معشوق رحیم

03-09-2010

  

روسـتار تره کی، مردی که هفتاد سال دیرتر به دنیا آمده است

 

خواننده این سطور شاید تعجب کند ازاینکه چگونه فردی میتواند دیرتراز زمان معین شده برایش پا به دنیا بگذارد وآنهم نه یکی یا دو روزی بلکه ده ها سال دیرتر. خودم هم با دیدن چهره وشنیدن صحبت های این آقا که خود را افغان و پروفیسور مینامد شگفت زده شده بودم. شگفت زده گی ام البته از این بود که چگونه بعد از این همه سال های طولانی که از ازهم پاشی فاشیسم در اروپا میگذرد سخنانی را میشنیدم که شنیدنش را فقط از موسولینی وهیتلرمیشد انتظار داشت. شاید خدا ویا طبیعت همان گونه که بعضی از انسان ها را بیمارو یا معیوب به دنیا میاورد گاهی هم بعضی ازآدم ها را پیش از وقت ویا هم بعد اززمان  معین شده برایش بدنیا پرتاب بکند. که اگرچنین چیزی قابل تصور باشد شاید یکی از نمونه هایش را بتوان در وجود همین آدم دید. که جای افسوس است که همرا با هیتلر وموسولینی یکجا  پا بدنیا نگذاشت تا در پخش افکار آنها بیرق نژاد "آریایی" را در افغانستان هم بلند میکرد.

بلی خواننده  گان گرامی،  اخیرا ً در یکی از برنامه های تلویزیونی بی. بی. س. بنام پرگار با اشتراک چهارتن از افغان های مقیم اروپا بحث وگفتگویی  د ر مورد مساله ملت سازی در افغانستان پخش شد که یکی ازاین اشتراک کننده گان هم همین آقای پروفیسور روستار تره کی بود. گرچه این بار نخست نیست که همچون سخنان ناشیانه از زبان این انسان خرافه پرست بیرون میشود، اما این بارچنان با پررویی و بی شرمانه عقده گشایی کرد که هیچ واژه مناسبی را درزبان های رایج درافغانستان نمیتوان برای بیان این اظهارات  پیدا  نمود مگر اینکه همان واژه فاشیسم را از اروپایان به عاریت بگیریم.  

با وجود آنکه خودم را بنده وبرده ی این یا آن قوم وقبیله و زبان نمیدانم اما این حق را نیمخواهم از هیچ فرد ویا گروهی بگیرم ــ البته اگرکه گرفتن ویا دادن این حق در توان من باشد ــ  که از قوم، قبیله و یا زبان خاصی  طرفداری میکنند. واین حق را برای آقای روستار تره کی و همانند هایش هم محفوظ میدارم. اما برای هیچ آدمی که در قرن بیست ویکم زنده گی میکند و بویی از انسانیت به مشامش رسیده باشد قابل قبول وقابل توجیه نیست که برای فرد ویا گروهی اجازه بدهد تا برای رسیدن به این اهداف خویش از پست ترین و وحشیانه ترین وسایل یعنی کشتار وفرار دادن به گفته آقای تره کی اقلیت ها استفاده نماید.

در پاسخ به این پرسش مجری برنامه پرگار که چرا روند ملت سازی در افغانستان به کندی پیش میرود ویا هم نا کام مانده است آقای تره کی که اولین و در تصور خودش شاید "دانشمندترین " شرکت کننده گان بود با نشان دادن  ژست های دانشمندانه از خود چنین پاسخ  میدهد.

پروسه ملت سازی در کشور های عقب نگه  داشته شده قوانین خاص خود را دارد... هرگاه عنصر بیرونی برتغییر این پروسه کوشش کند این پروسه مختل میشود. در این نوع جوامع که  در اثر تعاملات، برخورد ها، سازش ها یک نوع محورقدرت بوجود میاید که در دور قوم قبیله ویا یک فرهنگ مسلت تبارز پیدا میکند واین آهسته آهسته سایر مرکبات  اجتماعی را که قوت فزیکی را برای احراز قدرت سیاسی ندارد در خود حل وهضم میکند و راه را برای تشکیل دولت وتشکیل ملت  وهویت ملی محیا میسازد...

