نويسنده: داکتر کبير ميری

14-12-09

پاسخ به يک پرسش


يکی ازمقا له نويسان بسيار فعال سايت انترنيتی گفتمان دمو کراُسی برای افغانستان سوالی را مطرح نموده است مبنی بر اينکه: آ يِا فلسفه اسلامی وجود دارد؟ تصور ميکنم اين پرسش متوجه من است، زيرا چند ی قبل مضمونی را در سايت انتر نيتی گفتما ن دموکراسی برای افغانستان نوشته بودم که عنوآن: پيامد برخورد خصمانه فقهای اسلامی
با علم کلام و متکليمون در اين مدنيت بود. از اين جهت پاسخ آن به من ارتباط ميگيرد، که بايد آنرا بگويم. قبل از آنکه درمتن پاسخ پرسش داخل شويم، تذکر يک نکته ضروری است که بايد مد نظر گرفته شود – مبدا تفکر سياسی در اسلام چنين است، که اين دين برخلاف دين عيسوی نه در احکام ونه در تاريخ سيا سی خويش جدايی بين مسايل دنيوی و معنوی را ميشناسد. اين تطابق دين با سياست ويژگی خاصی را مشخص ميسازد، که در اسلام چه در گذ شتها و همچنان در حالت کنونی و جود دارد. دراسلام مبداو شروع هر چيز بر پايه ی دين استوار است، در صو رتکيه در فلسفه مدنيت اسلامی مبدا دانش وعلوم به اساس خرد قرار دارد، و اين چيزيست که بايد در اين زمينه مورد توجه قرار گيرد. من موجو ديت فلسفه را در دين اسلام دردوران قرون وسطی مطرح کرده بودم، که برای بسياری ازخوانند گان تعجب آوراست، که موجوديت فلسفه در مدنيت اسلام وآنهم در قرون وسطي! بدون ترديد اسناد و شواهد موثق گواهی ميدهند که فلسفه خردگرايی در قرون وسطی در اين مدنيت به ميان آمده وبه اين شرح مختصر- که فلسفه خردگرايی از متون دينی اسلام يعنی قران و احاديث پيامبر اسلام بوجود نيامده، بلکه از روند هيلينيزه شدن اسلام ناشی گرديده است. بعبارت ديگر منشأ در پزيرفتن فرهنگ يونانی از سوی فرهنگيان و دانشمندان آنزمان اسلامی دارد. اصلأ تفکر اسلامی اعتقاد و يا ايمان کتابی و تفسيريست ونه مستقلانه؛ در حاليکه فلسفه در اسلام اعتقاد ايمانی و کتابی نيست، بلکه مستقل و زاده افکار انسانی هست. در مدنيت اسلام در قرون وسطی بين اعتقاد دينی و خرد انسانی جدايی و تفکيک بوجود آمده، و به حيث ميراث فرهنگی تا دوران کنونی هم وجود دارد. اين واقعيت را ميتوان در تفکر فيلسوف معروف جهان آنروزه اسلام يعنی ابن رشد ( وفاتش در1198) ميلادی مطالعه نمود. وی در اين زمينه از دو نوع واقعيت سخن ميزند – واقعيت مذهبی يعنی وحی آسماني؛ و ديگری در جهت خردگرايی زمينی و يا انسانی - يعنی واقعيت فلسفي.

فلسفه در اسلام نخست با روند هيلينيره ساختن يعنی با پزيرفتن افکار و انديشه های يونانی از جانب انديشمندان اسلامی در جريان اواسط قرن نهم ميلادی يعنی پس از ظهور اسلام، خلفای راشدين و خلافت اموی ها ا نکشاف نمود ه است. از اينرو افکار در مدنيت اسلام ميتوانند به دو سنت جدا از يکديگر، يک سنت دينی و يک سنت فلسفی رده بندی شوند؛ که رابطه آنها با همديگر بوسيله تشنج و در اصل مطلب از طريق خصومت و رد نمودن متقابل مشخص شده است.

