سیده « حسین » آلمان

دلو سال 1389

فبروری سال 2011-02-09

 

 

 

 

زن یا

 

 انسان درجه دوم ؟

 

 

 

وقتی روبرویش قرار گرفتم ، در من یک احساس احترام خاص نسبت به زنی که پیش رویم درروی بسترشبه شکل نیمه نشسته و در عین حالت استراحت نمودن پا هایش زیر لحاف بود ، پیدا شد . خودم را معرفی کرده و تشکری نمودم که در حالی مریضی با ملاقات ام جواب مثبت داد. بعد ازا حوال پرسی مختصر هر دو خاموش به همدیگر نگاه کردیم و من منتظر ماندم .

خنده ای دلچسپی کرد و با متانت گفت :

 من از خودت ممنونم، تقاضایم را رد نکردی و زحمت کشیدی واز راه دور به دیدنم  آمدی . در شفاخانه جائی نیست که دوستی را خوب پزیرائی کرد . .

مسله ای نیست :

 جواب دادم !

 خوشحالم با شما آشنا شدم . چه کاری می توانم برای تان انجام دهم ؟ .

کاری زیادی از خودت توقع ندارم ، فقط گفتنی هایم را بعد از شنیدن روی صفحه ای کاغذ بریز تا دیگران به خصوص زنان بخوانند و بدانند ، درد های مشترک دارند و بلاخره زبانی باید باز شود با سکوت نمیتوان حرف زد . .

بلی !

 شما راست میگوید .

 در جواب گفتم .

سرش را از پشتی بلند کرد ، نیم خیز شدم تا کمک اش نمایم . با اشاره ای دست آرامم ساخت ،

 لازم نیست ، من قادر م  وتوانائی دارم در صورت لزوم حتما از خودت تقاصا میکنم ولی بیایم سر اصل مطلب . وقت زیاد نداریم وشروع کرد .:

من فکر میکردم زن نیرومند هستم وقوی در برابر پیشداوری های بودم، ولی این مریضی قوت ام را گرفت . فکر کردم اگر کاری دیگر از من ساخته نیست ، حداقل گفتنی هایم را ناگفته در دلم نگذارم و مانند هزاران رازی با خود در خاک مدفون نکنم .

دست اش را در دست گرفتم و آهسته گفتم :

 شما زنی مبارز هستید و در طول زندگی تان کار کردید و بار دوش نبودید، دختری با درک ، همسری با وفا ، مادر با محبت و مسول و....... .

نگذاشت تعریف هایم را تمام کنم .

 با تبسم آرام طرفم دید و دست اش را از دستم بیرون کشید .

 بگذار از این تعارفات افغانی بگذریم ، در طول عمرم زیاد شنیدم ولی اثرش را در زندگی ام کم احساس کردم .

با خجالت سرم را پائین انداختم . راست میگفت . ما افغان ها در تعریف و توصیف تا اندازه ای غلو پیش میرویم .و هم اگر دشمن شدیم تا سرحد مرگ از همدیگر انتقام میگیریم . .

نگذاشت زیاد فکر کنم .

پرسید :

 میدانی برای چه از شما خواهش کردم که به د ید نم بیایید ؟

همین قدر میدانم که از زندگی شخصی تان میخواهید چیز های بگویید و من در صورت امکان به روی صفحه بریزم. .

از زندگی شخصی خودم بعنوان دختر ، همسر و مادر نمیخواهم بلکه از زندگی زن میخواهم بگویم . من زنی مانند هزاران زن دیگر ام که با سنت ها ، روابط زندگی خرافاتی ، و پیش داوری های جامعه به دنیا آمده و بدون کوچکترین نشانی از خود با مرگ از دنیا رفتند و میروند ..

