داکتر کبير ميري

عقرب سال 1389

نوامبر 2010

 

 

                                     پايه های فرهنگی زن ستيزی در جامعه افغانستان                           

 

 

تخطي از حقوق بشر در مورد باشندگان افغانستان بدختانه چيزيست  که در تاريخ اين کشورمشروعيت فرهنگي و ديني دارد . با مقدس پنداشتن اين ميراث فرهنگي  قرون وسطايي، زنان در مقايسه با مردان بيشتر مورد شکنجه، عذاب، با انواع تبعيضها، خشونتهاي خانوادگی و اجتماعي قرار گرفته و ميگیرند . نمونه هاي به کار برد اين گونه شکنجه ها، خشونتها و تبعيضها را با  زنان در رويداد هاي اخير دراين سر زمين ميتوان بشکل بسيار روشن نامبرد ه و يادآور شد. برخورد وحشيانه وغير انساني با يک زن جوان افغاني به اسم عايشه از ولايت ارزگان که با ازدواج اجباري ایکه از جانب  اعضای خانواده اش بر وی تحمیل شده و عایشه را ناگذیر می ساختند با يک مردي که گفته ميشود از اعضاي طالبان بوده است  تن در بدهد و وی تن نداده است و از خانه فرار نمو ده است، یک نمونه ای بارزیست از میان ده ها نمونه دیگر.

  پس از مدتي اعضاي فاميل شوهرش، عايشه را از قندهار پيد ا نموده اند و دوباره به ارزگان آورده و به شوهرش تسليم نموده اند. قبل از اين ماجرا، هر دو- زن و شوهر يک  ديگر را نديده و کدام شناختي از نزديک با هم نداشته ا ند. شوهرش عايشه را به اتهام " بي عزت و شرمسار ساختن خانواداش" در دادگاه طالبان ميسپارد، تا محاکمه شود. دادگاه طالبان حکم ميکند:

 تا گوشها و بيني عايشه بريده شوند. شوهرش اين عمل را بدست خودش انجام ميدهد که انتشارخبر و تصوير آن از طريق سايت انترنيتي مجله تايم، ويک هفته بعد در خود مجله منتشر شده ؛ که جهانيان از طريق ديدن تصوير و خوا ندن خبر آن بهت زده شده بودند .  

پيش ازاين رويداد  آقاي کاکر، مشاور رئيس جمهور افغانستان  در امورصحت / بهداشت از" افزايش" خود کشي در ميان زنان گزارش داده دبود. طبق اين گزارش، سالانه بيش از دوهزارو سيصد فرد از زنان و دختران افغان بين سنين پانزده تا چهل سال، که به افسردگي مبتلا هستند دست به خود کشي ميزنند . دلايل اين افسردگي و بيماري هاي رواني را آقاي کاکر با یاد آوری درادامه  جنگ هاي داخلي در افغانستان، با مهاجرت ها،ازدواج هاي  جبري و زود انجام، خشونتهاي خانوادگي و فقر گسترده در خانوادها  تذکر داده است، ولي از پايه هاي فرهنگي اين افسردگي چیزي نگفته است .

پس از حادثه عايشه، طالبان يک زن بيوه را در ولايت بادغيس، واقع در شمال غرب افغانسان به اتهام رابطه نامشروع در ملاء عام اعدام کردند .

 يک مقام پوليس بادغيس، به  بي بي سي گفته است که طالبان اين زن را نخست دو صد ضربه شلاق در انظار مردم زدند  و سپس  او را به ضر ب گلوله کشتند.  پس از آن، طالبان يک زوج را در ولايت قندوز سنگسارکردند و آنهم بخاطر اينکه، خانوادهاي اين زوج به ازدواج آنها  رضايت نداشته اند.  هر دو نفر اين زوج از مجبوريت  به پاکستان فرار کرده بودند تا در آنجا با هم ازدواج نمايند. اما پس از آنکه خانوا د ه هايشان اعلام کردند که با از دواج آنها موافق اند،آنها دوباره به دهکده ملاقلي در ولايت قندوزباز گشتند . ولي از جانب دادگاه طالبان به سنگسار محکوم شده و نابود گشتند.

طالبان درولايت قندوزو جاهاي ديگر و بويژه دراين  اواخر در کابل شاگردان مکاتب دخترانه را مسموم نموده اند .

