معشوق رحیم

20-08-2010

 

چشم چرانی اسلام و دموکراسی

 

میگویند دو پادشاه در یک قلمرو نمیگنجد. آیا این گفته در مورد اسلام ودموکراسی هم صدق میکند و یا اینکه قصه از قرار دیگر است؟

از دیر زمانی، شاید پس از آنکه استعمار غرب با لباس مخملین دموکراسی درعقب درهای بی دروازه ی سرزمین های اسلامی برای باج خواهی وتاراج این سرزمین های درخود فرو رفته، از زمان گسیخته و در مکان خسبیده قدم گذاشتند، سهامداران ودکان داران این دو یعنی دین و دموکراسی به صورت مستمر با مشت ولگد بر سر و صورت یکدیگر کوبیده اند وهنوز هم میکوبند.

اما این ضربات متاسفانه برای جوامع مسلمان چنان محکم و کاری بود است که به جای آنکه آنها را از خواب هزار ساله  شان بیدار سازد و از خلسه ی عرفانی چندین قرنه شان بیرون بیاورد، دچار پارانویا وهذیان گویی هایی کرده است که تا هنوز هم  گریبان شان را رها نکرده است واخیراً حتی جانب مقابل خود  را هم به این بیماری مهلک مبتلا ساخته اند.

تجاوز و تاراج کشورهای جهان سوم درمجموع وجوامع اسلامی به طور اخص توسط استعمار در به هم پیوسته گی با دموکراسی، باعث شده است که این هم آهنگی وهمدستی همچون بازتاب های شرطی دراذهان جوامع مسلمان عمل نموده و هرجا و هر گاهی که سخنی از دموکراسی ویا دموکراسی خواهی در میان باشد مو به اندام شان راست شود. این ضربات کشورهای استعماری وترس ناشی از آن برای جوامع اسلامی چنان شدید وکاری بوده است که هنوزهم به مشکل میتوانند دموکراسی را ازتجاوزگری و بهره کشی تفکیک کنند. بنا ًهنوز هم هرجنگ وتجاوزی که توسط یکی از کشورهای غربی بالای این جوامع تحمیل میشود به پای دموکراسی قلمداد میشود. همان گونه که اکنون طرف مقابل هم هرعمل تروریستی را به آدرس مسلمانان وجوامع اسلامی مینویسند.

البته واکنش های ناشی از این ترس یا پارانویا خود را به صورت هذیان گویی هایی خواب آلود در زمان ها ومکان های مختلف از زبان روشنفکران مسلمان وغیر مسلمان بروز داده است که نه تنها برای بیرون رفت از این کلافه سردرگم کمک نکرده است بلکه آنرا هنوز هم پیچیده ترساخته است.

ادعا هایی از این دست شاید برای هیچ خواننده ی نا آشنا نباشد که: دموکراسی در اسلام  هم وجود دارد وبرای اثبات این ادعای بی اساس وسطحی خود انتخابی بودن خلفای راشدین را مثال می آورند. و یا این ادعا که اسلام خود یک دین سیاسی است یعنی مانند مسیحیت یک دین "غیر سیاسی" نمیباشد. بنا ً دموکراسی به خصوص که یک پدیده غربی وساخته ی فکرخام بشر است نمیتواند به هیچ صورت با اسلام و قوانین اسلامی سرسازگاری داشته باشد ویا به عبارت دیگر پا گذاشتن دموکراسی به جوامع  اسلامی را مانند گوشت خوک نجس وبنا ً برای مسلمانان حرام میدانند.

کدام یک از این دو ادعا ها درست ویا  برحق اند؟  البته قبل از آنکه به این پرسش پاسخ بدهیم بهتر است ببینیم که این دو ادعا چی تفاوتی باهم دارند.

گروه نخست درواقعیت به این نظراند که همان گونه که هیچ پدیده ی درجهان بدون خواست و اراده خدا نمیتواند وجود داشته باشد، یعنی هرپدیده ی را که درجهان میبنیم به شکلی ازاشکال دراسلام وجود دارد، پس پدیده ی  به نام دموکراسی هم نمتیواند دراسلام وجود نداشته باشد. بنا ً آنرا باید جستجو کرد و یافت چرا که همه چیز برای ما فرستاده شده است ووظیفه ما مسلمانان فقط کشف واستخراج آن است وبس. به سخن دیگر منظور این ها مسلمان ساختن یا حلال ساختن دموکراسی میباشد که به خطا در دست نامسلمانان گیر افتاده است.

