سکوت وسماع  

من از سلا لۀ غم آ مدم به خانۀ غم

 به لا نۀ که چو چشم دلم بود پرنم

من از تبار گلان سیاه و زندانی

که جای نیست مرا در مسیر گلدانی

مرا که پنجرۀ چشم من زشام سیاه

هنوز کس نگشودست تا ببیند ماه

مرا که دوسیه ام کس نخواند وحبس ابد

به حکم شرع گرفتم ودُ رۀ هم زد

منم سکوت وسماع و صفا وساقی دهر

زبلخ و قونیه  تا در مسیر الازهر

مرا به هیئت ابداع قرن بیستم چه

که جای تیغ کشند پنبه بر شهاب گهر

نه خو کنم به تمدن که مسخ فرهنگم

برای حفظ عقب ماندگی خود جنگم            

نه لذتِی  برم از گلشن  گلان سپید

نه بال و پربگشایم به  کهکشان امید

به انتباه زنند تیشه در مسیر هد ف

به انتظار نشینم براه دُ ر و صد ف

ز ابتکارفرو مانده ذهن مغشوشم

به دجلۀ زحوادث غریق ومدهوشم

     ******