاسي ازخط نظري نئولبراليسم ؛ سياست اقتصادي تشويق " عرضه "، پياده گرديد. دراينجا نيز کوشش صورت گرفت تا ازطريق بهبود بخشيدن به ساختارهاي عرضه وتوافق التزامات توليدي ، به ضعف نرخ رشد ودرنتيجه به بيکاري توده وارخاتمه داده شود.
ريگان نيز مي خواست مانند خانم تاچر؛ ازطريق کاهش نرخ انفلاسيون ، وپائين آوردن ماليات بردرآمد؛ وبلاخره کم ساختن کسربودجه مرکزي ؛ سرمايه گذاريها را تشويق نمايد.
درنتيجه اين امر هزينه خدمات اجتماعي به شکل سرسام آوري کاهش يافت وبيشترين ضربه برقشرهاي پائيني جامعه وارد گرديد. برعکس صاحبان تصديها وقشرهاي بالايي ازاين سياست اقتصادي ريگان سود فراوان بردند.
درپايان دهه 80 روشن گرديد که سياست کم ساختن مخارج منجربه آن گرديده است که زيرساختهاي اقتصادي کشور روزتا روزخرابترگردند. همچنان هزينه سرسام آور دربخش نظامي ؛ ايالات متحده امريکا را به بزرگترين دولت مقروض مبدل ساخت.