ناتور رحمانی

23.06.06

 

سالهای که در افغانستان باران نباريد ؟!!

 

وقتی فصل ها جابجا شدند .  دود خاک سوخته به فضا بلند شد .  کوه ها ا ز حرارت سُرب مذاب مفهوم هزار انفجار را با هزار ها زخم سينه اش تداعی کرد و در عريانی چون دره های تاراج شدهء دست توفان و تندباد بی برف و بار گرديد . دگرچشم کور دريا ها ، رود ها و چشمه سار ها نمناک نگرديد . لب خشک و ترکيدهء زمين

و جاده در انتظار قطرهء باران عطوفت زير چکمه های رهروان آمده ا ز آنسوی مرز محبت و دوستی با سنگ در  سينه و سلاح در آستين خونين گرديد .

اين جهنمی ترين روز در تقويم ساعت را باعقربه های کشيده شبيه گژدم روی پودر خاک نشان ميداد که زهرآگين  ا ز عقب همديگر روان بودند . ( تو گويی عدد هفت با هشت مسابقه داشت ) روزها به درازی ماه و ماه ها طويل تر از سال و سالها به بلندای قرن ها رسيد . آفتاب زخمی تر ا ز هميشه بر فرق زمين نشست و خشکسالی را با ريشه های سوخته پيوند زد .

هجوم ملخ ها در مسير شان هسته و جوانه نگذاشتند حتا از قعر قحط سالی استخوان شکستاندند و به نيش کشيدند .

سياهرنگ ترين ملخ ها در هزار چاک زمين خشکيده تخم گذاری کردند و خود با خوردن همديگر زنده گی را به گروگان گرفتند تا دور دگر که آفتاب برای التيام زخم ها خودش را به چادر شب پيچيد . بدبختی ها از کوتاهترين راه رسيد و همه را به هم خلط و خمير نمود . باور در مزارع خشخاش بارور گرديد و هزارها ملخ سرخ و سياه از تخم های گذاشته شده به چاک چاک زمين برون برآمدند  و انديشه آزمودهء شانرا بسيار آسان از مسلخ نيات شان عبور داده روی هر تختهء شکسته از حوادث بار کردند تا باد برخاسته از ويل آنرا به دوران آورد و بهاء دهد ....

انها اين هجو و هجوم را مبارزه نام گذاشتند . مبارزه برای شکمباره گی و شکمپاره گی ... اين قشر ملخ های کتابخور مشبوع شده از هزار ها ريشهء گسسته در عمق خاک برای ارتفاع شکم های شان از شب و شلاق شعار ساختند و با گردونهء هيجانات لذت بخش برای ساختن خاطره های پرشور و نام آور بطور مطلق جدا از احساس و حقيقت با همان تشنگی قرون از خشک فکری به سيروسياحت پرداختند و برای مستی و تفنن آشاميدن قطره قطره خون انسان را تا نهايت جنون و ديوانگی تقاضا نمودند . خون توده های نادار و ناتوان را که هميشه قرضدارزنده گی بوده و ميخواستند هر چه سريع تر از گذرگاه ستم عبور نمايند تا به سير نمودن شکم های شان برسند . آنها ميدانستند که درين راه قطره قطره خون شانرا به شيشه می کشند و بار بار نابود خواهند شد . مگر بی هراس به پيش ميروند زيرا تمام راه ها را کوبيده اند و حقارت زندان و زنجير را ديده اند  . اين توده ها بدور از نيت ماجراجويانه پا برهنه تا آخر خط ميدوند  . اين ها برای رسيدن به هدف شان شرافت را خدشه دار و ناموس را به گرو نمی گذارند و از شدت ترس رنگ نمی بازند  . اين توده های تحت ستم قدسيت نفرت از معامله گران خاک و خون خويش را هميشه در قلب خود شعله ور نگهداشته اند . نه گذشته های دردناک فراموش شان ميشود و نه با آدمکشان خاين آشتی و سازش دارند ....

هجوم ملخ ها در خشکسالی انديشه لای پنجه های روس غدار هستهء کودتا ها را گذاشت و با بربادی تماميت زنده گی مادی و معنوی بنام منفور ( خلق و پرچم  ) در هزارها زخم زمين ناشی از انفجار و انزجار فرو رفتند و آنجا ها تخم گذاری کردند که در دور دگر بنام های ملوث مجاهد ، طالب ، نيروی شمال و غيره سر برون کردند همه يکساخت . همه يکرنگ .