هدف طالبان و گروهاي ديگرجنايت کاران در انجام دادن چنين اعمال  ضد انساني در آن نهفته است  تا مکاتب و مدارس را براي دختران نا امن سازند . کرزي رئيس جمهور افغانستان باز شدن مکاتب را پس از سرنگوني امارت اسلامي طالبان از دست آوردهاي دولت خود ميدانست . هم  اکنون اين دست آوردها از جانب" برادران نا راضي" کرزي  يعني طالبان، به چالش کشانيده شده اند . در اين سال روان، کرزي و وزير معارف افغانستان آقاي داکتر فاروق وردک  از طريق دايرکردن " جرگه مشورتي صلح" با مخالفين دولت و بويژه با طالبان ازهر گونه امکا نات استفاده نمودند تا  "برادران ناراضي " شان را راضي سازند . اما طالبان،هيچگونه توجهي به توصيه هاي "جرگه صلح مشورتي"  نکردند . آنها به سياست هميشگي شان ادامه داده اند که فرهنگ زن ستيزي  بخش بسيار مهم سياست طالبان  را ميسازد  که چند نمونه ي از آنها در بالا تذکرداده شدند .

 بد بختانه بايد گفت که مردم در برابر سياست جنايت کارانه طالبان خاموش هستند؛ و هيچگونه اعتراض و نارضايتي شان را  بشکل مظاهره ومارشهاي خياباني نشان نميدهند. به جز از سازمان حقوق بشر افغانستان برهبري خانم سيما سمر و همچنان محا فل و حلقات  روشنفکران، روز نامه نگا ران  سکولار و يک تعداد از جرايد وروز نامه هاي غير دولتي در داخل افغانستان که  واکنش مخالف در برابر اعمال طالبان ا زخود نشان داده اند  اما تودهاي مردمي سکوت اختيار نموداند. بد تر ازهمه موقف  به اصطلا ح "شوراي علماي افغانستان" است. طبق گزارش سازمان عفو بين الملل، سنگساريک زوج در قندوزدوروز پس از آن صورت گرفته است که شو راي علماي افغانستان،به عنوان بلند ترين نهاد اسلامي در اين کشوراز دولت خواست تا اجراي  

مجازات اسلامي را که "حدود" ناميده ميشود، به عنوان " امتيازي" به طالبان داده دشود، تا با هدف پايان درگيري در اين کشور،بيشتر آنرا به اجرا در آ ورند . از اين گزاَرش ميتوان چنين نتيجه  گرفت: که طالبان در انجام اعمال ضد انساني شان تنها نيستند، بلکه از پشتباني" شو راي علماي افغانستان" نيز بر خو ردار هستند . پرسشي در اين زمينه وجود دارد مبني بر اينکه :

چرا با وجود آنکه اکثريت مردم افغانستان از سياست طالبان نا راضي وبه  قدرت رسيدن دوباره آنها در چا رچوب دولت مخالفت دارندولي در برابر سنگسارها، بريدن گوش وبيني خانم ها، مسموم ساختن  شاگردان مکاتب ومدارس دختران، تخريب مکاتب  آنها و انتخاب شدن زنان در پارلمان  بحيث نماينده و همچنان انواع صدها شکنجه و خشونتها در برابر زنان که از جانب طالبان صورت ميگیرند، خاموشي و سکوت را اختيار ميکنند؟

با يک پاسخ بسيار  ساده  و سطحي  ميتوان چنين گفت :

 سکوت مردم در برابر اينگونه اعمال خشونتبار و غير انساني ممکن است ناشي از ترس و ارعابي باشد که احزاب جهادي بصورت عموم  و طالبان در دوران امارت اسلامي شان به شيوه ي خاصي در اين سه دهه اخير در بين مردم اشاعه و گسترش داده اند .

 ولي اين يک پاسخ قانع کننده نيست. به باورمن، محروميت زنان از حقوق انساني شا ن ناشي از مسلط بودن فرهنگ قومي- مذهبي هست، که از قرنها قبل در اين سر زمين از يک نسل به نسل ديگر به ميراث رسيده است  که در برابر حقوق فردي انسان مانند يک سد کهن ايستادگي و مقا ومت ميکند. تا هنگاميکه  اين سد کهن فرهنگي و يا بعارت ديگر؛ موانع فرهنگي از مسير تکامل اجتماعي از ميان بر داشته نشوند، اهالي اين کشور بشمول زنان و مردان  در اسارت فکريي قرون وسطايي با قي خواهند ما ند ؛ وا نواع تبعيض ها و اعمال خشونتها در برابر زنان ادامه خوا هند داشت.

