نویسنده : معراج امیری

23.02.2010                               

 

 

کنفرانس لندن خوش بینی ها و اندیشه ها

قسمت نخست

 

 

درچند هفته اخیر رسانه های غربی و همچنان افغانی پیرامون کنفرانس لندن و  نتایج آن بسیار مینویسند وبسیاری از کارشناسان نقش این کنفرانس را در تعیین سرنوشت آینده افغانستان خیلی ها مهم ارزیابی می نمایند . بسیاری از کار شناسان و سیاستمداران از نتایج این کنفرانس انتظار آن دارند که بازیگران سیاست جهانی این "بازی بزرگ " و حکومت افغانستان درپرتو توافق های دست یافته خود، بتواند در روند تامین صلح، بعد از ده سال موفقیت هایی بدست آورده و سنگ بنای جدیدی را برای استقرار صلح، امنیت و استقرار سیاسی در این کشور مصیبت زده، بگذارند. اما نباید فراموش کرد که دنیا در طول 8 سال گذشته ناظر بسیار کنفرانسهایی در رابطه افغانستان بود، اما از نتایج آن ممکن هر کسی دیگری سود برده باشد، بجز مردم افغانستان. 

این بار اول نیست که این سرزمین در درگیری های قدرتهای بزرگ خورد خمیر میشود. با وجودیکه کلیشه سازی های تاریخی درست نیست اما با انگشت گذاری روی تکرار بازی ها در افغانستان، میتوان به موقعیت استراتیژیک بسیار حساس این کشور بعد از نفوذ استعمار در این منطقه اشاره نمود. در "بازی بزرگ" قرن نزده ، جنگهای داخلی در افغانستان تا زمانی ادامه پیدا کرد که هند بریتانوی و دولت تزاری روس، روی ایجاد کشور حایلی بنام افغانستان توافق کرده و عبدالرحمن مطابق میل هردو قدرت با استبداد بی مانندی، کشوری را در محدوده ای سرحدات به توافق رسیده میان دو قدرت بزرگ ایجاد نمود.

بار دیگر با سقوط شاه امان الله این کشور دستخوش هرج و مرج چند ماهه شد و باز هم با توافق دو قدرت بزرگ منطقوی یعنی شوروی آن زمان و هند بریتانوی خسته از جنگ جهانی اول، تداوم توازن میان نیرو های رقیب بمیان آمده و دولت جدید افغانستان در همان نقش سابق خود در فضای اختناق داخلی توام به آرامش نسبی به حیات خود ادمه داد.

 با کودتای "حزب دیموکرات خلق"  اپریل سال1978 و با تجاوز شوروی ان زمان به افغانستان  این توازن بار دیگر میان دو بلاک "سوسیالیستی" و سرمایداری درمنطقه برهم خورده و غرب زمینه مساعدی بدست آورد تا به قیمت خون صدها هزار افغان حریف "سوسیالیستی" را با مجموعه نظامش به تجزیه کشیده و سرنوشت افغانستان را که برای شان صرف وسیله رسیدن به هدف بود، با تمام معضلات یک جامعه بعد از جنگ، بدست همسایه شرقی اش یعنی پاکستان بسپارد.  نتیجه این بی تفاوتی غرب منجر به فاجعه جنگ داخلی میان نیرو های سیاسی- مذهبی ساخته شده از جانب غرب و هم پیمان پاکستانی شان، در این کشور شد که با به قدرت رسیدن طالبان و نفوذ روزافزون القاعده در منطقه واقعه11 سپتمبر وشکست طالبان را در پی آمد خود داشت. اما با وجود این همه فراز ونشیب ها، چنانکه در هشت سال گذشته دیدیم، تراژیدی هنوز به پایان نرسیده و در صورت عدم ایجاد توازن میان قدرتهای جهانی و منطقوی احتمال آن میرود که این جنگ نیابتی باز هم ادامه پیدا کند.

  بعد از 11 سپتمبر افغانستان بار دیگر در مرکز توجه بازیگران بین المللی قرار گرفته و "بازی بزرگ" جدیدی دوباره آغاز گردیده است. اما این بار بمراتب پیچیده تر ومغلقتر از گذشته. زیرا به تعداد بازیگران درسطح منطقوی و بین المللی افزوده شده است  که با منافع مشترک و متضاد در این بازی باهم دیگر در توافق  و یا در رقابت قرار دارند.