اما سوال این است که چرا مسلمانان در این مدت طولانی که ازظهور اسلام میگذرد و با داشتن این همه دانشمند وحکیم وفیلسوف وعلامه که ما، به خصوص روشنفکران که همه بدون فکرکردن روشنفکر شده ایم، و با به زبان آوردن نام هایشان از فرط خوشی  وافتخار ازخود بی خود میشویم، نتوانستند و یا هم شاید نخواستند این پدیده را کشف کنند.

واقعیت این است که همان گونه که آدم وحوا پس از مواجه شدن باشیطان وبیرون رانده شدن از بهشت متوجه شرمگاه  خود شدند وآنرا با برگ درختان پوشاندند، ما هم پس از آنکه با روبرو شدن با آئینه ی قد نمایی به نام غرب که ما را از بهشت هزار ساله ما  بیرون آورد وچشمان خواب پرست خود را  بازکردیم و این شرمگاه عقب مانده گی خود را دیدم و متوجه شدیم، حالا میخواهیم با این چینین هذیان گویی ها این شرمگاه عقب مانده  گی خود را بپوشانیم. چون خود ازخویشتن خود ساخته ی خویش میشرمیم وشهامت دیدن تصویر خود را که خود برای خود تراشیده ایم نداریم.

اما گروه دوم براخلاف گروه نخست دموکراسی را نه اسلامی ونه هم کار خدای اسلام میدانند، و یا هم اینکه برای فریب مردم چنین تظاهر میکنند، بلکه آنرا ساخته و پرداخته ی دست ودماغ انسان وآن هم انسان غربی و غیر مسلمان وهمدست ابلیس میدانند که بشر را به خصوص مسلمانان را به گمراهی خواهد کشاند. به باور این عده اسلام خود یک دین سیاسی است یعنی هم دین است و هم سیاست، هم علم است و هم هنر. هم قوانین اقتصادی را میتوان از متون اسلامی کشف واستخراج کرد وهم قوانین اجتماعی وفزیک و کمپیوترو کیهان شناسی را. به عبارت دیگر اینکه چگونه جامعه باید رهبری شود همه یک به یک در متون اسلامی موجود میباشد. به باور این گروه جوامع اسلامی نه تنها به دموکراسی ضرورت ندارند بلکه حتی جوامع غیر مسلمان ویا اگراصطلاح سید قطب را به کار ببریم، دارالجهل هم باید حکومت اسلامی دست پخت این گروه  را بپذیرند تا به فلاح ورستگاری این جهانی و آن جهانی برسند. این گروه با وجود اینکه دموکراسی را، وعده آنها هم همه پدیده های غربی را رد میکنند اما درتمام طرح های گوناگونی که اینها بنام حکومت اسلامی ارایه کرده اند چیزی بیش از یک اسلامی سازی، وآن هم بسیار سطحی، همان پدیده های غربی نیست که گاهی هم حتی در پیدا کردن یک نام مناست برای این پدیده ها و نهاد ها درمانده اند واز ناچاری همان واژه های نجس و غیراسلامی را با پیوند زدن با واژه اسلامی حلال و قابل استفاده امت مسلمان ساخته اند، مانند بانک اسلامی، فلسفه اسلامی ویا حقوق بشر اسلامی و ده ها وصد های دیگر.

گرچه ظاهراً این دو طرزفکر یکی با از خود دانستن دموکراسی ودیگری هم با نجس دانستن آن از هم متفاوت معلوم میشوند اما در واقعیت هر دو گروه با ساختن ملغمه ی از اسلام و دموکراسی به نام حکومت اسلامی با هم اشتراک نظر دارند.