براي از بين بردن اين موانع  و زن  ستیزی ها  باشندگان اين سر زمين بدو چيز نيازدارند :

 یک - به نو آوري فرهنگي  و يا مدرن ساختن  فرهنگ

دو-  همچنان اصلاحات ديني .

 بدون بکا ر برد اين دو اصل اساسي، نميتوان اين به زن ستیزی پایان داد.. 

در نزد خوانندگان اين نوشته، شايد  فکري به ميان آيد  مبني بر اينکه، در يک جامعه سنتي اسلامي مانند افغانستان عملي کردن اين دو اصل يعني مدرن ساختن فرهنگ و اصلاحات ديني غير ممکن  باشد.

 در اين مورد بايد تذکرداد، که اصلاحات ديني به مفهوم نفي دين نيست.  مردم افغانستان در گذشته مسلمان بودند، هم اکنون مسلمان هستند  و درآينده هم بدون ترديد  مسلمان باقي خواهند ماند. ولي جامعه افغانستان صفت سنتي بودن  خويش را از نيمه دوم قرن 19  بدينسو، از نظر ساختاري از دست داده است. علت اين مساله، درادغام اين سرزمين توسط قدرتهاي استعماري رو سيه  تزاري  و انگليستان به نظام مدرن جهاني سرمايه داري است. اين دو قدرت استعماري، بخاطراهداف سياسي و اقتصادي شان به اين کار مبادرت ورزيده اند که نقش استعمارانگليس در اين مورد پر رنگتر از روسيه بوده است. پيامد اين ادغام، باعث گسست تاريخي جامعه سنتي و يا پيش مدرن اين سرزمين که سا ختارآن  ممکن ( فيودالي، قبيله ي و يا شيوه توليد آسيايي) بوده باشد، گرديده است. اين گسست تاريخي در حقيقت بيانگريک روندي است  که در اين فرايند جامعه افغانستان بصورت تدريجي ساختار غير مدرن و يا پيش مدرن را از دست داده  و به يک شکلي از اشکال جامعه مدرن (پسا استعماري) مبدل گرديد ه است . البته اين موضوع تنها شامل حال افغانستان نيست بلکه تمام  کشورهاي  منطقه، همسايه و جوامع اسلامي چنين رويداد تاريخي را از سر گذرانيده اند و ساختا رهاي اجتماعي  شان در حالت کنوني مدرن و پسا استعماري هستند. تا کنون ديده نشده که يکي از اين کشور ها از ساختارپسا استعما ري بيرون بر آمده و يک ساختار ديگر داشته باشد.

 افغانستان در دوران استعمار و پس از آن  زمان بخاطر ادغامش به نظام مدرن جهاني سرمايه اري، به يک شکلي از جامعه ي مدرن تغييرکرده ؛ که در نکات اساسي با جوامع صنعتي سرمايه داري تفاوت داشته ولي بخشي جدا نا پذيراز صورتبندي اجتماعي مدرن گرديده است.

 صورتبندي اجتماعي مدرن چي  مفهوم دارد؟ در توضيح اين اصطلاح ما با مقوله مدرن سرو کار داريم، به اين معنا- که مدرن نه تنها  يک روند، بلکه بحيث يک صورتبندي اجتماعي نيزتعريف گرديد ه است. صورتبنديهاي اجتماعي بحيث  جمعبندي يک  عد ه ازجوامع که بصورت واضح ازهدم ديگر متفاوت، ولي دريکتعداد از اشکال  ساختاري با همديگرمطابقت وهمسوي دارند واز

" تاريخ جها ني شدن » و«  تيوري تکامل» اجتماعي  به پيش در حرکت اند [1].