تجربه چندید ساله نشان داد که بازیگران داخلی غرق در ندانم کاری، پول پرستی و قدرت طلبی هیچ توجه به منافع ملی کشورنداشته و بخاطر منافع شخصی، حفظ قدرت و یا رسیدن به قدرت خود حتی با شیطان هم وارد هرمعامله ای میشوند . کسانیکه  متاسفانه که در این گیرودار ها و کشمکش ها کنار گذاشته شده و هربار متحمل  قربانی های بزرگ و اما بازنده میدان است، مردم افغانستان میباشد.

در رابطه کنفرانس لندن سوال اولی که مطرح میشود اینست که در این کنفرانس بازیگران بزرگ واقعاٌ بخاطردلسوزی به مردم افغانستان تجمع مینمایند و یا اینکه چانه زنی ها برسرمنافع ستراتیژیک، سیاسی خود شان در این منطقه برای شان حیاتیتر است ؟

موقعیت استراتیژیک این کشور مصیبت زده در قرن 21 همان آتشی است که از دو قرن به اینطرف بعد از فراز و نشیب ها و آرامش نسبی کوتاه مدت، بار بار زبانه کشیده و مردم این مرز و بوم را در خود میسوزد. آسیای مرکزی با ذخایر بزرگ گاز و نفت و یک پوتنسیل بزرگ مصرفی برای آینده که بعد از هم پاشیدن اتحاد شوروی سابق مورد توجه غرب قرار گرفته است، اژدهای تازه بیدار شده ای چین با پایه متوسط رشد سالانه 9% ، یک نیم میلیارد نفوس بحیث بزرگترین کشور تولید کننده و صادر کننده مواد مصرفی و همچنان قدرت اتومی. قدرت اتومی هند با نفوس یک میلیاردی با پایه رشد اقتصادی 4-5%. روسیه دوباره به پا خاسته با توانمندی های بزرگ اقتصادی و نظامی و ذخایرسرشار نفت و گاز. پاکستان اسلامی با نیروی اتومی که در آن بنیادگرایی بیداد میکند و آینده آن برای غرب به معمای غیر قابل حلی تبدیل شده است. غرب و بخصوص ایالات متحده امریکا که خود با همکاری پاکستان و عربستان سعودی  زمینه های ایجاد و تقویت بنیادگرایی اسلامی را تا سطح تروریسم امروزی، مهیا کرد ، در حال حاضر در سر دوراهی عجیبی قرار دارد که چه معامله ای با این کشور و دست پروردگان بنیادگرای خود نماید و بالاخره جمهوری اسلامی ایران که از دید غرب "کانون شرارت" است و هم در تلاش دسترسی به نیروی اتومی میباشد.

 

بازیگران جهانی

حکومت بریتانیا که مهماندار کنفرانس لندن بود، بخاطر سیاست استعماری دراز مدت، یکی از بازیگران مهم در منطقه بوده و علایق دراز مدتی در این گرهگاه استراتیژیک دارد. زمامداران بریتانیا تا هنوز با تصورات دوره استعمار بازی میکنند. با شناخت سه صد ساله ای که این کشور از منطقه دارد، در تعیین استراتیژی غرب در این حوضه، دید انحصارگرانه ای داشته و خواستار آن است که دیگران از استراتیژی های سیاسی و نظامی شان تابعیت نمایند.  حکومت بریتانیا برعلاوه علایقش در پاکستان، افغانستان و هند از نگاه سیاست داخلی هم به مشکلاتی مواجه است، زیرا این کشور در بحبوبه ای انتخابات پارلمانی و تشکیل حکومت جدید قرار داشته و حزب کارگر که میخواهد در حکومت باقی بماند، از جانب مردم بخاطر بی نتیجه بودن جنگ افغانستان و همچنان دروغ بافی های جنگ عراق سخت زیر فشار ذهنیت عامه قرار دارد. رهبران حزب کارگر با برگذار کردن کنفرانس لندن میخواهد زمینه های آرامش خاطر مردم را مهیا سازد و چنین وانمود کند که خواستار ادامه جنگ افغانستان نبوده و با پیشنهادات تازه بخصوص آغاز مذاکرات با طالبان در کنفرانس لندن راه های جدید صلح را در افغانستان باز خواهد کرد.