اين ملخ های برآمده از سوراخ های زمين هوای توليد شده از بادپکه اتاق های خواب شانرا با هوای دموکراسی اشتباه گرفته با ديده درايی ذاتی و حقارت فطری شان ازين جا و آنجا آواز برون ميدهند . همين ملخ های ويرانگر و تباه کن اکنون اديب ، فيلسوف ، مورخ ، قصه نويس ، شاعر ، خاطره پرداز ، واقعه نگار شده اند !!!

وقتی قصاب قلم بزند سياه را سپيد نشان خواهد داد و خيانت را اشتباه ... مگر يک گروه سياسی با آن همه کر و فر چقدرو چند دفعه ميتوانند اشتباه کنند ؟ آنهم به قيمت قتل عام مردم و ميهن تا حد مستعمره ساختن کشور ....

اين اشتباه خيانتبار يا خيانت اشتباه آميز ختم کار حزب آنچنانی نبود . بل آغاز بود آغاز کاری که يک مصيبت از ميان مصيبت دگری بوجود آمده وهريک خود نوزاد مصيبتبار دگری را آفريد ... همين ملخ ها بودند که تا ديروز روی مليون ها دالر خون مليون ها افغان را ماسيدند تا مقدار خيانت و جنايت خود را به افغان و افغانستان به اربابان خويش نشان دهند . امروز هم قصد از بين بردن مزارع از نو کاشته را دارند . گرچه اين مزارع از نوع رستنی های مصنوعی تيپ امريکايی و کشور های سرمايداری باشد . ميخواهند باز هم کشور را با زور سرمايه و سلاح برای آدمهای اسير شدهء آن ديار به زندان تبديل نمايند . زندانهای که احزاب چپ و راست حاکم در افغانستان داشتند .

شما بصورت دقيق نمی توانيد تصويری از زندانهای وحشتناک دوران آنها داشته باشيد تا به چشم نديده باشيد ....

وقتی برون از زندان استيد نميدانيد شکنجه گاه چيست ؟ حرفهای پيرامون آن ميشنويد مگر وقتی داخل آنجا رفتيد خواهيد فهميد که شکنجه گاه يعنی چی ؟

آنجا آدم را با شديد ترين عذاب ها آشنا می ساختند که صد بار مرگ برآن شرف داشت . و گاهی هم مرگ به اثر شکنجه فرا ميرسيد که قابل تحمل بود . آنجا در شکنجه گاه برای مقاومت کردن شجاعت کافی نبود زيرا برای شجاعت ميزان و پيمانهء وجود نداشت . شايد برای يکروز يا يکشب خوب بود مگر برای فردا و فردا شب چی ؟

در شکنجه گاه کوشش ميکردند هويت و شخصيت آدم را بکشند . شکنجه گران با پستی در تلاش چنين کاری بودند گرچه به ديده مردان مبارز بسته به زنجير بيشتر از پيش زبون و حقير معلوم ميشدند . اين جانوران سياسی نه تنها با يک زندانی چنين ميکردند بل با کسان وی نيز چنين رويه داشتند . با آنهای که در سوزان ترين روز ها ويا در سرد ترين فصل ها با صد زحمت و نامرادی بقچه در بغل خود را عقب دروازه صدارت ، رياست تحقيق ، حوزه های شماره دار و بدنام ( استخبارات  با شکل همگون و نامهای مختلف ) و يا ديوار بلند زندان می رسانيدند . آنها آموخته بودند که چگونه توهين ، تحقير حتا لت خوردن را تحمل نمايند . ياد گرفته بودند چگونه نفرت و انزجار خود را برخ ستمگران بکشند . آنها گاهی با اشک و التماس خواهان يک خبر خشک و خالی بودند . ميخواستند بدانند جوانان شان ، مردان خانواده های شان زنده اند يا نه ....

هزار ها هزار آزاديخواه سالها پيش با بسته شدن نطفهء مبارزه برای نيل به اهداف والای انسانی و رهايی از سلطه استثمار و استعمار در بطن مادر وطن درد کشيده ، درد ديده و با درد و داغ بدنيای پر از ستم پای گذاشته اند تا صادقانه و بی هراس با رژيم های سفاک ، خاين و وطن دشمن پيکار نمايند . گرچه گروه گروه اسير شکنجه و زندان شدند و يا جوخه جوخه اعدام و تير باران گرديدند ... مگر اين راه خالی از رهنوردان اسطوره ساز نشد .

