نويسنده:  داکتر کبير ميري

05-06-2010

 

مدنيـت اسلام در تنگنا با مدرنيته

 

با وجود آنکه تمام کشورهاي اسلامي در نظام مدرن جهان سرمايه داري مدغم هستند، وشکل خاصي از دولتهاي مدرن را ميسازند (دولتهاي پسا استعما ري) ولي مدنيت اسلام با مدرنيته در یک تنگنا و يا بر سر يک دو راهي  قرار  دا رد . در اين جا پرسشي و جود دارد: که در تنگنا  قرارگرفتن اين مدنيت با مدرنيته ناشي از چيست ؟

در گام نخست، در تنگنا قرار گرفتن اسلام با مدرنيته بحيث يک  پديده فرهنگي نگريسته ميشود، اما سپس اين  پديده فرهنگی بصورت کل در متن ساختاري جامعه مو قعيت و جايگاه خاصی پيدا ميکند، بدون آنکه در اهمیت و موقعیت آن کاهشی بمیان آید. به اين به مفهوم  نبايد اهميت، نقش و تغيير فرهنگي را در روند تکامل جامعه نا ديده گرفته و به آن کم بها داد . طبق ديد نوشته در دست داشته، تغيير فرهنگي  در مدنيت اسلامي وابسته به اصلاحات ديني است، زيرا دين بخشي از فرهنگ است. بدون اصلاحات ديني در اسلام نميتوان تغییراتی در ساختار کلی فرهنگ جوامع اسلامی بوجود آورد. از اينرو پيش شرط تکامل فرهنگي اصلاح ديني است.  فرهنگ اسلامی در تمام  بررسیهاي خود مواجه با فرهنگ مدرن است که در شرایط جهان امروز این فرهنگ در ماورای سرحدات ملی عمل میکند و مدنیت و فرهنگ اسلام ناگزیراً در یک درگيري با فرهنگ مدرن است. در روند این درگیری فرهنگ اسلامی در یک تنگنا قرار گرفته است. از اين نگاه در پاسخ پرسش بالايي ميتوان گفت، که در تنگنا قرار گرفتن مدنيت اسلامي با مدرنيته ناشي از آنست که مدنیت اسلام در کل در رد فرهنگ مدرن جهاني اروپایی برآمده است .

