شهید مولانا بحر الدین " باعث " بزگمردی که مرگ را پذیرفت ، اما تسلیم نشد.

درويَش دريادلی

28.08.06

 

گفتن از سالار رزم آفرینی که طنین نامش خواب و کرختی را از آدم می زداید ، کار  آسانی نیست . مردی که شیر  ِ غران ِ بی ترس ِ آزادی بود، مردی که زنده گی اش ، مرگش ، درس ِ آزادی بود. 

                             *  *  *

در وبسایت " گفتمان "  نبشته ای خواندم از آقای " بیژنپور " با سرنامه ء " مولانا باعث نخستین متفکر دین پیرایی در شرق " . معلوماتی را که آقای " بیژنپور " در نگاشته ء خویش آورده اند ، در همان حدی که به مقاله ء شان پیوند دارد ، خیلی دقیق و خواندنی و ارزشمند می باشد.

من به مثابه یکی از دوستداران " مولانای شهید " ، از آقای " بیژنپور " به خاطر آن مقاله ء زیبای شان سپاس گزارم .

خواندن ِ نوشتار  آقای " بیژنپور " سبب شد که من هم  یادی از مولانای شهید نمایم  و چند حرفی بنویسم ، اما از منظر دیگر  که شاید با نگاهء آقای "بیژنپور " اندکی تفاوت داشته باشد.

 مدتی است که در پیوند با برخی از قهرمانان نامی کشور ما بر مصداق آن گفته که " دزد هم میگوید خدا ، صاحب خانه هم میگوید خدا " چیزهایی در نشرات به چشم می خورند که گاهی حال انسان را به هم می زنند . به گونه ء مثال ، دلقکی چون دستگیر پنجشیری که خودش از جمع رهبران و سردمداران دولت پوشالی خلقی و پرچمی در افغانستان بود و در قتل مولانا بحرالدین " باعث " و از میان بردن قهرمان نامی کشور شهید عبدالمجید کلکانی مسئولیت مستقیم و انکار ناپذیر داشت ، در ژاژخایی های خویش هرگاه و ناگاه از  از آن دو قهرمان کم همتا به گونه ای یاد می کند که گویی همراه و همرزم آنها بوده است و اکنون نیز درفش پیکار عادلانه ء آن بزرگمردان را بدوش دارد !

همچنان هستند دوستانی از آن بزرگمردان که خاطره و یادگار رزم آنها را در پیشگاه ء سودبری گروهی و فرقه ای خویش ، به گونه ء دیگر ، قربان می نمایند .

تا جاییکه سخن به شهید مولانا بحرالدین " باعث " پیوند دارد ، گاهی دوستانی نیز در گفتار و نوشتار خویش جانب انصاف را نمی گیرند و آن شهید گرامی را چنان می شناسانند که با منافع خاص محفلی و گروهی شان سازش داشته باشد.

به طور نمونه میتوان از دوستانی نام برد که به " سازمان انقلابی زحمکتشان افغانستان " ( سازا  ) پیوند دارند و زمانیکه از شهید مولانا " باعث " یاد می نمایند از تمامی اختلافات و تفاوت هاییکه مولانا "باعث " با کسانی چون آقایان محمد طاهر بدخشی ، محمد بشیر بغلانی و   کوشانی و امثال ایشان داشت هیچگونه یادی نمی کنند و تا آخرین سرحد میکوشند که شهید مولانا " باعث " ، شهید قربان " پساکوهی " ، شهید عبدالحفیظ آهنگرپور  و چند تن دیگر از پیشگامان نبرد مسلحانه ء انقلابی و ضد فاشیستی را همگون و همشان و همسرشت کرسی نشینان ِ اشرافی مشرب ِ ترس آشنای ِ تسلیم طلب ِ رزم گریز ، بنمایانند. در حالیکه در میان کسانی چون زنده نام مولانا " باعث " و نماد شجاعت و مردی و شرف شهید قربان " پساکوهی " و دیگر یاران شان با کسانی چون آقای طاهر بدخشی و بشیر بغلانی و کوشانی و دیگر همطرازان شان یک دنیا فاصله و تفاوت وجود داشت . مولانا و جلال و عین الدین و پسا کوهی ، شیران شرزه ء سنگر بودند ، و آن دیگران ، بدخشی و بغلانی و کوشانی ، خزیده گان در دفتر بودند. آنها " فداییان " بودند ، و اینها  " خود نگهداران " .