از همان آغاز این حرکت به اصطلاح بیداری اسلامی  به جای آنکه به جستجو و رد یابی ریشه های عمیق و اصلی این عقب مانده گی و بی حرکتی این جوامع که در خاک خشک وبی آب کم فکری وبی فکری گیرکرده بود و از باروری وباردهی بازمانده وعقیم شده بود، بپردازند. سعی کردند راه صد شبه را با محکم گرفتن از گوشه ی دامن دیگران و آنها  را چون کودکی قدم به قدم دنبال کردن، در یک شب طی نمایند. یعنی اینکه از همان آغاز کار کمر را برای تقلید کردن بستند به جای تفکرکردن. از همان ابتدا به تقلید از پروتستانت ها در غرب سعی کردند با اصلاحات دینی و یا به عبارت بهتر با زدودن گرد وغباراز چهره اسلام ماهیت اصلی آنرا برای مسلمانان دو باره بنمایانند ویا اینکه برای مسلمانان این درس را بدهند که عیب نه دراسلام بلکه در مسلمانی آنها میباشد. فکر میکردند تمام عقب مانده گی ها وبی سروسامانی ها وزمینگیر شدن جوامع اسلامی ناشی از بد فهمیدن ویا هم بد استفاده کردن احکام اسلام بوده است. البته اینکه عیب در مسلمانان است ویا در اسلام در این جا مطرح بحث نیست، بحث بر سر این است که نه میشود تمام علل ناتوانی های این جوامع را به پای اسلام حساب کرد ونه هم میشود راه بیرون رفت تمام مشکلات را دراسلام  جستجو کرد. چه هستند جوامع زیاد غیرمسلمان که به همین بیماری مسلمانان دچارمانده اند. بنا ً از یک جانب اگر این عقب مانده گی خویش راخواستند با وارد کردن مظاهر مادی تمدن غرب مرفوع سازند از جانب دیگر هم به تقلید از جنبه های فکری این تمدن پراختند وبه خصوص اینکه پای دین را هم دراین گیرو دار کشاندند. همان گونه که قدما افکار ارسطو و افلاطون را رنگ و بوی اسلامی داده اند و یا به اصطلاح اسلامیزه کرده اند، این اصلاح گران هم با برتن کردن قبای اسلامی بربدن برهنه ی تمام آنچه ازتمدن غرب به دل شان چنگ میزد، و به نظر شان میتوانست جوامع اسلامی را درجاده ی پیشرفت وترقی سوق بدهد، نسخه ی خودمانی شده ی ازاین تولیدات فکری جوامع غربی برای جوامع اسلامی آشوب زده وشکست خورده خویش تهیه نموده  وارد بازار مصرف این جوامع کردند. ازسیدجمال الدین، محمد عبده ،حسن البنا، سید قطب وبرادرش محمد قطب گرفته تا مولانا مودودی، اقبال لاهوری، علی شریعتی وده ها نظریه پردازدیگرجمهوری اسلامی ایران وکشور های  دیگر اسلامی همه وهمه فقط یک هدف را دنبال میکردند. بیداری جوامع اسلامی با برداشت ها وروایت های تازه ی از اسلام درسایه انکشافات دنیای مدرن برای مقابله در برابر هجوم سیاسی نظامی وفرهنگی کشورهای استعماری و بیرون کشیدن این جوامع ازحالت سکون و بی حرکتی. با آنکه در کل همه یک هدف را دنبال میکردند اما هرکدام برای رسیدن به این هدف روش وطرز دید خاص خود را داشتند. بگونه مثال اقبال لاهوری مشکل را در خشکیدن چشمه ی اجتهاد در اسلام میدید و راه حل را هم  در دو باره احیا کردن آن. سید  جمال الدین درپی اتحاد مسلمانان و اندیشه پان اسلامیزم وباز گشت به منابع اصیل اندییشه اسلامی بود، علی شریعتی با الهام از و تحت تاثیرمارکسیسم درپی ایدیولوژی سازی دین بود ودر واقعیت میخواست نوعی سوسیالیزم اسلامی را در زیر نام توحید وایده امامت که چیزی جز همان دیکتاتوری پرولتاریا نبود برای مسلمانان سرهم بندی کند.