برهمگان روشن است که اسلام و مسحيت هر دو ادياني هستند ، که ادعاي جهاني شدن را دارند. اما مسحیت مدتهاست که اصلاحات دینی  و روند سکولار شدن را پشت سر گذاشته و با فرهنگ مدرن همسویی دارد، در حالیکه اسلام در تضاد با مدرنيته در داشته و از این ناحیه در یک تنگنا فرهنگی قرار داشته و تا هنوز قادر نشده مشکلات اساسي برآمد از این تنگنا را حل نماید. جدايي دين از سياست که ازيک جهت در دنیای اسلام به يک نياز غيرقابل انکار مبدل گشته، ولي از سوي ديگر، يک چالش بسيار بزرگ براي جهان بيني اين دين است. در زمان کنوني اين يک واقعيت مسلم هست، که پيروان اسلام در تمام مناطق جهان حضور داشته و فرهنگ اسلامی و مدرن در کنار یکدیگر و یا در تقابل با یکدیگر قرار دارند.  پيامد آن، در تنگنا قرار گرفتن مسلمانان در زمينه فرهنگ مدرن با تمام بشريت است. امروز اکثریت باشندگان 46  کشور جهان را مسمانان تشکیل میدهد. اما در سایر کشور های جهان در قاره های آسيا، افريقا، آستراليا، امريکاي شمالي و قاره ای اروپا پيروان اسلام نيز وجود دارند . بويژه در اواخر قرن بيستم که روند مهاجرت ها از کشور هاي اسلامي بسوي تمام نقاط گيتي آغاز و هنوز هم ادامه دارد، بخصوص در کشور های اروپايي ميليون ها کارگر، مهاجر و پناهنده رو آورده اند.  بسياري از مسلمانان در هر گوشه ي از جهان که زندگي دارند بخاطر در تنگنا  قرار داشتن فرهنگ شان  با فرهنگ مدرن، نتوانسته اند با جوامع و مردم این سرزمينها در فضا صلح آمیز فرهنگی زندگی نموده و یا مدغم شوند . اين مشکل را میتوان در اروپا بصورت بسيار آشکار و نمايان مشاهده کرد. از اين رو در یک حالت دفاعی در برابر فرهنگ مدرن در یک تنگنا فرهنگی قرار گرفته، که نه تنها براي خود مسلمانان  بلکه براي پيروان ساير اديان هم تشنجات فرهنگي را بار آورده است. اين بخاطر آن است، که در فرهنگ اسلامي، دين ما فوق هر واقعيت قرار دارد و تابع شرايط زمان و مکان نيست. بويژه اگر فرهنگ و دين تضمين سياسي را در عقب خود داشته باشند، يعني سياسي باشند. در آنصورت تشنج مشتعل شده، در جهت درگيري کشانيده ميشود . که بمشکل میتوان مانع آن گردید. در چها رچوب اين ساختار فرهنگي ، علايق سياسي ، اقتصادي واجتماعي نیز با آن يکجاشده و تمام این علایق، شکل ورنگ ديني را بخود اختيا ر ميکنند.  اساسأ دين و فرهنگ از نظر طبيعي منبع وعامل در گيري ها نيستند،  ولي اگر هر دو پدیده که در یکدیگر مدغم اند، دچار بحران شوند در آنصورت بخشي در گيري فرهنگي ميشوند.  مدنيت اسلام از قرن 19 بدينسو در تقابل با فرهنگ مدرن اروپایی درچنين حالتي قرار دارد. زمانیکه درگيري های فرهنگي به الفاظ ديني افاده گردد، تشنج میان فرهنگها نه تنها اینکه حاد تر ميشوند ، بلکه برای هر دو طرف به یک پدیده غير قابل گذشت و تسليم ناپزير تبدیل میگردد. هيج پيرو واقعي  يک عقيده، ادعايي را ترک نميگويد، که برپايه ي اعتقادش بنا يافته باشد. بطورمختصر، ادعا هايي ديني  شده غير قابل بحث میشوند و بر سر هیچ ميز مذاکره وگفتکویی راه حل پیدا نخواهد شد. علت اینکه اسلام، با مدرنيته فرهنگي در تحت شرايط جهاني شده ي آن در تشنج و تنگناه قرار داشته  تا هنوز قادر به برآمدن از این تنگنا و پیدا نمودن راه حل نگردیده، قبول واقعيت ديني شده ی است که حالا بيک بنياد اساسي جبر فکري، تغيير ماهيت کرده ، که در شرايط نوين بین المللی، منطقه ای، ملی و حتی محلي، پی آمد آن درگیری ها و تشنجات، فرهنگي و ديني میباشد.

 نکته اساسي در اينجا  اين است، که مدنيت اسلام از ريشه با فرهنگ  مدرن در تضاد  قرار دارد . در اين زمينه پرسشي وجود دارد مبني بر اينکه – عناصر فرهنگ مدرن چي چيزهاهستند که اسلام با آنها مخالفت دارد؟

 ( مدرنيته فرهنگي يک پروژه نا فرجام مدنيت مدرن غرب هست که بر پايه ي جهان بيني خردگرايي استوارگرديده و  عناصر اساسي اين پروژه عبارت اند از: حقوق فردي انساني، دموکراسي  سکولار « جدايي دين از دولت »، فرهنگ سياسي کثرت گرايي و همچنان داشتن دين شخصي و يا فردي سکولار. فرانسويها در اين زمينه از لايسيته   حرف ميزنند تا فرهنگ سياسي جدايي دين را از سياست و از زندگي عامه مشخص سا زند وهم  خصلت مدرن فرهنگ سياسي وضاحت داشته باشد) . بهترين بيان و يا تعريف فرهنگ مدرن را فيلسوف معا صر آلماني يور گين هبرمس در کتابش بنام گفتمان فلسفي مدرن [1] نمود ه است. طبق نظروي، مدرنيته فرهنگي بر پا يه ي اصل فردیت  Subjektivitätsprinzip   استواربوده به اين معنا، که انسان بشمول مرد و زن يک موجود فردي   کنشگر هست ؛ که آزادي  دارد تا طبيعت را کشف نموده، و آنرا بشناسد و به آن تسلط يابد و بخاطر بر آورده ساختن نيازهاي بشري آنرا در خدمت اجتماعش قرار دهد. اين جهان بيني هم سکولار و هم انسان مرکزي  بوده ولي کمترخدا مرکزي است.