اما آنچه مربوط به سیاست ایالات متحده امریکا میشود، این کشور در اواسط قرن 20 بصورت غیر مستقیم توسط نمایندگان منطقوی چون ایران و پاکستان از طریق پیمان های نظامی سنتو و سیاتو وارد این منطقه شد. با حمله شوروی به افغانستان، زمینه مساعدی ایجاد شد تا پای این کشور بیشتر از پیش در این منطقه کشانیده شود. با وجودیکه ایالات متحده در جنگ ضد روسی افغانها مداخله مستقیم نظامی ننمود اما با کمکهای سرشار نظامی، پولی و لوژستیکی و همچنان حمایت گسترده دیپلوماتیک، بصورت غیر مستقیم یکی از بازیگران عمده این جنگ بود. و بالاخره واقعه 11 سپتمبر منجر به مداخله مستقیم نظامی این کشور به افغانستان گردید.

واقعه 11 سپتمبرزمینه های ذهنی یک مداخله وسیع غرب  را ، زیر چتر حمایوی سازمان ملل در این منطقه مهیا ساخت که  با نیروی بزرگتر و وسایل جنگی مجهزتر از اتحاد شوروی، به افغانستان وارد شود. ایالات متحده امریکا که مورد حمله مستقیم قرار گرفته بود و در جریان جنگ علیه طالبان و القاعده پول و امکانات بیشتر نظامی را نسبت به هم پیمانان خود به اختیار گذاشته است، خود را" حق به جانب" میداند که در تعیین سرنوشت آینده افغانستان و منطقه سهم بیشتر داشته و خواستار امتیازات بیشتر استراتیژیک، اقتصادی و سیاسی گردد. در مقابل  کشور های دیگرهم نه تنها به خاطر کمک به هم پیمان امریکایی و " همبستگی نامحدود"  حاضر به ارسال نیروی انسانی، سازو برگ نظامی و امکانات مالی شدند بلکه هر کدام نظر به علایق سیاسی استراتیژیک ، خود را در این "بازی بزرگ" سهیم میدانستند.  طبعییست که هر کدام از این کشور ها  خواستار امیتازاتی نیز هستند. حالا این امتیازات میتواند استراتیژیک  و دراز مدت باشد و یا کوتاه مدت که شامل استفاده از میلیارد ها دالری میشود که در طول ده سال گذشته به افغانستان وعده داده شد و قسماٌ  یک تعداد از کمپنی های بزرگ بعضی از کشور ها از جمله ایالت متحده امریکا حتی بگونه ای یک جانبه از آن سود هنگفتی بدست آوردند. روشن است که این سود جویی یک جانبه مورد تائید بعضی از هم پیمانان نبوده و آنها هم خواستار سهمیه بیشتر از این کیک بزرگ چند صد میلیاردی میباشند.

اتحاد اروپایی بعد ازسقوط  نظام اروپای شرقی با وجودیکه خود جز نظام سرمایداری است، اما با دید ایالات متحده مبنی بر یک قطبی بودن دنیا و انحصار طلبی آن کشور در تعیین سیا ست  جهانی توافق ندارد. هلموت شمیت یکی از صدراعظمان سابق المان در نقد از سیاست انحصار طلبانه ایاات متحده مینویسد: " آیا ایالات متحده  به موافقتنامه های سازمان ملل موافقت دارد یا اینکه یک جانبه عمل میکند.....حکومت بوش جوان در آغاز 2001 بعد از اشغال کرسی ریاست جمهوری به اشکال مختلف اصول مناسبات چند جانبه را زیر پا کرد. به خصوص بوش با امضای فیصله نامه شورای امنیت ملی آن کشوردر ماه سپتمبر 2002مبنی برحق حملات دفاعی برخلاف موافقتنامه منع استفاده از زور سازمان ملل، حاکمیت نظامی را در آینده به شکل انحصاری به خود اختصاص داد"[1] حکومت ایالات متحده بارها به فیصله های ملل متحد و حتی هم پیمانان، پیمان نظامی اتلانتیک شمالی (ناتو) نیز وقعی نگذاشته و خود سرانه عمل نموده است. این عملکرد خودسرانه و در مواردی هم در توافق با بریتانیا برای سایر هم پیمانان بخصوص المان و فرانسه مورد تایید نیست و زمینه ای رقابتهایی را در درون پیمان ایجاد کرده است. در مورد افغانستان هم این رقابت ها در عدم داشتن یک استراتیژی واحد، به وضاحت قابل لمس است. تا جاییکه دیده میشود مذاکرات درزمینه حل اختلافات و بیرون رفت از این معضله در چوکات سیاست اداره جدید واشنگتن زیر رهبری اوباما در سطوح مختلف وجود داشته و در کنفرانس لندن نشانه های رسیدن به توافق دیده میشد. اما توافق ها در سطح منطقوی نیز باید گسترش یابد که ظرورت به زمان دارد. 

