معشوق رحیم

19-10-09

رگه های استبداد در چیستان دموکراسی

 

یکی از روش ها ی خوب و شاید هم ساده ی شناخت پدیده ها از طریق درک و شناسایی پدیده هایی میسر میباشد که در نقطه ی مقابل آنها قرار داردند. به گونه ی مثال روز ویا روشنی فقط زمانی قابل فهم و درک شدنی است که ما چیزی بنام شب یا تاریکی هم داشته باشیم. به همین ترتیب سخن گفتن از عدالت زمانی قابل فهم است که ما در مقابل اش پدیده به نام بی عدالتی را بشناسیم در غیر آن سخن گفتن از عدالت بی معنی خواهد بود. پس دموکراسی راهم زمانی میشناسیم و قدر میکنیم که ما استبداد را شناخته باشیم وبه ویژه اینکه با تن وجان خود حس کرده باشیم. درغیرآن دموکراسی برای ما  چیزی مانند سیمرغ و کوه قاف و سبزپری وسرخ پری باقی خواهد ماند که لحظات بی کاری خود را در ارمان و آرزویش بسر ببریم. بنا ً به هر پیمانه ی که ما این عناصر و رگه های استبداد و استبداد زایی را درهر جایی و در زیر هر نقابی که خود راپنهان کرده باشند، شناسایی نمائیم به همان اندازه دموکراسی و ارزش های آنرا میتوانیم بشناسیم  و قدرگذاری کنیم.

    هدف از این نوشته البته در قدم اول روشن ساختن مفهوم دموکراسی است. گرچه خود این مقوله همه چیز را در مورد خود به وضاحت بیان میکند و حاجت به پرگویی و فلسفه بافی ما نمیگذارد. اما از آن جاییکه تعداد از چیز فهم های ما کمر را آگاهانه و یا هم نا خود اگاه برای مغشوش ساختن و غبارآلود کردن فهم این مقوله بسته اند و از این طریق مردم را به جای آگاه  ساختن و آگاهی دادن سالم، در گرداب ندانم کاری ها گرفتار کرده اند  تا یک بار دیگر آغوش خود را برای پذیرش استبداد  باز نمایند. خود را نا گزیر دیدم تا این چند سطر را بنویسم  و همچنان ببینیم که چگونه استبداد و د یکته کردن خود را پوشش کلمات دلپذیری چون آزادی، عدالت، استقلال و... پنهان میکنند. ودر اخیر هم به صورت غیر مستقیم به این پرسش  جواب خواهیم داد که آیا نظام موجود در افغانستان یک نظام دموکراسی است یا نه؟

 

    با خیال آباد های که هر کدام به ذوق وسلیقه ی خیال پرور خویش از دموکراسی طرح، و در ذهن های خیالباف خویش تعمیر کرده ایم نه تنها باعث ایجاد سردرگمی در بین مخاطبین خویش شده ایم بلکه خود را هم به تاریکخانه هایی پرتاب وغرق کرده ایم که هر کوشش و کورمالی که میکنیم نمیتوانیم خود را آن نجات بدهیم. وبد تراز آن هم اینکه این قصر های خیالی ما توان مقاومت در برابرجزئی ترین وزش باد را هم نداشته، به لرزش میافتند و به زمین میخورند.

     همان طوریکه از روی عادت ویا هم از سرطبع شاعرانه ی که داریم القابی چون شیرآغا وگل آغا و ده ها آغای دیگر را تولید و در کنارنام خود پیوند میزنیم، به عین ترتیب دموکراسی هم از این استعداد تشبه ساز واستعاره پرداز ما بی بهره نمانده است والقابی چون دموکراسی قلابی، دموکراسی تاجدار، دموکراسی نقابدار، دموکراسی نیم بند، دموکراسی چپن پوش، دموکراسی چادری پوش، دموکراسی ریشدار، دموکراسی کاذب، دموکراسی مردمی، دموکراسی ملی، دموکراسی مترقی، دموکراسی بورژوازی، دموکراسی کارگری، دموکراسی واقعی، دموکراسی امریکایی، دموکراسی وارداتی  وده ها نوع دیگراز دمکراسی را شناسایی ولقب گذاری کرده ایم و مطمئن هستم که با این استعداد خارق العاده و سرشاری که ما داریم ده ها نام و لقب جدید وبکر دیگر را هم میتوانیم برای دموکراسی و یا هر مقوله دیگری که بسیار خوش ما بیاید و یا هم ازش نفرت داشته باشیم تهیه ببینیم.