د راين زمينه بايد تذکر داد: که انسان مرکزي به مفهوم  نا ديده گرفتن وانکار دين نبود ه ونيست وهم سکولار را نبا يد با بيديني يکسان دانست، بگونه ي که سلفيها و بنيادگرايان اسلامي آنرا تبليغ ميکنند . يا د آور بايد شد ، که انسانها خود فرهنگ شانرا بوجود مياورند و فرهنگ چيزي ديگري نيست ، بجز از فرا آوردهاي مادي و معنوي خود انسانها در هر گوشه ي از جهان که باشند. فرهنگ پديد ه آسماني نيست؛ همان گونه که فرهنگ را انسانها ايجاد ميکنند، ميتوانند آنرا هم تغيير و تکامل د هند.

  بنيادگرايي اسلامي پيامد تشنج معاصر بين جهان بيني سکولار و جهان بيني غير سکولار و يا ديد ميتافيزيکي اسلامي است. اين  تشنج، منبع بِين المللي در گيريهاي سياسي گرديده ،و بويژه  بين مدنيت اسلام  وتمدن غرب. از اين رو اسلام در گذشته و هم اکنون در تضاد با گسترش نفوذ اقتصادي، سياسي و فرهنگي غرب  قرار داشته و دارد ، که پس منظر تاريخي چندين صد ساله را در اين زمينه ، پشت سر گذاشته است . با در نظر داشت مخالفت اسلام با غرب ، در اينجا تذکر يک نکته را ضروري ميدانم و آن اينکه- از ديد دانش جامعه شناسي ، پس از آخر قرن 19 با نفوذ روز افزون استعمار در تمام جهان، بشمول مناطق قلمرو مدنيت اسلامي ، جامعه پيش مدرن و يا سنتي و يا بعبارت ديگر، ما قبل سرمايه داري ازنظر ساختاري ديگردر حال انحلال قرار گرفته است. اين به مفهوم آن نيست که تما م جوامع بشري سرمايه داري شده اند ، ولي  در نظام مدرن جهاني سر مايه داري مدغم گرديده  و در سيطره اين سيستم قراردارند. قدرتهاي استعماري بنا بر منا فع اقتصادي وسياسي شان مناسبات سر مايه داري را در مستعمرات گسترش دادند . اين گسترش، گسست وتغييرات ساختاري را درمستعمرات بو جود آورده ، که  اين تغييرات ازنظر تاريخي بر گشت ناپزير هستند. اگر در زمان کنوني در مورد مستعمرات گذشته که کشورهاي اسلامي نیز بخشي ازآنها را تشکيل ميدادند،  سخن از ماهيت سنتي بود ن آنها به ميان آورده ميشود، اين ديگر سنت و ياعنعنه واقعي گذشته نيست ، بلکه سنت ويا  «عنعنه ساختگي» است. ساختار جامعه سنتي بگونه ي که در بالا  تذکر داده شد ؛ بعد از دوران استعمار ديگر در جهان وجود ندارد . [2]  ولي  فرهنگ، ارزشها و نورمهاي سنتي در مدنيت ا سلام وهمچنان  در ساير مدنيتها هنور وجود دارد، علت آنهم در سياست قدرتهاي استعماري در این کشورها نهفته بود، که با در نظرداشت منافع خود، تغييرات را تنها در ابعاد  سياسي و اقتصادي مدنظر داشته و آنرا به وجود آورده اند، ولي نه در بعد فرهنگي . در مورد مدنيت اسلام يک نکته قابل تذکر است، که اين مدنيت چي در دوران استعمار و چي  پس از آن زمان، اساسأ مخالف گسترش مدنیت اروپایی بود و اين مخالفت تا هنوز هم پا برجاست. مخالفت با گسترش اروپا نکته حرکت واقعيت تاريخي اين مدنيت را تشکيل ميدهد.  اين روند مخالفت  تنها در بخش فرهنگي خلاصه نميگردد، بلکه تغيير در ساختار های اجتماعي راهم در بر ميگرد، که شامل بعد اقتصادي و سياسي نيز ميشود. اما با وجود مخالفت ا سلام با گسترش تمدن غرب ، منافع استعماری جدا از خواست مسلمانان و حتی خود غربی ها، تغييراتی را در ساختار های اجتماعي در قلمرو اين مدنيت ، ایجاد نموده و جهان مستقل پيش مدرن اسلامي، بخشی از ساختار های پیش مدرنش را از دست داده و به بخشي از صورتبندي  مدرن جهاني تبدیل گردید. اما با وجود آنهم بنياد گرايان اسلامي تا هنوز ادعاي مستقل بودن جهان اسلامي را دارند . در واقعيت امر، پس از دوران استعمار،جهان مستقل اسلامي ديگر وجود نداشته و بخشي عقب افتاده سيستم  جهاني مدرن سرمايه داري را ميسازد .  

