معراج امیری

26.02.10

 

گنفرانس لندن، خوش بینی ها و اندیشه ها

بخش دوم

 

کنفرانس لندن و روند صلح با طالبان

 

پیشنهاد صلح دولت افغانستان با طالبان اقدام تازه ای نیست که دولت افغانستان روی دست گرفته است.  رئیس جمهور افغانستان از مدتهاست که به طالبان پیشنهاد صلح میکند و به این منظور، دو سال قبل کمسیونی هم به رهبری  صبغت الله مجددی ایجاد نمود تا زمینه های مذاکره با طالبان و راهکار های عملی آنرا جستجو نمایند. در مقابل اپوزیسیون درون دولت یعنی "جبهه متحد ملی" چند ماه بعد از ابتکار کرزی ، اعلان نمود که مذاکراتی را با طالبان آغاز نموده اند. اما شواهد نشان میداد که هردو طرف از اعلان آغاز مذاکرات با طالبان تقریباٌ هدف مشابه را تعقیب میکردند. یعنی مذاکره با طالبان هم برای کرزی و تیمش و هم برای "جبهه ملی" وسیله ای بود که بمنظور  داد و گرفتهای امتیازات در ساختار های دولت از آن استفاده میشد. این بازی تا انتخابات گذشته ریاست جمهوری بدون کدام اقدام جدی همچنان ادامه داشت و  از طرف طالبان هم کدام عکس العمل مثبتی نشان داده نشد. ائتلاف بین المللی بخصوص اداره بوش  با وجودیکه از همقطاران اروپایی ( المان وانگلستان ) پیشنهاد مذاکره با طالبان "میانه رو" را می شنید اما در زمینه عکس العملی مثبتی از خود نشان نمیداد. روند اساسی سیاست اداره بوش را، استراتیژی مبارزه و نابودی ترورریسم در افغانستان و پاکستان میساخت. با بقدرت رسیدن اوباما تغییراتی در سیاست امریکا در قبال افغانستان رونما گردید و مذاکره با طالبانی  که با القاعده ببرند، جزبرنامه کاری او در افغانستان گردید.  

 در کنفرانس لندن برای اولین بار طرح کرزی مبنی بر آغاز مذاکرات با طالبان بطور جدی مورد بحث قرار گرفت و  بازیگران بین المللی نیز به حکومت افغانستان این وظیفه را محول ساختند تا زمینه های مذاکره با طالبان را آماده بسازد.  سازمان ملل متحد هم بخاطر هموار ساختن راه مذاکره  اسم پنج تن از رهبران سابق طالبان را که از مدتهاست بصورت مستقیم و یا غیر مستقیم با دولت افغانستان همکاری دارند، از لست سیاه حذف کرد. بعید به نظر نمیرسد که این افراد برای باز کردن راه مذاکرات به عنوان میانجی نقشی بازی کنند. اینکه آنها تا کجا در جریان مذاکرات صلح مورد اعتماد بخش جنگنده طالبان بوده و موثر واقع شوند، تا هنوز روشن نیست.

  تا جاییکه دیده میشود نظر به گفته بعضی از کارشناسان امور سیاسی در افغانستان تا هنوز "جاده یک طرفه" است. با وجودیکه حکومت افغانستان  از مدتهاست در مورد مذاکره با طالبان حرف میزند، اما شرایطی را که طرف مقابل پیش پای دولت افغانستان میگذاشت، برای مذاکره شانسی باقی نمی ماند. تا حال اگر هم دولت برای قبول این شرایط چراغ سبز نشان میداد، چون مورد تایید ایالات متحده قرار نمیگرفت، در عمل پیاده شدن آن مورد سوال بود. اما بعد از کنفرانس لندن دولت افغانستان موافقت جامعه بین المللی را در این رابطه بدست آورد، بدون آنکه در حدود و صغور، دادن امتیازات به طالبان و گرفتن امتیازات از جانب مقابل شفافیت و روشنی وجود داشته باشد.

