شعر از جناب محمد یونس " عثمانی "
عقیق
گریه
آشوب جان غوغا کند
رهۀ جانان
کجاست
در زندان پر آشوب
تن بی او جان کجاست
من همه روز نیز ۀ
خورشید
به فرق خورده ام
آسایش خلوت
ماه شبستان کجاست
گریه ام عقیق
بیزد ،ناله ام
شرر ریزد
کشت امیدم سوزد،
موسم باران کجاست
دل غنچه ز
مسمسۀ رنگ بیتاب
شده ست
جلوۀ روی نسیم
باغ کنعان کجاست
ز
کوی پر سکوت غم
هر چند که گذر کردم
هیچگه نشد پیدا ،
رقص لب خندان
کجاست
اینجا ،همه جا ،
همه را دردی زفراق است
در حیرتم که آخر
، این
درد را درمان
کجاست
ز آسمان دیده
گل ستاره بچینم
به پای او
افشانم ،لعبت
خوبان کجاست
ز حسرت شب و روز
سنگ لعنت به سر زنم
چو
من ز آمدن به این
خانه پشیمان کجاست
به من قصۀ گلشن
پر از خنده
مگو
باد صبا
!
خدا را ،برکۀ گریان
کجاست
ناله گره شد به دل
،خانه قفس شد به من
راه نیستان کو
،سوی بیا با
ن کجاست