فلسفه در مقياس جهانی بر پايه ی خرد گرايی ويا عقلا يی انسانی استوارهست. در اين جا پرسشی مطرح است، که خرد گرايی چيست؟ خردگرايی يک اسلحه تعجب آور مدرنيتيت هست، که تا جبر واقعيت عينی ايجاد شده از جانب خود خردگرايی را در تحت استيلا در آوريم. سلطه خردگرايی بر شالوده جهانی بودن آن بنا يافته، در اعتبار داشتن جهانی از قانونمنديها، که بوسيله روش علمی خرد گرايی طبق برنامه پژوهش و شناخته ميشوند. پی بردن به اين قانونمنديها، نتائج اين پژوهش، ميتوانند پس از آن دوباره بکار برده شوند، تا درچی زمان و در کدام مکان هميش، يک ارزسش دلخواه، و در عين حال ديناميک و تنظيم شده را، رهنمايی و حالت قابل کنترول را توليد کنيم.[1]

فلسفه در هر گوشه جهان که باشد پايه و يا اساسش را خردگرايی ميسازد. فلاسفه مدنيت اسلامی را که من از آنها در نوشته قبلی تذکر داده ام، تمام آثار و نوشتهای فلسفی آنها به اساس خردگرايی بنا يافته اند؛ خردگرايی ماهيت جهانی دارد، و برای همه ی جهانيان مورد قبول و پزيرش است. فلسفه در مدنيت اسلام، بگونه ی که در بالا تذکرش رفت، با فق آرتودوکسی و شريعت اسلامی در تضار قرار دارد. فيلسوفان اسلامی Atheist ملحد و يا بيخدا نبودند ؛ بلکه با افسون گرايی فقهای اسلامی همنظر نبودند، و از دين تعبير ديگر داشتند، فلسفه وعلوم را بر پايه ی خرد مطالعه و پژوهش ميکردند و نه به اسا س دين. طبق نظر ابونصر فارابی شناخت جهان از طريق خرد ماهيت فلسفه را بيان ميکند.

از اين روسنت دينی را که فقها اسلامی در اختيار و انحصار داشتند، فلاسفه آنها را به بحث و مناقشه کشانيدند. پيشگامانيکه سنت دينی و يا افکار فقهای اسلامی را مورد بحث و منا قشه قرار دادند معتزليها بودند. معتزليها مذهبيان خردگرا بودند، که در اصلاح مدرن در ارو پا بنام Theologen يعنی متکليمون و دکترين و آموزش دينی آنها به Theologie معروف است، که در دين اسلام وجود ندارد و فقها آنرا از بين برده اند. اصطلاحيکه ما آنرا بحيث تئولوگی و يا تئولوژی بکار ميبريم در زبان عربی کلام و در زبان فارسی الهيات ميگويند، و مفهوم آن سخن گفتار و ياگفتمان است. گفتمان در اصطلاح مدرن – يک روند و همچنان يک شکل خاصی از گفتار و يا سخن در مورد تغييرات جامعه و قوانين آن است، که هنوز شکل قانون را ندارد. البته به بحث و مناقشه کشانيدند ماهيت دينی از جانب متکليمون و يا معتزليها، تنها در داخل خود دين اسلام محصور نگشته، بلکه دامنه ی آنرا با پيروان ساير اديان از قبيل مسحيت و يهوديت نيز کشانيدند. معتزليها و فلاسفه ی آن دوران يعنی از قرن نهم تا قرن 12 ميلادی،که جهت فکری آنها از هيلينيزه شدن و يا انتيک يونانی بهره مند شده بود ؛ مسايل گوناگونی را از متن دين اسلام مورد بحث و گفتمان فلسفی قرار دادند. يکی از آن مسايل، بحث جبر و اختيار بود ه و تاهنوهم در شيوه تفکر قفهای اسلامی وجود دارد. فقهای آرتودوکس اسلامی در زمينه به اين عقيده اند – که انسان فاقد اراده آزاد است، و همه چيز در مورد بشر از جانب خدا وند هدايت ميشود، و انسان بحيث مخلوق قادر نيست تا خود با اراده آزاد اعمالش را تعيين نمايد. و اين به اين معنا است، که انسان با سر نوشت قبلأ تعيين شده اش بدنيا ميآيد. انسان مخلوق خداوند است و خدا خالق آن، و مخلوق توانی آنرا ندارد تا خود سر نوشتش را تعيين نمايد. ولی کسانيکه از روند هيلينيز ه شدن اسلام آموخته بودند، مانند معتزليها با اين نظر فقهای آرتودوکس مخالفت ورزيدند و اظهار نظر کردند، به اين معنا - با وجود آنکه انسان از جانب خدا وند خلق شده ولی انسان اين توانايی را دارد، که خود در زندگی اش تمصميم گيرد که چی بايد انجام دهد و مسئووليت آنرا خودش دارد، ونه خداوند. اين دو طرز نگر ش متضاد در آن زمان باعث به وجود آمدن يک بحث فلسفی در مدنيت اسلام گرديد، که دامنه ی آن تا کنون دوام دارد. در اين درگيری افکار فلسفي، فقها جهت خود شان را داشتند يعنی دفاع از فق و شرعيت بر پايه ی دينی ومعتزليها و فلا سفه اسلامی مو ضع خود شانرا به اساس خرد و يا عقل انساني. قفها در اين زمينه معتزليها و پيروان آنهارا به کفر و بيدينی محکوم کردند. در يک تحيق و پژوش نوين از سوی دانشگاه آکسفورد، معتزليها بحيث مدافعين خرد در اسلام در اين مورد شناخته شده اند. [2]