در گذشته شرط اساسی طالبان برای آغاز مذاکره خروج قوای خارجی بود. در مقابل تقاضای اساسی دولت از طالبان این بود که آنها اسلحه را به زمین گذاشته و با قبول قانون اساسی افغانستان در سرنوشت سیاسی کشور سهیم شوند. آنچه که طالبان حاضر به قبول آن نبودند. اما در چند ماه اخیر در مواضع طالبان تا حدودی تغییراتی رونما گردیده است. در رابطه خروج قوای خارجی آنها نه روی خروج فوری بلکه روی تعیین زمانی خروج نیروهای بین المللی تاکید میکنند.

با وجودیکه از دید نویسنده مساله خروج نیرو های نظامی غرب یا حد اقل ایالات متحده و بریتانیا در کوتاه مدت مطرح بحث نیست. اما اگر این مساله جدی مطرح هم باشد،  غرب در کل و ایالات متحده امریکا بخصوص در زمینه خروج نیرو های خود از افغانستان دوچار ضد و نقیض گویی های زیاد است. از یک طرف اوباما سال 2013 را که سال انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده است، سال ختم خروج قوای کشورش از افغانستان اعلان کرد اما در مقابل صاحب منصبان نظامی وحتی سازمان ملل، خروج قوای ناتو را از افغانستان وابسته به تکامل اوضاع امنیتی در افغانستان نمودند. کسانیکه از چند و چون وابستگی سیاست خارجی و داخلی بخصوص انتخابات ریاست جمهوری در ایالات متحده اطلاع دارند، واقعیت این ادعای اوباما را با دیده شک و تردید میبینند. زیرا تمام روسای جمهور بخاطر پیروزی در انتخابات و بسیج ذهنیت عامه به نفع خود، وعده های زیادی میدهند.

 برای بسیاری از افغانها و جامعه مدنی بخصوص زنان، این ضد ونقیض گویی ها و عدم شفافیت، برحق این اندیشه را خلق کرده است که ممکن  دولت و جامعه جهانی، ارزشهای دموکراتیک قانون اساسی افغانستان را فدای آغاز مذاکرات "صلح" با طالبان نموده و به این ترتیب خود را از باتلاق جنگ در افغانستان نجات بدهند . بخصوص که رسانه های خبری غرب و عده ای از سیاستمداران آنها از چندین ماه به اینطرف  تبلیغات وسیعی  را به راه انداخته اند که نباید بر جامعه و مردم افغانستان که یک جامعه سنتی و قبایلی است، ارزش های دموکراتیک را تحمیل کنیم. اگر واقعاٌ غربی ها در این نظر خود ایستادگی کرده و بخواهند آنرا در عمل پیاده نمایند، تدویر لویه جرگه که تا چند ماه آینده از طرف کرزی پیشنهاد شده است، میتواند زمینه های تغییر قانون اساسی را به نفع یک نظام بسیار محافظه کار مطابق خواست طالبان، مهیا سازد. حکومت بریتانیا که خود را استراتیژی ساز غرب در منطقه میداند از دیر زمانی روی پیشنهاد واگذاری اداره بعضی از ولایات به طالبان تأکید میکرد، مساله دادن کمکهای بین المللی بصورت مستقیم به والی ها و همچنان وعده های دولت کابل و جامعه بین المللی در زمینه " کاریابی برای طالبان" میتواند در همین راستا مورد توجه قرار بگیرد، زیرا اگر طالبان بخواهند با دولت صلح نمایند باید در دستگاه دولت مقامهایی را اشغال کنند. روشن است که آقای کرزی اضافتر از دو سه وزارت را به آنها تفویض کرده نمیتواند. اما اینکه چندین ولایت، بخصوص در شرق، جنوب و جنوب غرب را بگونه ای انتسابی به آنها واگذار شود، امربسیار ممکن به نظر میرسد.

 اما با وجود این حدسیات تا هنوز استراتیژی جنگ برای ایالات متحده امریکا و طالبان عمده است. امریکایی ها در چند ماه اخیر به تعداد عساکر خود افزوده و ساحه عمیات نظامی خود را به شمال افغانستان نیز گسترش دادند. به این ترتیب کفایت های نظامی بخش اروپایی ناتو، بخصوص المانها را زیر سوال بردند. اگر اظهارات کرزی و مردمان محل مبنی بر انتقال افراد طالبان در حوالی قندز توسط هیلوکوپتر های خارجی در تابستان گذشته که بعد از آن عملیات طالبان در  این منطقه شدت گرفت، واقعیت داشته باشد، نمیتوان آنرا زمینه ساز گسترش عملیات نظامی امریکا در شمال دانست؟ بخصوص بمباردمان دو تانکر ربوده شده توسط طالبان و قتل 140نفر افراد ملکی در این واقعه، اعتبار المانها را در شمال فوق العاده ضربه زد. تا اینکه دو ماه قبل والی قندز علناٌ نیرو های نظامی المانی مستقر در شمال را متهم به بی عملی نموده و خواستار آمدن قوای امریکایی به شمال شد.  