سویش نگاهم را دوختم . اثر تجربه را در خط های پیشانی اش ، پوست چسپیده به استخوان اش و ظرافت استخوان های بدن که در روی بستر زیر لحاف قرار و آرام خوابیده بود ، می دیدم . موهای سفید و سیاه ، چشمان روشن تیز بین با بینی کوچک قلمی اش ، دهان گردو لبان گوشتی اش به او چهره ای دلچسپ بخشیده بود ..

دستی به روی موهایش کشید و سوال کرد وقت زیاد داری و یا باید زود بروی ؟

من با خودم وقت زیاد آوردم و شما برایم بگویید از کجا آغاز میکنید . من آماده ای شنیدن هستم .

بدون مقدمه شروع کرد :.

وقتی کوچک بودم و از جار و جنجال های خانواده و زن و شوهر ها با خبر میشدم یا شاهد صحنه های پر از ناراحتی و خشم ، حتی لت و کوب می بودم به خود میگفتم :

من مثل این ها نخواهم کرد . زندگی آینده ای من باید پر از صفا و صمیمت ، احترام و گذشت باشد

از جنگ و ناراحتی بیزار بودم و طرفدار صلح و آرامش . هیچ وقت در پی پیدایش دلیل جنگ نبودم . تقصیر را زیادتر به گردن زنان و کمتر زمانی به گردن مردان می انداختم و زنان را موجودات پر توقع و گاه هم از خود راضی می پنداشتم چون می دیدم مسولیت کار و پیدا کردن نان بدوش مردان است . پس به آن ها حق میدادم که انتخاب کننده باشند .

فکر میکردم که به آرامش تن و روح ضرورت دارند .

زنان را در مقابل مردان بیکاره و فقط موجودات که منتظر اند تا حلقوم از غذا و طلا پر شوند و تن را با دست مزد مردان شان بپوشانند ، موجودات تنبلی که از چاقی و بی حرکتی شور نمی توانند بخورند و از حرص چشمان شان از حدقه بیرون زده بود ،...

ولی کم کم با بالا رفتن سن ام و آشنائی با محیط ، افراد اجتماع نظرم در رابطه با جنس مخالفم تغیر میافت  تا آن لحظه اگر دختری را می دیدم که به رسم خانواده گی بدون در نظر گرفتن خواست و یا بدون سوالی و به زور  او را به شوهر میدادند و دختر ناراحتی میکرد ، در دلم می خند ید م که خوشحال باش حداقل آشیانه ای پیدا کردی و برای آبادی آن رنج و زحمت نکشیدی و یک مردی که زندگی اقتصادی ات را تضمین میکند و به خواهشات جنسی وآرزوهای مالی ات جامه ای عمل می پوشاند ، کار تو فقط خانه نشستن است و لذت بردن . گفته های که از زبان دیگران شنیده بودم .

نمیدانم ، قضاوت من در آن زمان به اساس تنها کار مرد برای زنده ماندن و به زندگی بخور و بخواب برای زن دور میزد و حتی در مقابل از زنان توقع داشتم که برای راحتی تن مرد توجه و دقت خاصی را مبذول بردارند و از احترام و ارزش دادن به کا ر درون خانه ای زن و شخصیت پایمال شده ای زن در چار دیواری زندان خانه اش بی توجه بودم ، فقط ارزش کار مرد برایم مطرح بود ، بعد ها وقتی به مرحله ای بلوغت پا گذاشتم و دختران را با پسران در یک ترازوی قضاوت نهادم ، آن گاه چشمانم باز گردید و متوجه ناراحتی زخم های روحی و جسمی زنان گردیدم که با چه شقاوت ظلم به آن ها رواداری میگردد و این موجودات ضعیف و جیره خوار از چه نعمت با ارزش والای انسانی محروم اند . نعمت احترام در مقابل زحمتکش ها و قبول درد و رنج روز گار ، سر و کله زدن با فرزندان ، جوابگوئی به نظم و ترتیب ، دسپلین و تربیه ، انسجام هدفمندی فرزندان و بار آوردن انسان های صالح تا از مرد خانه با شقاوت و زورگوئی رانده نشود به خاطر فرزند نا صالح وقبول همجنس دیگری به نام زن دومی و حتی سومی به خاطر به دنیا نیآوردن فرزند پسر و ارضای خواهشات جنسی مرد که حق مشروع خود میدانست .مرا بیدار ساخت که حتی عده ای زیاد زنان با کار کردن در بیرون وکمک اقتصادی و اداره ای خانه در پهلوی مردش باز هم انسان درجه دوم ، که پول ، دستمزد کارش مربوط خودش نبود و به شوهر تسلیم میداد و حتی جامعه هم تنها یک توقع از زن داشت باید ( دهنده باش) و سود آور . محکوم به خاموشی و راضی ـ تابع خواهشات مرد .

