باقی سمندر

   چهار شنبه 24 جوزا     1385

14جون 2006

 

 

 

 

     

نگاهی به  اتهامات رحیل  زیر عنوان

      " سپنتا از حرف تا عمل "

                   ( بخش نخست )

 

 

 امروزچهار  شنبه و ساعت چهار بعد از چاشت است.   اکنون وقت ای  نه چندان کافی میسر شد تا نگاهی به نشرات داخل کشور بیاندازم .  به بسیاری از نشرات نگاهی نمودم تا نوبت به مجاهد رسید.مجاهد ارگان نشراتی جمعیت اسلامی افغانستان میباشد. . از میان مقالات چشمم را عنوانی جلب کرد زیر نام " سپنتا از حرف تا عمل" . مقاله را خواندم و مصمم شدم تا نگاهی به اتهامات م. رحیل داشته باشم. اینک  بخشهای آن مقاله م. رحیل  را باهم میخوانیم . در سراپای مقاله دیدگاه یک بخش التقاطی جمعیت اسلامی افغانستان در مورد مساله ملی بازتاب یافته است منتهی به بهانه برخورد به سپنتا . من شما را به خواندن تمام مقاله دعوت مینمایم . البته در پاورقی این نبشته یا صفحه مجاهد اگر مراجعه نمائید ، بد نخواهد شد.

 ببینیم  رحیل از جمعیت اسلامی افغانستان چه نوع در سفته است ؟

 "به قلم: م. رحيل.

 سپنتا فرزند يكي از ملاكان متنفذ هرات بنام شاه علم طاهري است كه برحسب مرسوم آن زمان، پدرش اورابه شاه سابق بخشيده و "رنگين" جزء غلام بچگان متأخر دربار شد. جمعي از اين غلام بچگان پيرو تفسير مائويستي ايديولوژي ماركسيسم شدند كه سپنتا از آن جمله بود.

سپنتا بعد از مهاجرت به اروپا، هر نوع تعلق خود با كشور را قطع كرد؛ تا جايي كه به عضويت حزب سياسي سبزها در آلمان درآمد و از طرف آن حزب، غرض احراز پست شهرداري آخن كانديدا شد. با تحول جديد در افغانستان" كه برتري ژنتيك به غرب رفتگان نسبت به بوميان" از مميزه هاي آن است، مانند بسياري ديگر به فكر، "زندگي در غرب و سياست در افغانستان" افتاد. اين پروسه را رسانه هاي غربي مخصوصاً راديوي بي.بي.سي- تمويل و توجيه مي كند. بسيار اند كساني كه امروزه آنان را "شخصيت هاي رسانه اي" مي خوانند؛ سپنتا يكي از آنان است. كار در اين راستا، با سخنان "قدرت پسندانه" و"چوكي طلبانه" آغاز مي شود و با توجيه تمامي نارسايي هاي نيروهاي خارجي وگفتن "بد ورد" به كساني كه دولت افغانستان آنان را نا مطلوب مي داند ادامه پيدا مي كند " 1

درسفتن های م.  رحیل  درمجاهد نشریه جمعیت اسلامی افغانستان را مورد ارزیابی قرار میدهم تا دریابیم که واقعیت چگونه است ؟

م. رحیل نوشته است که :

 " سپنتا فرزند يكي از ملاكان متنفذ هرات بنام شاه علم طاهري است كه برحسب مرسوم آن زمان، پدرش او را به شاه سابق بخشيده و "رنگين" جزء غلام بچگان متأخر دربار شد.

 در مورد  " غلام بچه بودن "من مقاله مفصلی زیر عنوان " فرمان شماره پنجم برضد رنگین سپنتا " نوشتم. شما میتوانید در گفتمان به آن مقاله برخورد نمائید.

 م.رحیل!

 

من باور نمیکردم که از خامه شما همچو  درهای ناب !روی سپید کا غذ را سپید تر کند و اینک با ابراز صد افسوس بحال قلم و کاغذ و صفحه انترنیت و لفظ در دری ناگزیرم تا یکبار دیگر بنویسم که :

فرض را بر این میگذارم که:
 
سپنتا فرزند يكي از ملاكان متنفذ هرات و "رنگين" جزء غلام بچگان متأخر دربار شد.

نخست :

آیا رنگین خودش انتخاب کرده بودکه بایست در خانه یکی از ملاکان متنفذ هرات دیده بدنیا بگشاید ؟

آیا    حق انتخاب  نطفه بسته شدن و بدنیا آمدن را رنگین سپنتا خودش داشته است که چه وقت و کدام روز و در کدام گوشه ای از  دنیا چشم بگشاید ؟

دو :

 آیا رنگین دادفر سپنتا خودش به خواست خودش " جز "غلام بچگان دربار " بوده است ؟

  سه :

اگر در یک روز یک کودک در خانه سرمایه دار و یکی در خانه کارگر – یکی در خانه ملاک ودیگری در خانه دهقان- یکی در خانه معلم و یکی در خانه جولا یا بوریا باف یا شانه ساز یا سنگتراش بوجود بیاید یا در خانه نداف یا کلال یا در خانه فرد دیگری با شغل دیگری دیده بدنیا بگشاید ، آیا کودک مقصر است ؟ آیا کودک گنهکار است ؟ آیا کودک خودش انتخاب کرده است که چه وقت و در کجا و در کدام موقعیت اجتماعی پا به عرصه وجود بگذارد ؟

  چهار :

از این یک گام جلو تر میگذارم ،  کودکانی همزمان در چند خانواده بوجود میایند و آنهم یکی در خانه   ای پدر و مادری مسلمان ، دیگری در خانه هندو ، دیگری در خانه یهود و دیگری در خانه نصارا و یکی هم در خانواده ایکه پدر و مادرشان اتائیست اند و یا یکی در خانه ایکه پدر در یک دین ومادر پیرو دین دیگر است ، یا پدر پیرو یک مذهب ومادر پیرو مذهب دیگر است و این زاد و ولد در میان شش هزار و اند ملیون نفر انسان در روی کره خاکی زمین ما امریست روز مره و دوام آن هم  تا نمیدانم چه وقت.

م. رحیل !

آیا این کودکان که پیرو دین شما نیستند و یا مربوط به طبقه شما نیستند و یا مربوط به قشر شما نیستند یا حتی مربوط بیک کاست در جامعه کاستی اند ،  همه گنهکار اند و مقصر و پدران شان هم می باید توهین و تحقیر گردند ؟

 

 م.رحیل !

میتوانید برایم انسان و انسانیت را تعریف کنید و از کرامت انسانی سخنی در میان بیاورید ، کرامتی که باید از هر نوع  تعرض مصئون باشد؟

برای من هیچ ربط ندارد که رنگین دادفر سپنتا در زمان کودکی در کدام خانواده و در کجا دیده بدنیا گشوده است و شما در کجا؟

مهم اینست که رنگین دادفر سپنتا امروز در وزارت خارجه افغا نستان در پندار و گفتار و کردار تاچه حد از منافع ملی افغانستان  سخن میگوید و تا چه حد میتواند از منافع ملی  مردم افغانستان نمایندگی نماید یا  اینکه   برخلاف منافع ملی افغانستان  قرار دارد ؟

بهترین معیاربرای شناخت افراد، گروهها و سازمانها نه گفتار شان  بلکه پراتیک اجتماعی آنها میباشد.

من توجه شمارا به گوشه ای از سخنان رنگین دادفر سپنتا جلب مینمایم که در روز آغازکارش در وزارت خارجه افغانستان گفت :

" در اوایل قرن بیستم بزرگانی مانند، محمود طرزی و ولی محمد خان دروازی این مسؤلیت را بر دوش داشتند. در پگاه امید بخش قرن بیستم، محمود طرزی طلایه دار روشنگری در کشور ما،  پیام ترقی خواهی و میهن باوری را به این سرزمین بزرگ آورد. جانشین او، محمد ولی خان دروازی با تمام  نیرو تلاش کرد تا افغانستان سربلند و مستقل به جایگاهی که شایستگی آن را در خانوادۀ ملل متمدن جهان داشت، برسد. تداوم سنت اسقلال طلبی و میهن باوری، دین بزرگی است که ما باید آن را ادأ کنیم. " 2

آیا رحیل نه میداندکه محمود طرزی را از افغانستان تبعید کردند و امروز آرامگاه وی در ترکیه قرار دارد ؟

 رحیل بایست از خود بپرسد که چه دیدگاهی یکبار پدر محمود طرزی را از افغانستان اخراج نمود و بار دیگر محمود طرزی را تبعید نموده و سر انجام به دولت ملی  شاه  امان الله در افغانستان نقطه پایان گذاشت ؟

در همین جا ضروری میدانم تا بیان دارم که بهتر خواهد شد تا وزارت خارجه افغانستان برای انتقال تابوت محمود طرزی از ترکیه به افغانستان با مقامات ترکی صحبت و مذاکره را آغاز نمایند. همانطوریکه تابوت سید جمال الدین افغانی سر انجام به افغانستان انتقال داده شد و امروزمقبره وی در ساحه دانشگاه یا پوهنتون کابل  قرار دارد،  امید وارم که  تابوت  محمود طرزی نیز به کا بل انتقال داده شود و نواسه های وی بویژه شاهدخت هندیه د افغانستان و شاهزاده احسان الله د افغانستان و اعضای خانواده امان الله و مردم افغانستان شاهد باشند که تنها سخن گفتن از محمود طرزی کافی نیست بلکه در کردار هم جنازه مسافر و امانت وی به افغانستان بر میگرددو خط استقلال طلبانه وترقی خواهانه وی در دستور کار در افغانستان قرار خواهد گرفت و محمود طرزی و محمد ولی خان می باید رسما اعاده حیثیت شوند .

 این بر نشرات و ژورنالیستهای شرافتمند است تا با روشنگری خود زمینه فکری  آزادیخواهی- استقلال خواهی و ترقی خواهی را هرچه بیشتر مساعد سازند.

در مورد " غلام بچه " بودن  رنگین دادفر سپنتا :

 گرچه در این مورد هم در مقاله ای بنام " نگاهی به فرمان شماره پنجم ..." به تفصیل نوشته بودم اینک به طور فشرده مینویسم که رنگین دادفر سپنتا در وزارت خارجه گفت که :

" عهده داری مسؤلیت وزارت خارجۀ جمهوری اسلامی افغانستان، در لحظه های چنین دشوار، اگر از جانبی افتخار بزرگی است، از جانب دیگر چالشی است بسیار مهم.

در اوایل قرن بیستم بزرگانی مانند، محمود طرزی و ولی محمد خان دروازی این مسؤلیت را بر دوش داشتند "

پس رنگین دادفر سپنتا :

در مورد " غلام بچه " دربار  امیر حبیب الله ، محمد ولی خان دروازی یا نخستین وزیر خارجه افغانستان که قبل  از محمود طرزی در سطح ملی و بین المللی از منافع ملی افغانستان در زمان سلطنت امان الله  یاد کرد و حتی  به خاطر منافع ملی به سر دار رفت ،  سخن  میگوید ولو او را  در محکمه فرمایشی" خائن ملی" گفته و حتی کتاب بنام " محکمه خائنین ملی " به نشر رسانیدند .