 

      معمولا ً در مورد دموکراسی هرنوشته ی را که میخوانیم و یا هم هرگفتکویی را که میشنویم نخست با تاریخچه ی مختصر، و گاهی هم بسیار بی سر وبی پا، آغاز میشود. بعد نام چند تن از نظریه پردازان دموکراسی، معمولا ً غربی، آورده میشود. به دنبال آن با کمک نیروی تخیل  تصویری کاملا ً ذهنی از دموکراسی به وجود آورده میشود و به تعقیب آن این تصویر ذهنی را با شرایط افغانستان مقایسه مینمایند تا دریابند که آیا نظام موجود در افغانستان یک نظام دموکراسی است یا نه. و در اخیر هم نتیجه گیری که میشود این است که یا دموکراسی اصلا ً نمیتواند کارآه وحلال مشکلات باشد. و یا هم اینکه دموکراسی نظامی است که توسط آن میتوان یک جامعه انسانی را بوجود آورد، اما مجریان کنونی آن این کارآیی را ندارند، بنا ً دموکراسی را بد نام ساخته وصدمه زده اند. و در واقعیت میخواهند بگویند که اگر جلو همه چیز به دست ما داده شود دموکراسی ثمر خواهد داد.  نتیجه گیری که نه سیخ بسوزد ونه هم کباب وبه عبارت دیگر هم خدا را خوش میسازند و هم خرما را میخواهند به دست بیاورند. 

 

     در مجموع میتوان این طرز دید ها را به دو دسته تقسیم کرد. یکی آنهایی اند که دموکراسی را در فاحشه خانه های اروپا و بمباردمان و دیگر وحشی گری های نظامیان امریکایی خلاصه کرده ودموکراسی را پوششی میدانند برای اجرای همچون اعمالی.  دوم آنهایی اند که در چهره دموکراسی همان بهشت را میبینند که به گونه های مختلف برای شان وعده شده است. گرچه اختلاف شدیدی درطرز فکراین دو دسته وجود دارد اما یک چیزی که هردو با هم مشترک دارند همان آرمانگرایی و ایدیالیزم تب آلود ی میباشد که هر دو را از درک واقعیت ها نا توان ساخته است.

     از انواع واقسام دموکراسی های که در سطور بالا نام بردیم یکی هم "دموکراسی واقعی" است. آنهایی که این اصطلاح را به کار میبرند با آنکه واژه ی واقعی را در کنار دموکراسی میگذارند در واقع منظور شان یک دموکراسی آرمانی ایست که در ذهن خود خلق کرده اند و یا هم دیگران در اذهان شان ترزیق کرده است، و هیچگاه به واقعیت تبدیل نشده است ونمیشود. از طرف دیگر ما چیزی را واقعی میگویم که واقعیت داشته باشد یعنی از ذهن ما بیرون آمده و به واقعیت تبدیل شده باشد.  یا هم در بیرون از ذهن ما وجود داشته باشد و بعداً به ذهن ما داخل شده باشد.  در غیر آن تا زمانی که چنین نشود همیشه به صورت یک آیده و آرمان باقی میماند. اگر از این افراد پرسیده شود که این دموکراسی واقعی کدام است و در کدام کشور واقعیت یافته است هیچگاه جوابی از آنها شنیده نخواهد شد. به جزاینکه چند مقوله دیگری مانند عدالت اجتماعی، آزادی، استقلال و... را هم به آن پیوند بزنند و به اصطلاح خود وهمچنان دیگران را دنبال نخود سیاه بفرستند. دنبال نخود سیاه فرستادن به این معنی که این مقولات به نوبه خود نسبی  وبنا ً جنجال بر انگیزاند وتوافق بر سر تعریف واحد از آنها دشوار.