 فلسفه اسلامی در خود مدنيت اسلام مورد بحث و مناقشه قرار دارد؛ در حاليکه در اروپا فلاسفه و دانشمندان اين رشته از موجو ديت فلسفه خردگرايی در اسلام آگاهی دارند. ابن سينا، ابن رشد، ابونصر فارابی، الکندی و غزالی در اروپا مشهور اند. الکندی نخستين فيلسوف در مدنيت اسلام بود و ابونصر فارابی اولين فيلسوف سياسی، ابن سينا و ابن رشد، گذسشته از آنکه فيلسوف بودند به علوم طبيعی نيز دسترسی داشتند. غزالي، که ابتدا در رديف فلاسفه اسلامی قرار داشت بعدأ، از فلسفه رو گردانيده و دوباره به فق و شرعيت اسلامی بر گشت، و کارهای زيادی بر ضد فلسفه در اسلام انجام داد.

 در بالا از ابن رشد بحيث فيلسوف و دانشمند علوم طبيعی نام برديم، عمده ترين دا نش ويا شناخت وی چه در آنزمان وچه در حالت کنونی الويت خرد بر تمام امورهست. او کو شيد تا الويت عقل ويا خرد را با دين هماهنگ سازد، که انسان بايد قلمرو دانش ويا خرد را از قلمرو دين جدا سازد – به اين معنا، که يک واقعيت علمی و جود دارد که بر   پايه ی عقل ويا خرد گرايی بنا يافته و هم يک عقيد ه  ايمانی، که بر پايه ی وحی استوار است. با آموزسش و گسترش اين دونوع واقعيت، ابن رشد گسست فکری خويش را با تفکر آتودوکس اسلامی به ميان آورد، که قران را بحيث منبع تمام دانش ميدانست. با وجود اين گسست فکری با آرتودوکسی، ابن رشد دين اسلام را ترک نکرد. همين سنت است، که بسم طيبی اسلام شناس معروف در مدنيت اسلام آنرا خرد گرايی اسلامی ناميده است. اين سنت اسلامی ولی نه اسلام به بصور ت کلی آن، اروپايان را ياری نمود تا افکار و يا جهان بينی قرون اوسطی شانرا در هم شکنند و اساسات Humanismus  يعنی شناخت سوژه و يا توانايی انسان را، بحيث ديد جهانی رونسانس ايجاد نمايند. [3] در روند به جود آمدن رونسانس در اروپا فکر و انديشه ابن رشد نقش بسيار عمده را بازی نمود ه است.    