  وقتی محمد ولی خان را کشتند  (3)، فرزندانش باید بدون سروصدا  وی را دفن میکردند و جنازه وی را در قول آبچکان به خاک سپردند. هنوز شاه ولی ولی ( ترانه ساز) و سروش  فرزندان محمد ولی خان همچنان  دختر یا صبیه محمد ولی خان خوشبختانه زنده اند و همچنان همانطوریکه  ترنم سروش- ولی - قانع،محبوب ولی ،  مسعود قانع، صلاح قانع ، وجیهه  قانع و رقیه قانع و نواده های محمد ولی خان خوشبختانه زنده اند اما مقبره محمد ولی خان آزادیخواه و نخستین وزیر خارجه افغانستان را جز چند تن محدود نمیدانند که در کجاست !  و بیشتر از هفتاد سال سخن گفتن در وزارت خارجه افغانستان در مورد محمد ولی خان  گناه بزرگ وکبیره شمرده میشد اما رنگین دادفر سپنتا این تابو یا حرف ممنوع را شکست و از خط قرمز گذشت.. جا دارد که وزارت خارجه افغانستان به اعمار مقبره وی همت گمارد و فرزندانش را یکبار در کابل دعوت نماید تا رحیل هم ببیند که رنگین داد فر سپنتا از کدام محمد ولی خان حرف میزند و یا کدام " غلام بچه " از کدام غلام بچه " گپ میزند ؟

 پس این یاد آوری فشرده بما یکبار دیگر نشان می دهد که اگر محمد ولی خان یا شجاع الدوله فراش باشی  هم جز  "غلام بچه ها " بوده اند ، توانستند نقشی بزرگی در افغانستان ایفا نمایند ، پس با این فرض که گویا رنگین دادفر سپنتا هم " غلام بچه" بوده باشد ، مگر رنگین داد فر سپنتا در نوشته هایش تا حال و در وظیفه اش در وزارت خارجه افغانستان طرحی به دفاع از نظام و یا سیستمی داشته است و یا دارد که  آن نظام در افغانستان " غلام بچه ها " گروگان ها در دربار بودند و ملاکان و متنفذین  پدر غلا م بچه ها هرلحظه ای زیر کنترول دربار بودند ؟

من در تمام نوشته های رنگین داد فر سپنتا او را بنام یک فرد جمهوری خواه میشناسم و در نظام جمهوری داشتن " غلام بچه " مطرح نیست ،اما کسانیکه افکار پیش جمهوری و پیش مدرن دارند ، مخالفین خودرا با افکارو عقاید پیش مدرن مورد نقد قرار میدهند و غیر از این هم نمیتواند باشد.

من میدانم که شما رحیل عزیز مانند صد ها و هزاران انسان متاثر از افکار سی سال اخیر  اجازه نداشته اید تا در مورد مساله ملی بیاندیشید و درک از منافع ملی داشته باشید ، زیر ا طرح مساله ملی برای عده زیادی مساوی به کفر و ارتداد است همانطوریکه طرح مساله ملت را ارتداد میدانند.

 عده زیادی از قلمبد ستان از مصر تا پاکستان و..پروژه ملی را در نقطه مقابل " امت " قرار میدهند و اصلا باور به مساله ملی ندارند. به عبارت دیگر اساسا نه پان اسلامیست ها باور به مساله ملی دارند و نه قبیله گرا ها . از همینرو بررسی انتقادی سی سال اخیر بسیاری از گروه ها و نشرا ت شان بسیار مهم و حایز اهمیت است.

از طرف دیگر عده ای بنام " انترناسیونالیست " خود را مدافع " افغان شوروی " پنداشته و از آغاز تا اینک خود را " جهانی " انهم " جهان شوروی " میدانستند و تا اکنون هم آثار این افکار  در نوشتار برخی از متفکرین آنها هوید ا است.

گروه دیگر که چنان میپندارندکه در زمان " گلوبالیزم " سخن از منافع ملی و داشتن درک منافع ملی طرح بیجاست ، بنا در نا توانی فکری بسر میبرند و در پراتیک اجتماعی در خدمت منافع دیگران قرار می گیرند.

من خواهم کوشید تا در این مورد در آینده به تفصیل سخن بگویم. گرچه من قبلا در   مجله درد دل افغان د ر این مورد سالها پیش هم نوشته بودم.

اینک توجه رحیل و تمام خواننده ها را به مطالبی جلب مینمایم که برای جمعیت اسلامی افغانستان و رحیل و یاران و برادران حزبی شان خوش آیند نیست.

 م.رحیل نوشته است که :

 "سپنتا فرزند يكي از ملاكان متنفذ هرات بنام شاه علم طاهري است "

رحیل عزیز !

 پس من  یک بار دیگر دانستم که شاه علم طاهری پدر رنگین دادفر سپنتا است و رنگین سپنتا هم فرزند شاه علم طاهری اما در سراپای مقاله ای شما ندانستم که پدر شما کیست ؟و شما فرزند کی  میباشید ؟

اگر شما نامی از پدر رنگین نمی بردید ، اصلا در ذهن من خطور نمیکرد تا بپرسم که پدر شما چه نام دارد، یا پدر شما کیست ؟

لطفا برای رفع سوء تفاهمات ماقبل مدرن یا پیش مدرن نام پدر خویش یا قبله گاه گرامی را بنویسید که خدای ناخواسته از این برخورد شما سوء استفاده پیش مدرن صورت نگیرد. در افکار مدرن اروپا طرح این مساله خیلی مضحک و خنده دار است ، اما از آنجائیکه برای آدم های پیش مدرن این مطلب مهم جلوه مینماید ، من میکوشم  چند نمو نه از افکار  رنگین سپنتا را در اینجا  بازنویسی نمایم و در مورد آن بحث نمایم.

رنگین داد فر سپنتا در روز  آغاز کارش در و زارت خارجه افغانستان گفت که :

 "سیاست خارجی تدوین جملات و کلمات بی پیام  و  بی هدف نیست.  در روزگاری که ترور به خاک ما هجوم می آورد، شرط میهن دوستی نیست، اگر باز هم، سخن مان را صرفا" در پوشش مفاهیم و واژگان سترون دپلوماتیک ابراز کنیم.

 سیاست خارجی بیان منافع ملی و دفاع از منافع ملی در قلمرو رابطه با جهان و مردم برون از کشور- دولت است.  این بسود مردم افغانستان است تا ما کشوری مبتنی بر عدالت اجتماعی، مردم سالاری و کشوری با تسامح فرهنگی و سیاسی داشته باشیم. در چنین کشوری احترام به آزادی در واقعیت "احترام به آزادی دگر اندیشان" است. آزادی در واقعیت آزادی دگر اندیشی در چار چوب نظام اجتماعی و سیاسی باز خواهد بود. رسیدن به آزادی در فقر و گرسنگی و بی عدالتی و موجودیت نظام زورمدار، افسانۀ بیش نیست. حال چه این زورمداری فزیکی باشد و چه ساختاری، در همه حال مانع از رسیدن انسان به آن تعالیی که خودش مطلوب می داند، خواهد بود.

در مرکز سیاست خارجی باید دفاع از منافع جمعی در برابر تهدیدات برونی قرار داشته باشد. منافع ملی ما در روزگار کنونی، با ایجاد جامعه باورمند به حقوق اساسی شهروندان، حقوق بشر، باورمند به برابری زنان با مردان، کشوری مستقل و همراه با عدالت اجتماعی تحقق خواهد یافت.

تحقق این آرزو ها میتواند بر پایۀ اصول پذیرش حق حاکمیت ملی، عدم مداخله در امور داخلی دیگران و احترام به تمامیت ارضی کشور ها ممکن گردد. ما به این اصول سیاست خارجی وفاداریم و از دیگران نیز چنین چشم داشتی داریم.  "4

یکبار  دیگر به مطالب زیرتوجه شمار جلب مینمایم :

" سیاست خارجی بیان منافع ملی و دفاع از منافع ملی در قلمرو رابطه با جهان و مردم برون از کشور- دولت است.  این بسود مردم افغانستان است تا ما کشوری مبتنی بر عدالت اجتماعی، مردم سالاری و کشوری با تسامح فرهنگی و سیاسی داشته باشیم. در چنین کشوری احترام به آزادی در واقعیت "احترام به آزادی دگر اندیشان" است " 5

پس سخن گفتن از" منافع ملی و دفاع از منافع ملی در قلمرو رابطه باجهان " بدون چون و چرا با دیدگاه یک ملاک و صد ها ملاک  پیش مدرن از زمین تا زمان تفاوت دارد. در واقعیت امر دیدگاه رنگین دادفر سپنتا دید گاه مدرن و یا  دیدگاه سرمایه داری است نه دیدگاه  " ملاکان متنفذ " آن طوریکه رحیل و برادران همفکرش  میخواهند به خواننده های مجاهد بیان دارند. طرح و داشتن آرزو ئی برای کشوری مبتنی بر عدالت اجتماعی ، مردم سالاری و تسامح فرهنگی و سیاسی هیچگاه طرح ملاکان نیست . ملاکان کم زمین و یا ملاکان بزرگ در چوکات یا چارچوب جامعه مبتنی بر شیوه تولید ماقبل سرمایه داری که در آن زمین موضوع اصلی تولید بوده است و به عبارت ای همچنان  زمین را وسیله تولید خوانده اند و در همچو مناسبات دهقانان تولید مینمودند یا مینمایند و بازدهی و حاصل کار وزحمت دهقانان  و یا بهره مالکانه  به اشکال مختلف در خدمت ملاک یا ملاکان قرار میگرفت  و میگیرد و دولت استبدادی مدافع منافع ملاکان یا به عبارت اروپائی آن مدافع منافع فئودال ها بود و در ادبیات مورد علاقه رحیل در ایران آن مناسبات فئودالی را مناسبات ارباب رعیتی ترجمه نموده اند .

