سالار عزیزپور
13.09.06
بحران موجود و شاخصه های آن
هر چند افغانستان در شمارکشورهایی ا ست که همواره درگیربحران و نابسامانی بوده، اما بحران موجود شاخصه های دیگری برآن افزوده و خطربحران را ازهر زمان دیگر بیشتر کرده است . ازهمین رو بحران موجود درمحدوده ی بحران دستگاه دولت موجودخلاصه نمی شود ونه در عوامل تاریخی آن، بلکه دربرگیرنده ی هم نیرو های مخالف می شود وهم اندیشه سیاسی دولت های معاصر. برهمین اساس، رویکرد به بحران موجود به مفهوم رویکرد برابعاد مختلف این بحران نیز می باشد که تیوریزه کردن دستگاه نظری دولت های معاصرهم بخشی از این رویکرد ها می باشند. چرا که بدون آشنایی با عوامل بحران موجود وشاخصه هایی آن وتدارک نظریه سیاسی دولت معاصر، اتخاذ هر نوع راهکار و راهبرد ما را به بن بست دیگری خواهد کشاند! با این دیباچه از مقدمه به متن می رویم و نخست از شاخصه ها وعوامل بحران موجود می آغازیم و در پی آن به عوامل تاریخی و شاخصه های دیگر آن خواهیم پرداخت : شاخصه ها و عوامل امروزین بحران ـ با دریغ باید گفت : ما در موقعیت ودر جامعه ی می زییم که شیرازه نظمی که هیچگاه شگل نگرفت ودر عمل پیاده نشداز چهارسو وشش جهت در حال از هم پاشیدن است. ناامنی در بخش عمده کشور ،تسلط نسبی طالبان در شرق و جنوب کشور، حضور فعال وتعین کننده ی باند های مافیایی ومواد مخدر، حضور نیروهای بیگانه در جایگاه فرمانروایان وخط دهنده گان نه درجایگاه سفیران صلح و ضد تروریسم ، فساد اداری واوجی از رشوت و اختلاس به ویژه در میان کسانی که ادعای دولتی تکنوکرات وشایسته سالاری داشتند ودارند وامروز در جایگاهی مدیران جامعه ، نماینده گان مردم و دادگستران به جان مردم افتیده اند که بطور عملی جز در تحکیم موقعیت شخصی و گروهی و تباری کاری را از پیش نبرده اند. نقش عناصرو باندهای قبیله سالار در دامن زدن به ترویسم وفساد مالی و حیف و میل کمک های جهانی در تبانی با مافیای جهانی ، همه وهمه نمایانگر اوجی از بحرانی ا ست که نه تنها دستگاهی دولت موجود ـ که هیچگاه ماهیت و ساختار دولت های معاصررا نداشته ـ در بحران کشانده، حتا عناصر مستقل و نهاد های ضد دولتی را در برزخی از بی برنامه گی،پراگنده گی ، افراط در آرمان گرایی و تفریط در واقعیت نگری ، عدم دقت در گزینش نخستینه ها و بی توجه ی در نگرش ها قرار داده و در کنار آن این نیرو ها هر یک در سویی ایستاده و یا در راستای منافع گروهی می کوشند ونسبت به سرنوشت دیگران بی تفاوت می باشند ویا این که پیشبرد برنامه های شان را در حذف دیگران می بینند . نه توان بسیج لازم را برای پاسخ گویی به نیاز های اساسی خود دارند و نه به آرامش و همزیستی لازم برای این کار دست می یابند. این که دردوره ای یک گروه ویا یک طرز فکر می تواند برنامه اش را همچون برنامه ای همگانی جابزند و یا بزور بر دیگران یقبولاند ، نه به طور لازمی به دلیل فرادستی نظری این گروه ، بلکه به طور عمدی نشان از نشکفته گی زمینه ی اجتماعی دارد و اندکی شکفته گی زمینه ، تازه آشکار می سازد که تا چه اندازه جستجوی همگرایی اجتماعی از طریق تلاش برای تحمیل فرادستی نظری وعملی یک گروه ، خود این گروه و تمامی جامعه را با مشکلات چند گانه روبرو می کند به ویژه در شرایطی که مجموعه ی نیروهاـ چه دولتی وچه غیر دولتی و چه ضد دولتی ـ در دار بست یک بحران ساختاری دست و پا می زنند . . هرچند شهادت احمد شاه مسعود در مقام رهبر مقاومت ضد استعماری و ضد ارتجاعی ورویداد یازدهم سپتامبر را از شمار پیشز مینه های این بجران می توان شمرد ،اماعامل اصلی این بحران را در به