معشوق رحیم 

14-12-09

 

درمانده گی "روشنفکر"

 

به پاسخ محترم شریف سنجیده

 

 

"مردم فکر میکنند که برای طبقه ی خود میمرند، اما آنها جان خود را به خاطرتن پرورهای

مفتخوار حزب از دست میدهند. مردم فکر میکنند که برای وطن خود میمیرند، اما آنها برای صاحبان سرمایه جان میدهند. مردم فکر میکنند که برای آزادی های فردی میمرند، اما آنها برای سود و سرمایه جان های خود رای میدهند.مردم فکر میکنند که به خاطر پرولتاریا میمیرند، اما آنها برای بیوروکرات های آن جان خود را میدهند. مردم فکر میکنند که به فرمان دولت میمرند، اما مردم به خاطر پولی که آنها در کنترول خود دارند میمیرند.  مردم فکر میکنند که به خاطر ملت خود میمیرند، اما آنها برای باندیت هایی جان خود را ازدست میدهند که ملت را به گروگان گرفته اند. مردم فکر میکنند که چرا مردم  هنوز درهمچون تاریکی و ابهام فکرمیکنند. فکرکردن؟ مردن؟ ... چی زمانی خواهد بود که به جای این همه  درس زنده گی کردن را بیآ موزیم؟"

                                                                        (هربرت مارکوزه)         

                                                                              

 

عزیز نویسنده ی به نام  شریف سنجیده بسیار لطف نموده اند نوشته ی را که چندی قبل تحت عنوان

 "رگه های استبداد در چیستان دموکراسی" در سایت گفتمان به نشر رسیده بود زیر ذره بین "نقد" گذاشته اند که قلبا ً از ایشان تشکرمیکنیم از اینکه وقت گرانبهای خود را صرف خواندن این نوشته ی به قول خود شان کودکانه وعامیانه که مملو از چرندیات میباشد کرده اند و از آن گذشته آنرا به نقد هم کشیده اند. این نوشته ی آقای شریف سنجیده در سایت انترنتی بابا به نشر رسیده که علاقه مندان میتوانند آنرا مطالعه نمایند.

دوست عزیزما البته در کنار گله وشکوه های زیادی دیگر که دارند، که هر کدام آنرا درجایش به بحث خواهیم گرفت، یکی هم این است که من همه تعریف های دمکراسی را ساده اندیشانه به طاق نسیان گذاشته ام.  و در جای دیگر کمی احساساتی هم شده اند از این که من ِ ریفورمیست و عوام فریب که لاف چیز فهم بودن را هم میزنم با ساده اندیشی از دموکراسی خالص یا ناب دفاع میکنم و با ترجمه تحت الفظی مفهوم دموکراسی اکتفا میکنم بدون در نظر گرفتن تضاد ها ومبارزه ی طبقاتی.

 

البته باید یاد آور شوم که احساسات دوست گرامی ما که ناشی میشود از عشق به وطن ومردم واز اعماق قلب شان درسراسر نوشته شان فوران میکند برای من قابل درک و قابل قدر است و هیچ اعتراضی ندارم.

حال برمیگردیم به اصل مطلب. آقای شریف سنجیده با آنکه گله مند اند از اینکه که من همه تعریف های دموکراسی را پشت پا زده ام اما خود هیچ نوع تعریفی از دمواکراسی ارایه نکرده اند و به جای آن البته به فکر خود شان دو تعریف دموکراسی را که شاید به نظر ایشان بسیار جامع و مدرن هم هستند  در مقایسه با دید قرون وسطایی من  از تعریف دمو کراسی در نوشته خویش نقل کرده اند تا هم کمبود  های من و هم عقده های خود را مرفوغ کرده باشند. البته این دو تعریف هم  به قول خودشان از متفکرین که مربوط به طبقه من میشود انتخاب نموده اند.  این دو "تعریف" را که یکی از روسو و دیگری هم از سامویل هانتنگتون میباشند در ذیل می آوریم تا بعدا ً آنها را به بررسی بگیریم.

 

تمام افراد بشر آزاد ومساوی خلق شده اند وهیچیک ازآنها بر دیگری بر تری نداردوحق ندارد بر همنوعان خود مسلط شود ونیز زور ایجاد هیچ حقی نمیکند تنها چیزی که میتواند اساس قدرت مشروع وحکومت بر حق را تشکیل دهدقراردادهائی است که برضایت بین افراد بسته شده باشد. "روسو"

 

قبل از اینکه درمورد به اصطلاح این دو تعریف بپردازیم میخواهم برای دوست گرامی ام یاد آور شوم  که اگر این جملات را که شما به مثابه ی تعریف دموکراسی آورده اید به عنوان تعریف دموکراسی بپذیریم میتوانیم به تعداد آدم های روی زمین تعریف دموکراسی داشته باشیم.