 در تمام نوشته های رنگین دادفر سپنتا من نمیتوانم رنگین دادفر سپنتا را متهم به داشتن افکار ملاکی یا فئودالی نمایم ولو او در خانه ومنزل یک ملاک در گوشه از کشور به دنیا آمده باشد. اگر رحیل  در گوشه ای   به وجود آمده است که در آنجا زمین را به معیار سیر گندم  محاسبه مینمایند و نمی گویند که چند جریب زمین دارند بلکه میگویند که " در توته زمینت چند سیر گندم میکاری " ، و بسیاری ا ز مردان محل زیست وی از زمانی که من بخاطر دارم تا بیست وهشت سال پیش از امروز  در اوایل بهار برای کار و زحمت به مناطق دیگر افغانستان سفر مینمودند تا بر زندگی شرافتندانه خویش ادامه داده و قوت لایموت برای خود و فرزندان خود پیدا نمایند . بنا " داشتن دیدگاه و افکار که در همان محله شکل گرفته بود و است و بر همین محیط زندگی و زیست و پرورش تنگ و تنک - افکار رحیل شکل گرفته است  و  رحیل در دوران سفر هم نتوانسته است از آن افکار تنگ   خودرا رهاسازد پس چنان میپندارد که چون رنگین دادفر سپنتا  فرزند ملاک است پس دارای دید گاه ملاکی خواهد بود. به نظر من این دید گاه  ای ناقص ناشی از طرز تفکر رحیل و همفکرانش میگردد و نمیتوانند بدانند که رنگین دادفر سپنتا افکار مدرن و سرمایه دارانه را در یک پروسه دراز مدت کسب نموده وپذیرفته واز خود ساخته و اینک آن افکار سرمایه دارانه و نه ملاکانه  را تیوریتیزه مینماید و خواستار ارائه افکار مدرن است. عدم درک این مطلب توسط رحیل و هم فکرانش با عث خواهد گردید که آنها بازهم در پیله افکار التقا طی خود اسیر بمانند.

 حتی یک کودک دبستان جامعه شناسی میداند که جامعه مدرن و سرمایه داری و افکار مدرن نسبت به   جامعه وافکار ملاکی و یا فئودالی -   جامعه وافکار مترقی یا پروگرسیف است. جامعه سرمایه داری  نسبت به جامعه فیودالی جامعه مترقی است. همچنان افکار مدرن و سرمایه داری نسبت به افکار ملاکی و یا فئودالی افکار مترقی است. آنهائی که این نسبیت را   دیده نمیتوانند و داوری نسبی نمینمایند متاسفانه هنوز در حیطه افکار مطلق گرائی و یا توتالیتر بند مانده اند.  ببینیم که رحیل چه مینویسد :

"رنگين" جزء غلام بچگان متأخر دربار شد. جمعي از اين غلام بچگان پيرو تفسير مائويستي ايديولوژي ماركسيسم شدند كه سپنتا از آن جمله بود. "

در این بخش میبینیم که رحیل بازهم در شناخت از رنگین دادفر سپنتا  مانند هفتاد و دو گروه دیگر عاجزمانده و ره افسانه زده است. توجه شما خواننده عزیزرا به چند مطلب جلب مینمایم  .

بنا به ادعای م. رحیل:

یک - رنگین  دادفر سپنتافرزند یکی از ملاکان متنفذ جلوه داده میشود

دو - رنگین دادفر سپنتا جز غلام بچگان متاخر دربار خوانده میشود

سه - رنگین دادفر سپنتا جزء ای " جمعی از غلام بچگان پیرو مائوئیستی ایدولولوژی مارکسیسم " خوانده میشود .

   از انجائیکه ادعای رحیل التقاطی است و رنگین را یک بار فرزند ملاک و غلام بچه در بار میخواند و بار دیگر " پیرو مائوئیستی ایدوئو لولوژی مارکسیسم " میخواند و  رحیل با این التقاط  ای ملا نقطی گری خود را نسبت به هم سن وسالان اش یک سر وگردن بالاتر میداند ، من میکوشم به شکل بسیار فشرده بنویسم که :

در ایران یکی از متفکرین که علی شریعتی نامداشت ، سهم ای عجیبی در اکلکتیسم یا مکتب التقاطی ایفا کرد و یک عده ای  در ایران  ملهم از افکار التقاطی وی شدند . بدون شناخت و نقد افکار علی شریعتی نقد افکار رحیل و هم فکرانش ناقص خواهد بود. آنها ئی  که با افکار علی شریعتی  در ایران با ترجمه " ابوذر " و آثار دیگر وی آشنا  شده  اند و سیر تکامل آن افکار را در ایران در سازمان مجاهدین خلق ایران میدانند و سر انجام  دگر دیسی  یا تطور در آن سازمان را در میان اعضای سازمان مجاهدین خلق در زندان های شاه ایران میدانند و از نقش تقی شهرام  چیزی میدانند و یا تراب حق شناس را میشناسند که از زمره دوستان نزدیک ابو جهاد بود و چگونگی شکل گیری سازمان پیکار را در ایران مطالعه کرده باشند ، میدانند که افکار م. رحیل چیزی نیست جز افکار مصرف شده و روز و تاریخ گذشته ای که با سازمان مجاهدین خلق ایران و رجوی و همفکرانش با معلم بزرگ شان علی شریعتی گره خورده است. این تفکر بعد از  آن که در ایران یک بار و چند بار به مصرف رسیده بود توسط   برخی از جوانان کشور افغانستان در دوران مهاجرت به ایران به مثابه افکار گویا جدید مورد علاقه قرار گرفت و سازمان مجاهدین خلق افغانستان بوجود آمد.

سازمان مجاهدین خلق افغانستان بسیار به اسرع وقت و به زودی با انتقاد از خود و نقد از مجاهدین خلق ایران، سازمان مجاهدین مستضعفین افغانستان را پی ریزی کرد . جراید جوالی، پیام مهاجر و تکثیر کتاب  تاریخ غبار"افغانستان در مسیر  تاریخ " از زمره خدمات ارزنده جوانان مجاهد و مستضعف افغانستان است. تلاش های شان در بامیان و نقاط مختلف افغانستان تا سالهای 1992 ادامه داشت و در اوایل به اقتدار رسیدن احزاب جهادی بود که بهترین کادر های سازمان مجاهدین مستضعفین را در کارته سخی پشت عمارت دیپوی ادویه به گلوله بستندو یاد  شهدای شان گرامی باد. امروزه کادرها و رهبران واعضای آن سازمان مجاهدین مستضعفین بازهم در کنار مردم افغانستان و در موقف وموضع ملی- دیموکراتیک قراردارند و من برایشان پیروزی های بیشتر را خواهانم.

اما یک کاپی از سازمان مجاهدین خلق ایران در بین جوانان مهاجر افغانستان در ایران شکل گرفت که افکار مصرف شده و دست چندم  سازمان مجاهدین خلق ایران را نو و جدید پنداشته و تشکیل ای نیمه تشکل ای  بنام " الحدید " نیز شکل گرفت. یک تن از دوستان بسیار دیرینه من که   به شهادت رسیده است بنام فضل یا دکتر عبد الرحمن  را جز ء از این دسته " الحدید " یا آهن میشمردند. این افکار التقاطی وارد دره پنجشیر نیز گردید و بعدا به تاجکستان فراری شد و سر انجام بوسیله  و یمن  بارش بم های بی 52 از کوهستانات بدخشان وارد وادی کابل به شکل فزیکی گردید. این تغییر مکان غیر ارادی بود . فضل یا داکتر عبد الرحمن را مخالفین عقیدتی اش به شهادت رسانیدند.

 وعده ای دیگر در کابل خود را زیر چتر نام احمد شاه مسعود پنهان ساختند و به مخالفین خود از پشت سنگر احمد شاه مسعود  میتازند ، حالانکه در زمان زندگی احمد شاه مسعود این دسته   به ادامه نشر ات در دوشنبه و سه شنبه مشغول بودند و توسط یک ان جی او معین اکمال میگردیدند و....

در ایران جمهوری اسلامی ایران سازمان مجاهدین خلق ایران را " سازمان منافقین " اعلان کرد و آنها متواری شدند. تقی شهرام را در ایران اعدام نمودندو تراب حق شناس و یارانش ازافکار التقاطی چنانچه پیشتر گفتم قبلا بریده بودند و سازمان پیکار را در ایران بوجود آورده بودند ولی  عده انگشت شمار ازجوانان مهاجر کشور  افغانستان در ایران با افکار التقاطی  پیوستند و انس گرفتند و افکار التقاطی برایشان یک سیستم فکری شد و اینک با بوق و کرنا خود را از پشت نام احمد شاه مسعود مطرح میکنند. اینها همان قدر که با رنگین دادفر سپنتا  اختلاف افکار دارند، ده برابر بیشتر از آن با احمد شاه مسعود  اختلاف  داشتند و صد برابر با  حفیظ منصور و هزاربرابر با برهان الدین ربانی. با سیاف که جار وجنجال بیش از حد داشته اند و  از " قربانی سو م کی خواهد بود " حرف میزدند. البته در کشوری به خاک وخون کشیده افغانستان که سیل اتهامات جاری و ساریست   تا برخورد انتقادی به افکار .چنانچه لازم است  برخورد انتقادی به افکار صورت نگرفته است ،اگر نه این جار و جنجال التقاطی را رحیل ها براه نمی انداختند.از طرف دیگر در افغانستان بسیار دیده ام  که بجای برخورد انتقادی به افکار دیگران عده مشکل خود را به زبان گلوله حل مینمایندکه برخورد با فضل یا دکتر عبد الرحمن یک نمونه آن است.

اتهام بستن و توهین کردن برضد مخالفین یک نمونه دیگر آن است. از طرف دیگر دیده ام و شنیده ام که در افغانستا ن یک دیگر را استاد و داکتر صاحب و پروفیسر  صاحب و انجنیر صاحب و مولوی صاحب و وزیر صا حب و عالی جناب و جنرال صاحب و  چه وچه ... میگویند  و در اینصورت انتقاد به افکار را توهین به شان و شخصیت خود پنداشته و ره دشمنی و خصومت را بر میگزینند .

من بارها متوجه شده ام که در افغانستان از بام تا شام دوستی به دشمنی و دشمنی به دوستی مبدل گردیده است. یک روز باهم بزبان راکت سخن گفته اند در روز دیگر باهم جبهه مشترک ساخته اند و درروز دیگر بنام سوءتفاهم یک منطقه را به توپ بسته اند و این دور شیطا نی تا یا دایره معیوبه تاهنوز جریان دارد.

 آنچه برای تفکر رحیل که تفکر چندین بار مصرف شده و التقاطی علی شریعتی است و بسیار مهم جلوه میکند و جز سیستم فکری رحیل شده است همانا برخورد به افکار دیگران در پرتو افکار التقاطی است و بنا بر آن باور التقاطی مینویسد که :

 "جمعی از غلام بچگان پیرو مائوئیستی ایدولولوژی مارکسیسم " خوانده میشود ."

نخست  باید به رحیل و یارانش بنویسم که شما متاسفانه  "مارکس" راهم به روایت التقاطی خویش  میشناسید و از " ایدولوژی مارکسیسم " یاد مینمائید . اگر کارل مارکس  را آن طوریکه بوده است ، بشناسید یا میشناختید از " ایدولوژی مارکسیسم " گپ نمیزدید. مگر خود کارل مارکس  در اثرش بنام " ایدولوژی المانی " به نقد ایدولوژی نپرداخته است ؟

امروز بسیاری از متفکرین به افکار کارل مارکس بیشتر از پیشتر مراجعه میکنند و مقوله بنام " مارکسیسم " را  به رسمیت نمیشناسند ولی ا ین حرف ها برای رحیل و یارانش طبیعتا نمیتواند مطرح باشد .