در نيمه قرن گذشته و يا پس از دوران استعمارزدايي،مکاتب فکريي که برپايه ي انکشاف آيروسينتريزم خود مرکز بینی اروپایی، استوار بوده اند و همچنان مدرنیستها، در ارزیابی های تئوریک خویش، تيوري مدرنيته مشابه را در زمینه مدرنيته جهان و مناطق اسلامي بکار بردند . آ نها به اين باور بودند، که تغيير ارزشها و طرز دیدها  در جهان اسلامي بگو نه ي اتوماتيک مسيري اروپايي را در بخش اجتماعي و اقتصادي خواهند پيمود . ولي در واقعيت امر، چنانکه دیده میشود، فرهنگ، دين و ارزشهاي اسلامي، نورمها و طرز جهان بيني این کشور در برابر روند مدرنيته  مقاومت نموده و بگونه ي تغييرنکردند که تئوريسنهاي مدرنيته آنرا پيشبيني کرده بودند. در اين جا  تغيير فرهنگي ارتباط ميگیرد به تغيير ديني که عنوان ميشود، یعنی اصلاح ديني؛ که در دين اسلام تا هنوز صورت نگرفته است . بجاي آن  بنیادی بودن فرهنگ و سرشت تغييرنا پزيري آن" رونق گرفت است . انديشه ي تغيير ناپزيري فرهنگ اسلامي هم منشأ  اروپايي دارد وهم  در ميا ن خود مسلمانان بشکل گستر ده ي آن موجود  است.  در اروپا در مورد اسلام يک تفکر کليشه ي homo Islamicus اسلام طبيعي  وجود دارد ، که بر پايه ي  پيش داوري "تغيير ناپزيري سرشت اسلام" استوار است . طبق اين تفکر، مسلمانان انسانهایی اند، که با نمونه هاي فرهنگي تغییر ناپزیر عمل میکنند. در بين خود مسلمانان هم اين نظر وجود دارد، که فرهنگ اسلامي سرشت تغيير نا پزير داشته و اسلام در ماورای شرايط زمان و مکان قرار دارد و هر گونه تغييری را ناروا میدانند. در اینصورت است که از اصلاحات ديني سخني هم در ميان نيست.  