بلی ! با گذشت زمان و تقسیم بندی دختر و پسر ، روابط غیر انسانی ، دور نگهداری دختر از محیط و اجتماع دفعتا متوجه شدم که تصمیگیریم در زندگی آینده ام بدون نظر خودم ـ در رابطه با نشست و برخاست ، تحصیل ـ کار و همکاری دو جانبه خواهر و برادر در محیط خانه و اجازه داشتن و نداشتن در بیرون از خانه مرا محدود میساخت . حتی انتخاب همسر و نوع خواستگاری بدون شرکت من نشانی از انسان درجه دوم .

بلی ممانعت ها و اجازه نداشتن انتخاب برای خودم مرا در پی علل پیدا کردن قدرتمندی مردان انداخت که بدانم مردان خود شان از چه نوع اند ؟ چه خصلت ها دارند ؟ کجا ست نقطه ای ضعف  شان؟

آن زمانی اتفاق افتاد که خودم رشد و نموی جسمی کردم و مانند دیگر زنان در یک ردیف قرار گرفتم و درد جانسوز بی عدالتی ـ اجتماعی و اقتصادی را تا درون استخوان هایم و مغزم احساس کردم .

تغیر مکان از خانه پدر به خانه ای شوهر در فاصله ای یک کوچه بالا تر ولی با یک دنیا وسعت . انتظار و خواست ها بی پایان . در شب معشوقه ای مرد ، در روز زن کار گرپائین رتبه در بیرون و کنیز در خانه در چار دیواری . .

وقتی پدرم برایم گفت :

 دخترم زن با لباس سفید به خانه ای شوهر میرود و با لباس سفید مرگ از آن بیرون می شود عرق سردی  در تیر پشتم نشست و مرا لرزاند . مادرت را مثال خوب برایت بگیر . سر به راه و قانع باش ، آبروی من را تا حال نگهداشتی  از این به بعد هم با سر خمی ات و تسلیمی ات به شوهرت ثابت کن

چه ساده گفت و گذشت .

برای خرید نم ، خریداری پیدا کرد و به بهای ارزان ، ارزش مرا کمتر از مال دوکان اش داد .

وقتی پای همصحبتی با درد دل زنان نشستم ، متوجه شدم که این موجودات اصلا بی توقع و کاملا ناراض از آنچه در زندگی شان اتفاق افتاده . بیخبر از حق و حقوق انسانی شان اند .

فکر کردم تا رفتن برای همیش از خانه ای پدر و داشتن حق نسبی سری به بیرون بزنم ، راز موفقیت مردان را کشف و حد اقل برای خودم که شده، یک کاری نمایم و شاهد مردن و زنده شدن هر روزه ام نباشم .

وقتی از سوختن زنی و یا مرگ نا بهنگامی دختر جوانی را می شنیدم ، سردی گفته های پدرم را در برابر دیده هایم جان میگرفتند . برادرم مانند پدرم در بازی رول مرد موفق بود . .