 امیدوارم که رحیل و همفکرانش به خود زحمت داده یکبار نوشته های کارل مارکس را بخوانند نه تفاسیر التقاطی در مورد آنرا و آن وقت بر ضد کارل مارکس قلمفرسائی نمایند تا ببینم که اینها تا چه حد کارل مارکس را توانسته اند بفهمند ؟ !

کارل مارکس در " ایدولوژی المانی " نوشته بود که :

" آگاهی هیچگاه نمیتواند چیز دیگری جز هستی آگاه باشد، و هستی انسانها نیز جریان زندگی واقعی آنان است. ا گر در همه ایدولوژی ها ، انسانها و روابط شان همچو در صفحه دور بین وارونه به چشم میخورد ، این پدیده همان گونه از جریان تاریخی زندگیشا ن سرچشمه میگیرد که وارونگی اشیا بر پرده چشم از جسمیت بلا واسطه آنها.

درست برخلاف فلسفه المانی که از آسمان بر زمین فرو می آید ، اینجا از زمین به آسمان فرا میرویم . یعنی از اینجا آغاز نمیکنیم که انسانها چه میگویند ، چه می انگارند و چه میپندارند و نیز از انسان گفته ، اندیشیده ، انگاشته و پنداشته آغاز نمیکنیم تا انجا که به انسان کالبد دار برسیم . اینجا از انسان واقعی فعال آغاز میکنیم  و از جریان واقعی زندگی او تکامل بازتابها و پژواک های ایدولوژیک اورا نشان میدهیم.

مه آلودگی در مغز انسانها تبخیر ضروری جریان زندگی مادی آنان است که وابسته به پیشنهاده مادی است و تجربا" تبیین پذیر است . از اینرو اخلاق ، مذهب ، متافزیک و هر ایدولوژی دیگر و اشکال آگاهی مطابق به آنها دیگر نمیتواند استقلا ل ظاهری خودرا حفظ کند . آنها نه تاریخ دارند و نه تکامل، بلکه انسانها ئیکه تولید مادی و مراوده مادیشان را تکامل میدهند ، با تغییر این واقعیت خویش ، اندیشه و فرا ورده اندیشه شان را نیز تغییر میدهند. آگاهی نیست که زندگی را تعیین میکند بلکه زندگی است که آگاهی را تعیین میکند . در شیوه نگرش نخستین از آگاهی چون فردی زنده آغاز میکنند ، در دومی مطابق زندگی واقعی از فرد واقعی و زنده آغاز میشودو به آگاهی چون آگاهی آنان نگریسته میشود..6

 م. رحیل  !

متوجه شدی که من مرتکب چه گناه بزرگ شدم و با ارتکاب گناه تکت بی برگشت دوزخ را خریدم و در اسفل النار جای گرفتم ، چون که اثر از کارل مارکس را نتنها خواندم بلکه ترجمه کرده و برای شما نیز پیش کش نمودم تا بدانید که مارکس طرفدار ایدولوژی بازی ها نبود و ایدولوژی را " آگاهی کاذب " یا  نیگاتیف  یا وارونه میخواند ولی شما رحیل و سایر التقاطی ها نه تنها از مارکس اثری نخوانده اید بلکه از مائو تسه دون هم چیزی نخوانده و نفهمیده اید. فقط روایت حزب توده ایران را بعد از چند بار مصرف و تجدید مصرف در جملات خود رنگ و روغن داده اید و به خورد خواننده های مجاهد میدهید تا خودرا گویا بر برج عاج ببینید.

وقتی رحیل از "جمعی از غلام بچگان " یاد میکند ،  اینک نتنها منظورش تنها و تنها رنگین داد فر سپنتا است بلکه عده ای دیگر را هم مد نظر داردو این نشان میدهد که این افکار التقاطی از کجا آمده است.   ؟

 سی و هشت سال پیش از امروز  بود که همین نوع گپ هارا میشنیدم و باید   باجرئت اخلاقی و بدون ترس و لرز گپ زد تا نسل جوان بداند که  در پشت واژه ها و کلمات و حتی عبارات رحیل و یارانش چه گپ ها و منافع خفته اند و از کدام موقف و نظر و پایگاه برضد رنگین دادفر سپنتا حرف میزنند.

 درهمان روز ها ی سی و هشت سال پیش بود که قصه ای " غلام بچه ها" سر زبانها افتید وپرچمی ها به من میگفتندکه :

" اکرم یاری غلام بچه دربار ظاهر شاه   است . "

بعدا میگفتند که  "اکرم یاری دیوانه شده است است " وووو................

این شایعات بسیاری از جوانان را سالها مصروف ساخت و پشت نخود سیاه روان کرد و سرانجام پرچمداران ارتجاع و خلقیون ضد خلق -اکرم یاری و هزاران نفر دیگر را کشتند . اینک  رحیل همان وظیفه مقدس !  پرچمداران  را بدوش گرفته است و جو وفضا ی تفتیش عقیده را برضد دیگر اندیشان سر وسامان میدهد تا فردا خون رنگین دادفر سپنتا و صد ها تن دیگر را مباح اعلان کنند.

جوانان کشور بخا ک وخون کشیده افغانستان !

 فریب این تفتیش گران عقاید را نخورید !

این داستان که حالا رحیل سرداده و مینویسدکه :

 "جمعي از اين غلام بچگان پيرو تفسير مائويستي ايديولوژي ماركسيسم شدند "

 برای من نو نیست. من سی وهشت سال پیش این نوع استدلال را از پرچمی ها میشنیدم . بعد از کودتای هفتم ثور 1357  زنده یاد اکرم یاری را از جاغوری آوردند و صادق یاری را از هلمند و رستاخیز را از صنف درسی و قاسم را از جائی و حید ر لهیب را از جائی و خروش را از جائی و عبد الله محمودی و ببرک محمودی و سیف محمودی و دین محمد محمودی ، لطیف محمودی  و هزاران دختر وپسر جوان را از گوشه های دیگر گرفتار نموده و در پلچرخی کشتند که تا امروز قبر های شان معلوم نیست.

به همین ترتیب در سال   1352 و آنهم در روز روشن سیدال سخندان را در صحن دانشگاه کابل آقای حکمتیار به گلو له بست. عصمت جان زخمی شد.  شاکر ابوی زخم برداشت و از سر وروی دها نفر خون جاری شد.

یادت است م. رحیل جان ؟

عصمت را در سال 1358 در زاهدان با ساطور پارچه پارچه نمودند . یاد عصمت گرامی باد.

آنچه مربوط به من و م. رحیل میگردد اینست که من زنده مانده ام تا چند روز از عمرم  راکه اگر باقیمانده باشد ، از رحیل و یارانش بخوانم که  تاچه وقت جناح راست و محافظه کار  این تفتیش عقیده  را ادامه میدهد و پا بپای پرچمی ها و خلقی ها تشنه خون کسانی اند که مانند خود شان نمی اندیشند و دگر اندیش اند ؟ا

تاچه وقت روشنفکران تازه دیموکرات شده و لیبرال منش ساطور قصابی را تیز میکنند و انسانها را به خاطر داشتن عقاید و افکار دیگر زیر گیوتین میبرند؟

رحیل جان !

اگر فردا بر ای باقی سمندر دار میسازید ، بهتر است آنرا امروز برپا دارید ولی پیش از آن وارد گفتمان انسانی گردید و با دلیل و برهان  ثابت نمائید که چرا سی وهشت سال پیش " غلام بچه ها " را عنوان کردید و چرا امروز عنوان مینما ئید؟

شاید بسیاری از ترس و لرز نخواهند وارد این مباحث شوند ولی بر روشنگران روشن ضمیر است تا به این برپا دارندگان تفتیش عقیده بنگارندکه آقایون شما سرنی و شیپور را  به شکل وارونه  پف مینمائید.

یکبار به ویرانه های کابل و اوضاع افغانستان نگاه نمائید و یکبار هم در آئینه چهره مبارک خود را ببینید و از خود بپرسید که نقش شما در پشت میز برای بخاک و خون کشانیدن افغانستان تاچه حد  خطر ناک بوده است ؟

امروز که از " غلام بچه ها "حرف میزنید من این حرف ها را سی و هشت سال پیش هم شنیده بودم.

امروز که از " مائوئیسم  " حرف میزنید من این حرف هارا سی و چهار پیش هم خوانده بودم و بخاطر دارم که در نشرات سی و چهار  سال  پیش حزب توده ایران به رهبری  احسان طبری و شرکا همیشه یک گرایش را بنام " مائویسم " میکوبیدند و برای آرامش خاطر رحیل جان باید بنویسم که :

بعد از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و بعد از مرگ یوگا شویلی  یوسف استالین اختلافات در بین حزب کمونیست شوروی و کمینترن و احزاب طرفدار کمینترن  بلندشد. نیکیتا خروشف با  جان  اف کندی در کمپ دیوید به ملاقات شروع کرد و اختلافات  جنگ سرد بین شوروی و امریکا وارد دوران  دیگر شد و داستان بحران کوبا بوجود آمد ه بود.  بعد ها سخن از دین بین فو و میگونگ و ویتنام و لاوس و کامبوج وفلسطین بود.

در آن روز ها از جمال ناصر در مصر تا محمد داود در افغانستان و یا سوکارنو در اندونیزی همه خود را دارای گرایشات سوسیالیستی میخواندند .

اختلافا ت بین چین و شوروی به اوج خود میرسید و میان دو کشور  برخوردهای مرزی صورت گرفت. در اروپا هم کمونیستهای اروپائی بوجود امدند و تولیاتی در ایتالیا جز خط دهندگان  کمونیسم اروپائی بود . مکتب فرانکفورت دیدگاه های خود را داشت.

جنرال تیتو در یوگوسلاوی در اتحادیه کمونیستها یا بوندکمونیستها از شوروی فاصله میگرفت. در البانیا هم انورخوجه و محمد شیخو برخلاف رهبری خروشف موضع گرفته بودند . در امریکای جنوبی و افریقا و کشورهای آسیائی و اروپائی و امریکا همانقدر افکار چپ و سوسیالیستی ، کمونیستی با صد ها شاخ وبرگ آن اشاعه داشت .

چون در اینجا گپ سر " مائویسم " است و این اصطلاح برای اولین بار توسط نشرات حزب توده ایران " دنیا " به افغانستان صادر شده و توسط یک نسل پرچمی به مصرف رسیده است و اینک رحیل گویا کشف نوی انجام داده و از تحویل خانه آثار عتیقه حزب توده این اصطلاح را به عاریت گرفته و یاد  کیانوری  و احسان طبری  را گرامی میدارد و به رخ رنگین دادفر سپنتا میتازد ! و به دیگرا ن هوشدار میدهد !