    اگراز شیوه معمول که خاصه ی ملا ها وآخوند هاست یعنی  اینکه از این یا آن فیلسوف یا دانشمند نقل کنیم که در مورد دموکراسی چه فرموده است، بگذریم  . وبه جای اینکه این  گفته ها را به مثابه حقایق مطلق و خلل نا پذیر بپذیریم، بببینیم که ما خود از موکراسی چی برداشت و چی خواستی داریم شاید به نتیجه ی بهتری دست بیابیم. مسلما ً که بدون شناخت  نظریات متفکرین هم از آنهایی که مخالف دمکراسی هستند و هم موافقین آن، ما به جایی نخواهیم رسید. اما تفاوت بسیار وجود دارد میان اینکه ما این نظریات را برای آگاهی بیشتر خویش وبه مثابه ی مواد خام روند اندیشیدن استفاده کنیم تا اینکه ما این گفته هار طوطی وار از بر کنیم.    

     بنا ً اگر تمام تعریف های که از دموکراسی شده است به کنار بگذاریم و به زبان بسیار ساده و خودمانی صحبت کنیم  مفهوم دمکراسی چیزی دیگری نیست مگر همان حاکمیت مردم، ویا مردم سالاری. و گیریم هم اینکه این مفهوم به این ساده گی که گفتیم نباشد باز هم ما همین حد اقل و ساده گی آنرا میپذیریم تا نقطه ی آغازی برای خود داشته باشیم.  اینکه در یونان باستان برده ها حق رای نداشتند وبنا ً در جمع مردم به شمار نمی آمدند و یا هم در اروپای یک قرن قبل زنان از حق رای دهی و شرکت در تصمیم گیری های سیاسی محروم بودند هیچ  خدشه ی به مفهوم و معنی دمکراسی وارد کرده نمیتواند. این موضوعی ایست که مربوط میشود به یک  زمان معین و طرز دید و طرز برخورد که آنها دربا مفهوم  مردم  و حاکمیت داشتند. به این معنی که یا برده ها و زنان را اصلا ً درشمارمردم نمی آوردند ویا هم اینکه آنها را ناقص العقل  و نا توان تر از آن میدانستند که بتوانند در تصمیم گیری های مهم سیاسی سهم داشته باشند. اما این مسائل  را زمانی  بهتر درک خواهیم کرد که این موضوعات را در بستر زمانی  ومکانی شان مطا لعه بکنیم.

همانطور که در حال حاضر با گروه های خاصی چنین برخورد میشود و هیچگاه هم برای ما پرسش برانگیز نبوده است.  به طور مثال همه آنهایی که در سن زیر هژده سال قرار دارند از ابراز رای و شرکت در تصمیم گیری های سیاسی محروم اند اما برای ما هیچ مساًله ی نیست. به همین صورت خارجی های که تابعیت یک کشور را ندارند از این حق محروم اند. و حتی مترقی ترین های ما هم چنان در طلسم وطنپرستی گرفتار اند که حاضر نخواهند بود این حق را به یک تبعه خارجی که در کشور شان زنده گی میکند بدهند با آن که از بام تا شام سنگ انسان دوستی را به سینه میکوبند.     

