باقی سمندر

14 سرطان 1385

2006-07-10

 

یاد بصیر اخگر گرامی باد  !

 

 امروزسه شنبه  سیزدهم سرطان 1385 و  برابر به چهارم جولای سال 2006 است .  با تاسف  خبر شدم که  عبد البصیر اخگر در  هفته  گذشته در کابل  چشم فروبست. او  دیگر تحمل هزار ها رنج و غم واندوه را نداشت. من به همه عزیزانی که بصیر اخگر را از نزدیک میشناختند ، تسلیت گفته و مرگ و ی را یک ضایعه  برای تمام نیروهای ملی - دموکراتیک افغانستان  میدانم.

 من بصیر اخگر را در سال 1974 بعد از کودتای 26 سرطان 1352  یا سی و دوسال پیش از امروز  در هامبورگ شناختم. اینک سی و دو سال بعد از نخستین آشنائی با وی نمیتوانم تمام غم و اندوهی را که مرگ و خبر مرگ وی برمن اثر گذاشته است ، آنچنانکه شایسته وی است بیان دارم. من با نبشتن این جملات میخواهم برای خودم در نخستین لحظات غم و اندوه ام تسلی خاطر بدهم و به دیگرانی که او را هم میشناختند ، خاطر نشان سازم که شتر ای مرگ دم خانه هر کدام ما خواهد خوابید و هرکدام ما خواهیم رفت اما مهم اینست که ما چه نوع  زندگی نموده ایم و با چه آرمان زیسته ایم و چه خواسته ها داشته ایم و تا چه حد به خود و مردم خود و آرمان انسانی صادق بوده ایم ؟

 زنده گی ما برای چیست و مرگ ما چگونه خواهد بود ؟

بصیر اخگر در دهکده ای پشه ای در دره ای زیبای پغمان دیده به دنیا گشود . شامل مکتب شد

او بعد از پایان صنف دوازدهم شامل فاکولته ادبیات در دانشگاه کابل شده و در یک صنف با محمد شاه واصف باختری درس میخواند. همدوره دیگر وی در دانشگاه یا پوهنتون کابل- محمد اکرم یاری بود که در دانشکده ساینس محصل بود.

  بصیر اخگردر همان سالهای 1344 یا 1345 بود که با اساس گذاران سازمان جوانان مترقی همنوا و همرزم شد و درسال 1347 در انتشار جریده شعله جاوید در کنار اعضای سازمان جوانان مترقی  با  همه ای شعله ها ی بعدی و دکتر رحیم محمودی  ناشر جریده دیموکراسی نوین سهمی ادا نمود ه بود.

بصیر اخگر بعد از ختم دانشکده ادبیات دانشگاه کابل به مثابه معلم ادبیات به کار شروع کرد و در سال 1353 بعد از کودتای 26 سرطان به هامبورگ سفر نمود تا در رشته ادبیات  تحصیل نماید. او پذیرش از دانشکده شرق شناسی بدست آورد و مصروف آماد ه گی گرفتن زبان آلمانی گردید. همین اکنون که در مورد بصیر اخگر مینویسم ، تمام خاطرات  ازسی ودوسال پیش به اینسو در برابر چشمانم مجسم میگردند ومن میکوشم فشرده ای از آن روز گار را به شما خواننده های ارجمند این صفحه گفتمان نیز پیش کش نمایم.

 آن سالها – سالهای پر جمع و جوش محصلی در سراسر اروپا بود.  در شهر هامبورگ اتحادیه محصلین  افغانی در هامبورگ در سال 1968 تاسیس شده بود و جریده ای بنام  جرقه داشت و جرقه ناشر افکار گوناگون بود و با قلم نوشته میشد و بعدا  با رسم خط قلمی زیر چاپ میرفت. از موسسین آن اتحادیه اگر نام ببرم ممکن برای عده ای ناخوشایند باشد ولی صد دل را یک دل کرده و از یکی از اعضای آن روزه اتحا دیه هامبورگ نام میبرم که تقریبا پانزده سال در اتحادیه هامبورگ و اتحادیه عمومی فعال بود. آن عضو سابقه دار اتحادیه- عبد الرحمن نجفی است که از سال 1980 به اینسو مصروف فعالیت های خیریه میباشد. من به عبد الرحمن نجفی هم مرگ بصیر اخگر را  تسلیت میگویم که یک عضو سابقه اتحادیه عممومی و اتحادیه هامبورگ دیگر در میان ما نیست.