گسست فکری ابن رشد از آرتودوکس اسلامی به مفهوم رد دين نبود ه ونيست،  بلکه انتقاد از دين و فقهای اسلامی بوده؛ که بد بختانه در اين دين بخا طر نفوذ و انحصار فقها فرهنگ انتقاد وجود ندارد .معتزليها وفلاسفه آن دوران فرهنگ انتقاد از دين را در متن گفتمان بو جود آورده بودند، ولی فقهای آرتودوکسی از نهادينه شدن آن در دين اسلام جلو گيری نمودند. فرهنگ اسلامی هيجگونه انتقاد از دين را نه تنها پزيرا نيست، بلکه انتقاد ش بحيث کفر وبد عت تلقی ميشود. دررسرزمينهای اسلامی اين مشکل را بسيا ری از مردم نميدانند، زيرا دين ما فوق شرايط زمان ومکان برای ابديت از جانب فقها تعريف شد ه وفرد مسلمان نبايد ا ز آن سر کشی نمايد. مسلمانان به اکثريت اينرا هم نميدانند، که در اين زمينه دو گرايش فکری نا همگون ومتضاد – فلسفی و فقی در مقابل همديگر وجود داشته اند، ولی در ارو پا فلاسفه و دانشمندان اين رشته آگاهی دارند بطور مثال Ernst Bloch فيلسوف آلمانی دراين مورد ميگويد ابن سينا وابن رشد ضد مفتی جهان اسلامی بودند[4] بدون شک فقهای اسلامی هميشه در تلاش بودند، که وجود معتزليها و فلا سفه آن زمان را بحيث تهديد جدی بر ضد اسلام معرفی نمايند تا باشد به وسيله آن، نه تنها خود آنهارا بلکه آثار شانرا نيز از تمام قلمروهای اسلامی آن وقت نابود سازند. بگونه ی که بازهم اين فيلسوف آلمانی در مورد اظها ر نظر ميکند بدون تعجب، که در اينجا هم آرتو دوکس اسلامی ابن سينا وابن رشد را نفرين نموده و بطور مثال آثار هردوی شانرا سوزانيده است، مانند باز جويی عقايد عيسوی که Giordano Bruno  را بصورت مجسم به آتش سوزانيد ند.[5]

بازهم در صفحه 62 کتاب اين فيلسوف آلمانی ميخوانيم فلسفه در شرق چنان خطر ناک شده بود بگونه ی که دانش طبيعی در ايطاليه بعد از محاکمه گاليله. [6]

با سوزانيدن آثار و نوشته های فلاسفه در مدنيت اسلامی از جانب قفهای آرتودوکس، اين مدنيت جذابيت ونوآوری فرهنگی ويا فکری را از دست داده و فق قرون اسطايی بدون نوآوری فرهنگی وعلمي، تنها اتکا به دگم مذهبی بيشتردر اين مدنيت گسترش يافته، که ما سيمای اين ميراث تاريخی را در عقب ماندگی تمام کشورهای اسلامی در حالت کنونی همه روزه مشاهده ميکنيم. آن همه تلاشها و مساعيی را که معتزليها و فلاسفه آن دوران در زمينه آموختن از فرهنگ و دانش ديگران بويژه از علوم قدما يعنی ازيو نان کهن انجام داده بودند، فقها تمام آنهارا نابود ساختند، و ميتوان گفت : که مدنيت اسلام را از نظر دانش خلع سلاح کردند. اين خلع سلاح علمی تا کنون هم در اين مدنيت بدون تزلزل پا بر جاست. ابن رشد، که آثار وی را فقهای اسلامی از بين بردند در اروپا به اسم AVERRROES Latin ناميده ميشود. لاتين بخاطر آنست که اثر وی از زبان عربی به لاتين ترجمه شده است واين اثر، بويژه در ايطاليه جرقه های انقلاب فلسفی را با ر آورده است. FERNAND BRAUDELدانشمند فرانسوی وتئو ريسن مدنيتها، درمورد ابن رشد چنين ميگويد ابن رشد، فيزيکدان کار دوبايی ناشر و مفسر ارادتمند افکار ارسطويی گرديده بود. مزيت کار وی در آن بود که ترجمه مفصل از متن يونانی به زبان عربی نموده وازآن يک رساله بيرون داده، که شامل نسخها ومطالب پيرامون آن بوده است. متن و تبصره از زبان عربی درشهر تو ليدوبه لاتين تر جمه گرديد اند، و از آن طريق به اروپا منتقل گشته، در جايکه جرقه های انقلاب فلسفی در قرن13 پيامدهايش بوده اند.[7]

منظور از اين جرقه ها ی انقلاب فلسفي، افکاری بودند که روند رو نسانس را برا ه انداختند. بگو نی که دربالا تذکر داده شد، که افکار فلسفی ابن رشد در تغيير جهان بينی قرون وسطايی اروپا يا ن نقش عمده را با زی نموده اند، بويژه در زمينه پيدايش رو نسانس که زمينه برای اند يشه های نوين به وجود آمده ومردم از سانسور فکری کليسای کا توليک رهايی يافته، و رو نسانس را موفقانه به پيش بر دند. پس ازآن اوضاع بصورت کلی بگو نه ی تغييرخورده، که اروپايان توانستند ؛ اصلاحات دينی و يا مذهبی را بميان آورند، ودر قبال آن روشنگری ويا افسون زدايی جهاني را براه اندازند وسر انجام انقلاب کبير فرانسه در 1789 به وجود آمد، که  دين را بکلی از سياست جدا ساخت.