     پس اینکه تعریف ها و تفسیر های زیادی از دموکراسی شده است یا میشود بر میگردد به اختلافی که بر سر مفاهیم حاکمیت و مردم وجود دارد. به طور مثال یکی کلمه ی مردم را به امت اسلامی مساوی میداند. دیگری فقط کارگران را تحت عنوان مردم به حساب می آورد و باز یکی هم فقط سرمایه دارن را مردم میداند و برده ها و یا زنان را درشمار مردم نمی آورد. و با ز دیگری که البته اکثریت هم با آن موافق اند کودکان را از شمار کسان که حق رای و شرکت در تصمیم گیری را دارند خارج میسازد. اما از این برخورد های گروهی و سلیقوی که بگذریم و تمام انسان هایی را که در یک جامعه زنده گی میکنند به عنوان انسان هایی بشناسیم که دارای حقوق مساوی اند، اگر که حق وحقوقی وجود داشته باشد و همه را در تحت عنوان مردم به شمار بیاورم و حاکمیت را هم به همان مفهموم رایجش یعنی داشتن یک نظام بپذیریم، و اگر آنرا بازبه زبان ساده ی خود بیان کنیم  دموکراسی میشود حاکمیت مردم. یعنی در یک جامعه ی که مردم خود برای خود یک نظام را بوجود میاورند و مهم تر ازآن اینکه هر زمانی که خواسته باشند به همان طریق که این نظام را بوجود آورده اند با استفاده از همان طریق هم بتوانند این نظام را  تغیر بدهند، میشود گفت که در این جامعه حاکمیت مردم  یا دموکراسی وجود دارد. که البته یگانه راه دست یافتن به این معمول همان پذیرفتن میکانیزم اکثریت و اقلیت است که از طریق ابراز آزدانه ی آرای مردم بوجود می آید. ممکن است راه های بهترازاین هم وجود داشته  باشد اما شاید من از آگاه  نباشم.

     توجه داشته باشیم که هرپیش شرط دیگری چون عدالت اجتماعی، آزادی، ملی بودن، مردمی بودن  یا هم کارگری بودن دموکراسی خود یک نوع دیکته کردن و قبولاندن خواست ها و آرمان های شخصی و سلیقوی خود ما میباشد. این ها همه مفاهیمی اند که تعریف مشخص و پذیرفته شده از جانب همه ندارند. در یک جامعه ی که عقاید وطرز فکرهای مختلفی وجود داشته باشد مسلما ً که براداشت های متفاوتی هم از این مفاهیم وجود دارد. شاید گفته شود که عدالت و آزادی چیزهایی اند که مانند آفتاب واضح وروشن اند و هیچ کس نمیتواند روی آن اختلاف داشته باشد. اما اگر دقت کرده باشیم می بینیم که همین مفاهیم  بسیار ساده و روشن در طول تاریخ با عث چی اختلا فات و خون ریزی های که نشده است. برای یکی عدالت همان مفهوم چشم در مقابل چشم و دست در مقابل دست را دارد. در حالیکه برای دیگری برابری در همه ی ابعاد های زنده گی میباشد و باز یکی هم عدالت اسلامی آرزو میکند و به همین ترتب هم مفهوم آزادی است، که حد و مرز آن برا ی هر کدام فرق میکند و اصلا ً نظامی را نمیتوان سراغ کرد که خود را عادل نداند و بنام عدالت و آزادی مردم را از دست یابی به یک زندگی انسانی محروم نساخته باشد. به هر صورت این موضوعات را در نوشته ی دیگر به بحث خواهیم گرفت.

    اما منظور این است که هرگاهی که ما این پیش شرط ها را در کنار دموکراسی پیوند بزینم نه تنها اینکه به جایی نمی رسیم بلکه این خود نوعی از دکته نمودن وقبولاندن خواسته های خود بر دیگران است. اینکه همه عدالت و آزادی میخواهند  به این مفهموم نیست که همه یک نوع برداشت از عدالت دارند ویا همه یک چیز میخواهند که اگر چنین میبود اصلا ً  هیچ مشکلی برای ما باقی نمیماند ونه هم  به دموکراسی ضرورت میداشتم. چرا که درآن صورت هر کسی که قدرت را به دست میگرفت عدالت را تامین میکرد. ما اگر دموکراسی را ضرورت داریم نه از برای آن است که هر چند سال بعد به پای صندوق های رای برویم و احمد یا محمود را به جای کلبی  یا مقصود برسر شانه های خود سوار کنیم. ما دموکراسی راضرورت داریم تر از طریق آن به عدالت و آزای و دیگر حقوق اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود برسیم. ما دموکراسی را ضرورت داریم تا ازطریق آن به استقلال برسیم، به استقلا لی که همه ی مردم مستقل باشند نه استقلال که در هشتاد یا نود سال اخیر داشتیم و فقط چند نفر محدود استقلال داشتند ویا مستقل بودند که هرطوری که دلشان میخواست عمل میکردند.