  در صورت عدم توافق روی یک همکاری مشترک  میان  بازیگران خورد و بزرگ و همچنان ایجاد توازن جهانی و منطقوی، بازهم مردم افغانستان بار این رقابتهای علنی و مخفی را در یک جنگ فرسایشی به دوش خواهد کشد.

 

بازیگران منطقوی

بریتانیا با خروج خود از منطقه بعد از جنگ جهانی دوم نقاط تشنجی از خود بمیراث گذاشت که کشور های منطقه هنوز هم بعد از 60 سال قادر به حل آن نشده است. اگر معضله پاکستان شرقی و غربی را در حال حاضر حل شده بدانیم. دو معضله سرحدی دیگر در این منطقه هنوز حل ناشده باقیست.

اختلافات سرحدی میان افغانستان و پاکستان در رابطه خط سرحدی دیورند و معضله کشمیر میان هند و پاکستان. معضله کشمیر منجر به دو جنگ میان هند و پاکستان شد که درهردو جنگ پاکستان بازنده بود. این دو معضله در منطقه در ارتباط تنگاتنگ با همدیگر قرار دارد. از یک طرف پاکستان ادعای تسلط بر بخش کشمیر هندوستان دارد و از جانب دیگرافغانستان خط دیورند را برسمیت نمیشناسد. برعلاوه پاکستان بعنوان یک کشور نسبتاً نو تاسیس، جدا شده از هند بریتانوی، هویت خود را در میان دو کشوریکه هردو دارای سابقه تاریخی و بقایای امپراتوری های بزرگ اند، تا حدودی در خطر میبیند. اما واقعیتهای عینی امروز سرسختتر از آنست که پاکستان موفق به گرفتن بخش کشمیر هندوستان شود و یا افغانستان ادعای خود را در مورد خط دیورند در عمل پیاده نماید. همچنان ترس پاکستان از ناحیه بحران هویت دیگر کدام پایه عینی در منطقه ندارد. اما پاکستان با یک خطر جدیتر مواجه است که خظر تجزیه این کشور از داخل است. از اینرو نفع مردمان هر سه کشور در آن خواهد بود که یکدندگی سیاسی را کنار گذاشته در فضای صلح و آرامش، با ایجاد روابط نزدیک اقتصادی و استفاده متقابل از امکانات دست داشته منطقوی در کنار هم زندگی نمایند.

 پاکستان دوبار در اثر بلند پروازی ها و بخاطر بدست آوردن کشمیر دوجنگ را در مقابل هند باخت که یک بار آن به قیمت از دست دادن پاکستان شرقی برایش تمام شد، افغانستان در هردو جنگ در قبال پاکستان بیطرفی خود را حفظ کرده، ثابت نمود که سر دشمنی با پاکستان را ندارد.

پاکستان در تلاش های خود برای تقویت بنیادگرایان اسلامی در کشمیر علیه هند آن هم در شرایطی که خود دچار بحران عمیق اقتصادی سیاسی بود، نیز چیزی بدست نیاورد.   

