زمستان ! فصل تو فصل زیان نیست
زمستان! آمدی اما ندانی
ازین بیچاره مردم زنده گانی
زمستان! باز با سردی رسیدی
برا هت پا برهنه گان ندیدی ؟
ز مستان ! فصل تو فصل زیان نیست
درین خطه؛ عزیز و مهر بان نیست
زمستان! بی ذغال و آرد مردم
جگر از غم به زیر کارد مردم
زمستان! هر که شوق برف دارد
ز برفبازی هزاران حرف دارد
زمستان! پا بر هنه برفبازی
نشاید کرد جز غمنا مه سازی
زمستان ! ما هوای سرد داریم
بدل هاغصه ها و درد داریم
زمستان! هر که میگوید زمستان:
بود مرگ و غم و درد غر یبان
ز مستان! درد ما بسیار باشد
ز دست مفسد و غدار باشد
ز مستان ! دردما چوب و ذغال نیست
غم ما برف و باران و شمال نیست
زمستان! همدلی زین جا رمیده
از آنرو پر ز اشک است هر دو دیده
نو شته نذ یر ظفر