میرزایی 

26.06.06

 

پوست، گوشت، استخو ان و مغز را باید گشود !!

 

در موردنبشتهء جناب جلیل پرشورونبشته های گوناگون موصوف در سایتهای انتر نیتی، نی بر حسب اعتراض، بلکه موافق با بعضی از مطالب مذکور سخنانی چند خدمت خواننده گان گرامی سایت آریانا ودیگر سایتهای خوب انترنیتی قرار ذیل تقدیم ، میدارم واگر از جهت طرز جمله بندی وادبیات شناخته شدهء کنونی مان کدام کمبودی داشته باشم، دانشمندان بزرگوار مرا ببخشند : جناب پرشور در تمام نبشته هایش از رفیق وانقلابی با شیوهء کاملآ حق بجانب یاد میکند، در صورتیکه واژه انقلاب به نظر من درعصر امروزی چندان برنده گی خاص ندارد وواژه رفیق با اینکه از اهمیت درونی برخوردار است ولی رفقای در عمل جناب پرشور این واژه را در کشور ما بویژه بدنام وتحقیر نمودند با تاسف ! واز سوی دیگر این نویسندهءبا استعداد در هر جمله اش از مبارزهء طبقاتی در کشوریکه اصلآ طبقه به این شد ومدیکه آقای پرشور توصیف کرده اند وجود ندارد واین کشور از وزنهء عقب مانده گی تقریبا یکسان اجتماعی واقتصادی برخوردار است ویگانه تضاد اصلی وبنیادی که دارد به نظر من همان نا برابری ملی واستبداد خاندانی بوده است وبس ! واگر در یگان منطقه دم ازپیدایش طبقه زده میشود، در اثر آن بوده است که بعضی حکام مستبد بخاطر خوش خدمتی وسوء استفاده از احساسات قبیله سالاری یک تعداد ناقلین را از سمتهای حتا بیرون از کشور به مناطق شمال کشور سرازیر کردند وزمین ودارای مردمان بومی شمال را به جبر و زور و پشتیبانی حکومت مرکزی غصب نمودند .به طور مثال من از چند نفریکه توسط این حکام مستبدبه سمت شمال فرستاده شدند و ظالمانه ملکیتهای مردمان شمال را غصب کردند و بداد این مردم کسی نرسید، یاد آور میشوم .وکیل نو روز در ولایت تخار، هرگاه مردمان ونویسنده گان تخار این مطلب را بخوانند ، مهر تآید خواهند زد که چگونه یک مزدور خاندانی به سرزمین حاصلخیز آمد ومردمان بومی را به للم کوچ داد وجایدادهای خوب وآبی آنهارا به زور وجبر تصاحب وبسیاری این مالکان اصلی را به مزدور ودهقان خود مبدل ساخت . اقای پر شور به خاطریکه خودش به این تبار پیوند دارد هرگز در نبشته هایش ازاین جفاکاریهای قبیله بازان تذکار نمیدهد. دوم: شیرخان در قندوز، اگر از بومیهای قندوز وتاریخ فهمان کسی این نوشتهء مرا بخواند بدون کدام تفره روی تصدیق خواهد کرد که تمام زمینهای حاصلخیز قندوز را غصب وحتا بندر تاریخی قزلقلعه را بی شرمانه بنام خود گذاشت. آقای پر شور از این نا بسامانی تاریخی در قلمش کلمه هم نمی آید ومانند ببرک کارمل یکسره از مبارزه طبقاتی سخن میزند. در قدم سوم: گروه اسحاق زی در سرپل وشبرغان ویا گوزگانها هستند که تاریخ هرگز بیرحمیهای این ناقلین وحشی را از خاطره اش دور نمی سازد که حدود 34 نفر یا کمتر ویا بیشتر دهقانان محل وبومی را تیل پاشی کرده اتش زدند وزمانیکه در اثر داد وواویلای مردمان محل هیت رژیم آمد این تبار وحشی وبیگانه با محل ومنظقه چند استخوان سگ را جمع کردند وگفتند که ما سگها را کشته ایم، نه انسانها را...ولی آقای پر شوراز این بیرحمیها زره ای به زبان قلمش اشاره نمیدهد. از همه روشنتر اینکه ایشان ممکن یکی از ناقلان گوربند ویا غوربند قدیمی باشد، ازآن سرزمینیکه ایشان بهتر وبیشتر میداند، یک گپ هم به زبان جاری نمیسازد.