آقای پروفیسور با آنکه در شروع بحث با ابراز جملات بالایی به زعم خودش میخواهد عالمانه به این سوال پاسخ بدهد اما اندکی بعد از فرط عقده ودرد ناشی از اختلال قوای دماغی که عاید حالش شده است نمیتواند ویا بهتر بگوئیم نمیخواهد افکار پوسیده وفاشیستی خود را در درون پوسیده ی خود نگهدارد. اینکه به گمان پروفیسور دانشمند وعقده مند ما پروسه ملت سازی در کشورهای عقب نگه داشته شده  قوانین خاص خود را دارند همان قدر پوچ وبی معنی است که توهمات عقب گرا وقبیله مدارخودشان میباشد. پوچی این تفکر خام در این است که آقای تره کی از یک سلسله اتفاقات تاریخی که  در چند نقطه ازجهان به وقوع میپیوندد که هریک از این اتفاقات باز به نوبه خود تاریخ خاص خود را داشته اند که به هیچ وجه با یکدیگر قابل مقایسه نیستند، یک قانون کلی میسازند، قانونی که به عقیده ایشان یگانه راهی است که بدون پیمودنش هیچگاه به جایی نخواهیم رسید ولو اینکه برای رسیدن به آن پا های همه را قطع نمائیم. آقای تره کی برای قدرت بخشیدن به این قانون آسمانی خود در ادامه سخنان اش از چند کشوری به طور نمونه نام میبرد و درضمن افسوس وحسرت خورده  و درد دل باطل خود را ابرازمینماید از اینکه این روند در افغانستان برطبق آرزوهای واهی اش پیش نرفته ومختل شده است. نامبرده به انگلستان قرن هجده اشاره مینماید که هزارن وملیون ها سکاتلندی را مجبور به تبعید به امریکا و استرالیا ساخت, از یوگوسلاویا نام میبرد که سرب ها ملیون ها البانیایی را از کوسوواخراج کردند  وجای شان را با سرب ها پرکردند. از ترکیه یاد مینماید که به الفاظ خودش پروسه ملت سازی به شکل بسیارجدی با قلع وقمع ارمنی ها آغازشد وبه تعقیب آن نوبت یونانی ها وکرد ها رسید.

خواننده این سطور و اما نا آشنا با طرز تفکر فاشیستی آقای تره کی چنین حدس خواهد زد که آقای پروفیسوراین نمونه های تاریخی را برای پند گرفتن از تاریخ سرزمین های دیگر و انتخاب راه بهتر پیشکش میکند. که متاسفانه چنین نیست. این نمونه ها را نه برای پند گرفتن از تاریخ و دوری جستن از این چنین خشونت ها بلکه  به عنوان الگو و نسخه برای افغانستان پیش میکشد تا افکارموهوم وفاشیستی خود را توجیه نموده و خشونت و وحشی گری را تیوریزه نماید.

 این روند به بیان او درافغانستان هم کم وبیش ادامه داشته اما آن عنصری که این پروسه را مختل کرده عبارت است از مداخله نیرو های خارجی، در قدم اول مداخله اتحاد شوروی و درقدم دوم قوای ائتلاف بین المللی.

آقای تره کی نه تنها افکار فاشیستی و قبیله گرایی بدوی خود را پنهان نمیکند بلکه دانش سطحی، کوتاه فکری ومیان مایه گی خود را هم به نمایش میگذارد به خصوص اینکه یک عمر بارگران پروفیسوربودن را هم برشانه های خود حمل کرده است. این آقا هنوز نمیداند که هر جامعه وسرزمین تاریخ فرهنگ وسنت های خاص خود را دارد. نمیداند که حوادث تاریخی فقط یکبار اتفاق میافتد و تکرار پذیر نیست. آقای پروفیسور هنوز نمیداند که هر کوششی برای دو باره احیا کردن حوادث تاریخی که در برهه از تاریخ درتحت شرایط خاصی وبه گفته ایشان به صورت طبیعی  اتفاق میافتد عکس العمل های را در جامعه به وجود خواهد آورد که نتیجه آن به جز از قتل وکشتار چیزی دیگری نخواهد بود.

