معشوق رحیم

21-10-2010

ترس یک دیکتاتور از یک زندانی

 اینکه چرا یک دیکتاتوراز مردم خود ترس و وحشت میداشته باشد شاید چندان جای تعجب وپرسش نداشته باشد. اما ترس یک دیکتاتور و یک ابرقدرت از یک زندانی، از یک انسان دربند وزنجیر کشیده شده و یک انسان محکوم به چهار نیمه دیواری زندان، به جرم ابرازعقیده، هم جای تعجب دارد و هم جای پرسش و تامل. وپرسش برانگیزتر ازهمه بر آشفته گی وبی قراری حکومت چین میباشد از اینکه یک تن از اتباع در زندان نشسته اش از طرف کمیته نوبل مستحق به دریافت جایزه صلح  نوبل شناخته شده است.

میگویند آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری. حکومت چین هم از جمله آن گونه رژیم هایی میباشد که آنچه بد ها همه دارند این رژیم به تنهایی دارد. رژیمی که سه عنصراساسی شر وسرکوب یعنی سرمایه داری، قدرت نظامی بی حد و حصر وایدیولوژی توجیه گر و یا به قول دکتر شریعتی زر و زور و تزویر را در یک مجموعه گرد هم جمع کرده است. رژیمی که دست سرمایه داران و زراندوزان، و زبان چاپلوسان وتملق گویان را از اینجا تا آسمان هفتم آزاد گذاشته است تا یکی از طریق مکیدن آخرین قطرات خون کارگران ثروت اندوزی کند و دیگری از طریق تملق گویی وسخن چینی و به زندان انداختن دیگراندیشان و نه گویان خود را به بالا ترین رده های قدرت برساند.

و باز اگر ترمینولوژی هیگل ومارکس را به کار ببریم این رژیم در واقعیت سنتِزیست از تِز سرمایه داری غرب و انتی تِز سوسیالیزم شرق. ویا به سخن دگر فرزند نا خلف ایست ازازدواج نا مشروع شرق وغرب که نطفه اش با به بن بست رسیدن جنگ سرد بسته شده وبا پایان یافتن آن و فرو پاشی دیواربرلین متولد شده است، وبا گذشتن هر روز نیرو وقدرت بیشترمیگیرد تا از یک جانب جای والدین خود را به عنوان ابر قدرت جهان پر نماید و از طرف دیگرهم نشانی از هر دو بر پیشانی داشته باشد یعنی آزاد گذاشتن دست سرمایه داران و بریدن  زبان منتقدین.

اینکه ابر قدرتی با داشتن این همه قدرت نظامی و اقتصادی باز هم از یک زندانی که به جز از روز شماری در زندان کار دیگری از دستش نمیشود ترس و وحشت دارد و حتی خانمش را هم زندانی خانه اش میکند تا از بدست آوردن جایزه شوهرش محروم بماند، منحصر به رژیم چین وقدرت ورزی قدرتمندان این سرزمین نمیشود. چرا که هرجا که دیکتاتور است در آنجا ترس هم است. و اصلا ً دیکتاتوری، زورگوی  وقلدرمنشی زاده وفرزند ترس میباشد. شاید کمتر کسی باشد که نداند چگونه زورگویان و قدرت پرستان که فقط توان شنیدن سخنان خود، تملق گویان وبلی گویان خود را دارند، تا زمانیکه بر بالای شانه های مردم سواراند کشتن انسان برای شان از کشتن یک مگس هم ساده تر و کم آزارترمیباشد اما زمانیکه مرگ به دنبال خود شان میاید برای خود  هزار ویک سوراخ و مخفی گاه تهیه میکنند.