میان ماه ء من تا ماه ء گردون

تفاوت از زمین تا آسمان است .

من نقش مرحوم طاهر بدخشی را در عرصه های تفکر انتقادی و روشنگری ملی که سبب بیداری هزاران جوان سلحشور در گستره ء تمامی کشور و به ویژه نواحی شمال میهن ما گشت ، به هیچصورت نفی نمی کنم و به آن کم بها نمی دهم . آن سرودی را که مرحوم طاهر بدخشی سر کرد و خواند ، امروز بر زبان عام و خاص جاریست و هیچکس نمی تواند از آن انکار کند . فهم و دانش تاریخی مرحوم بدخشی را در کمتر کسی میتوان یافت . ارزش علمی و تاریخی ایشان محفوظ و برجا می ماند  و نسل های عدالت پسند و بیزار از ستمروایی همیشه مرهون و مدیون مرحوم طاهر بدخشی خواهند بود . اما با اینهم نمی شود از حقایق تاریخی دیگر که در پیوند با شخصیت های یاد شده وجود داشتند چشم پوشید و یاد نکرد .

وقتی ما از همرایی های مولانا " باعث " با طاهر بدخشی و بشیر بغلانی و کوشانی یاد می کنیم ، به جدایی های شان نیز باید نظر بیافگنیم . بخصوص که آقایان بشیر بغلانی و کوشانی دیگران هنوز در قید حیات اند و از همگون سازی ها و همشان خوانی ها ما بهره های شخصی می برند . در صورتیکه به هیچ وجه سزوار آن نیستند.

بزرگی و ارج مندی و نامیرایی شهید مولانا " باعث " در آن است که

با دولت های ستمکار و سرکوبکر بطور کامل مقاطعه کرد و در برابر شان مردانه و شجاعانه قد راست نمود و ترانه ء تسلیم و سازش و فرمانبری دیگر هرگز با لبان ِ رزم سرایش آشنا نگشت . مولانا " باعث " در جهت براندازی رژیم سفاک آن زمان به نبرد مسلحانه روی آورد و به زندان افگنده شد . مولانا " باعث " پس از کودتای ننگین ثور و به کرسی نصب شدن داره های بدزاد ِ خلق و پرچم ، در زندان به سر می برد و حتی در سلول تاریک زندان اندیشه ء سازش و کنار آمدن با دستنشانده گان بیگانه به ذهنش گذر نکرد و از همان زندان از مبارزه دست بر نداشت و یاران جانبازش را به گشایش سنگر های نبرد مسلحانه برعلیه رژیم پوشالی دست نشانده ء روس ترغیب نمود.

آن زمانی که مولانا " باعث " در زندان جهنمی دولت جنایتکار خلق و پرچم زجر می کشید و شکنجه ء روانی میشد و  یاران " فدایی " مولانا " باعث " در کوهساران بدخشان سرگرم مبارزه ء آشتی ناپذیر و ایجاد سنگر های مقاومت مسلحانه بودند ، آقایان دیگری که امروز خود را همرزمان مولانا " باعث " معرفی می کنند در کجا تشریف داشتند ؟ همنشین حفیظ اله امین جلاد بودند یا همزنجیر مولانا " باعث " قهرمان ؟

هنگامیکه آقایان " خودنگهدار " فرودستی فرومایه ترین آدمک های تاریخ کشور ما را به جان و دل پذیرا شدند ، مولانای بزرگ و قهرمان در فکر فرار از زندان و پیوستن به یاران سنگر گزین خویش بود. با وصف آنکه روسها شب و روز تلاش ورزیدند تا به هر ترتیبی شده مولانا " باعث " را به سازش وادار سازند ، با وجودیکه یاران مولانا از وی دهها بار خواستند که صرف به شکل ظاهری به خواست روسها لبیک گوید و خود را از اسارت آنها رها گرداند و بعد از رهایی به رهبری قیام بزرگی که در راه بود ، و یارانش آن را تدارک دیده بودند ، بپردازد ، اما مولانا " باعث " درخواست روسها و خواهش یاران خویش را نپذیرفت و آبروی خویش و مردم را در پای  جلادان روسی و چاکران شان نریخت .