ما به دمکراسی ضرورت داریم تا از طریق آن بند ناف های خود را از قوم و قبیله ی خود ببریم و خود را به انسان های مستقل و آزاد تکامل بدهیم.

    توجه داشته باشید که عدالت آزادی ویا هر حق و حقوق دیگری که میخواهیم  فقط زمانی معنی دارد که قانونی وجود داشته باشد. عدالت فقط درموجودیت قانون قابل فهم است، جای که قانون نباشد عدالت وسخن گفتن از عدالت کاملا ً پوچ است. و قانون هم زمانی میتواند وجود داشته باشد که یک نظام وجود داشته باشد.

    ما نباید به دموکراسی مانند یک بسته ی مکمل نگاه بکنیم که به مجرد باز کردن این بسته وبه کار گرفتن آن همه خواست ها وآرزو های هزار ساله ی ما برآورده میشود. فراموش نکنیم که دموکراسی میتواند هتلرها را با کوره های آدم سوزی اش برای بشریت به ارمغان بیاورد همان طوری که هر نظام دیگری این قابلیت را دارد. دموکراسی میتواند بم اتم تولید و استفاده نموده و هزاران انسان را نیست ونا بود کند. دموکراسی میتواند قرن ها خون کشورهای جهان سوم را مانند جوک بمکد.  واما دموکراسی این امکان را هم  در اختیار ما میگذارد که را ه های غیراز این ها را انتخاب نمائیم. ما در یک دمو کراسی و از طرق روش های دموکراتیک است که به عدالت ها و آزدای های سلیقوی خود میرسم. در غیر آن مستبد ترین رژیم های دنیا هم به سیلقه و شیوه ی خاص خود شان عدالت میکنند و یک سلسله حقوق و آزادی هار هم به زیردستان خود میدهند.

    ما چون قرن و یا بهتر بگویم از زمانیکه تاریخ برای ما حکایت میکند در سایه استبداد زنده گی کرده ایم و امروز زمانیکه به طرف دیگران نگاه میکنیم به خصوص به کشور های غربی و دموکراسی های آنها، که بعضی اوقات هم ننگ و غیرت افغانی ما برای ما اجازه نمیدهد که به کارآیی این نظام ها اقرار کنیم و میخواهیم به هر شکلی که شده آنها را رد بکنیم، واما در طی دل آرزوی داشتن همچون نظام ها را در کشور خود میکنم، فکر میکنیم که دموکراسی یعنی رفاه، آزادی، وعدالت. طبعا ً که دموکراسی ویا هر نظام دیگری که این آرزو های دیرینه ی انسان ها را برآورده نسازد به پشیزی هم نمی ارزد. اما چگونه گی تامین این خواسته ها مربوط میشود به تلاش وحوصله مندی کسانی که این راه طولانی را انتخاب میکنند.

    حقوق اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، عدالت و آزای های شهروندی همه میوه های اند که نهال دموکراسی میتواند به بار بیاورد. و باز این بر میگردد به اینکه ما این نهال را چگونه پرورش میدهیم. آیا آنرا پس ازسبز شدن وپا گرفتن به جرم این که چرا میوه نمیدهد ریشه کن میکنیم و به دور می اندازیم و باز سال ها پس از آن غصه میخوریم و پشیمانی میکنیم و ازدهه ی دموکراسی یاد میکنیم. و یا اینکه که با حوصله مندی و بردباری ازآن نگهداری میکنیم تا اینکه بعد از ریشه زدن در اعماق زمین سخت وخشک فرهنگ ما برای ما میوه بدهد. ما نباید این میوه های دموکراسی را با خود نهال آن عوضی بگیریم. نهالی که با سبز شدن یکجا میوه هم بدهد، چیزی که بیشتر ما ها آرزو داریم و جود ندارد. مگر اینکه نهال میوه داری را از باغ همسایه بدزدیم ودر زمین سخت و شخم نه زده خود غرس نمائیم که چنین نهالی به زودی خواهد خشکید.