ما زمانیکه از تعریف چیزی صحبت میکنیم باید نخست خود واژه تعریف را تعریف بکنیم. اگر دوست گرامی ما از همه تعریف های که از ارسطو و افلاطون گرفته تا هابز و لاک و ویتگنشتاین وده ها متفکر دیگر که در  مورد خود کلمه ی تعریف کرده اند  بگذرند، با یک نگاه کوتاه به یکی از لغت نامه های زبان فارسی یا انگلسی در خواهند یافت که این جملات بیانات ایست که خواسته ها وآرزو های این متفکرین را انعکاس میدهد نه تعریف دموکراسی. به عین ترتیب من و تو هم میتوانیم آرزو ها وآرمان های خود را ابراز بکنیم و بگوئیم که ازدموکراسی چه خواسته هایی داریم. منتها اینها همه دموکراسی های آرمانی من وتو خواهند بود نه تعریف جامع ومانع دموکراسی.

حال فرض میکنیم که این اینها تعریف های جامع دموکراسی اند وبنا ً آنها را  با همه احترام که به این متفکرین دارم به برسی میگیریم. امید وارم که دوست ما از این گستاخی که میکنم آزرده نشوند.

 

به گفته ی روسو تمام افراد بشر آزاد و مساوی خلق شده اند.

این ادعا که ریشه ی آنرا در ادیان ابراهیمی میتوان یافت ادعایست کاملا ً بیجا. همه میدانیم که افراد بشر نه مساوی خلق شده اند ونه هم آزاد. هر انسانی که چشمانش درست کارکند میتواند ببیند که یکی ضعیف خلق میشود و دیگری قوی، یکی سالم به دنیا میا ید و دیگری بیمار ومعیوب، یک نابغه ودیگری هم دیوانه. و اگر چنین نبود پس همه باید مانند روسو فیلسوف میبودند ویا هم مانند من کودکانه مینوشتند.

به همین ترتیب هم مساله ً آزاد به دنیا آمدن است. اگر آزادی را نقطه ی مقابل وابسته گی قبول بکنیم پس میبینیم که همه ی افراد بشرچه از نظر مادی وچه هم از نظر فکری از زمان پا گذاشتن به دنیا وابسته به خانواده و جامعه ی میباشند که درآن به دنیا می آید. نه نام خود را خود انتخاب میکند ونه دین ومذهب وزبان وطرز لباس پوشیدن وغذا خوردن خود را ،همه چیز های اند که بالایش تحمیل میشوند و تا زمان مرگ هم از این وابسته گی به صورت کل آزاد نمیشوند.  به هر صورت حال اگر برای چند لحظه این ادعای روسو را بپذیریم که هم افراد بشر آزاد وبرابر خلق شده اند سوالی که دامن این ادعا را خواهد گرفت این است که اگرهمه با هم برابر اند و یکسان آزاد اند پس چگونه امکان دارد که یکی حق دیگری را بخورد، چگونه امکان دارد که یکی بر دیگری مسلط شود چون همه از یک نوع هوش وتوانایی برخوردار اند. وبا ز اصلا ً اگر همه یکسان آزاد اند پس چی ضرورتی به قرار داد اجتماعی است. گرچه میشود این بحث را بسیار طولانی ساخت اما فعلا ًبه هیمن اندازه بسنده میکنیم. اما چیزی را که میخواهم رویش تاکید کنم این است که موضوع آزادی و برابر خواهی ویا هم عدالتخواهی همه خواسته های انسانها اند نه اینکه خواست طبعیت و یا جبر تاریخ باشند.

آزادی خواهی وبرابری خواهی فقط زمانی ارزش و اهمیت دارد که به عنوان یک خواست انسانی مطرح شود. نه اینکه چون قانون طبعیت است ویا اینکه از جانب یک نیروی ماورای طبعیت چنین حکم شده است ویا هم اینکه علم ویا تاریخ چنین چیزی را امر میکند و آن هم علمی که درهیچ آزمایشگاهی علم بودنش به اثبات نرسیده است. واز جانب دیگر اگر ما آزادی وبرابری را به این سبب میخواهیم که این نیرو های یاد شده آنرا برای ما فرمان میدهند و نه اینکه خود ما به عنوان یک خواست وضرورت انسانی آنرا پزیرفته ایم این معنی را را هم میدهد که اگر علم خلاف آنرا هم حکم کند من ِ بی اراده باید از آن پیروی کنم وحتی زشت ترین اعمال را انجام بدهم چون علمی است وعلم چنین حکم میکند.