آقای تره کی دراین برنامه یک ساعته کلمات وجملات زیادی را کثیف ساخت که  نمیشود تمام آنرا در اینجا کلمه به کلمه نقل کرد بناً فقط با آوردن فشرده سخنان او که خود ایجاب نوشتن کتابی را مینماید بسنده میکنیم.

این مداخلات خارجی اند که فاصله را دربین اقوام ومذاهب ساکن در این کشور سبب شده اند و هنوز هم میشوند که ازیک طرف با عث بی اعتمادی و بی باوری نسبت به "اکثریت قومی"  شده است و از جانب دیگر با عث ایجاد ادعای محرومیت "اقلیت های قومی" شده اند. بناً این مدعیات را که "اقلیت های قومی" مطرح میکنند فقط وفقط دلبستگی به حضور قوت های خارجی در درون افغانستان میباشد که با بیرون شدن این قوت ها این دلبستگی هم رفع میشود که افغانها بین خود در یک سازش و تفاهم ویا هم در صورت که هرکس درهمان حد وحدود خود باقی نماند و دست از اضافه خواهی نکشد، با اعمال زور وخشونت به یک  توافق خواهند رسید. محور قوم در ایران فارسی زبان هاست، در تاجکستان تاجک ها، درازبکستان ازبک ها و در همین لحظه درپاکستان پنجابی ها در قلع وقمع مدعیات قومی بلوچ ها وپشتون ها با تبلیغ ویا هم ازطریق جنگ تپ وتلاش میکنند. بنا ً محور قوم مسلت، قبیله مسلت جز طبیعی پروسه ملت سازی در این کشور هاست.

در واکنش به این نظرآقای  مجیب الرحمان رحیمی یکی دیگر از شرکت کننده  گان در این بحث که در افغانستان کدام احصائیه گیری نشده است که برطبق آن بتوانیم ادعای اکثریت داشتن یک قوم واقلیت بودن قوم دیگری را کنیم، در حالیکه ماننند مار زخم خورده به خود میپیچید صحبت او را قطع کرده چنین ادامه داد.

دو پدیده است که برای تثبیت اکثریت واقلیت به کار گرفته میشود. یکی احصائیه گیری، که دروقت ریاست جمهوری محمد داود صورت گرفته است که در آن تعداد پشتون ها را در حدود شسصت فیصد نفوس افغانستان نشان میدهد. و دوم اینکه اگر ایشان به این احصائیه باور ندارند اصطکاک هایی در طول تاریخ بین اقوام افغانستان با ملاحظه اینکه جامعه افغانستان جامعه قبیلوی است و این که یک قوت فزیکی  بالاخره درجنگ غالب میشود خود نشان دهنده این است که اکثریت و اقلیت عرض وجود کرده است.

در جواب این سوال که چی تضمینی وجود دارد که بعد از خروج نیرو های خارجی افغانستان بازهم شاهد اتفاقاتی که پس از خروج نیروهای شوروی بوقوع پیوست نباشیم چنین جواب میدهند.

این نیرو های خارجی اند که یک تعداد اقوام را زیر پرو بال خود گرفته علیه یک قوم دیگر طی نه  سال اعلام جنگ داده وهنوز هم عملاً درگیر جنگ اند. صحبت از جنگ وتصادم  درواقعیت امریک نوع امیدواری برجلب حمایت قوت های خارجی است که اگر این امیدواری قطع شود و قوت های خارجی افغانستان را ترک کنند، بالاخره تهدید جنگ از طرف "اقلیت های قومی" هم دیگرمطرح نمیشود چرا که "اقلیت های قومی" باپشتون ها در وقت  طالبان جنگ کردند ونتیجه اش را هم دیدیم که طالبان نود فیصد خاک افغانستان را زیرکنترول  خود درآوردند.

