صمیمی راز ناک بودنم

 

 

صمیمی راز ناک بودنم

زیباست آنچه شکل میگیرد

زیباست آنچه حس میشود

زیباست آنچه فراتر از حرف و حس

به هستی میخزد

 

صمیمتی ناگفتنی دارم با بودن

نه به زخمی ازش رویگردانم

نه به دردی ازش گریزان

مباد ترسم از مرگ کم شود

مباد باور کنم که مرگ خود هستیست

مباد به تفاوتی مرگ و زندگی برسم

 

من به زیبایی دلبسته ام

و این را ترس مرگ می آفریند

 

شکوه تازه ایست

در هر بامداد

چه زیبا میدهد

نماز را به صدا میاورد

 

 

ترا در کجا فراموش کردم؟

جایی میان حلول شب و خفتگی؟

بامداد را در کجا از یاد بردم؟

 

که چنین یاس را بال کشودم

 

 

بر میگردم

تا از بامداد دامنی بر چینم

و بر تمامت روز بر افشانم

بر میگردم و روز را چراغی مینم بر سقف شب

بر میگردم

 

حميرا نگهت دستگيرزاده

19/07/2010