در کنار تقلید از پروتستانتیسم یکی دیگر ازمواردی که ازغربی ها تقلید کردند وهنوز هم بر آن  تاکید بیش از اندازه میشود ادعای بازگشت به منابع اصیل اندیشه اسلامی میباشد. رنسانس یا زایش دو باره  جنبش فرهنگی ایست که اروپا را از قرون وسطی به دنیای مدرن رهنمون شد. در این دوره متفکرین، هنرمندان و دانشمندان اروپا با بازگشت به منابع اصیل فرهنگ روم و یونان باستان و با الهام گرفتن از این منابع سعی کردند با دید تازه به جهان نگاه کنند. اصلاح گران مسلمان هم خواستند عین عمل را تقلید نمایند که نمونه خوب این ادعا را میتوانیم تقریباً در تمام گفته ها ونوشته های علی شریعتی به وضاحت ببینیم، البته با نا دیده گرفتن این مهم که اروپایان این منابع را نه در دین مسیحیت بلکه در اندیشه های غیر دینی یونانیان دنبال کردند. د ر حالیکه مسلمانان نه تنها این کار را نکردند بلکه هرچه درتوان داشتند کوشیدند تا فرهنگ اسلامی را یونانی زدایی کنند که در راس آنها میتوان از اقبال لاهوری نام برد که همه ی گرفتاری ها ونا بسامانی های مسلمانان را ناشی از اعتماد به یونانی ها میدانست.

برای توجیه این که چرا مسلمان برخلاف مسیحیان راه حل همه مسایل خود را به خصوص مشکل حکومت وحکومتداری را در دین میجویند معمولا ً این استدلال درست، اما بی مورد را میاورند که دین اسلام برخلاف مسیحیت یک دین سیاسی است یعنی هم دین است هم سیاست. این استدلال درست است به این سبب که همانگونه که میدانیم اسلام  قسمت اعظم ظهور وگسترش خود را مدیون سیاست های پیامبر اسلام وخلفای راشدین میباشد. بی مورد به این خاطر که مسیحیت را دین غیر سیاسی میدانند. اگر بگذریم از اینکه همین مسیحیت بود که حدود ده قرن مردم اروپا را در سیاهچال های جهالت و شقاوت نگه داشت، آیا میشود جنگ های صلیبی مسیحیان با مسلمانان و یا جنگ های کاتولیک ها وپروتستانت ها با یکدیگر را هم از یک دین غیر سیاسی انتظار داشت؟ اگر پاسخ به این پرسش مثبت باشد پس تمام تقصیر جنگ های صلیبی را باید مسلمانان به گردن بگیرند.

مشکل البته دراینجا است که این نوع استدلال های بی مورد از درک نا درست، سطحی نگری و فهم عامیانه ی این افراد از مفهوم سیاست ناشی میشود. سیاست ازدیدگاه این افراد البته خلاصه میگردد به آنچه مربوط به حکومت و قدرت ورزی از کانال حکومت میشود. اینها فراموش میکنند که زمانیکه ما یک سلسله امر و نهی و یا هنجار های اخلاقی را طرح وبالای خود تطبیق میکنیم ما کاری به سیاست نداریم ، اما به مجرد اینکه ما بخواهیم این طرح های خود را بالای دیگران هم تطبیق نمائیم  ویا از دیگران بخواهیم چه به صورت مسالمت آمیز ویا هم با جبرو فشارکه این برنامه های ما را بالای خود تطبیق نمایند ما وارد دنیای سیاست شده ایم  و این چیزیست که در همه ادیان دیده میشود.

باز گشت به اسلام ناب وصدراسلام، زدودن گرد زمان از چهره حقیقی اسلام، طرح حکومت اسلامی، ویا جامعه توحیدی علی شریعتی و بلند گو های افغانی اش که از بام تا شام سخنان سطحی وملال آور او را درگوش های مردم  پُف میکنند و... همه وهمه خواب وخیالی های میباشند که هیچگاه برآورده نخواهند شد.