اتحادیه محصلین افغانها در هامبورگ عضو یت اتحادیه عمومی محصلین افغانها را داشت و در سال 1972  اتحادیه عمومی محصلین افغانها تاسیس شده بود. اتحادیه عمومی اتحادیه علنی- قانونی و ملی دیموکرات بود و از هیچ حزب سیاسی و یا ایدولوژی ای پیروی نمیکرد. بصیر اخگروقتی در هامبورگ آمد ، چندی بعد  عضویت اتحادیه هامبورگ و اتحادیه عمومی را پذیرفت.در آن روز ها در همه شهرهای آلمان غربی و برلین غربی دختران و پسران جوان از افغانستان آمده و درس میخواندند . عده ای اندکی بورس تحصیلی داشته و از زمره شاگردان ممتاز لیسه نجات ( امانی ) و سایر موسسات بودند و عده ای دیگر از لیسه های غازی ، حبیبیه و سایر لیسه های افغانستان با مصارف شخصی خود درس میخواندند تا بعدا به وطن برگشته ومصدر خدمت به مادر وطن گردند.  زنده یاد بصیر اخگر یکی از همان شاگردان بود . زنده یاد رحیم  هم چنان یکی دیگر.

یاد زنده یاد داکتر صلاح بخیر.

وقتی در مورد بصیر اخگر مینویسم  ، همه آنهائیکه محصل بودند و یا نبودند در برابر چشمانم مجسم میشوند. یاد زنده یاد خلیل و زنده یاد شاه آغا گرامی باد. یاد   زنده یاد کبیر نوروز بخیر و یاد همه عزیزانی که امروز در هرگوشه ای از دنیا پراگنده اند. به همه ای عزیزان  مرگ بصیر اخگر عضو سابق اتحادیه هامبورگ و اتحادیه عمومی را تسلیت میگویم.

در همان سالها ی دهه هفتاد میلادی بود که در هامبورگ به وسیله بصیر اخگر با دکتر عبد الله محمودی در پانسیون سلام عابد در برودر شتراسه / هامبورگ آشنا شدم و داکتر عبد الله  محمودی بعد از عملیات نمودن چشمانش به هامبورگ آمده بود.

در همان سالها همچنان عبد القیوم رهبر هم از مصر به هامبورگ آمد تا درسهایش را در اینجا ادامه بدهد. سالهای پر جمع وجوشی بود. در همین هامبورگ با قیوم رهبر شهید هم به وسیله زنده یاد رحیم و زنده یاد بصیر آشنا شدم.

در هامبورگ با خروش  که از افغانستان آمده بود بوسیله عبد البصیر اخگر آشنا شدم. زنده یاد خروش را در زندان پلچرخی کشتند.یادش گرامی باد.

رحیم جان که یادش گرامی باد ، هم با بصیر اخگر از پیش میشناخت و  بصیراخگر وهم رحیم  با قیوم رهبر شناسائی قبلی داشتند.

وقتی من امروز نام هائی آنها  را مینویسم ، همه خاطرات آن روز ها در مقابل چشمانم مجسم میشوند.

بصیر اخگر وقتی در اتحادیه عمومی عضویت پذیرفت که در کابل کودتا شده بود و در اتحادیه عمومی محصلین افغانها یک بخشی از اعضای اتحادیه را اعضا و هواداران حزب دیموکراتیک خلق تشکیل میدادند. اعضا و طرفداران افغان ملت ، اخوان المسلمین ، ملت ، سازا و گرایش های متعددی  نیز در اتحادیه عمومی محصلین افغانها در المان هواداران خود را داشتند.