 

حال میپردازیم به فرمایشات سامویل هانتنگتون که آقای شریف سنجیده به عنوان تعریف جدید دموکراسی پیشکش کرده اند.

نظامی که به مخالفان اجازه شرکت در انتخابات را نمیدهدیا مخالفان را در فشار میگذاردواز فعالیت آنان جلوگیری وانتشارات آن هارا سانسور میکندویا پخش آنهارا مانع میشودویا آن که در رای هاوشمارش آنها تقلب روامیدارد دموکراتیک نیست. " سامویل هانتینکتون"

 

گفته های هانتنگتون در مورد دموکراتیک بودن یک نظام به این شباهت دارد که مثلا ًبگوییم که هر ماده ی که هشتاد و پنج در صد بدن انسان را تشکیل ندهد و یا در صد درجه سانتی گراد به بخار تبدیل نشود ویا در صفر درجه سانتی گراد منجمد نشود آب نیست. این تعریف نمیگوید که آب چی است بلکه میگوید که آب چی نیست. بنا ً هیچ  کمکی در شناخت آب نمیکند چرا که ما هزارو یک چیز دیگری را هم میتوانیم نام ببریم که آب نبودن یک ماده را نشان میدهد. واما اگر بگوئیم آب ماده ایست که از دواتم هایدرجن و یک اتم اکسیجن ترکیب شده است دیگر مشکلی بجا نمی ماند به شرط آنکه قبلا ً تعریف مشخصی از هایدروجن و اکسیجن داشته باشیم.

بنا ً بیانات سامویل هانتنگتون هم چیزی در باره دمکراسی نمیگوید بلکه هر آنچه گفته است در مورد دموکراتیک نبودن نظام است. به گونه ی مثال اگر بنا بر گفته های او یک نظام به مخالفان خود اجازه شرکت در انتخابات را بدهد و نشرات آنها را هم سانسور نکند و در شمارش آرا هم تقلب نکند نظام نظام دموکراتیک است و هیچ تفاوتی نمیکند اگر که همین نظام تمام داریی های عامه را صرف عیش ونوش کند و یا صد ها عمل زشت دیگری را انجام بدهد چون این اعمال در "تعریف" هانتینگتون ذکرنشده اند.

اما اگر بگوئیم دموکراسی عبارت از حاکمیت مردم است دیگر به هیچ مشکلی مواجه نمیشویم به شرط آنکه قبلا ً تعریفی برای واژه ی مردم و حاکمیت داشته باشیم. اگر بگوئیم که مثلث شکلی است که از سه ضلع وسه زاویه تشکیل شده است باید نخست تعریفی برای ضلع و زوایه داشته باشیم و الی تا ابد هم مفهوم مثلث را نخواهیم فهمید.

به نظر من جامع ترین تعریف دموکراسی عبارت از حاکمیتی است که توسط مردم  بر اساس یک قرار داد بوجود می آید. البته قراردادی که بر اساس آرای آزاد انسان های یک جامعه بوجود می آید نه از طریق لوله ی تفنگ و با زور سرنیزه.

به قول آقای سنجیده مشکل من اصلا ً با مفهوم کلمه مردم است چرا که من اشراف یونان را در شمار مردم می آورم نه برده ها را، درحالیکه اکثریت را تشکیل میدادند و به همین سبب هم حاکمیت اشراف یونان را به عنوان دموکراسی ایدیال پذیرفته ام. نخست از همه این کشف بزرگ دوست گرامی ام را برایش تبریک میگویم ازاینکه  بعد از دو هزارسال موفق شدند تا بدانند که دموکراسی یونان یک حکومت اشرافی بود نه حاکمیت مردم.

اگرراستی هم مشکل من این باشد که کلمه ی مردم را عبارت میدانم از مجموع انسان های که در یک جامعه به سر میبرند بدون در نظر گرفتن رنگ پوست،  جنس، طرز فکر، طبقه، مذهب، سن، نژاد ویا هر گونه تقسیم بندی دیگری.  پس در رفع این مشکل هیچگونه تلاشی نخواهم کرد، بگذارید این مشکل همیشه با من همراه باشد. این که اشراف یونان خود را مردم میدانستند و برده گان را نه، همان قدر قابل فهم است که آقای شریف سنجیده طبقه ی "خود را" مردم میداند و متباقی انسان ها را حتی از انسان بودن هم خارج میسازند چراکه فقط جامعه ی که طبقه ی ایشان یعنی "مردم" بر سر قدرت باشند جامعه ی انسانی است و دیگر همه جوامع بشری جامعه ی گوسفندان است.