    باروری نهال دموکراسی در پهلوی آنکه  بسته گی به این دارد که ما چقدر زمین سخت فرهنگ خود را شخم زده ایم و یا حاضریم آنرا شخم بزنیم، و یا آنرا از گزند آسیب های خزنده گان و چرنده گان خودی و بیگانه درامان نگه داریم بر میگردد همچنان به مهارت باغبانی که این نهال را پرورش میکند. یعنی برگ ها ومیوه های پوسیده وگندیده را به دور میریزد وبه میوه های سالم زمینه رشد و انکشاف را مهیا میکند. و اگرکه چنین مهارت را ندارد باید باغبان را عوض کرد به جای سوختاندن نهال، کاری که ما در آن از مهارت خارق العاده برخوردارهستیم.

    از انواع واقسام دموکراسی های که در بالا نام بردیم، مانند دموکراسی ملی یا مردمی یا کارگری و یا هم بورژوازی نه تنها چیز های اند که ما مطابق ذوق و سلیقه ی خود ایجاد کرده ایم بلکه از نظر استفاده زبانی هم مغالطه های اند که  فقط به نظرما درست مینمایند. به گونه مثال دموکراسی مردمی را اگر به زبان خود بیان بکنیم میشود "حاکمیت مردم مردمی،" دموکراسی ملی میشود "حاکمیت مردم ملی" یعنی اینکه دو نوع مردم وجود دارد یکی ملی ودیگری غیر ملی. به همین صورت است دموکراسی کارگری که میشود "حاکمیت مردم کارگری" یا "حاکمیت مردم بورژوازی".

    واما گاهی هم چنین ادعا میشود که دموکراسی به تنهایی و به صورت ناب وجود ندارد. نخست این نوع طرز فکر بر میگردد به اینکه ما خود مستقل اندیشیده نمیتوانیم  بنا ً دموکراسی را هم مستقل از دیگر پدیده ها دیده نمیتوانیم. هما ن گونه که پای عقل خویش را از قبل به جایی بسته ایم  به همان صورت هم پای هر پدیده ی دیگر را به همان جا  میخواهیم ببندید. ما این موضوع را زمانی درک کرده میتوانیم که آزدانه اندیشیده بتوانیم و خود را از هر نوع پیش داوری مبرا ساخته باشیم.

و اما آیا نظام موجود در افغانستان یک نظام دموکراسی است؟

   پاسخ به این پرسش گرچه بسیار مشکل به نظر میرسد اما اگر ترس را کمی کنار بگذاریم چندان هم پیچیده نیست وباز بر میگردد به اینکه ما از دموکراسی چی نوع برداشتی داریم. آیا دموکراسی را چون بهشتی میبینم یا اینکه دموکراسی را به مثابه راهی برای رسیدن به این بهشت آرزو های خود میبینم، اگرکه چنان بهشتی وجود داشته باشد. همان گونه که دراغاز هم گفتیم دموکراسی را فقط درمقابل دکتاتوری میتوان گذاشت. یا حاکمیت مردم را در مقابل حاکمیت فرد و یا چند فرد. بنا ً هیچ نظامی نمیتواند از این دو نوع طرز حاکمیت خارج باشد. شاهی باشد و یا جمهوری، اسلامی باشد یا لائیک ، سوسیالستی باشد یا کپیتالستی، ملی باشد و یا هم مستعمره، در حال جنگ باشد ویا  درصلح به سر ببرد، مستقل باشد یا اشغال شده، خلاصه هر نوع دیگری را هم که بتوانیم تصور کنیم باز هم نا گزیرهستیم تا یکی از این دو نوع حاکمیت را برای اداره آن انتخاب کند. یعنی یا حاکمیت اکثریت را و یا هم حاکمیت چند فرد و یا یک فرد خودکامه را. حال اگر حاکمیت مردم را به دموکراسی ترجمه کنیم و حاکمیت خودکامه را به دکتاتوری، پس ما در مجموع و به صورت عام  فقط با دو نوع حاکمیت سر وکار داریم.  یا دموکراسی و یا هم دکتاتوری و بیشتر از این دو نمیتوان پیدا کرد.