 در واقعيت ادعاي « يک اسلام غير قابل تغيير و مافوق شرايط زمان ومکان » از جانب مسلمانان سلفي  ويا وهابي ها بوجود آمده است. آنها به اين باور اند که: ارتباطات اجتماعي و سياسي اسلامي „   اصيل  ونخستين  بوده وغير قابل تغيير اند، و انسان نميتوانند اين ارتباطات اصيل اسلامي ر اتغييردهند . اينگونه تفکر به ضرر پيروان مدنيت اسلام از گذشته تا کنون تمام شده واسلام  از تطابق با تکامل اجتماعي در مقايسه با ساير اد يان توحيدي بويژه با مسحيت به عقب سوق داده شده است. خردگرايان در دين اسلام وظيفه دارند تا بر ضد چنين انديشه نا درست دست اندر کار شوند . اگر بوضاحت بيان شود: اسلامی که هم اکنون پيروانش به آن عقيده دارند ونظام ارزشی و فرهنگي آنرا دنبال ميکنند، دینی غیر قابل تحرک نبوده و تحرک در آن وجود داشته و از اين  طريق خود عامل تحرک بوده است. بسياري از مسلمانان چنين نظری را قبول ندارند . اما یک تعداد از مسلمانان خردمند این واقعيت را قبول دارند که ممکن است انسانها تغییر کنند، اما آنها حاضر به گذشت از این شیوه تفکر خود نیستند که که اسلام تغيير ناپزیر است. آنها چنین استدلال میکنند که اسلام بحيث آ خرين وحي یک دین مکمل است. اين گونه بنیادی ساختن اسلام، هر گونه تغيير و همچنان اصلاحات ديني را نا ممکن ميسازد . برخلاف چنين ديدي، نظريات و نوشتهاي درزمينه تغييرات و اصلاحات ديني وجود دارند، که به مسلمانان اجازه ميدهند تا در مورد افکار موجوده که تا کنون به حيث متون مقدس ديني شناخته شده اند، دوباره فکرکنند. و آنرا براي تطابق فرهنگي با تغييرات اجتماعي وسياسي بسيار ضروري ميدانند. مسلمانان برای اینکه بتوانند  در شرایط موجود بر مشکلات فایق آیند، نياز دارند تا خود در اصلاحات ديني خود سهیم شوند،البته فرا تر از تعبيراتی که تا حال در متون مقدس به آن اجازه داده شده است . در حالت بحران کنونی که مخاطبان اسلام در برابر فرهنگ مدرنیته در یک تنگناه قرار دارند، هيچ راه فراراز فکرکردن دوباره در مورد اسلام وجود ندارد. سهم گرفتن در چنين اقدامي به مفهوم کافر و بيدين شدن نيست ،بلکه، يک نو آوري فرهنگي است که به مسلمانان و مدنيت آنها ياري ويا کمک ميرساند تا از این تنگنا موجود رهایی یابند. در اين زمينه پا يگاه داشتن در سنت دفاع از خرد گرايي  در اسلام يک خدمت بسيار بزرگ براي اين مدنيت است.

 دانشمندان علوم اجتماعي، اين مساله را برسميت شناخته اند که تغيير ارزش يک نياز است، تا به وسيله ي آن به عقب افتادگي اجتماعي پيروز گشت. دراينجا مساله اصلاح ديني به ميان مي آيد ، که خود حيثيت کليدي را درروند تکامل اجتماعي بازي ميکند، و راه را براي تغيير فرهنگي هموار ميسازد . مسلمانان با شهامت جرأت ميکنند  تا  در زمینه دوباره فکر کردن فرهنگي وديني و همچنان در مورد تحول جهانبینی شان سهیم گردند، تا آنرا درمسير واقعيتهاي موجوده قرار دهند. کوشش وتلاش آنها به  چنين اقدامی نه خيا نت به فرهنگ است و نه هم مرتکب ارتداد شدن و بيديني.  دين را از نگاه تغيير پزيري بخاطر تطابق با شرایط نوین، زير سوال بردن، چيزي ديگري نيست بجز از آنکه  روند تغييرپزيري را برضد نظرر بنیادی بودن  و تغيير ناپزيري  که سلفيها به آن باور دارند آ سانتر سازد. جهان بيني ميراثي سلفیها، مسلمانان را مانع ميشود تا تغييرفرهنگي وارزشی دین را قبول کنند – که در هر صورت  با وجود هرگونه مخالفت در حالت  اتفاق افتادن است. مسلمانان با جهان بيني اسلامي اجتماعي شده اند و در جريان زندگي شان همه روزه با تغييرات اجتماعي و سياسي در جوامع اسلامي مواجه هستند . در ميان آنها کسانيکه  نياز به تغييرفرهنگي و اصلاحت ديني راشناخته اند  با موانع فرهنگي  درمسيرتغييرو تکامل ، همچنان  با تحريم فکري سلفيها و بنياد گرايان که هم اکنون هم وجود دارد،  عادت کرده  وآشنايي دارند، از بين بردن موانع فرهنگي را در مدنيت اسلام کار ساده تصور نميکنند.