هم خوردن توازن قدرت در سطح جهان به سود امریکا می توان درست دانست. چراکه پس ازشکست روسیه و فروپاشی بلوک شرق ودر انزوا خزیدن جهموری چین و پراگنده گی اتحادیه کشورهای اروپایی،این بخت برای امریکا دست می دهد که به بهانه ی مبارزه با تروریسم به توسعه مناطق استرا تیژیک اش بپردازد، تا از اغفال قدرت ها و کشورها بیشترین استفاده یی راهبردی کرده باشد . دگرگونی های پس از یازدهم سپتامبر را در افغانستان بایستی در مسیرچنین اهدافی نشانی کرد . امریکا با حضور نظامی اش در افغانستان، قدرت اقتصادی و منطقه یی کشوری مانند چین را در محاصره قرار می دهد و از سوی دیگر به بازار های روسیه پیشین دست می یابد همچنان به مناطق نفت خیزمنطقه وبازارهای بزرگ این کشور ها. تااین که پس ازتهاجم امریکا در عراق ، امریکا درگیر چند جهبه ی جنگ می شود و قدرت های رقیب از درگیری امریکا درچند جهبه جنگ بیشترین استفاده را می کندو به تحکیم دوباره موقعیت خویش می پردازند که ایجاد« شورای همکاری شانگهای» و مواضع فعال آن در منطقه، نزدیکی روسیه وچین برسر منافع سیاسی و اقتصادی شان والتهاب بحران شرق میانه و بحران هسته ای ایران وبحران افغانستان،صف آرایی تازه ی از جهان را در آستانه ای دوباره بهم خوردن توازن قدرت به سود قدرت های منطقه یی از جمله : چین و روسیه و اتحادیه کشورهای اروپایی نشان می دهد. هر قدراین توازن قدرت به نفع کشورها و قدرت های منطقه یی و اروپایی سنگینی کند، زخم خون چکان افغانستان التهاب بیشتر خواهد یافت و به بحران گسترده تر منجر خواهد شد . در کنار بحرانی که در بالا از آن یاد کردیم . افغانستان کشوری است که در چنبره ی چندین دهه بحران سیاسی و چند سده بحران هویتی و تاریخی دست وپا می زند وبیشترین نیروی تاریخی ،سیاسی و فرهنگی خود را از دست داده است و کمتر زمانی بوده که از مدار این بحران ها بدورمانده باشد . پس برای آشنایی بیشتر شاخصه ها ی بحران، بایسته به پیشینه ی تاریخی وهویتی این بحران بر گردیم تا سیمای درستراز بحران موجود داده باشیم ـدراثر پژوهشی بنام « رشد بورژوازی در افغانستان » در باره نخستین عوامل تاریخی بحران چنین می خوانیم : " درقرن هژده واوایل قرن نورده قبایل پشتون وارد مرحله فئودالی شدند واز این پس طبقه حاکمه خصلت فئودالی ـ پشتون یافت . درون طبقه فئودال ـ فئودال های افغان از برتری آشکار نسبت به فئودال های سایر اقوام برخوردار بودندو به طور عملی حکومت در دست آنان بو د . فئودال های غیر افغان «پشتون » ـ کارگزاران یا قدرتمندان درجه دوم طبقه حاکمه بودند. بر همین اساس ستم قومی بر سایر اقوام و ملیت ها از همان آوان تسلط سیطره یی فئودال های پشتون پایه گذاری شد " . ستمی که بعد هاتوسط نظام اقطاع داری ونظام مالکیت دولتی تقویت می شود ودر همنوایی با استبدادآسیایی و شیوه تولیدآسیایی استمرار و تحکیم می یابد و به تحکیم حاکمیت قبایل پشتون می افزاید . به گونه یی که یکی از فرزانه گان باختر زمین بنام « گریگوریان » در این باره چنین می نویسد : "دولت جدید افغان هر چند از حیث شگل معجونی از طرز اداره مغلی وایرانی بود اما در عمل درتحت سلطه ی نظام اقتصادی و اجتماعی جامعه قبیله یی و فئودالی و سنتی افغان قرار داشت " ...