پیکار پامیر 

27-03-2011

     

درسال نو، پندارها را صیقل باید زد

 

 هر قوم وهر ملتی در پهنای جهان ما، یادگارها ، امانتها و میراث های تاریخی- فرهنگی دیرینه و مختص  به خودشان را دارند که  دایماً خود  را مسوول و مکلف میدانند تا ازان همه مانده ها و میراث های دیرینه و ریشه دار ملی و تاریخی ، قدردانی، مراقبت و تجلیل بعمل آورند. ملت عزیز افغانستان نیز از این حالت و موقعیتی که گفتیم مستثنا نیست.  مثلاً،  یکی از یادگارهای ارزشمند، ریشه دار و امانت های سترگ  اجدادی ما که عمر آن از سده ها گذشته و به هزاره ها پیوسته است ، عبارت از نو روز وآغاز سال نو است و بهمین سلسله  است که مردم ما حلول و حضور چنین روز مبارک  را به دیده ی قدر مینگرند و ازان با گرمی و شادمانی  استقبال مینمایند.

پیرامون انگیزه ها و دلایل اساسی گزینش و تجلیل نو روز (برای نخستین بار) در چند هزار سال قبل، سخن ها گونه گون بوده و هست  و اما، از میان مجموع گفته ها و روایت های  مندرج در آثار تاریخی – فرهنگی سر زمین باستانی مان، به اعتقاد من، قوی ترین، منطقی ترین و پذیرفتنی ترین دلیل مبنی بر تعیین و تجلیل نو روز بعنوان  اولین روز از سال نو، همین است که چون درجریان سده ها و هزاره های رفته ، فصل زمستان دراز تر، دشوار تر و پُر برف تر از امروز بود، یعنی راه ها و راهرو ها در اثرریزش برف سنگین  مسدود میشدند، کشت و زراعت متوقف میگردید و شکار هم صورت گرفته نمیتوانست ، بنابران،  ساکنان آریانای قدیم که اکثراً زراعت پیشه  و شکاری و مالدار بودند، ماه های درازی را درمیان کلبه ها و کاشانه های شان محصور می ماندند. بهمین دلیل بود که آنها، به منظور دسترسی  به مواد خوراکی در ماه های سرد و یخبندان زمستان، غذای خود شان و حیوانات شان را بحد کافی ذخیره میکردند و حتا میوه ها وسبزیجات را قبل از حلول زمستان خشک مینمودند تا ازان در روز ها و شبهای سخت  و سرد زمستان تغذیه نمایند.

موازی با چنین دشواریها، طبعاً جریان اقتصادی مردم نیز متوقف میشد و یا صدمه میدید. اینهمه  که گفته آمد، موجب کرختی ها و دلتنگی های انسانان فعال اعم از دهقانان و زنان و مردان سر زمین ما میشد. پس، مادامکه فصل دشوار گذار  و خسته ساز زمستان به پایان میرسید و سال نو با هوای فرح بخش و مژده  بهاران  فرا میرسید، آریایی ها ازان با جوش و خروش و با شادمانی و زنده دلی فراوانی پذیرایی میکردند و آنرا با به راه اندازی "خانه تکانی" ها،  میله ها و تحرکات، بازیها و نمایشات، ساز وآواز  و سرود و پایکوبی تجلیل مینمودند. یعنی با چنین شادی و آماده گی به استقبال فصل دل انگیز بهار و از سر گیری کشت و کار و فعالیتهای تولیدی و اجتماعی می پرداختند. در همینجا میخواهم به دو موضوع با ارزش در قبال بهار زنده گی ساز درمیان آریایی ها تماس بگیرم و آن اینکه ، باساس شواهد و اسناد تاریخی بجا مانده، خطه ی باستانی بلخ بامی در دوران های پیشین،  و تا چهار الی پنجهزار سال قبل از امروز، خطه ی معمور، آبادان و درمنطقه، با نام و نشان بود که دران ، یما یا جمشید، بحیث پادشاه حضور پُرشکوهی داشت. تختگاه یما پادشاه بنام " پور " یاد میشد که تا امروز ، واژه ی " پور"  بحیث پسوند  اسم مکان در زبان و ادبیات ما مروج است ، مانند فتح پور، شکار پور، شیر پور و غیره. این نکته بسیار اهمیت دارد که گفته شود شاه در اثر رای مستقیم  ، آزادانه و  رضای خاطر مردم انتخاب میشد و هنگامیکه  انتخاب شده بود، دیگر اورا عمیقاً احترام و اطاعت میکردند و شاه هم از مردم دوری اختیار نمیکرد، بلکه مهربانانه در میان مردم بود و جز نیکویی و خیر خواهی و نیایش و نوازش، نیت دیگری نداشت. دران زمان، دو نوع مجلس در میان آریایی ها موجود بود: مجلس " سبها " که در اطراف و نواحی دور از مرکز دایر میشد و مجلس " سیمتی " که مخصوص بزرگان درپایتخت بود و همه گونه مسایل از طریق همین دو مجلس حل و فصل میشد.  پادشاه در مراسم نو روز، صمیمانه اشتراک میکرد، نمایشات نو روزی را به تماشا می نشست ، بذل و بخشایش بعمل می آورد و دهقانها را به کشت و کار بیشتر تشویق میکرد. یعنی دران دورانهای دور، مردمان آریایی به دموکراسی ، آزادی و آزاده گی  آشنا بودند و در حقیقت، ممثل  اصول دموکراسی در جامعه ی خویش بحساب میرفتند.