 جامعه افغانستان بيش از يک قرن است  که  بخشي از ين صورتبندي مدرن  گرديده واز اين ديد، مجبور است که جامعه و مدل تکامل اجتماعي جوامع سرمايه داري را پيروي و تعقيب نمايد؛ والگوي ديگري از تکامل اجتماعي مانند افغاني و يا هم اسلامي وجود ندارد . البته افغانها بلقوه توانايي آنرا دارند تا اين مدل تکامل اجتماعي اروپايي را خود شان  به پيش برند. من در اينجا مفکوره صورتبندي اجتماعي را بصورت مختصر تشريح کردم  تا اين نکته را ياد آور شوم  که جامعه افغانستان از ديد ساختاري ديگر سنتي  نيست، بلکه يک جامعه ي از نوع   پسا استعماري مدرن هست؛ مدرن بو دن به مفهوم آن نيست که حتماُ پيشرفته باشد. جوامع پسا استعماري از نگاه ساختاري مدرن ولي از نظر فرهنگي غير مدرن و سنتي هستند .  من در مورد افغانستان به اين باورم، که فرهنگ اين سر زمين سنتي و يا پيش مدرن هست، که بايد تغييرش داد .  نو آوري فرهنگي و اصلاحات ديني از آغازقرن 20 تاکنون مورد نياز اين کشور بوده و هست. اينکه رژيمهاي سياسي  پس از بدست آوردن استقلال اين کشور در اين زمينه کاري نکرده اند و يا هم نتواستند، پيا مد آنرا ميتوان در وجود احزاب و گروه هاي بنيا دگرا يي اسلامي نظير طالبان و ديگران  مشاهده نمود  که از فرهنگ پيش مدرن يک سپر دفاعي ساخته اند، و دربرابر هرنوع نو آوري فرهنگي آنرا بکار ميبرند .

من در نوشته قبلي ام تذکر داده  بودم ؛ که مدنيت اسلام با مدرنیتيت فرهنگي در تنگنا قرار دارد، مراجعه شود به (مدنيت اسلام در تنگنا با مدرنیتيت فرهنگ :  گفتمان - داکتر کبير ميري.)

تنگنا بودن اسلام با مدرنتيت فرهنگي رابطه مستقيم با حقوق بشر دارد . از اين نگاه کشورهاي اسلامي با حقوق بشرنيز در تضاد  قرار دارند.  درک حقوق بشروگسترش آن بحيث قانون، به افراد صلاحيت هاي  قانوني راميدهد  . اين گونه فهم به اساس طرح کلي قوانيني استوار هست که صفت صلاحيت قانوني را به افراد مهيا ميسازد تا برابر جامعه ودولت در زمينه  بر آورد ه نشدن حقوق شان ادعاي  مخا لفت کرده بتوانند ومکانيزم دفاعي داشته باشند.  اين مساله هسته اساسي مدرنيتیت فرهنگي  را تشکيل ميدهد.

بحث اساسي در اينجا آنست، که حقوق بشردر متن اصلي ويا ريشه ها ي تمام  اديان وجود ندارد. هيچ يک از ادیان   بدون جریان تفاسیر مدرن  از دین و  جریان اصلاح دینی  مثلن  مانند پروتستانتیسم در درک  حقوق بشر سهم ندارد تا به فرد اجازه دهد، که در برابر جامعه و دو لت آنرا بکارگيرد.    اين تنها تيو لوگهاي مسيحي ويا رهبران ديني آنها نيستند، که ادعا دارند که ريشهاي حقوق بشر در اساس  دين مسحيت وجود دا رند ؛ پيروان اسلام سياسي نيز مدعي اند ويا اعتقاد دارند که حقوق بشر در تدريس نظريات اسلامي  موجود اند. هر دوي اين ادعا، فاقد پايه ي علمي اند .  حقو ق بشر اساساً مدرن وسکولار هستند و بر پايه ي جهان بيني مدرن ويا اصل "انسان محوري "   استوار هستند.

 اصل" انسان مرکزي" اين مفهوم رادرد که انسان يک موجود کنشگر وشناختگر ويا بعبارت ديگر، يکفرد آزاد هست، که جهان را بوسيله ي توانايي خويش ميشناسد و تغييرميدهد. تمام مفکوره حقوق بشربر پايه ي اين اصل مستقر  گرديده- آزادي فردي توام با توانايي در شناخت طبيعت.