تجربه تطبيق دموکراسي در افغانستان بما مي آموزاند که تغييرسياسي  و يا آوردن دموکراسي را نميتوان  بصورت موفقانه از خارج  بجريان انداخت، بخاطریکه ناديده گرفتن مسايل فرهنگي که فکتور داخلي را ميسازد مانع پيشبرد آن ميشود . و اين مشکل خود مردم آن کشور است که به آن مواجه هستند و بايد از طريق تغيير فرهنگي آنرا حل نمايند. در افغانستان دمو کراسي تا کنون بکندي در حرکت است، به خاطر که فرهنگ کهن سد راه آن است.  با فرهنگ کهن پيش مدرن  صده هاي گذشته نميتوان جامعه را دموکراتيک ساخت. پیش شرط دموکراتيک  ساختن جامعه  داشتن فرهنگ مدرن ، قبولي تکثر گرايي و داشتن آرمان  پيشنهاد صلح دمو کراتيک بر پايه ي جهاني آن است. اين دورنما در تمام کشورهاي اسلامي بشمول افغانستان  به چالش کشيده شده،و آنهم  بوسيله گسترش  شرعيت اسلام  در تمام ابعاد جامعه و قبولاندن جبري دولت اسلا مي توسط فشار اسلاميستها  به حيث را ه حل براي تمام   کشورهاي اسلامي . اين روياي اسلاميستها  نه تنها مسلمانان را در تضاد با قانون اساسي در داخل خود کشورهاي اسلامي قرارداده ، بلکه مانع رسيدن آنها به يک صلح د موکراتيک نيز گرديد ه است. از اين نگاه تغيير امور  فرهنگي  در مدنيت اسلامي براي مسلمان وغيرمسلمان در مقياس جهاني به حيث تقديم کننده راه  حل  مسالمت  آميزدر در گيريهاي بين المللي مفهوم یک سان دارد .

 موضوع اساسي در اين نوشته، تغيير ارزشهای فرهنگي بحيث يک راه خروج براي آينده بهتر مسلمانان است که تنها بوسيله ي  خود آنها ميتواند ايجاد شود وآنهم از طريق اصلاحات ديني. نخستين شرط گام نهادن دراين مسير، تغييرتفکرو ارزشهای فرهنگي به خاطر ازبين بردن اسينسيالزيم اسلامي به  مفهوم آنکه اسلام اصيل و تغييرناپزير است.  تغيير تفکر ارزشهای فر هنگي،  بيانگر آنست ؛ که بايد درموردعقيده، فکر دوباره نمود ، و بويژه در تغيير پزيري تفکر اسلامي. البته ، طبق عقيده اسلامي اين نکته را باید مد نظر داشت که متن  قران مستقيمأ از جانب خداوند نا زل شده است.  اما تاريخي ساختن اسلام امکان پذیر است ، وهم چنان از بين بردن بارهاي گران که بوسيله انسانها بنام خدا، ايجاد شده اند.  عمق مساله در اين است که: اسلام حقيقي هميشه محصول تاريخ بوده و انسانها در آن دخالت داشته اند تا اورا پديد آورند. اسلام حقيقي محصول خود مسلمانان هست. اين واقعيت نه باز تاب متون مقدس الهي است  ونه هم انحراف از آن چيزيست که آنها-  (مسلمانان) آنرا  در ست ميدانند. اين مسا له آ نرا دنبال ميکند  که اسلام هميشه  آنست که از آن مسلمانان چيزي ميسازند. با وجود همه تلاشها و التماس های علمای دین، تاريخ اسلام  ساخت انسان است  ونه پیام الهي.   بطور خلاصه ،اسلام  با جريان تکامل زمان تغيير ميکند، باوجود هرگونه مخالفت ممکن که پيروان اسلام از خود تبارز دهند . در صدراين نظر جهان بینی غیر تاریخی مسلمانان و مخالفت با واقعيت تغييرپزيري  سلفيها قرار دارد.