کسی که برای دیگران دیکته میکند و تکلیف تعین میکند از شنیدن سخن دیگران عاجز وناتوان است، به ویژه اینکه اگراین سخنان همچون تبری بر بنیاد قدرتش ضربه وارد کند. چرا که دیکتاتورعاشق دیکته کردن وفرمان دادن است. دیکتاتور لذت میبرد از اینکه ببیند چگونه ملیون ها ملیون انسانِ از خود بیگانه شده فقط  با یک اشاره ی دست و یا سرش مانند گله ی گوسفندان از خود عکس العمل نشان میدهند. بنا ً ترس اینکه این لذت، وقدرت بی حد وحصر تامین کننده آن، مبادا از چنگش بیرون برود همیشه در دلش ترس و دلهره موجود میباشد ومانند سایه او را تعقیب میکند.  ترس دیکتاتورازاینکه مبادا روزی به یک انسان معمولی مانند هزاران انسان دیگر تبدیل شود، او را وادار میسازد تا هرگونه آوازمخالف و یا هم موافق را که با موزیک و کمپوز دیگری خوانده شود در حلقوم صاحبش خفه کند، و گاهی هم این عشق به قدرت چنان آتشین میشود که دیکتاتور حاضر به خود کشی میشود اما برای خود ننگ و عار میداند تا از بالای شانه های مردم پائین بیاید و مانند یک انسان معمولی زنده گی کند ویا با قربانی های خود چشم به چشم شود، بناً مرگ را ترجیح میدهد بر روبرو شدن با قربانی های خود.

واما فراموش نکنیم که دیکتاتوری یا خودکامه گی و استبداد در رگ و خون فرهنگ و تاریخ ما هم مانند زهر به وفور ترزیق شده است. و راه بس درازی در پیش رو داریم تا این زهرکشنده را از پیکر فرهنگ استبداد زده خود پاک و استبداد زدایی نمائیم. فرهنگی که ماشین تولید اش هنوز هم با همان قوت وسرعت که در طول تاریخ درحرکت بوده است در حال گردش است وهنوز هم به قدر کافی دیکتاتور و دیکتاتور پرست برای جامعه ما تولید میکند. نشانه های این زهر کشنده را میتوان ازپائین ترین سطوح جامعه تا بالا ترین آن و درمیان بی سواد ترین آدم ها تا دانشمند ترین آنان به وضاحت مشاهده کرد. واینکه هنوز هم مردم ما به دنبال منفورترین انسان های میروند که تاریخ این سرزمین به خود دیده است نباید جای تعجب برای ما باشد، چرا که اگراز یک جانب فقراقتصادی سبب این دنباله روی کورکورانه مردم شده است از جانب دیگر هم فقرفرهنگی ونبود ویا کمبود رواج تفکر انتقادی هم در بین مردم عام وهم در میان چیزفهمان ومکتب رفته گان با عث شده است تا میدان تاخت تاز زورگویان ومیرغضبان هرچه بیشتر وسعت بیابد.

دیکتاتورزمانیکه به قدرت میرسد ویا بهتر بگویم زمانیکه با صد حیله ونیرنگ بالای شانه های مردم سوار میشود دیگر چه دیندار باشد ویا هم بی دین خود را سایه ی خدا ویا هم خلیفه یا جانشین خدا در روی زمین میپندارد ویا هم مرجع میتافزیک  دیگری برای توجیه سرکوب گری خود بوجود میاورد. دیگر فراموش میکند ویا هم به خود نمیگیرد که انسانی است مانند ملیونها انسان دیگر نه خدا.

همان گونه که خدا آدم را آفرید تا او را پرستش ونیایش کند، تا به اوعشق بورزد و از همه مهمتر اینکه این اعظمت وقدرت او رادرک کند وبفهمد. دیکتاتور هم به همچون کسانی ضرورت دارد تا برای او کف بزنند و از دیدن قدرت و اعظمت او انگشت زیر دندان بگیرند وبهت زده شوند. همان گونه که انسان در بودن دیگران است که بودن خویش را درک میکند، دیکتاتور و قدرت ورز هم قدرت خود را در درچهره ی تملق گویان وقربانی کردن قربانی های خود درک میکند و لذت میبرد.

پس برماست تا بصورت مداوم با این پدیده شوم در هر جا و درهر سطحی که باشد مقابله کنیم و مقابله با این پدیده میسر نیست مگر اینکه نخست استبداد پروری و استبداد پذیری را که در درون خود ما نهادینه  شده است از بیخ و بن بیرون بکنیم، خود را از شر آن خلاص کنیم وبعداً درفکرپیدا کردن راه نجات برای دیگران شویم.

M_rahim30@hotmail.com