اعضای حزب دیموکراتیک خلق به ویژه بخش و فرکسیون پرچم از کودتا ی 26 سرطان  پشتیبانی و حمایت کرده و در جریده شانزدهم آذر که ارگان کنفدراسیون دانشجوبان ایرانی بود برای کودتا و داود  پیام تبریکی فرستاده بودند.

 بحث های داغی در جریان بود. عبد الرحمن نجفی هم آنوقت عضو اتحادیه هامبورگ بود. اتحادیه هامبورگ  جریده ای بنام جرقه ارگان اتحادیه محصلین افغانها منتشر میساخت.  بصیر یکی از مخالفین کودتای بیست وششم سرطان بود و رژیم داود را رژیم فاشیستی میخواند.

بصیر اخگر مخالف اتحاد شوروی بود و انرا سوسیال امپریالیسم شوروی میدانست و خواستار افشا و تجرید و طرد پرچمی ها وخلقی ها از اتحادیه عمومی محصلین و اتحادیه هامبورگ  بخاطری بود که آنها رسما و علنا از کودتای بیست وششم سرطان دفاع مینمودند و آنرا انقلاب گفته و داود را شهزاده سرخ مینامیدند.

 آنوقت ها نشراتی بنام های جرقه از اتحادیه هامبورگ ، تندر از اتحادیه بن ، ششم جوزا از اتحادیه هانوور واچقن از اتحادیه آخن منتشر میشد.  ارگان تحقیقاتی اتحادیه عمومی بنام سپرغی منتشر میگردید. بعد ها بیست و سوم ثور به مثابه ارگان مرکزی اتحادیه عمومی منتشر شد.

 بصیر اخگر در جرقه ارگان اتحادیه عمومی مقاله های نوشته است و او سوم عقرب سال 1344 را به مثابه نقطه عطف حنبش ملی- دیموکراتیک افغانستان میدانست.

در همان سالها بود که جراید مشعل ، سوم عقرب (ا ز هایدلبرگ  )، به پیش و انقلاب هم در اروپا منتشر میشدند و طرفدران حزب دیموکراتیک خلق در هامبورگ نشریه ای بنام " موج " داشتند که به کمک یک عضو حزب توده بنام " نیک نفس " منتشر میشد و بخاطر دارم که یک مقاله در جرقه بنام " موج نیک نفسانه ارتجاع " منتشر شد که باعث برافروختگی پرچمی ها گردید.

در سال 1973 اتحادیه عمومی جلساتی در مونستر و هانوور در مورد کودتای بیست وشش سرطان  داشت و در سال 1974 در هامبورگ . همان سال بود که پرچمی هاو خلقی به مثابه مدافعین کودتای بیست وشش سرطا ن و اتحاد شوروی از اتحادیه عمومی محصلان افغانی طرد گردیدند. بصیر اخگر جز آن عده ای از محصلانی بود که در خط ملی- دیموکراتیک پافشاری نموده و خواهان یک افغانستان آزاد /آباد  شگوفان و مترقی بود.

بصیر اخگر طرفدار ساختن اتحادیه های سیاسی / صنفی محصلین بود و هیچگاه طرفدار سیاست زدائی نبود.

 در آن سالها جروبحثهای بسیا ر داغ در سطح اروپا جریان داشت و یاد آن سالها هم گرامی باد.

بصیر اخگر پیش از کودتای هفتم ثور آلمان را ترک گفت و به افغانستان رفت.

بعد از کودتای هفت ثور 1357 او را دارودسته حفیظ الله امین در پغمان گرفتار نمود و روانه زندان پلچرخی ساخت.