   پس در افغانستان کدام یک از این دو نوع حاکمیت مستقر است؟ برای فهم این موضوع باز هم تکرار میکنم، بهتر است تا مسایل را با هم  مخلوط نکنیم، این که خارجی ها در افغانستان چی میکنند بحث ایست کاملا ً جدا از اینکه نظام موجود درافغانستان چطور اداره میشود. و لو اینکه آنها در زیر نام دموکراسی به کشت و کشتار افراد بیگناه میپردازند ویا اهداف استراتیژیک و غرض آلود خود را پی گیری میکنند. شاید هم گفته شود که چون افغانستان در اشغال امریکا است و توسط امریکایی ها ویا دست نشانده گان آنها اداره میشود پس جایی برای همچون پرسشی باقی نمیماند. در این جا بازهم پرسش دیگری که پیش میشود این است که آیا افغانستان جز از اداره امریکا شده است؟ وبه همان شکل که خود این کشور اداره میشود به همان گونه  افغانستان هم اداره میشود؟ اگر پاسخ بلی باشد پس باید دید که خود امریکا به چی صورتی اداره میشود. در غیر آن باید پذیرفت که افغانستان اداره مستقل خود را دارد. واین که آیا این اداره توسط یک حاکم خود کامه اداره میشود و یا مردم هم به گونه ی در تصمیم گیری های سیاسی سهم دارند پرسشی است که پاسخ آن باز بر میگردد به طرز دید و آرزوهای ما. چرا که در بهترین نظام هم کسانی پیدا میشوند که مخالف با آن اند و این چیزیست کاملا ً طبعی. اما به این پرسش از زاویه ی دیگر هم میشود نگاه کرد.

ما برای رسیدن به هر نوع جامعه ی آرمانی در قدم اول به حقوق سیاسی مساوی ضرورت داریم و این چیزیست که نظام موجود در افغانستان اگر نه برای همه اما برای اکثریت مردم محیا ساخته است واین بر مردم است که با استفاده از این امکانات موجود و لو بسیار هم کم و محدود استفاده اعظمی را کرده و راه رسیدن به دیگر حقوق وآزادی های اجتماعی، اقتصادی وسیاسی را برای خود هموار تر وپهن تر بسازد. 

   با وجود همه ناتوانی های اقتصادی واجتماعی باز هم این امکان وجود دارد که ما یک نظام دموکراتیک را برای خود بوجود بیاوریم و از آن پرستاری بکنیم. د موکراسی هم مانند بازی فوتبال است وهر فرد ی میتواند این بازی را به اندازه توان ومقدار تمرین که دارد انجام بدهد. همان گونه که بازی فوتبال غربی ها بهتر وشفاف تر و عاری از مداخله و فساد است همان گونه هم دموکراسی های شان بهتر وسالم تر، بازیگرانشان صادق تر و تماشاچیان شان زیرک تر وآگاه تر هستند در مقایسه با فوتبال و دموکراسی ما. بنا ً در حالیکه به هیچ صورت این دو را باهم نمیتوان مقایسه کرد نمیشود منکر این شد که بازی که ما در افغانستان انجام میدهیم فوتبال نیست. همین که ما توپ را توسط پای به طرف گول رقیب میزنیم ما در واقعیت بازی فوتبال بازی کرده ایم و لو به صورت بسیار ابتدای اش. اما این یک نقطه ی آغاز است و برای اینکه بتوانیم مانند دیگران بازی بکنیم و در مسابقات با آنها همیشه گول نخوریم باید این بازی را تمرین کنیم. اما  یک چیزکاملا ً و اضح است: همینکه توپ را با پای میزنیم به جای زدن با دست معلوم میشود که وارد بازی فوتبال شده ایم ودیگربازی والیبال بازی نمیکنیم. به همین ترتیب دموکراسی هم یک سلسله قواعد ابتدایی خود را دارد که به مجرد پذیرفتن و انجام دادن آنها وارد آن بازی شده ایم که متفاوت است از بازی های دیگر.