 تغييرات فرهنگي و اصلاح ديني مسلمانان را توانايي خواهند بخشيد تا به جهانبيني ميراثي سلفيها وا ستبداد بنياد گرايا ن در مدنيت اسلامي خاتمه داده شود. البته، قابل تذکر است- نه تغييرات ويا نوآوريهاي فرهنگي ونه هم اصلاحات ديني هيچ يکي از آنها بر ضد دين اسلام نيست ، بلکه يکنوع  افسون زدايي   است ، که مسلمانان را قادر ميسازد تااز يوغ استبداد فکري سلفيها و بنياد گرايان آزاد شوند .

   نو آوري فرهنگي و اصلاح ديني که من در اين نوشته به  آنها اشاره کردم ،بحثهاي مغلق و پيچيده اکادميک نيستند . بويژه در افغانستان نيازهاي  ضروري روند تکامل اين جامعه را ميسازند . دراين مورد نبايد دچار توهم شد ، که بر آورده شدن اين نيازها کار آسان است. استبداد و سانسورفکري فرهنگي قرنهاي گذشته و در پهلوي آن پيدايش بنياد گرايي اسلامي ، که استبداد را مشروعيت ديني مي بخشد ، کاررا مشکلتر ساخته است. با وجود آنهم ، بايد روشنگري را تا رسيدن به هدف ادامه داد. اين را هم ميدانيم ، که فرهنگ ميراثي کهن ميتواند ممانعت در روند تکامل جامع ايجاد کند ، ولي را ه حل براي پيشرفت وتکامل جامعه ارايه کر ده نميتواند ، بجز از استبداد ديني. از زمان سيد جمال الد ين  (1839-1897) ومحمد عبدو (1849-1905) وهچنان تا انقلاب اسلامي ايران در 1979 برهبري آيت الله خميني وتا بکار برد تروريزم کنوني اسامه بن لادن وطالبان کسي نتوانسته يک  الگوي اسلامي را درزمينه تکامل اجتماعي ارايه کند ،که فرهنگش چيزي ديگرباشد  بجز پنا بردن به فرهنگ کهن استبدادي بحيث سپر دفاعي  در برابر فرهنگ انسان مرکزي  مدرن غرب. ايد يولوژي جها ديستهاي معاصر، که ادعا ي نمایندگی ا مردم ستم ديده در مدنيت اسلام را داشته و  برضد غرب "مبارزه" ميکند، ميتواند اساس يک بحث درمورد پرسش هاي زيرين باشد: آيا غرب را بصورت کل بحیث مسئول کمبوديها ويا نا بساما نهاي تکامل اجتما عي در کشورهاي اسلامي محکوم کرد ؟  نقش خود  مسلمانان در اين  زمينه چيست؟ آيا فرهنگ مسلط  علت عقب افتادگي در اين کشورها نيست؟ اين بسيار خوب خواهد بود اگر چنين پرسشها بصورت انتقادي مطرح شوند ، تا جها ديستها به مردم پاسخ ارايه کنند .[3]     


 


1 Vgl.  Jürgen Habermas (1985):Der Philosophische Diskurse der Moderne , Frankfurt / Mainz . 

1 Vgl.  Reinhart Kössler ;Tilman schiel (1996) : Auf dem zu einer Kritische Theorie der Modernisierung , Frankfurt/ M, S. 28.

[3] Vgl.Tibi bassam ( 2009) : Islam,s Predicament with Modernity Routledge, New York . S.38- 41.