تمام مردمان  اصیل غوربند در کوه زنده گی دارند ولی ناقلین در زمینهای هموار وحاصلخیز و این اقا پرشور همهء این نابسامانیها را دارد کتمان میکند ودر دنبال رفقای بدنام خود چنگاو است.این رفقا تاریخ زده شده اند و کسی که تاریخ زده وایدیولوژی زده شد، درایت وبینش راستینش هم کم میشودوتما م مسایل را وارونه میبیند.اقای پرشور! شما کمی از حقایق تلخ جامعه بگوید وشما که خود را دانشمند میگیرید واز تاریخ هم آگاهی دارید، چگونه بالای نام افغانستان وآنهای که خود را افغانستانی میگویند یکسره اعتراض مینماید؟ ایا این واژه در برگیرندهء یک قوم نیست؟ اگر نیست، کمی تشریح بدارید وهم معنای این واژه را لطف کرده برای ما نو آموزان معنا وتفصیل بدارید. ایا این واژه در خور یک ملت با سابقه حد اقل پنجهزار سال تاریخ است ؟ به نظر من و از نظر تاریخدانان واژه افغان ریشه در آشوب وغوغا دارد وما چگونه خراسان را به غوغا و به دستور انگریزهای دشمن فرهنگمان تبدیل کردیم و راضی هم باشیم به نظر شما ؟ اگر پدر یک پسرش را دزد و رهزن اسم بگذارد، زمانیکه پسر بزرگ شود و معنای این اسم را هم بداند، چگونه احساس خواهد کرد به نظر شما؟ شما تعویض نام افغانستان را به خراسان بدیده تحقیر آمیز نگریسته اید، علتش در چیست؟ از سوی دیگر از وحدت حزب و گروه های همفکرانت سخن گفته اید ، این حق شما  است ولی بازهم یک دنده گی راهم رد وهم مورد تاید قرار داده اید و یکسره از رفقا و گذشته پر بارشان یاد کرده اید که بار آنرا ما در زنده گی شاهدیم، هرگز ندیده ایم جز بار غم و دیکتاتوری ایدیولوژی پرستی ! شما بایست که تمام نا بسامانی دوره های حاکمیت حزبتانرا با یک دید راستین مردود وبه جنایات و دنباله رویهای نا عاقلانه وعدم شناخت از جامعه و مردم افغانستان کنونی اشاره میکردید. تاهنوز هم به نظر من شما تضاد اصلی و حل اساسی جامعه خود را نمیشناسید و یا میشناسید و خود را در کوچه حسن چپ میزنید.اینکه یاران و رفقای خود را ملامت کرده اید وآنهم مصلحت آمیز وبه خاطر کسب موقف یک تعداد رفقایت ذکر کرده اید تا جای حق بجانب میباشید و این هم به نظر من یک نوع گیله کردن از دوستان پارینه شما است و بس ! از جملات شما برای من الهام بد گمانی زمانی میسر شد که حزب را یک حزب قهرمان پرور و با چه خون جگر تشکیل کردید وچگونه خواهد شد که این حزب را با این عظمت مبارزه اش مفت وجفت از دست داد واز پی گروهکهای نوتشیکل رفت، ابراز کرده اید. جای تاسف است که چنین حزب سراپا در اشتباه رابا چنین لفظ توصیف میدارید و دیگران را به پذیرش دوباره وبا شیوه همان روزی دارید تشویق هم میکنید. و این تاریخ روشن و زنده را با کلمات آبدار پنهان میدارید. به جای اینکه به اشتباهات واعترافات انسانی قلم بردارید به تآید این همه نا بسامانی حزبی و یکه تازی نا معقول واستبداد آدمخواری حزب مهر صحت میکوبید.حزبیکه اول دنباله رو و دوم با عدم شناخت و کار توده ای دچار بود ودر قدم بعدی با چه شیوه ظالمانه دیگر اندیشانرا به اعدام بدون پرسش برابر ساخت وهزاران انسان بیگناه را در زندان پلچرخی نیست و نابود کرد، چنین معرفی باید گردد؟ نسل امروزی تمام مسایل را میداند و شما کوشش کنید که مقایسه وی مسایل را پیشکش خواننده گان نسازید که قابل پذیرش هیچکس قرار نمیگیرد. شما دراین مقاله از راز و نیاز حزبی سخن رانی کرده اید.واز رفقا خواسته اید که به رهبران سابقه حزبتان نظر مخالف نداشته باشند. این خواست شماست و کدام مداخله دراین مطلب ندارم، اما تمام رهبران سابقه را بدون تحلیل ومعرفی کار کرد و کار ایی شان تآید کرده اید که بوی یک نوع دیکتاتوری ایدیولوژیکی به مشام میخورد. این زمان خود طرد تحمیل ایدیولوژیست. میگویند ابراز نظر به شکل آزاد خود نماد دموکراسیست و تحمیل هر نوع عقیده و ایدیولوژی، پامال کردن اساس دموکراسیست ! شما باید که از این بند ایدیولوزی پرستی براید جهان بینی نیک پنداری و نیک گفتاری و نیک کرداری را شیوه کار خویش قرار دهید، در غیر آن این تیوری پردازیهای وابسته به فرهنگ بیگانه ، نه شما را به جای خواهد رساند ونه جامعه را ! واصل تضاد جامعه را بایست که شناخت و راه علاج را پیشکش کرد. در جامعه افغانستان کنونی از ایامی که دارای دولتهای مرکزی گردیده ایم تا اکنون ایا یک کاریکه قابلیت افتخار ملی بوده باشد را میسر شده ایم واگر نشده ایم، دلیلش چه بوده است وبازهم تکیه برهمین مرکزی بودن باید کرد؟ و یا اینکه در جامعه کثیرالمله حق خود گردانی محلی برای مناطق مختلف کشورتحت اداره مرکزی با وضع قوانین خود مختاری محلی،باید قایل شد؟ خود گردانی محلی چه ضرر و چه خطر را دارا خواهد بود واگر نیست چرا یک تعداد سیاست بازان نگران مسله میباشند؟ و تا امروز ما از حکومتهای بسیار دکتاتورمنش ومستبد مرکزی برخوردار بوده وهستیم، لاکن به کدام نتیجه خوب انسانی وترقی وتحول اجتماعی واقتصادی نرسیده ایم وهمش نتیجه بد وجدا سازی قومی را داریم در عمل مشاهده مینمایم.به نظر من اعلاج بزرگ و رشد تفاهم وتساهل ملی در پیاده ساختن سیستم خود گردانیهای محلی است.این کار یک نوع رقابت سالم را در مناطق خلق میکند و هر منطقه زودتر تلاش مینماید تا محیطش بهتر و آبادتر وشکوفاتر باشد و این شیوه ما را برشد سریعتر اقتصادی وفرهنگی یاری مینماید. ما در نوشته ویا زبان هزاران بار از مصلحت و وحدت نام ببریم، بازهم به جای نخواهیم رسید وهر قدر قلم را به سوی نصیحت و پیروی اقلیت از اکثریت موهوم هم بچرخانیم، بی نتیجه باقی میماند. بهتراینست که راست باشیم وحقیقت تلخ تاریخی را بدون کم و کاست ابراز نمایم، تا از تکرار حوادث دلخراش و سیستم پوسیدهء خاندانی وخان خیلی وقبیله گرایی ، جلوگیری صورت پذیرد.گذشته را نباید به گذشته سپرد، گذشته را باید ریشه یابی کردتا نسل آیند مانند نسل امروزی در تلاطم بحرانهای آزرده سازغرق نشوند و برای گذشتگانشان لعنت نفرستند.آقای پر شور شما دراین راستا قلم بزنید وجامعه را آگاهی راستین از قضایا بدهید ونه اینکه تمام بدیها را خوب جلوه داده ، کودیتاهای نظامی را انقلاب قلمداد نماید ! خاین را بایست خاین گفت و وطن فروش را بایست که با همان خصلتش یاد کرد ودنباله رو را با همان خصیصهء زبونش به جامعه معرفی باید کرد.و بینش کلی وهمه جانبه از جامعه و مردم را با حقیقت نزدیک و در قالب بندیهای سیاسی گنجانید.