   موضوع دیگری را که نباید فراموش کرد این است که داشتن و یا بوجود آوردن یک نظامی که بر اصول واساسات دموکراسی استوار باشد به معنی این نیست که ما حتما ً یک جامعه ی دموکرات و یا مردم  سالار هم داریم. به خصوص درجوامع که در حالت گذار ازسنت به مدرنیته و یا بهتر بگوییم گذار از زنده گی زراعتی به زنده گی صنعتی قرار داشته باشند. از یک سو فرهنگ حاکم در این نوع جوامع مانع بوجود آمدن یک جامعه ی مردم سالار میشود و از جانب دیگر هم عناصری که در حفظ این فرهنگ و نظام حاکم برآن منافع خود را میبنند از خود مقاومت و سخت جانی نشان میدهند. این مقاومت وموانع با عث میشود که نظام هایی هم که اگر بر اساس اصول اساسی دموکراسی شکل گرفته باشد نتواند چیزی را که از آن توقع میرود به نمایش بگذارد و همیشه ویا برای مدت طولانی در یک حالت عقیم و نا توان به سر ببرد.

باز یک بار دیگر هم تکرار میکنم که دموکراسی بسته ی کالایی نیست که از جایی وارد کنیم و مانند تلویزیون و یا کمپیوتر با یک سوچ کردن همه خواهشات ما را بر آورده بسازد. به دنیا آمدن هرنو زادی برای مادر خود درد زایمان را هم همراه دارد. رسیدن به دموکراسی هم تحمل در می خواهد، پرستاری بعد از تولد و حوصله مندی و احتیاط واز خود گذری قبل از به دنیا آمدن میخواهد. دموکراسی راه طولانی وپایان نا پذیر است که برای بدست آوردن و حفظ آن مبارزه و از خود گذری باید کرد. دموکراسی بته ی کدو نیست که با یک آب دادن سبز شود وبرای ما میوه بدهد. دموکراسی درخت ایست که میوه اش را نسل های بعد باید بخورند وما نباید برای خوردن این میوه دهن خود را مزه مزه بکنیم.

و وظیفه ی ما، اگر که چنین وظیفه ی داشته باشیم، این است که به جای پیچاندن دموکراسی در حاله های ابهام باید  از آن افسون زدایی بکنیم، به جای ترساندن مردم از آن،  مردم را در شناخت درست آن یاری برسانیم  وبه جای اینکه  آنرا معادل جنگ و تجاوز نشان بدهیم باید آن را از میان دود غبار جنگ و وحشت نجات بدهیم، در سینه جنگ، تجاوز وجهالت دست رد بزنیم و گفتگو وباز هم  گفتگو و بازهم گفتگو و پذیرش همدیگر را احترام و تمرین بکنیم. و چیز مهم دیگری را که نباید فراموش کنیم این است که همان طور که گفتیم دموکراسی هم مانند یک بازی ایست که همیشه برد با ما نیست. بنا ً زمانیکه که ما داخل یک بازی میشوم نتیجه حاصل از آن را صداقانه باید بپذیرم. و این همه را باید از خود آغاز نمائیم، در ابتدایی ترین برخورد های سیاسی و خصوصی خود باید به اثبات برسانیم که ما این مهارت را داریم تا دیگران هم بر ما اعتماد بکنند واز ما بیاموزند.