اما زمانیکه اکثریت انسان های یک جامعه تصمیم میگیرند تا کودکان ویا خارجی ها را از ابراز رای و شرکت د ر تصمیم گیری های سیاسی (مردم بودن) محروم بسازند، ومن هم چون اصل اکثریت و اقلیت را پذیرفته ام نا گزیرم این تصمیم را بپذیرم، به معنی این نیست که من از آن تعریف که از واژه ی مردم کردم عقب نشینی کرده باشم. مردم برای من در هر صورت همان چیز است که گفتم بنا ً برای  برآورده شدن این خواست خود باید مبارزه کنم تا اینکه اکثریت را قناعت بدهم. و البته این نکته را هم در همین جا میخواهم یادآور شوم که برای کسانی که فقط سیاه وسفید را دیده میتوانند و بی نهایت رنگ دیگری که بین این دو وجود دارد نمیتوانند ببینند مشکل خواهد بود که دموکراسی سیاسی را جدا از سیستم ها ومکاتب اقتصادی ببینند. و مسلما ً این را هم نمیتوانند درک کنند که انسانها سیستم های اقتصادی را به وجود می آورند نه عکس آن.    

برای آقای سنجیده هنوز بسیار مشکل است تا بدانند که واژه ها  فقط در بستر زمانی و مکانی شان و یا به قول ویتگنشتاین در بازی های زبانی قابل فهم اند. ایشان برایم توصیه میکنند که من نباید بیمارگونه وکورکورانه  واژه های سیاسی را که نظام ها بالای خود میگذارند قبول کنم بلکه باید محتوای آنها را ببیینم که چگونه اند. گرچه به قول دوست گرامی ما نوشته قبلی من  به سویه کودکان پنج ساله نوشته شده بود اما می بینم که درک برخی از قسمت های آن با همه ساده گی اش برای این دوست دانشمند ما  سنگینی میکند. واژه های که به عنوان نام بالای چیزی گذاشته میشوند ضرور نسیت که محتوای آن پدیده را هم بیان بکند. بلکه این تعریف یک شی یا پدیده است که باید محتوای آن شی را باز گو کند. بگونه ی مثال این که کشوری کلمه ی هندوستان را بالای خود گذاشته است به این معنی نیست که همه انسان های که در آن سر زمین زنده گی مکنند هندو هستند. به همین ترتیب هم اینکه شما واژه ی سنجیده را بالای خود گذاشته اید به این معنی نیست که من شما را شریف نا سنجیده خطاب کنم. ولو هر قدرهم نا سنجیده بنویسید، و لو اینکه هنوز مفهوم واژه  تعریف و تفاوت آن را با اسم  ندانید، و هر قدر هم بد و رد که برای من بگوئید باز هم  چون شما همین اسم را برای خود انتخاب کردن اید من شما را  شریف سنجیده مینامم. به همین صورت هم هرماست مالی که صورت بگیرد تا مثلا ً نام های را که روسیه ی سوسیالست  و چین کمونست برای خود انتخاب کرده بودند وثبت تاریخ هم شده است، طور دیگری جلوه بدهند سودی ندارد مگر اینکه ما در تعریف های که از سوسیالیسم وکمو نیسم داریم تجدید نظر بکنیم. و یا هم گروهی را که خود را طالب نامیده است و لو اینکه صد بار هم مانند آقای روستارترکی اعمال زشت آنها را مقاومت مردم وآزادیخواهانه جلوه بدهیم سود ندارد چون آنها خود این نام را انتخاب کرده اند.

نویسنده محترم همچنان از من پرسیده اند تا تفاوتی را که بین رژیم جمهوری اسلامی ایران و جمهوری اسلامی افغانستان است نشان بدهم. در پاسخ همینقدر میخواهم بگویم که نویسنده ی ما یا اینکه در داخل افغانستان به سر میبرند و هیچ گاه از آنجا خارج نشده اند و یا هم در یکی از کشوهای غربی مصروف خورد ونوش هستند( نویسنده را نمیشناسم ویا هم اینکه درموضع امنی سنگرگرفته اند و از پس نقاب مستعار فیر میکنند.). و الی کسانی که یک هفته را هم در ایران زیر کنترول آخوند ها گذاشتانده باشد چنین سوالی را مطرح نمیکند.