آزادي فردي توام با توانا يي در شناخت طبيعت؛هسته ا ساسي فرهنگ مدرن  ومقوله جهانشمول هست  که تمام بشريت را دربر ميگرد. مقو له جهانشموليت فرهنگ مدرن به مفهو م آن است،که انسانها بدون در نظرداشت اختلاف نژادي، زباني، جنسي " تفاوت میان زن ومرد"، ديني وفرهنگي ميتوانند مدر نیتيت فرهنگي را داشته باشند و مدرن باشند،  درمدنيت غرب، درفرايند مدر نیتيت بو يژه در دوران رنسانس، درعصر روشنگري، در رونداصلاحات ديني و سر انجام درجريان انقلاب کبير فرانسه اصل " انسان محوري  "  بوجود آمده، وهمزمان دين مسحيت فرهنگ  مدرن وسکولاريتيت را پذيرفته،بدون آنکه اساسات دين را کنار بگذارد. ولي در مدنيت اسلام  جهان بيني بگونه ي  ديگر است ؛ به اين مفهوم، که بر پايه ي " خدا  محوري"  وياوحي  آسماني قراردارد .  در مطابقت به آن، جهان بيني مسلمانان معطوف به الهام خداوندي  بوده، وقانون خداوندي در اين زمينه حاکم است  تا به  جهان  مسلط  بوده و به آن نظارت  داشته باشد . در اين ميان انسان مخلوق و خداوند خالق، وانسان به خواست  خداوندهدايت ميشود ؛ ونقش انسان در اين مورد بسيار اندک و ناچيز است.[2]  در اين زمينه لازم است تا اين مساله را  ياد آورشد، که ا صل " انسان  محوري " که شالوده فرهنگ مدرن را ميسازد ؛ به هيج صورت نفي دين ويا "  خدا مرکزي" نيست، به گونه ي که سلفيها و بنياد گرایا ن اسلامي آنرا بر ضد دين تبليغ ميکنند. در بالا تذکر داده شد که فرهنگ مدرن ماهيت سکولار دارد، در روند اجتماعي سکو لاريتيت عقايد ويا باورهاي ديني از مسايل علمي جدا ميشوند، از اينرو فرهنگ مدرن و سکو لاريتيت  باید بحيث دين زدايي  دانسته نشوند.                           2

هنگاميکه ما از" اصل انسان  محوري" ويا فرهنگ مدرن حرف ميزنيم منظور در اين جا  انسان مستقل ويا کنشگر است، که ازاين نگاه ميتواند سرنوشتش را خود تعيين کند ويا بعبارت ديگر به " هويت خودي" وتوانا يي خويش پي برد. اين کنشگر مستقل، شامل حال مرد وزن ميشود ؛ اگراين واقعيت  بگونه ي ديگر افاده شود، ميتوان چنين بيانش کرد : انسان مستقل ويا آوتونوم مرد / زن، آزادي دارد، که طبيعت را بشناسد، وبر آن تسلط يابد و بخاطر بر آوردن نيا ز هاي انساني در خدمت جامعه اش قرار دهد .  وقتيکه من  در مورد افغانستان نو آوري فرهنگي را پيشنهاد ميکنم، منظورم  بکار برد( اصل انسان محوري) است  که مرد و زن هر دو در اين سرزمين بحيث ا نسان آوتونوم ويا مستقل بدون تبعيض جنسي شناخته شوند . مستقل ويا آزاد بود ن  فرد در فرهنگ  سنتي اين کشور وجود ندارد . ولي در سالهاي اخير، نشانه هاي از پيدايش فر هنگ  نوين در افغانستان به چشم ميخورند،   بطور مثال  انتخابات  ريا ست جمهوري  و همچنان  دو بار انتخابات مجلس نمايندگان ويا پارلمان را ميتوان بحيث نمونه از نشانه هاي پيدايش فرهنگ نوين، در اين سرزمين ياد آور شد.  با وجود تقلب کاريهاي فراوانيکه  از جانب دولتمردان و صاحبان با نفوذ قدرت  قومي ومذهبي در آن  دخيل بوده اند  ولي داير کردن انتخابات بذات خو يش گاميست به جلوکه جلوه هاي يک فرهنگ نوين سياسي را در متن خويش دارد.  پيامد انتخابات صورت گرفته در اين کشوربه هر اندازه که نا خوشايند و دلخواه هم نباشد  ولي به باشندگان اين سرزمين اين پيام را رسانيده  که در تعيين سر نوشت ويا تصاميم سياسي شان بايد شرکت کنند و خود تعيين کنند که نظام سياسي  چگونه باشد.