عملیات تازه ایالات متحده و انگستان با همکاری نیروهای نظامی افغان در هلمند و گسترش آن تا یک ماه آینده در قندهار وبعداٌ ولایات شمالی افغانستان دلالت بر شدت یافتن جنگ در ماه های آینده در افغانستان میکند، اینکه شدت بخشیدن جنگ آنچنانکه امریکایی ها ادعا دارند، طالبان را مجبور به قبول نشستن روی میز مذاکره خواهد نمود، دورنماییست که در برابر آن سوالیه باید گذاشت. در مقابل طالبان کنفرانس لندن را بی فایده خوانده و نظر به ادعای یوسف زی ژورنالیست پاکستانی که تماس نزدیک با طالبان دارد:"طالبان خود را فاتح میدانند، چرا باید با کابل داخل مذاکره شوند." اگر طالبان چنین تصوری داشته باشند، شاید دلیلی برای آنها وجود نداشته باشد که به پیشنهاد مذاکره توافق نمایند.

 وعده های دولتهای غربی و دولت افغانستان مبنی بر تضمین جانی طالبانی که به روند صلح میپیوندد و همچنان مساعد ساختن زمینه های کار و بهبود وضع اقتصادی آنها ممکن است برای آنهاییکه از فقر و تنگدستی به طالبان پیوسته اند، مفید واقع شود، اما نه برای آنهاییکه زیر بنای فکری شان را ایجاد یک دولت ایدیولوژیک اسلامی میسازد. طالبان و القاعده به شمول دست نامرئی کارگذاران آی- اس- آی از یک مساله دیگر نیز آگاه اند که آنها در مورد ایجاد چنین دولتی تنها نیستند. هم پیمانان دیروزی و  وابستگان فکری شان در درون همین دولت فعلی از نفوذ قابل ملاحظه ای برخورد بوده منتظر فرصت مناسب اند تا به کمک طالبان و القاعده تصورات قرون وسطایی خود را جانشین  ارزشهای دموکراتیک قانون اساسی افغانستان نمایند. مردم افغانستان در گذشته تجربه شیوه حکومتداری و همچنان طرز تفکر آنها را دارند که برای نجات از دست آنها، حتی از آمدن طالبان هم استقبال کردند. این بنیادگرایان درون دستگاه دولت از برکت کمکهای اقتصادی و حمایت غرب در گذشته و بعد از 11 سپتمبر و دست داشتن در صدها معاملات اقتصادی مشروع و غیر مشروع، از امکانات وسیع مالی  برخوردارند و خود دارای دسته های نظامی مستقل از دولت اند، که هر زمانی میتوانند برای دولت مشکلات ایجاد نمایند.

در مورد همسایه ها عده از هموطنان وارد در امور سیاسی از "صداقت" آنها صحبت میکنند. اما با تاسف، در سیاست که پای منافع در میان است، دست  صداقت کوتاهی میکند. سیاستمداران تمام کشور های همسایه با حرکت از منافع ملی خود وارد تعاملات سیاسی با افغانستان و جامعه بین المللی میشوند، در حالیکه در قاموس تعداد زیادی از وابستگان گروه های مختلف درون دستگاه دولت، بخصوص آنهاییکه از خوان نعمت کشور های همسایه در گذشته بهره برده اند، چیزی بنام منافع ملی وجود ندارد. از اینرو در قدم اول ما باید از کسانی انتظار صداقت در دفاع از منافع ملی کشور داشته باشیم که ادعای افغان بودن دارند تا از کشور های همسایه.