حزب به اصطلاح ( دموکراتيک خلق ) برای بقای خويش با ايجاد سازمان های نامزده ، شرير و سر تا پا گنديده

و با ادعا ی بلند بالای چپ تا سطح افراط و ابتذال در فرومايگی ، غلام منشی و قدرت طلبی آنقدر انحراف نمود تا چپه شد يا چار پلاق بطرف راست افتاد که هر دو از يک قماش بودند . با تن واحد و سرهای جداگانه شبيه اژدهای دوسر.

سازمان بدسرشت ، بد کارهء بدنام ( خاد ) يکی ازين مجتمع ها بود که با رحجان دادن به کميت اعضا در و دروازه را باز گذاشته به هر گمراهء مادر خطای عاق پدر و مادر ؛ تن فروشان شهر . روسپيان اشرافی .  به هر بی مقدار زبون و عقده يی مريض که تشنه مقام ، پول و انتقام بود گفت : بفرماييد . داخل شويد . اين سازمان بی بند و بار هر نوع جنس بد جنس را عضو داشت .

درست شبيه مکاره بازار . درين مکاره بازار سياسی تنها ملت بيچاره و درگير مانده بود که از چپ و راست سلی ميخورد و هر دو طرف رخسارش کبود بود .

اين خاديست های منفور بيشتر و افراطی تر از وظيفه و مسلک خويش ملت را شکنجه و عذاب کردند . بويژه وطنپرستان واقعی را . اين جانی های سفاک حتا بعد مراحل تحقيق در داخل زندان با زندانی جلاد منشانه رفتار ميکردند . مثل انداختن زندانی برای ماه ها در سلول انفرادی . حبس کردن در تشناب ها و هواکش ها در سرد ترين زمان . محروم نمودن از ملاقات و پايوازی . حذف کردن حق تداوی ، داکتر و درمان . دور نگهداشتن زندانی از مشغوليت های سالم ، فکری و آموزشی مثل کتاب ، قلم ، کاغذ ، شطرنج و غيره و چپاول اين همه به بهانه های بی مفهوم و مختلف .  ادامه جنگ روانی و روانفرسا بصورت مدوام . تحرک نمودن اوباشان خاديست که بنام زندانی ، زندانبان و باشی ايفای وظيفه مينمودند بجان شريف ترين فرزندان وطن و مبارزين بر حق . سازمان دادن جنگ ها و دعوا های خونين توسط جاهلان ( ترياکی ) و چاقوکش . ( آنها پتره های آهنين پنجره ها را کنده زريعه سنگ هنگام تفريح در مثلث هموار کرده .  بعد لبه آنرا در داخل اتاق يا وينگ با سايدن به سمنت پيش تشناب تيز و بُران نموده .  از نوله آفتابه پلاستکی برای آن دسته ميدادند . آنها اين کارد شمشير گونه را هميشه در نيفه پنهان داشتند تا هنگام جنگ خوب و بد ، حق و ناحق ، شرافت و بی شرفی طرف خوب ، شريف و بر حق را ضربه زده جرح وارد نمايند . ) اين قضيه به هيچوجه از ديد دفتر سياسی زندان ، سازمان اوليه ، قومندانی بلاک ها ، رياست تحقيق و غيره پوشيده نبود . آنها هم ميدانستند هم در سازماندهی آن نقش داشتند و خود محرک بودند . در فرجام آنکه ضربه ديده ، خونين و مالين بود جزايی ميگرديد و فشار زياد تر ميديد ....

در پهلوی اين همه جفا محکمه اختصاصی انقلابی بيخود از نشاء ودکا با گشاده دستی حکم مرگ صادر ميکرد و پليگون ها با نفير گلوله پيام محکمه را به محکومان ميرسانيد .

فضا بوی مرگ ميداد . آنها . مبارزين با شهامت به گوشه های آسمان غمزده ميهن می نگريستند نه به چشمان بی آزرم جلادان . آنها همانگونه مغرور به عقيده و با صلابت در تيره ترين ساعات شب به کشتارگاه برده ميشدند . آنگاه هيبت فرياد شان آسمان را ميدريد . سرود شان برای جاويدانگی شدن پيام ميداد و اندکی بعد گلوله ای نفس شانرا ميدريد .

وقتی شفق رنگ خون ميگرفت مادر وطن به گور ناپيدای بهترين فرزندان خود اشک ميريخت .

چنين بود وضع زندان و زندانی ، خاد و خاديست ها در دوران حکومت خود کامه حزب دموکراتيک خلق افغانستان ؟!

دور دگر . شکل دگر ی از جفا و ستم !!