من در بیرون از خانه و در خفا سری به مسجد زدم ، از مردی که آن جا مسول بود پرسیدم ، دین از من چه میخواهد و چگونه از من دفاع میکند ؟ دستی به روی دست گذاشت و با سرشور دادن گفت :

 دخترم صدای ات را بلند نکن ، بی بی حوا آدم را بازی داد و از بهشت بیرون اش کرد . اگر حضرت آدم از گفت حوا نمیکرد ، امروز ما همه در بهشت بودیم .

بعد سوال کرد از شوهرت اجازه ای بیرون آمدن را گرفتی ؟ جواب دادم ، هنوز دختر خانه ام .

خنده ای در دهان اش نمایان شد و دندان های نا مسواک زده اش را برویم گشود .

 بفرمائید !

 هر خواستی داشته باشید ، من حاضرم با پدرت در میان بگذارم ، فقط بگو ـ دختر کی هستی و من به خدمت حاضرم . .

از آن جا گریختم ، در بین راه هر مردی که از کنارم میگذشت در حالیکه چادری مرا کاملا در خود پوشانیده بود ، به من نزدیکی میکرد . واقعا از خودم ترسیدم و در خانه احساس امنیت کردم و دانستم که من « زن » مساوی به موجودی که تنها برای بازی دادن و فریب مرد « آدم» معرفی شدم . .

مادرم با همه مخالفت ها مرا به مکتب فرستاد و بعد از دوره ای متوسطه ، روزی برادرم ، بهانه گرفت که در بین راه مکتب هزاران اتفاق می تواند به افتد و تو دختر نمیتوانی از خود دفاع کنی. .

پرسیدم مثلا چه اتفاق ؟

با خشونت جواب داد :

 اگر کسی تو را دزد ید و یا عاشق ات شد و یا مادرم از دست کار زیاد مریض شود و یا.. ...

نگذاشتم بسیار یا ، یا  و اگر و اگر.. بگوید . گفتم :

کلا میخواهی خانه بنشینم و کار خانه را با مادر تقسم کنم ؟ .

بلی !

 درست فهمیدی . تو باید کار یاد بگیری که بینی ما را پیش خانواده ای شوهر نبری . زن خانه باید از دوختن تا زن خوب بودن را باید پیش از عروسی اش یاد بگیرد . .

اینقدر باید ، گفتی که دلم را به شور آوردی . چرا اینطور به من که خواهرت هستم می اندیشی ؟

تو نمیدانی در محیط کار و در رابطه با همکاران وقتی زمینه ای تبادل نظر مساعد میشود در میان مردان چه در دفتر و چه بازار که دوکان پدرم است ، صحبت های که در باره ای زن میشود اگر تو باشی حتی آرزو میکنی برای ابد دختر و خواهر نداشته باشی . .

بدون این که برایش بگویم ، من وقت جستجو کردم و خواستم راز موفقیت مرد را بدانم .در لحظه ای کوتاه برایم معلوم شد که  در زن فقط عشوه گری ، فریب دادن را جستجو و هر حرکتی از زن را به نشانه ای از تمایل اش به نزدیکی با مرد قلمداد میکند و به فکر آن است که از زن به چه نوعی استفاده کند . .

از برادرم پرسیدم ؛ چرا از زن که خواهر و دختر و مادرت است دفاع نمیکنی ؟

چگونه دفاع کنم ؟

 وقتی در هر جا از بی تحصیل تا تحصیلکرده از بی دین تا دیندار ، عین فکر را داشته باشد و خود همه خواهر و زن و مادر و دختر دارند .

میدانی برادر مردانه ام ، به همین خاطر هر کدام برای حفظ نام شان و دور نگهداشتن از پیش داوری های منفی از ظاهر شدن زنان شان به اجتماع و کار های اجتماعی و جلو گیری میکنند .

چون این طرز فکر و نوع دید منفی بافی با مرد ها به دنیا می آید ، پس ضرورت آن می رود که هر چه شدید تر به پت و پنهان کردن زن و دختر شان بپردازند .همین منظور تو است ؟

برادرم دلیل آورد که می ترسد به من ضرری برسد !