اکنون در شرایطی که پاکستان قرار دارد زمینه ای مساعدی ایجاد شده که سیاستمداران و بخصوص نظامیان خشک مغز پاکستانی هم رویای کشمیر واحد بزرگ زیر سلطه پاکستان را فراموش کنند و هم ادعای نادقیق "عمق استراتیژیک" را در رابطه افغانستان از سر بیرون نمایند. همچنان افغانستان و هند در از بین بردن این سؤظن پاکستان تلاش کنند که دوستی این دو کشور نه بر مبنای دشمنی با پاکستان بلکه در چوکات روابط عنعنوی و آینده صلح آمیز منطقوی استوار است. شرایط نوینی که امروز در منطقه ایجاد شده است ، ایجاب بازبینی جدی را در سیاست های منطقوی و ملی هر یکی از این کشور ها  مینماید.

  با وجودیکه حضور این همه قوای غربی در افغانستان برای چین چندان خوش آیند نیست. اما چین  عملیات غرب را در افغانستان در زمینه از میان بردن بنیادگرایان به نفع خود ارزیابی میکند، زیرا در دهه 90 زمان حکومت "مجاهدین" و همچنان در دوره طالبان تعداد زیاد از مسلمانان بنیاد گرای اویغوری در افغانستان تربیه شده و آغاز به عمیات تخریب کارانه در غرب آن کشور کردند. که بعد از سال 2002 این روند ضعیف شد. برعلاوه چین بعد از حمله  نیرو های بین المللی به افغانستان یکی از بزرگترین کشور های صادر کننده اموال استهلاکی به افغانستان است و گرفتن امتیاز استخراج مس آهینک و فعالیتهای شرکتهای ساختمانی این کشور در افغانستان نقاطی اند که چین در حال حاضر از آن سود میبرد. اما در عین زمان علاقمند آن هم است که عساکر ناتو بعد از استقرار سیاسی – نظامی در آینده نزدیک کشور افغانستان را ترک بگویند.

روسیه و کشور های آسیای میانه نیز از تکامل اوضاع در افغانستان ناخوشنود نیستند، بخصوص کشور های آسیای میانه برعلاوه نجات یافتن از شر بنیادگرایی، از ناحیه تجارت مواد نفتی و گاز و برق و همچنان انتقالات لوژستیکی کشور های پیمان ناتو برای عساکر شان در افغانستان، چندین جانبه سود میبرند و در صورت استقرار اوضاع در افغانستان زمینه های انتقال گاز و نفت به هند و پاکستان باعث رونق بیشتر تجارت این کشور در منطقه خواهد شد.

روسیه نیز در تمام زمینه ها ایجاد فضای صلح را در افغانستان به نفع خود میبیند. اما از حضور دراز مدت نیرو های امریکایی در افغانستان اندیشه دارد. دیپلوماتهای این کشور همیشه روی تجربه منفی خود در رابطه افغانستان تأکید میکنند که اشغال افغانستان توسط نیرو های خارجی نتایج خوبی برای کشور اشغالگر نخواهد داشت. در روز های قبل و بعد از کنفرانس لندن هم دیپلوماتهای اروپایی پیمان ناتو و هم دیپلوماتهای ایالات متحده به دولت روسیه پیشنهاد کردند تا در زمینه بازسازی افغانستان همکاری نماید. 

جمهوری اسلامی ایران با وجودیکه بعد از 11سپتمبر و شکست طالبان بعنوان یک نیروی بنیادگرای سنی، راضی به نظر میرسد و از رونق روابط  تجارتی ایران با افغانستان سود سرشاری میبرد، اما حضور امریکا را در افغانستان برای خود خوش آیند و خالی از خطرنمیبیند. این کشور در کنفرانس لندن شرکت نکرد و وعده های امریکا را در زمینه خروجش از افغانستان به نظر سؤظن میبیند. 

کنفرانس لندن میتواند برای افغانستان سرنوشت ساز باشد اگر توازن منافع میان نیرو های رقیب بین المللی و منطقوی در این ساحه جغرافیای بمیان آید. و آن چنانکه دیده میشود هنوز تا رسیدن به این توافق راه درازی را باید طی نمود.

 

 


 


[1] Die Mächte der Zukunft; Helmut Schmidt, Goldmann Verlag, München, 2006. S.103