اينکه فلسفه خردگرايی در اسلام وجودداشته، نميتوان از موجوديت آن نظر به اسناد تاريخی انکار کرد. ولی اينکه چرابا وجود تداوم 3 صد ساله اش در مدنيت اسلام نهادينه نشده است، مسئووليـت آنرا فقهای اسلامی بعهده دارند. به اين ترتيب ميتوان به اين پرسش پاسخ داد: آيا فلسفه اسلامی وجود دارد؟ بايد در جواب گفت: بلی در اسلام فلسفه وجود داشته و يک بخش فرهنگی اسلام را ميسازد. فلاسفه ودانشمندان آنزمان مدنيت اسلامي، اين فرهنگ را از تمدن يو نان کهن فرا گرفتندو به آن چيزهای هم افزو دند ؛ ولی برخورد خصمانه قفهای اسلامی مانع اين نوآوری فرهنگی در اين مدنيت  گرديد، وسر انجام پهنای آن به اروپا کشانيده شد. در اروپا با وجود مخالفت کليسای کاتوليک با افکار ابن رشد، روشنفکران و طرفد اران رونسانس ازانديشهای ابن رشد توانستنداستفاده نمايند. بقول LESLIE LIPSON   

ارسطو از درعقب دوباره وارد اروپا شده، در بر گشت دوباره وی به اروپا بايد مرهون اعراب بود، که با ميراث يونانی اعتمادداشتند ... ارسطو تأ ثيرگزار فکری بر ابن سينا و ابن رشد بوده و اين خود بر دانشگاه پاريس، که در افتتاح آن سنت کاردوبای بحيث نمونه نمايان گشت.[8]  

نقل قول بالايی بيانگر ارتباط تاريخی بين فرهنگ يونان باستان وهيلينيزه ساختن اسلام و همچنان تأ ثير هردو به روند رونسانس در اروپا است. ممنون از انتقال ميراث يونانی بو سيله مسلمانان به اروپا، که اروپا را قادر ساخت تا رونسانس را به حيث يک کشف دوباره وتولد دوباره کلاسيک يونان را بر ضد آرتو دوکسی کليسا ادامه دهد. و باز هم بايد تکرادر نمود، فلسفه اسلامی برپايه ی خرد وجوداشته؛ با وجود ممنوعيت از جانب فقها اسلامی تا هنوزهم وجو د دارد.

 چيزهايکه در مدنيت اسلام هيجگاه در گذشته وجود نداشته اند عبارت از : جمهوری اسلامی، دولت مدرن اسلامی     دولت با مزرهای مشخص سياسی آن ، دموکراسی اسلامی، ملت اسلامي، جامعه مدنی اسلامی، حقوق بشر اسلامی، حزب اسلامی و بالاخره رئيس جمهور اسلامي. اين اصطلاحات همه ی شانٍ سنت های اختراعی ويا ساختگی هستند که در زبان انگليسی THE INVENTION of Tradition و در زبان آلمانيErfundene Traditionen ياد ميشوند. اين اصطلاحات پيامد فرهنگ دفاعی ويا واکنشی هستند، که مدنيت اسلام در برابر روند مدرنيتيت اروپايی از اواخر قرن19 از خود نشان داده است ؛ وهيچ يکی از اين اصطلاحات را نميتوان نه در متون دينی اسلامی قران و احاديث پيامبر پيدا کرد و نه هم در متن اسلام کلاسيک. اين اصطلاحات را نبايد با فلسفه خرد گرايی اسلامی که در قرن وسطی با هيلينيزه شدن اسلام به وجود آمده يکسا ن دانست. فلسفه خرد گرايی اسلامی اعتباروحيثيت جهانی دارد، واسناد آنرا ميتوان از آثار و نوشته های دانشمندان اروپايی به آسانی بدست آورد، بگونه ی که يک بخش آنرا من در اين نوشته تذکر دادم.