 شعوري  شدن اين مساله به يقين فهم ودرکي را به مردم خواهد داد که اجازه ندهند  تا پادشا، امير، خليفه، امام و امير المومنين وغيره  سر نوشت  سياسي شانرا تعيين کنند. بخشي زيادي از ساکنان افغانستان بشمول  زنا ن هم نيز به اين درک رسيده اند. اشتراک زنان در انتخابات اخير پارلماني نمونه ي از آن  هست . با وجود تهديدها يکه از جانب گروه هاي تروريستي طالبان و افراد با نفوذ ديگريکه مخالف  شرکت زنان در انتخابات بودند، زنان ا ز آن تهديدات نهرا سيدند، وشجاعانه  در انتخا بات  شرکت نمو دند  واز حقوق انساني خويش استفاده کردند . فرهنگ نوين که بحيث  رهکاري براي تأ مين حقوق بشرشنا خته  شده هنگامي دراين جامعه  مستقر خواهد شد  که ازيک جهت در بستر فرهنگي مردم افغانستان جايگاه  خاصش را دريابد  واز  آنجا پشتيباني گردد.  واز جانب ديگر پيش شرط اين فرهنگ مهيا گردد  به اين معنا که اصلاحات  ديني بايد   صورت گيرد .

 اصلاحات ديني چيزي دیگري نيست بجز جدايي دين ازدولت ؛ولي نه بايد آنرا ضد دين تعريف کرد، بگونه ي که سلفيها و بنياد گرايان آنرا مخالف دين به مسلمانان معرفي ميکنند.  در غير آنصورت، زن ستيزي که بخشي از فرهنگ کهن ويا سنتي اين سر زمين  که از ترکيب عناصر ديني ومحلي بوجود آمده ؛ ادامه خواهد داشت .

 ولي فرهنگ زن ستيزي در اين سرزمين هيچگاه به مفهوم آن نيست که مردان در افغانستان بحيث انسان هاي آوتونوم ويا مستقل از حقوق فردي بشري بر خور دار هستند، ومکانيزم دفاعي و يا حق دفاع از خود  در برابر استبداد و زورگویي دولت وجامعه را دارند. افغانستان مانند ساير کشورهاي اسلامي با فرهنگ مدرنیتيت در تنگنا  قرار دارد، تنگنايي با فرهنک مد رنیتيت پيامدش يک نوعي از استبداد ديني را انعکاس ميدهد  که شرايط زند گي  مرد و زن را  بشکل ناهنجار آن متأ ثير ساخته است.  در جامعه افغانستان، مکانيزم استبداد فرهنگي کهن بيشترزنان را مورد حمله قرار داده وباعث آزارو شکنجه ها ي روحي وجسمي آنها ميشود، اعمال جنگ سالاران و طا لبان نمونه هاي از فرهنگ سنتي اين جامعه را درمورد آزار و شکنجه  بيشتر زنان به نمايش گذاشته اند.  تنگنايي با نو آوري فرهنگي ميراث قرنهاي گذشته در مدنيت اسلام و کشورهاي اسلامي هست، که انتقال اين ميراث را  در شرايط کنوني سلفيها و بنياد گرايان اسلامي بين توده هاي مسلمانان بدوش دارند . تغيير نا پذيري فرهنگ در اسلام، زاده افکار فقهاي آرتو دوکس اسلامي هست ؛ که از قرن 12 ميلادي تا کنون ساختارمسلط نظام  فرهنگي  را دراين مدنيت تشکيل ميدهد . قبل ا زآن، از قرن نهم تا قرن 12 جدال فکري بين اسلام فقي و اسلام فلسفي (متکليمون) ويا کلام، که در زبان فارسي ميتوان آنرا به اصطلاح علمي "گفتمان فلسفي" بيان کرد ؛ وجود داشت.

  هسته اساسي اين جدال فکري بين اسلام فقي و اسلام فلسفي در تاريخ مدنيت اسلام در مورد انسان و تعيين سر نوشتش مساله  "جبر و اختيار " بوده است، که  فقها ي آرتو دوکس اسلامي طرفدار نظريه ي جبربوده و تاهنوز هم هستند، به اين معنا- که سر نوشت انسان قبلاٌ تعيين شده،  در صورتکه  اسلام فلسفي اراده وتصميم خود انسان را درجر يان زندگي تعيين کننده ميدانست.[3]                      

 فقهاي آ رتو دوکس، اسلام فلسفي را مخالف دين تلقي کردند و آثار فلسفي آن دوران را به  آتش کشيدند . فقیه ها با اين  برخورد  خصمانه ي شان،  زبان فلسفه را در مدنيت اسلام بستند.  فقیه هاي آرتودوکس اسلامي پس از قرن 12 ميلادي، مدنيت اسلامي را از نظر علمي و نو آوريهاي فرهنگي خلع سلاح کردند  و از آن تاريخ به بعد تعبير  فقیه ها از