که در راس اداره آن یک عده از خانان وسران قبایل درانی مخصوصا پوپلزایی واقع بودند که با عناوین اشرف الوزرا ومشیر ومختار، دیوان بیگی، وکیل الدوله ، قاضی القضات، خان خانان ،آقاسی باشی، وامثال آن وظایف مهم دولتی را به عهده داشتند: وزیر اعظم ـ بگی خان پوپلزایی. امیرلشکرـ جان خان پوپلزایی. دیوان بیگی ـ عبدالله خان پو پلزایی. قاضی القضاتـ ـ نصرالله خان بارکزایی. عرض بیگی باشی ـ کریمداد خان پو پلزایی ... باوجودی که احمدشاه ابدالی ، تیمورشاه ، امیر دوست محمد خان ، امیر شیرعلی خان ، امیر عبدالرحمان خان هر یک به نوبه خود و به شیوه خاص خود در راه استحکام دولت مرکزی در برابر خود مختاری قبیله یی و امتیازات اقوام ، مبازره نمودند چون درعین حال خود هم برقوم و قبیله خاصی اتکاء داشتند، نتوانستند این نظام را از بین ببرند . تاآن جای که شهزاده آزاده و اصلاح طلبی همچون امان الله خان هم نمی تواند به کاری که اسلافش به آن توفیق نیافته بودند ، توفیق بیابد ! این روند و روال ادامه می یابد تا نادرشاه قربانی دست اندازی ها و تصفیه هایی قومی وتباری می شود و در فرجام ظاهر شاه برتخت می نشیندو او نیز با وجود ظاهر بی آزار مانند اسلافش به تحکیم و تمدید حاکمیت های خانواده گی می پردازدو کمترین فضایی را برای دادوستد سیاسی ، فرهنگی و انتقادی باز می گذارد در کنار آن جامعه افغانستانی را بطور رسمی از پیشزمینه هایی فرهنگی ، زبانی و اندیشه و تفکر خلاق دور می سازد و به سال« نوزده سی ویک» زبان پشتو را به عنوان زبان رسمی معین می سازد و به سال« نوزده سی وهفت» آکادمی ویژه پشتو را برای تصفیه این زبان از تاثیرات زبان فارسی تاسیس می نماید .
درپهلوی این ها واپسگرایانی قبیله سالار و سر دمداران حکومت های خانواده گی مراقب بودند که افغانستان را از هر گونه تاثیر خارجی بر کنار بگذارند . هم نادرشاه وهم جانشینان وی آگاهانه ، از هر نوع کمکی به پشتوهای که در مقابل سلطه انگلیس مقاومت می کردند، جلوگیری به عمل می آوردند. تا این که در اثر کودتای نظامی سال« سیزده پنجاه ودو» تاج وتخت اش را از دست می دهد و با کودتای هفتم ثور برگ دیگری از نظام هایی سیاسی برگردانی می شود و ما با حکومت های استبدادی و توتالیتر از نوع دیگر آن مواجه می شویم . حکومت های که پوشش هایی ایدئولوژی را محملی برای مشروعیت خود به عاریت گرفته بودند. با وجودی که کودتای ثور بطورظاهری به حکومت های خانواده گی پایان می بخشد ، اما در لایه هایی زیرین وژرفنای سیاسی واجتماعی اش انتقال قدرت را از محمد زایی هارا به غلجایی عملی می سازد. با آغاز مقاومت در برابرتهاجم روسیه جای سران قبایلی را سران و فرماندهان جهادی می گیرد و با یورش و تجاوز طالبان مراکز قدرت دو باره به محافل و حلقات سنتی و لایه هایی واپسگرای فرهنگی و سیاسی برمی گردد.و کانون قدرت به مراکزطالبان در نوار مرزی و مناطق قبیله نشین منتقل می شود.که سررشته دار اصلی آن به جز قشون پاکستان و مراکز جاسوسی آن دیگر کی می تواند ، باشد ؟ با این ترتیب تاریخ سیاسی افغانستان ، تاریخ حاکمیت های توتالیتر ، تمامیت خواه ، استبدادی و قبایلی بوده ، تاریخ گسسته گی از گسترده گی بوده تاریخ تقدیر بی روزن بوده ، تاریخ شورش هایی بوده که معنا نیافریده و یا در دور با طلی ازچنبره ی قدرت از خود تهی شده ورنگ باخته است . تاریخ افغانستان معاصر در جهت غالب آن، نبردگاه قدرتی است که نی در فرهنگ ما ریشه دارد ونی در اندیشه یی جمعی وخرد زنده گی ساز ما ! تاریخ افغانستان معاصر ، تاریخ استبدادی است که از استبداد برخاسته و به استبداد پیوسته است و جز خشونت، زبانی را نمی شناسد و در فرجام تاریخ معاصر افغانستان همواره بحران در درون بحران بوده، بحرانی که گسسته گی ازفرهنگ و اندیشه خلاق و خرد ورزانه بنیاد آن، و نبود داربست سیاسی و نظم ملی سنگ بنای آن، وپرتاپ شدن در بازی هایی قدرت های جهانی و منطقه یی دور نما آن را می سازد !