از جانب دیگر دم از رهبران واقعی دیروز، زده اند واین رهبران دنباله رو را رهبر واقعی خطاب کردن به نظر من کم بهادادن به آنعده شخصیتهایست که به خاطر راه راستین که بر گزیده بودند هرگز تسلیم زور وزر وبویژه بیگانگان نشدند. وهرنفس که میکشیدند به یاد فرهنگ و داشته های گذشته و حال مردم خویش را با ارزش میپنداشتند.رهبرگرایی و فردنگری در مبارزات اساسی و دموکرسی، انسان ها را به شیوه های بت پرستی سوق میدهد.همه انسانند و انسانها خود بایست که با خرد و توانیکه دارند در راه برگزیدهء خویش چنان باشند که از خود فرمان برند وبا اراده انسانی خویش زیست نمایند، نه اینکه دایمآ در زیر بار دیکته گری ودستور پذیری قرار بگیرند.روی این دلیل است که کارای هر شخص نسبت به توانش وجدیتش وابسته به رسالتش میباشد و اگر بهتر کارآفرین واز فرآورده های کاری برخوردار باشد، وظیفه وجدانیش را بهتر توانسته است که اداء نماید و جای فخر فروشی در چنین حالات وجود ندارد واگر منتظر فخر فروشی وکیش شخصیت سازی باشد، تمام کارکردش را به باد فنا دچار میسازد و به هرشکل فردگرایی به نظر من در مبارزات فرهنگ گشایی  وتآمین عدالت اجتماعی و برابری انسانی یک شیوه نامعقول و مردود است.بنابرین من از آقای پرشور میپرسم که این رهبران واقعی دیروز کیها بودند وچرا نام مبارکشانرا در متن نبیشته تذکر نداده اید؟ و در جای دیگر آقای پرشور تمام رفقای دیروزی خویش را به دفاع از وحدت حزبی دعوت کرده اند و فکر میکنم که منظورشان همان « خلق وپرچم» باشد.شیوه اظهار این دعوت به همان طرز گذشته ابراز گردیده و کدام چوکات بندی جداگانه ای دراین گفتار دیده نمیشود، نتیجه اینرا میرساند که هوای تعفن بار اندیشه های مردود شدهء وارداتی هنوز در جولانگاه تفکراین آقایون گردش دارد و خیالات خام و خود بزرگ سازی از حد گذشته باعث این شده است که، دوباره هوس بقدرت رسیدن و یکبار دیگر جامعه را در بند جبر وزورپرستی گرفتار کردن است و بس. زیرا که این طرز تفکر مبارزه را صرف به خاطر بقدرت رسیدن اهمیت میدهند، نه بخاطرتآمین عدالت وبرابری انسانی وحقوق اساسی وآزادی بیان ویک ، کلمه « آزادی» این قدرت است که فساد را با خود میآورد وهمین قدرتمندان هستند که عاملین اساسی فساد و رواجگران خشونت میباشند. روی این دلیل است که مبارزه به خاطر کسب قدرت، قسمیکه ما در این عمر چند روزهء خویش شاهد چنین مبارزان و چنین قدرت طلبان و چنان خالقان فساد و درنده خویی بوده ایم وهیچکس نمیتواند این واقعیات را پنهان کند. آنهایکه به خاطر قدرت مبارزه کردند، به بسیار بدنامی فجیع از این دنیا رفتند وتاریخ می شرمد که نام اینچنین انسانها را در صفحه خویش بگنجاند. ولی انهایکه رزمیدند و منظورشان آزادی و عدالت اجتماعی و برابری بدون تبعیض بود، تا ابد مانند بزرگ مرد مبارز جهانی وهم چپی یعنی ارنستوچگوارا ومبارزین جانداده ای کشور کنونی ما که ،نامشان در قلوب انسانهای آزاده وآزادی خواه زنده خواهد ماند وهر قدر زمان بگذرد شیرینی چنین اشخاص ناب بیشتر واهمیتشان زیادتر میگردد. چگوارا مبارزه کرد وقدرت را هم صاحب گردید، اما بیش از چند روز محدود در سمت وزارتیکه منصوب شده بود نپاید وگفت من برای کسب قدرت آفریده نشده ام، بلکه برای تامین عدالت و جهانی کردن آزادی و به آزادی رساندن هزاران انسان در بند، خلق شده ام، تا زنده ام دراین راه تلاش خواهم کرد.