به جای آن که تسلیم شود ، به جای آن که حتی برای یک لحظه و به صورت ظاهری سازش را بپذیرد ، طرح فرار از زندان را با یاران در میان نهاد .

همان بود که با یک برنامه ء دقیق و از پیش طرح شده ، به اثر  هوشیاری و شجاعت خودش و با از جانگذری چند تن از یاران و دوستانش ، مولانا بحرالدین " باعث " از  اسارت جنایتکاران خلقی و پرچمی فرار نمود .

در فردای فرار  مولانا " باعث " از زندان ، نفیر تفنگ ِ یاران فدایی مولانا دره های مردخیز بدخشان را به رستاخیز مردمی ضد دولت پوشالی فرا میخواند.

مولانا " باعث " در شهر کابل به صورت مخفی به سر می برد  و در انتظار لحظه ء مناسب برای بازگشت به  بدخشان بود  ولی بدبختانه بعد از مدت کوتاهی باز به چنگ دژخیمان ِ مزدور روس افتید و به مرگ محکوم شد و به شهادت رسید.   

قتل مولانا " باعث " یکی از جنایت های بزرگیست که داغ ننگ آن بر جبین ِ چرکین ِ کارگزاران روس و چاکران بی وقار شان ( خلقی ها و پرچمی ها ) برای ابد باقی می ماند. 

من نمیدانم با کسانی که هم خود را  " دوست " و " همرزم " و  " همراه " شهید مولانا " باعث " میخوانند و هم به " روح پاک " حفیظ اله امین و ببرک کارمل و دیگر جلادان و وطنفروشان  " درود " می فرستند ، به کدام زبان سخن گویم ؟ 

به آنانکه سالهای عمر خویش را در سازشگری و همکاری با خلقی ها و پرچمی ها سپری کرده اند ، کسانی که حتی امروز هم از آن تسلیم شدن ها و همدم بودن با فرومایه گان تاریخ کشور ما پشیمان نیستند و از یاد ِ آن افتخار نیز می نمایند و در عین حال خود را به نام های نامی مولانا " باعث " و قربان " پساکوهی " و حفیظ " آهنگر پور " می چسپانند ، چه بگویم ؟

همینقدر میگویم که :

از مولانا " باعث " - آن غرور کوهساران بدخشان ، از قربان " پساکوهی" ـ آن چریک ِ پیشتاز که افسانه ترین ِ افسانه ها شد ، از حفیظ آهنگر پور که نجابتش را هندوکش فریاد خواهد کرد ، از آن بلند قامتان ِ غروربخش و ناز آفرین گفتن کار ِ هر خس و خاری نیست ، کار هر سست بار و نایاری نیست . 

                                 ــــــــــــــــــــــــ

                                 ــــــــــــــــــــــــــ

در باب اینکه پس از شهادت مولانا " باعث " بر یاران وی چه رفت و آنها چگونه در سنگر های ضد روسی و ضد دولت پوشالی خلق و پرچم  جان باختند و بعد چطور لشکر های وحشی هدایت شده از جانب آی . اس . آی بر آنها وحشیانه یورش آوردند و صد ها جوان جانباز را به کام موج های دریا ها زنده رها کردند و از تن جوان ها پوست کندند و بعد  چه شد و چگونه و با کوشش و تلاش چه کسانی هزاران جوان پاکبازی که در راه مولانا " باعث " بودند به چاه ها و دام ها افتیدند و به کجا ها رسیدند ؟ حرف هایی زیاد برای گفتن است .