 آریایی ها در آغاز سال نو، مراسم  دلچسب دیگری هم داشتند که آنرا " سامانه" میخواندند   . این مراسم، در بر گیرنده ی  اسپ سواری، پهلوانی، اتن دستجمعی، نواختن آلات موسیقی  مانند دهل، توله ، تنبور،  و همچنان، نمایش حیوانات تنومند ، نیزه اندازی ، قولبه کشی و امثال آن بود. دوشیزه گان جوان جوقه جوقه  به کوها و دامنه ها می رفتند وضمن ادای سرود و ترانه ، گیاهی را می چیدند که بنام " سوما " یاد میشد و ازان، بهترین و ناب ترین نوشابه ی سُکر آور را میساختند که آنرا به عزیز ترین مهمانان شان پیشکش میکردند.

این نکته را هم باید بعرض برسانم که آثار ، رواج ها و مراسمی ازان سالهای قدیم تا کنون در کشور عزیز ما باقیمانده که آنها عبارت اند از اسپ سواری، تربیه و پرورش اسپ، بزکشی، قولبه کشی توسط گاه آهن، اتن دستجمعی مردان با موهای دراز و چرب شده، خانه تکانی و پرداختن به پاکی و نظافت، سبزه لغت کردن ، هفت سین  در آغاز سال و چیزهای دیگر.

آریایی ها پدر را " پاتی " ، مادر را " ماتری" ، پسر را " سوتا" و دختر را " براتی" میگفتند.

پدر در خانواده، حیثیت مربی و روحانی و سر پرست را داشت و مادر تربیت کودکان و امور خانه را بعهده میگرفت. دختران جوان حق تصمیم گیری و حق انتخاب همسر  خود شان داشتند و هیچ تعصبی در این باره وجود نداشت. 

همچنان از جمله ی اوصاف بارز آریایی ها این بود که  به سلامتی فزیکی ، تنومندی جسمی ، دندان های سالم ، نظافت و دلیری سخت ارزش و اهمیت قایل بودند و هرپسری که چنین مزایا را در خود جمع میکرد، مورد توجه خاص دوشیزه گان آریایی می بودند و آنها همسران خود شان را  با افتخار ازبین چنین جوانان رشید و دلیر انتخاب میکردند. 

و اما، علی رغم آنهمه زیبایی های مردمی و  ریشه دار، برگزاری مراسم نوروزی متأسفانه در سالهای پسین در کشور عزیز ما به طرف کمرنگ شدن رفته است؛  زیرا ، استمرار جنگها و غمها ، حاکمیت تنگ نظرانه ی مذهبیون سیاسی  و مهاجرت ها و غربت نشینی ها ،خواه مخواه تأثیرات منفی خود شان را بالای این موضوع داشته اند، هرچند، مردم دوست داشتنی افغانستان در هر حالتی ، تا همانجا که فرصت و امکان داشته اند، ازین روز مبارک و حلول سال نو به انواع مختلف استقبال بعمل آورده اند، اما، کرده ها درچنین زمینه ی خاص ملی و باستانی ما،  به هیچصورت کافی نبوده است . ما امید واریم زنان و مردان، پیران و جوانان و حتا کودکان ما در آینده بتوانند در پرتو آرامش روحی ، رفاه اجتماعی ، صلح و امنیت سراسری، از این میراث بزرگ نیاکان ما تجلیل شایسته و بایسته  یی داشته بعمل آورده بتوانند.

 با این تذکر فشرده ، میخواهم   چند دوبیتی محلی – بهاری را در اینجا درج نمایم   . باید علاوه کنم که این دوبیتی ها که  عامه ی مردم  به غلط آنرا چهار بیتی گفته اند، دارای ارزش و اهمیت به سزایی هستند و هیچگاه شاعر و سرودگر مشخص و شناخته شده یی ندارند اما همیشه گویای عمق خواستها و دردها ، سوز ها  و ناله ها ، وفا ها و جفاها  در جامعه ی ما بوده اند که در جایش قابل بحث و بررسی فراوان خواهد بود:

شگوفه دامن افشان گشت در باغ      چو اخگر لاله، تابان گشت در باغ

شب از مهتاب و نور نقره فامش      چه خوش یکسر چراغان گشت درباغ.

بهار آمد که من شیدا بگر د م           چوطوطی بر لب دریا بگرد م

پلنگ در کوه و آهو در بیابان          همه جفت اند و من تنها بگردم.

بهار آمد زمان عیش و نوش اس     به هر سو باغهای گل بجوش اس

به پیشم باغهای گل چی باشه         که یار من گل ِ سبزینه پوش است.

بهار آمد اگه یکبار بیایی              بسوی باغ ِگل تا کی نیا یی

خداجانم زمستانه   نیاره             که انداخته میان ما جدا یی .

بهار آمد دلم شادان نمیشه           کسی از حال من جویان نمیشه

طبیبان گرچه بسیارند درین شهر     دل درد مرا درمان نمیشه .

به آرزوی روز ها ، ماه ها و سالهای لذت بخش درسر زمین آیایی ما ( افغانستان ) و سراسر جهان، این نبشته ی مختصر را به پایان میبرم.  ( پایان)