اينکه چرا جمهوری اسلامی، دموکراسی اسلامي.. . سنت اختراعی  وهم فاقد پايه ی علمی اند، بحثی بسيار گستر ده است که در اين نوشته گنجايش آن نيست. برای درک مفصل سنت اختراعی رجوع شود به کتاب «ايريس هابس بم و تريس رنجر»[9]

 من در اين نوشته کوشيدم تا به پرسش پاسخ ارائه دهم، اين پاسخ بر پايه ی اسناد و مدارک ی استو ار هست، که ازمنابع اروپايی بد ست آمده اند و نه از متون فارسی ويا پشتو ويا هم عربی. اين به پرسشگرمر بوط ميشود، که پاسخ مرا قبول ميکند ويا نه. اگر قبول ندارد، ميتواند بر ضد آن در سايت گفتمان دموکراسی برای افغانستان بنويسد ؛ تا بوسيله آن يک گفتمان فلسفی در بين خوانندگان اين سايت راه اندازی شود. من به اين باورهستم، که گفتمان در مورد فلاسفه ی کلاسيک اسلامی نظير عقايد ابن رشد و ديگران يک رهنمود بسيار درست در جهت روند روشنگری در افغانستان است، که بايد در آن مسير گام گذاشت و حرکت نمود. در ختم نوشته، لازم ميدانم که چند نکته در مورد پرسشگر سوال تذکر دهم – من هيچگونه عقده حقارت در برابر تمدن مدرن اروپايی ندارم، بلکه بر عکس تلاش دارم تا ازاين مدنيت مدرن چيزی بيا موزم. داشتن در جه داکتری را برای خودم کدام امتيازخاصی نميدانم، هزارها انسان در تام جهان اين لقب را دارند. من در نوشتهايم از خردگرايی اسلامی نام برده ام و اين يک واقعيت تاريخی بوده وهست، و اين خردگرايی را نخبگان آن زمان مدنيت اسلامی نه ازمتون دينی اسلامی گرفته بودند، بلکه از آمو زش فرهنگ ودانش يونان بدست اورده  بودند، که از نهادينه شدن آن فقها جلوگيری نمودند. بايد اين واقعيت را درک نمود، که دردين اسلام تنها فق و شرعيت وجود ندا شنه اند، بلکه فلسفه در نکته مقابل آنها نيز قرار داشته که پس از قرن 12 ميلادی در مدنيت اسلام نظر به استبداد دينی کسی از آن ياد آوری نميکند. و اين بخاطر آنست، که ابن رشد جدايی بين عقايد دينی و علمی و فلسفی را فر مول بندی نمود ه و در پهلوی وحی آسمانی، خرد انسانی و يا بشری را نيز افزود ؛ که از آنزمان تا کنون تقريبأ ده قرن سپری گشته ولی درمدنيت اسلام تاکنون هم جدايی بين عقايد دينی و دانش صورت نگرفته است. اينکه شما پرسنده عزيز خرد گرايی اسلامی را يک چيز خنده آور ميدانيد، نظر شماست وهرگونه که فکر ميکنيد حق داريد، ولی من با نظر شماموافق نيستم. اگر شمامايل باشيد، ميتوانيم اين بحث را درسايت گفتمان براه اندازيم تا ديگران نيز در مورد بنويسند وقضاوت نمايند.

 با احترام.     


 


1 Schiel Tilman 1999: Moderner „ Gartenstaat“  und Menschenrechte in der Peripherie Nr.73/74, S.7. 

2 Richard C.Martin and Mark R. Woodward with Dwi S.Atmaja   ( 1997) : Defender of reason  in Islam .Oxford.                                                                 

[3] Vgl. Tibi Bassam ( 2001): Kreuzzug und Djihad, Goldmann ,S.171.

[4] Ernst Bloch(1963): Avicenna und die Aristotelische Linke, Suhrkamp, S.30.

[5] ebd.: S.45.

[6] ebd.: S.62.

[7] FERNAND BRAUDEL ( 1995):A HISTORY OF CIVILIZATIONS ,PENGUIN BOOKS ,S.84.

[8] LESLIE LISOON ZITÄT NACH BASSAM TIBI , KREUZZUG UND  DIJHAD, GOLDMMAN, S 184.

[9] THE INVENTION OF TRADITION EDITET BY ERIC HOBSBAWM and

TERENCE RANGE, CAMBRIDGE , 2004.