 

از مجموع اظهارات آقای تره کی چنین میشود استنباط کرد که روند ملت سازی همان گونه که در کشور های اروپایی با قلع وقمع اقلیت های قومی توسط اکثریت قومی ویا قوم مسلت به بار نشست وهمان گونه که در ایران، پاکستان، ازبکستان وتاجکستان این روند عملی شده است ویا جریان دارد پس افغانستان هم نا گزیر است که این راه را که دیگران رفته اند بپیماید. وبه خصوص اینکه که این فکر باطل و واهی خود را گوشزد مردم افغانستان میکند که اگر "اقلیت های قومی" افغانستان به این روند به گفته پروفیسورقبیله گرا طبیعی گردن ننهند ودست از پا خطا کنند "قوم اکثریت" یا برادر بزرگ یعنی طالبان یک باردیگر آنهارا سر جایشان خواهند نشاند.

خواننده دراک این سطور حتماً متوجه این نکته است که این سخنگوی غیر رسمی طالبان حضور قوت های خارجی در افغانستان را نه برطبق آنچه معمول است یعنی به خاطر نفی آزادی واستقلال سرزمین آبایی اش ویا هم به خاطر کشتار افراد بیگناه ـ اگر که بتوانیم او را اهل این سرزمین بدانیم ـ  محکوم مینماید بلکه به این سبب دل آزرده گی خود را نمایان میکند که این قوت ها نگذاشتند تا طالبان ده فیصد باقی مانده این سرزمین را هم زیرکنترول خود یعنی "قوم اکثریت" بیاورند.

آقای تره کی این اعجوبه زمان نمیداند که سبب ناکامی روند ملت سازی نه مداخلات قوت های خارجی بلکه موذی گری های ناشیانه وفاشیستی افرادی میباشد که با ایمان آوردن به یک تفکر فاشیستی چشم انسانیت شان چنان کورمیشود که تیزاب پاشی، بریدن دست،  بریدن بینی،  بریدن سر، سنگسار وپست ترین اعمال دیگری از این دست را مقاومت ملی و روند ملت سازی میدانند. این فقط نظریه پردازها یا ایدیولوگ های فاشیست این یا آن قوم وقبیله اکثریت یا اقلیت اند که از پاریس ولندن افکار چرکین وکثیف خود را مانند زهر درمیان مردم این سرزمین پخش مینمایند و از کشتار وقلع وقمع یکی توسط دیگری لذت میبرند.

فقط اشخاص کوتاه فکر ومغزهای پوپنک زده میتوانند آنچه را دراین یا آن کشوراروپایی ویا چند کشورهمسایه به قوع پیوسته است به عنوان یک روند طبیعی بپذیرند. برفرض اینکه به جز از افغانستان حتی در تمام کشور های دنیا این روند ملت سازی به همان شکلی که این متفکر بی فکر ما در نظر دارند به وقوع پیوسته باشد باز هیچ عقل سلیمی نمیتواند اعمالی را که از برتری جویی وقدرت طلبی فرد یا گروهی در سرزمین خاصی با تاریخ وفرهنگ خاص ومنحصر به فرد  در یک مقطع خاص از زما ن اتفاق میافتد به عنوان قانون یا روند طبیعی بپذیرد. فقط افراد ی که مملواز غرض ومرض اندمیتوانند چنین یک نتیجه گیری کودکانه را بکنند. فقط چنین افرادی که به یاوه گویی خو کرده باشند فکر میکنند ویا بهتر بگویم در فکر شان ترزیق شده است که این یگانه قانون وراهی است که باید پیمود، افرادی که حاضر اند اولاد آدم را درپای قانوهای مالیخولیایی خود قربانی نمایند.

