معشوق رحیم.

 

 11-02-10

 

گره گشای پروین اعتصامی در سالنگ گره دیگری را گشود

 

 

دعایی که غلط فهمیده شد و به مرگ صد ها انسان بیگناه انجامید.

 

سال ها قبل زمانیکه هنوز متعلم مکتب بودم پارچه شعری از پروین اعتصامی را خوانده بودم. گرچه از خود آن شعر حتی یک بیت هم بیادم نمانده است اما داستان این شعر هنوزهم در ذهنم حاضر است وشاید هیچ گاه هم فراموشم نشود بخصوص که این گره گشایی این بار در یک حجم بسیار بزرگتر وبا نتیجه ی کاملاٌ متضاد با آن گره گشایی نخستین صورت گرفته و هزاران خانواده را به ماتم نشانده است.

. داستان گره گشای پروین اعتصامی از این قرار است:

میگویند در زمانه های بسیار قدیم مرد فقیری یکجا با زن و فرزندان خود در کناره ی رود خانه ی میزیستند وبا اندک در آمدی که از فروش ماهی و جال ماهی گیری که بدست می آوردند روزگار خوشی داشتند و از زنده گی راضی بودند. اما روزی از روز ها آب رود خانه سرریز کرده کلبه ی مرد فقیر را هم با خود برد.  از بی خانه گی و شدت سرما زن وفرزندانش بیمار شدند. مرد فقیر هم   نا گزیر بود برای آنها غذا و دارویی تهیه کند، اما از بدی روزگار هیچکس حاضر نشد به او قرض بدهد. بعد از آنکه خانم اش از بی دارویی و بی نانی جان داد دختر وپسر خود را در خرابه ی گذاشت ونا چار شد تا برای پر نمودن شکم شان دست به گدایی بزند. از بام تا شام دست خود را به پیش هر کس ونا کسی که دراز کرد برایش چیزی ندادند، روز به پایان رسید و هنگامی که به سوی فرزندان خود روان بود در بیرون شهر آسیابانی به او مقداری گندم داد.

مرد فقیر این گندم را در دامن خود انداخت و گرهی به پیراهن خود زد تا گندم ها از دامنش نریزد. و از اینکه بالاخره توانسته بود کمی خوراک برای فرزندان خود بدست بیاورد بسیار خوش بود و شروع کرد به دعا کردن و راز ونیاز با خدای خود. از پروردگار خود میخواست تا او و فرزندانش را از این بد بختی که و فلاکت نجات بدهد. از خدای خود خواست تا هما نطور که او توانا وگره گشای همه مشکلات است گره کار او را هم بگشاید. در گرم همین گفتگو و راز ونیاز با خدای خود بود که نا گهان متوجه شد که گره دامن اش باز شده و همه گندم ها به زمین ریخته است.  مرد فقیر با نا امیدی وبر افروخته گی بر زمین نشسته روی خود را به طرف آسمان کرده  وگفت:

خدا یا ! همین بود اعظمت، دانایی وتوانایی تو که هنوز نمیدانی کدام گره را باز کنی؟ آیا تو نمیدانستی منظور من کدام گره بود؟ گره مشکلات را با گره دامن فرق کرده نمتوانی؟

 

سرنوشت مردم افغانستان هم به همان مرد فقیر شباهت دارد اما شاید با کمی تفاوت. چند روز قبل از برف باری های اخیر در نقاط مختلف افغانستان مردم دست به دعا بلند کردند، نماز خواندند و خیرات وتوبه کردند تا خدا وند بر آنها رحم کرده کوه هایشان را پر از برف کند تا در تابستان آینده دچار خشک سالی و قحطی نشوند.  شاید این نذر ونیاز ها هنوز هم ادامه داشت و در تمام  نقاط این سر زمین دایما ً دعا گو هنوز مردم دست به دعا بلند نکردن بودند. اما دیدیم که این رحمت خدا وندی آنقدر زیاد و بی اندازه از آسمان فرود آمد که صد ها انسان را هم از کودک و پیر وجوان به کام مرگ کشاند. و شاید هم میخواست به بنده گان خود بگوید که هر چیز از خود حد واندازه دارد و لو نماز و دعا به در گاه پرورگار خویش. اما این که آیا این دعا ها ونذر ونیاز ها از روی اخلاص و صداقت بوده است و یا خیر میگذاریم تا جواب را از زبان عالمان دین بشنویم.