حالب است که در سالهای 1345 تا 52 طرفدران عبد الرسول سیاف ملا ها را بر ضد بصیر اخگر شورانده بودند و میخواستند تا بصیر را بکشند که سر انجام بصیر به المان سفر کرد و وقتی در افغانستان رفت ، چندی بعد کودتای هفت ثور 1357 شد و اینبا ر حفیظ الله امین و عبد الله امین او و دوستانش را زندانی ساخت.

بعد از ششم جدی سال 1358 بصیر را از زندان  خلاص شد و به کدام قشله عسکری روانش کرده بودند و بصیر اخگر با شناخت قبلی که با مجید و یارانش داشت ، به شمالی رفته بود.

بعد از گرفتاری مجید و شهادت وی بود که بصیر در شمالی ماندگار شد و با همرزمان خود سازمان آزادیبخش مردم افغانستان ( ساما ) در یک صف برضد تجاوزگران شوروی و رژیم پرچم و "خلق" می رزمید.

درسیالهای 1984و 1985 بود که اتحادیه عمومی محصلان افغانی از خارج کشور مانند سالهای گذشته ادویه و لباس برای مهاجرین و اتحادیه استادان و اتحادیه دکتوران روان کرده بود.

درهمان سال 1985 من در پاکستان رفتم تا یک کانتینردوا را برای اتحادیه دکتوران که آنوقت رئیس آن دکتور عبد االله عثمان بود ، بسپارم. عجب روزگاری بود  - دوا را از بندر کراچی تنظیم ها غصب نموده بودند و مقدار ناچیز آن را توانستم برای اتحادیه دکتوران بسپارم. من مانند همیشه جزخدائی خدمتگاران بودم.

 در همان سال بود که استاد خلیل الله خلیلی در پشاور جان به جان آفرین سپرد و یک فرزندش  مسعود خلیلی با دوستدارانش ومجاهدین در مسجد سفید صدر پشاورفاتحه دار بودند و در کابل در مسجد شاه دو شمشیره فرزند دیگراستاد خلیل الله خلیلی  که  قاضی بود ، فاتحه دار بود. در پشاوردکتور عبد الله عثمان در جنازه و فاتحه استاد خلیل الله خلیلی شرکت نموده بود و در کابل برادرش دکتور اکرم عثما ن که در اتحادیه نویسندگان همه کاره بود ، در فاتحه استاد خلیل الله حلیلی شرکت نموده بود.

درست در همان سال و بعد از فاتحه استاد خلیل الله خلیلی بود که  بمن گفتند که بصیر اخگر از افغانستان به پشاور آمده است . من  با یک جوانمرگ امین جان نیک  با یک شاعر و یا مبارز  به دیدن بصیر اخگر  رفتم . بسیار لطف و محبت نمود و خوشحال شد که بدیدنش رفته ام در علاقه غیر زنده گی میکرد. در اتاقش نشستم و قصه ها ی از گذشته ها کرد. همسایه وی یک شاعر ی بود بنام صبور گمنام که انگشتا ن دست اش را در جنگ برضد تجاوزگران بریده بودند. صبور گمنام در غربت کده ای پشاور شاهنامه فردوسی میخواند و بادستی که انگشتان اش بریده شده بود ، قلم را به کف دست محکم میگرفت و شعر مینوشت. تا هنوز چند شعری از آن شاعر گرانمایه را دارم که با محبت بمن سپرده بود. . البته در فرصت مناصب شاید چند ماه بعد آن اشعار را هم خدمت شما عزیزان تقدیم دارم. وقتی با صبور گمنام بیشتر آشنا شدم ؛ او برایم شاهنامه ای فردوسی میخواند و درد غربت را یک نوعی میگذشتاند. زندگی در فقر.

بصیر اخگر برایم  اشعار زنده یاد ها و روان شاد ها استاد خلیل الله خلیلی ،  عبد الرحمن پژواک ، عثمان صدقی،ضیائی را میخواند واز  پر طاووس مولانا  حنیف حنیفی بلخی را بسیار میخواند و درد ها ورنجهایش را به شکلی کم میساخت و یادی از دانشگاه کابل و استاد بیتاب مینمود.