متون ديني اسلامي (    قرآن و احدا يث پيامبر  ) چگونگي زندگي  مسلمانان را در تمام ابعاد زندگي را بشمول بعد فکري و فرهنگي تعيين کرده وميکند

 

کشورهاي اسلامي، در روند تکامل اجتماعي  شان د ر پهلوي مشکلات اقتصادي و تيکنولو ژيکي، موانع بسيار مهم فرهنگي در پيشرو دارند، که بدون برخورد فرهنگی مدرن با اين موانع ممکن نيست که به آزاديهاي فردي و اجتماعي وسر انجام به فرهنگ دموکراسي دسترسي يابند . نکته بسيار مهمي که در اين زمينه قابل يا د آوري است و آن اينکه بخش عمده اين موانع فرهنگي از خود فرهنگ مدنيت اسلام  سر چشمه گرفته است.  دليل آن  بگونه ي در بالا تذکر داده شد، در بر خورد فقیه هاي آرتو دو کس اسلامي با نو آوري در بخش فرهنگي است  که آنرا مخا لف ارزشها و نورمها  یا هنجار های  ديني ميدانند.  از اين نگاه  جاي تعجب نيست که مدنيت اسلام  در مقايسه با ساير مناطق جهان با در نظر داشت معيار هاي جهاني شده درهمه ابعاد تکامل اجتماعي، وبويژه در مسايل دمو کراسي و آزاديهاي  فردي عقب ماند ه بشمار ميروند .

   پرسشي در اينجا وجود دارد :

 راه خروج از اين عقب افتادگي اجتماعي چگونه است ؟

 پيشنهاد مناسب يک راه خروج ازاين بن بست در گام نخست به کار برد اصلاحات ديني است .

بدون اصلاحات ديني ممکن نيست که فرهنگ اسلامي را از تنگنا با مدرنیتيت نجات داد ؛ زيرا فقیه ها بدون درنظر  داشت واقعيتهاي اجتماعي،فرهنگ اسلامي راغير قابل تغيير، جاويداني، خارج ازشرايط زماني- مکاني و آسماني تعريف نموده اند . از اينرو، اصلاحات ديني پيش شرط نو آوري فرهنگي در اين مدنيت دانسته ميشود. با وجود  اين مساله مشکل ديگري هم در اين زمينه وجود دارد، وآن اينکه جهان عرب بنا به دلايل گونا گون ديني، تا  کنو ن در  مرکز مدنيت اسلامي قرار دارد . ريشه هاي عربي اسلام   بيانگراين واقعيت هستند که فرهنگ عرب منبع اساسي اين مدنيت را تشکيل ميدهد.  با وجودآنکه مسلمانان جها ن عرب وغير عرب  هستند  ولي در  تغييرات  ديني تا ثير متقابل بر يک ديگر ندارند ؛ بايد از يک "مسير " صورت گيرد، وآنهم ازجا نب جهان عرب.

 منطقه ويا جهان عرب به نهايت عقب مانده هست؛ بويژه در رابطه دموکراسي، آزاديهاي فردي – اجتماعي،عدم تساوي حقوقي بين زن ومرد و نا ديد ه گرفتن حقوق بشر. اين واقعيت هاي تلخ را ميتوان از متن گزارش سازمان ملل در 4-

مورد شاخص  " توسعه انساني عرب " مطالعه کرد.   اين گزارش بحيث  يک سند بسيار  مهم شناخته شده  که  زير نظارت کار شناسان  با صلاحيت ساز مان ملل و با اشتراک صاحب نظران و دانشمندان عربي تهيه و نگارش يافته است. نکات مهم اين سند که با اين نوشته در ارتباط قرار ميگیرند، من چنين خلاصه نموده ام :

-   جريان دموکراسي در کشورهاي عربي به ندرت رسيده است

-  در مقايسه با سايرمناطق اعراب دچار فقدان ويا کمبود آزا دي هستند   

- در کشور هاي عربي دموکراسي پارلماني نيست و محدوديتهاي آزادي وجود دار ند

      - در کشورهاي معاصرعربي  فرهنگ سياسي موجود نيست، که تطبيق دموکراسي و حقوق بشر را بکاربرد.  