 پاکستان که امروز بعنوان حمایتگر قوی و دست پشت پرده طالبان عمل میکند، در گذشته به حیث پشتیبان امرای متعدد گروه های جهادی در تار و پود سیاست افغانستان نفوذ داشته و دارد و اهداف مشخص خود را در قبال افغانستان تعقیب میکند.  تجربه سی ساله گذشته شاهد آن است که دولت پاکستان بخصوص نظامیانش، به هیچ وجه با ما از در صداقت برخورد نخواهد کرد، مگر اینکه زیر فشار جامعه بین المللی از سیاست دو پهلو و مغرضانه خود دست بکشد و یا اینکه در اثر فشار های داخلی، موجویتش به عنوان یک دولت واحد به خطر مواجه گردد. اما شواهد نشان میدهد که غرب در حال حاضر بخاطر خطرات امنیتی از ناحیه نیروی زروی پاکستان در هردو مورد محتاطانه عمل نموده و مانع آمدن چنین روندی میباشد و پاکستان هم با همین پر ماهرانه بازی کرده و همه ساله از کمکهای سرشار ایالات متحده سود میبرد .

دستگیری های اخیر یک تعداد از رهبران طالبان در پاکستان این امیدواری را خلق کرده است که ممکن این کشور در اثر فشار بین المللی دست به چنین اقداماتی زده و واقعاٌ خواستدار تقویت روند صلح میام طالبان و دولت کابل بوده از فیصله های کنفرانس لندن جانبداری میکند. ممکن است پاکستان در این زمینه در برابر خواسته های غرب عقب نشینی کرده باشد. اما خواستدار آن هم است که در روند مذاکرات آینده از موقف قویتری برخوردار باشد. لهذا بعید به نظر نمیرسد که دستگیری های  بخشهای از طالبان در این رابطه باشد که آنها کمتر تحت کنترول آی- اس- آی بوده و دور از نظر آنها به دولت افغانستان و ائتلاف بین المللی در رابطه مذاکرات صلح، جواب مثبت داده باشند و در این صورت نقش و نفوذ آی- اس- آی در مذاکرات صلح رنگ ببازد. از اینرو قبل ازوقوع مذاکرات، اقدام به دستگیری آنهایی نموده است که مقامات پاکستانی در وفاداری شان نسبت بخود، مطمئن نیست و با سیاست یک تیر دو فاخته از یک طرف امریکا را دلخوش دستگیری رهبران طالب میکند و از طرف دیگر افراد مورد اعتماد خود را در رده های رهبری طالبان جابجا مینماید تا در جریان مذاکرات احتمالی با دولت افغانستان دست بالا داشته باشد.

بعضی ها نقش عربستان سعودی را در روند مذاکرات صلح دولت افغانستان با طالبان دارای اهمیت میدانند. حالا اگر گذشته را کنار بگذاریم که این کشور خودش یکی از عاملین عمده تقویت بنیادگرایی و تروریسم در منطقه بوده واکثریت فعالین برجسته جنبش های بنیادگرای اسلامی مدتها زیر چتر حمایتی دولت سعودی، زندگی کرده و از همین کشور با کمکهای سرشار مالی و حمایت سیاسی به پاکستان و افغانستان رفتند. در حال حاضر شیوخ سعودی وکشور های خلیج و حتی تعداد زیادی  کشورهای عربی در شمال افریقا از ناحیه مصروفیت عرب های جهادی والقاعده در افغانستان و پاکستان احساس آرامش میکنند، در غیر آن وقایع دهه 90 قرن گذشته در این کشور ها تکرار  خواهد شد. اکثریت کادر های برجسته جنبش اسلامی مصر، الجزایر، مراکش، سعودی، یمن و غیره که در حال حاضر درپاکستان و افغانستان مشغول قتل و آدمکشی هستند، در دهه 90 همه ای آنها آرزوی، پیروزی انقلابهای اسلامی را در کشور های خود داشتند و به خاطر رسیدن به این هدف هزاران انسان بیگناه را با عملیات چریکی، بمب گذاری و اقدامات انتحاری، به قتل رسانیده و ثبات سیاسی را در بعضی از این کشور به خطر مواجه ساختند. از اینرو به سیاستهای عربستان سعودی بحیث میانجی صلح میان دولت و طالبان باید به دیده شک و تردید نگریست.