بعد ها بصیر اخگر برایم یک نوشته را داد تابخوانم . نام جزوه " پروسه تشکل ساما " بود .

چند هفته بعد نوشته های بنام مستعار " شبه " رابرایم میداد تا بخوانم.

او در غربت هم بیاد میهن بود و مینوشت.

به نظر من او یک فرد میهن دوست و مبارز ملی - دیموکرات بود .

من از سال 1985 به بعد به پاکستان نرفتم و گا هگاهی از طریق آشناها خبر سلامتی وی را بدست می آوردم. آخرین دیدارم با بصیر اخگر در سال 1985 در پشاور بود.

گروه عبد الرسول سیاف با قدرت و زوری که داشت ، مخالفین خود را توهین و تحقیر مینمودو به زندان می افگند و شکنجه میدادند. فرزند بصیر اخگر راکه به گمانم بیژن نام داشت یا نام دیگری ،  گروه سیاف گرفتار نموده و بعد ا  به شهادت  رسانده بود . این ضربه روحی و روانی سختی بود که بربصیر اخگر وارد نمودند.

بصیر اخگر درسالها ی 1992 به افغانستان رفت و در پشه ای پغمان مصروف زراعت گردیدو بعد ها در همان سالها معلم ادبیات در مکتب محمود هوتکی در کوته سنگی شد. ( کوته سنگی را حالا به خیالم که میرویس میدان میگویند ) 

  اینکه در تمام دوران جنگ ها ی کابل بصیر اخگر در پشه ای پغمان بود یا در کدام گوشه ای دیگر ؟ اینرا من نمیدانم .

 وقتی طالبان کابل را تسخیر کردند ، چندی بعد به تصفیه حساب با همه کسانی پرداختند که از آنها میهراسیدند. بصیر اخگر را طالبان گرفتار نمودند و قرار بود که اعدام کنند. حکم اعدامش را صادر نموده بودند که مردم پشه ای با پرداخت پول ای گزاف خون بصیر اخگر را خریدند و بصیر اخگر در پشه پغمان نظر بند گردید .

در اکتوبر سال 2001 بودکه من به کابل رفتم. مصروفیت ها زیاد بود  ویک روز از چند نفر که مغازه تیل و روغن موتر میفروختند و از پشه ای پغمان بودند ، جویای احوا ل بصیر اخگر شدم. اانها برای بصیر اخگر احوال داده بودند و آن مرد سر سپید با یک نفر دیگر از پشه ای پغمان جویای احوال من شده بود. آنوقت هوتل انتر کانتیننتال تقریبا جای دید ووادید همه ژورنالیستها بود و همکارانم ناگزیر در آنجا زندگی مینمودند و من هم ناگزیر هر بامداد در آنجا میبودم .

 بصیر اخگر من را می پالید و نمی یافت ومن او را. من اورا دیگر هرگز ندیدم . وقتی در سالهای بعد  بکابل رفتم - برایم گفتند که او معلم  شده بود و وزیر معارف هم یونس قانونی بوده است . او را از سمت معلمی بیرون کرده بودند و باز در خانه نشسته بود. از خودم می پرسیدم که :

عجب زمانه ایست  . بصیر اخگر  را ملا ها میخواستند بکشند که فرار کرد.

  حفیظ الله او را زندانی ساخت. ببرک اورا به عسکری جبری سوق داد. سیاف فرزندش را کشت. طالبان او را اعدام میکردند. یونس قانونی او را از سمت معلمی بیرون ساخت . سر انجام پسر دیگر وی راهم کشتند و بصیر اخگر از خاکستر پر قوغ و آتش در خود سوخت و مبتلا به مریضی سرطان گردید و سرانجام دار فانی را وداع کرد.

من از مرگ وی بسیار زیاد متاثر شدم . روانش شاد باد و یادش گرامی.