آفرین برچنین فرزندان متکی به خود وخرد انسانی خود! هیچوقت ادعای رهبری هم نکرد. تعیین کننده گان معیار شخصیتهای یک جامعه فقط انسانهای آن جامعه اند و بس ! نام از زحمتکشان بردن ایا درد آنهارا درمان خواهد کرد و یا اینکه این زحمتکشان بیچاره در هرزمان وسیله ای بیش نبوده اند؟ در زمان قدرت حزب دموکراتیک خلق حتا به چپراستی مکاتب هم رحم نگردید وبه متعلم صنوف هفت وهشت هم کسی ترحم نکرد و خلاصه به دیگر اندیشان معقول و یا نا معقول جامعه یک نفر هموند آن حزب یافت نگردید که حد اقل یک انتقاد نسبت به این کشتار دسته جمعی دیگر اندیشان، شهروندان جامعه افغانستان ابراز فرماید.باز شما دارید این رفقا را درهمین راه بیرحمی دوباره تشویق و ترغیب میدارید. وسراپا از موضع توجیه اعمال این رفقای وحشت آفرین بدفاع بر میآید.به جای اینکه یک زره ملامتی و طلب معذرت از مردم و آنهایکه ضرر دیده اند بنماید، همه را انقلابی ناب و رهبران را رهبر واقعی معرفی مینماید که خود شمابهتر وبیشتر میدانید.در لابلای سخنان آقای پرشور  واژه تعصبات کورزبانی ، قومی ومذهبی به نظرم خورد، اما از پس منظرچنین واژه هایادهانی نگردیده بود.به نظر من میبایست که آقای پرشورکمکی تاریخ را میگشودوعلت ودلایل این تعصبات را بطور مشخص وبدون تفره روی وگریز روشنتر میساخت، ذهن خواننده گان رابا پرسشهایکه داشتند خوبتر باز و پاسخ میداد.عاملین اصلی این تعصبات را به مردم مشخص ساختن، یک پایه اساسی این تعصب را در حقیقت زدودن است. جمله پردازیهای مجمل نه تعصب را کم خواهد کرد ونه متعصبین کور را به جامعه معرفی خواهد داشت. من طرفدار گفتن حق وراستی تا سرحد آزرده شدن هر کسیکه آزرده میشود هستم و تا زمانیکه حقایق جامعه و تاریخ پر نشیب وفراز کشورمانرا به شکل راستینش بیان نکنیم، به حقیقت پیوند و به وحدت هرگز نخواهیم رسید. پوشاندن واقعیتهای جامعه رامیتوان حقیقت گفت؟ تبلیغات دروغین حکم یک داروی تسکین آور را دارد، مجردیکه خورده شود بعد از چند دقیقه اثرمندیش میکاهد وگفتن دروغ برای ملت وجامعه حیثیت چنین کار را دارد.با گفتن راستی نباید قلب کسی جریحه دار و خاطر کسی آزرده وار شود. واگر میشود، بگزار بشود! همین بر ملانکردن حقایق راستین بوده است که ماشاهد فرکسیون بازیهای چپی وراستی در کشورمان افغانستان کنونی بوده ایم.بطور مثال: خلق و پرچم، دارای یک ایدیولوژی ودارای یک بادار ودارای یک استراتیژی وهدفمندی در جامعه بودند وهیچ فرق کلی دراین دوجناح دیده نمیشود، چرابا همدیگر تا سرحد نابودی فزیکی دشمنی داشتند؟ وشما سیاستا رهبر خلق را شهید ویک ضایع فراموش نشدنی در مقاله گذشته خویش معرفی کرده اید. وامدیم دراین سوی دیگر که راستی های اسلامی است، یک نمونه از این جناحهای کنونی که همه شاهد تضادهای کشنده ایشان بودند، میآورم مثلآ: حزب جمعیت اسلامی استاد ربانی وحزب اسلامی گلبدین حکمتیار، هردو پیرو یک مکتب ، هردودارای یک ایدیولوژی، هردوتحت اثر کشور بیگانه پاکستانوغیره کشورهای عربی وغربی،هردو دارای یک دین و یک مذهب وخلاصه کدام وجهه مخالف ظاهری من دیده نمیتوانم، روی کدام دلیل به هموندان یکدیگر  در جبهات تا سرحد پوست کردن وکشتن ونابود کردن هم ترحم نمیکردند؟ علت وبرهان این طرز وشیوه هارا امید وارم که طور مشخص برای خواننده گان عزیز سایتهای مشهور بیان بدارید و کسانیکه بهتر وبیشتر معلومات دارند هم میتوانند دراین باره چیزی بنویسند واذهان مارا آگاهی بخشند.در اخیر امیدوارم که اقای پر شور مرا با بزرگواریشان ببخشند و من جسارت نقد را ندارم وهدفم هم نقد شما نبود ولی خواستم که قضایا را از اینکه شما از تجربه بیشتر وبهتر برخوردارید و دربطن قضایای اخیر افغانستان شاهد تمام مسایل گوناگون بوده اید، مشخصتر برای من ودیگران نزدیکتر به حقایق تاریخی وسیاسی بیان فرماید وخرده نگیرید وهم به مسایل انقلاب ودگرگونیهای تیره کننده باور نداشته باشید که این زمان در طلب دیگر مطالب است.ما وشما کوشش نمایم که قهر را در جامعه کاهش دهیم ویک فضای دوستی وهمدلی را جانشین غضبهای کشنده ومیر غضبهای نابود کننده هزاران هزار انسان دیگراندیش، بسازیم، جامعه را از شر، شرراندازان برای همیش با جاگزین کردن شکل وشمایل انسان وانسانیت ، نه افغانیت که دایمآ به شکل انتزاعی در زبان بسیاریها جاریست، نجات دهیم واین کار هم در عمل وهم در نوشته وبیان حقایق صورت پذیر خواهد بود. منظورم از واژه افغانیت آنست که با تآسف این واژه واین رسم ورواج افغانیت مارا هرگز نجات وبه تحول وترقی باز نخواهند آورد ، زیراکه این رواج عنعنوی بندیست که همیشه در پا ودست ما محکم پیچیده شده است و نمی گزارد که یک قدم ازاین واژه بیرون برویم، یعنی از بند وعقبمانده گی بیرون برویم. خداکند که دیگران مطلب را وارونه نگاه ندارند وبه حقیقت موضوع پی ببرند. به امید اینکه بیشتر وبهتر خود را بشناسیم وبه فرهنگ وداشته های پیشرونده ء خویش ببالیم وبا خردمندی که تبار ما همیشه از آن سخن گفته اند رجوع نمایم وتا به شگوفایی فرهنگی که در برگیرنده تمام جهات است موفقانه برسیم.از دانشمندان بزرگوار تمنا دارم که اگر کدام غلطی املاء وانشاء درمن میبینند، نه تنها نادیده نگیرند ، بلکه مرا متوجه آن بسازند. ودر آخیر سخنم را با یک بیت کوتاه پدر زبان فارسی دری، خاتمه میبخشم.   

 

  هرآنکو گذشت از ره مردمی                  زدیوان شمر مشمر از آدمی      

  خردگر برین گفتها نگرود                        مگر نیک مغزش همی نشنود 

یعنی اینکه انسان باید که متکی به ظاهر قضایا نباشد، و در گوشت واستخوان ونهایت در مغزیکه ئمنشه ء حقیقت است، خود را برساند واز آن حقیقت یافته ودلباخته بدیگران نیز آگاهی بدهد. آقای پر شور وتفکریکه بیان داشته اند، به منزله همان شرع که ظاهر را میپروراند سخن گفته اند واز گوشت و استخوان ومغز مسله با تآسف بی خبرند واین بیخبری بود که ایشان وهمقطارانشان را به دنباله روی وشیوه تفکر انتزاعی کشانید وراه راستی را از راه دنباله روی توان فرق نیافتند. اینجا بود که هم خود وهم جامعه را به گمراهی و دیکته نگری سوق دادند، تا زمانیکه ناکامی به سراغشان رسید وباداریکه با چه تعهد انقلابی در برابرشان قرار داشت ، در روز روشن، تنهایشان گذاشت وپل دوستی را بدون اراده ایشان گذشت وکودتای ثور را با صفت نا معقولش به شکست همیشگی برابر ساخت. اینست راه که به ترکستان رهنمایت خواهد شد. خدا کند که به خود آمده باشیم وباز دچار خود فراموشی وخود فروشی نشویم.   

     میرزایی.