وقتی جلاد کهنه کار با شکل دگر بميدان آمد بسيار زيرکانه و خاينانه اوامر بادار شکست خورده و هزيمت کرده خويش روس غدار را عملی نمود و هزار ها زندانی سياسی را که معجزه آسا از زير ساطور قصابان خاد نجات يافته بودند چون گوشت دم توپ برای فرقه ها و کندک های محاربوی سهميه داد تا بزعم شان چپ و راست آنجا در جبهات جنگ راست و چپ همدگر خود را نابود نمايند که مگر از ( انقلاب کبير ، شکست ناپزير ، و برگشت ناممکن ثور دفاع گردد ؟!! )

اين مجری برنامه های جنايتبار ( کی ، جی ، بی ) و مشهور ترين اجنت آن داکتر ، نجيب ، نجيب الئه ريس خاد بود که با پوشيدن ردای رياست جمهوری و تکيه به اريکه قدرت سفاکی اش را تا سطح سياهی ماندگار بالا برد .

ميخوانيم و ميشنويم که امروز دارودسته همان حزب بدنام . وامانده های از اعضای سفاک و وطن دشمن خاد هر يک از اين خاينين تشنه بخون ملت را قهرمان ملی ، آگاه سياسی ، سرسپرده ، دموکرات ، مترقی ، انسان والا و وطنخواه جا ميزنند !!!

آنها فکر ميکنند ملت از همان نيمه روز پنجشنبه ( هفتم ثور سيزده پنجاه و هفت  ) سياهترين روز در تقويم تا کنون خواب بوده هيچ چيز را نديده و هيچيک از خاينين را نمی شناسند ... وقتی حوادث ازپی هم آمدند و در تراکم ترس آور خويش به فاجعه های جبران ناپزير تبديل گرديدند . جنگ سرد بين شرق و غرب ديوار از يخچال ها و انجماد ساليان سياسی بين دو قطب و دو ابر قدرت امپريالستی را در کشور بيچاره ما آب نمود . يگانه حفره گور نما که قابليت جذب اين آب ها را داشت حزب به اصطلاح ( دموکراتيک خلق ) بود . فشار قهار يخ های آب شده ازبن چاهء کنده شده بدست ( خلق و پرچم ) برون جهيده در يورش سرسام آور ، بی لگام و جنون زای خويش هر چه را در برابر و مقابل با خود ديد ويران و معدوم نمود . زمين ، هوا ، آدم ، پرنده و  جنگل را ... برای اين آفت برباد کن و ويرانگر اين کار مسلهء نبود ....

در آخر اين حزب پيش درآمد روس بدون دور نما  سرسام گرفت . سر نخ را گم کرد . چون سنجش ها و سياست های شان درمورد ملت و وطن غلط از آب برآمد . حزب سرگيچه گرفت . درپچال شد . رنگ باخت . رنگ گرفت

تغيير نام داد . نشان عوض کرد و دهها شعبده بازی دگر مگر بی فايده ... حزب شبيه مار زخمی که سرش را به سنگ کوبيده باشند در صدد احيا ی دوباره و تجديد حيات با هر حزب ، سازمان ، گروه ، محفل و دارودستهء که در خيانت و جنايت همتا و همترازش بود سازش کرده حتا با ماليدن پيه خرس به تن و بدنش مرتجح ترين اخوان را برادر و فاشيست ترين سيستم سرمايداری را پدر خويش خطاب نمود ودر سايه دامان هر دو کشته شده گان بدنام خود را قهرمان ملی . آدمکشان بی بديل خويش را خبره و خبير ، دانشمند و فاضل . گناهان کبيره خود را اشتباه و لغزش نام گذاری کرده در آخر آنچه را تاييد نمود که زمانی با دهل و سرنا ، شور و فرياد در ضديت و با تاکيد مرامنامه و برنامه خود ميگفت : مرگ بر اخوان الشياطين  ، ارتجاع و امپرياليزم ... جيغ ميزد : اين ها دشمنان ما . پرولتاريای سراسر دنيا ، جهان هستی و انسانيت استند !!!!

زهی خفت و خواری !!

حالا ببينيد که راه به کجا ميبرد اين حزب پيشتاز ، پيش آهنگ ، طراز نوين ، برگشت ناپزير و ....

به ترکستان ، رياض ، اسلام آباد ، اورشلم ، لندن و واشنگتن ؟؟

و قضيهء ملخ ها ؟

تا در افغانستان باران نبارد اين ملخ ها بار ها نظر به فطرت خويش در چاک چاک زمين سوخته و زخمی تخم گذاری نموده و بار ها به اشکال مختلف هست و هستی را به بربادی و ويرانی خواهند کشيد .