در این شب و روز من از مرگ ، از کشتار و از غم واندوه یا زیاد میشنوم یا زیاد میخوانم و نمیدانم که تاچه وقت توانائی داشته باشم که جز خبر مرگ وغم ، کدام خبر نیک بشنوم ؟

گاهی عده از دوستان مرا به سالمرگ عزیزان دعوت میکنند تا با ایشان خیرات سر  شهدا را بخورم و بیاد شهدا همدیگر را ببینم اما هیچ کسی نمیگوید که بیا فردا یا پس فردا یا آخر هفته در کدام گوشه ی هامبورگ یا جرمنی جلسه ای بخاطر زنده ها و زنده به گور ها است.

یادم است که در دهه هفتاد وهشتاد در سراسر المان برای جلسات و سیمینار ها و تظاهرات میرفتیم وهمه در فکر زنده ها و آینده بودیم و آرمانی انسانی را بسر میپرورانیدیم ولی در این سالها فقط بخاطر مرده ها ومرثیه شنیدن ها چهره های غمناک همدیگر را میبینیم.

آیا بهتر نخواهد شد که پیشتر ازآنکه یکی بدنبال دیگر ی  به نزد کبیر نوروز یا قیوم رهبر یا شاه اغا یا خلیل و یا بنیاد و یا صد ها نامدار و یا سپاهیان گمنام برویم و در دل خاک بپوسیم  و دیگران بیایند برای ما خوب وبد مرثیه ای بخوانند ، خود ما با عشق به زندگی ّ- امید برای فردای بهتر و با آرزوی افغانستان مستقل آزاد – دیموکراتیک و شگوفان جر و بحث های و جلسه های جاندار و فعال را برپا سازیم و بگوئیم که ما همه زنده ایم نه جنازه های متحرک ؟

 

دوستان عادت دارند که مرا فقط با خبر مرگ عزیزانم شکنجه میدهند و من رسما به همه میگویم که من غم واندوه خود را باز هم به نیرو تبدیل مینمایم و آرزو دارم که روزی خبری بشنوم که در کدام گوشه ای بنام – استقلال- آزادی – عدالت اجتماعی و دیموکراسی  جلسه ای برپا شده است وتلاش برای فردای بهتر افغانستان است .

من باور دارم که میتوانم غم واندوه خود را به نیرو تبدیل نمایم. نوشتن در مورد مرگ بصیر اخگربرایم یاد آوری از سالهائی پر فراز ونشیب است و سالهائی که پیش روست ، هم چندان بی جنجال نخواهد بود. بیاد دارم که یک روز با بصیر اخگر  از فقر مادی ومعنوی مردم افغانستان ودنیا صحبت میکردیم. از مشکلات مردم یاد میکردم و بصیر همیشه میگفت که :

در جاده هموار دویدن هنرش چیست

                                         مردانه دویدن هنرش در خم و پیچ است

با بصیر شوخی ومزاح میکردم و از سختی های روزگار سخن میگفتیم.

بصیر از یک نفر بنام انجنیر آصف در پغمان سخن میگفت که تقریبا نیم افغانستا ن را پای پیاده رفته بود.

بصیر اخگر می گفت :

باهمتان را کوه آهن نشان سوزن است

                                             بی همتان را سوزنی نشا ن کوه آهن است

 

یاد بصیر اخگر گرامی باد .

 من بد ینویسله به همه اعضای خانواده بصیر اخگر و خویشاوندان و دوستانش تسلیت میگویم.

اگر من در مورد بصیر اخگر کم نوشته باشم ، پوزش میطلبم و اگر نوشته ام باعث آزار افرادی شده است که نمیخواهند از روزهای گذشته یاد کنند  و در فکر فردا نیستند و فقط  در غم مرده ها اند ومرثیه میخوانند و دم را غنیمت میدانند ،  ناراحت نیستم که خاطر نازنین شان را آزار داده ام.

زندگی چیست ؟

 خون دل خوردن

زیر دیوار آرزو مردن .