 من برای معلوما ت بیشتر ر حیل خان مینویسم که :

در حزب توده ایران بعد از کودتای شاه ایران و سرکوبی نهضت مصدق و یانهضت ملی شدن نفت اختلافا ت شدیدی پدیدار شدو عده زیادی با دلائل زیادی از حزب توده ایران فاصله گرفتند.

شما با نامهای جلال آل احمد ، نیما یوشیج ، محمود دولت آّ بادی ، مهدی اخوان ثالث ، گلشیری ،  احمد شاملو  و...به مثابه سرشناسان در ایران آشنا هستید و  با چگونگی موضع گیری های آنها بعد از کودتای مرداد در مورد حزب توده هم   حتما آَشنا میباشید و از طرف دیگر از کودتاچیان و نام شعبان بی مخ و اشرف پهلوی و شاه و...  ممکن مطالبی خوانده و یا شنیده باشید.

، اما یک حرکت دیگر در  آن سال ها در حزب توده ایران بوجود آمد که آن عبارت از انتقاد از خط مشی حزب توده و رهبری شوروی و کمینفرم بود . سه نفر بنام های قاسمی ، فروتن و جاسمی   از حزب توده بریدند وباعده دیگری از همفکران شان  نخستین بار جریده ای بنام توفان را به دست نشر سپردندو آنهم در خارج از کشور. انتشار توفان سالها توسط قاسمی و یارانش ، کیانوری هارا واداشت تا آنهارا " مائوئیست " بخوانند. این نشرات حزب توده از طریق سفارت شوروی  در کابل در اختیار ببرک کارمل و هوادارانش قرار میگرفت  و دست بدست پرچمی ها میگشت  و آنها را در واقع از نگاه فکری خط  میداد و تغذیه میکرد. از همین جا اصطلاح " مائو یسم" به افغانستان صادر شد و با افکار حزب توده. از این حادثه بیشتر از سی و چهار سال میگذرد و این بحث ها ی تبلیغاتی برای جا معه روشنفکران ایرانی افکار مصرف شده   وتاریخ گذشته و پوپنک زده است . مخالفین حزب توده نتنها به نشر توفان دست یازیدندبلکه نشرات ستاره سرخ وحقیقت در اختلاف و برضد   " نامه  مردم " نشر میشد و دها نشریه دیگر که به کلیت حزب توده و دیگران انتقاد داشتند ، اما در افغانستان از آنجائیکه سانسور عقیده بیداد میکرد و دولت افغانستان برپایه سانسور عقیده خودرا نگه  میداشت ، این گپ ها مخفیانه مطرح میشد و نشرات با کاربن پیپر کاپی شده و دست بدست هم میگشت.

 یک بار جر وب حث های دیگری وارد کارزار افغانستان گردید و سیل کتابها از مصر وبیروت و پاکستان داخل افغانستان شدو در مسجد پل خشتی هم از بام تاشام ملا ها از تمام افغانستان اجتما ع مینمودند و در همان حالت بود که حکیم کتوازی  به اشاره ظاهرشاه و سلطنت ،ملا ها ومولویها  را در یک شب از کابل بسوی ولایات متواری ساخت. بعد  ازسالها 1992حکیم کتوازی را آی اس آی در پاکستان ترور نمود و به شهادت رسانید و همین ترتیب   علاقه دار محمد انور امین و جمعیت الله از مجاهدین  و مبارزین سرشناس نورستان  را به شهادت رسانیدند.

اینک بعد از سی سال واندی رحیل در همانجائی قرار میگیرد که چند روشنفکر، سی وچند سال پیش   از امروز قرار داشتند.

امیدوارم که رحیل و یارانش  متوجه شوند که با ایجاد جو و فضای تفتیش عقیده فضارابرای آنهائی مساعد میسازندکه فردا خودشانراهم  منافق خواهند خواند .

به نظرمن ضرورت نداریم که همه تجربه هارا خود بنمائیم ،بل تجربه مستقیم دیگران برایما بایست تجربه نامستقیم باشد و از تکرار اشتباهات بتوانیم جلوگیری نمائیم.

رنگین داد فر سپنتا  از همه این حوادث جمع بندی کرده و در سخنرانی خود در وزارت خارجه گفت که :

 "این بسود مردم افغانستان است تا ما کشوری مبتنی بر عدالت اجتماعی، مردم سالاری و کشوری با تسامح فرهنگی و سیاسی داشته باشیم. در چنین کشوری احترام به آزادی در واقعیت "احترام به آزادی دگر اندیشان" است "

رنگین از احترام به آزادی دگر اندیشان سخن میگوید و رحیل از تفتیش عقیده و ساختن زمینه برای تکفیر و بعدا کشتار آزاد اندیشان. بر تمامی آزاد اندیشان است تا متوجه باریکی ها شده و نگذارند که بار دیگر استبداد قرون وسطائی در افغانستان رسمیت پیدا نماید و افغانستان کشتار گاه آزاد اندیشان و دگر اندیشان گردد و دروازه ریا و تزویر را هرچه بیشتر باز سازند و هرچه مست و مستانه ای ازادی و دگر اندیشی را بر سر دار روانه سازند.

اما میدانید که چرا رحیل به این اتهامات دست می یازد ؟

 به نظر من :

این همه بحث هارا م. رحیل  براه می اندازد تا توجه خوانندگان مجاهد را از یک حادثه ای مهم در شهر کابل بدور ساخته و به جای دیگر معطوف سازد.

اینک توجه شمارا به آن چه رحیل از کنارش میگذرد، جلب مینمایم.

هنوز خون های عده ای ازشهدای  مردم که در هشتم جوزای 1385 که  به اثر تفنگ های عساکر امریکائی در خیرخانه  و پولیس وزارت داخله که  زیر امر و تحت رهبری و   فرمان مقبل وزیر داخله که از زمره یارا ن وفادار رحیل است ، خشک نشده است .

 فردی که  بنام مستعار" رحیل " تمنیا ت خود را در باره سیاست خارجی افغانستان در جریده مجاهد که یکی از نشرات جمعیت اسلامی افغانستان است ، بیان داشته است . رحیل می باید یکبار یک انگشت انتقاد خود را متوجه وزیر داخله  که به تازه گی  فرمان خون ریزی داده است هم متوجه میساخت.

اگر سیاست خارجی به عبارتی   میتواند بازتاب سیاست داخلی یک کشور باشد و ارتباط ناگسستنی بین سیاست داخلی وخارجی وجود دارد ، پس بهتر میبود که خامه" رحیل" اندکی بر خون های ریخته شده در کابل اشاره ای میکرد و علل خون ریزی در کابل و ناتوانی وزیرداخله را که منتج به خون ریزی شد و اشاره به اینکه وزیر داخله بنا بر اسناد مجاهد – فردی از جمعیت اسلامی افغانستان است نشان میداد و چگونگی ارتباط دیالکتیکی میان فرماندهی عساکر امریکائی و وزارت داخله را روشن میساخت و نشان میداد که این افراد پولیس تربیه شده دست های امریکائی و اروپائی اند و چرا چنین تربیه شدند که در نخستین گام برروی تظاهرات آتش گشودند و مانند تظاهرات تبنگ فروشان و یا محصلین کابل در دانشگاه و یا پوهنتون کابل همه را ... به گلوله بسته شدند .

 " رحیل " ما به این مطالب کاری ندارد وفقط قصد دارد که تمنییات خود ویارانش را برای جمهوری اسلامی ایران و پاکستان بیان دارد ودر مرکز بحث خود رنگین دادفر سپنتا را قرار دهد.

من بخاطر دین و رسالت ملی – دیموکراتیک خود توجه  "رحیل " و یارانش را از یکسو وتوجه خواننده های ارجمند گفتمان را از سوی دیگربه مطالب زیر جلب مینمایم. رحیل نوشت که :

"سپنتا در سخنراني اخذ رأي اعتماد ياوه هاي بسيار گفت از جمله او گفت "ما با امريكا و هندوستان دوستي استراتيژيك داريم". ممكن است تعدادي از اعضاي پارلمان، به ابعاد اين سخن توجه كرده باشند. معني اين سخن آنست كه دوست دشمن دشمن است، ما با پاكستان و ايران دشمني داريم. "  7

من از رحیل میپرسم که از کی به اینطرف دوستی با یک کشور دشمنی با کشور دیگر تلقی میگردد ؟

رنگین داد فر سپنتا در بیانیه اش در وزارت خارجه گفت که :

 "این یک پروژۀ است که من تحقق آن را آرزو دارم. این پروژه به واقعیت نخواهد پیوست، مگر اینکه ما سیاست خارجی خود را در خدمت ثبات، آشتی ملی، تحقق توسعۀ پایدار، تأمین حقوق بشر و ایجاد دولت قانون و خدمتگار مردم، در کشور خود قرار دهیم. بر همین پایه است که من بار دیگر از اینجا اعلام میدارم که ما خواهان تقویت و تداوم دوستی با همسایگان خود، گسترش رابطۀ دوستی و برادری با کشور های اسلامی، بخصوص کشور های عربی، دوستی همراه با آینده نگری با کشور های منطقه، دوستی استراتژیک با جمهوری هند  و داشتن رابطۀ استوار استراتژیک با ایالات متحدۀ امریکا، دوستی و همیاری پیگیر با کشور های عضو اتحادیۀ اروپا، جاپان، کانادا، آسترلیا و دیگر کشور های دارای نظام مردم سالار می باشیم. " 8

 م .رحیل یک بار دیگر توجه کنید که رنگین دادفر سپنتا چه گفته بود : او گفته بود که :

 "من بار دیگر از اینجا اعلام میدارم که ما خواهان تقویت و تداوم دوستی با همسایگان خود، گسترش رابطۀ دوستی و برادری با کشور های اسلامی، بخصوص کشور های عربی، دوستی همراه با آینده نگری با کشور های منطقه، دوستی استراتژیک با جمهوری هند  و داشتن رابطۀ استوار استراتژیک با ایالات متحدۀ امریکا، دوستی و همیاری پیگیر با کشور های عضو اتحادیۀ اروپا، جاپان، کانادا، آسترلیا و دیگر کشور های دارای نظام مردم سالار می باشیم. "

آیا " خواهان تقویت وتداوم دوستی با همسایگان خود " خواهان تداوم دوستی با ایران و پاکستان نیست ؟

آیا داشتن روابط مسالمت آمیز و حسن همجواری باهمسایگان افغانستان به نفع مردم افغانستان است یا برضد آن ؟
"، دوستی استراتژیک با جمهوری هند  و داشتن راب
طۀ استوار استراتژیک با ایالات متحدۀ امریکا" را رنگین دادفر سپنتا نتنها در ولسی جرگه بلکه در وزارت خارجه نیز تاکید کرد. کجای این حرف ها "یاوه های بسیار"  است ؟

 امیدوارم که م. رحیل  شما متوجه باشید که افغانستان از سال 1880 به اینطرف یعنی از زمان به اقتدار رسانیدن امیر عبدالرحمن به اینطرف و در میان مسابقه بزرگ آنزمان یا گرییت گیم آنوقت تا حال یا نیو گریت گیم  یا مسابقه بزرگ جدید چه روزگاری را پشت سرگذاشته است که من به اختصار به آن اشاره مینمایم .