اینکه آیا حکومت کرزی با وجود شرکت جنایت کاران که  آقای سنجیده نام برده ان دموکراسی است یا نی موضوع ایست که در همان نوشته توضیح دادم بنا ً تکرار آن ضرور نیست. اما واقعیت این است که  دوست گرامی ما اصلا ً با اصل دموکراسی و انتخابات واز این گونه چیز ها سر آشتی ندارند چه امریکا در افغانستان باشد و چه هم نباشد. چرا که اگر پاک ترین انسان را هم به جای این جنایت کاران بنشانیم باز هم دوست ما آنها را خاین وجانیت کار مینمامد. در جای از نوشته خود از تقلب در انتخابات یاد کرده اند. اما اگر این دوست ما راستی هم صداقت و راستی را زیر پا نمیکنند، باید با جرعت اظهار نمایند که بر خلاف آنهای که پیروزی این انتخابات را آرزو داشتند ایشان مانند طالبان و حکمتیار دست به دعا بودند تا این انتخابات ناکام شود وطبعا ً از این که تقلب صورت گرفته است نا راحت نیستند بلکه لذت میبرند و تا هرآدمی که نام دموکراسی را به زبان بیاورد آنرا به رخش بکشند.

در پارادایم فکری که این دوست ما خفته اند و میراث میتافیزیکی که از هیگل برایشان رسیده است باید در هر جا و هر چیزی تضاذ ها را جستجو کنند. جای که تضاد ها را نیافتند باید مانند مسلمانان که سالانه به زیارت حج میروند ودر آنجا شیطان اعمال خود را سنگسار میکنند، همچون چیزی برای خود بتراشند تا همه نا توانی ها و درمانده گی های خود را به گردن آن بیاندازند. و یا هم این تضاد را اگر در هیچ جای نیافتند در چهره بهترین دو ستان وهمسنگر های خود جستجو کرده آنها را به اتهام اینکه چون فلان واژه را از" کتاب مقدس"غلط  تفسیر کرده اند جز عناصر ضد انقلاب ویا نوکر امپریالیزم بدانند. و اگر بازاین کار هم میسر نشد شاید در برابر آئینه بیاستند و چهره ی خود را به عنوان ضد خود سیلی کاری نمایند چون سیستم تضاد ها یا دیالکتیک(خدای هیگلی) همچون چیزی را امر نموده است.

 

گرچه در همان نوشته قبلی تذکر داده بودم که منظورم توضیح برداشت شخصی ام از دموکراسی است و همچنان یاد آور شده بودم که مو ضوع قوای خارجی در افغانستان مساله ی جدا است و ربطی به این بحث ندارد. اما باز هم میبینم که آقای سنجیده فقط عاشق یک چیز اند یعنی امپریالیزم امریکا.

واقعیت این است که با وجود همه ددمنشی ها، وحشی گری ها، کشتارها  وبمباردمان های که امریکایی ها در افغانستان کرده اند و یا هنوز هم میکنند یک نقطه ی مثبت هم در پس این همه جنایات وجود داشته است که اگر همه ی مردم از آن فیض نبرده اند یک عده معدودی حد اکثر مفاد را برده اند. و آن اینکه برای یک عده ی که راه گم شده بودند ویا هم به خواب زمستانی فرورفته بودند دوباره جان تاره بخشید تا در هر میدان بحث که عقل شان کوتاهی کرد وکوتاه آمدند این کلاه نوکرمنشی امپریالیستی را که ساخته وبافته اند برسر دیگران بگذارند.

آقای سنجیده همچنان گله مند هستند که من فقط نیم رخ حقیقت را اعتراف کرده هم. راستش این است که من فکر کردم نیمرخ دیگر حقیقت را دوست گرامی ما خود میدانند. و الی در پهلوی جنایات امریکا وهیتلر از کشتار اردوگاه های کار در سایبریا  و کشتار انقلاب فرهنگی چین هم مینوشتم. این امریکا ستیزی و هرفرد  را به امپریالیزم امریکا متعلق دانستن زمانی قابل قدر بود که آقای سنجیده فقط یک بار به خود جرعت میدادند وصادقانه در پهلوی تجاوز و اشغال های امریکا اشغال هفتاد ساله کشور های آسیای میانه توسط شوروی سوسیالست را ویا اشغال سرزمین های تبت توسط چین کمونست و دها مورد دیگر را محکوم میکردند.چرا که برای ایشان فقط یک بام ویک هوا وجود دارد نه مانند مند یک بام و دو هوا.

و در اخیر هم چون به قول ایشان من از درک جامعه انسانی دیگری هم که وجود دارد عاجز هستم  و موش هم زائیده ام  میخواهم که این دوست ما لطف نموده آدرس این جامعه ی انسانی را، اگرکه در جای دیگر غیر از ذهن آشفته ی ایشان ویا در میان اوراق کتاب ها وجود دارد برایم بنویسند تا من هم از فیض آن مستفید شوم.