چرا؟ به دلیل اینکه آنچه در تاریخ یک بار به وقوع پیوسته است محال است که دو باره تکرار شود. آنچه پس از ظهوراسلام درزمان پیامبر اسلام وبعداً دردوران خلفای راشدین در عربستان وقت به وقوع پیوست وجامعه ی که تشکیل شد، غیرممکن وغیرقابل تصور است که دوباره تکرار شود. مگر اینکه خدا از نو اراده به  چنین کاری بکند که چنین چیزی هم نه درتصور  میگنجد ونه هم عقل توان پذیرفتن اش را دارد ونه هم اسلام چنین چیزی را میپذیرد. حال پرسشی که  باقی میماند این است که پس منظور این افراد وگروه  ها ازحکومت ویا امارت اسلامی چی است؟ برای این پرسش میتوان ده ها وشاید هزارها پاسخ ارایه کرد، اما یک چیزی که بسیارواضح وروشن میباشد این است که هرطرح و برنامه ی را که بنام حکومت اسلامی ویا امارت اسلامی ویا هم جامعه توحیدی به خورد مردم میدهند در واقعیت طرح وبرنامه ی خود این افراد میباشد. هرحکومتی که به نام حکومت اسلامی ویا امارت اسلامی روی کار می آید، نه حکومت یا امارت اسلامی بلکه حکومت و امارت خود این افراد میباشد. ویا به سخن دیگربرداشت وتفسیریست که این افراد از اسلام دارند و یا هم میخواهند که دید و برداشت خود را بالای شانه های اسلام سوار کنند.

همه میدانیم که منبع وماخذ اصلی تمام احکام اسلامی در قدم اول قرآن و در قدم دوم احادیث پیامبراسلام  میباشد که به صورت متون نوشتاری به رشته تحریر درآمده است. واز آنجا که متون اسلامی هم مانند هرمتن دیگری محکوم به تفسیرو تاویل میباشد وبه خصوص اینکه ادعا میشود که قرآن دارای هفتاد بطن میباشد، بناً دو گزینه در پیشروی ما قرار میگیرد.

 الف - یا اینکه تمام تفسیرها وبرداشت های که ازاسلام وحکومت و یا جامعه اسلامی میشود ویا شده است نا قص اند. چرا که درک وفهم کامل قرآن واحادیث پیامبر فقط درتوان خود پیامبر وبانی اسلام میباشد. وازآنجا که هیچ فردی نمتواند با او برابری کند بنا ً از درک وفهم کامل این متون هم عاجز میباشند. پس در این صورت هیچ مرجع و مقامی هم نمیتواند صلاحیت حکم نمودن بردرستی یک برداشت یا تفسیردربرابر دیگری را داشته باشد. به همان  گونه که هیچ کس نمتیواند بر برحق بودن یا ناحق بودن یکی از مذاهب اربعه حکم کند.

ب - گزینه  دوم هم این است که همه ی برداشت ها و تفسیرها به صورت یکسان پذیرفته شوند چرا که بازهم هیچ مرجع ومقام با صلاحیتی برای داوری وجود ندارد.

دراینجا است که ضرورت به دموکراسی نه به عنوان رقیب و یا جا نشین اسلام  بلکه به عنوان پاد زهر حکومت یا امارت اسلامی ویا هرآموزه ی سیاسی تمامیت خواه دیگرحس میشود. فقط دموکراسی است که میتواند گره گشای مشکلات ناشی از نزاع  وستیزاین فرقه های تمامیت خواه باشد که هر کدام خود را برحق و دیگران را باطل میدانند. فقط دموکراسی یعنی آرای مردم است که این افراد وگروه های افراطی ومطلق گرا را که موجودیت خود را درحذف نمودن واز میان برداشتن دیگران میبینند باید بر سر جای شان بنشاند. واگرهم مرجع ومقامی برای داوری کردن میان این برداشت ها و تفسیر های متفاوت از اسلام  ویا مکاتب سیاسی دیگر بتواند وجود داشته باشد این مرجع فقط وفقط آرای مردم میباشد که در یک روند دموکراتیک بدست میآید. واین فقط وفقط مردم یک جامعه است که حق تصمیم گیری را دارند و فقط مردم است که باید تصمیم بگیرد کدام فرد ویا گروهی جامعه آنها را اداره ورهبری کند.  

 

 

M_rahim30@hotmail.com