یک :   افغانستان از آغاز تا پایان حاکمیت استبدادی عبدالرحمن افغانستان کشور حایل یا بفر ستیت بود.یعنی از 1880 تا 1901 یعنی بیست ویک سال تمام سیاست استبدادی و کله منار ساختن در داخل افغانستا ن ادامه داشت و سیاست خارجی افغانستان از لندن و هند بریتانوی دیکته میشد و افغانستان در هرگام باید منافع انگلیس و روس رامد نظر میداشت و خرج و برج امیر عبد الرحمن از لندن پرداخته میشد.

دو – اززمان امارت حبیب الله تا پایان امارت اش وفاداری امیر حبیب الله به لندن ادامه داشت. یعنی از 1901 تا 1919 . هجده سال تمام  امیر افغانستان وفا دار به انگلیس ماند . در جریان جنگ اول جهانی یعنی 1914 تا 1918 بود که  هیئات المانی با قاری برکت الله و هیات هندی وارد افغانستان شدند تا اگر بتوانند افغانمستان را در جبهه جنگ برضد انگلیس بکشانند و جلسات متعددی در باغ بابر در کابل جریان یافت ودوگرایش درکاخ سلطنتی پدیدار شد.

 یکی به طرفداری ادامه همکاری با انگلیس و دیگر اعلام جهاد برضد آن. اما گروه  هیننگ / نیدر مایر وبرکت الله  نتوانستند افغانستان را در خط جنگ ضد انگلیس بکشانند. در سال 1917  در پترز بورگ انقلاب شد و بلشوئیک ها قدرت سیاسی را بدست آوردند .

 از این زمان به بعد یک طرف مسابقه بزرگ  یا گریت گیم در موضع وموقف دیگر قرار گرفت یعنی  در روسیه و در آن جا اتحاد جماهیر اشتراکیه شوروی بوجودآمد.

امیر حبیب الله و افغانستان تا پایان جنگ اول جهانی  وفادار به معاهدات با انگلیس ماند.

در سال 1919 حبیب الله در کله گوش لغمان به قتل رسید و سرانجام امان الله به سلطنت رسید و استقلال افغانستان را اعلان نمود.

   دولت شوروی - استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت و یک طرف بازی بزرگ یا گریت گیم با اعلان فسخ تمام قراردادهای سری و علنی روسیه تزاری خودرا در موقعیت دیگری قرار داد. نامه های بین امان الله و لنین وکالنین  رد وبدل شد.

در کشور فارس به حاکمیت قاجاری پایا ن دادند و بهتر است به کتاب میخائیل ولو دارسکی بنام " شوروی ها و همسایه های جنوبی شان ایران وافغانستان در سالهای 1917 تا 1933  "ترجمه عزیز  آریانفرمراجعه گردد تا دیده شود که استقلال افغانستان را از بیرون با چه مشکلات مواجه ساختند و اوضاع منطقه چگونه بود.

 انگلیس ها بعد از پایان جنگ سوم افغان و انگلیس استقلا ل افغانستان را به رسمیت شناختند و مساله خط د یورند به مثابه مشکل میان افغانستان وانگلیس و هند بریتانوی پابرجاماند و تاحال دها تفسیر از معاهدات با انگلیسها بعد از جنگ سوم افغان وانگلیس وجود دارد وانگلیسها با معاهده 28 اسد 1298 استقلا ل عام وتام افغانستان را به رسمیت شناختند اما ،

در دوران دهساله استقلال افغانستان از 1919 تا 1929 دولت هند بریتانوی و انگلیس با تلاش های گوناگون خواست تا دولت  مستقل افغانستان را از درون بپاشاند تا آنکه موفق به اینکارشد و با رویکار آوردن " امیر حبیب الله خادم دین رسول الله " انگلیس ها دوباره برمقدرات افغانستان  حاکم شدند . بعدآ جریان رویکارآمدن نادر شاه مطرح شد و استقرار استبداد از 1929 تا 1932 و سرانجام اینکه انگلستان یک بار دیگر بر سیاست داخلی و خارجی افغانستان مسلط گردید.

بعد از کشته شدن نادر توسط عبد الخالق و رویکار آورد ن ظاهر شاه تا آغاز جنگ دوم جهانی سیاست خارجی و داخلی افغانستان مبتنی بر سیاست دوستی با دولت انگلیس بود. سرکوب در داخل چه بوسیله محمد گل خان مومند ، چه توسط طره باز خان چه توسط رسول جان ضبط احوالات و چه توسط شخص شخیص محمد هاشم خان کاکای محمد ظاهر پادشاه اسبق افغانستان یا محمد داود خان ادامه داشت. استبداد جز رکن اصلی سیاست داخلی افغانستان بود.

در اوایل سالهای 1933 عده ای از المانیها و ایتالوی ها در افغانستان علایق به فاشیسم داشتند و برای شاگردان مکتب نجات و دور و پیش خود درسهای فاشیستی را به شکل سری و بعدا علنی ارائه میکردند.

واژه آریانا و دایرت المعارف آریانا هم در همین سالها وارد تاریخ افغانستان ساخته شدکه بحث ایست جداگانه با تمام  "آریان تبارها ی " افغانستان ومنطقه.

 در کشور همسایه ما - نام کشور فارس یا پارس به  ایران تعویض گردید.

 پیش از جنگ دوم جهانی ودرجریان آن  جنگ دوم جهانی عبد المحید خان زابلی بارها میان کابل و برلین سفر کرد تا روابط سیاست خارجی افغانستان را با آلمان نازی برقرار سازدو از مدار انگلیس برمدار المان قرار دهد. تفکر آریائی و آریائی بازی را قبلا زمینه سازی کرده بودند . در جریان جنگ دوم جهانی افغانستان رسما بی طرفی خودرا در جنگ اعلان نمود و شما میتوانید در سالنامه کابل سال 1318 یا 1939 و 1940 تمام متن اعلامیه بیطرفی افغانستان را بخوانید. دولت افغانستان به شکل رسمی چنین اعلان نمودکه :

   " اعلان بیطرفی حکومت شا هی افغانستان "

                     از محاربه موجودهء اروپائیان

" دولت شاهی ما همواره طرفدار صلح بوده در همه مواقع به نظریه امن پسندی همفکر و آرامی جهان را همیشه آرزو مند بوده است . در این زمان که متاسفانه آتش جنگ در قطعه اروپا اشتعال نموده ،  اراده فرمودیم  تا دولت شاهی ما همچنان به صلح خواهی و امن پسندی مداومت نموده  وضعیت بیطرفانه اختیار نماید.

بنابرین بیطرفی دولت شاهی افغانستان را در جنگ موجوده اعلان و از خدای توانا اطفای نائره حرب را که مخرب مدنیت و مخل آرامی بشر است تمنی نموده ، قیام دوباره صلح وامن را ارزو مینماییم ."

" محل امضای اعلیحضرت همایونی "  9

 

اما افغانستان با آلمان روابط خود را به شکل عجیب ادامه داد. انگلیس ها خواستار خروج المانی ها و ایتالوی ها شدند و دولت  افغانستا ن المانی ها و ایتالوی  هارابرای انگلیس ها نسپردو صحیح و سالم به المان و ایتالیا فرستاد. وقتی  المان نازی در جنگ دوم جهانی شکست خورد یک طرف جنگ بازهم اتحاد شوروی بود که پیروز شده بود با انگلستان وامریکاو فرانسه .

سیاست خارجی افغانستان اینبار در موقعیت دیگر قرار گرفت.

 درسال 1947 دو کشور  جدید را برپایه اعتقاد دینی برروری نقشه ای منطقه پدیدارنمودند . یکی پاکستان برپایه ایدولوژی اسلامیسم و دیگر ی اسرائیل برپایه  اید ولوژی صیهونیستی.

رابطه افغانستان با هند باید از نو  تعریف  میشد ورابطه باید با پاکستان برقرار میگردید. انگلستان پاکستان را میراث خوار هند بریتانوی درهمسایگی افغانستان میدانست تا اینکه مساله  گویاریفراندوم  بوجودآمد و در یکسو قران کریم وطرف دیگر کتاب  اهل هنود  مانده شد و انسانهای که در ریفراندوم شرکت نمودند و به قران کریم رای دادند ، انگلیسها چنان سوء استفاده  کردندکه گویا رای به پاکستان داده شده است.

 دو پاکستان را بوجود آ وردند  و هند تجزیه شد وملیونها نفر در جریان تجزیه هندو پاکستان شرقی و غربی کشته شدند.

ولی معضله معاهده گندمگ و دیورند به عنوان میراث شوم استعمار انگلیس پابرجا و لا ینحل ماند و تا امروز بحث در مورد آن گویا ممنوع  و جنجال بر انگیز است.

معاهده   بغداد و سیاتو بین ایران و پاکستان  بوجود آمد و افغانستان و عضویت افغانستان بدان معاهده یک پیش شرط داشت یعنی پذیرفتن خط دیورند. در آنزمان میوند وال بارها از طرف وزارت خارجه افغانستان به کراچی پایتخت آنروزه پاکستان رفت. همچنان در همین سالها پاکت سنتو بوجود آمد و تا آنکه ناتو یا پیمان اتلانتیک شمالی هم با طول وعرض خودش سرو سامان یافت.

سرانجام بین افغانستان وپاکستان برخوردهای مرزی شروع شدو دولت  افغانستان آغاز به سفر بری کرد. از سال 1947 تا سال  1974 در ظرف بیست وهفت سال  روابط افغانستان با پاکستان تیره وتاربود اما باهند همیشه روابط نیک و حسنه وجود داشت.

 م. رحیل  !

متوجه باشید که از سال 1974 به بعد نخستین گروه های مسلح تحت رهبری آی اس آی پاکستان در افغانستان آغاز به عملیات مسلحانه نمود . در اینجا به خاطرات احمد شاه مسعود مراجعه مینمایم تا اندکی برای خوانندگان این بحث رفع خستگی بوجو د آید .