اين گزارش سارمان ملل يا  UN سه نکات ذيل را قابل انديشه ودر خور توجه جدي  قرار داده است :

 1   (نبودن آزادي،

2- کمرنگ بو دن اشتراک زنان درمسايل اجتماعي و عدم  تساوي حقوقي بين زن و مرد با در نظر داشت اين و اقعيت  تلخ  که( اکثريت بيشمار زنان بيسواد هستند

 3  نازل بودن سطح توليد ملي اين کشورها.[4]  

نتيجه مشخصيکه از اين گزارش سا زمان ملل بدست مي آيد،ميتوان چنين خلاصه نمود :

فرهنگ مسلط سياسي که در کشورهاي عربي و اسلامي وجود دارد  نه تمايل به تشويق دموکراسي دارد ونه هم  علاقه به تساوي حقوق بين زن ومرد .

واقعيت ها سر سختانه بيانگر آن هستنند که نمونها ي مسلط فرهنگي در مدنيت اسلامي نه تقويت کننده  دموکراسي ونه هم به حقوق بشرساز گار هستند . از اين نگاه تغيير فرهنگي در کشو رهاي اسلامي بشمول افغانستان امر ضروري است. بدون تغيير فرهنگي بگونه ي  که  در بالا  تذکر داده شد نميتوان زن ستيزي را ا ز بين برد،زيرا  زن ستيزي جزء از فرهنگ اين مدنيت هست.  مانعيکه درمساله تغييرفرهنگي وجود دارد؛ همانا عدم موجوديت اصلاحات ديني است   که فقهاي آرتو دوکس اسلامي، سر سختانه با آنها مخالفت دارند،وبه گفته ي DAN DINER [5]  فقیه ها اين مدنيت را" مهر ولا ک "  نموده اند، تا ازاصلاحات در اين دين جلو گيري نمايند.

در مدنيت اسلام، بجاي  آنکه نو آوري فرهنگي و اصلاحات ديني صورت گيرند ؛ فقیه ها اسلام سياسي را در تقابل  با روند مدرنیتيت در پيش گرفته اند .

 بدون شک  پيامد  اسلام سياسي،  نه يک راه  بيرن رفت مسلمانان از عقب افتادگي اجتماعي شان خواهد بود ؛ بلکه در عوض تلاش در جهت استقرار يک نوع استبداد ديني است، که در افغانستان مردم آنرا در زن ستيزي ، سنگسار نمودنها ، سر بريدنها و انواع  شکنجه هاي جها ديون  وطالبان ديده  ومتداوم ميبينند.

 استقرار اين استبداد ديني  زاده افکارفقیه ها هست. بقول اکبر گنجي پژوهشگر و روشنفکر انتقادي اسلامي ايراني که درمورد اسلام فقیه ها چنين اظها ر نظر ميکند "... اسلام فقیهانه،  يک اسلام بزن بهادر است که به زور مي خواهد شريعت را در جامعه اجرا کند، مي خواهد دست قطع کند، سنگسار کند  تازيانه بزند وبه زور هم مي خواهد اينها را اجرا کند."   اکبر گنجي – مصاحبه  با عنايت فاني خبر نگار     بي بي سي  13  فيبر يوه ري  سال 2010  .

اسلام فقیهانه  نه تنها در ايران،  بلکه در تمام کشورهاي اسلامي بشمول افغانستان  بحيث فرهنگ مسلط  سياسي وجود دارد. از اين نگاه،  مسلمانان جهان بخاطر رسيدن به دموکراسي، توسعه اجتماعي بشمول تطبيق حقوق بشر و تساوي حقوقي بين زن ومرد؛ مسير بسيار طولاني ومشکل  ولي قابل دسترسي را پيشرو دارند.

 

======--------------------------------------

رویکرد ها :

 

[1] Vgl. KÖßLER HEINHART 1994 : Postkoloniale  Staaten  Elemente eines Bezugsrahmes  Hamburg . S.79.

 2Vgl. TIBI BASSAM  1994 : Im Schatten Allahs  Der Islam und die Menschenrechte

 

,München . Piper , S. 202.

 

3 See SAMIR AMIN   EUROCETRISM   MONTHTLY    REIEW     1989   NEW YORK. S. 42.

 

  4UNDP ,Arab Human Development  Report  2002  New York United  Nations , 168 pg

 

 

5   Dan  Diner : 2006 VERSIEGELTE ZEIZ  über den Stillstand  in der Islamischen Welt , PROPYLÄN , Berlin