ضرر به من برسد یا ضرر را به حساب لطمه زدن به حیثیت و آبروی خود می داند ؟

 ولی تجاوزکه زیر نام زندگی زن و شوهری و فامیلی به حریم زن اتفاق افتاد . تو کدام جهت را میگیری ؟

بعد از عروسی برایم معلوم شد که تماس با افراد خانواده و جامعه ای که با آن سرو کار دارند ، طرز فکر و نوع دید دیگران تعیین کننده در نوع انتخاب مرد است . مردی که حتی انتخاب همسرش را که شریک در همه امور زندگی میداند و توقع پزیرش مسولیت و خوش نگهداریش را به عهد گیرد ، به دست خانواده و نظر جامعه میدهد. درد جانسوز و رنج آور موقیعت ناکام زن در خانه ای شوهر مرا متوجه ساخت که در جامعه ای که با فقر ، فقر فکری و نارسائی سیاسی دست و گریبان هست ، چطور یک گروه ای حق حاکمیت و تصمیم گیری سرنوشت زن را به خود میدهد و ادعائی نگهداری نظم ملت را دارند در حالیکه خود دیگران را ضرورت دارد تا برای اش تصمیم بگیرد ؟

من در دوران زندگی ام با شوهرم بار ها در سهمگیری کار های مشترک و تقسیم بندی امور اجتماعی در فعال ساختن کار های اقتصادی از بار دوش او برداشتم و سبک بارش کردم . با خیاطی کردن ، گرفتن همه کار های امور خانه و تربیه ای اولاد ها ، نگهداری پدر و مادر کهنسال ، من که  زیر دست بودم همه کار هارا  مفت و رایگان انجام دادم و اگر این کار ها را با پول می خرید ، من وابسته ای اقتصادی اش نبودم بلکه در همه کار ها هم پایش بودم . با آنهم سیلی انسان درجه دوم را به جسم و روحم احساس کردم و بی ارزشی اجتماعی را با گرفتن زنی دیگر به من ، نشان داد ..

از زن و بد بودن زن نمیخواهم بگویم .

 زنی که در کنار مردی حالا زندگی میکند ، گله مند نیستم از دین ، گله دارم ، چرا این ناروائی را به من که زن ام رواداری کرد . از جامعه گله مند م که چرا با آزاد گذاشتن چند زن گرفتن چوبی  به پهلوی شکسته ای من زد . از خانواده ام گله مند م که با خواستگاری کردن برای ته نشین کردن خواهش نفس و شهوات پیر مردی به من پیر زن ، سیلی نمک  خوردن و نمک دان شکستن را دادند ، این قانونمندی محکوم باید شود .

قانونی که از من کارگر مطیع و نوکر تابع ساخت ، از زن انتظار دارند ، خودش را طوری معرفی کند که یعنی موجود بی احترام ، بی ارزش ، نارس که در ذات اش « زن » در همه برخورد از دیدگاه قانون و مقرارت ، واضح و آشکار قابل قبول من ای زن است . .

من نفس عمیقی کشیدم ، بلند شدم دست اش را بوسید م . فکر میکردم قطرات اشک از دیدگانش رخسار ش را به شستشو گیرد و از من بخواهد شاهدش باشم .

برخلاف توقع من لبخندی پیروزی زنی را شاهد شدم که در بستر مریضی با رانده شدن از شوهرش ، نیرومند ، ثابت ، جدی ، متین و با شخصیت رسائی را در برابرم یافتم که راز موفقیت  زن و ناکامی مرد را پیدا کرد .

 

من منمنونم و هزاران بوسه میزنم به جای پای زنانی که برای پرده برداشتن از مشکلات زندگی شان ، قدرت و قوت از خودت نشان میدهند و دست بسوی دیگر زنان با بیان کردن واقعیت ها و گفتن حقیقت ها دراز میکنند . وظیفه ای من و تو است که این زنان را سمبول آزادی گیریم .