 احمد شاه فرزان در یاد داشتهایش بنام " تارسیدن به قله آزادی " به تفصیل ماجرای آی اس ای را نوشته است که خواندن از صفحات  82 به بعد در کتاب  "مردی استوار" بسیار جالب است. در این کتاب یکی از مصاحبه ها با مسعود چنین ادامه می یابد :

 "مسعود میگوید :

: من به خانه حکمتیار بودم که یک موتر پاکستانی آمد ، مرا باخود به مرکز پولیس بردند. در آنجا با یک صاحب منصب ( کلو) و( بابر ) روبرو شدم . همین دو نفر حکمتیار را رشد وپرورش داده بودند ، در همین زمان بود که انجنیر ایوب هم رسید ، ما به عمق توطئه پی بردیم و تفنگچه های خود را کشیدیم. ( باید متذکر شوم که من همیشه دو تفنگچه به همراه داشتم ، چه در افغانستان وچه در پاکستان ) پلیس پاکستان تهدید مارا جدی گرفت و ما توانستیم ازآنجا جان سالم بدر بریم. این در حالی بود که با خبر شدیم ،  انجنیر جان محمد و دو نفر دیگر را شهید کرده اند . گفته میشود که به دستور بوتو اشخاص فوق الذکر به حکمتیار تحویل داده شده و متعاقب آن سر به نیست شدند . خواسته های حکمتیار این بود که من فرار کنم ولی من استقامت کرده تا کودتای ضیا الحق آن جا ماندم . 10

 اگر در سال 1973 داود کودتا کرد و از جانب شوروی مورد حمایه قرار گرفت و شوروی توانسته بود بعد از سال 1953 و سفر بولگانین وخروشف در افغانستان دست بالا پیدا نماید و سیاست خارجی افغانستان بعد از کنفرانس باندونگ و تشکیل کشورهای غیر منسلک وغیر متعهد برپایه بی طرفی و عدم انسلاک قرار گرفته بود ، از کودتای 26 سرطان  1352 به بعد انسلاک به شوروی تسریع گردید و ستون پنجم شوروی در افغانستان بنام حزب دیموکراتیک خلق رسما از اول جنوری 1965 به بعد به فعالیت آغاز نموده بود.

درهمین موقع میان افغا نستان و هند و مصر و تمام کشورهای غیر متعهد به دوبلاک( پکت وارشا و ناتو ) روابط گسترده و حسنه وجود داشت. اما با پیش روی روسها در 1973 و کودتای داود خان  ،پاکستان هم در وجود حکمتیار و افراد شناخته شده بعدی در افغانستان به مداخله بیشتر ادامه دادو سیاست خارجی افغانستان دچار نوسان شد.

مداخله پاکستان و روابط داود با بوتو و بعدا باشاه ایران و سعودی و دیگران منتج به کودتای هفت ثور 1357 شد . شوروی یک قدم دیگر در تخته شطرنج پیش روی کرد.

اگر بعد از سال 1919  جلساتی در لندن شد و سر انجام در فارس به حکومت قاجاری پایان داده شد . بعد ازکودتای هفت ثور به حکومت رضا شاه پهلوی پایان دادند . در پاکستان بوتو اعدام گردید و ضیا الحق را به اریکه فرمان روائی کشانیدند و تجارب دسامبر سیاه در اردن را که ضیا الحق فرمانده آن بود ، در پاکستان بکار گرفتند.مداخله پاکستان در افغانستان تقریباموازی با تشدید مداخله شوروی با افغانستان روبروز بیشتر شد.

اما بحث در مورد هند است. هند هم درزمان ظاهر شاه و هم درزمان داو د و هم در زمان حکومت حکومت خلق و پرچم با کابل رابطه نیک داشت ، همان طوریکه در زمان صبغت الله مجددی و ربانی این رابطه وجود داشت.

فقط در زمان ملا محمد عمر است که رابطه با پاکستان محکمتر و رابطه اصلی و اساسی میشود و با بیر ون کشیدن طالبان از اریکه قدرت سیاسی بوسیله بی 52 و استقرار حاکمیت ربانی - بعدا کرزی رابطه با هند از سر گرفته شد.

اینک رحیل با طرح من در آوردی میخواهد دوستی با هند را دشمنی با پاکستان جلوه دهد و رابط با امریکارا دشمنی با ایران و زیر شعارمعکوس  – "دشمن – دشمن ما - دوست مااست " تن به تحریکات به نفع آی اس ای و...می یازد. در تمام سالهای    1974- به بعد یک خط فکری وابسته به پاکستان در سطوح رهبری و بدنه برخی از تشکلات نظامی و سیاسی  تنظیم ها در افغانستان شکل گرفته است و از همین روست که دولت پاکستان هر لحظه میتواند درداخل افغانستان مانوور سیاسی و نظامی کند.

بیاد دارم که سالها ی پیش مسعود خلیلی سفیر افغانستان در هند بود و دوستی و جانبازی مسعود خلیلی را با احمد شاه مسعود همه ای ما می دانیم تا آنکه مسعود خلیلی در همان اتاقی که احمد شاه مسعود به شهادت رسید ، شدیدا زخمی شد.

  م.رحیل  !

بهتر نمیشد که مخالفت خود با مسعود خلیلی را مستقیما باوی مطرح میساختید و از داشتن رابطه با هند وی و مسعودرا منصرف میساختید و مستقیما در کنار حکمتیار و ملا محمد عمر قرار میگرفتید که اینک به شکل وارونه به   رنگین دادفر سپنتا تاخت وتاز مینمائید و به مسعود خلیلی میتازید و رنج میبرید که چرا زنده ماند و شاهد توطئه های رنگارنگ است؟

 م.رحیل   !

یک بار با تپ تپ پای طالبان به کجا ها نبود که سر نکشیدید و اینک از هشتم جوزا در کابل نتیجه گرفتید که باید سیاست خارجی افغانستان به نفع پاکستان  وبرضد هند عیار گردد. اینست یک بخش درک شما از منافع ملی و مساله ملی و همچنان درک ناقص جمعیت اسلامی افغانستان از مساله ملی و حل مساله ملی.

 یعنی  تن دادن به آی اس آی و خریدن دشمنی بیهوده با هند !

کاش این گپ هارا با دکتر عبد الله هم می گفتید ، زیرا در زمان که وزیر خارجه بود ، روابط با هند عین روابط مانند امروز بود ،  یا اینکه کدام روابط مخفی و سری با آی اس آی وجود داشت که مردم افغانستان از آن بیخبر است ؟

مگر احمد شاه مسعود از سال 1974 به بعد از روابط حکمتیار با پاکستان بی خبر بود ؟

مگر ده ها بار احمد شاه مسعود از آی ای آی و روسای آن شاکی نبود ؟

مگر آی اس آی خواستار انحلال اردو و سازمان امنیت افغانستان نشد ؟

مگر آی اس آی  به شکل سیستماتیک از کودکستان تا مکتب از باغ تا راغ ازمزرعه تا کارخانه  از زنده تا استخوان مرده ای مردم افغانستان را به خاک وخون برابر نساخت ؟

اگر باور ندارید یکبار دیگر به کتاب " خاموش مجاهد و یا تلک خرس " نگاه کنید و ببینید که پاکستان تاچه حد و اندازه در تار وپود افغانستان از طریق تنظیم ها نفوذ کرده است و تا امروز چه گونه از نفوذ خود استفاده مینماید.

با صراحت بیشتر از هر وقت دیگر مینویسم که نداشتن آگاهی ملی باعث شده است که صد ها و هزارنفر در خط  فکری و سیاسی با پاکستان قرار گیرند و از طرف دیگر عده ای میترسند که اگر در برابر پاکستان و رهبری نظامی آن جمله ای بگویند ، ممکن اسناد و فا کتهائی و قرارداد هائی راکه با آی اس آی بسته اند ، از جانب آی اس آی بیرون داده شود.

داشتن رابطه سیاسی  باهند در نیم قرن گذشته به نفع افغانستان بود و در یک قرن بعد هم به مفاد افغانستان میباشد. هرچند روابط افغانستان با هند عمق بیابد ، این به نفع افغانستان است.

دوستی با هند  هیچگاه به مثابه  دشمنی با کشورهای همسایه نیست ونخواهد بود. اگر روابط افغانستان با پاکستان برپایه عدم مداخله در امور همدیگر و حسن همجواری برقرار نشود، هر نوع کرنش و یا گذشت یک جانبه به معنی بی ثباتی افغانستان و سر انجام برقراری یک  دولت زیر کنترول اسلام آباد خواهد بود و این تلاشیست که آی اس آی انجام میدهدافغانستان یک قرن دیگر در بدبختی قرون وسطائی قرار خواهد گرفت و بزرگترین جایگاه تروریسم و صدور تروریسم به اقصی نقاط جهان خواهد شد.

باداشتن درک و شعور ملی میتوان از  تبدیل شدن افغانستان به صوبه پنجم پاکستا ن جلوگیری نمود و آنهائیکه از جانب پاکستان جیره خور نبوده ا ند میتوانند در سا ختن افغانستان مستقل سهم به سزائی ادا نمایند.

کدام عقل سلیم این را بما اجازه میدهد که جز فدراسیون ای شویم که بابر – حکمتیار و ملا محمد عمر خواهان آن اند ؟

م. رحیل  !

 چرا اصلا میخواهید زندگی تانرا زیر سایه پاکستان تعریف نمائید ؟

( با این پرسش امروز این بحث را در همین جا خاتمه میدهم و یارزنده وصحبت باقی/  در روزهای دیگر توجه شمارا به مساله برخورد به ایران جلب مینمایم. ساعت هشت شامروز چهار شنبه)

 

 

 رویکردها

1 -  مجاهد . جوزای 1358 کابل

"به قلم: م. رحيل. سپنتا فرزند يكي از ملاكان متنفذ هرات بنام شاه علم طاهري است كه برحسب مرسوم آن زمان، پدرش اورابه شاه سابق بخشيده و "رنگين" جزء غلام بچگان متأخر دربار شد. جمعي از اين غلام بچگان پيرو تفسير مائويستي ايديولوژي ماركسيسم شدند كه سپنتا از آن جمله بود.