باز یکباردیگر تکرارمیکنم که حواث و اتقاقات تاریخی تکرار ناپذیراند ولو اینکه در تصور ما گاه گاهی دو ویا چند حادثه ی تاریخی همشکل و همانند مینماید، اما درواقعیت هیچگاه چنین نیست ونمیتواند باشد. بطور مثال بیشتر اوقات دیده میشود که از سر سطحی نگری حضور نیروهای ائتلاف در افغانستان را با تجاوز شوروی و یا جنگ های افغان ها با انگلیس ها یکی میدانند و در اخیر هم همان نتیجه که از جنگ های قبلی حاصل شده بود برای جنگ کنونی هم استنتاج مکنند. انقلاب فرانسه واقعه بود که هیچگاه برای بار دوم نمیتواند به وقوع بپیوندد، بنا ً هیچ شباهتی با انقلاب اکتوبر روسیه ندارد همان گونه که انقلاب در چین مشخصات خاص خودر را داشت وبه هیچگونه با انقلاب اکتوبر قابل مقایسه نیست. به همین قسم هم رژیم ما قبل تاریخ طالبان وسخنگویان فاشیست اش همان قدربا حکومت قرون وسطایی حبیب الله کلکانی غیر قابل مقایسه است که جنگ استقلال که از داخل افغانستان رهبری میشد و در راس آن انسانهای آگاه  وآزادی دوست قرار داشتند واستقلال افغانستان راکسب کردند، با جنگ افغانها با نیروهای اتحاد شوروی مقایسه ناپذیر میباشد  که یک مشت انسان بی اراده، خودفروخته وشرف باخته از آغوش آخوند های ایران و بنیادگرایان بی بنیاد پاکستان سربر آوردند و خود را به زور وحمایت همین دایه های مهربان تر از مادر بنام رهبر بالای شانه های مردم تحمیل کردند و بالاخره این سرزمین را به گودال سیاه دیگری، سیاهتراز مغزهای خود سرازیر ساختند.

رد پای این عقیده واهی آقای تره کی را که، هرگروه یا قومی که به زور وخشونت قوم یا گروه دیگری را در یک مقطع از زمان توانست سرکوب نماید همان قوم به حکم همین توانایی یا بربریت خود ا کثریت را هم تشکیل میدهد، میتوان در تفسیر فاشیتی داروینسم سیاسی پیدا کرد. آموزه ی که کشمکش وبرخورد های بین اقوام، نژاد ها و ملت ها را برای بقای شان ترویج وتوجیه میکند بجای همزیستی و همکاری.

آقای تره کی این آدم بیمارکه از سرو پایش عقده ونفرت میبارد حتماً اسرائیلی ها را در مقایسه با اعراب قوم اکثریت میداند چون براساس تیوری این نابغه ی نا به هنگام اسرائیلی ها توانستند اعراب را سرجایشان بنشانند و یا هم اینکه انگلیس ها توانسته بودند بخش بزرگ از جهان در کنترول خود بیاورند حتماً اکثریت مردم جهان را تشکیل میدادند. که میشود از این گونه مثال ها ده ها صد های دیگر را هم ردیف کرد. اما واقعیت شاید این باشد که کسانی که خود را نواسه های خدا میدانند وبه این باور وعقیده پوچ اکثریت واقلیت وجدان خود را ـ اگر که داشته باشند ـ  گرو کرده اند هزارهمچون مثال هم قانع کننده نیست.

فقط کسانی را میتوان با دلیل ومنطق قناعت داد که خود را در گند وتعفن قبیله پرستی با نقاب خداپرستی و وطن پرستی غرق نکرده باشند و هنوز خود را از تنفس هوای آزاد محروم نکرده باشند. آنانیکه با گند تعفن خو گرفته اند همان گند وهمان تعفن مبارک شان باد.   

 

M_rahim30@hotmail.com

a