سپنتا بعد از مهاجرت به اروپا، هر نوع تعلق خود با كشور را قطع كرد؛ تا جايي كه به عضويت حزب سياسي سبزها در آلمان درآمد و از طرف آن حزب، غرض احراز پست شهرداري آخن كانديدا شد. با تحول جديد در افغانستان" كه برتري ژنتيك به غرب رفتگان نسبت به بوميان" از مميزه هاي آن است، مانند بسياري ديگر به فكر، "زندگي در غرب و سياست در افغانستان" افتاد. اين پروسه را رسانه هاي غربي مخصوصاً راديوي بي.بي.سي- تمويل و توجيه مي كند. بسيار اند كساني كه امروزه آنان را "شخصيت هاي رسانه اي" مي خوانند؛ سپنتا يكي از آنان است. كار در اين راستا، با سخنان "قدرت پسندانه" و"چوكي طلبانه" آغاز مي شود و با توجيه تمامي نارسايي هاي نيروهاي خارجي وگفتن "بد ورد" به كساني كه دولت افغانستان آنان را نا مطلوب مي داند ادامه پيدا مي كند.
سپنتا براي احراز وزارت خارجه، طي سه- چهار سال گذشته جانفشاني هاي بسياري كرد. از آنجايي كه او يك روشنفكر آزاد اروپايي بود، در خلال حرف ها و ژستهايش،‌ لاقيد و بي اعتنا به اين و آن حمله كرد. چون طي اين كمپاين فقط كسب رضايت صاحبان قدرت را هدف قرار داده بود،‌ خلاف عقايد و شعار هاي قبلي اش- در واقع خلاف وجود وهستي اش- بسيار گفت. زماني كه از رسيدن به كرسي مأيوس شده بود اعلان كرد كه "تلاش براي آوردن اصلاحات از درون نظام امر بيهوده است"،‌ زماني ژست معلمانه گرفت و با استغناي عالمانه فرمود "مرا متهم مي كنند كه غرض گرفتن چوكي وزارت آمده ام، من يك معلمم. گاه فكر مي كنم وقتي به موتر شيشه سياه بنشينم و سربازان به من سلام رسمي بدهند مرا خنده مي گيرد."
سپنتا،‌ مانند بسياري ديگر كه پنداشته بودند، به پايان بازي رسيده اند، حضور امريكا در افغانستان به معني ختم هر تحول است، يكباره به ميدان آمد و با حكميت آمرانه معضلات تاريخي و اجتماعي افغانستان را نقطه پايان گذاشت و قهرمانان عليه بي عدالتي اجتماعي را دزد بي طبقه و سنگ فــروش خوانــد. سپنتا مي دانست كه افغانستان سكوي پرش امريكا به كشور هاي منطقه است.
با استفاده از اين فرمول، به طرح تغييرات جيوپوليتيك در سطح آسياي جنوب غربي اقدام نمود، خميني را خاين ملي خواند و كشورهاي مستقل آسياي ميانه را اقمار روسيه.
با اين شگردهاي شگرف كانديداي وزارت خارجه شد. اكنون به آن سكو تكيه زده است، بسياري ها كه مي پنداشتند، اعضاي جبهه متحد سابق، از بركناري داكتر عبدالله ناراحت اند، در كمپاين موفقيت او عرق فشاني كردند. سپنتا در سخنراني اخذ رأي اعتماد ياوه هاي بسيار گفت از جمله او گفت "ما با امريكا و هندوستان دوستي استراتيژيك داريم". ممكن است تعدادي از اعضاي پارلمان، به ابعاد اين سخن توجه كرده باشند. معني اين سخن آنست كه دوست دشمن دشمن است، ما با پاكستان و ايران دشمني داريم. اين زيبنده زبان و ژست رايس وزير خارجه امريكا است.
گذشته از اين، سپنتا براي كسب رأي اعتماد اعضاي پشتونستان خواه پارلمان، در جواب اين سوال كه نظر او در باره خط ديورنــد چيست، بي باكانه دعوي ارضي تا درياي سند را پيش كشيد. قابل توجه است كه با رويت اسناد موجود، از موقع امضاي معاهده ديورند (1893م) تا حال هيچ يك از دولت هاي افغانستان، معضله با دولت هند برتانوي و سپس پاكستان را،‌ اصل خود اراديت اقوام سرحد عنوان كرده اند نه داعيه ارضي افغانستان.
سپنتاي سرشار از باده پيروزي رأي اعتماد، خواب امپراطوري مي بيند و يك صبح در برابر خبرنگاران به تعبير آن مي پردازد: "افغانستان حاضر است معضله اتومي ايران و امريكا را ميانجيگري كند" براي ميانجيگري در هر مسأله سه شرط منطقي ضروري است: اول- بي طرفي ميانجي، دوم- توانايي بازدارندگي متخلف،‌ سوم- آگاهي علمي و عملي نسبت به موضوع متنازع فيه. سپنتا منتظر بود كه در برابر اين سخنان، تاييد و تحسين امريكا و ايران و جامعه جهاني را بشنود. جامعه جهاني با نگاه تعجب آميز به او نگريست و در دل خود به اين "زور كم و قهر بسيار" خنديد. ايران معاون سفارت خود در افغانستان را گماشت، تا به او پاسخ دهد. اخيرالذكر با الفاظ ديپلوماتيك به سپنتا فهماند كه آقا شما هيچ يك از شرايط ميانجيگري را دارا نيستيد. شما به هدايت امريكا در جلسه كشور هاي فارسي زبان شركت نكرديد. شما با زور قواي امريكا بر اريكه اقتدار نشسته ايد، شما در حدي نيستيد كه اگر فردا امريكا بخواهد از پايگاه هاي نظامي خويش مستقر در افغانستان، عليه ما عمليات كند، جلوگيري كنيد. وقتي روسيه پيشنهاد ميانجيگري مي كند راه عملي غني سازي يورانيم را در خاك خود پيش مي كشد، شما مي توانيد، "زباله هاي اتومي ما را نگهداري كنيد." اما آن الفاظ ديپلوماتيك معاون سفارت ايران اين ها بود: "مسأله ميانجيگري مطرح نيست استفاده از انرژي اتومي حق مسلم ايران است، از اين حق به هيچ قيمتي چشم نمي پوشد، افغانستان با توجه به مناسبات نزديكي كه با امريكا دارد، مي تواند به نوبه خود فشار بياورد كه اين حق مسلم ايران را به رسميت بشناسد".
امريكا در اين جريان چيزي نگفت، اما كيست كه نمي داند كه سخنان پيشين سپنتا وانكار صريح او از گفته هايش و توصيه ناسنجيده اش به ايران، املاي نا مشق شده بود كه بيان كرد: "با وجود منابع سرشار آبي ]ايران[، ضرورتي به استفاده از انرژي هستوي نيست" (از اين نوده پيوند كنيد كه شفتالو بگيرد!). وزير خارجه افغانستان كه شهروند سابق استان هرات، در همسايگي ايران است با جغرافياي طبيعي ايران آشنايي ندارد؟!
بازتاب اين ژستها را در سفر رئيس جمهور افغانستان به ايران به روشني مي بينيم. وزير خارجه ايران، همتاي افغانستاني خود را، در حدي نمي بيند كه با او رو در رو بنشيند و درس ضرورت داشتن روابط نيك با همسايگان را- براي يك كشور محاط به خشكه- بدهد. منوچهر متكي با شخص رئيس جمهور كرزي مي نشيند و پيشنهاد،‌ نشست سه كشور ايران، افغانستان و پاكستان را با او در ميان مي گذارد. قرار گزارش هاي غير رسمي، هيچ يكي از مقامات عالي رتبه ايران، با سپنتا ملاقات نكرده اند. قابل توجه است كه در سفر رئيس جمهور افغانستان به ايران،‌ هفت موافقت نامه به امضا رسيد كه جملگي به عرصه هاي اقتصادي و تجارتي فرهنگي و قضايي تعلق داشتند؛ پيشنهاد وزير خارجه ايران مبني بر نشست هاي سه جانبه، يگانه امر سياسي بود كه مطرح شد. البته با توجه به محدوديت استقلال عمل افغانستان در امور سياست خارجي، بعيد به نظر مي رسد كه چنين كميسيوني كار نمايان و موفقانه انجام دهد.
سپنتا در ايران از حمله به پاكستان غافل نماند؛ او روي نكته اصلي لانه ها و پرورشگاه هاي تروريزم، انگشت گذاشت.
نكته كه بي ترديد حاميان بين المللي كرزي را ناراحت مي سازد، مخصوصاً كه اين سخنان در ايران گفته شود.
با اين حال، به نظر مي رسد كه آقاي سپنتا در مناسبات خود با پاكستان مشكلاتي بيشتر از آنچه با ايران داشت، داشته باشد.
چنانكه گفتيم، سپنتا دعوي ارضي با پاكستان را عنوان كرده است؛ از جانب ديگر حقيقت اينست كه پاكستان تا مرزهاي كابل (پايتخت افغانستان) حضور نظامي دارد، اينك دستي كه براي گرفتن حق خــود از كــابل تا اتك دراز مي شود، در طول راه،‌ از چند جا بايد قطع شود. به يقين مي توان حدس زد كه اين داعيه سپنتا را شركاي غربي با خشونت هرچه تمام تر جواب رد گفته باشند. زيرا هركسي تاريخ روابط سياسي افغانستان در قرن بيستم را مطالعه كرده باشد، مي داند كه يكي از دلايل تمايل و سر انجام سقوط افغانستان به دامان شوروي سابق، اصرار بر روي مسأله پشتونستان از جانب زمامداران افغانستان بود؛ داعيه يي كه از همه بيشتر با مخالفت كشور هاي اسلامي مواجه مي شد. مضحك تر اينست كه سپنتا، بعد از احراز كرسي وزارت خارجه، متوجه شد كه بعد از همسايه ها،‌ داشتن رابطه دوستانه با كشور هاي اسلامي ضروري است. كشور هايي كه طي نيم قرن گذشته قاطعانه حامي پاكستان بوده اند و اينك به گزارش بعضي از رسانه ها و ادعاي طالبان، بعضي از اين كشور ها، پنهان و آشكار فعاليت هاي برانـدازنده آنـــان را نيز حمايت مي كنند. بااين مقدمات مي توان پيشبيني كرد كه سفر آينده آقاي سپنتا به پاكستان، چه دست آوردي خواهد داشت؟ به نظر مي رسد كه در حال حاضر، سپنتا مانند آن "سنگ بي رخ" يي است كه در هيچ جاي ديوار دولت افغانستان نمي نشيند و هر روز مايه درد سر به رئيس دولت خواهد بود. نكته اصلي اينجاست كه آقاي سپنتا نمي تواند خود را با مشي و موقف رئيس جمهور هماهنگ سازد، مشي كه از بس متعاطف و سيال است، هيچ نوع ثباتي را پذيرا نيست. از آن جمله هم مي خواهد با همسايه ها دوست باشد و هم افغانستان را مانند يك جزيره در ميان دشمنان نگهدارد و روابط استراتيژيك خود را با هند و امريكا را با بستن پل هوايي، روي كشور هاي دشمن با خود و آنان تأمين نمايد.
"

2- سخنرانی رنگین دادفر سپنتا در وزارت خارجه بروز اغاز کار وی. شما میتوانید در صفحه گفتمان تمام متن سخنرانی را بخوانید.

3- به صفحه 66 و 67  افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم نوشته  میر غلام محمد غبار مراجعه گردد.

4- سخنرانی رنگین دادفر سپنتا در وزارت خارجه – به گفتمان و یاسایر صفحه ها ی افغانها مراجعه گردد.

5- همان سخنرانی در وزارت خارجه

6 - کلیات مارکس انگلس/ ایدولوژی المانی

 7- مقاله رحیل در پیام مجاهد

8- بیانیه رنگین دادفر سپنتا در وزارت خارجه

9– سالنامه کابل – سال - صفحه 83 کتاب مردی استوار/ تا رسیدن به قله آزادی

  10سالنامه کابل – سال 1318  یا 1939 و 1940 صفحه های 432 و 433.